تفسير قرآن براى جوانان جلد اول
محمود متوسّل

- ۲ -


(17) مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّآ اءَضَآءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَتٍ لا يُبْصِرُونَ
ترجمه : مثال اين منافقان ، مثال كسانى است كه آتشى افروختند، پس چون آتش پيرامون آنان را روشن كرد، خداوند نورشان را بُرد و آنان را در ميان تاريكى هايى كه نمى بينند رها ساخت .
آيات گذشته نمونه هايى از رفتار و گفتار منافقان را بيان نمود، اين آيه با تشبيه آنان به كسى كه در بيابانى تاريك ، آتش افروخته ، مى فرمايد: نورِ ايمانِ منافقان ، همچون نور آتش ، ضعيف و بى دوام و همراه با دود و خاكستر و سوزندگى است . آرى منافق ، نورِ ايمان را بروز مى دهد، امّا باطن او، آتشِ كفر است .
اين نور ضعيف نيز، به تدريج در اثر تعصّب ها و لجاجت ها، ضعيف تر مى شود تا آنكه تاريكى ها، سراسر وجود آنها را فراگيرد.
منافقان با انتخاب راه نفاق ، چنين مى پندارند كه مى توانند هم كفّارِ اهل ((نار)) را از خود راضى نگهدارند و هم مؤ منانِ اهلِ ((نور)) را.هم از دنياىِ كفّار بهره گيرند و هم از آخرت مؤ منان بى بهره نباشند. لذا قرآن ، آنان را به كسى تشبيه نمود كه با افروختنِ آتش ، ((نار)) و ((نور)) را يكجا جمع كرده ، تا از هر دو بهره ببرد.
اما ميدان زندگى ، همچون بيابانِ تاريكى است كه براى عبور از آن ، نورى پرفروغ و بادوام لازم است . و ايمانِ منافقان نور ضعيفى است كه در طوفان حوادث خاموش و آنان را سردرگم رها مى كند
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 منافق ، به جاى استفاده از نور قوى ايمان ، از نار ضعيف حيله استفاده مى كند.
2 منافق ، براى رسيدن به نور، از نار استفاده مى كند كه خاكستر و دود و سوزندگى بدنبال دارد.
3 سرانجام ، خداوند منافق را رسوا مى سازد و همان نور ظاهرى او را نيز مى گيرد.
4 آينده منافق ، تاريك و مبهم است و اميدى به نجات او نيست .
5 نفاق و دورويى ، آنهم در برابر خدا، نشانه زيركى و هوشمندى نيست بلكه مايه ظلمت و هلاكت است .
(18) صُمُّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لاَ يَرْجِعُونَ 
ترجمه : از كفر آنان (از شنيدن حق ) كر و (از گفتن حق ) گُنگ و (از ديدن حقيقت ) كورند، پس (دست از كفر برنداشته و به سوى حق ) باز نمى گردند.
گرچه منافق مانند ديگر انسان ها، داراى چشم و گوش و زبان است ، اما چون چشم او حاضر به ديدن حقايق ، و گوش او حاضر به شنيدنِ كلام حق نيست ، و زبان او نيز از اقرار به حقيقت سرباز مى زند؛ لذا قرآن او را به كسانى تشبيه نموده كه گويا اين ابزار شناخت و بيان را در اختيار ندارند.
آيه قبل ، بيان نمود كه با رفتنِ نور ايمان ، تاريكىِ كفر چنان وجود آنان را فرامى گيرد كه ديگر قدرت ديدن ندارند. اما اين آيه مى فرمايد، نه فقط قدرت ديدن ندارند، بلكه قدرت شنيدن و گفتن حق را هم از دست مى دهند، و نتيجه حركت در پرتگاه و تاريكى ، چيزى جز سقوط و هلاكت نيست ، راهى كه امكانِ بازگشت و نجات ندارد.
(19) اءَوْ كَصَيّبٍ مِّنَ السَّمَآءِ فِيهِ ظُلُمَتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ يَجْعَلُونَ اءَصَبِعَهُمْ فِى ءَاذَانِهِم مِّنَ الصَّو عِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللّهُ مُحِيطٌ بِالْكَفِرِينَ
ترجمه : يا همچون كسانى هستند كه بهنگام ريزش بارانى تند از آسمان ، در ميان تاريكى ها و رعد و برق گرفتار آمده اند. از ترسِ صاعقه هاىِ مرگ آور، سرانگشتانِ خود را در گوش هايشان قرار مى دهند. اما خداوند بر كافران احاطه دارد.
در آيه هفدهم ، خداوند منافق را به در راه مانده اى تشبيه نمود كه نور و روشنايى خود را از دست داده ، در ميان تاريكى ها حيران و سرگردان گشته ، و راه بازگشتى ندارد. اما اين آيه مى فرمايد: او همچون در گِل مانده اى است كه رگبار باران ، تاريكى شب ، غرشِ گوش خراشِ رعد، نورِ خيره كننده برق و ترس و هراسِ مرگ ، او را احاطه كرده است ، اما او نه براى حفظ خود از باران ، پناهگاهى دارد و نه در برابر تاريكى ، نورى و نه در برابر صاعقه مرگ آور، گوشى آسوده و يا روحى آرام .
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 منافق ، غرق در مشكلات و نگرانى هاست . در همين دنيا نيز، دلهره و اضطراب دامنگيرش مى شود.
2 ترس از مرگ ، همواره در گوش منافقان نواخته مى شود و آرامش روحى را از آنها مى گيرد.
3 خداوند بر حيله منافقان احاطه دارد و اسرار و توطئه هاى آنان را افشا مى نمايد.
4 نفاق سرانجام به كفر منتهى مى شود، زيرا اين آيه بجاى آنكه بفرمايد ((وَاللّهُ مُحيطٌ بِالْمُنافِقين )) مى فرمايد ((وَاللّهُ مُحيطٌ بِالْكافِرين )).
5 نصيبِ منافق از بارانِ آسمان ، غرشِ رعد و صاعقه هاى مرگ آفرين است . آرى قرآن ، كه مايه نزول رحمت الهى بر بشر است ، براى منافق زنگ خطر و مايه رسوايى و ذلّت است .
(20) يَكَادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ اءَبْصَرَهُمْ كُلَّمَآ اءَضَآءَ لَهُم مَّشَوْاْ فِيهِ وَإِذَآ اءَظْلَمَ عَلَيْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَآءَ اللّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَاءَبْصَرِهِمْ إِنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِيرٌ
ترجمه : نزديك است كه روشنىِ برقِ آسمان ، نور چشم آنان را بربايد. هرگاه كه برق آسمان در آن صحراى تاريك ، براى آنان روشنى بخشد، چند قدمى در آن حركت مى كنند، اما چون راهشان را تاريك كند از حركت بازايستند. اگر خدا مى خواست شنوايى و بينايى شان رابرمى گرفت كه همانا خدا بر همه چيز تواناست .
