تفسير كاشف (جلد اول)
سوره هاى فاتحه و بقره

علامه محمد جواد مغنيه
مترجم : موسي دانش

- ۱۰ -


برخى (براى اثبات وجود خدا) به فرضيه اى بديهى كه دانشمندان طبيعى و ديگران در كشف بسيارى از حقايق بر آن تكيه مى كنند اعتماد كرده اند. يكى از مصاديق اين فرضيه بديهى ، نظريه وجود نيروى جاذبه است كه نيوتن آن را از افتادن سيب بر زمين كشف كرد؛ زيرا تمام فرضيه اى غير جاذبه نادرست مى باشد و تنها فرضيه وجود جاذبه درست است و از همين جا بود كه نيوتن به وجود آن يقين پيدا كرد.

اما تطبيق اين دليل بر آن چه ما هم اكنون درباره اش تحقيق مى كنيم ، بدين ترتيب است كه ما نظام و پيوستگى جهان و نيز فراگير بودن اين نظام را مى بينيم . اگر وجود اين نظام را بدون آفريننده حكيم فرض كنيم ، اين فرض ‍ باطل و از نظر عقل مردود است . نيروى عقل ، تنها آفريننده حكيمى را مى پذيرد كه به جهان نظم و انسجام بخشيده است . اينك به مثال زير توجه كنيد:

اگر نامت را ببينى كه در هوا با حروفى از نور نوشته شده است ، آن گاه هر طرف را كه جستجو كنى ، كسى را نبينى ، به ناچار بايد انسان خردمندى را فرض كنى كه در جايى وجود دارد و او ابزارى در اختيار دارد كه مى تواند با آن ، حروفى را از نور در هوا پيوسته و منسجم بنويسد. غير از اين فرض ، فرض ديگرى همچون تصادف ، يا برخورد دو ستاره و يا وجود آتش فشان و حوادثى از اين قبيل را انسان خطا مى داند، و دست كم ، عقل آدمى بدان اطمينان ندارد، مگر آن كه وجود شخصى را فرض كنيم كه براى ايجاد آن ، ابزار خاصى را در اختيار داشته باشد. وضعيت نظام موجود در جهان هستى نيز چيزى شبيه همين وضعيت است .

مهم ترين و روشن ترين سخن در اين باره ، سخن ولتر است كه مى گويد: ((انديشه وجود خدا يك فرضيه بديهى است و هر انديشه متضاد اين فرضيه ، نادانى است . در كتاب الظاهرة القرآنيه ، صفحه 91، چاپ 1958 خواندم : ((در آمريكا نوعى مورچه وجود دارد كه لانه خود را يك شب پيش ‍ از آتش سوزى در آن ترك مى كند)). حال ، درباره اين مورچه هرگونه فرض ‍ و توجيهى غير قابل قبول است ، جز اين كه وجود يك تدبير كننده دانايى را فرض كنيم كه او هر چيزى را هدايت كرده است .

برخى براى اثبات وجود خدا به ((برهان اخلاقى)) استدلال مى كنند و مى گويند: اگر ايمان به وجود خدا نباشد، تمام معيارهاى اخلاقى از بين مى رود، و در اين صورت مانعى كه مردم را از ارتكاب كار بد باز دارد و يا انگيزه اى كه آنان را بر كار نيك وا دارد، وجود نخواهد داشت .

اين دليل در واقع ، به انكار خدا نزديك تر است تا به اعتراف به وجود او؛ زيرا در اين فرض ، ايمان به خدا وسيله است نه هدف ؛ به گونه اى كه اگر وجود انسانى را فرض كنيم كه خودش بر طبق انديشه خودش كارهاى شايسته اى انجام مى دهد و كارهاى ناشايسته را ترك مى كند، بر وى واجب نيست كه به خدا ايمان بياورد. ترديدى نيست كه خدا را وسيله قرار دادن به مراتب بدتر از منكر شدن وجود اوست .

بعضى به دليل لدنى اتكا مى كنند. اين دليل عبارت است از: آگاهى و احساس مستقيم قلبى . اين گروه مى گويند: قلب انسان به طور مستقيم و بى دليل و مقدمه ، وجود خدا را در مى يابد، درست همان گونه كه دوستى و دشمنى را درك مى كند. قبلا در تفسير آيه ((والذين يؤ منون بالغيب)) در بخش ((شناخت)) در اين باره به تفصيل سخن گفته شد.

