مشيت خدا و سلطنت ستمگر
والله يؤ
تى ملكه من يشاء. خداوند مالك پادشاهى است ، به هر كه بخواهد پادشاهى اش را
مى دهد و از هر كه بخواهد آن را مى ستاند و هر كه را بخواهد به اوج عزت مى رساند و
هر كه را بخواهد به حضيض ذلت مى كشاند. نيكى تنها در دست قدرت اوست و او بر هر چيزى
تواناست و در اين ترديدى نيست ؛ ولى خداوندى كه حكمتش بسيار برتر است ، عادل است و
به كسى ستم نمى كند و حكيمى است كه كار بيهوده اى انجام نمى دهد. چگونه چنين باشد،
در حال يكه فرموده است :
كل شى ء عنده بمقدار؛(392)
هر چيزى در نزد او به مقدارى معين است . بدين معنا كه هر چيزى نظم و سببى دارد و
تصادفى و بدون نظم وجود پيدا نكرده است . حتى مال حرام و وجود سلطان ظالم نيز بدون
عامل نمى باشند، بلكه عواملى اجتماعى دارند، از قبيل وجود نظام ظالمانه در جامعه ،
فساد جامعه و عوامل ديگر.
سوال : آيا سلطنت سلطان ستمگر و فراهم آمدن ثروت حرام بر اثر مشيت خداوند است .
پاسخ : چنين نيست ، چرا كه خداوند ظلم و غصب را حرام كرده است . شايان ذكر است كه
خداى تعالى با اراده تكوينى خود و از راه ((كن فيكون))
در امور اجتماعى دخالت نمى كند، يعنى او با نيروى قهرى اش ستمگر را از ستم منع
نمى كند، بلكه تنها با اراده تشريعى و ارشادى ، او را از اين كار نهى مى كند و
تهديدش مى نمايد و وعده مجازاتش مى دهد و اگر وى مخالفت كرد، در روز قيامت خداوند
او را مجازات مى كند. البته ، اگر خداوند بخواهد جلو ستم ستمگر را بگيرد، مى تواند،
ولى او مى خواهد كارها از طريق اسباب خود جريان پيدا كند. همين موضوع ، سبب شده است
كه مالكيت اشيا به طور كلى به او نسبت داده شود. بنابراين ، معناى جمله :
((يؤ تى ملكه من يشاء)) آن است كه اگر
خدا بخواهد مى تواند با نيروى قهرى خود از پادشاهى شخصى كه استحقاق آن را ندارد،
مانع شود، به طورى كه با وجود فراهم بودن اسباب ظاهرى پادشاهى ، فرد ظالم به اين
مقام نرسد.
در هر حال ، ثروت انسان و سلطنت او، پيامد رفتار جامعه اى است كه وى در آن زندگى مى
كند و نسبت دادن اين دو به طور مستقيم عوامل خارجى به خداوند، خطاى محض است .
و قال لهم نبيهم
ان آية ملكه اءن ياءتيكم التابوت . تابوت ، همان صندوقى است كه موسى (عليه
السلام ) تورات را در آن مى گذاشت . خداوند - چنان كه گفته اند - پس از وفات موسى
(عليه السلام ) و به سبب مورد خشم قرار دادن بنى اسرائيل ، اين صندوق را به آسمان
برد.
فيه سكينة من
ربكم ؛ يعنى با تابوت دلهاى شما آرام مى گيرند؛ چرا كه تابوت در نزد بنى
اسرائيل ، از لحاظ دينى ، موقعيت بسيار مهمى داشت .
و بقية مما ترك
آل موسى و آل هرون . خداوند بيان نفرموده كه اشياى بر جاى مانده چه بوده
اند؟ مراد از ((آل موسى و آل هارون))
پيامبرانى هستند كه تابوت را به ارث بردند.
(تحمله الملائكة .) يعنى فرشتگان آسمانى تابوت را حمل مى كنند و اين معجزه اى است
خارق العاده .