رعد و برق آسمان ، كه معمولا نشانه نزول باران و رحمت است ، براى بعضى سبب وحشت و دلهره است .
نورِ ضعيف آتشى كه منافقان ، خود برافروختند و نور خيره كننده برقِ آسمان ، هيچيك نتوانست راهنماى آنان در مسير زندگى گردد. زيرا اوّلى را دوام و بقايى نبود، و دوّمى تنها بشارت گر نزول بارانى بود كه براى او جز مصيبت چيزى را بدنبال نداشت .
آرى وحىِ الهى ، برق خيره كننده آسمان است كه منافقان ، با اظهار ايمان مى خواهند از پرتو اين نور استفاده كنند، اما قرآن به گونه اى آنان را رسوا مى سازد كه بناچار از ادامه راه با مؤ منان باز مى ايستند و اين سردرگمى ، كيفر دنيوىِ نفاق با خدا و مؤ منان است .
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 منافق ، از خود نورى ندارد و بدنبال حركت در پرتو نور مؤ منان است .
2 گرچه منافق ، گاهى چند قدمى به جلو برمى دارد، امّا پيشرفتى ندارد و از حركت باز مى ايست .
3 منافق نمى تواند خدا را فريب دهد و از قهر و كيفر او بگريزد.
درس چهارم : اعجاز قرآن
(21) يَاءَيُّهَا النّاسُ اعْبُدُواْ رَبَّكُمُ الَّذِى خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ
ترجمه : اى مردم ، پروردگارتان را عبادت كنيد، كه شما وپيشينيانِ شما را آفريده است ، تا اهل تقوا شويد.
در بيست آيه گذشته ، خداوند حالات و ويژگى هاى سه گروه از مردم را بيان نمود: پرهيزگاران ، كافران و منافقان . اين آيه بدنبال مقايسه افكار و عقايد، و رفتار و گفتار اين سه گروه ، راه سعادت و نجات را مشخص ساخته و مى فرمايد:
براى پيوستن به گروه اول و رسيدن به تقوا، تنها يك راه وجود دارد و آن بندگىِ خدايى است كه هم شما و هم نياكانِ شما را آفريده است . فقط او را بندگى كنيد تا از بردگىِ ديگران آزاد شويد.
بسيارى از مردم ، خداوند را به عنوانِ خالقِ خود قبول دارند، امّا قانونِ زندگى خود و جامعه را از ديگران مى گيرند، گويا خداوندى كه آنها را آفريده ، به حال خود رها ساخته ، تا هرگونه كه مى خواهند عمل كنند.
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 دعوت پيامبران عمومى است و اختصاص به گروه خاصى ندارد، لذا در قرآن بارها همه مردم را مخاطب ساخته و مى فرمايد: ((يااَيُّهاالنّاس ))
2 يكى از دلايل عبادتِ خداوند، شكرگزارى از نعمت هاى بى پايان او بر ما و پدران ماست .
3 نعمتِ آفرينش ، اولين و بزرگترين نعمتِ خداوند بر ماست .
4 عبادت ، وسيله تقوا و پاكدامنى است . اگر عبادتى روحِ تقوا را در ما گسترش ندهد، در حقيقت عبادت نيست .
5 مراقب باشيم آداب و رسومِ نياكانِ خود را، در برابر دستورات خداوند قرار ندهيم ، زيرا آنها نيز مخلوق خدا بوده ، و پيروى از آنها نبايد مانع اطاعتِ خدا شود.
6 به عباداتِ خود مغرور نشويم ، كه عُجب و ريا، مانع از رسيدن به تقواست .
(22) الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ فِرَ شاً وَالسَّمَآءَ بِنَآءً وَاءَنْزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَاءَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَرا تِ رِزْقاً لَّكُمْ فَلاَ تَجْعَلُواْ للّهِ اءَنْدَاداً وَاءَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
ترجمه : خداوندى كه زمين را براى شما فرشى گسترده ، و آسمان را بنايى افراشته قرار داد و از آسمان ، آبى فرو فرستاد و بدان آب ، براى شما، از ميوه ها، روزى بيرون آورد، پس براى خداوند همتايى قرار ندهيد، با آنكه خودتان مى دانيد (كه آنها، نه شما را آفريده اند و نه به شماروزى مى دهند و اينها همه كار خداست ).
در اين آيه ، خداوند به نعمت هاى متعددى اشاره مى كند كه هر كدام ، سرچشمه نعمت هاى ديگر است . زمين همچون فرش ، بستر زندگى انسان در اين كره خاكى است . كوه و دشت ، آب و خاك ، و معادنِ گوناگون ، در عمق زمين و زير كوه ها، همه و همه محيطى مناسب را براى بقا و حيات انسان فراهم آورده است .
هماهنگى ميان زمين و آسمان ، نزولِ باران و رويشِ گياهان را بدنبال داشته ، و رزق و غذاى انسان را تاءمين كرده است . امّا همه اينها به تدبير الهى و قدرت بى پايان او انجام گرفته است ، پس چگونه مى توان ديگرانى را كه براى زندگى خود محتاج او هستند، شريك او دانست و بجاى خدا فرمان آنان را اطاعت كرد؟
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 توجه به نعمت هاى الهى ، بهترين راه خداشناسى و بندگى و عبادت خداوند است . لذا اين آيه نعمت هاى الهى به انسان را، بيان مى دارد.
2 نظم و هماهنگى ميان زمين و آسمان ، بهترين دليل بر وجود خالقى عالم ، قادر و يكتاست .
3 از دو عبارتِ ((جَعَلَ لَكُم )) و ((رِزْقاً لَكُم )) مى فهميم كه خداوند هستى را براى بشر آفريده و منظور نهايى از خلقتِ موجودات ديگر، بهره و استفاده انسان است .
4 خداشناسى و خداپرستى ، امرى فطرى است كه وجدان همه مردم به آن شهادت مى دهد، لذا آيه مى فرمايد: ((وَ اَنْتُم تَعْلَمون )) يعنى خود اين مطلب را مى دانيد.
5 آب و خاك وسيله هستند، رويش گياهان به دست خداست ، لذا مى فرمايد: ((فَاَخْرَجَ)) او ميوه ها را براى شما پديد آورد.
(23) وَإِنْ كُنْتُمْ فِى رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَاءْتُواْ بِسُورَةٍ مِّنْ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَآءَكُمْ مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَدِقِينَ
ترجمه : و اگر در آنچه بر بنده خود (از قرآن ) نازل كرده ايم ، شك داريد، پس (لااقل ) يك سوره همانند آن بياوريد و گواهان خود را، از غير خداوند (بر اين كار) دعوت كنيد، اگر راست مى گوييد.