بهترين روش براى اثبات وجود خدا، روشى است كه خود او بدان استدلال كرده است . اين روش عبارت است از: نگريستن و انديشيدن در آفرينش ‍ آسمان ها و زمين و نيز در انسان و مرگ و زندگى و نعمتهاى آشكار و ديگر پديده هايى كه در قرآن كريم ، سنت پيامبر اكرم و نهج البلاغه آمده است .

اين روش ، هرچند به دليل كونى و غايى بر مى گردد، ولى بيان آن با شيوه مذكور موجب مى شود كه از پيچيدگى و انحراف دور بماند و درك مطلب به اذهان خاص و عام نزديك شود. اگر كسى به دليلى كه خداى - عزوجل - بر اثبات وجود خدا آورده قانع نشود، آيا به دلايل آدمى مثل خود قانع خواهد شد!؟

از همه شگفت آورتر اين است كه شخص كافر ايمان و اعتقاد دارد كه مثلا پيراهنى را كه وى مى پوشد، كشاورز با نظم خاصى بذرش را كاشته ، آن گاه كارگر بافنده آن را رشته و به خوبى بافته است سپس تاجر با كمال شناخت ، آن را فروخته و خياط به زيبايى آن را بريده و دوخته است . او به همه اينها اعتقاد دارد، اما به وجود آن كه همه چيز را به خوبى و استوارى آفريده است ايمان ندارد.

علاوه بر دلايل اثبات وجود خداوند كه تحت ضابطه اى همگانى و قانون كلى قرار دارند، خداى سبحان در وجود هر انسان دليلى قرار داده كه او را به وجود يگانه الهى هدايت مى كند و اين دليل ، ويژه همان انسان است و كسى با او شركت ندارد، و آن اين است كه هر انسانى اگر به رويدادها و تجربه هاى گذشته خود رجوع كند و درباره آنها عميقا بينديشد، در زندگى اش به چيزهايى برمى خورد كه جز اراده و مشيت الهى ، نمى تواند تفسير ديگرى براى آنها پيدا كند.

من كاملا بعيد مى دانم كه يك انسان - هرچند كافر باشد - مدتى در دنيا زندگى كند و در اين مدت حتى يك لحظه هم برايش اتفاق نيفتد كه بدون قصد و به طور ناخودآگاه به خدا رجوع نكند. او در سخت ترين لحظات به چه كسى روى مى آورد؟ بى ترديد، او به فطرت الهى كه خدا انسان ها را بر آن فطرت آفريده است باز مى گردد؛ فطرتى كه هر نوزادى با آن سرشته مى شود. آنچه نه پدر به وى آموزش داده ، نه مادر به او تلقين داده و نه محيط او را چنين ساخته است .

مردى كه منكر وجود خدا بود، از امام جعفر صادق (عليه السلام ) پرسيد: دليل بر وجود خدا چيست ؟ امام (عليه السلام ) فرمود: اگر بر كشتى سوار شوى و باد به وزيدن آغاز كند و كشتى و ناخدايان آن غرق گردند و تنها تو زنده بمانى ، آيا باز هم اميد رهايى دارى ؟

مرد كافر گفت : بله .

امام فرمود: خدا همان است كه در آن لحظه ، اميد دارى تا تو را رهايى بخشد.

من به كسى كه در وجود خدا ترديد دارد نصيحت مى كنم كه دلايل منكران وجود خدا و ماديون را بخواند در اين صورت ، يقينا به خدا ايمان خواهد آورد، زيرا دليلى بر انكار آنان نمى يابد جز آن كه آنها مى خواهند خدا را با چشم ببينند و با دست لمس كنند و با بينى ببويند!

درباره خداشناسى ، من دلايل زيادى را در كتاب الله و العقل ، فلسفة المبداء و المعاد - كتابى كه آن را به منظور رد فلسفه مادى نوشتم - بين الله و الانسان ، معالم الفلسفه ، الاسلام مع الحياة و امامة على و العقل (190) و ديگر تاءليفات و مقالاتم يادآور شده ام . از خدا مسئلت دارم كه دلهاى ما را از شك و ترديد پاك سازد و ما را مشمول توفيق و رضوان خود گرداند.

