راه حل مشكل جوانان
سوال : شما درد را بيان كرديد، اما درمان آن چيست ؟
پاسخ : حقيقت آن است كه پاسخ به اين سوال تنها كار يك روشنفكر نيست ، بلكه بايد
انديشه هاى بزرگ و اخلاصمند درباره آن تاءمل كنند و به تبادل نظر بپردازند؛ چرا كه
هرگاه اخلاق و آداب و رسوم مختلف در محيط جامعه اى پديد آيد و مدت زيادى در آن حاكم
شود، به صورت حقيقت و واقعيتى ماندگار در مى آيد كه از بين بردن آن ، كار ساده اى
نيست ؛ زيرا همان گونه كه عوامل طبيعى در عالم طبيعت اثر دارد، اخلاق و آداب و روسم
نيز بر روان ها اثر مى گذارد و تغيير اين عادت ها نيازمند تلاش و كوشش طولانى و سخت
است ، همان گونه كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) براى دگرگون كردن
عقايد و عادتهاى مردم دوران جاهليت كوشش هاى طاقت فرسايى به عمل آورد.
در احاديث نيز بدين نكته اشاره شده كه از جمله آنها اين حديث است :
((اسلام با غربت آغاز گرديد و بار ديگر همچون دوران آغازين خود غريب خواهد
شد)).
بنابراين ، غبار غربت از چهره اسلام زدوده نمى شود و چشمان
پيامبر اكرم با بازگشت اسلام روشن نمى گردد، مگر به وسيله رهبرى كه همانند محمد
(صلى الله عليه و آله و سلم ) باشد و اصحابى كه همچون مهاجران و انصار (صدر اسلام )
باشند. البته ، براى خدا مشكل نيست كه روزى وضعى را به وجود آورد كه در آن ، بار
ديگر حكومت قرآن ، آيين قرآن و اخلاق قرآن باز گردد؛ ولى وظيفه ما آن است كه به
اندازه توان خود تلاش كنيم و منتظر معجزه آسمانى نباشيم . كارهايى كه ما هم اكنون
مى توانيم انجام دهيم از اين قرار است :
1. در مدارس جايگاه بلندى براى دين قائل شويم ، به ويژه براى قرائت قرآن ، حفظ و
تفسير آن ؛ زيرا قرآن به مثابه سنگ پايه است . چنانچه دست اندركاران و مسئولان
آموزش در مدارس دولتى از اين كار جلوگيرى كنند - كه به يقين چنين خواهند كرد - ما
بايد به منظور رسيدن به اين هدف ، در كنار مدارس علوم جديد و رايج امروز، مدارس ملى
تاءسيس كنيم . بودجه اين مدارس را مى توان از ميليون ها پولى كه به نام حقوق الهى
به مراجع تقليد و ديگران پرداخت مى شود، تاءمين كرد و من موردى را براى هزينه كردن
اين پولها بهتر از صرف آنها در راه احياى تعاليم دينى و انتشار آن و تربيت نسل جوان
بر طبق اين تعاليم نمى بينم .
2. هر يك از روحانيان وظيفه خود را با كمال اخلاص انجام دهد و خود را آماده كند كه
رهبرى آگاه باشد و نيز بشناسد كه از كجا مى تواند در دلهاى جوانان نفوذ كند و چگونه
مى تواند به آنها بباوراند كه دين منبع و سرچشمه ارزش هايى است كه مى تواند زندگى
بهترى را براى آنها فراهم سازد.
3. حقايق دينى را به صورت روشن و قابل فهم ، براى مردم بيان كنيم و آن را به وسيله
كتابها، سخنرانى ها، مقاله ها و نشريه ها منتشر سازيم و نيز براى بى خبران و شك
آورندگان اثبات كنيم كه اسلام با عقيده ، آيين و اخلاقش از نيازهاى روحى و مادى
انسان سرچشمه مى گيرد و براى حل مشكلات انسان ، راههاى مناسب ارائه مى دهد و مى
خواهد سعادت اين جهان و آن جهان او را تاءمين كند.
خواننده ، دليل اين ادعا را در همين تفسير خواهد يافت ؛ تفسيرى كه دين را به انواع
مظاهر زندگى مرتبط مى سازد و به جنبه انسانى قرآن بيش از جنبه بلاغت كلمات آن اهميت
مى دهد.