هر پيامبرى براى اثباتِ نبوّت خود، بايد معجزه اى ارائه دهد كه ديگران از انجام مثلِ آن عاجز باشند. قرآن ، معجزه پيامبر اسلام است كه بشر از آوردن كتابى همانند آن از نظر لفظ و محتوا، ناتوان است .
قرآن ، بارها مخالفانِ خود را به مبارزه دعوت كرده و فرموده : اگر شما اين كتاب را از جانب خدا نمى دانيد، و آنرا ساخته دست بشر مى پنداريد، كتابى مثل آن بياوريد تا صداى اسلام خاموش شود.
جالب آنكه در اين مبارزطلبى ، بارها قرآن به دشمنانش تخفيف داده است . يك بار مى فرمايد: كتابى مثلِ قرآن بياوريد، جاى ديگر فرموده : ده سوره مثل قرآن بياوريد و در اينجا مى فرمايد: لااقل يك سوره همانند قرآن بياوريد.
از سوى ديگر، قرآن آنها را بر انجام اين كار تحريك كرده و مى فرمايد: از همه ياران و همفكران خود در سراسر جهان دعوت كنيد و آنها را به يارى بطلبيد، اما بدانيد كه قدرت انجام آن را نداريد.
گرچه همه پيامبران ، معجزه داشته اند، امّا معجزه پيامبر اسلام ، يعنى قرآن ، ويژگى هايى مخصوص به خود دارد كه به اختصار چهار مورد آن را ذكر مى كنيم :
ويژگى اول : گويا بودن . معجزاتِ پيامبران ديگر، خود زبان نداشت ، كه بگويد من معجزه ام ، بلكه آن پيامبر بايد اعلام مى كرد كه اين كار من معجزه است ، امّا قرآن ، نيازى به اين معرفى ندارد، زيرا خودش مخالفان را به مبارزه دعوت كرده و آنها را محكوم مى سازد. قرآن هم قانون است و هم سند قانون .
ويژگى دوم : جاودانه بودن . معجزاتِ پيامبران ديگر، در زمانى خاص اتفاق افتاده و فقط مردم همان زمان ، آن را ديده و شنيده اند، امّا قرآن ، تنها در عصر پيامبر معجزه نبوده ، بلكه در طول تاريخ ، معجزه است و گذشتِ زمان نه فقط، آنرا متزلزل نمى سازد بلكه معارف و مطالب آن روزبه روز شكوفاتر و روشن تر مى گردد.
ويژگى سوم : جهانى بودن . همانطور كه قرآن ، مخصوص زمان خاصى نيست ، به مكانِ معين و سرزمين خاصى نيز اختصاص ندارد. مخاطبِ قرآن ، تنها مردم عرب زبانِ سرزمين حجاز نبوده اند، بلكه همه ملّت ها از هر قوم و نژادى كه باشند مخاطب قرآن هستند، لذا در هيچ جاى قرآن ، خطابِ ((يا اَيُّهَا الْعَرَب )) نيامده ، بلكه عموم مردم مورد خطابِ الهى واقع شده اند كه ((يا اَيُّهَا النّاس ))
ويژگى چهارم : روحانى بودن . معمولاً معجزات پيامبران ديگر، جنبه مادى و جسمانى داشته و چشم و گوش انسان ها را به حيرت وامى داشته است . اما قرآن از سِنخ كلام و سخن است ، با آنكه از حروفِ الفبا تركيب يافته ، امّا چنان در عمق جان نفوذ مى كند كه عقل را به تعظيم وامى دارد و روح و انديشه را تسخير خود مى سازد.
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 مهم ترين ويژگى پيامبران كه باعث شد، لياقتِ دريافتِ وحى را پيدا كنند، اين است كه تنها بنده خدا و تسليم محض او بودند. لذا قرآن در بسيارى از آيات ، از پيامبران به ((عِبادِنا)) تعبير مى كند، چنانكه در اين آيه مى فرمايد: ((نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا)) يعنى قرآن را بر بنده خود نازل كرديم .
2 قرآن ، معجزه جاودان الهى ، و اسلام دينى جهانى است ، زيرا معجزه آن ، اختصاص به عصر و نسل خاصى ندارد.
3 نبايد اجازه دهيم شك و ترديدى نسبت به دين ، در ما باقى بماند. اگر هم شك كرديم بلافاصله آن را بر طرف كنيم تا موجب تزلزل دين ما نگردد.
4 حقانيّتِ قرآن به گونه اى است كه اگر مخالفان ، يك سوره مثل قرآن بياورند، ما آنرا به جاى تمام قرآن مى پذيريم .
(24) فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِى وَقُودُهَاالنَّاسُ وَالْحِجَارَةُ اءُعِدَّتْ لِلْكَفِرينَ
ترجمه : پس اگر اين كار را نكرديد، كه هرگز نتوانيد كرد، از آتشى كه هيزم آن ، مردم و سنگ ها هستند و براى كافران فراهم شده ، بپرهيزيد.
قرآن در آيه قبل ، مخالفان خود را به آوردن يك سوره مثل خود، دعوت كرد، اما در اين آيه مى فرمايد: بدانيد كه هرگز چنين كارى شدنى نيست . نه شما كه در زمان رسول خدا هستيد و با زبان و كلام او كاملاً آشنايى داريد مى توانيد مثل قرآن را بياوريد، و نه هيچكس ديگر در آينده ، قادر بر انجام اين كار خواهد بود، زيرا كلام خداوند همچون خود او، قابل مقايسه با بشر و سخن او نيست .
سپس قرآن ، آنان را به آتش جهنّم هشدار مى دهد و مى فرمايد: هيزمِ جهنّم ، بدن هاى گنهكاران است كه در كنار سنگ ها مى سوزد.
مراد از ((سنگ ها)) در آيه ، يا سنگ هاىِ سوختنى مانند زغال سنگ است ، كه آتش جهنّم را بوجود مى آورند، و يا بت هاى سنگى كه خداوند به عنوانِ سندِ جرم ، آنها را در قيامت حاضر مى كند تا بت پرستان نتوانند مُنكر كار خود شوند. چنانكه در آيه 98 سوره انبيا مى فرمايد: ((اِنَّكُمْ وَ ماتَعْبُدون مِن دون اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّم )) يعنى شما و آنچه از غير خدا پرستش ‍ مى كنيد، هيزمِ دوزخ است .
