تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۳۰ -


از چيزهايى پاكيزه بخوريد

يَأَيّهَا الّذِينَ ءَامَنُوا كلُوا مِن طيِّبَتِ مَا رَزَقْنَكُمْ وَ اشكُرُوا للّهِ إِن كنتُمْ إِيّاهُ تَعْبُدُونَ(172)

إِنّمَا حَرّمَ عَلَيْكمُ الْمَيْتَةَ وَ الدّمَ وَ لَحْمَ الْخِنزِيرِ وَ مَا أُهِلّ بِهِ لِغَيرِ اللّهِ فَمَنِ اضطرّ غَيرَ بَاغٍ وَ لا عَادٍ فَلا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنّ اللّهَ غَفُورٌ رّحِيمٌ(173)

اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از آن چيزهاى پاكيزه اى كه روزى شما كرده ايم بخوريد و اگر خدا را مى پرستيد، سپاسش را به جاى آوريد. (172) جز اين نيست كه مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را كه به هنگام ذبح ، نام غير خدا بر آن بخوانند بر شما حرام كرد. اما كسى كه ناچار شود هرگاه كه از حد نگذراند و ستمكار نباشد، گناهى مرتكب نشده است كه خدا آمرزنده و بخشاينده است . (173)

تفسير

پس از آن كه خداوند تمام مردم را با اين سخن خود: يا اءيها الناس كلوا مما فى الاءرض مخاطب قرار داد، بار ديگر تنها به مومنان خطاب مى كند: يا اءيها الذين آمنوا كلوا من طيبات ما رزقناكم تا براى آنان بيان كند كه ايمان درست ، به اين نيست كه انسان خود را محروم سازد و از چيزهاى پاكيزه بهره نگيرد، چنان كه برخى از رهبانان و روحانيان مسيحى و ديگران ، چنين مى كنند. خداى سبحان لذت بردن از زندگى و نعمتهاى جسمى را براى ما حلال كرده و به ما دستور داده است كه به خاطر اين نعمتها او را سپاس ‍ گزاريم . سپاس از خداوند بدين معناست كه هر نعمتى را آن طور كه شايسته اش است ، به كار گيريم . اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود:

((كمترين چيزى كه بايد برابر خدا بدان متعهد باشيد آن است كه از نعمتهاى خدا براى معصيت هاى او كمك نگيريد)). اميد است صاحبان ثروت و مقام از اين حكمت بالغه پند گيرند و از اين دو نعمت براى لذتهاى حرام و خودخواهى و سركشى بهره نگيرند.

انما حرم عليكم الميتة والدم و لحم الخنزير و ما اءهل به لغير الله . ترديدى نيست كه مراد از حرمت در اين جا، حرمت فعل است يعنى خوردن ، نه حرمت اعيان ، چرا كه اعيان را نمى توان به حليت و حرمت صوف كرد.

خداوند پس از آن كه در آيه پيشين خوردنى هاى حلال را بيان كرده اكنون چهار چيز را كه خوردن آنها حرام است بيان مى كند و آنها عبارتند از:

1. مردار؛ هر حيوانى كه بدون تذكيه شرعى بميرد.

2. خون ؛ مراد، خون ريخته شده است ؛ يعنى خونى كه از گوشت جدا شده باشد، زيرا خونى كه با گوشت مخلوط باشد، معفو عنه است .

3. خوك ؛ گوش ، پيه و تمام اجزاى خوك حرام است . البته ، داود ظاهرى مخالف اين نظريه است . او مى گويد: گوشت خوك حرام است ، نه پيه آن ؛ چرا كه از ظاهر لفظ چنين استفاده مى شود. (اگر بپرسيد: چرا تنها گوشت خوك در آيه ذكر شده ، با اين كه تمام اجزاى آن حرام است ؟ در پاسخ مى گوييم :) از آن جا كه گوشت مهم ترين اجزاى حيوان است كه مى تواند مورد بهره بردارى قرار گيرد، از اين رو، تنها همان ذكر شده است .