در اصل اول ، يعنى ((توحيد)) سخن را به درازا كشاندم ، تا همانند قاعده اى كلى باشد و بتوان در تمام آياتى كه به توحيد ارتباط دارد، بدان رجوع كرد.

ناتوان از آوردن حتى يك سوره نظير قرآن

وَ إِن كنتُمْ فى رَيْبٍ مِّمّا نَزّلْنَا عَلى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَ ادْعُوا شهَدَاءَكُم مِّن دُونِ اللّهِ إِن كُنتُمْ صدِقِينَ(23)

فَإِن لّمْ تَفْعَلُوا وَ لَن تَفْعَلُوا فَاتّقُوا النّارَ الّتى وَقُودُهَا النّاس وَ الحِْجَارَةُ أُعِدّت لِلْكَفِرِينَ(24)

وَ بَشرِ الّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصلِحَتِ أَنّ لهَُمْ جَنّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنْهَرُ كلّمَا رُزِقُوا مِنهَا مِن ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُوا هَذَا الّذِى رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشبِهاً وَ لَهُمْ فِيهَا أَزْوَجٌ مّطهّرَةٌ وَ هُمْ فِيهَا خَلِدُونَ(25)

و اگر در آنچه بر بنده خويش نازل كرده ايم در ترديد هستيد، سوره اى همانند آن بياوريد و جز خدا همه حاضرانتان را فرا خوانيد اگر راست مى گوييد (23) و هرگاه چنين نكنيد - كه هرگز نتوانيد كرد - پس بترسيد از آتشى كه براى كافران مهيا شده و هيزم آن مردمان و سنگها هستند (24) به آنان كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند، بشارت ده كه براى ايشان بهشت هايى است كه در آن نهرها جارى است . و هرگاه كه از ميوه هاى آن برخوردار شوند گويند: پيش از اين ، در دنيا، از چنين ميوه هايى برخوردار شده بوديم ، كه اين ميوه ها شبيه به يكديگرند. و نيز در آن جا همسرانى پاكيزه دارند و در آن جا جاودانه باشند (25)

قرآن همان گونه كه انسان را به طريق علم به وجود خدا راهنمايى كرده ، به طريق علم به نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز ارشاد نموده است . از اين قبيل است آيه و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا... منظور از ((عبدنا)) در اين جا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و مقصود آيه ، تحدى است ؛ بدين معنا كه قرآن ، مشركان را به مبارزه مى طلبد، به رغم اين كه آنان اهل سخن و حتى در اين كار، سرآمد ديگرانند، پس بايد سخنى چون قرآن بياورند. البته ، لازم نيست سخنانى را كه به منظور مبارزه با قرآن مى آورند از لحاظ كميت و حجم نيز به اندازه قرآن باشد، بلكه آنها در اين جهت مختارند: مى خواهند به اندازه قرآن بياورند، مى خواهند به مقدار ده سوره بياورند، مى خواهند به اندازه يك سوره بياورند و يا... . همچنين لازم نيست كه آنان سخنانى بياورند كه معانى قرآن را شامل شود؛ يعنى مشتمل بر قوانين اخلاقى ، اصول قانونگذارى ، اخبار به غيب و امثال آن باشد، بلكه با هر معنا و مقصدى مى توانند سخنى بياورند، لكن بيان آنها بايد از همان ويژگى هايى برخوردار باشد كه قرآن دارد.

اين خواسته قرآن - چنان كه مى بينيد - چيزى نيست كه از حد توان آنها بيرون باشد، زيرا قرآن از آنها نخواسته است كه كوه ها را بر دوش خود حمل كنند و يا درياها را بخشكانند، بلكه از آنان خواسته است تا سخنى بياورند و براى آنان ، كارى آسان تر از اين وجود نداشت . با وجود اين ، وقتى ثابت شد كه آنها از آوردن سخنى در برابر قرآن ناتوان هستند، اين مطلب نيز ثابت مى شود كه بايد در اين جا رمزى وجود داشته باشد، و اين رمز و راز، چيزى جز وحى و نبوت نيست . همچنين ، هر چيزى را كه علم توان تفسير و توجيه آن را نداشته باشد، بايد به وسيله چيزى تفسير شود كه مافوق طبيعت است .