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 در مورد حقانيّت دين خود، با قاطعيّت سخن بگوييم و به درستىِ دين خود يقين داشته باشيم . اين آيه خطاب به مخالفان مى فرمايد: ((لَم تَفْعَلوا وَلَنْتَفْعَلوا)) يعنى نتوانستيد و نخواهيد توانست كه مثل قرآن را بياوريد.
2 انسان بخاطر كُفر به جايى مى رسد كه هم رديفِ سنگ و جماد مى شود.
3 دلى كه همچون سنگ ، نفوذناپذير شد و قرآن را نپذيرفت ، در قيامت نيز، با سنگ محشور مى شود.
4 قرآن ، در همه زمان ها معجزه است ، در آينده نيز كسى نمى تواند مثل قرآن را بياورد.
5 آتشِ دوزخ چنان شديد و سوزنده است كه سنگ را همچون هيزمِ خشك ، شعله ور مى سازد.
(25) وَبَشِّرِ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ اءَنَّ لَهُمْ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الاَْنْهاَرُ كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُواْ هَذَا الَّذِى رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَاءُتُواْ بِهِ مُتَشَبِهاً وَلَهُمْ فِيهَااءَزْوَ اجٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِيهَا خَلِدُونَ
ترجمه : و كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام داده اند، مژده بده كه برايشان باغ هايى است كه نهرها از پاى درختانِ آن جارى مى باشد. هرگاه ميوه اى از آن (باغ ها) به اهل بهشت ، روزى شود، گويند: ((اين همان است كه قبلاً روزىِ ما شده بود))، در حالى كه مشابه آن (نعمت هاى دنيوى ) به ايشان داده شده است ، (نه خودِ آنها). و برايشان در بهشت همسرانى پاك و پاكيزه است و در آنجا جاودانه اند.
بدنبال آيه قبل كه كافران را به آتش دوزخ تهديد كرد، اين آيه سرانجامِ مؤ منان را بيان مى دارد، تا از مقايسه سرنوشتِ اين دو گروه ، حقيقت روشن تر شود. البته ايمان در صورتى مفيد است كه همراهِ عمل صالح باشد. نه ايمان و نه عمل ، هيچكدام به تنهايى ، سعادت انسان را تضمين نمى كند.
ايمان همچون ريشه درخت ، و عمل صالح ميوه آن است . وجود ميوه شيرين دليل بر سلامتِ ريشه و وجود ريشه قوى ، سبب پرورش ميوه سالم است .
افراد بى ايمان ، گهگاه كار خوبى انجام مى دهند، اما چون ايمان در اعماق وجودشان ، ريشه ندارد، هميشگى و دائمى نخواهد بود.
جايگاه اهل ايمان در قيامت ، بهشتى است كه باغ هاى آن پاييز و خزان ندارد، همواره سبز و پر ميوه است ، و آب ، اين مايه طراوت و شادابى ، دائماً از پاى درختان آن جارى است .
گرچه ميوه هاى بهشتى از نظر ظاهر، شبيه ميوه هاى دنيوى است ، تا اهل بهشت آن ها را بشناسند و با آنها ناماءنوس نباشند، اما از نظر طعم و مزه ، كاملاً متفاوت و متمايز است .
در قيامت ، زاد و ولدى نيست ، امّا از آنجا كه انسان به همسر و همدم نياز دارد، خداوند براى اهل بهشت همسرانى بهشتى قرار داده كه پاكى و طهارت ، ويژگى اصلى آنهاست .
گرچه بسيارى از آيات قرآن مثل اين آيه ، نعمت هاى مادىِ بهشت را از قبيل باغ و قصر و همسر، مطرح كرده است ، امّا در كنار اين امور، در آيات ديگر، به نعمت هاى معنوىِ بهشت نيز اشاراتى شده است .
چنانكه در آيه 72 سوره توبه ، بدنبال ذكر نعمت هاى مادىِ بهشت ، مى فرمايد: ((و رضوان من اللّه اكبر)) ((خشنودى خداوند از همه اينها بالاتر است ))، و در آيه 8 سوره بيّنه نيز مى فرمايد: ((رضى اللّه عنهم و رضوا عنه )) خداوند از آنان راضى است و آنان نيز از خداوند خشنود.
بنظر مى رسد آنچه در مورد نعمت هاى بهشتى در قرآن آمده ، ويژگىِ مكان و مسكنِ اهل بهشت را بيان مى دارد، نه آنكه اين امور، تمام پاداشِ آنها باشد، بلكه حضور در ميان پيامبران و اولياى خدا و پاكان و صالحانِ تاريخِ بشريت ، از بهره هاى معنوى و لذت بخش بهشتيان است .
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 نشانه وجود ايمان ، عمل صالح است ، لذا قرآن همواره اين دو را در كنار يكديگر آورده و مى فرمايد ((آمنوا و عملوا الصالحات ))
2 در فرهنگِ قرآن ، عمل صالح ، عملى است كه با انگيزه و نيّت الهى انجام بگيرد، نه هر كار نيكى كه بر اساس تمايلات شخصى يا جاذبه هاى اجتماعى انجام گرفته باشد. لذا، عمل صالح ، پس از ايمان به خدا مطرح شده است .
3 محروميت هايى كه مؤ من به جهت رعايتِ حلال و حرام ، در اين دنيا مى بيند، در بهشتِ آخرت جبران مى شود.
4 نعمت هاى دنيا تمام شدنى است ، لذا با رفتنش ، خاطرِ انسان پريشان مى شود، اما نعمت هاى آخرت دائمى و هميشگى است ، لذا انسان ، غصّه از دست دادنش را ندارد. چنانكه اين آيه مى فرمايد: ((و هم فيها خالدون )) اهل بهشت در آن جاودان و هميشگى اند.
5 همسر مناسب ، همسرى است كه از هر جهت پاك و پاكيزه باشد، هم از نظر روح و قلب ، هم از نظر جسم و تن ، لذا اين آيه در مورد ويژگى همسران بهشتى مى فرمايد: ((ازواج مطهرّة ))
(26) إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحِى اءَن يَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَاءَمَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ فَيَعْلَمُونْ اءَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَاءَمَّا الَّذِينَ كَفَرُواْ فَيَقُولُونَ مَاذآ اءَرَادَ اللّهُ بِهَذا مَثَلاً يُضِلُّ بِهِ كَثِيراًوَيَهْدِى بِهِ كَثِيراً وَمَا يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَسِقِينَ
ترجمه : همانا خداوند از اينكه به پشه اى ، (يا پست تر) و يا بالاتر از آن مثال بزند، شرم ندارد. پس آنها كه ايمان دارند، مى دانند كه آن مثال ، از طرف پروردگارشان ، به حق و بجاست ، ولى كسانى كه كفر ورزيدند، مى گويند: ((خدا، از اين مثل چه قصد و منظورى داشته است ؟)) آرى خداوند با اين مثال ، بسيارى را گمراه و بسيارى را هدايت مى فرمايد. امّا بدانيد كه خداوند، جز افرادفاسق را، بدان گمراه نمى سازد.