4. ما اءهل به لغير الله ؛ يعنى حيوانى كه در هنگام ذبح ، نام خدا بر آن برده نشود، خواه براى بت ها ذبح شود و يا براى چيزى ديگر.

دليل حرام بودن سه مورد اول ، صرفا بهداشتى است كه پزشكان و كارشناسان آن را مى دانند؛ اما دليل حرمت حيوانى كه در هنگام ذبح آن ، نام خدا برده نشود، صرفا دينى است و هدف از اين تحريم آن است كه توحيد محفوظ بماند و مردم از شرك پاك گردند.

سوال : ظاهر آيه دلالت دارد كه از خوردنى ها تنها همين چهار تا حرامند؛ زيرا واژه ((انما)) افاده حصر مى كند و هر حصرى دو مفهوم را در بر دارد: اول ، اثبات آنچه خطاب متضمن آن است و آن در اين جا تحريم اشياى چهارگانه است . دوم ، نفى يعنى عدم تحريم ما سواى اشياى چهارگانه مزبور. اين ، در حالى است كه مى دانيم خوردنى هاى ديگرى نيز وجود دارند كه حرامند؛ نظير: گوشت سگ ، حيوانات درنده ، حشرات ، برخى از انواع ماهى و اجزاى حرام حيواناتى كه به صورت شرعى ذبح مى شوند. تفصيل اين موضوع در كتابهاى فقه وجود دارد؛ از جمله اين كتابها، جزء چهارم كتاب ما، فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) است .

پاسخ : بله ، ظاهر آيه همين طور است ؛ ولى پس از وجود اجماع و ثبوت سنت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اين ظاهر عمل نمى شود. البته ، تنها اين آيه نيست كه ظاهر آن به سبب اجماع رها مى شود (بلكه آيات ديگرى نيز از اين قبيل وجود دارند.)

خوب است اشاره كنيم كه ذكر نام خدا در هنگام ذبح واجب است . بنابراين ، اگر كسى عمدا نام خدا را نبرد، ذبيحه حرام مى شود، خواه اين ترك نام خدا به سبب ندانستن وجوب اين عمل باشد و خواه آن را بداند و ترك كند. شايان ذكر است كه اگر ذبح كننده نام خدا را فراموش كند، ذبيحه حرام نمى شود. براى بردن نام خدا كافى است كه ذبح كننده بگويد: الله اكبر، يا الحمدلله ، يا بسم الله يا لا اله الا الله و يا مانند آن .

حكم كسى كه ناچار است

فمن اضطر غير باغ ولا عاد فلا اثم عليه . ناچار، كسى است كه مى ترسد اگر حرام نخورد، جانش را از دست بدهد، يا بيمار شود، يا بيمارى اش زياد شود، يا مى ترسد كه ضرر يا اذيت بر نفس محترم وارد شود نظير زن باردارى كه از حمل خود و دايه اى كه از كودك شير خوار خود مى ترسد، يا اين كه شخص نيرومندى او را مجبور كند كه چيزى حرام را بخورد و يا بياشامد، به قسمى كه اگر از اين كار خوددارى كند، به جان ، يا مال و يا آبروى او ضرر برساند. تمام اين مواردى كه نام برديم از عواملى است كه موجب جواز خوردن حرام به اندازه اى كه ضرر رفع شود مى گردد. از همين جاست كه اين جمله در ميان فقها معروف شده است : ((الضرورة نقدر بقدرها؛ اندازه ضرورت با خود آن تعيين مى شود)). آيه فمن اضطر غير باغ ولا عاد فلا اثم عليه دلالت بر اين مطلب دارد؛ چرا كه باغى ، كسى است كه بدون ضرورت ، مرتكب حرام مى شود و عادى ، كسى است كه از مقدار نياز فراتر مى رود.