فلما فصل طالوت
بالجنود قال ان الله مبتليكم بنهر فمن شرب منه فليس منى و من لم يطعمه فانه منى
الا من اغترف غرفة بيده . روايت شده است كه طالوت به بنى اسرائيل گفت : پير
مردان ، بيماران ، افرادى كه ساختن ساختمانى را آغاز نموده و هنوز تمام نكرده اند،
بازرگانانى كه به بازرگانى اشتغال دارند، كسانى كه تازه ازدواج كرده اند، به همراه
من در جنگ شركت نكنند. گروهى با ويژگيهايى كه طالوت مى خواست گرد آمدند. در آن وقت
، هوا سخت گرم بود. آنان از مسيرى به راه افتادند كه آب نداشت . هنگامى كه آنها از
كمبود آب شكايت كردند، طالوت گفت : خداوند شما را به وسيله نهرى كه از آن عبور
خواهيد كرد آزمايش مى كند كه آيا اطاعت مى كنيد و يا مخالفت . از اين رو، كسانى كه
از آن بنوشند، از پيروان با ايمان من نخواهند بود، جز آنان كه به مقدار كمى بنوشند،
يعنى به اندازه يك كف دست .
فشربوا منه الا
قليلا منهم . گفته اند: تعداد اين افراد با ايمان 313 نفر به تعداد اصحاب
بدر، بوده اند.
آرى ، تعداد افراد پاك و اخلاصمند، همواره اندك بوده و هستند و همچنان بسيار اندك
خواهند بود.
فلما جاوزه هو
والذين آمنوا معه قالوا لا طاقة لنا اليوم بجالوت و جنوده . طالوت به همراه
پيروانش ، پس از عبور از نهر به حركت خود ادامه دادند تا اين كه با جالوت و سپاهش
روبه رو گرديدند. آنان هنگامى كه انبوه دشمن را ديدند به دو گروه تقسيم شدند: يك
گروه گفتند: ما را توان مبارزه با سپاه جالوت نيست . گروه ديگرى گفتند:
كم من فئة قليلد غلبت فئة كثيرة باذن
الله و الله مع الصابرين ؛ چه بسا گروه اندكى كه بر گروه بسيارى به اذن
خداوند غلبه كند و خدا با صابران است .
آنان كه استوار ماندند، جهاد كردند و به خاطر به دست آوردن زندگى بهتر فداكارى
نمودند، و آن اين كه آزادانه در وطن آزاد زندگى كنند و جامعه اى بسازند كه گرسنه اى
در آن وجود نداشته باشد و مردمش دانشمندانى باشند در كشور علم و تمدن ، اما صبر
كردن بر ذلت و خوارى پليدى است و از كارهاى شيطان است .
ولما برزوا
لجالوت و جنوده قالوا ربنا اءفرغ علينا صبرا و ثبت اءقدامنا و انصرنا على القوم
الكافرين . هنگامى كه مومنان ديدند تعدادشان اندك و تعداد دشمن بسيار زياد
است ، به خداى سبحان پناه بردند و با كمال فروتنى و اخلاص دعا كردند و خدا نيز دعاى
آنان را اجابت نمود.
و قتل داود
جالوت ؛ داوود جالوت را كشت و خدا مومنان را بر كافران پيروز كرد و با فضل و
رحمت او آرزوى كسانى تحقق يافت كه گفتند:
كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن
الله ؛ چه بسا گروه اندكى كه بر گروه بسيارى به اذن خداوند، غلبه كند)).
و آتاه الله
الملك والحكمة و علمه مما يشاء خداوند به داوود پادشاهى بخشيد؛ چرا كه وى پس
از وفات طالوت ، مقام او را به عهده گرفت . واژه ((الحكمة))
اشاره به زبور دارد. خداوند فرمود: ((و آتينا داود زبورا؛(393)
ما به داود زبور را داديم)). همچنين ، خداوند ساختن زره را
به وى آموخت و فرمود:
و علمناه صنعة
لبوس لكم لتحصنكم من باءسكم ؛(394)
و به او آموختيم تا برايتان زره بسازد تا شما را به هنگام جنگيدنتان حفظ كند.
و لولا دفع الله
الناس بعضهم ببعض لفسدت الاءرض ولكن الله ذو فضل على العالمين . اين آيه
اشاره بدان دارد كه اگر هر جامعه اى را هيئت حاكمه اى نيرومند و قاطع اداره نكند،
به ناچار، هرج و مرج و نابودى بر آن جامعه حاكم خواهد شد. و تنها عقل و شرع بدون
قوه مجريه نمى توانند نظم و امنيت را تامين كنند.
امام على (عليه السلام ) فرمود: ((سلطان پاسدار حريم قوانين
خدا در زمين است)) لكن در طول تاريخ ، اين سلاطين بودند كه
زمين و ساكنان آن را به فساد كشيدند و... با وجود اين ، جامعه با هرج و مرج اصلاح
نمى شود.