مخالفان اسلام كه از آوردنِ كتابى مثل قرآن عاجز مانده و در برابر منطقِ محكم قرآن ، حرفى نداشتند، مثال هاى قرآن را بهانه قرار داده و مى گفتند: خداوند برتر از آن است كه چنين مثال هايى بزند، براى خدا زشت است كه به عنكبوت يا مگس مثال بزند؛ اين مثال ها با مقام خداوند سازگار نيست ؛ مَثَل زدن كار بشر است نه كار خدا.
آنها كه اصلِ وجود خدا را هم قبول نداشتند، مى خواستند با اين حرف ها مسلمانان را نسبت به قرآن و پيامبر، دچار شك و ترديد كرده و ايمان آنها را متزلزل سازند.
در حاليكه اوّلاً همه مثال هاى قرآن اينگونه نيست ، چنانكه در آيات قبل ، خداوند منافقان را به مسافر در راه مانده اى تشبيه كرد كه انواع خطراتِ زمينى و آسمانى ، او را فراگرفته و نورى براى ادامه مسير ندارد.
و ثانياً مثال ، وسيله اى است براى تجسّم حقيقت ، لذا وقتى گوينده در مقام تحقير و يا بيان ضعفِ كسى است ، او را به موجود ضعيفى همچون مگس يا پشه ، تشبيه مى كند، چنانكه در آيه 73 سوره حج مى فرمايد: ((آنهايى را كه بجاى خداوند مى پرستيد، حتى نمى توانند مگسى بيافرينند، اگرچه به كمك يكديگر هم بيايند. و اگر هم مگس چيزى از آنها بربايد، قدرت پس گرفتنِ آن را ندارند. چه ضعيف است طلب كننده و طلب شونده ))
اين آيه نيز مى فرمايد: خداوند از اينكه به پشه يا پست تر از آن مثال بزند، اِبايى ندارد، زيرا حقايقِ معنوى و عقلانى را بايد در لباسِ مثال هاىِ محسوس بيان كرد تا مردم بفهمند، و در مثال تفاوتى ميان فيل و پشه نيست ، هر كدام به مناسبت موضوع بكار مى رود.
البته مردم در برابر مثال هاى قرآن دو دسته اند، گروهى آن را مى فهمند و مايه هدايت آنها مى شود، ولى كسانى از روى بهانه جويى و كينه توزى با قرآن و پيامبر برخورد مى كنند، كه نه فقط از قرآن بهره اى نمى برند، بلكه بخاطر شك و دودلى كه نسبت به قرآن پيدا مى كنند از هدايت دور شده و گرفتار گمراهى بيشتر مى شوند.
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 شرم و حيا، در آموزش و يادگيرى معارفِ دينى ، پسنديده نيست ، بلكه مربوط به مواردى است كه كارى شرعاً يا عقلاً يا عرفاً زشت و ناپسند باشد.
2 حقايق و معارفِ بلند را بايد به زبان ساده گفت تا عموم مردم استفاده كنند. همانگونه كه خداوند هم با مثال مطالب خود را بيان مى كند.
3 مثال هاى قرآن ، بر اساس امور واقعى و محسوس است ، نه امورى تخيّلى و موهوم ، لذا گاهى به حيوانات ، مَثَل مى زند و گاهى به پديده هاى طبيعى همچون رعد و برق و باران .
4 گناه ، مانعِ شناخت درست حقايق ، و موجب گمراهى انسان مى گردد.
5 آنچه از جانب خداست ، بيان حقايق است ، هدايت پذيرى يا گمراهى ، نتيجه عكس العمل انسان در برابر آن حقيقت است .
(27) الَّذِينَ يَنقُضُونَ عَهْدَ اللّهِ مِن بَعْدِ مِيثَقِهِ وَيَقْطَعُونَ مَآ اءَمَرَ اللّهُ بِهِ اءَنْ يُوصَلَ وَيُفْسِدُونَ فِى الاَْرْضِ اءُوْلََّئِكَ هُمُ الْخا سِرُونَ
ترجمه : فاسقان كسانى هستند كه پيمان خدا را پس از آنكه محكم بستند، مى شكنند و پيوندهايى را كه خداوند دستور داده برقرار سازند، قطع مى نمايند و در زمين فساد مى كنند. آنان زيانكارانند.
در پى آيه قبل كه سخن از گمراهىِ فاسقان مطرح بود، اين آيه سه ويژگى آنان را بيان مى دارد.
اول آنكه پيمان هاى الهى را زير پاى مى گذارند و از خواسته هاو غرايز خود پيروى مى كنند. مراد از پيمان الهى در اين آيه ، همان فطرت پاكى است كه خداوند در نهاد همه انسان ها قرار داده و از طريق آن ، مى توانند خوب و بد و حق و باطل را بفهمند و آمادگى پذيرش دعوت پيامبران را پيدا كنند.
دوم آنكه ، پيوندهايى را خداوند، به وصلِ آنها دستور داده ، قطع مى كنند، چه پيوندهاى مكتبى با رهبران الهى و چه پيوندهاى اجتماعى با مؤ منان و چه پيوندهاى خانوادگى با خويشان و نزديكان .
سوم آنكه با فسق و گناه ، فساد و فحشا را در زمين گسترش مى دهند. شايد گمان مى كنند كه گناه ، يك امر فردى و شخصى است و آثار آن فقط مربوط به خودشان مى شود، در حاليكه آثار اجتماعى گناه ، كمتر از آثار فردى آن نيست و جامعه را به فساد مى كشاند.
روشن است كسى كه پيمان هاى الهى و پيوندهاى بشرى را محترم نمى شمرد و آزادانه هر گونه كه مى خواهد عمل مى كند، بزرگترين خسارت ها را مى بيند، زيرا با از دست دادن سرمايه هاى مادى و معنوى خود، چيزى جز زشتى و پليدى و سيه روزى بدست نياورده است .
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 پيمان شكنى ، با دين دارى سازگار نيست . مؤ من ، حتى پيمان با كافران را نمى شكند، چه رسد به آنكه پيمان خدا را زير پا بگذارد.
2 زير پا گذاشتن نداىِ فطرت ، زمينه را براى انجام گناه آماده مى كند.
3 خسارت واقعى ، زيانِ عمر و فكر است ، نه مال و ثروت .
4 بر طبق آيه 124 سوره بقره كه مى فرمايد: ((لا يَنالُ عَهْدِى الظّالِمين ))، امامت عهد الهى است ، پس هر كه با رهبر الهى پيمان شكنى كند، از فاسقان است .