پنهان كردن كتاب خدا

إِنّ الّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنزَلَ اللّهُ مِنَ الْكتَبِ وَ يَشترُونَ بِهِ ثمَناً قَلِيلاً أُولَئك مَا يَأْكلُونَ فى بُطونِهِمْ إِلا النّارَ وَ لا يُكلِّمُهُمُ اللّهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ لا يُزَكيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ(174)

أُولَئك الّذِينَ اشترَوُا الضلَلَةَ بِالْهُدَى وَ الْعَذَاب بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصبرَهُمْ عَلى النّارِ(175)

ذَلِك بِأَنّ اللّهَ نَزّلَ الْكتَب بِالْحَقّ‏ِ وَ إِنّ الّذِينَ اخْتَلَفُوا فى الْكِتَبِ لَفِى شِقَاقِ بَعِيدٍ(176)

آنان كه كتابى را كه خدا نازل كرده است پنهان مى دارند، تا بهاى اندكى بستانند شكم هاى خود را جز از آتش انباشته نمى سازند و خدا در روز قيامت با آنها سخن نگويد و پاكشان نسازد و بهره آنها عذابى دردآور است . (174) اينان گمراهى را به جاى هدايت برگزيدند و عذاب را به جاى آمرزش . چه چيز بر آتش شكيبايشان ساخته ؟ (175) زيرا كه خدا كتاب را به حق نازل كرد و كسانى كه در كتاب خدا اختلاف مى كنند، در مخالفتى دور از صوابند. (176)

اعراب

در اءولئك ما ياءكلون فى بطونهم الا النار ((اءولئك)) مبتدا و ما بعد آن خبر و جمله ، خبر ((ان)) مى باشد. و در اءولئك الذين اشتروا الضلالة ((اءولئك)) بدل از ((اءولئك)) اولى . ما اءصبرهم ((ما)) براى تعجب در محل رفع و مبتدا. ((اءصبر)) فعل ماضى و ضميرى كه در آن مستتر است به ((ما)) بر مى گردد و جمله ، خبر است براى ((ما))؛ نظير ((ما اءحسن زيدا)). ((ذلك)) مبتدا، مصدرى كه از ((اءن)) و ما بعد آن ريخته مى شود، مجرور به ((باء))، متعلق به محذوف و خبر ((ذلك)) و تقدير آن بدين ترتيب است : ذلك حاصل بكون الله نزل الكتاب .

تفسير

ان الذين يكتمون ما اءنزل الله من الكتاب و يشترون به ثمنا قليلا اءولئك ما ياءكلون فى بطونهم الا النار. برخى گفته اند: اين آيه درباره اهل كتاب نازل شد؛ آنان كه ويژگى هاى حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و نبوت او را پنهان كردند. حال ، سبب نزول هر چه باشد، مراد تمام كسانى است كه چيزى از حق را بشناسند و آن را با تاءويل و تحريف ، به خاطر حفظ منافع شخصى خود، پنهان كنند و هيچ تفاوتى نمى كند كه چنين شخصى يهودى باشد، يا نصرانى و يا مسلمان ؛ زيرا لفظ آيه عام است و معيار، عموم لفظ است ، نه خصوص سبب نزول . خداوند چنين شخصى را كه هم خودش گمراه است و هم ديگران را گمراه مى كند، در چندين آيه مورد تهديد قرار داده است . از جمله اين آيات ، آيه 146 و 159 است كه پيش تر بيان شد و از آن جمله ، آياتى است كه در سوره آل عمران ، نساء و مائده خواهد آمد. و يكى از آنها نيز همين آيه مورد بحث است . تمام اين آيات ، خشم و تهديد به شديدترين عذاب و مجازات است ، چرا كه بايد حق را تقديس كرد و با هر وسيله اى آن را اعلام و شبهات را از آن دفع نمود و نيز بايد با هر كسى كه با حق مبارزه مى كند به مبارزه برخاست و آن را با نيروى سلاح و قربانى كردن عزيزان به اجرا در آورد، زيرا دين و نظام و زندگى جز به وسيله حق پايدار نخواهد ماند.

ما ياءكلون فى بطونهم الا النار. يعنى آنان چيزى را مى خورند كه موجب عذاب در آتش مى شود. بنابراين ، عبارت ، از باب اطلاق مسبب (آتش ) بر سبب (خوردن حرام ) است . اما اين كه كلمه ((بطون)) در آيه ذكر شده ، با اين كه خوردن جز در شكم نمى باشد، بدان جهت است كه خدا مى خواهد اشاره كند كه آنان جز پر كردن شكم هايشان انديشه ديگرى ندارند.

