بحثى درباره مشورت كردن
انسان هر اندازه هم هوش و استعداد و عقل و درايت داشته باشد باز ممكن است در
تصميم گيريهاى خود دچار خطا و اشتباه باشد. گاهى انسان چيزى را عين صلاح مى داند و
گمان مى كند كه صددرصد به نفع اوست ولى بعدها معلوم مى شود اشتباه كرده و آن چيز نه
تنها سودمند نبوده بلكه به ضرر او تمام شده است و به قول يكى از متفكران، انسان
امسال مى فهمد كه سال گذشته چقدر اشتباه كرده است.
براى اينكه اشتباهات و لغزشهاى انسان در تصميم گيريها به حداقل برسد، لازم است كه
با ديگران مشورت كند و از افكار و انديشه هاى آنان بهره مند شود. مشورت در كارها
خواص و آثار و فوايد بسيارى دارد كه از جمله آنها فوايد زير را مى توان ياد كرد:
1 ـ با مشورت كردن، با ديگران انديشه ها و عقول آنان را بر انديشه و عقل خود
اضافه مى كند و در واقع به جاى يك فكر، چند فكر به نفع او كار مى كند.
2 ـ با مشورت كردن به ديگران شخصيت مى دهد و احترام مى گذارد و همين موضوع با عث
جلب محبت آنان به سوى مشورت كننده است.
3 ـ با مشورت كردن با افراد عاقل، خطا و لغزش انسان به حداقل مى رسد و هميشه
بهترين راه را پيش روى خود دارد.
4 ـ وقتى انسان مشورت كرد و در كار خود موفق شد مورد حسد واقع نمى شود و كسانى كه
با آنها مشورت شده موفقيت او را موفقيت خود مى دانند و از آن خوشحال مى شوند.
5 ـ اگر انسان پس از مشورت، در كار خود شكست بخورد مورد سرزنش و ملامت واقع
نمى شود. زيرا او همان كار را كرده كه آنان پيشنهاد كرده بودند.
6 ـ اگر انسان پس از مشورت شكست خورد، آنها كه مورد مشورت قرار گرفته بودند به كمك
او مى آيند و شكست او را شكست خود مى دانند و با او همدردى مى كنند.
البته فوايد مشورت كردن بيش از اينهاست و عمده آن همان افزايش ضريب موفقيت و
استفاده از تجربه و انديشه ديگران است. به خاطر همين فوايد و آثار است كه اسلام
مردم را به مشورت كردن در كارها دعوت كرده و اگر نگوييم كه مشورت در امور مهم واجب
است حداقل مى توان آن را مستحب مؤكد دانست.
اينك آيات و رواياتى را كه دلالت بر مطلوب بودن مشورت در اسلام مى كند در اينجا
مى آوريم:
در قرآن كريم، اين واژه با مشتقات آن سه بار ذكر شده است:
1 ـ فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر فاذا عزمت فتوكل على الله ان الله
يحب المتوكلين (آل عمران / 159)
از آنها در گذر و به آنها طلب آمرزش كن و با آنها در كار مشورت نما و چون تصميم
گرفتى پس بر خدا توكل كن. همانا خدا توكل كنندگان را دوست دارد.
در اين آيه پيامبر اسلام با آنكه مسائل را از طريق وحى دريافت مى كرد و عقل و
انديشه برترى داشت، در عين حال مأموريت مى يابد كه در كارها با مسلمانان مشورت كند.
البته او نيازى به مشورت نداشت ولى براى احترام به ديگران و شخصيت دادن به آنها
مأمور به اين كار بود و هم اينكه مشورت كردن در ميان
مسلمانان به صورت يك سنت مطرح شود و مسلمانان با يكديگر مشورت كنند. يك فايده ديگر
مشورت كردن پيامبر اين بود كه افراد دلسوز و خيرخواه را از افراد مغرض و بدخواه باز
مى شناخت.
اين آيه بعد از جنگ احد نازل شده و ممكن است هدف آيه مشورت كردن پيامبر در امر جنگ
باشد ولى جنگ موضوعيت ندارد و شامل مسايل ديگر هم مى شود. در تاريخ اسلام چندين
نمونه جالب از مشورت پيامبر با اصحاب نقل شده است كه بزودى ذكر خواهيم كرد.
