زنان پس از
طلاق
وَ إِذَا طلّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنّ فَأَمْسِكُوهُنّ
بمَعْرُوفٍ أَوْ سرِّحُوهُنّ بمَعْرُوفٍ وَ لا تمْسِكُوهُنّ ضِرَاراً لِّتَعْتَدُوا
وَ مَن يَفْعَلْ ذَلِك فَقَدْ ظلَمَ نَفْسهُ وَ لا تَتّخِذُوا ءَايَتِ اللّهِ
هُزُواً وَ اذْكُرُوا نِعْمَت اللّهِ عَلَيْكُمْ وَ مَا أَنزَلَ عَلَيْكُم مِّنَ
الْكِتَبِ وَ الْحِكْمَةِ يَعِظكم بِهِ وَ اتّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ
بِكلِّ شىْءٍ عَلِيمٌ(231)
وَ إِذَا طلّقْتُمُ النِّساءَ فَبَلَغْنَ أَجَلَهُنّ فَلا تَعْضلُوهُنّ أَن
يَنكِحْنَ أَزْوَجَهُنّ إِذَا تَرَضوْا بَيْنهُم بِالمَْعْرُوفِ ذَلِك يُوعَظ بِهِ
مَن كانَ مِنكُمْ يُؤْمِنُ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ ذَلِكمْ أَزْكى لَكمْ وَ
أَطهَرُ وَ اللّهُ يَعْلَمُ وَ أَنتُمْ لا تَعْلَمُونَ(232)
هر گاه زنان را طلاق دادى و مهلتشان سرآمد، يا آنان را به نيكو وجهى نگه داريد يا
به نيكو وجهى رها سازيد و براى اين كه بر آنها زيان برسانيد يا ستم بكنيد نگاهشان
مداريد. و هر كس كه چنين كند بر خويشتن ستم كرده است .. و آيات خدا را به ريشخند
مگيريد و از نعمتى كه خدا به شما داده است و از آيات و حكمتى كه براى موعظه شما
فرستاده است ياد كنيد و از خدا بترسيد و بدانيد كه او به همه چيز آگاه است . (231)
و چونان زنان را طلاق داديد و مهلتشان سرآمد، مانع مشويد كه به نكاح مردان ديگر -
هرگاه كه ميانشان رضايتى حاصل شده باشد - در آيند. كسى كه از شما به خداى و روز
قيامت ايمان آورده باشد، اين چنين پند گيريد. و اين شما را بهتر و به پاكى نزديك تر
است . خدا مى داند و شما نمى دانيد. (232)
واژگان
الضرار: ضرر رسانيدن به يكديگر و همانند مضاربه بر مشاركت دلالت دارد و نيز
به معناى ضرر رسانيدن به غير نيز مى آيد.
العضل : منع كردن . الاءمر المعضل ؛ كارى كه به سبب دشوارى اش انجام پذير نيست .
اعراب
((ضرارا)) حال است از واو
((تمسكوهن)) و در تقدير:
((لا تمسكوهن مضارين)) مى باشد و نيز
جايز است مفعول لاءجله باشد. ((هزوا))
مفعول دوم براى ((تتخذوا)). مصدر موول
از ((ينكحن)) مجرور به
((من)) كه حذف شده و در تقدير: ((من
نكاحهن اءزواجهن)) است . ((ذلك))
مبتدا و ((يوعظ به)) خبر.
((منكم)) متعلق به محذوفى كه حال است
از ضمير در ((يومن)) و جمله
((يومن)) خبر ((كان))
است .
تفسير
و اذا طلقتم
النساء فبلغن اءجلهن فاءمسكوهن بمعروف اءو سرحوهن بمعروف . اين خطاب به
مومنان و يا به همه مردم توجه دارد، گويى خداوند مى فرمايد: اى مومنان ، وقتى يكى
از شما زنش را طلاق مى دهد... .