نيرومندترين دليل بر راستگويى قرآن ، يقين و اعتمادى است كه در آيه ((ولن تفعلوا)) وجود دارد؛ چرا كه پس از مشركان عرب نيز، تا امروز كسى نتوانسته سخنى همچون قرآن بياورد و اين در تا روز قيامت به روى همگان همچنان باز است .

خدا پس از آن كه كافران و جهنم و عذابى را كه براى آنان است يادآور شد، از مؤ منان و نعمتها و پاداشهايى كه در انتظار ايشان است ياد مى كند، زيرا شيوه قرآن چنين است كه به منظور تاءثير ارشاد و اندرز، تشويق را در كنار بيم دادن و وعده را در كنار تهديد مى آورد.

بسيارى از مفسران بر اين عقيده اند كه ضمير در ((مثله)) به قرآن بر مى گردد و معناى آن اين است كه سوره اى بياوريد كه اسلوب و ويژگيها و خصوصيات قرآن را داشته باشد. برخى مى گويند: ضمير ((مثله)) به ((عبدنا)) يعنى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بر مى گردد و معنايش ‍ اين است كه فردى بياوريد كه همانند محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بى سواد باشد و بتواند همانند قرآنى كه او نقل مى كند بياورد.

در هر دو نظريه ، معناى آيه درست و روشن است ؛ ولى نظريه اول مشهورتر و آشكارتر مى باشد؛ زيرا خدا فرموده است : ان كنتم فى ريب مما نزلنا و نگفته : ((ان ارتبتم فى محمد)). با وجود اين ، نظريه دوم ، دليل نيرومندى دارد، زيرا اگر فرض كنيم كه دانشمند توانايى بتواند سخنى به اسلوب قرآن بياورد، اين عمل او نقض تحدى محسوب نمى شود؛ چرا كه تحدى به موردى اختصاص دارد كه فردى بى سواد بتواند همانند قرآن بياورد نه دانشمندى توانا.

مراد از ((وقود)) هر چيزى است كه به وسيله آن آتش برافروخته مى شود، و مراد از ((ناس)) گناهكاران مى باشند و مقصود از ((حجارة )) بت هايى است كه مشركان آنها را مى پرستيدند.

راز اعجاز قرآن

نبوت ، نوعى نمايندگى است ميان خدا و خلق او، و خدا اين سمت را به هر يك از بندگانش كه صلاح بداند عطا مى كند تا او آن چيزهايى را كه آنان به دانستن آنها نياز دارند از سوى پروردگار به آنها برساند. خدا هر پيامبرى را با بنيه آشكار و روشن بر اثبات راستگويى در ادعاى نبوتش تقويت كرده است ، تا اين بينه حجتى باشد عليه كسانى كه پيامبر مزبور به سوى آنان فرستاده شده است . شرط اساسى اين بينه آن است كه از نوع ويژه اى باشد كه تنها با دست پيامبران به منصه ظهور مى رسد، نه با دست ديگران . و اين شرط بدان منظور شده است كه ميان پيامبر اكرم و ديگران اشتباهى پيش ‍ نيايد.

حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دلايل و بينه هايى بر اثبات نبوت خود دارد كه از آن جمله قرآن است كه نسخه هايش در همه جا وجود دارد. سوره ها و آياتش از بلندگوها و ايستگاه هاى راديويى در شرق و غرب و حتى از راديو اسرائيل پخش مى شود. قرآن از آن جهت دليل بر نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) است كه هر منكرى را به مبارزه فرا مى خواند و همچنان از او مى خواهد تا وى يا ديگرى همانند وى سوره اى مثل قرآن بياورد. چه در زمان ما و چه در گذشته شنيده نشده است كه على رغم كثرت منكران قرآن و دشمنى آنها با اسلام و مسلمانان ، فردى توانسته باشد اين تحدى را بشكند. بنابراين ، وقتى ناتوانى آنها ثابت شد، به طور بديعى نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) نيز ثابت مى شود.