تلك آيات الله
نتلوها عليك بالحق و انك لمن المرسلين . خداوند آيات خود را بر پيامبرش
قرائت كرد و پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز آن را براى ما خواند تا
درباره حقيقت آن بينديشيم و در همه هدف ها و كارهايمان از آن دستور بگيريم تا يك
زندگى پاك و آرام داشته باشيم .
قل انما اءنذركم
بالحوحى ولا يسمع الصم الدعاء اذا ما ينذرون ؛(395)
بگو: من شما را به وحى بيم مى دهم ، ولى كران را چون بيم دهند نمى شنوند.
برترى پيامبران
تِلْك الرّسلُ فَضلْنَا بَعْضهُمْ عَلى بَعْضٍ مِّنْهُم مّن كلّمَ اللّهُ وَ
رَفَعَ بَعْضهُمْ دَرَجَتٍ وَ ءَاتَيْنَا عِيسى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّنَتِ وَ
أَيّدْنَهُ بِرُوح الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلَ الّذِينَ مِن
بَعْدِهِم مِّن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَت وَ لَكِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنهُم
مّنْ ءَامَنَ وَ مِنهُم مّن كَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لَكِنّ
اللّهَ يَفْعَلُ مَا يُرِيدُ(253)
بعضى از اين پيامبران را بر بعضى ديگر برترى داديم . خدا با بعضى سخن گفت و بعضى را
به درجاتى برافراشت و به عيسى بن مريم معجزه ها داديم و او را به روح القدس يارى
كرديم . و اگر خدا مى خواست ، مردمى كه بعد از آنها بودند، پس از آن كه حجت ها بر
آنها آشكار شده بود، با يكديگر قتال نمى كردند. ولى آنان اختلاف كردند. پاره اى
مومن بودند و پاره اى كافر شدند و اگر خدا مى خواست با هم قتال نمى كردند، ولى خدا
هر چه خواهد مى كند. (253)
اعراب
((درجات)) منصوب به نزع خافض و در
تقدير: ((رفع بعضهم الى درجات)) است .
تفسير
تك الرسل فضلنا
بعضهم على بعض . خداوند پيامبرش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) را در
پايان آيه سابق مخاطب قرار داد و گفت : ((انك لمن المرسلين))
پس از اين آيه ، بلافاصله فرموده است : ((تلك الرسل))
بنابراين ، مشخص است كه مراد از ((الرسل))
بايد تمام پيامبرانى باشد كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از جمله آنان است ،
نه - آن چنان كه بسيارى از مفسران گفته اند - گروه خاصى از آنها. با وجود اين كه مى
دانيم تمام پيامبران در اصل نبوت و نيز در اين كه خداوند همه يا آنان را براى تبليغ
رسالت و هدايت خلق خود برگزيده است ، يكسانند، اما در خصوصيات با يكديگر متفاوتند.
سخن درست تر آن است كه برخى از پيامبران به بعضى از خصوصيات شهرت يافته اند، چرا كه
خداوند اين پيامبر را به آن خصوصيت در كتاب خود توصيف كرده است .
براى نمونه ابراهيم به عنوان ((خليل الله))
شهرت دارد؛ زيرا خداوند فرموده است :
واتخذ الله
ابراهيم خليلا.(396)
موسى (عليه السلام ) به ((كليم الله))
شهرت دارد؛ زيرا خداوند سبحان فرموده است :
و كلم الله وسى تكليما.(397)
عيسى (عليه السلام ) به ((روح الله))
مشهور است ؛ چرا كه خداوند فرموده است :
انما المسيح
عيسى بن مريم رسول الله و كلمته اءلقاها الى مريم و روح منه .(398)
حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به عنوان ((خاتم
النبيين)) شهرت دارد؛ زيرا خداوند - عزوجل - درباره او
فرموده است :
رسول الله و خاتم النبيين .(399)
خداوند سبحان برخى از پيامبران را برتر و يا برخى از ويژگى ها را براى بعضى از
پيامبران بيان كرده است .
منهم من كلم
الله .به اتفاق همه مفسران ، مراد از اين آيه ، موسى بن عمران است .
و رفع بعضهم
درجات . صاحب تفسير المنار گفته است : جمهور مفسران معتقدند كه مصداق اين
آيه پيامبر ماست . رازى گفته است : امت اجماع دارند كه محمد (صلى الله عليه و آله و
سلم ) بهترين پيامبران است و براى اثبات اين مدعا نوزده دليل اقامه كرده است . يكى
از دلايل اين است كه روزى على بن ابى طالب (عليه السلام ) از دور نمايان شد و
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: اين سرور عرب است . عايشه گفت :
مگر تو سرور عرب نيستى ؟ پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: من سرور
جهانيان و او سرور عرب است .