خداوند پس از آن كه بيان كرد كه زن طلاق داده شده بايد عده نگاه دارد و طلاق دهنده
در صورت فراهم بودن شرايط مى تواند به وى رجوع كند و نيز اين زن پس از سومين طلاق
بر او حرام مى شود، مگر اين كه به نكاح مرد ديگرى در آيد و همچنين براى مرد حلال
نيست كه از همسرش چيزى به جاى طلاق بگيرد، مگر در صورتى كه زن او را وادار به طلاق
و خود را بازخريد كند، پس از بيان اين امور، مى فرمايد: بايد با زن طلاق داده شده
از روى عدالت و انصاف رفتار شود و عدالت نيز با يكى از دو كار تحقق مى پذيرد: هر
زمان كه عده زن مطلقه رو به اتمام مى رود، يا بايد مرد او را به قيد ازدواج خود
برگرداند و هدفش از اين كار اصلاح حال زن و حسن معاشرت با او باشد كه اين ، همان
امساك به معروف است و يا او را رها سازد و متعرض وى نگردد و تمام حقوق او را پرداخت
كند و اين ، همان تسريح به احسان است .
با اين بيان روشن شد كه مقصود آيه سابق
الطلاق مرتان فامساك بمعروف اءو تسريح باحسان
، غير از مقصود اين آيه است
و اذا طلقتم النساء فبلغن اءجلهن فاءمسكوهن
بمعروف اءو سرحوهن بمعروف ؛ چرا كه مراد از آيه سابق ، بيان اين موضوع بود:
طلاقى كه پس از آن ، رجوع درست است طلاق اول و طلاق دوم مى باشد، نه طلاق سوم : اما
مراد آيه اى كه ما در صدد بحث از آن هستيم ، بيان تكليفى است كه در برخورد با زنان
طلاق داده شده بر عهد ماست . چنان كه روشن شد مراد از ((فبلغن
اءجلهن)) اين است كه مدت مشرف بر تمام شدن باشد نه اين كه
حقيقتا تمام شده باشد.
و لا تمسكوهن
ضرارا لتعتدوا. يعنى به زن ها به قصد آزار و دشمنى رجوع نكنيد، بلكه به قصد
اداى حقوق زوجيت و همكارى در آنچه مصلحت همه شماسته رجوع كنيد.
سوال : ((اضرار)) به معناى مضاره است
و اين واژه نشان مى دهد كه هر دو طرف در ضرر زدن با يكديگر شريكند همانند مضاربه و
مشاتمه (كه به معناى زدن و دشنام دادن يكديگر است )، در حالى كه مقصود، ضرر رسانيدن
مرد به زن است و نه برعكس ؟
پاسخ : ضرر رسانيدن مرد به زن ، مستلزم و در بردارنده ضرر خود مرد نيز هست ؛ زيرا
خدا بر مرد(ى كه به زنش ستم روا مى دارد) خشم مى كند، مردم او را مورد نكوهش قرار
مى دهند و نيز زن تصميم مى گيرد كه از وى قصاص و با او مقابله به مثل كند. در اين
جاست كه زندگى زناشويى براى آنها به صورت جهنمى در مى آيد و چه بسا اين اختلاف و
دشمنى دامن خويشاوندان را نيز در بر مى گيرد و باعث به وقوع پيوستن حوادث ناگوار مى
گردد و بدين ترتيب به تفسير سخن خداى تعالى پى مى بريم :
و من يفعل ذلك فقد ظلم نفسه ؛ هر كس كه چنين كند به
خويشتن ستم كرده است و نه تنها به زن .
و لا تتخذوا
آيات الله هزوا. اين آيه تهديد و هشدارى است به كسانى كه در حقوق زناشويى از
حدود خدا تجاوز مى كنند (و خدا را به ريشخند مى گيرند،) زيرا هر كس كه ادعا مى كند،
به خدا ايمان آورده و آيين او را پذيرفته است و آن گاه احكام و حلال و حرام او را
سبك مى شمارد، چه بخواهد چه نخواهد، آيات خدا را ريشخند كرده است ؛ نظير كسى كه به
دروغ چيزى را به انسانى وعده مى دهد. برخى از بزرگان گفته اند: كسى كه از خدا طلب
آمرزش مى كند، اما همچنان بر گناه اصرار مى ورزد همانند كسى است كه آفريدگارش را
تمسخر كند. به خدا پناه مى برم و در اطاعتش از او يارى مى طلبم
و اذكروا نعمة
الله عليكم . يكى از نعمت هاى خداوند سبحان اين است كه از خود ما براى ما
همسرانى آفريد تا به وسيله آنان آرامش پيدا كنيم و در آنچه سبب خوشبختى و آسايش
خانواده است با آنها همكارى نماييم . اگر ما به راستى ايمان به خدا داريم و حقيقتا
از فرمان او اطاعت مى كنيم بايد براى تحقق اين آرمان كار كنيم و از هر چيزى كه
بدبختى خانواده را در پى دارد و فضاى صاف و زلال زندگى زناشويى را تيره مى كند دورى
گزينيم .