مفسر
واژه ((تفسير)) در لغت به
معناى آشكار كردن و در اصطلاح ، علمى است كه در آن از معانى الفاظ قرآن و ويژگى هاى
آن بحث مى شود.
آشنايى با اين علم ، نياز به يك سلسله مقدمات و آمادگيهايى دارد كه برخى از آنها
عبارتند از: آشنايى با انواع علوم عربى ،(114)
علم فقه و اصول آن ، علم حديث و علم كلام ، تا مفسر از روى دليل بداند كه چه چيزى
بر خدا و پيامبران جايز است و چه چيزى بر او و آنان محال . برخى مى گويند: علاوه بر
علوم پيش گفته ، دانستن علم تجويد و قرائت نيز بر مفسر لازم است .
در اين جا، چيز ديگرى نيز هست كه مفسر بدان نياز دارد و اين چيز از تمام آنچه
مفسران در مقدمه تفسيرشان ياد كرده اند، مهمتر و با عظمت تر است ؛ زيرا پايه و محور
فهم كلام خدا به شمار مى رود. من كسى را نديدم كه بدين امر مهم اشاره كرده باشد و
خودم پس از آن كه مقدارى در تفسير كار كردم ، آن را كشف كردم و آن است : كسى معانى
قرآن ، حقيقت و عظمت آن را هرگز درك نخواهد كرد و نخواهد شناخت ، مگر آن كه از
ژرفاى دلش اين معانى را حس كند و قلب و انديشه اش با آنها هماهنگ شود و ايمان او به
آنها با خون و گوشتش درآميزد. راز سخن امام اميرالمومنين (عليه السلام ) نيز در
همين جا نهفته است كه مى فرمايد: ((آن ، قرآن صامت است ، و
من قرآن ناطقم)).
همچنان كه به تفسير قرآن ادامه مى دادم ، بدين نكته يقين پيدا كردم كه اگر مفسرى
چيز تازه و بى سابقه اى در تفسير نياورد، هر چند اين چيز ارائه يك انديشه در تفسير
باشد، اين مفسر انديش اى عالمانه و پويا ندارد، بلكه صرفا انديشه يك خواننده را
دارد كه آنچه را براى ديگران مى خواند در انديشه او نقش مى بندد؛ نظير صورت چيزى كه
با همان رنگ و اندازه خود در آينه نقش مى بندد. اين موضوع بدان جهت است كه معانى و
مفاهيم قرآن بى نهايت ژرف است و هيچ كس - هر چند به مقام والايى از دانش و فهم
رسيده باشد - نمى تواند به عمق آن برسيد؛ هر كسى تنها به ميزان معلومات و شايستگى
هاى خود مى تواند معانى را كف و استنباط كند. بنابراين ، اگر مفسر پيشين در مرزى
معين باز ايستاده باشد و آن گاه مفسر بعدى بيايد و راه او را ترسيم كند و حتى يك
قدم هم فراتر نرود، كاملا همانند نابينايى است كه به عصاكشى تكيه مى كند و هرگاه او
را از دست مى دهد بر جاى خود ميخكوب مى شود.
جز اينها، در اثناى پرداختن به تفسير، به نظريه ها و باورهاى فراوان ديگرى نيز دست
يافتم ، به عبارت درست تر تفسير، بسيارى از برداشتها و افكار پيشينم را تصحيح كرد.
برخى از نظرياتى كه من در حالى كه به سخنان خدا مى انديشيدم به آنها يقين پيدا كردم
از اين قرارند:
1. ايمان بدون تقوا وجود ندارد.
2. بهشت جز بر كسى كه در راه حق ، جهاد و فداكارى كند، حرام است .
3. تمام اصول و فروع دين اسلام ، از ايمان به خدا گرفته تا كوچك ترين حكمى كه در
شريعت است ، همگى بدون استثنا پيوند استوار و محكم با زندگى دارند.
4. ايمان و يقين پيدا كردم كه ناآگاه ترين مردم به حقيقت اسلام و هدفهايش ، كسانى
اند كه به اسلام نسبت داده مى شوند (يعنى كسانى كه نام مسلمان را به خود گرفته
اند.) و نيز نظريات ديگرى كه خواننده در لابه لاى صفحات اين تفسير مى تواند آنها را
بيابد و بسيارى از اين نظريات را تحت عنوان هايى كه بيانگر آنها مى باشند، در
بندهايى جداگانه و مستقل مطرح نموده ام .