و لا يكلمهم الله يوم القيامة . اين آيه كنايه از اين است كه خدا در روز قيامت از كسانى كه حق را پنهان مى دارند، اعراض و بر آنان خشم مى كند.

(ولا يزكيهم ؛) يعنى آنها را به وسيله آمرزش ، از گناهان پاك نمى كند.

اءولئك الذين اشتروا الضلالة بالهدى . ضلالت ، يعنى پيروى از هوسها و هدايت يعنى پيروى از كتاب خدا. خريدن گمراهى به وسيله هدايت ، بدين معناست كه باطل را بر حق و هواى نفس را بر هدايت ترجيح مى دهند.

فما اءصبرهم على النار. اين جمله به معناى خبر دادن از صبر آنان در آتش نيست و نيز براى اظهار شگفتى از صبر آنان در آتش نمى باشد، زيرا منشاء شگفتى ، ندانستن سبب است و اين در حق خدا محال است . هدف از جمله مزبور، آن است كه جرئت و اقدام كردن آنان را بر ضد خدا، از طريق ترك احكام و حدود او؛ و نيز سرنوشت آنان را كه تحمل آن امكان پذير نيست به تصوير كشد. رازى گفته است : ((وقتى آنان كارى مى كنند كه باعث گرفتار شدنشان در آتش مى شود، گويى به عذاب او راضى شده اند و بر آن صبر مى كنند. بنابراين ، آيه مزبور به سان اين جمله است كه شما به كسى كه موجبات خشم سلطان را فراهم آورده است مى گوييد: چه چيزى تو را بر زنجير و زندان شكيبا گردانيد؟

سوال : آنچه گفتيد، حال كسانى بود كه حق را مى شناسند و آن را پنهان مى كنند. حال كسى كه نسبت به آنچه از سوى خدا نازل شده ابدا شناخت ندارد و در عين حال ، مى گويد: اين حلال است و آن حرام و دليلى جز وهم و خيال ندارد، چگونه است ؟

پاسخ : حال چنين شخصى به مراتب بدتر از حال كسى است كه حق را مى شناسد و آن را پنهان مى كند، زيرا وى خود را به جاى خدا و منبع قانونگذارى و حلال و حرام قرار داده است .

جذب و دفع متقابل ميان حق و باطل

صاحب المنار در تفسير خود از شيخ محمد عبده نقل مى كند كه وى در تفسير اين آيه گفته است : ((در ميان مسلمانان كسانى هستند كه آنچه را از سوى خدا نازل شده با تحريف و تاءويل پنهان مى كنند، چنان كه يهود صفات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) را پنهان كردند. اين مسلمانان ، دو جاذبه را كه متضاد يكديگرند احساس مى كنند: جاذبه حق كه آن را شناخته اند و جاذبه باطل كه آن را دوست دارند. جاذبه حق ، آنان را به هيجان و حركت وا مى دارد و جاذبه باطل براى آنها خود خواهى و نفرت مى آورد. آنچه را شناخته اند بر عقلهايشان و آنچه را دوست دارند بر دلهايشان غلبه دارد. از اين جهت ، آنان بر تحريفهايى كه انجام داده اند ثابت قدم مانده اند و به سوى جنگ آشكار با عقل و وجدان رفته اند. آنان وقتى درباره خطر آينده مى انديشند. لذتهاى حاضر در كامشان تلخ مى شود و هنگامى كه شيرينى حاضر را مى چشند، آن را بر آينده ترجيح مى دهند. آيا چنين احساسى كه حق را تنها گذارد و باطل را يارى كند، آتشى نيست كه در درون انسان شعله ور مى شود؟ آيا آنچه را كه آنان از فروش حق به دست مى آورند و مى خورند، به سان آن گياه بدبويى نيست كه نه خورنده را فربه مى كند و نه گرسنگى را برطرف مى كند؟))