5 سفارشِ اسلام ، بر ((وَصل )) است نه ((فَصل ))، بر ((پيوستن )) است ، نه ((گسستن ))، لذا صله رحم و رفت و آمد با فاميل و خويشان و خصوصاً والدين ، همواره مورد تاءكيد است .
6 اسلام با گوشه گيرى و دورى از جامعه و خانواده مخالف است ، لذا همواره مردم را به حضور در جماعت مسلمين ، نماز جمعه ، و عيادت از بيماران ، و رسيدگى به محرومان ، و توجه به همسايگان ، دعوت مى كند.
در روايات ، سفارش هاى بسيارى در مورد صله رحم آمده كه به گوشه اى از آنها، اشاره مى كنيم .
O به ديدار خويشان برويد، گرچه آنها به شما بى اعتنايى كنند، و يا از نيكان و صالحان نباشند.
O صله رحم كنيد، گرچه يكسال راه برويد و يا به قدر سلام كردن يا نوشيدن آبى فرصت بيابيد.
O صله رحم ، مرگ و حساب روز قيامت را آسان و موجب دست يافتن به مقامى خاص در بهشت مى گردد.
(28) كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَكُنْتُمْ اءَمْوَ تاً فَاءَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ
ترجمه : چگونه به خدا كافر مى شويد در حاليكه شما، (اجسام بى روح و) مردگانى بوديد كه او شما را زنده كرد. سپس شما را مى ميراند و بار ديگر شما را زنده مى كند، آنگاه به سوى او باز گردانده مى شويد.
بهترين راه خداشناسى ، تفكر در آفرينش خود و جهان است . انديشه در مرگ و حيات ، انسان را متوجه اين حقيقت مى سازد، كه اگر حيات من از خودم بود، بايد هميشگى باشد. در حاليكه قبلاً نبودم ، سپس پيدا شدم و دوباره اين حيات از من گرفته خواهد شد.
قبل از اين ، ما نيز همچون سنگ ها، چوب ها و جمادات ، موجودات بى جان و مرده بوديم . نسيم حيات الهى به ما جان و روح بخشيد، كه به درك و شعور و فهم رسيديم ، لذا بزرگ ترين نعمت خداوند بر ما، نعمتِ حيات است ، كه بشر با آن همه پيشرفت در علوم ، از درك اسرار آن عاجز مانده است .
امّا نه فقط تولد و حيات ، كه مرگ و ممات نيز بدست خداست . ما به اختيار خود نيامده ايم ، كه به اختيار خود برويم . او آورد و او مى برد و در اين ميان ، تنها عملِ ما، به اختيار ماست .
چگونه مى توان منكرِ خدايى شد كه آغاز و انجام ما بدست اوست ، و يا چگونه مى توان حياتِ دوباره انسان را پس از مرگ ، انكار كرد، در حاليكه دادن حياتِ دوباره ، از اعطاى حيات اوليه ، آسان تر و يا لااقل مثلِ آن است ، و چگونه خدايى كه ما را از عدم به وجود آورد، از آفرينش دوباره ما عاجز باشد؟
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 از شيوه هاى هدايت قرآن ، طرح سؤ ال در برابرِ عقل و فطرت است ، تا انسان با تفكّر و انديشه ، حقايق را بفهمد.
2 پديده مرگ و حيات ، دليل وجود خداوند و نشانه قدرت او بر ايجاد معاد و قيامت است .
3 خودشناسى ، مقدمه خداشناسى است . اگر انسان حقيقتِ خود را بشناسد، خدا را هم خواهد شناخت ، زيرا خواهد فهميد كه از خود هيچ ندارد و هر چه هست از آنِ اوست .
4 پايان مسير انسان ، رسيدن به خدا و بازگشت به مبداء حيات است .
5 مرگ ، پايان نيست ، بلكه آغاز حياتى ديگر و حركت بسوى خداست .
6 كفّار، دليلى بر نفى معاد ندارند، لذا با طرحِ برخى سؤ الات ، درباره حياتِ پس از مرگ ، ايجاد شك و شبهه مى كنند. قرآن نيز با طرح اين سؤ ال كه حياتِ اوليه شما از كجاست ؟ پاسخ آنها را مى دهد.
درس پنجم : كرامت انسان
(29) هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فِى الاَْرْضِ جَمِيعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَآءِ فَسَوَّيهُنَّ سَبْعَ سَمَوا تٍ وَهُوَ بِكُلِّ شَى ءٍ عَلِيمٌ
ترجمه : اوست آن كه آنچه را در زمين است ، همه را براى شما آفريد، آنگاه به آفرينش آسمان ها پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان ، استوار و برقرار نمود و او بر هرچيزى آگاه است .
خداوندى كه ما را آفريد، اسباب رفاه و آسايش ما را نيز فراهم ساخت . زمين و آسمان را براى بشر و در اختيار او قرار داد. زيرا انسان برترين موجودى بود كه خداوند آفريد و بايد همه چيز از جماد و نبات و حيوان ، و زمين و آسمان ، در خدمت او در مى آمد.
در اين آيه مى فرمايد: ((آنچه را در زمين است براى شما آفريده )) و در آيه 13 سوره جاثيه مى فرمايد: ((سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّمواتِ وَ اْلاَرْض )) يعنى نه فقط زمين ، بلكه آنچه را در آسمان هاست خداوند مسخّر شما قرار داد.
يكى از دلايل توحيد، نظام بسيار پيچيده ، امّا پر از تدبير آسمان هاست كه دانشمندان ، به عجز خود از شناخت آن اقرار كرده اند. كره زمين كه مايه حيات و انواع نعمت ها براى ما گرديده ، سياره اى كوچك بيش نيست ، كه قرآن از آن با واژه مفردِ ((الارض )) تعبير مى كند، امّا درباره آسمان در آيات بسيارى ، از جمله اين آيه مى فرمايد: ((سَبْعَ سَمَواتٍ)) يعنى خداوند هفت آسمان را بر اساس تدبير و قدرت خود برافراشت . و آنچه را بشر از آسمان مشاهده مى كند، تنها آسمانِ دنياست ، كه پايين ترين طبقه آن است و شش آسمان ديگر از دسترس بشر بيرون است .
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 هستى براى بشر آفريده شده است ، پس انسان ، برتر از همه موجودات ، و هدف نهايى آفرينش است .
2 اكنون كه خداوند هستى را براى ما قرار داده ، پس ما نيز تنها براى خدا باشيم .
3 هيچ آفريده اى در طبيعت ، بيهوده نيست ، بلكه براى خدمتى به بشر آفريده شده ، هر چند، ما تاكنون راه بهره گيرى از آن را ندانيم .