از اين رو، من وظيفه اى سنگين تر و دشوارتر از وظيفه كسى كه سخنان خدا را تفسير مى
كند نمى شناسم ؛ زيرا او مى خواهد مقصود خدا را از اين سخنان به دست آورد و اين ،
كار ساده اى نيست ؛ ولى آنچه مشكل را آسان مى سازد آن است كه مفسر، فهم و تصور خودش
از معانى و مقاصد قرآن را آن گونه كه در ذهن وى مى گذرد بيان كند، نه آنچه را در
جهان خارج و واقع وجود دارد، نظير مجتهدى كه اگر حكم خدا را درست تشخيص دهد پاداش
داده مى شود و اگر خطا كند معذور است و حتى ممكن است به سبب نيت ، اجتهاد و عدم
تقصيرش پاداش هم داده شود.
دعوت قرآن
اگر كسى آيات قرآن را بررسى نمايد و درباره معانى آن بينديشد، در مى يابد كه
در وراى اين آيات ، يك مقسم مشترك و يك چارچوب كلى وجود دارد كه تمام قواعد، اصول ،
سوره ها و آيات قرآن را به يكديگر پيوند مى دهد و اين رابط يا مقسم مشترك ، عبارت
است از: فرا خواندن مردم به يك زندگى پاك و پاكيزه كه امنيت و عدالت در آن حاكم
باشد و فراوانى و صلح ، آن را فرا گيرد: ((اى كسانى كه ايمان
آورده ايد، چون خدا و پيامبرش شما را به چيزى فرا خوانند كه زندگى تان مى بخشد
دعوتشان را اجابت كنيد)).(115)
فرا خواندن خدا و پيامبر اكرم به سوى زندگى ، شيوه خاصى دارد و بر پايه هايى چند
استوار است . اما شيوه فراخوانى را خداوند در سخن خود، خطاب به پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) مشخص مى كند: ((مردم را با حكمت و
اندرز نيكو به راه پروردگارت بخوان و با بهترين شيوه با آنان مجادله كن)).(116)
مراد از حكمت و اندرز نيكو آن است كه پيامبر اكرم ، دل و عقل (مردم ) را مخاطب خود
قرار دهد و در دعوت خود به سوى خدا، زيبايى آفريدگان و شگفتى هاى موجودات را به
نمايش بگذارد: ((به زودى آيات قدرت خود را در آفاق و در وجود
خودشان به آنها نشان خواهيم داد تا برايشان آشكار شود كه او حق است)).(117)
همچنين آشوبگران و كينه توزان را از سرنوشت و پايان بد، بترساند و براى آنان
مثالهايى از امت هاى گذشته بزند، همان گونه كه شعيب چنين كرد، آن جا كه به قومش گفت
: ((اى قوم من ، مخالفت با من شما را به كارى وا ندارد تا
آنچه بر قوم نوح يا قوم هود يا قوم صالح يا در همين نزديكى به قوم لوط رسيد، به شما
نيز برسد)).(118)
اما اگر اين كينه توزان ، همچنان بر دشمنى و كينه توزى پاى فشارند، آنها را به حال
خود رها سازد، زيرا دلايل و براهين زياد به حال آنان سودى ندارد: ((اگر
با تو به جدال برخيزند، بگوى : من و پيروانم در دين خويش به خدا اخلاص ورزيديم)).(119)
((همانا بر توست رساندن و بر ماست بازخواست كردن
)).(120)
اما برخى پايه هاى فرا خواندن به زندگى خوش را به ترتيب زير يادآور مى شويم :
1. انسان در اين زندگى ، تصادفى و بدون هدف آفريده نشده است : ((خدا
شما را آفريد، آن گاه مى ميراند.))(121)
2. خداى متعال انسان را به حال خود رها نكرده است تا هوسها و شهوتها بر او حكومت
كند، بلكه راه ميانه اى را براى او ترسيم كرده كه اجازه ندارد از آن تخطى و تجاوز
كند: ((آيا انسان مى پندارد كه او را به حال خود وا گذاشته
اند؟))،(122)
((به پروردگارت سوگند! كه همه را بازخواست كنيم . به سب
كارهايى كه مى كرده اند.))(123)
3. ايجاد امنيت و حفظ نظم (بدين معنا كه ) هر كس در اين نظم اخلاق كند و به منظور