آنچه گفته شد، نسبت به افرادى درست است كه در هنگام ارتكاب گناه احساس مى كنند كه وجدانشان آنها را، هر چند به مقدارى اندك ، ملامت و سرزنش مى كند، ولى برخى از افراد آن قدر با باطل انس گرفته و بدان عادت كرده اند كه گويى گرايش به باطل ، طبيعت دم آنان شده است . اينان از ژرفاى وجود خود با هر چيزى كه بوى حق و انسانيت داشته باشد احساس ‍ دشمنى مى كنند. هم اكنون كه من اين سخنان را مى نويسم ، ماه ژوئن سال 1967 است . در اين ماه شوم اسرائيلى ها با كمك انگليس و آمريكا بر بعضى از مناطق عربى پيروز شده ، ساكنان اين مناطق را از خانه هاى خود بيرون كرده بيش از دويست و پنجاه هزار نفر را آواره كرده اند و هزاران زن و مرد و كودك را با بمبهاى ناپالم سوزانده اند. افراد زيادى ، اين جنايتها را به اسرائيل تبريك گفته و براى آن شادمانى نموده اند و نيز اظهار اميدوارى كرده اند كه اسرائيل به اين جنايات و تجاوز خود ادامه دهد. اين افراد كسانى هستند كه هوسها بر عقل و وجدان آنان غلبه كرده ، تا آن جا كه اثرى از اين دو در آنها باقى نمانده و كاملا به سان چهار پايان گشته اند. خداوند آنها را چنين توصيف كرده است : آنان قومى هستند كه نه عقل دارند و نه مى فهمند. آنان همانند چهار پايان ، بلكه گمراه تر از آنهايند.

ذلك باءن الله نزل الكتاب بالحق . ((ذلك)) اشاره است به عذابى كه بر پنهان كنندگان حق فرود خواهد آمد و اين سخن خدا باءن الله نزل الكتاب بالحق سبب عذاب را بيان مى كند و آن اين كه آنان جرئت مخالفت با حقى را كه در كتاب خدا آمده است به خود داده اند.

و ان الذين اختلفوا فى الكتاب لفى شقاق بعيد. مفسران در اين كه مراد از الذين اختلفوا فى الكتاب كيست ، اختلاف نظر دارند. بسيارى از آنان - چنان كه در مجمع البيان آمده است - بر اين عقيده اند كه مراد از آنان ، كافران هستند. سبب اختلاف كافران اين است كه برخى از آنان گفته اند: قرآن افسانه پيشينيان است . برخى از مفسران گفته اند: مراد از الذين اختلفوا فى الكتاب مسلمانان است ، زيرا آنان پس از آن كه اتفاق كردند كه قرآن از سوى خداست ، در تفسير و تاءويل آن گرفتار اختلاف شدند و به چندين گروه تقسيم گرديدند. در صورتى كه بر آنان لازم است حال كه قرآن آنان يكى است ، سخن ايشان نيز يكى باشد.

ممكن است مراد كافران باشد، ليكن نه به اين دليل كه برخى از آنان گفته اند: قرآن جادوست و ديگرى گفته است : قرآن رجز مى باشد، بلكه به اين دليل كه تنها عامل اختلاف و چند دستگى ، كافران است و آنان هيچ گاه بر سر حق با پيروان قرآن اتحاد نمى كنند.

دادن مال به خاطر خدا

لّيْس الْبرّ أَن تُوَلّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لَكِنّ الْبرّ مَنْ ءَامَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ الْمَلَئكةِ وَ الْكِتَبِ وَ النّبِيِّينَ وَ ءَاتى الْمَالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْيَتَمَى وَ الْمَسكِينَ وَ ابْنَ السبِيلِ وَ السائلِينَ وَ فى الرِّقَابِ وَ أَقَامَ الصلَوةَ وَ ءَاتى الزّكَوةَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَهَدُوا وَ الصبرِينَ فى الْبَأْساءِ وَ الضرّاءِ وَ حِينَ الْبَأْسِ أُولَئك الّذِينَ صدَقُوا وَ أُولَئك هُمُ الْمُتّقُونَ(177)