با اين كه علما در اعجاز قرآن وحدت نظر دارند، اما در اين باب دچار اختلاف شده اند كه آيا رمز اعجاز قرآن ، اسلوب و زيبايى و تازگى شكل آن است و يا مضمون و محتواى آن ؛ يعنى علم ، قوانين ، اخبار به غيب و امثال آنها و يا هر دوى آنها؟

علما درباره بيان سبب اعجاز قرآن سخن را به درازا كشانده و در اين مورد كتابهاى ويژه اى نوشته اند. من در بيان آنچه آنان گفته اند زياد سخن نمى گويم و تنها به بيان آنچه از نظر خودم ، سبب اعجاز قرآن است بسنده مى كنم . خلاصه سخن اين كه انسان مى تواند در سخن و يا عمل از انسان ديگرى همانند خود تقليد كند، اما از آفريننده خود در هيچ يك از آثارش نمى تواند تقليد كند. تقليد از او امرى است محال ؛ زيرا انسان آفريده است و به هر درجه اى از قدرت و عظمت كه برسد نمى تواند از حدود خود فراتر برود. در اين جا خوب است به مطالب زير اشاره كنيم :

تحدى

پيش تر گفتيم كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) با قرآن ، دشمنان خود را به مبارزه فرا خواند. ترديدى نيست كه به مبارزه طلبيدن در صورتى درست اس كه شخص مورد نظرى كه به تحدى فرا خوانده مى شود، توان انجام آن كار را داشته باشد. نظير اين كه از كسى كه دست سالم دارد بخواهى تا آن را روى سرش بگذارد و يا پرى را زمين بردارد. اما اگر از شخص بى سواد بخواهى كه بخواند و از غير پزشك بخواهى تا بيمار را مداوا كند و يا از فردى كه شاعر نيست بخواهى تا شعرى بسرايد، اين كار تحدى نخواهد بود. محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) دشمنان را درباره چيزى به تحدى فرا خواند كه در توانشان بود و آن عبارت بود از: سخن ؛ ولى آنان در اين تحدى ناتوان ماندند و همين ناتوانى موجب شد تا معجزه بودن قرآن ثابت شود.

سوال : شايسته است قرآن درباره كسى كه در زمان عربى بلاغت دارد معجزه باشد، نه درباره كسى كه اين زبان را نمى داند و يا اين كه مى داند؛ ولى ناآشنا به قوانين بلاغت است ؟

پاسخ : قرآن به سبب اين كه سخن خداست معجزه مى باشد، هم براى عرب زبان و هم براى غير عرب زبان . و ما اين اعجاز را تنها از راه ناتوانى عرب زبان بليغ به دست مى آوريم و مى شناسيم . چنان كه از ناتوانى قهرمان شناى جهان در درياى طوفانى ، به ناتوانى ديگران نيز پى مى بريم البته ، با فرض ‍ اين كه وى قهرمان اول شنا در جهان باشد. به تعبير ما فقها: ناتوانى عرب زبان بليغ ، سبب شناخت معجزه بودن قرآن است ، و اين ، نه جزء آن است و نه شرط آن .

آيا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) غير از قرآن معجزه اى دارد؟

برخى بر اين باورند كه محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) جز قرآن معجزه اى ندارد؛ اما من موافق با كسانى هستم كه عقيده دارند معجزات پيامبر اكرم قابل شمارش نيست ؛ زيرا حكمت الهى اقتضا مى كند كه بر حسب اختلاف موارد و اشخاص ، معجزه نيز متنوع و گوناگون باشد. چنان كه حكمت او ايجاب كرد كه پيامبرش با نصاراى نجران مباهله كند. البته ، تنوع معجزات در صورتى است كه طالب معجزه از روى راستى آن را درخواست كند؛ اما اگر فردى دروغگو مطالبه معجزه كند، در اين صورت ، تنها به قرآن بسنده مى شود؛ زيرا اعجاز قرآن ، اصلى كلى است كه تنها به زمان ، گروه و يا فرد خاصى منحصر نمى شود.

گاهى حكمت اقتضا مى كند كه مطلقا معجزه اى بر شخص ارائه نشود و اين در جايى است كه (براى اثبات نبوت ) به آگاهى و احساس آن شخص و يا سوگند پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) اكتفا گردد. در خبر آمده است كه مردى به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) گفت : من به معجزات چه كار دارم ؟ به خدا سوگند كه من فرستاده خدايم ! آن مرد گفت : گواهى مى دهم كه معبودى جز خدا نيست و محمد پيامبر خداست .