2 ـ و الذين استجابوا لربهم و اقاموا الصلوة و امرهم شورى بينهم و مما رزقناهم
ينفقون (شورى / 38)
و (مؤمنان) كسانى هستند كه دعوت پروردگار خود را پاسخ داده اند و نماز را برپا
داشته اند و كارشان در ميانشان با مشورت است و از آنچه داده ايم انفاق مى كنند.
به طوريكه ملاحظه مى فرماييد يكى از نشانه هاى مؤمنان در اين آيه اين است كه آنها
با يكديگر مشورت مى كنند و اين نشانه در كنار نشانه هاى ديگرى مانند اقامه نماز و
انفاق در راه خدا ذكر شده كه دليل بر مطلوب بودن زياد مشورت كردن است.
و نيز از اين آيه فهميده مى شود كه مشورت كردن بايد به صورت يك عادت و سنت ميان
مسلمانان باشد و آنها هميشه با يكديگر مشورت كنند.
3 ـ فان ارادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلاجناح عليهما (بقره / 333)
پس اگر (پدر و مادر) بخواهند (كودك خود را) با رضايت هر دو و با مشورت با يكديگر از
شير باز گيرند اشكالى ندارد.
در اين آيه درباره يك موضوع خانوادگى كه چندان هم اهميت ندارد، چنين رهنمون داده
مى شود كه زن و مرد درباره بازگيرى كودك خود از شير مادر با يكديگر مشورت كنند.
وقتى درباره چنين موضوعى مشورت لازم باشد، روشن است كه در مسائل ديگر هم لازم
مى شود.
رواياتى كه درباره ارزش و اهميت و لزوم مشورت كردن وارد شده بسيار است و
حضرات معصومين (ع) همواره مردم را به اين كار دعوت كرده اند. و ما اينك بعضى از
آنها را نقل مى كنيم:
1 ـ قيل يا رسول الله (ص) ما الحزم؟ قال: مشاورة ذوى الراى و اتباعهم.(1)
به پيامبر خدا گفته شده كه احتياط چيست؟ فرمود: مشورت كردن با صاحبان انديشه و
پيروى از آنها.
2 ـ قال على (ع): من استبدّ برأيه هلك و من شاور الرجال شاركها فى عقولها.(2)
على (ع) فرمود: هر كس در رأى خود استبداد كند هلاك مى شود و هر كس با مردان مشورت
كند در عقل آنها شريك شده است.
3 ـ قال رسول الله (ص): مشاورة العاقل الناصح رشد و يمن و توفيق من الله فاذا اشار
عليك الناصح العاقل فاياك و الخلاف فانّ فى ذلك العطب.(3)
پيامبر خدا(ص) فرمود: مشورت كردن با فرد عاقل نصيحت گو، هم هدايت است و هم خوش يمن
است و هم توفيقى از خداست پس وقتى نصيحت گوى عاقل به تو راه نشان داد، مبادا كه
خلاف آن كنى زيرا كه در اين صورت هلاك مى شوى.
4 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: استشر العاقل من الرجال الورع فانه لايأمر الاّ بخير و
اياك و الخلاف فان مخالفة الورع العاقل مفسدة فى الدين و الدنيا.(4)
امام صادق(ع) فرمود: با فردى عاقل از مردان پرهيزگار مشورت كن زيرا كه او تو را جز
به خير فرمان نمى دهد و از مخالفت با او پرهيز كن چون مخالفت با پرهيزگار عاقل فساد
و تباهى دين و دنيا را به دنبال دارد.
5 ـ عن ابى عبدالله (ع) قال: فيما اوصى به رسول الله (ص) عليّا (ع) قال: لامظاهرة
اوثق من المشاورة و لاعقل كالتدبير.(5)
امام صادق(ع) فرمود: از جمله وصيتهاى پيامبر(ص) به على(ع) اين بود كه
فرمود: كمكى مهمتر و محكمتر از مشورت كردن نيست وعقلى مانند تدبير نيست.
از اين گونه روايات درباره اهميت مشورت واينكه با چه كسانى مشورت كنيم بسيار است و
ما نمونه هايى را آورديم.