ايجاد فساد در زمين تلاش نمايد در دنيا به اشد مجازات گرفتار مى شود و در آخرت نيز
برايش عذابى دردناك خواهد بود: ((جزاى كسانى كه با خدا و
پيامبرش جنگ مى كنند و در زمين به فساد مى كوشند، آن است كه كشته شوند، يا بر دار
گردند، يا دست ها و پاهايشان يكى از چپ و يكى از راست بريده شود، يا از سرزمين خود
تبعيد شوند. اينها رسواى يشان در اين جهان است و در آخرت نيز به عذابى بزرگ گرفتار
آيند)).(124)
4. حفظ امنيت و برقرارى نظم هرگز تحقق پيدا نمى كند، مگر آن كه هر انسانى امين نفس
خود و كرامت ذاتى خويشتن باشد، زيرا بر اساس منطق قرآن ، جامعه صالح ، جامعه اى است
كه حتى يك فرد فاسد هم در آن پيدا نشود: ((... هر كس ، كس
ديگر را، نه به قصاص قتل كسى يا ارتكاب فسادى بر روى زمين بكشد، چنان است كه همه
مردم را كشته باشد و هر كس كه به او حيات بخشد، چون كسى است كه همه مردم را حيات
بخشيده باشد...)).(125)
البته ، اين امر بدان سبب است كه حقيقت انسانيت ، همان گونه كه وابسته به تمام
افراد است ، به تك تك افراد نيز وابسته مى باشد. از اين رو، اگر كسى در حق يكى از
افراد جنايتى مرتكب شود، مانند اين است كه به همه انسانها جنايت كرده و اگر كسى به
فردى احسان كند، مانند اين است كه به همه انسانها جنايت كرده و اگر كسى به فردى
احسان كند، مانند اين است كه به همه انسانها احسان كرده است . جمله
قتل نفسا بغير
نفس اءو فساد فى الاءرض در آيه شريفه اشاره به اين نكته دارد كه هر فردى
تقدس انسانى خود را دارد و او هميشه در حريمى قرار دارد كه شكستن آن حرام است ، مگر
اين كه وى خودش اين حرمت را بشكند و با ارتكاب جنايت ، آن تقدس و حرمت انسانى را از
خود سلب كند.
5. روابط ميان مردم بر اساس حفظ كرامت انسانى براى هر فرد استوار است و تفاوتى نمى
كند كه اين فرد، مرد باشد يا زن ، سياه باشد يا سفيد، دارا باشد يا نادار، و پيرو
هر دين و آيينى باشد. خدا با كوتاه ترين و رساترين عبارت اين حقيقت را بيان كرده
است : ((ما فرزندان آدم را گرامى داشتيم)).(126)
هركس به كسى كه خدا او را گرامى داشته ، بى احترامى كند، به خدا و آيين او بى
احترامى كرده است .
6. ايمان به خدا و نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و روز قيامت و ديگر
اصول و فروع دين ، صرفا يك شعار دينى نيست كه قرآن كريم آن را سر مى دهد، بلكه هر
يك از اصول اسلام و احكام آن ، داراى ثمره هايى است كه با اخلاق نيكو و عمل مفيد مى
توان آنها را به دست آورد. از اين رو، خداوند در چندين آيه ، ايمان به خودش را با
عمل صالح تواءم دانسته است . ايمان به نبوت حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )
نيز همان ايمان به انسانيت و آسايش اوست : ((نفرستاديم تو
را، جز آن كه مى خواستيم به مردم جهان رحمتى ارزانى داريم)).(127)
اما داخل شدن در بهشت ، رابطه محكمى با تلاش و عمل صالح در اين زندگى دارد:
((آيا مى پنداريد كه به بهشت خواهيد رفت و حل آن كه هنوز
براى خدا معلوم نشده است كه از ميان شما چه كسانى جهاد مى كنند و چه كسانى پايدارى
مى كنند)).(128)
بدين ترتيب ، قرآن كريم براى رسيدن به اهداف خود و پذيرفته شدن دعوتش به زندگى از
سوى انسان ها، راه مثبت و درست را مشخص مى كند، دعوتى كه با جمله
استجيبوا لله و
للرسول اذا دعاكم لما يحييكم بدان اشاره كرده است .