و اذا طلقتم
النساء فبلغن اءجلهن فلا تعضلوهن اءن ينكحن اءزواجهن . مراد از
((فبلغن اءجهلن)) در آيه پيشين نزديك
شدن انقضاى عده است ، چنان كه پيش تر اشاره كرديم و مراد از آن در اين جا، انقضاى
عده است حقيقتا. اين آيه مشتمل بر دو خطاب است : يكى ((اذا
طلقتم النساء))، ديگر ((فلا تعضلوهن))؛
يعنى منع نكنيد. در اين كه مقصود از اين دو خطاب كيست ، آيا مخاطب هر دو يكى است و
يا مخاطب اول ، غير مخاطب دوم است ؟ مفسران اختلاف نظر دارند.
برخى گفته اند: مخاطب هر دو يكى است كه عبارت مى باشد از شوهران و معنايش آن است كه
اى شوهران ، وقتى زنان خود را طلاق داديد و عده آنها به پايان رسيد، از ازدواج آنها
با كسانى كه پس از شما مورد پسند آنان مى باشد جلوگيرى مكنيد. سبب اين خطاب آن است
كه مرد به زن طلاق داده خود زور مى گفت و پس از انقضاى عده نمى گذاشت كه وى با مرد
ديگرى ازدواج كند، زيرا نمى توانست ببيند كه زنش با ديگرى همبستر شود. برخى گفته
اند: مخاطب ((اذا طلقتم النساء))
شوهران و مخاطب ((فلا تعضلوهن))
اولياست و معنايش اين است كه اى شوهران ، وقتى زن هايتان را طلاق داديد، پس شما اى
اوليا، اگر آنها خواستند پس از انقضاى عده شان دوباره با شوهران نخستين خود ازدواج
كنند، آنها را از اين كار منع نكنيد. طرفداران اين نظريه به حديث معقل بن يسار
استدلال كرده اند.(380)
در اين جا ممكن است اين اشكال پيش آيد كه آيه
اذا طلقتم النساء فبلغن اءجلهن فلا تعضلوهن
يك جمله است كه از شرط يعنى ((اذا طلقتم النساء))
و جزاء يعنى ((فلا تعضلوهن)) تركيب
شده است و اگر مخاطب شرط، غير از مخاطب جزا باشد معناى آيه اين مى شود:
يا اءيها الاءزواج اذا طلقتم النساء فيا اءيها
الاءولياء لاتعضلوهن ؛ اى شوهران ، هرگاه زنان را طلاق داديد، پس اى اوليا،
آنها را منع نكنيد)). و سخن خداوند بايد از چنين ناهماهنگى و
تفكيكى دور باشد.
درست آن است كه مخاطب شرط و جزا يكى باشد و آن عبارت است از: تمام مومنان ، نه
شوهران تنها، نه اولياى تنها و نه هر دو آنها؛ بلكه همه مومنان مورد خطاب آيه هستند
و نظير اين آيه در سخنان خداوند زياد است . در اين صورت ، معناى آيه بدين ترتيب است
: اى مومنان ، هرگاه يكى از شما همسرش را طلاق دهد و عده او سپرى گردد و بخواهد كه
با شوهر نخست و يا مردى ديگر ازدواج كند، او را از اين عمل منع نكنيد و راه را بر
او نگيريد. البته ، مشروط به آن كه ميان هر دو رضايتى حاصل شده باشد، بدين معنا كه
تصميم بگيرند تا بر طبق كتاب خدا و سنت پيامبر او، ازدواج كنند.
اين سخن خداى تعالى :
اذا تراضوا
بينهم بالمعروف دلالت بر آن دارد كه زن مى تواند خود را به همسرى مردى در
بياورد كه هر دو يكديگر را خواسته اند و نياز به اجازه ولى ندارد.
ممكن است بگوييد: آيه كريمه ولايت بر زنان طلاق داده شده را نفى كرده ، اما درباره
ولايت بر غير آنان ساكت است ، نه آن را نفى مى كند و نه اثبات . بنابراين ، نفى
ولايت در زنان باكره نياز به دليل دارد.