وقتى تاريخ زندگى پيامبر اسلام(ص) را مى خوانيم نمونه هاى جالبى از مشورت كردنهاى
آن حضرت را با اصحاب خود مى بينيم.
نمونه اول. پيش از جنگ بدر به پيامبر اسلام خبر رسيد كه قافله اى از مشركان در كنار
مدينه در حال حركت است و نيز سپاه قريش از مكه حركت كرده به سوى مدينه مى آيد. آن
حضرت درباره اينكه به كدام يك از اين دو گروه حمله كند با اصحاب خود مشورت كرد هر
كس چيزى گفت و از جمله سعدبن معاذ گفت: يا رسول الله پدر و مادرم فداى تو باد ما به
تو ايمان آورده ايم و به حقانيت تو شهادت داده ايم هر چه خواهى به ما دستور بده و
هر چه خواهى از اموال ما بردار و هر چه خواهى رها كن. به خدا قسم اگر ما را دستور
دهى كه در دريا غوطهور شويم همان را مى كنيم و شايد خداوند چيزى را به تو نشان بدهد
كه باعث خوشحالى تو باشد ما را با بركت خدا كوچ بده. پيامبر از اين گفته خوشحال شد
و فرمان كوچ داد.(6)
نمونه دوم. در جنگ احزاب وقتى پيامبر اسلام از اجتماع دشمنان باخبر شد با اصحاب خود
مشورت كرد كه آيا به سوى آنها كوچ كنند و يا در مدينه بمانند و از شهر دفاع كنند
راى اصحاب بر شق دوم قرار گرفت و پيامبر نيز چنين كرد.(7)
نمونه سوم. باز در جنگ احزاب كه همان جنگ خندق بود پيامبر درباره چگونگى دفاع از
مدينه با اصحاب خود مشورت كرد. سلمان فارسى چنين نظر داد كه دورشهر را خندق بكنيم
تا دشمن نتواند از هر جا كه خواست عبور كند. اين كار را ما در بلاد فرس انجام
مى داديم. جبرئيل نازل شد و نظر سلمان را تأييد كرد و پيامبر دستور كندن خندق را
داد.(8)
نمونه چهارم. باز در جنگ احزاب پس از بيست و يك روز محاصره مدينه از سوى مشركان
پيامبر با اصحاب خود درباره دادن امتيازاتى به آنها و پيشنهاد صلح مشورت كرد آنها
نظر دادند كه با مشركان صلح نمى كنيم و مى جنگيم. پيامبر از گفته آنها خوشحال شد و
به جنگ ادامه داد.(9)
نمونه پنجم. در جنگ احد پيامبر با اصحاب خود در اين باره مشورت كرد كه آيا به سوى
سپاه مشركان حركت كنند و در بيرون مدينه با آنها بجنگند يا در مدينه بمانند و در
داخل شهر با آنها كارزار كنند بعضى از بزرگان اصحاب ماندن در مدينه را ترجيح دادند
و خود پيامبر نيز همين نظر را داشت ولى اكثريت اصحاب چنين نظر دادند كه به سوى سپاه
مشركان حركت كنند و در بيرون شهر با آنها بجنگند. پيامبر رأى اكثريت را پذيرفت و
سپاه را حركت داد و در احد با دشمن جنگيد. البته در اين جنگ مسلمانان شكست خوردند و
درستى نظر پيامبر روشن شد ولى به هرحال آن حضرت مطابق نظر اكثريت عمل كرد.(10)
درست است كه همه اين موارد كه پيامبر با اصحاب خود مشورت كرد، مربوط به جنگ است ولى
مورد مخصص نمى شود و در آيه شريفه كلمه «الامر» عام است و شامل تمام كارها مى گردد.