اين آيه دليل روشنى است بر اين كه نمى توان هر دعوتى را كه مربوط به زندگى نباشد
دعوت دينى ناميد و هر كس چنين دعوتى را به خدا و پيامبرش نسبت دهد بر دين دروغ بسته
است . و من سعى كرده ام آيات قرآن را بر همين اساس تفسير كنم . جزئيات بيشتر روش
اين تفسير به شرح زير است :
روش اين تفسير
منظور از اين روش در اينجا چارچوبى است كه از چند ضابطه كلى تشكيل يافته است
و مولف در پرتو اين چارچوب حركت مى كند و از آن منحرف نمى شود؛ زيرا هر كارى كه بر
طبق روش (و ضابطه ) انجام نشود، كارى است بى هدف كه تضاد و بى برنامگى بر آن حاكم
است . روشى كه من در اين تفسير از آن پيروى كردم از ضوابط زير برخوردار مى باشد:
1. به قرآن از اين ديد نگريستم كه اين كتاب در حقيقت و سرشت خود، كتاب دين ، هدايت
، اصطلاح و قانون است ، هدفش پيش از هر چيز، آن است كه به همه انسانها زندگى بخشيد،
زندگى اى كه بر پايه هاى درست و سالم استوار باشد، امنيت و عدالت بر آن حكومت كند و
فراوانى و رفاه سراسر آن را فراگيرد. پيش تر نيز بدين موضوع اشاره كرديم .
2. گروهى از مفسران پيشين به واژه شناسى قرآن ، زياد اهميت داده اند، درباره رمز
معجزه بودن واژه ها و اسلوب آن ، سخن را به درازا كشانده و پرسش هايى را مطرح كرده
اند؛ به عنوان مثال پرسيده اند: ((چرا ((واو))
آورده ، نه ((فاء)) يا چرا
((فاء)) آورده نه واو))؟
چرا گفته است : ((يفسقون)) و نگفته
است : ((يظلمون)) و... آن گاه پس از
طرح اين پرسش ها پاسخ هايى داده اند كه فايده دارد و نه بر ضابطه اى استوار است .
از اين رو، من اين گونه مباحث را مطرح نكردم .
مى دانيم كه هر تفسيرى داراى خصوصيتى است كه بر ديگر ويژگى هاى آن غلبه دارد.
خصوصيت بارز تفسير من عبارت است از: ((قانع كردن
)). قانع كردن خواننده به اين كه دين با تمام اصول و فروع و
تعاليم خود، خير و كرامت و سعادت انسان را طالب است و هر كس از اين هدف منحرف شود
از حقايق دين و راه استوار زندگى منحرف شده است . من براى اين كه به هدف مزبور برسم
، كوشيده ام تا شرح آيات قرآنى را به صورتى ساده ، آسان و روشن بياورم ، تا خواننده
در هر سطحى كه باشد آن را بفهمد.
اگر مفسران پيشين به ساختارهاى فصيح و معانى بليغ قرآن ، بيش از باوراندن ارزش هاى
دينى به خواننده ، اهميت مى داده اند، بدان سبب بود كه در عصر آنها دين و قوانين و
ارزشهاى آن چنان كه در عصر ما معمول است ، تحقير و توهين نمى شد، بنابراين ، طبيعى
است كه زبان تفسير در آن زمان بايد غير از زبان تفسير در اين زمان بوده باشد.
از آن جا كه تفسير همانند هنر از شرايط محيطى سرچشمه مى گيرد، اين جانب در تفسير
خود، اين موضوع را مورد توجه قرار دادم كه نسل جديد را به اصول و فروع دين قانع كنم
و به آنها بنمايانم كه دين دوش به دوش زندگى حركت مى كند. البته ، اين كار بدان
معنا نيست كه من جهات سودمندى را كه مفسران بزرگ متذكر شده اند، ناديده انگاشتم .
ابدا چنين نيست ، زيرا من اين جهات را تلخيص و با عبارتى روشن تر بيان كردم و حتى
درباره آن ها اظهار نظر كردم ، به ويژه درباره مسائل مشكل فلسفى از قبيل جبر و
اختيار، هدايت و گمراهى ، امامت ، عصمت پيامبران ، شفاعت ، باطل شدن عمل كسى كه
مرتكب گناه كبيره مى شود، حساب قبر و... همچنين غالبا براى هر آيه بخشى را تحت
عنوان ((واژگان))، به منظور شرح واژه
هاى غير ماءنوس و بخشى ديگرى را تحت عنوان ((اعراب))
به منظور بيان نقش نحوى برخى از واژه هاى مشكل اختصاص دادم . با اين كه مى دانستم
تفسيريهاى جديد به اين مسائل نپرداخته اند؛ ولى من به دليل علاقه برخى از خوانندگان
- هر چند تعدادشان اندك است - آنها را مطرح كردم . اما مسائل بديعى و بيانى و ذكر
چگونگى اسلوب و نظام عبارت پردازى قرآن را براى تفاسيرى چون كشاف زمخشرى ، البحر
المحيط اندلسى غرناطى ، و كسان ديگرى كه اين مباحث را مطرح كرده اند واگذاشتم .