در پاسخ مى گوييم : اثبات ولايت نياز به دليل خاص دارد، اما نفى آن ، نياز به دليل
ندارد؛ زيرا اصل در هر فرد بالغ و عاقل ، خواه مرد باشد و خواه زن ، آن است كه خود،
مستقل است و هيچ كس - هر كه باشد - حق ولايت بر او را ندارد، مگر آن كه از حدود
خداوند سبحان فراتر رود.
ذلك يوعظ به من
كان منكم يؤ من بالله واليوم الاخر. ((ذلك))
اشاره دارد به آن دسته از احكام الهى كه با تشويق و تهديد همراه مى باشند و اهل
ايمان صحيح از آنها اندرز مى گيرند، اما آنان كه ايمان ظاهرى دارند، گويى گوشهايشان
احكام ، اندرز، هدايت و ياد خدا را نمى شنود. اين آيه به روشنى دلالت دارد كه ايمان
بدون تقوا وجود ندارد و اين كه ايمان درست ، هيچ گاه از پذيرفتن اندرز و عمل بدان
جدا نيست و كسى كه از دستورهاى الهى پند نمى گيرد و سود نمى برد، ايمان ندارد.
ذلك اءزكى لكم و
اءطهر. ((ذلكم)) اشاره است به
اندرز گرفتن و عمل كردن به احكام خدا در زندگى زناشويى به طور كلى و در برخورد با
زنان طلاق داده شده به طور خاص . ترديدى نيست كه اگر ازدواج با هدف انسانى و همكارى
در كار خير صورت گيرد، نتيجه آن رشد و افزايش روزى ، نيكى در اخلاق ، پاك دامنى و
فرزند نيكو خواهد بود، اما اگر با نيت و معاشرت بد انجام گيرد، جز فقر، تباهى ،
مشكلات و بدبختى در زندگى پدران و فرزندان ، پيامد ديگرى ندارد.
والله يعلم و
اءنتم لا تعلمون . هدف از اين آيه آن نيست كه به ما خبر دهد كه خداوند دانا
و يا داناتر است ، هرگز چنين نيست ، چرا كه حقيقت مزبور بديهى است و نياز به آموزش
و تفهيم ندارد. هدف آيه تنها اين است كه ما را به عمل كردن به احكام خداى تعالى
ترغيب و تشويق كند، هر چند سبب منفعت و صلاح اين احكام براى ما آشكار نباشد، چرا كه
آن حكيم بلند مرتبه ما را به چيزى فرمان نمى دهد مگر اين كه در آن خير و صلاح باشد
و هيچ ضرورتى ندارد كه ما جزئيات اين خير را بدانيم ، بلكه همين اندازه كافى است كه
بدانيم آن كسى كه به ما امر و نهى مى كند، حكيم و داناست و آنچه در زمين و آسمان
است از او پنهان نيست .
در اين جا خوب است به تفاوت ميان شخص با ايمان و بى ايمان اشاره كنيم . انسان با
ايمان ، خود را متعهد مى داند كه از سخن خدا اطاعت و بدان عمل كند و يقين دارد كه
در اين سخن در واقع منفعتى وجود دارد، هر چند وى از درك جزئيات آن ناتوان است . اما
انسان بى ايمان به سخن خدا عمل نمى كند، مگر اين كه علم و يا گمان به وجود منفعتى
داشته باشد كه آن را با انديشه خود درك مى كند و يا فرد ديگرى همانند او، وى را به
سوى آن راهنمايى مى نمايد. بسيار اتفاق مى افتد كه وى نااميد مى شود و خلاف آنچه
تصور كرده بود آشكار مى گردد، لكن شخص مومن همواره در امان و حفظ خداست .