از اين گذشته مى توان با اصل «تنقيح مناط» مسأله را عموميت داد به اين بيان كه هر
دليل و ملاكى مجوز مشورت كردن و عمل به راى اكثريت در جنگ است همان دليل و ملاك در
كارهاى ديگر هم وجود دارد بخصوص اينكه جنگ باعث ريخته شدن خون افراد است و اين
موضوع اهميت زيادى دارد وقتى مشورت در اينجا كه خيلى مهم است مورد عمل باشد در
موارد ديگر به طريق اولى مورد عمل خواهد بود.(11)
وَ ما كانَ لِنَبِّى أَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ
الْقِيامَةِ ثُمَّ تُوَفّى
كُلُّ نَفْس ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ (*)أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَ
اللّهِ كَمَنْ بآءَ بِسَخَط مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ
(* )هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَ اللّهُ بَصيرٌ بِما يَعْمَلُونَ (*)لَقَدْ
مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ اِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ
يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِه وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ
الْحِكْمَةَ وَ اِنْ كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفى ضَلال مُبين (*)
هيچ پيامبرى را شايسته نيست كه خيانت كند و هر كس خيانت كند با آن خيانتى كه كرده
در روز قيامت بيايد. آنگاه به هر شخصى آنچه انجام داده پاداش داده شود و به آنها
ستم روا نمى گردد (161) آيا كسى كه از خشنودى خدا پيروى كرده مانند كسى است كه به
خشم خدا بازگشته و جاى او جهنم است و چه بد جايگاهى است (162) آنها، رتبه هايى نزد
خدا دارند و خدا به آنچه انجام مى دهند، بيناست (163) همانا خداوند بر مؤمنان منت
نهاد هنگامى كه در ميان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آيات او را بر آنان
تلاوت مى كند و آنان را پاكيزه مى سازد و كتاب و حكمت به آنان مى آموزد هر چند كه
از پيش در گمراهى آشكارى بودند(164)
نكات ادبى
1 ـ «غلول» خيانت. اين واژه در اصل به معناى وارد شدن پنهانى آب به داخل درخت است.
و چون خيانت به صورت مخفيانه انجام مى گيرد، اين واژه در خيانت استعمال شد.
2 ـ «يأت» مانند «يغلل» مجزوم است. چون در جمله شرطيه واقع شده اند.
3 ـ «توفى» در اينجا يعنى پاداش عمل به طور كامل و بدون نقصان داده مى شود اين واژه
در جاهاى ديگر به معناى اخذ كردن ، برگرفتن و قبض روح هم آمده است.
4 ـ «باء» رجوع كرد. «مبوّء» محل بازگشت.
5 ـ «هم درجات» گفته شده كه تقدير آن ذودرجات است ولى ظاهر اين است كه
نيازى به اين تقدير نيست بلكه خود آن دو گروه، درجه ها و رتبه هايى هستند.
6 ـ «منّ» يا به معناى منت گذاشتن و يا به معاى نعمت دادن است و «منّ» در اصل به
معناى قطع است.
تفسير و توضيح
آيه (161) و ما كان لنبى ان يغلّ... : گاهى بعضى از مسلمانان ضعيف الايمان در تقسيم
غنايم جنگى، درباره پيامبر سوء ظن داشتند و آن حضرت را متهم به تبعيض ناروا و خيانت
مى كردند. اين آيه پاسخى به گمان بد آنها در مورد پيامبر است و قاطعانه مى فرمايد
كه هيچ پيامبرى را نمى سزد كه خيانت كند. يعنى خيانت از ساحت قدس پيامبران بدور است
و اساساً پيامبران، معصوم هستند.
بايد توجه داشت كه آيه شريفه منحصر در تقسيم غنايم جنگى نيست بلكه عموميت دارد و
شامل همه موارد مى شود و اينكه پيامبر در هيچ مورد خيانت نمى كند از جمله در اداى
وحى الهى و ابلاغ پيام خداوند، خيانت نمى كند بلكه او امين است و آنچه از سوى
خداوند به او القا مى شود بدون كم و كاست به مردم ابلاغ مى كند و در رساندن پيام
خداوند، خيانت نمى كند بلكه او امين است.
در آيات ديگر درباره امانتدارى پيامبران مطالبى آمده از جمله:
و لو تقوّل علينا بعض الاقاويل. لاخذنامنه باليمين. ثم لقطعنا منه
الوتين(حاقه/44-46)
و اگر او برخى از سخنان را به دروغ به ما نسبت مى داد، هر آينه او را با قدرت
مى گرفتيم و شاهرگ او را مى بريديم.