در اين جا به مناسبت اشاره به اين نكته كه با اختلاف دوران ها، زبان تفسير هم
اختلاف پيدا مى كند؛ بد نيست سخنى را از محيى الدين بن عربى كه در جلد چهارم كتاب
الفتوحات المكيه ((باب حضرة الحكمه))
آورده است نقل كنم . او در هنگام سخن گفتن درباره تلاوت قرآن كه ژرف ترين معانى را
در بردارد و اين معانى با جديدترين نظريات علمى و مهم ترين آنها همچون نظريه نسبيت
((انشتين)) - كه زمان و مكان را از
ابعاد مقوم شى ء مى داند - مطابقت دارد، مى گويد: ((... وقتى
انسان قرآن را تلاوت مى كند، در هر تلاوتى معناى خاصى را مى يابد كه در تلاوت نخست
، اين معنا را نيافته بود. با اين كه حروف تلاوت شده ، درست همان حروف قبلى است و
تنها محيط و شرايط است كه تحول پيدا مى كند و بايد هم معناى قرآن تحول پيدا كند؛
زيرا زمان تلاوت نخستين ، غير از زمان تلاوت بعدى است)). اين
سخن ابن عربى كه ((بايد حول پيدا كند))
نشان مى دهد كه وى معتقد بود هر چيزى با تحول زمان ، متحول و متعدد مى شود و چه
راست گفته است فيلسوف معاصر، ((راسل))
آن جا كه مى گويد: ((پيشينيان ، با اجتهاد و انديشه هاى خود:
نظرياتى را استنباط كردند كه (امروز) درستى و علمى بودن آنها را علم ثابت كرده است
و حال آن كه در روزگار خود، بيش از فرضيه و استنباط پيشنهادى نبودند)).
3. از ديدگاه من ، اسرائيلياتى كه در برخى از تفاسير آمده ، خرافات و افسانه اند و
بزرگ ترين و درست ترين دليل بر اثبات دروغ بودن و باطل بودن آنها اين است كه به
((اسرائيل)) نسبت داده مى شود.
همچنين ، از ذكر بسيارى از رواياتى كه درباره اسباب نزول آيات وارد شده ، خوددارى
كردم ؛ زيرا علما درباره اسناد اين روايات تحقيق نكرده اند و صحيح آن ها را از ضعيف
جدا ننموده اند، كما اين كه اين كار را در مورد روايات مربوط به احكام انجام داده
اند. حتى علما رد سند روايات احكام مستحب سهل انگارى به خرج داده و درباره آن تحقيق
نكرده اند و تنها در سند روايات احكام واجب و حرام دقت و تاءمل نموده اند، تا آن جا
كه در كتاب هاى اصول ، بحث مستقلى را با عنوان ((تسامح در
ادله سنن و مستحبات)) اختصاص داده اند.
همچنين نخواستم خود و خواننده را به بيان وجود رابطه و مناسبت ميان آيات و پيوستگى
برخى از آنها با برخى ديگر - چنان كه مفسران اين كار را كرده اند - مشغول كنم ؛
زيرا قرآن يكباره به پيامبر اكرم وحى نشد، بلكه به تدريج نازل شد و نيز ترتيب سوره
ها و آيات قرآنى - كه ما هم اكنون آن را قرائت مى كنيم - بر حسب نزول نيست . يكى از
كارشناسان درباره ترتيب آيات قرآن و بلاغت آن ، مى گويد:
سوره هاى قرآن ، به ترتيبى كه هم اكنون در دسترس ماست ، از زمان پيامبر اكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم ) مرتب گرديد: در مصحف ، سوره هاى طولانى بر سوره هاى وسط
مقدم شد و سوره هاى وسط بر سوره هاى كوتاه . در اين ترتيب و تنظيم نه نزول سوره ها
و آيات در مكه يا مدينه رعايت شده است و نه تاريخ نزول آيا. از اين روى ، مى بينيم
كه سوره هاى ((بقره))،
((آل عمران)) و ((مائده))
در اول قرآن ، پس از سوره فاتحه آمده است ، با اين كه اين سوره ها مدنى است . در
برخى از موارد در يك سوره مدنى آياتى را مى يابيم كه در مكه نازل شده و يا در سوره
اى مكى آياتى را مشاهده مى كنيم كه در مدينه نازل شده است .