يكى از دلايلى كه نشان مى دهد معجزات محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) شمردنى نيست ، آن است كه در گذشته مبلغ دينى براى اثبات نبوت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) به مواردى كه در روايات آمده استدلال مى كرده است ؛ از قبيل سخن گفتن سنگ ريزه با او، آمدن درخت به سوى او و جوشش آب از ميان انگشتان او. مردم نيز در آن روزگار، اين سخنان را از او مى پذيرفتند. اما امروز كه مردم به زندگى برتر دست يافته اند، ما براى اثبات نبوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بدين ترتيب استدلال مى كنيم كه او در كنار مستضعفان قرار داشت ، با ستمكاران جنگيد و به بركت او و بركت آيين وى ، تاج ظالمان از سر آنها برگرفته و در زير قدم ساربانان انداخته شد و گنجهاى پادشاهان در ميان تهى دستان و بيچارگان توزيع گرديد. به هر حال ، تمام معجزات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) بزرگ و مهم است ؛ ولى به نظر من مهمترين آنها دو چيز است :

1. شريعت قرآن كه حقوق انسان و روابط مردم را با يكديگر بر اساس ‍ عدالت و تعاون تنظيم كرده است و ما به زودى همه اين احكام و حقوق را در جاى خود بيان خواهيم كرد.

2. مباهله پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) با هيئت نجران كه خداى سبحان داستان آن را در سوره آل عمران ثبت كرده است . اين مباهله ، دليل قاطع و حد فاصلى است كه شخص معاند و منكر نبوت را رو در روى هلاكت و عذاب قرار مى دهد؛ هلاكت و عذابى كه با خارج شدن يك كلمه از دهان پاك حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) از آسمان نازل مى شود. آرى ، اين مبارزه طلبى در طول تاريخ بشرى همانندى ندارد. شرح و تفصيل اين واقعه در جاى خود خواهد آمد.

ما سخن را درباره اصل دوم ، يعنى ((نبوت)) به درازا كشانديم تا به سان قاعده اى كلى باشد كه در تمام آيات مربوط به نبوت بتوان بدان رجوع كرد. البته من كتابى خاص به نام النبوة و العقل در اين باره تاءليف كرده ام كه چهار بار به چاپ رسيده است .

خدا از مثل زدن شرم ندارد

إِنّ اللّهَ لا يَستَحْىِ أَن يَضرِب مَثَلاً مّا بَعُوضةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمّا الّذِينَ ءَامَنُوا فَيَعْلَمُونَ أَنّهُ الْحَقّ مِن رّبِّهِمْ وَ أَمّا الّذِينَ كفَرُوا فَيَقُولُونَ مَا ذَا أَرَادَ اللّهُ بِهَذَا مَثَلاً يُضِلّ بِهِ كثِيراً وَ يَهْدِى بِهِ كَثِيراً وَ مَا يُضِلّ بِهِ إِلا الْفَسِقِينَ(26)

الّذِينَ يَنقُضونَ عَهْدَ اللّهِ مِن بَعْدِ مِيثَقِهِ وَ يَقْطعُونَ مَا أَمَرَ اللّهُ بِهِ أَن يُوصلَ وَ يُفْسِدُونَ فى الأَرْضِ أُولَئك هُمُ الْخَسِرُونَ(27)

خدا ابايى ندارد كه به پشه و كمتر از آن مثل بزند. آنان كه ايمان آورده اند مى دانند كه آن مثل درست و از جانب پروردگار آنهاست . و اما كافران مى گويند كه خدا از اين مثل چه مى خواسته است ؟ بسيارى را بدان گمراه مى كند و بسيارى را هدايت . اما تنه فاسقان را گمراه مى كند (26) (و آنها) كسانى (هستند) كه پيمان خدا را پس از بستن آن مى شكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مى گسلند و در زمين فساد مى كنند. آنها زيانكارانند (27)

حيا

وقتى كه حيا به انسان نسبت داده مى شود، به معناى دگرگونى حالت طبيعى او به حالتى ديگر، بر اثر يكى از عوامل است . حياى انسان گاهى نيكوست و گاهى زشت . حياى نيكو آن است كه انسان از انجام دادن كارهاى زشت و پست شرم كند. از اين رو، به كسى كه بى پروا اين گونه كارها را انجام دهد گفته مى شود: اگر حيا ندارى ، هر كارى خواهى بكن . امام صادق (عليه السلام ) فرمود: ((كسى كه حيا ندارد ايمان ندارد.))