نيكى آن نيست كه روى خود به جانب مشرق و مغرب كنيد، بلكه نيكوكار كسى است كه به خدا و روز بازپسين و فرشتگان و كتاب خدا و پيامبران ايمان آورد. و مال خود را با آن كه دوستش دارد، به خويشاوندان و يتيمان و درماندگان و مسافران و گدايان و دربند ماندگان ببخشد و نماز بگزارد و زكات بدهد. و نيز كسانى هستند كه چون عهدى مى بندند وفا مى كنند. و آنان كه در بينوايى و بيمارى و به هنگام جنگ صبر مى كنند، اينان راستگويان و پرهيزگارانند. (177)

واژگان

البر: هر عمل از اعمال نيك را بر مى نامند.

قبل : ظرف مكان است و به معناى ناحيه و جهت .

ابن السبيل : مسافرى است كه سفر او معصيت نباشد و مال خود را از دست بدهد و نتواند به سوى خانواده و وطن خود برگردد.

الباءساء: تهى دستى و فقر.

اعراب

((البر)) منصوب و خبر مقدم است براى ((ليس)). ((اءن)) باصله اش اسم ((ليس)) و نيز جايز است كه بر عكس باشد، يعنى ((البر)) مرفوع و اسم ((ليس)) و صله ((اءن)) منصوب و خبر آن باشد. كلمه ((البر)) دوم ، اسم ((لكن)) و خبر آن محذوف است و در تقدير: ولكن البر بر من آمن بالله مى باشد، چرا كه اسم ذات ، خبر اسم معنا واقع نمى شود. ((آتى)) به معناى ((اءعطى )) و ((المال)) مفعول دوم و مقدم ، و ((ذوى القربى)) مفعول اول و موخر براى ((آتى)) است . ((على حبه)) متعلق به محذوف و حال از ضمير ((آتى)). ((الموفون بعهدهم)) خبر مبتداى محذوف و در تقدير: ((هم الموفون)) است و يا عطف است بر ((من آمن بالله )). ((الصابرين)) مفعول براى فعل محذوف و در تقدير: ((اءعنى الصابرين)) است ، چنان كه در مجمع البيان و ديگر تفاسير آمده است . و اءولئك الذين صدقوا. ((اءولئك)) مبتدا و خبر آن ((الذين)) است .

تفسير

خداوند در اين آيه ، امورى را بيان كرده و آنها را به عنوان اركان تقوا، نيكى و راستى در ايمان به شمار آورده است . برخى از اين امور به عقيده مربوط مى شوند، برخى به بخشش مال ، برخى به عبادت و برخى به اخلاق . اما پيش از اشاره به هر يك از آنها، با اين سخن ، زمينه ذكرشان را فراهم كرده است :

ليس البر اءن تولوا وجوهكم قبل المشرق والمغرب . اين خطاب همگانى است كه تمام مردم را در بر مى گيرد، هر چند سبب نزول خاص ‍ باشد، ولى ميزان ، عموم لفظ است ، نه سبب نزول . مقصود از اين خطاب آن است كه مى خواهد مومنان و نمازگزاران را توجه دهد كه صرف نماز گزاردن به سوى يك جهت خاص ، آن خيرى نيست كه مورد نظر دين است ، چرا كه سبب تشريع نماز آن است كه نماز گزار به سوى خدا روى آورد و از ماسواى او روى گرداند.

پس از اين مقدمه ، و زمينه سازى به بيان اصول عقيده كه از اركان ((بر)) به شمار مى رود پرداخته و آن را به پنج اصل منحصر كرده است . آيه زير، اين اصول را در بر دارد:

ولكن البر من آمن بالله واليوم الاخر والملائكة والكتاب والنبيين . ايمان به خدا پايه عمل نيك است و نيز انگيزه اى است براى اطاعت از تمام اوامر و نواهى خدا. ايمان به وجود فرشتگان ، ايمان به وحيى است كه بر انبيا نازل شده و انكار آنان ، انكار وحى و نبوت است : نزل به الروح الامين على قلبك لتكون من المنذرين .(315) ايمان به كتاب ، ايمان به قرآن و ايمان به پيامبران ، ايمان به اديان آنان است . اين امور پنجگانه به سه امر بر مى گردد: ايمان به خدا، ايمان به نبوت و ايمان به روز قيامت ، چرا كه ايمان به پيامبر، ايمان به فرشتگان و كتاب نيز هست . آن گاه خداوند به تكاليف مالى اشاره مى كند:

و آتى المال على حبه . برخى گفته اند: ضمير ((حبه)) به خداوند بر مى گردد، زيرا كلمه ((الله)) قبلا ذكر شده است در آيه من آمن بالله واليوم الاخر بنابراين ، معناى جمله فوق اين است كه بخشنده ، مالش را براى خدا مى بخشد. برخى گفته اند: ضمير به ((مال)) بر مى گردد و اين آيه ، نظير آيه لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون (316) و نظير آيه و يطعمون الطعام على حبه (317) است . اين نظريه به صواب نزديك تر است ، زيرا ضمير به مرجع نزديك تر بر مى گردد، نه به دورتر، وانگهى مراد از بخشش ‍ مال در اين جا، دادن زكات واجب نيست ؛ چرا كه خداوند دادن زكات (آتى الزكاة ) را بر دادن مال (آتى المال ) عطف كرده است و عطف اقتضاى تفاوت بين دو چيز را دارد.

آيه ، از ميان كسانى كه سزاوار است انسان مالش را به آنها بدهد، شش گروه را متذكر شده است .

1. ذوى القربى ؛ يعنى خويشاوندان صاحب مال ، چرا كه آنان به خير و صله از ديگران مستحق ترند. خداى تعالى فرموده است : ((توانگران و آنان كه گشايشى در كار آنهاست ، نبايد سوگند بخورند كه به خويشاوندان و مسكينان و مهاجران در راه خدا چيزى ندهند)).(318) نفقه خويشاوند بر خويشاوند واجب است ، البته مشروط به اين كه خويشاوند، از پدران و يا از فرزندان او باشد و توان تامين مخارج خود را نداشته باشد و خويشاوند ديگر اين توان را داشته باشد. اما نفقه خويشاوندان ديگر از ديدگاه فقها بر انسان مستحب است ، نه واجب .(319)

2. يتيمانى كه نه مال و ثروتى دارند و نه سرپرستى كه مصارف آنان را بر عهده گيرد؛ بنابراين ، بر توانگران واجب است كه سرپرستى و تامين مصارف آنها را بر عهده گيرند. البته ، در صورتى كه بيت المال براى مسلمانان وجود نداشته باشد.

3. مساكين ؛ يعنى نيازمندانى كه دست نياز و ذلت به سوى مردم دراز نمى كنند.

4. ابن السبيل ؛ يعنى كسى كه در سفر وامانده و بدون كمك مالى ديگران ، توان بازگشت به وطن خود را نداشته باشد.

5. گدايانى كه دست ذلت به سوى مردم دراز مى كنند؛ اين گونه گدايى بنا بر نظريه ما شرعا حرام است ، مگر اين كه واقعا كسى ناچار باشد، نظير كسى كه به خوردن مردار ناچار مى شود. دليل اين حرمت آن است كه گدايى موجب ذلت و تحقير انسان مى شود و تحقير حرام است ، خواه از جانب كسى ديگر باشد و يا از جانب خود انسان . در حديث است كه ((دادن صدقه به ثروتمند و نيز به كسى كه نيرومند و سالم است حرام مى باشد)). مراد از نيرومند و سالم كسى است كه توان كار كردن را داشته باشد.

6. فى الرقاب ؛ يعنى بندگان را بخرند و آزادشان كنند. البته ، اين گروه در عصر حاضر و پس از آن كه بردگى از بين رفت وجود ندارد.