مادرانى كه شير مى دهند
وَ الْوَلِدَت يُرْضِعْنَ أَوْلَدَهُنّ حَوْلَينِ كامِلَينِ لِمَنْ أَرَادَ
أَن يُتِمّ الرّضاعَةَ وَ عَلى المَْوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنّ وَ كِسوَتهُنّ
بِالمَْعْرُوفِ لا تُكلّف نَفْسٌ إِلا وُسعَهَا لا تُضارّ وَلِدَةُ بِوَلَدِهَا وَ
لا مَوْلُودٌ لّهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلى الْوَارِثِ مِثْلُ ذَلِك فَإِنْ أَرَادَا
فِصالاً عَن تَرَاضٍ مِّنهُمَا وَ تَشاوُرٍ فَلا جُنَاحَ عَلَيهِمَا وَ إِنْ
أَرَدتّمْ أَن تَسترْضِعُوا أَوْلَدَكمْ فَلا جُنَاحَ عَلَيْكمْ إِذَا سلّمْتُم مّا
ءَاتَيْتُم بِالمَْعْرُوفِ وَ اتّقُوا اللّهَ وَ اعْلَمُوا أَنّ اللّهَ بمَا
تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(233)
مادرانى كه مى خواهند شير دادن را به فرزندان خود كامل سازند، دو سال تمام شيرشان
بدهند. خوراك و لباس آنان ، به وجهى نيكو، بر عهده صاحب فرزند است و هيچ كس بيش از
قدرتش مكلف نمى شود. نبايد هيچ مادرى به خاطر فرزندش زيانى ببيند و نه هيچ پدرى به
خاطر فرزندش . و قيم نيز چنين بر عهده دارد. و اگر پر و مادر بخواهند با رضايت و
مشاورت يكديگر فرزندشان را از شير باز گيرند مرتكب گناهى نشده اند و هرگاه بخواهيد
كسى را به شير دادن فرزندتان بر گماريد، اگر مزد نيكو در خورش بپردازيد گناهى نيست
. از خدا بترسيد و بدانيد كه او به كارى كه مى كنيد بصير و بيناست . (233)
واژگان
المولود له : پدر.
تضار: از مضاره به معناى ضرر زدن به يكديگر و در اين جا مقصود شركت پدر و مادر با
يكديگر در ضرر است .
الفصال : قطع كردن ، زيرا قطع شير، فرزند را از مادر و مادر از فرزندش جدا مى كند.
الجناح : سختى .
استرضع الرجل المراءة ولده : آن زن را دايه فرزندش قرار داد. هر زنى كه فرزند زنى
ديگر را شير دهد، ظئر (دايه ) ناميده مى شود.
اعراب
((على الوارث)) عطف است بر
((المولود له)) و ((عن
تراض)) متعلق به محذوف و صفت براى ((فصال))
است .
تفسير
و الوالدات
يرضعن اءولادهن . مفسران در اين موضوع اختلاف نظر دارند كه آيا مراد از
((والدات)) تنها مادرانى هستند كه
طلاق داده شده اند، يا مادرانى هستند كه شوهر دارند و يا هر دو؟ بيشتر مفسران
برآنند كه لفظ ((والدات)) هر دو معنا
را در بر مى گيرد، چرا كه به ظاهر عمل كرده اند و دليلى بر تخصيص وجود ندارد و ما
نيز همين نظريه را بر مى گزينيم ، زيرا اولا، اكثريت ، آن را گفته اند و ثانيا، شير
دادن به مادر، اسناد داده مى شود، خواه اين مادر شوهردار باشد و خواه مطلقه .
هر چند لفظ ((يرضعن)) خبر است ، ولى
به معناى امر است ؛ يعنى بايد شير دهند و اين امر براى استحباب مى باشد، زيرا
خداوند در آيه ششم سوره طلاق مى فرمايد:
و ان تعاسرتم
فسترضع له اءخرى ؛ اگر با سختى مواجه شديد، زن ديگرى ، كودك را شير دهد.
معناى استحباب در اين جا آن است كه مادران در شير دادن فرزندانشان از زن هاى ديگر
سزاوارترند.
سوال : جمله و
على المولود له رزقهن و كسوتهن نشان مى دهد كه مراد از ((والدات))،
مادرانى باشند كه شوهر دارند و نيز مادرانى كه طلاق رجعى داده شده اند و هنوز در
عصمت زوجيت باقى هستند، نه مادرانى كه طلاق داده شده و عده آنان سپرى شده است ، چرا
كه اينان تنها حق گرفتن مزد شير دادن را دارند، نه حق گرفتن نفقه را. بنابراين ،
بايد آنها را از تحت عموم خارج كرد؟ چرا كه در اين صورت ، لفظ ((والدات))
در آن واحد، هم عام است و هم خاص : عام نسبت به شير دادن و خاص نسبت به نفقه ؟
پاسخ : هيچ مانعى ندارد كه يك لفظ از جهتى عام باشد و از جهت ديگر خاص . البته ،
مشروط به آن كه دليل بر اين امر وجود داشته باشد (و در مورد بحث دليل وجود دارد،
چرا كه ) احاديث و اجماع مسلم ، دلالت دارند بر اين كه زن طلاق داده شده اى كه عده
اش به پايان رسيده ، نفقه ندارد و تنها مزد شير دادن را دريافت مى كند. بنابراين ،
بايد از دليل پيروى كرد. اما نسبت به شير دادن ، چنان كه اشاره شد، دليلى بر تخصيص
وجود ندارد. از اين رو، بايد به عموم لفظ عمل كرد.
