تفسير جوامع جلد ۵

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۲۱ -


از پيامبر(ص ) در اين موردروايت شده كه هر گاه به قصد سفر بر پشت شترش قرارمى گرفت سه بـار تـكـبـيـر مـى گـفـت و مى فرمود: سبحان الذى سخرلنا هذا و ما كنا له مقرنين و انا الى ربنا لمنقلبون , اللهم انا نسئلك فى سفرنا هذا البر و التقوى والعمل بما ترضى اللهم هون علينا سفرنا و اطو عنا بعده اللهم انت الصاحب فى السفر والخليفة فى الاهل و المال , اللهم انى اعوذبك من وعثا السفر وكابة المنقلب و سوءالمنظر فى الاهل و المال , منزه است آن كس كه اين مركب را براى ما رام فـرمـود, درحـالـى كـه مـا حـريـف او نـمـى شـديم , بازگشت ما به سوى پروردگار ماست , پـروردگـارادر ايـن سـفـر از تـو نـيـكـى و تـقوا و عمل كردن بر طبق خواسته ات را درخواست داريـم .
خـداونـدا! سـفـرمان را بر ما آسان كن و دورى آن را بر ما سهل گردان خداوندا تو درسفر هـمـراه مـنـى و پـس از مـن در ميان خاندان و اموالم جانشينم مى باشى , پروردگارااز سختى و ناهموارى راه و از بازگشتى غمگينانه به تو پناه مى برم , و نيز از نگاه بد به خاندان و مالم به تو پناه مـى آورم و هـر گـاه از سـفـر بـازمى گشت مى فرمود: آئبون تائبون لربنا حامدون توبه كنان باز گشتيم در حالى كه پروردگارمان را مى ستاييم .
از حـضرت صادق (ع ) روايت شده فرمود:يادآورى نعمت اين است كه بگويى :الحمدللّه الذى هدانا للاسلام و علمنا القرآن و من علينا بمحمد(ص ), سپاس خدايى را كه ما را به اسلام هدايت فرمود و قـرآن را بـه مـا آموخت و به (نبوت ) حضرت محمد(ص ) بر ما منت نهاد پس از آن بگويى : سبحان الـذى سـخـر لـنا هذا ...
مقرنين مقرنين به معناى مطيقين است , يعنى ما توان آن را نداشتيم و حـقـيـقـت اقـرنـه بـه مـعـناى يافتن قرينه و چيزى است كه مقرون به ديگرى باشد, زيرا شى ء دشـوارمقرون به شى ء ضعيف نمى شود و چون سوار شدن (بر مركب ) كارى است همراه باخطر, بر شـخـص سـواره سـزاوار اسـت كه بازگشت خود به خدا را فراموش نكند و يادخدا را رها نسازد تا مهياى ديدار خدا شود.
و جعلوا له من عباده جزءا, متصل به و لئن سالتهم مى باشد يعنى اگر از آنان در مورد خالق بپرسى به وجود او اعتراف مى كنند در حالى كه با آن اعتراف از ميان بندگان خداجزئى به او نسبت دادند و گفتند ملائكه دختران خدايند و آنها را جزئى از خدا قرارداده ند چنان كه فرزند جزئى از پدرش هست پس خدا را متصف به صفات مخلوقهاساخته اند.
ان الانـسـان لكفور, انسان انكار نعمت مى كند و انكارش آشكار است زيرا نسبت دادن فرزند به خدا اصل و تمام كفران است .
ام اتـخـذ, به معناى بل اتخذ است و همزه براى انكار و از باب نسبت دادن جهل به آنهاو شگفتى از درك و تربيت آنهاست چون قانع شدند كه براى خدا از ميان بندگانش جزئى قرار داده اند بلكه آن جـزء را پـسـت ترين دو جزء كه دختر است نه پسر قرارداده اند با توجه به اين كه دشمنى اعراب از همه مردم نسبت به دختران بيشتر است حتى دختران را زنده به گور مى كردند.
و اذا بـشر احدهم بما ضرب للرحمن مثلا, هر گاه يكى از آنها را از جنس دختر خبر مى دادند,كه وى او را جـزء خـدا مـى دانست زيرا هر گاه ملائكه جزئى از خدا قرار داده شود درحقيقت او را از جنس خدا و مثل او قرار داده اند چون فرزند از جنس پدر است .
ظـل وجـهـه مـسودا, يعنى از روى خشم و تاسف آن خبر صورتش سياه مى شد وهوكظيم يعنى مـمـلـو از غـم مـى شد آنگاه فرمود: آيا براى خدا فرزندى با اين صفت قرارمى دهند كه در زينت و نعمت تربيت مى شود و هر گاه محتاج شود كه با دشمن ومردان دشمنى ورزد قدرت بيان ندارد كه بر دشمن احتجاج و برهان بياورد چون عقول زنان ضعيف است .
و جـعـلوا الملائكة الذين هم عباد الرحمن ...