شايان ذكر است كه خداوند اين گروه هاى شش گانه را به عنوان نمونه بيان كرده ، نه از باب حصر، چرا كه موارد زيادى وجود دارند كه خوب است انسان در اين موارد نيز مال خود را ببخشد، نظير: تاءسيس مدارس ، ساختن مسكن براى يتيمان ، درمانگاه ها، دفاع از دين و وطن و ساير خدمات و پروژه هاى عمومى .

اگر حفظ نفس محترم به بذل مال بستگى داشته باشد، بر كسى كه توانايى دارد اين بذل واجب است ، چرا كه حفظ نفس واجب است و مقدمه واجب ، واجب مى باشد.

خداوند به بُعد عبادى بر (نيكى ) چنين اشاره مى كند: و اءقام الصلوة و آتى الزكوة .

نماز، تزكيه نفس ، روزه ، تزكيه بدن و زكات ، تزكيه مال است .

همچنين به ركن اخلاقى چنين اشاره كرده است : والموفون بعهدهم اذا عاهدوا عهدى كه وفاى به آن واجب مى باشد بر دو قسم است : اول ، عهدى كه ميان بنده و خدايش است ؛ نظير قسم ، نذر و عهد كه شرايط آن در كتابهاى فقهى ذكر شده است و ما اين موضوع را در جزء پنجم كتاب فقه الامام جعفر الصادق (عليه السلام ) به تفصيل بيان كرده ايم .

نوع دوم از عهدى كه وفاى به آن واجب است معاملاتى است كه در ميان مردم انجام مى شود؛ از قبيل بيع ، اجاره ، دَيْن و امثال آن . مومن نيكوكار به تمام تعهدات خود وفا ميكند، حتى اگر دليل و سندى هم وجود نداشته باش كه وى را به اداى حق و وفاى به عهد ملزم سازد. اما وفاى به وعده شرعا واجب نيست ، بلكه از ديدگاه فقها مستحب است .

از جمله اخلاق پسنديده اى كه از اركان بِر (نيكى )به شمار مى رود، صبر بر مشكلاتى است كه خداوند در ضمن سخن خود بدان اشاره كرده است : و الصابرين فى الباءساء والضراء و حين الباءس . ((الباءساء)) يعنى تنگدستى . ((الضراء)) به معناى بيمارى و امثال آن و ((حين الباءس)) به معناى شدت جنگ است . مقصود از صبر و شكيبايى در تنگدستى و بيمارى ، آن نيست كه انسان به آن دو خشنود باشد، هرگز چنين نيست ؛ زيرا اسلام بر هر مسلمان واجب كرده كه در حد توان خود براى رهايى از تنگدستى ، بيمارى ، بيسوادى و هر چيزى كه مانع پيشرفت در زندگى مى شود تلاش ‍ كند. مقصود از شكيبايى آن است كه انسان خود را در برابر مشكلات نبازد، بلكه خود را نگه دارد و كنترل كند و براى رهايى از حوادثى كه موجب اندوه و رنج او شده است ، شيوه صبر و پايدارى را در پيش گيرد. برخى از مفسران گفته اند: اين كه خداوند تنها سخن از شكيبايى در برابر سه مشكل فوق به ميان آورده ، على رغم اين كه شكيبايى در تمام حالات پسنديده است ، بدان جهت مى باشد كه اين سه مشكل از همه مشكلات ديگر سخت ترند و اگر كسى در برابر مشكلات مزبور شكيبايى كند، در برابر مشكلات ديگر شكيباتر خواهد بود.

اءولئك الذين صدقوا و اءولئك هم المتقون . ((اءولئك)) اشاره است به تمام كسانى كه اين خصلت ها يعنى اصول عقيده ، بخشش مال ، عبادت خدا و اخلاق پسنديده را دارا هستند. اينان در ايمان خود راستگو هستند و با اعمال خود، از خشم و عذاب خدا پرهيز مى كنند. اما كسانى كه تنها به زبانشان مى گويند ايمان آورديم ، نه از چيزهايى كه دوست دارند انفاق مى كنند، نه به پيمانهاى خود وفادارند و نه در مشكلات و گرفتاريها شكيبايى در پيش مى گيرند، اين گروه از نيكى و نيكوكاران بسيار دور خواهند بود.