صاحب تفسير المنار به نقل از استادش ، شيخ محمد عبده در جلد دوم ، ص 451، چاپ دوم
اين كتاب مى گويد: ((قرآن صرفا يك كتاب هنرى نيست تا هر
موضوعى از آن به باب ويژه اى اختصاص يافته باشد، بلكه قرآن كتاب هدايت و اندرز است
و مباحث يك مقصد با شگرد ادبى و تنوع بيانى مختلف چند بار تكرار شده است تا خواننده
و شنونده آن ، از پى گيرى طريق هدايت خسته نشوند)).
4. در تفسير آيه و بيان مقصود آن ، پيش از هر چيز بر حديثى تكيه كردم كه در سنت
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) به اثبات رسيده باشد؛ زيرا سنت ، ترجمان
قرآن و راه شناخت معانى آن است . خداوند متعال مى فرمايد: ((هر
چه پيامبر اكرم به شما داد بستانيد و از هر چه شما را منع كرد اجتناب كنيد)).(129)
اما اگر حديثى از سنت نيافته باشم ، بر ظاهر آيه و سياق آن تكيه كردم ؛ زيرا گوينده
حكيم در بيان مراد خودش بر چيزى تكيه مى كند كه مخاطب آن را بفهمد و اين چيز، مفهوم
ظاهرى سخن مى باشد؛ چرا كه مخاطب نيز به نوبه خود همين ظاهر را مى گيرد، مگر آن كه
خلاف آن ثابت شود.
هرگاه آيه دوم ، همان معناى آيه اول را داشت و آيه دوم آشكارتر و روشن تر از آيه
اول بود، هر دو آيه را با هم آوردم تا مقصود بيشتر روشن شود؛ زيرا منبع قرآن يكى
است و برخى از آن برخى ديگر را بيان مى كند و بعضى شاهد است بر ديگرى .
هرگاه ظاهر لفظ با حكم بديهى عقل تعارض داشت ، لفظ را به گونه اى تاءويل بردم كه با
عقل هماهنگى پيدا كند؛ زيرا عقل دليل و حجت بر وجوب عمل كردن به نقل و روايت است .
چنانچه در باب يك مسئله فقهى ، ظاهر لفظ، با اجماع مسلمانان در تمام دوران ها و
مكان ها تعارض داشت ، اجماع را بر ظاهر ترجيح دادم ؛ نظير آيه
اذا تداينتم
بدين الى اءجل مسمى فاكتبوه
(130) كه ظاهر ((اكتبوه))
بر وجوب دلالت دارد؛ اما بنا بر اجماع مسلمانان كتابت دَين ، مستحب است . از اين
رو، ظاهر را حمل بر استحباب كردند، نه بر وجوب .
اما نظريات مفسران را به عنوان يك حجت قطعى و دليلى مستقل مطرح نكردم ، بلكه در
جايى كه احتمال چند معنا براى لفظ وجود داشت سخن آنان را به عنوان مويد و مرجح
آوردم ؛ چرا كه مفسران براى كشف معانى و اسرار قرآن و آشكار ساختن ويژگى هاى آن
تلاش هاى چشم گيرى كرده اند و در تاءويل كتاب خدا چنان اهتمام ورزيده اند كه هيچ
كتابى : نه در ميان ملت هاى كهن و نه در ميان ملت هاى جديد - به اين اندازه مورد
توجه و اهتمام نبوده است . وانگهى در رشته هاى مختلف علوم مختلف قرآنى كه مسلمانان
در طول تاريخ به آنها اشتغال داشته اند، در ميان مفسران ، پيشوايان بزرگى وجود
دارند كه اگر چه نظريات آنها همانند سخن معصوم (عليه السلام ) حجيت ندارد، اما دست
كم پرتوهايى بر معناى مورد نظر مى اندازد و راه را براى فهميدن آن هموار مى سازد.