, عباد الرحمن عبدالرحمن نيز قرائت شده است و آن مثلى است كه اختصاص و نزديكى و منزلت آنها را بيان مى كند ينشا ينشا(بدون تشديد) قرائت شده اسـت وجـعـلـوا بـه معناى سموا است يعنى ناميدند و گفتندفرشتگان دخترند اشهدوا به سه صورت قرائت شده : 1- به همان صورت كه در آيه آمده و رايج است 2- با دو همزه مفتوح و مضموم ااشهدوا 3- بـا دو هـمزه كه در بين آنها الف باشد اآاشهدوا و اين نوعى ريشخند به آنهاست به اين معنى كه آنـان ايـن سـخـن را نـاآگـاهـانه و بدون دليل مى گفتند بنابراين چيزى باقى نمانده جز اين كه آفرينش خودشان را مشاهده كنند از اين رو از مشاهده خبر داده شده اند.
سـتـكتب شهادتهم , شهادتى كه بر ملائكه داده اند بزودى نوشته خواهد شد و يسالون نوعى تهديد است .
و قالوا لو شاء الرحمن ما عبدناهم , اين گفتار شامل دونوع كفر است : يكى اين كه اينان فرشتگان را پـرسـتـيدند ديگراين كه معتقد بودند به خواست خدا فرشتگان را مى پرستيدند چنان كه برادران جـبـرى مسلك آنها مى گفتند آن گاه خداوند سبحان باجمله (ان هم الا يخرصون ) اى يكذبون آنان را تكذيب فرمود.
ترجمه : يا اين كه ما كتابى پيش از اين به آنها داده ايم و آنها به آن تمسك مى جويند.
(74) بلكه آنها مى گويند ما نياكان خود را بر مذهبى يافتيم و ما نيز به آثار آنها هدايت شده ايم .
(75) همين گونه در هـيـچ شـهـر و ديارى پيش از تو پيامبرى انذاركننده نفرستاديم مگر اين كه ثروتمندان مست و مـغـرور گـفتند ما پدران خود را بر مذهبى يافتيم و به آثار آنها اقتدا مى كنيم .
(76) (پيامبرشان ) گـفـت : آيا اگر من آيينى هدايت بخش تر از آنچه پدرانتان را بر آن يافتيد آورده باشم (باز هم انكار مـى كـنـيـد؟!) گـفتند (آرى ) ما به آنچه شما به آن مبعوث شده ايدكافريم .
(77) از اين رو از آنان انـتـقـام گرفتيم .
بنگر پايان كارتكذيب كنندگان چگونه بود.
(78) به خاطر بياور هنگامى را كه ابـراهـيـم بـه پـدرش (عـمويش آذر) و قومش گفت از آنچه شما مى پرستيدبيزارم ! (79) مگر آن خـدايـى كه مرا آفريده كه او هدايتم خواهد كرد(80) او كلمه توحيد را, كلمه باقيه در اعقاب خود قـرار داد تـا بـه سوى خدا بازگردند (81) ولى ما اين گروه و پدران آنها را از مواهب دنيابهره مند سـاختيم تا حق و فرستاده آشكار الهى به سراغشان آمد.
(82)اما هنگامى كه حق به سراغشان آمد گفتند اين سحر است و ما نسبت به آن كافريم ! (83) تفسير: ام آتـيـنـاهـم كتابا من قبله ...
, يعنى آيا اين (قرآن ) چيزى است كه تكذيب مى كنيد؟ يا پيش ازاين كـتاب , به آنان كتابى داديم كه در آن به ما نسبت كفر داده اند و به آن كتاب تمسك مى كنند بلكه هيچ دليلى ندارند كه به آن تمسك جويند جز اين گفتارشان : انا وجدناآبائنا على امة ما پدرانمان را بر دين و راهى يافتيم و به آثارشان هدايت شده ايم .
على آثارهم مهتدون , خبر براى ان است يا جار و مجرور على آثارهم متعلق به مهتدون باشد.
و كذلك ما ارسلنا فى قرية من نذير الا قال مترفوها, يعنى كسانى كه نعمت , آنان را سرمست ساخته پـس رفـاه را بـر طـلـب دلـيـل بـرگزيده اند و زير بار تكليفهاى سخت نرفته اند وهر گروهى از پيشينيان خود تقليد كردند.
قـال اولـو جـئتـكـم بـاهـدى مـمـا وجـدتـم عـليه آبائكم , قال قل , نيز قرائت شده است .
قال يـعنى انذاركننده به آنها گفت .
(قل حكايتى است از آنچه به انذاركننده وحى شده است يعنى به آنها بگو.
اولـو جئتكم , اولو جئناكم , نيز قرائت شده است يعنى آيا از پدرانتان پيروى مى كنيد اگرچه دينى هـدايـتـگرتر از دين پدرانتان برايتان بياوريم در جواب گفتند ما بر دين پدرانمان ثابتيم اگر چه دينى برايمان بياوريد كه از دين پدرانمان هدايت كننده ترباشد.
و اذ قال ابراهيم لابيه و قومه اننى برآء مما تعبدون , براء در اين كلمه , مفرد و جمع و مثنى ومذكر و مؤنث , يكسان است چون مصدر است و گفته مى شود نحن البراء منك والخلاء منك .