در اين آيه با شدت هر چه تمامتر خيانت در اداى وحى الهى از پيامبر نفى مى شود و اين
مطلب روشن مى گردد كه علاوه بر اينكه بر پيامبر شايسته نيست كه خيانت كند، حتى او
نمى تواند و قدرت آن را ندارد كه در وحى خيانت نمايد زيرا خداوند در چنين صورتى او
را به شدت مؤاخذه مى كند و او را مى كشد. البته اين درباره پيامبران
راستين است كه خيانت آنها خطرناك است ولى كسانى كه به دروغ ادعاى نبوت مى كنند و
دروغگويى آنها روشن است (مانند مسيلمه كذاب) اينجا مؤاخذه اين جهانى ندارد. چون
دروغگويى او براى نوع مردم واضح است.
در آيه مورد بحث، پس از نفى هر نوع خيانتى از پيامبران، اضافه مى كند كه اساساً هر
كس خيانت كند، در روز قيامت با آن خيانتى كه كرده محشور مى شود و اهل محشر
خيانتكارى او را مشاهده مى كنند و آنگاه به پاى حساب مى رود و خدا هر كس را مطابق
با عملى كه در دنيا كرده پاداش مى دهد و اين پاداش به طور كامل و بدون نقصان خواهد
بود و نيز به طور عادلانه داده خواهد شد و به كسى ستم نخواهد رفت.
آيات (162-163) افمن اتبع رضوان الله ... : در آيه پيش سخن از پاداشى بود كه روز
قيامت خداوند به طور عادلانه در مقابل اعمال مردم به آنها خواهد داد و مسلم است كه
پاداشها متفاوت خواهد بود، كسانى پاداش نيك و كسانى پاداش بد خواهند گرفت كه بستگى
به اعمال آنها در دنيا دارد، و اينك در اين آيات براى تثبيت اين مطلب مى پرسد: آيا
كسى كه از خوشنودى خداوند پيروى كرده و داراى ايمان و عمل صالح است با كسى كه به
خشمى از خدابرگشته يعنى با كارهاى خود خدا را به غضب آورده، يكسان هستند؟ بدون شك
اين دو گروه يكسان نيستند. گروه اول در بهشت خواهند بود و گروه دوم در جهنم جاى
خواهند گرفت و چه بدجايگاهى است.
اينها نزد خداوند، رتبه ها و درجه هايى دارند و هر كدام را منزلتى است حتى اين دو
گروه در ميان خودشان نيز درجه هايى دارند. بدين معنا كه اهل بهشت خود درجه ها و
رتبه هاى مختلفى دارند، بعضيها ايمان قويتر و اعمال شايسته بيشترى داشته اند آنها
مسلماً در مقايسه با كسانى كه اعمال شايسته كمترى داشته اند، در درجه بالاترى قرار
دارند. در بعضى از روايات، ايمان به هفتاد درجه تقسيم شده است. در مقابل آنها گروه
دوم نيز درجاتى دارند بعضيها خدا را بيشتر به خشم آورده اند و بعضيها كمتر و مسلماً
اين افراد يكسان نخواهند بود و در جهنم درجات مختلفى
خواهند داشت و خدا به آنچه در دنيا انجام مى دهند آگاه و بيناست و مطابق با
اعمالشان با آنها رفتار خواهد كرد.
آيه (164) لقد منّ الله على المؤمنين ... : در ميان نعمتهاى بى شمارى كه خداوند
براى بشر ارزانى داشته است، نعمت وجود پيامبر اسلام، جايگاه ويژه اى دارد و خداوند
در آيات متعددى از اين نعمت به بزرگى ياد مى كند. از جمله در همين آيه چنين تعبير
مى كند كه خداوند بر مؤمنان منت گذاشت و از خود آنها پيامبرى را در ميانشان مبعوث
كرد. البته وجود پيامبر براى همه بشر نعمت است ولى چون فقط مؤمنان از آن آگاهى
دارند و استفاده مى كنند لذا در اين آيه منت را بر مؤمنان مى گذارد. اينكه پيامبر
از خود آنها و از جنس بشر بوده و هم با فرهنگ آنها آشنايى داشته است، خود نعمت
ديگرى است زيرا در آغاز دعوت پيامبر اگر با او انس و الفتى نداشتند، پذيرش دعوت او
مشكل بلكه غيرممكن بود و اين با دوره هاى بعدى فرق مى كند دوره هايى كه اسلام قوت
گرفته و دعوت آن آشكار گشته و جمعيتى به آن ايمان آورده و آن را تبليغ مى كنند.