(حولين كاملين ؛) دو سال كامل شير دهند و هيچ گونه چشم پوشى در بيشتر و يا كمتر از
دو سال - هر چند كم باشد - نشود.
در اين جا دو پرسش مطرح است :
1. آيا براى مادر جايز است كه بيش از دو سال بچه را شير دهد؟
پاسخ : بله ، جايز است . به ويژه اگر بچه به شير خوردن بيش از دو سال نياز داشته
باشد. اما اين كه آيه ، مدت شير دادن را دو سال تعيين كرده است ، سه فايده دارد:
اول آن كه مادر پس از دو سال حق دريافت مزد شير دادن را ندارد. دوم آن كه اگر پدر و
مادر، در مدت شير دادن اختلاف كنند، به عنوان مثال يكى زياد بخواهد و ديگرى كم ، در
اين صورت بايد قضاوت را از آيه شريفه بخواهند كه مى گويد: دو سال كامل . سوم آن كه
اگر پس از دو سال زن بيگانه اى (غير از مادر) به بچه شير دهد، از لحاظ انتشار و
تعميم حرمت هيچ تاثيرى ندارد و حديث : ((آنچه به وسيله نسب
حرام مى شود به وسيله شير دادن نيز حرام مى گردد)) شامل آن
نمى شود. نظريه اماميه و شافعيه نيز همين است . اما ابو حنيفه گفته است : شير دادن
به كودك تا سى ماهگى موجب نشر حرمت مى شود.
2. آيا مى توان به شير دادن كمتر از دو سال بسنده كرد؟
پاسخ : جايز است ، زيرا خداوند تعالى مى فرمايد:
لمن اءراد اءن يتم الرضاعة و نيز
مى فرمايد: فان
اءرادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح عليهما.
(سوال ديگر:) آيا در تعيين حداقل مدت شير دادن بايد به يك قاعده شرعى مشخص رجوع
كنيم و يا اين كه مقدار مدت ، به بنيه و سلامت كودك بستگى دارد؟
بسيارى از فقها گفته اند: كمترين مدت شير دادن 21 ماه است ، زيرا خداوند تعالى در
آيه پانزدهم از سوره احقاف فرموده است : ((مدت حمل تا از شير
باز گرفتنش سى ماه است)). وقتى نه ماه را كه غالبا مدت
حاملگى است از سى كسر كنيم بيشت و يك ماه باقى مى ماند.
در هر حال ، مهم سالمت و صلاح كودك است كه با توجه به تفاوت هاى جسمى ، اختلاف پيدا
مى كند. البته ، بايد گفت كه اهميت اين گونه بحث ها در دوران هاى گذشته بوده ، چرا
كه مواد غذايى بهداشتى براى كودكان و غير كودكان وجود نداشته است ، اما امروز كه
اين گونه مواد غذايى تقريبا در دسترس همگان است ، ديگر اين گونه مسائل و بحث ها
موضوعيت ندارد.
و على المولود
له رزقهن و كسوتهن بالمعروف . مراد از ((مولود له))،
پدر است و ظاهر آيه دلالت بر آن دارد كه پدر بايد نفقه زنى را كه در عصمت ازدواج
اوست بپردازد، خواه غير مطلقه باشد و يا در عده طلاق رجعى . مراد از رزق ، غذا و
خورشت است و از نفقه كه مسكين نيز از مصاديق آن است به روزى و لباس تعبير شده ،
زيرا اين دو از همه مهم تر است . مقصود از ((معروف))
رعايت حال زن در نفقه از لحاظ موقعيت اجتماعى او مى باشد.
اما به رعايت وضع مادى مرد نيز، خداوند سبحان اشاره مى كند:
لا تكلف نفس الا
وسعها آيه هفتم سوره طلاق اين جمله را توضيح مى دهد: ((هر
مالدارى از مال خود نفقه دهد؛ و كسى كه تنگدست باشد از هر چه خدا به او داده است
نفقه دهد. خدا هيچ كس را مگر به آن اندازه كه به او داده است مكلف نمى سازد)).