بهترين دليل بر افضليت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر تمام پيامبران
و مصلحان ، شريعت فراگير، آسان و انسانى او مى باشد.(400)
و آتينا عيسى
ابن مريم البينات و اءيدناه بروح القدس . مراد از ((بينات))
در اين جا دلايلى است كه حق را آشكار مى كند؛ نظير زنده كردن مردگان ، شفا دادن
بيماران ، آفريدن پرنده از گل و امثال آن . مراد از ((روح
القدس)) در اين جا، روح پاك و مقدس است كه تفسير آن در آيه
87 گذشت .
ولو شاء الله ما
اقتتل الذين من بعدهم من بعد ما جاءتهم البينات . يعنى پس از آن كه پيامبران
با دلايل و براهين آشكار آمدند، امت هاى آنان پس از خودشان دچار اختلاف شدند:
فمنهم من آمن و
منهم من كفر.
سوال : جمله ولو
شاء الله ما اقتتلوا نشان دهنده آن است كه انسان ، در كارهايش مجبور و بى
اختيار است و تكرار اين جمله تاكيدى است بر نسبت دادن كشتار به خواست خداوند؟
پاسخ : خداوند به بنده قدرت داده و خوبى و بدى را براى او بيان كرده و نيز به برخى
كارها امر و از برخى كارها نهى نموده است . خداوند فرموده است :
واعتصموا بحبل الله جميعا ولا تفرقوا؛(401)
به ريسمان محكم الهى چنگ بزنيد و پراكنده مشويد)). بنابراين
، اگر بنده ، راه محبت و الفت را بپيمايد مى توان اين عمل را به او نسبت داد؛ چرا
كه وى با اراده و اختيار خود آن را انجام داده و راه وحدت را بر راه نزاع و تفرقه
برترى بخشيده است و نيز مى توان اين عمل را به خداوند نسبت داد، زيرا اوست كه بنده
را به انجام آن توانايى و دستور داده است . اما اگر بنده راه كينه توزى و كشتار را
در پيش گيرد، اين شيوه تنها به خود او نسبت داده مى شود و به خداوند نسبت داده نمى
شود؛ زيرا وى با رضايت خود، اين كار را انجام داده و را تفرقه را بر راه وحدت برترى
بخشيده است و به هيچ وجه نمى توان آن را به خداوند نسبت داد، چرا كه خداوند بنده اش
را از آن كار نهى كرده است .
سوال : چرا خداوند به بنده توانايى داده است كه كار بد انجام دهد و تفرقه اندازى
كند؟ بهتر بود كه او را وادار و ملزم به كار نيك مى كرد و توان انجام كار بد و
اختلاف را به طور كلى از او سلب مى كرد.
پاسخ : اگر خدا چنين مى كرد، براى انسان فضيلتى باقى نمى ماند و نمى شد افعال او را
به خوبى يا بدى و نيكى يا زشتى توصيف كرد؛ چرا كه اين صفت به اراده و اختيار انسان
بستگى دارد، بلكه اگر خدا انسان را به كارهاى نيك وا مى داشت ، در آن صورت ، ميان
انسان و جماد و ميان انسان و پرى كه باد آن را اين طرف و آن طرف مى برد تفاوتى وجود
نداشت . به اين دليل و نيز به اين سبب كه انسانيت انسان باقى بماند، خداوند نخواست
مردم را به اتحاد مجبور كند، البته اگر او مى خواست آنان با يكديگر نمى جنگيدند.
خلاصه سخن آن كه جنگى كه در ميان مردم به وقوع مى پيوندد، بر خلاف مشيت تكوينى
خداوند كه از آن به ((كن فيكون))
تعبير مى شود نيست ، بلكه تنها برخلاف مشيت تشريعى خدا كه عبارت از بيان و ارشاد
است مى باشد. حكمت خداى بزرگ بر آن قرار گرفت كه استعداد خير و شر، هر دو را به
انسان عطا كند تا او خود براى خود، هدايت و خير را برگزيند و با اراده خود، انسانى
شود كه با جماد و حيوانات تفاوت دارد.