4 دنيا وسيله است نه هدف .
5 هر گونه بهره بردارى از مواهب طبيعت ، براى انسان مباح و حلال است ، مگر آنكه دليل مخصوصى از عقل يا شرع آن را نهى كند.
(30) وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلََّئِكَةِ إِنّى جَاعِلٌ فِى الاَْرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا اءَتَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمآءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى اءَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ
ترجمه : و چون پرودگارت به فرشتگان گفت : من برآنم تا در زمين ، جانشينى قرار دهم ، فرشتگان گفتند: آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه در آن فساد كند و خون ها بريزد؟ در حالى كه ما با حمد و ستايش تو، ترا تنزيه و تقديس مى كنيم . خداوند فرمود: همانا من چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد.
در آيات قبل ، خداوند نعمت هاىِ بى شمار مادّىِ خود را بر ساكنان زمين برشمرد. اين آيه جايگاه و موقعيّت معنوى انسان را، كه شايسته آن همه مواهب گرديده ، بيان مى دارد.
خداوند، پس از خلقتِ انسان ، اين موضوع را به فرشتگان خبر داد، كه ((آدم )) به قدرى لياقت و شايستگى دارد كه قرار است جانشين او در زمين شود و به مقام خلافتِ الهى برسد. امّا فرشتگان ، از اين موضوع ، اظهار نگرانى كرده و گفتند: چگونه كسى را كه نسل او اهل فساد و خونريزى هستند، جانشين خود در زمين قرار مى دهى ؟
نظرِ فرشتگان بر اين بود كه اگر خداوند مى خواهد از سوى خود نماينده اى در زمين قرار دهد، طبيعتاً بايد آن موجود، از هرگونه گناه و فساد به دور، و مطيعِ محض خداوند باشد و با شناختى كه آنها از طبيعت و سرشت آدمى داشتند، تعجب كردند كه چرا خداوند چنين مقامى را به انسان مى بخشد.
خداوند در پاسخ آنها فرمود: شما فقط نقطه ضعف بشر را ديده ايد و از جنبه هاى مثبت و با ارزش او بى خبريد. امّا من چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد. در ميان بشر افراد بسيارى يافت مى شوند كه از شما برترند و لياقت چنين مقامى را دارا هستند.
البته مقصود از خلافت الهى ، آن نيست كه همه افراد بشر جانشين خدا در زمين باشند، بلكه مراد آن است كه :
خداوندى كه انسان را در ((اَحْسَنَ تَقْويم )) يعنى بهترين قِوام آفريده و با ((نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحِى ))، از روح الهى خود در او دميده است ، در نهاد و سرشتِ او اين استعداد و شايستگى را قرار داده ، كه مى تواند نماينده خدا در زمين باشد. نمونه اين انسانها، كه خليفه خدا در زمين گرديده اند پيامبران و امامان ، پاكان و صالحان و شهدا هستند.
چنانكه بعضى انسان ها كه اين استعداد الهى را نابود كرده اند، از حدّ انسانيت هم پايين تر رفته ، و قرآن در مورد آنها مى فرمايد: ((اُولئِكَ كَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَّل )) ((آنان همچون چهارپايان ، بلكه پست تر و گمراه ترند))
روشن است كه جانشينى انسان از خدا، نشانه عجز خداوند از اداره زمين نيست ، بلكه نشانه كرامت و فضيلتِ مقام انسانيت است كه لياقتِ چنين خلافتى را يافته است . علاوه بر آنكه نظام آفرينش و تدبير هستى ، بر اساس اسباب و علل است . يعنى با آنكه خداوند خود قادر به انجام همه كارهاى هستى است ، امّا براى اجراى امور، واسطه ها و اسبابى را قرار داده است ، چنانكه در مورد فرشتگان مى فرمايد: ((وَ الْمُدَبِّراتِ اَمْراً)) ((تدبير امور هستى به عهده آنان است ))، با آنكه در حقيقت مدّبر اصلى خداست .
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 جايگاه و منزلت بشر چنان بالاست كه خداوند، تنها در مورد خلافتِ او، موضوع را با فرشتگان طرح مى نمايد.
2 نصبِ خليفه و حاكمِ الهى ، تنها به دست خداست نه ديگران .
3 بيان موضوعات مهم و سؤ ال برانگيز براى زيردستان ، و پاسخ دادن به سؤ الات و ابهام هاى آنان ، يك ارزش است كه خداوند در مورد خلافت انسان چنين كرد و ابهام فرشتگان را بر طرف نمود.
4 در مقايسه خود با ديگران ، چنين نباشيم كه از طرف مقابل تنها جنبه هاى منفى و نقاط ضعف ، و از خود تنها جنبه هاى مثبت را ببينيم و زود قضاوت كنيم . (فرشتگان از خود، عبادت ، و از انسان تنها خون ريزى او را گفتند.)
5 معيارِ گزينش ، تنها عبادت نيست . بلكه امور ديگر نيز لازم است . فرشتگان با آنكه در تسبيح و عبادت خداوند، بر انسان برترى داشتند، اما از سوى خدا براى مقام خلافت ، برگزيده نشدند.
6 به خاطر انحراف يا فساد گروهى از مردم ، نبايد جلوى امكان رشد ديگران گرفته شود. گرچه خداوند مى دانست برخى انسان ها مسير خلاف را انتخاب مى كنند، اما نسل بشر را از خلقت و خلافت ، محروم نساخت .
7 سؤ ال كردن به قصد دانستن و رفع ابهام ، اشكالى ندارد.(سؤ الِ فرشتگان از باب اعتراض به كار خدا نبود، بلكه براى رفع ابهام خود بود)
(31) وَعَلَّمَ ءَادَمَ الاَْسْمَآءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلََّئِكَةِ فَقَالَاءَنبِئُونِى بِاءَسْمَآءِ هََّؤُلاََّءِ إِن كُنْتُمْ صا دِقِينَ (32) قَالُواْ سُبْحَا نَكَ لاَ عِلْمَ لَنَآ إِلا مَا عَلَّمْتَنَآ إِنَّكَ اءَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ
ترجمه : خداوند نام ها(ى موجودات هستى )، همه را به آدم آموخت ، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه كرد و فرمود: اگر راست مى گوييد از اسامى اينها مرا خبر دهيد. فرشتگان در پاسخ گفتند: خداوندا تو از هر خطا و نقص ، پاك و منزهى ، ما جز آنچه به ما آموخته اى چيزى نمى دانيم ، همانا تو دانا و حكيمى .
خداوند براى اثبات لياقت انسان به فرشتگان ، هر دو گروه را مورد آزمايش و امتحان قرار داد. ابتدا علومى را به آنان عرضه داشت و سپس از آنان باز خواست .