امام صادق (عليه السلام ) اصحاب زيادى داشت . بعضى اوقات در نزد آن حضرت مى ماندند
تا هنگام نهار فرا مى رسيد. براى آنان غذا مى آورد. گاه براى آنها نان و سركه مى
آورد و گاه بهترين خوراكى ها. از اين رو، يكى از اصحاب در اين باره از امام (عليه
السلام ) پرسيد. امام فرمود: ((اگر (خداوند در روزى ) وسعت
دهد ما نيز وسعت مى دهيم و اگر تنگ گيرد ما نيز تنگ مى گيريم)).
لا تضار والدة
بولدها ولا مولود له بولده . بايد جمله ((لا تضار
والدة بولدها)) را غور و بررسى كرد، چرا كه قضاوت شرع زمان
ما براى صدور احكام خود غالبا به اين جمله استشهاد مى كنند و آن را چنين تفسير مى
كنند كه پدر نبايد از طريق كودك به مادر ضرر برساند. اما مفسران تقريبا همگى جمله
فوق را بر خلاف گفته قضات تفسير مى كنند و بر طبق گفته آنها معنايش بدين ترتيب است
: مادر نبايد از دادن شير به بچه اش خوددارى كند و به او ضرر برساند تا از اين طريق
پدرش را تحت فشار قرار دهد. صاحب مجمع البيان گفته است : ((لا
تضار والدة بولدها؛ بدين معناست كه مادر نبايد به خاطر تحت فشار قرار دادن پدر، از
شير دادن به فرزندش خوددارى كند)). چه قدر فرق است ميان اين
تفسير و استشهاد قضات به آيه بر اثبات اين موضوع كه پدر به سبب فرزند نبايد بر مادر
ضرر وارد كند.
ما با توجه به آيه و بدون آن كه به نظريات فقها و مفسران توجه و اعتنا كنيم ، چنين
مى گوييم : بسيار اتفاق مى افتد كه ميان زن و شوهر اختلاف واقع مى شود و هر كدام مى
خواهد ديگرى را تحت فشار قرار دهد و براى رسيدن به اين هدف ، به كودك ضرر وارد مى
كند و در نتيجه ، كودك قربانى اختلاف و كشمكشهاى والدين خود مى شود. براى نمونه ،
مادر براى اين كه پدر را اذيت و آزار كند به كودك ضرر وارد مى كند، بدين ترتيب كه
على رغم اين كه كودك به شدت نياز به شير دارد از شير دادن به او خوددارى مى نمايد،
آن هم تنها به اين دليل كه پدر را به زانو در آورد. همچنين ، پدر براى اين كه مادر
را آزار دهد، كودك را از او مى گيرد و به زن بيگانه اى مى سپارد تا او را شير دهد،
با اين كه مادر ميل دارد كه او را نگه دارى كند و به او شير دهد.
خداوند - عزوجل - از انواع ضرر زدن نهى فرموده است ، خواه اين ضرر به كودك وارد شود
و خواه از طريق كودك به پدر و يا مادر و آنچه از آيه
لا تضار والدة
بولدها و لا مولود له بولده در ذهن تبادر مى كند، همين معنايى است كه بيان
شد. البته اين معنا با نظريه مفسران تضادى ندارد و تنها با استشهاد قضات منافات
دارد، هر چند سخن آنان ذاتا درست است ، ولى اشتباه در استشهاد آنهاست .
سوال : لفظ ((تضار)) (از باب مفاعله
است ) و مشاركت را مى رساند؛ نظير مكالمه ، با اين كه مى دانيم ضرر زدن در اين جا
از يك طرف است . به بيانى كوتاه تر: چرا خدا فرمود: ((تضار))،
در حالى كه بنا به تعبير رازى ، فعل از يك طرف انجام مى شود؟
پاسخ : اين كه يكى از والدين مى خواهد از طريق كودك به ديگرى ضرر وارد كند در حقيقت
به خودش نيز ضرر زده است ، چرا كه ضرر زدن به فرزند ضرر زدن به پدر و مادر و حتى
سخت تر است .