اما حياى زشت آن است كه انسان كار شايسته اى را به سبب بيم و هراس ‍ ترك كند؛ نظير اين كه از آموختن و جستجوى دانش و امثال آن خجالت بكشد. اميرالمومنين (عليه السلام ) فرمود: ((ترس با نااميدى همراه است و حيا با محروميت ، و فرصتها همچون ابرها مى گذرد)). از قديم گفته اند: در دين حيا نيست .

اين معناى حياست هرگاه به انسان نسبت داده شود؛ اما اگر به خدا نسبت داده شود مقصود از آن ترك فعل است و از اين قبيل است آنچه در روايت آمده است : خدا از پيرمرد كهنسال حيا مى كند؛ يعنى او را مجازات نمى كند.

مراد از ((مثل)) شبيه و نظير است . مثل ، به قصد توضيح انديشه و برطرف كردن اشتباه از آن ، آورده مى شود.

مقصود از عهد خدا، حجتى است كه از سوى او بر بندگانش اقامه شده است ، خواه منبع اين حجت ، فطرت و عقل باشد و خواه نقلى باشد كه به وسيله كتاب آسمانى ثابت شده و يا بر زبان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مرسل جارى گشته باش . مراد از ميثاق ، استحكام و استوارى است . بزرگ ترين پيمان محكم و استوار خداوند، اعتقاد به يگانگى و اخلاص در پرستش اوست كه از طريق عقل و شرع ثابت شده است . مراد از قطع آنچه خداوند به وصل آنها دستور داده است ، اوامر و نواهى خداست .

اعراب

((ما)) در جمله ((مثلا ما، مى تواند زايد و براى تاكيد باشد و ((بعوضة)) مفعول اول و ((مثلا)) مفعول دوم كه بر مفعول اول مقدم شده ، و كلام در تقدير اين است كه ان الله لايترك جعل البعوضة مثلا. برخى مى گويند: ممكن است ((مثلا)) حال از ((بعوضة)) باشد. و نيز ممكن است ((ما)) اسم مبهم و به معناى شى ء باشد و در اين صورت ، مفعول است براى ((يضرب)) و ((بعوضة)) بدل آن و ((مثلا)) مفعول دوم كه بر مفعول اول مقدم شده است و تقدير اين است : ان الله لايترك جعل شى ء من الاءشياء مثلا حتى ولو كان هذا الشى ء بعوضة . مصدر مؤ ول از ((اءن يوصل)) بدل از ضمير ((به)) و به معناى يقطعون ما اءمر الله بصلته است .

هدايت و گمراهى

واژه ((هدايت)) به چند معنا به كار مى رود:

1. بيان و ارشاد: بسيارى از آيات هدايت در قرآن به همين معناست ؛ نظير آيه و ما منع الناس اءن يؤ منوا اذ جاءهم الهدى ؛(191) و چه چيز مردم را از ايمان آوردن منع كند زمانى كه آنها را هدايت آيد)). در اين آيات ، هدايت به معناى بيان است و بيان خدا نيز به آنچه پيامبران آورده اند و يا آنچه خداوند بدان آشكارا دستور داده ، به گونه اى كه ترديدى در آن راه نداشته باشد، منحصر مى شود.

2. پذيرفتن اندرز و بهره گيرى از آن : از اين قبيل است آيه 108 سوره يونس : قل يا اءيها الناس قد جاءكم الحق من ربكم فمن اهتدى فانما يهتدى لنفسه و من ضل فانما يضل عليها؛ بگو: اى مردم ، شما را حق از جانب پروردگارتان آمده است ، پس كسى كه هدايت را بپذيرد پس همانا به نفع خويش پذيرفته است ، و كسى كه گمراه شود پس همانا بر ضرر خويش ‍ گمراه شده است)).

3. توفيق و عنايت ويژه خداوند: نظير آيه ولكن الله يهدى من يشاء(192) و آيه و ان الله يهدى من يريد(193) كه در اين دو آيه معناى هدايت اين است كه خدا او را توفيق مى دهد تا به هدايت عمل كند و راه به سوى آن را برايش آماده سازد.