پس از يادآورى نعمت وجود رسول گرامى اسلام، هدفهاى رسالت او را بيان مى كند كه در
اينجا سه هدف تذكر داده شده:
نخست اينكه، پيامبر آيات خدا را براى آنها تلاوت مى كرد و وحى الهى و پيام خداوند
را به آنها مى رسانيد. با اين پيام رسانى بود كه نور ايمان در دلهاى مؤمنان جاى
مى گرفت و بر آن مى افزود.
دوم اينكه، مؤمنان را از لحاظ روحى پرورش مى داد وروح آنها را تزكيه وتهذيب مى كرد
يعنى در آنها فضايل انسانى و اخلاق كريمه و صفات حسنه به وجود مى آورد.
سوم اينكه، به مؤمنان كتاب و حكمت ياد مى داد و آنها را به قله هاى رفيع علم و دانش
رهنمون مى شد. شايد منظور از كتاب ظواهر شريعت و منظور از حكمت اسرار آن باشد. و
شايد هم كتاب متن قرآن باشد و حكمت محتواى آن و شايد هم كتاب برنامه زندگى باشد و
حكمت افقهاى بالايى كه در اثر تقوا و ايمان، مؤمنان به آن
مى رسد. پيامبر اينهمه را بر مؤمنان عصر خود يا همان عربهاى جاهلى مى آموخت در حالى
كه آنان پيش از اسلام در گمراهى آشكار بودند.
أَوَ لَمّآ أَصابَتْكُمْ مُصيبَةٌ قَدْ أَصَبْتُمْ مِثْلَيْها قُلْتُمْ أَنّى هذا
قُلْ هُوَ مِنْ عِنْدِ أَنْفُسِكُمْ اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ (*)وَ مآ
أَصابَكُمْ يَوْمَ الْتَقَى الْجَمْعانِ فَبِاِذْنِ اللّهِ وَ لِيَعْلَمَ
الْمُؤْمِنينَ (*)وَ لِيَعْلَمَ الَّذينَ نافَقُوا وَ قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا
قاتِلُوا فى سَبيلِ اللّهِ أَوِ ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً
لاَتَّبَعْناكُمْ هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاْيمانِ
يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فى قُلُوبِهِمْ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِما
يَكْتُمُونَ (*)اَلَّذينَ قالُوا لاِخِْوانِهِمْ وَ قَعَدُوا لَوْ أَطاعُونا ما
قُتِلُوا قُلْ فَادْرَءُوا عَنْ أَنْفُسِكُمُ الْمَوْتَ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ (*)
آيا هر وقت مصيبتى به شما رسد كه دو برابر آن را وارد كرده ايد، مى گوييد: اين از
كجاست؟ بگو آن از جانب خودتان است. همانا خداوند بر هر چيزى تواناست (165) و آنچه
در روز درگيرى دو گروه به شما رسيد، به اذن خدا بود و براى آن بود كه مؤمنان را
معلوم بدارد (166) و نيز كسانى را كه منافق بودند معلوم بدارد، به آنها گفته مى شد:
بياييد در راه خدا بجنگيد يا دفاع كنيد. مى گفتند: اگر مى دانستيم كه جنگى خواهد
بود، البته از شما پيروى مى كرديم. آنها در آن روز به كفر نزديكتر بودند تا به
ايمان. آنان به دهانشان چيزى را مى گويند كه در دلهايشان نيست و خدا به آنچه پنهان
مى دارند آگاهتر است (167) آنان كسانى هستند كه خود نشستند و درباره برادرانشان
گفتند: اگر از ما پيروى مى كردند كشته نمى شدند. بگو: اگر راستگو هستيد، مرگ را از
خودتان دفع كنيد(168)
نكات ادبى
1 ـ «اولماّ» همزه براى استفهام است و واو بعد از استفهام براى ربط دادن دو
جمله بعدى به يكديگر است.
2 ـ «التقى الجمعان» دو گروه به هم رسيدند، درگير شدند، رويا روى گشتند.