(و على الوارث مثل ذلك .) در اين كه مراد از وارث كيست ، آيا وارث پدر است و يا
وارث فرزند؟ اختلاف نظر وجود دارد. سياق كلام نشان مى دهد كه مراد، وارث مولود له
يعنى پدر است ؛ زيرا سخن درباره پدر است . لكن در اين صورت ، معنا درست نمى شود،
چرا كه كوك و مادر از جمله وارثان پدر محسوب مى شوند و ديگر آن كه جمله
((مثل ذلك)) اشاره به اين نكته دارد
كه بر وارثان پدر، همانند خود پدر پرداخت نفقه واجب است . در نتيجه ، معناى آيه اين
مى شود كه نفقه مادر بر خود مادر و نيز بر كودك شير خوارش و بر ساير وارثان واجب
است ، در صورتى كه آنها وجود داشته باشند. در حالى كه مى دانيم اگر مادر بتواند
نفقه اش را تامين كند - خواه از طريق ميراثى كه از شوهر به او رسيده و يا از راهى
ديگر - بر هيچ واجب نيست كه نفقه او را بپردازد. به علاوه ، معنا ندارد كه گفته
شود، بر مادر واجب است كه از مال خود نفقه اش را بپردازد.
اما اگر وارث را به وارث فرزند تفسير كنيم ، هم با ظاهر ناسازگار است و هم با
واقعيت ؛ چرا كه نفقه مادر بر وارثان فرزندش واجب نيست . البته ، شايان ذكر است كه
اگر فرزند مالى داشته باشد بايد اجرت شير مادر را از اين مال پرداخت كرد، لكن اجرت
، چيزى است و نفقه به معناى درستش چيزى ديگر.
واقعيت آن است كه آيه مورد بحث يكى از آيات مشكل قرآن است . از اين رو، مالك گفته
است : اين آيه نسخ شده ، چنان كه ابوبكر مالكى آن را در كتاب احكام القرآن نقل كرده
است . برخى از مفسران از بحث درباره آن صرف نظر كرده اند و برخى تنها به نقل نظريات
پرداخته اند، بدون آن كه نظريه اى را از ميان آنها برگزينند. سبب مشكل بودن آيه
چنان كه گفتيم آن است كه اگر ظاهر آيه را به حال خود بگذاريم ، معنا درست نمى شود.
مقصود ما از ظاهر آن است كه ((وارث))
را به وارث پدر و ((مثل ذلك)) را به
نفقه مادر تفسير كنيم . و اگر وارث را به وارث فرزند و ((مثل
ذلك)) را به اجرت شير دادن تفسير كنيم ، معنا درست مى شود،
ولى هر دو لفظ (وارث - مثل ذلك ) را بر خلاف ظاهر معنا كرديم . اما چاره اى جز
مخالفت با ظاهر و تاءويل آن نيست . و هيچ دور نيست ، احاديثى كه در مورد شير دادن و
اجرت آن وارد شده است دليل بر درستى اين تاءويل باشد.
فان اءرادا
فصالا عن تراض منهما و تشاور فلا جناح عليهما. ((فصال))
به معناى قطع كردن است . تناسب كاربرد واژه ((فصال))
(جدايى ) در اين جا اين است كه مادر از كودك و كودك از مادر جدا مى شود. معناى آيه
آن است كه در صورتى كه پدر و مادر با يكديگر مشورت كنند و به نفع كودك به توافق
برسند، مى توانند كودك را بيشت از دو سال و يا پس از دو سال از شير برگيرند و حتى
پدر مى تواند كودك خود را به دايه بدهد و اجرت او را بپردازد و به اين موضع خداوند
سبحان اشاره مى فرمايد:
و ان اءردتم اءن
تسترضعوا اءولادكم فلا جناح عليكم اذا سلمتم ما آتيتم بالمعروف . جمله
((اذا سلمتم ما آتيتم)) خطاب به پدران
است و معنايش اين است كه اى پدران ، در شير دادن كودك ، مادر سزاوارتر و محق تر است
از زن بيگانه و بايد به مادر، اجرة المثل را بپردازيد. هرگاه با توجه به اين حقى كه
مادر دارد، شما كودك را به او سپرديد و نيز اجرة المثل را به خاطر شير دادن برى او
ضمانت كرديد و پس از آن ، وى از شير دادن كودك خوددارى نمود و بيش از آنچه حق
دارد مطالبه كرد، در آن صورت ، شما مى توانيد براى فرزندانتان دايه هاى ديگرى
انتخاب كنيد. برخى گفته اند: معناى ((اذا سلمتم ما آتيتم))
آن است كه اگر به دايه هاى بيگانه (يعنى غير از مادر) اجرتى را كه در ميان مردم
رايج و معمول است بپردازيد، گناهى بر شما نيست .
در هر حال ، پدر بايد حق هر صاحب حقى را بپردازد، خواه مادر باشد خواه دايه .