بديهى است كه هدايت به مجرد بيان ، مستلزم توفيق در عمل نيست ، بلكه گاهى ممكن است شخصى بر عمل به هدايت توفيق پيدا نكند. از اين قبيل است سخن خدا كه مى فرمايد: ((ليس عليك هداهم))؛(194) يعنى تنها به عهده تو بيان است ، خواه آنان به هدايت تو عمل كنند و يا نكنند.

4. پاداش : همانند آيه ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات يهديهم ربهم بايمانهم تجرى من تحتهم الاءنهار فى جناب النعيم (195) كه بدين معناست : آنان را به سبب ايمانشان پاداش مى دهد. و همچنين است آيه ((يهدى اليه من اءناب ؛(196) خدا كسى را كه به سوى او برگردد به سوى خويش هدايت مى كند)).

5. از هدايت ، ارشاد كننده و بيان كننده اراده مى شود؛ زيرا هدايت به وسيله او حاصل شده است و در آيه ((يهدى به كثيرا))؛ خدا گروه كثيرى را با قرآن هدايت مى كند، نيز همين معنا مراد است . صاحب مجمع البيان مى گويد: ((معناى ((يهدى به كثيرا)) اين است : به وسيله آن ، كسانى را كه ايمان آورده اند و گفته اند اين در جاى خودش است هدايت مى كند، و از آن جا كه خدا هدايت كرده ، به او نسبت داده شده است .))

6. حكم به هدايت يافتن كسى كه هدايت شده و نام گذارى او به ((مهتدى))، چنان كه مى گويند: ((عدله القاضى ؛ قاضى به عدالت او حكم كرده است)). اين معنا را مى توان به خدا نسبت داد.

گمراهى نيز معناى متعددى دارد:

1. به اشتباه انداختن ، ايجاد ترديد، به فساد انداختن و جلوگيرى از دين و حق : اين معنا به هيچ روى به خدا نسبت داده نمى شود، بلكه به ابليس و پيروانش نسبت داده مى شود و از اين قبيل است سخن خداى تعالى كه به نقل از ابليس مى گويد: ((ولاءضلنهم و لاءمنينهم ؛))(197) هر آينه آنها را گمراه مى كنم و با آرزوها سرگرم مى نمايم)). و نيز مانند آيه ((و اءضل فرعون قومه ؛(198) فرعون قومش را گمراه كرد)). و آيه ((و اءضلهم السامرى ؛(199) سامرى - رئيس گوساله پرستان - آنها را گمراه كرد)).

2. مجازات : در قرآن آيات زيادى است كه به همين معنا مى باشد. برخى از اين آيات عبارتند از: ((يضل الله الكافرين))،(200) ((و يضل الله الظالمين))(201) و كذلك يضل الله من هو مسرف مرتاب .(202)

معناى اين آيات اين است كه خداوند كافران ، ظالمان و دروغگويان را مجازات مى كند.

3. حكم به گمراهى شخص و گذاشتن نام گمراه بر او؛ نظير اين كه بگويى : او را فلانى گمراه كرده است . اين سخن وقتى گفته مى شود كه شخص ، ديگرى را به گمراهى نسبت داده و از زمره گمراهان حسابش آورده باشد. اين معنا بر خداوند نيز جايز است .

4. انسان را به خود واگذاشتن : براى نمونه اگر كسى فرزندش را مورد عنايت قرار ندهد و او را تربيت نكند، درست است كه گفته شود: ((اءضله اءبوه ؛ او را پدرش گمراه كرده است)).

5. گم كردن : چنان كه مى گويى : ((اءضل فلان ناقته ؛ فلانى شترش را گم كرده است)). اين معنا نيز به خدا نسبت داده نمى شود.

6. آزمايش كردن ، به نحوى كه هنگام بيان ، كه خداوند بندگانش را با آن آزمايش مى كند، گمراهى حاصل مى شود. صاحب مجمع البيان مى گويد: ((مقصود آن است كه خدا با اين مثل ها بندگانش را آزمايش مى كند. از اين رو، بسيارى بدان ها گمراه و بسيارى بدآنها هدايت مى شوند.))