بخشش
يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا أَنفِقُوا مِمّا رَزَقْنَكُم مِّن قَبْلِ أَن
يَأْتىَ يَوْمٌ لا بَيْعٌ فِيهِ وَ لا خُلّةٌ وَ لا شفَعَةٌ وَ الْكَفِرُونَ هُمُ
الظلِمُونَ(254)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، پيش از آن كه آن روز فرا رسد، كه نه در آن خريد و
فروشى باشد و نه دوستى و شفاعتى ، از آنچه به شما روزى داده ايم انفاق كنيد. و
كافران خود ستمكارانند. (254)
اعراب
((لابيع فيه)) برخى به فتح (لابيع )
خوانده اند، بنابراين كه ((لا)) عمل
((ان)) را كرده است . اما بيشتر، آن
را به رفع خوانده اند به سبب اين كه مبتداست و ((فيه))
متعلق به محذوف ، خبر آن و جمله ، صفت براى ((يوم)).
تفسير
خداوند با شيوه هاى مختلف ، مردم را به بخشش مال تشويق كرده است . تفسير آيه 245:
من ذا الذى يقرض
الله قرضا حسنا و آيات ديگر قبلا بيان شد و نيز آيات ديگرى از همين قبيل در
آينده خواهد آمد. در اين آيه
يا اءيها الذين
آمنوا اءنفقوا مما رزقناكم . خداوند ضمن تشويق به انفاق به اين نكته نيز
اشاره مى نمايد مالى را كه در اختيار مردم قرار دارد، خدا به آنان بخشيده است .
و (اگر امروز انفاق نكنند) فردا فرصت از دست آنها خواهد رفت و انسان با ايمان
خردمند بايد فرصت را پيش از آن كه از دست برود غنيمت بشمارد.
من قبل اءن
ياءتى يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة . مراد از ((بيع))
در اين جا دادن مال براى رهايى از آتش است و مراد از ((خلة))،
مودتى است كه موجب چشم پوشى و آسان گرفتن شود و مراد از ((شفاعت))،
وساطتى است كه سبب رهايى از عذاب گردد. معناى آيه آن است كه براى انسان در فرداى
قيامت به تنهايى و به دور از هر چيزى ، جز عمل شايسته به درد نمى خورد. معناى اين
آيه نظير آيه 48 از سوره بقره است :
و اتقوا يوما لا
تجزى نفس شيئا و لا يقبل منها شفاعد و لا يؤ خذ منها عدل و لا هم ينصرون ما
درباره شفاعت در هنگام تفسير آيه مزبور، در بخش شفاعت سخن گفتيم .
والكافرون هم
الظالمون ؛ يعنى كافران به سبب ترك عمل شايسته اى كه آنها را از عذاب نجات
مى دهد، به خود ستم كرده اند و هر كس كه به سان كافران عمل كند به سرنوشت آنها دچار
مى شود. شايسته يادآورى است كه ظلم و كفر گاه در كاربرد به يك معنا به كار مى روند.
از اين رو، گاهى كفر به معناى ظلم به كار مى رود؛ نظير آيه سيزدهم سوره لقمان :
((ان الشرك لظلم عظيم)) و نيز همانند
جمله ((والكافرون هم الظالمون)) در
آيه مورد بحث . و گاهى ظلم به معناى كفر به كار مى رود؛ همانند آيه 33 سوره انعام :
و لكن الظالمين بآيات الله يجحدون .
آية الكرسى
اللّهُ لا إِلَهَ إِلا هُوَ الْحَىّ الْقَيّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا
نَوْمٌ لّهُ مَا فى السمَوَتِ وَ مَا فى الأَرْضِ مَن ذَا الّذِى يَشفَعُ عِندَهُ
إِلا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَينَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لا يُحِيطونَ
بِشىْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلا بِمَا شاءَ وَسِعَ كُرْسِيّهُ السمَوَتِ وَ الأَرْض
وَ لا يَئُودُهُ حِفْظهُمَا وَ هُوَ الْعَلىّ الْعَظِيمُ(255)
الله خدايى است كه جز او خدايى نيست . زنده و پاينده است . نه خواب سبك او را فرا
مى گيرد و نه خواب سنگين . از آن اوست هر چه در آسمان ها و زمين است . چه كسى جز به
اذن او، در نزد او شفاعت كند؟ آنچه را كه پيش رو و آنچه را كه پشت سرشان است مى
داند و به علم او جز آنچه خود خواهد، احاطه نتوانند يافت . كرسى او آسمان ها و زمين
را در بر دارد. نگه دارى آنها بر او دشوار نيست . او بلند پايه و بزرگ است . (255)
واژگان
القيوم : مبالغه قائم است .