قرآن درباره اينكه آن علوم چه بوده ، سخنى نفرموده است ، امّا نظر اكثر مفسّران بر آن است كه خداوند، جهان هستى و طبيعت را، در همان آغاز خلقت ، به انسان شناساند و نام هاى آنها را به او آموخت ، و اين همان استعداد و توان شناختِ اشيا است ، كه در نهاد و فطرت ما انسان ها نهاده شده است .
از آنجا كه فرشتگان تصور مى كردند بخاطر عبادات خود، بر انسان برترى دارند، لذا خداوند ابتدا آنان را مورد آزمايش قرار داد و فرمود: اگر در اين ادعاى خود راستگوييد، پس ‍ نام آن حقايقى را كه به انسان آموختم به من خبر دهيد.
اما فرشتگان كه به خطاى خود در چنين ادعايى پى برده ، و فهميدند كه عبادت و تسبيح ، تنها معيار گزينش الهى نيست و خليفه خداوند، بايد از جايگاه و موقعيتِ علمى و معرفتىِ بالايى برخوردار باشد، در پاسخ سؤ ال خداوند گفتند: خداوندا تو از هر كارِ بى دليل و حكمت ، منزّه و مبرّايى . يقيناً در خلقت و خلافتِ نژادِ انسان در زمين ، مصلحتى بزرگ بوده كه تو بر اساس آن ، آدم را آفريده و او را جانشين خود قرار داده اى .
خداوندا، جز آنچه را تو به ما آموخته اى ، ما چيزى نمى دانيم ، و سؤ ال ما از ناآگاهى ما به اين مطلب بود كه بشر چنين امتيازى دارد و از چنين استعداد و قدرتى برخوردار است . خداوندا، اين تو هستى كه بر همه چيز آگاهى و بر اساس حكمت و مصلحت عمل مى كنى .
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 اولين معلّم بشر، خداوند است كه حقايق هستى را به او شناساند. شناختى كه علوم بشرى مديون آن است .
2 انسان ، استعداد و لياقتِ درك همه علوم ، و كشف همه حقايق هستى را داراست . گرچه هنوز در ابتداى راه بوده و مجهولات بسيار دارد.
3 امتياز و برترى انسان بر همه موجودات هستى از جمله فرشتگان ، به علم و دانش و تعقل و تفكر اوست كه تحصيلِ آن از بزرگ ترين عبادت هاست .
4 خليفه الهى و حاكم اسلامى ، بيش از عبادت و تسبيح ، به علم و دانش نيازمند است ، و لذا خداوند براى اثباتِ برترى انسان ، علم او را مطرح نمود.
5 معلّم واقعى ما، خداوند است . استاد و كتاب ، زمينه هاىِ تعليم و يادگيرى ما هستند.
6 عذرخواهىِ سريع از گفته نابجا، ادبى آسمانى است . فرشتگان همينكه دريافتند سخنى نادرست گفته اند با گفتنِ ((سُبْحَانَكَ)) از كلام خود پوزش خواستند.
7 از گفتنِ ((نمى دانم )) خجالت نكشيم كه فرشتگان الهى به صراحت به جهل خود اقرار كرده و گفتند: ((لاَعِلْمَ لَنا))
8 عذرخواهى و توبه مايه نجات است . فرشتگان كه عبادت و تسبيح خود را مايه برترى بر انسان مى پنداشتند، همينكه حقيقت بر آنان روشن شد، از كلام خود پوزش خواستند و خداوند پذيرفت . اما شيطان كه خلقت خود را از آتش ، مايه برترى بر آدمِ خاكى مى شمرد، چون بر ادعاى باطل خود سرسختى و لجاجت نمود، از درگاه الهى رانده شد.
(33) قَالَ يَّا ادَمُ اءَنْبِئْهُمِ بِاءَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّآ اءَنبَاءَهُمِ بِاءَسْمَآئِهِمْ قَالَ اءَلَمْ اءَقُل لَّكُمْ إِنِّى اءَعْلَمُ غَيْبَ السَّموات وَالاَْرْضِ وَاءَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ
ترجمه : آنگاه خداوند فرمود: اى آدم ، فرشتگان را از نام هاىِ آن حقايق ، آگاه كن ، پس چون آنان را به آن اسامى خبر داد، خداوند به فرشتگان فرمود: آيا به شما نگفتم كه من غيبِ آسمان ها و زمين را مى دانم ، و آنچه را شما آشكار يا پنهان مى داريد مى دانم .
آدم از اين امتحان ، سرفراز بيرون آمد و بر اساس تعليم الهى ، اسماء و اسرار هستى را براى فرشتگان بيان كرد و آنان اين حقيقت را دريافتند كه خداوند، استعداد بزرگى براى يادگيرى ، به بشر عطا كرده و آنها از اين استعداد محرومند.
پس از اين آزمايش ، خداوند خطاب به فرشتگان مى فرمايد: شما تصور مى كرديد كه شايسته تر از هركس براى خلافت الهى هستيد، ولى اين مطلب را كتمان نموده و آن را به صراحت بيان نمى كرديد، اما بدانيد خداوند به همان اندازه كه از آشكار شما آگاه است ، از باطن شما نيز آگاه است ، چنانكه باطن و نهان همه هستى را مى داند و چيزى از تحت احاطه او خارج نيست .
تاءكيد اين آيه بر آگاهى خداوند از ظاهر و باطنِ افراد و اشياء، براى آن است كه بگويد: شما كه از اسرار هستى آگاه نيستيد و فقط ظاهر امور را مى بينيد، بى جهت به كارهاى خداوند كه همه بر اساس علم و حكمت است اعتراض و انتقاد نكنيد. اگر جايى از نظام هستى بنظر شما نادرست آمد، ناشى از جهل و ناآگاهى شماست نه آنكه در كار خداوند ايرادى باشد.
از اين آيه مى آموزيم كه : 
1 انسان از جهت علم و دانش و استعداد يادگيرى ، بر فرشتگان برترى دارد و لذا امورى را كه فرشتگان نمى دانستند، آدم به آنها خبر داد.
2 براى اثبات لياقت و برترى ، آزمايش و امتحان لازم است . با آنكه خداوند به برترى آدم بر فرشتگان علم داشت ، اما براى اثبات آن به ديگران چنين امتحانى را پيش آورد.
3 بايد زمينه را براى شكوفائى و بروز استعدادها فراهم ساخت . خداوند با برگزارى يك امتحان ، استعدادهاى نهفته آدم را ظاهر ساخت ، تا هم بشر به لياقت خود پى برد و هم ديگران از اين امتياز او آگاه شوند.

 

next page

fehrest page

back page