3 ـ «المؤمنين» به صورت جمله اسميه آمده ولى «الذين نافقوا» به صورت جمله فعليه
آمده. جمله اسميه براى ثبات است چون مؤمنان در ايمان خود ثابت بودند و جمله فعليه
براى تجدد است چون براى منافقان، نفاق عارض شده بود.
4 ـ «للكفر» لام در اينجا به معناى «الى» است.
5 ـ «افواه» جمع فمّ به معناى دهان. اين واژه يك واژه استثنايى است كه در بعضى از
حالات، آخر آن ميم است مانند حالت مفرد و تثنيه و در بعضى از حالات آخر آن هاء است
مانند حالت جمع و در بعضى از حالات آخر آن واو است مانند حالت اضافه كه حالت رفع آن
با واو مى آيد مانند بقيه اسماء ستّه.
6 ـ «وقعدوا» واو در اينجا واو حاليه است و اين جمله جمله حاليه است.
7 ـ «فادرءوا» از درء به معناى دفع آمده.
تفسير و توضيح
آيات (165-168) اولمّا اصابتكم مصيبة... : بازهم سخن از جنگ احد و پى آمدهاى آن
است. در جنگ احد مسلمانان شكست خوردند و اين در حالى بود كه آنها انتظار چنين شكستى
را نداشتند زيرا گمان مى كردند كه حضور پيامبر در جنگ و ايمانى كه آنها به خدا
داشتند آنها را در برابر دشمن پيروز خواهد كرد هر چند كه خودشان كارى نكنند. در اين
آيه اين انديشه را رد مى كند و اظهار مى دارد: اولا مصيبتى كه بر شما رسيد دو برابر
آن را شما در جنگ بدر بر مشركان وارد كرده بوديد چون در جنگ احد هفتاد نفر از
مسلمانان شهيد شدند و اين در حالى بود كه مسلمانان در جنگ بدر هفتاد نفر از آنها را
كشته و هفتاد نفر را اسير كرده بودند و اين مى رساند كه شكست و پيروزى دست به دست
مى گردد. و براى خود عواملى دارد. ثانياً
مصيبت جنگ احد نتيجه عملكرد خودتان بود شما از دستور فرماندهى تخلف كرديد و كسانى
كه پيامبر آنان را مأمور حفظ آن تنگه كرده بود، به قصد جمع آورى غنايم جنگى سنگر
خود را رها كردند وهمين مسأله باعث شكست مسلمانان گرديد. بنابراين عامل اصلى شكست
جنگ احد خود شما بوديد. در پايان آيه عموميت قدرت خدا را بر هر چيزى خاطرنشان
مى سازد تا مسلمانان بدانند كه همه چيز در دست خداست ولى بر اساس معيار و ضابطه
است.
اين حقيقت در آيه بعدى به گونه اى ديگر مطرح مى شود و آن اينكه خطاب به مسلمانان
اظهار مى دارد مصيبتى كه در روز درگيرى و رويارويى دو گروه يعنى مسلمانها و مشركان
بر شما وارد شد، به اذن خدا بود. منظور از اذن خدا در اينجا همان قضاى حتمى خداوند
و سنتهاى الهى حاكم بر تاريخ است. طبق سنت الهى اگر گروهى مقاومت كنند و از دستور
پيامبرشان سرپيچى نكنند خداوند آن گروه را پيروز مى سازد ولى اگر بر عكس شد، دچار
دشواريها و شكستها خواهند بود. در جنگ احد هم همين سنت الهى حاكم بود و بنابراين،
مصيبتى كه بر مسلمانان وارد شد مطابق با اذن خدا و مشيت خدا بوده است.
پىنوشتها:
1 ـ وسائل الشيعه ج 8 ص 424
2 - نهج البلاغه حكمت 161
3 - وسائل الشيعه ج 8 ص 426
4 - همان
5 - همان ص 424
6 - واقدى، المغازى ج 1 ص 48
7 - مفيد، الارشاد ص 51
8 - تفسير القمى ج 2 ص 177
9 - الارشاد ص 52
10 - بحارالانوار ج 20 ص 93
11 - رجوع شود به: مرتضى شيرازى، شورى الفقهاء ص 40