السنة : حالت سستى و رخوتى كه پيش از خواب براى انسان حاصل مى شود (چرت زدن .)
آده يؤ وده : سنگين كرد و به زحمت انداخت او را.
اعراب
((الله)) مبتدا، ((لا
اله)) ((لا))
براى نفى جنس و ((اله)) اسمش ، و خبرش
محذوف است كه ((موجود)) مى باشد.
((هو)) بدل از محل ((اله))
مى باشد؛ زيرا اسم ((لا)) محلا مرفوع
است . و جمله خبر است براى مبتداى مقدم (الله .)
تفسير
الله لا اله الا
هو الحى القيوم . فيلسوف مشهور الهى ملا صدرا گفته است : لفظ جلاله يعنى
((الله)) ذاتا هم بر توحيد ذات دلالت
دارد و هم بر توحيد صفات ؛ اما بر توحيد ذات ، بدان جهت دلالت دارد كه اين اسم براى
غير خداوند به كار نمى رود، نه حقيقتا و نه مجازا. خداى سبحان فرموده است :
فعبده واصطبر
لعبادته .(402)
...او را بپرست و در پرستش شكيبا باش . آيا همنامى براى او مى شناسى ؟
و سبب دلالت اين لفظ بر توحيد صفات آن است كه اين اسم بر ذاتى دلالت دارد كه جامع
تمام صفات كمال و جلال است . بر خلاف ساير اسمهاى الهى ، نظير عالم ، قادر و خالق
كه هر كدام تنها بر يك معنا مثل در اين جا بر علم يا قدرت يا آفريدن ، دلالت دارند.
سوال : صفات كمال و جلال ، زياد و مفاهيم آنها با يكديگر متفاوت است . بنابراين ،
چگونه مى تواند گفت ، اين صفات با وجود تعدد و تفاوت ، واحد هستند؟!
پاسخ : وقتى بگويى : ((هذا رجل عالم ؛ اين مرد دانشمند است))،
از اين جمله دو چيز فهميده مى شود: صفت و موصوف ، موضوع و محمول و هر يك از اين دو
در حقيقت غير از ديگرى است ؛ زيرا مرد بودن غير از علم و علم غير از مرد بودن است .
اين ، در مورد مخلوق است ؛ اما نسبت به خالق ، بايد گفت : در خالق تنها وجود قدسى
است و اين وجود، خودش علم اس ، خودش قدرت است و خودش حكمت است ، بر اين اساس ، صفت
و موصوف و يا موضوع و محمولى وجود ندارد، بلكه يك چيز است نه دو چيز. اين وجود قدسى
، نه همتايى دارد و نه نظيرى ، چرا كه او واجب الوجود بالذات است و وجود اشياى ديگر
واجب نمى شود، مگر به وسيله او.
(لا اله الا هو.) برخى گفته اند: معناى اين جمله آن است كه معبود به حق وجود ندارد
جز او، ولى به نظر ما مفهومش آن است كه هيچ كس صفات الوهيت را ندارد، مگر او در هر
حال ، هر دو معنا با يكديگر متلازمند.
(الحى القيوم .) هرگاه حيات به غير از خداوند سبحان نسبت داده شود به معناى رشد،
حركت ، احساس و ادراك است و هرگاه به خداوند - جل جلاله - نسبت داده شود، مقصود از
آن ، علم و قدرت است . ((قيوم))، صيغه
مبالغه قائم و در لغت به معناى كسى است كه نشسته و خواب نباشد و مراد از آن در اين
جا آن است كه خداوند تعالى به آفرينش و تدبير هر موجودى مى پردازد:
((قال ربنا الذى اءعطى كل شى ء خلقه ثم هدى))(403)
((و خلق كل شى ء فقدره تقديرا.(404)))
ملا صدرا گفته است : ((واژه ((الحى))
دلالت دارد كه خداوند دانا و تواناست . و واژه ((القيوم))
دلالت دارد كه او قائم به ذات است و قوام ديگران به وسيله او مى باشد. بنابراين ،
اين دو صفت از لحاظ قوت و فعليت در معنا با يكديگر همخوانى و مفهوم به نحو كامل يا
فى الجمله در يكديگر تداخل دارند)).
مقصود ملا صدرا اين است كه قيوميت از حيات انفكاك ناپذير است و حيات نيز كه به
معناى علم و قدرت است از قيوميت جدا نمى شود.