الذى فطرنى , در اعراب اين جمله دو قول است : 1 - مـنـصوب بنابراين كه استثناى منقطع بگيريم گويى گفته است ليكن كسى كه مراآفريده و ايجاد كرده است بزودى هدايتم مى كند.
2 - مجرور و بدل از مجرور به من باشد گويى گفته است من از آنچه شما مى پرستيدبيزارم جز از كسى كه مرا آفريده است .
از قتاده روايت شده كه آنها مى گفتند پروردگار ما خداست با اين كه بتها رامى پرستيدند.
و ما در مـا تـعـبـدون مى تواند موصوفه و الا صفت و به معناى غيرباشد و تقدير چنين شود, من از خدايانى كه مى پرستيد بيزارم جز خدايى كه مراآفريده است .
و جـعلها كلمة باقية فى عقبه , يعنى ابراهيم كلمه توحيد را كه از آن سخن گفت كلمه اى جاودان در ميان ذريه اش قرار داد و همچنان در ميان آنان بودند كسانى كه خدا رايگانه مى دانسته و مردم را به يگانگى او فرامى خواندند و گفته شده و جعلها اللّه خدا آن را كلمه باقيه قرار داد.
از حضرت صـادق (ع ) روايت شده كه منظور از كلمه باقيه پس از ابراهيم , امامت تا روز قيامت بوده است .
و از سدى روايت شده كه منظور از آن آل محمد(ص ) هستند.
لعلهم يرجعون , باشد كه مشركان آنها به دعاى موحدانشان بازگردند.
بـل مـتعت هولاء, يعنى اهالى مكه را كه فرزندان ابراهيم اند از طول عمر و نعمت بهره مندساختم پـس بـه مهلت عمر فريفته شده و بجاى كلمه توحيد به پيروى شهوتها سرگرم شدند تا حق يعنى قرآن بر آنان آمد.
و رسـول مـبين , و رسالت آمد و آن را با معجزاتى كه درست به اثبات رسانيد اما آنان پيامبر(ص ) را تكذيب كرده و او را ساحر و كتابش (قرآن ) را سحر ناميدند.
ترجمه : و گفتند چرا اين قرآن بر مرد بزرگى (مرد ثروتمندى ) از اين دو شهر (مكه و طائف ) نازل نشده است ؟! (84) آيا آنها رحمت پروردگارت را تقسيم مى كنند؟ ما معيشت آنها را در حيات دنيا درميان آنان تقسيم كرديم و بعضى را بر بعضى برترى داديم تا يكديگررا تسخير و با هم تعاون كنند و رحمت پروردگارت از تمام آنچه جمع آورى مى كنند بهتر است (85) اگر تمكن كفار از مواهب مـادى سـبـب نمى شد كه همه مردم امت واحد گمراهى شوند ما براى كسانى كه كافر مى شدند, خـانه هايى قرار مى داديم با سقفهايى از نقره ونردبانهايى كه از آن بالا روند (86) و براى خانه هاى آنها درها وتختهايى (زيبا و نقره اى ) قرار مى داديم كه بر آن تكيه كنند.
(87) وانواع وسايل تجملى , ولـى تمام اينها متاع زندگى دنياست و آخرت نزدپروردگارت از آن پرهيزگاران است .
(88) هر كـس از يـاد خدارويگردان شود شيطانى را به سراغ او مى فرستيم كه همواره قرين اوباشد (89) و آنـهـا (شياطين ) اين گروه را از راه خدا بازمى دارند, درحالى كه گمان مى كنند هدايت يافتگان حـقـيـقـى آنـهـا هـسـتـند.
(90) تازمانى كه نزد ما حاضر شود مى گويد: اى كاش ميان من و تو فاصله مشرق و مغرب بود, چه بد همنشينى هستى تو! (91) هرگز اين گفتگوها امروز به حال شما سـودى نـدارد, چـرا كـه ظـلـم كرديد و درعذاب مشتركيد.
(92) آيا تو مى توانى سخن خود را به گوش كران برسانى يا نابينايان و كسانى را كه در گمراهى آشكارند هدايت كنى .
(93) تفسير: وقـالـو لـولا نـزل هـذا الـقـرآن عـلى رجل من القريتين عظيم , منظور از قريتين مكه و طائف اسـت يعنى يكى از دو شهر و گفته شده منظورشان از مردان بزرگ از اين دو شهر, وليد بن مغيره از مكه و حبيب بن عمرو ثقفى از طائف است .
ابن عباس و وليد بن مغيره وعروة بن مسعود ثقفى از قتاده روايت كرده اند كه منظور از بزرگى مرد, رياست او در دنياست .
اهـم يـقـسـمـون رحمة ربك ...
, همزه در (اهم ) براى انكار و تعجب است تعجب از اين كه اعتراض كردند و زور گفتند, يعنى آيا آنها امر نبوت را تدبير مى كنند و شخص شايسته اى را كه به امر نبوت قيام كند بر مى گزينند و مى خواهند رحمت خدا راتقسيم كنند كه فقط خداوند بر اساس حكمت خـود شايستگى سرپرستى آن را داردآنگاه برايشان مثلى زده و اعلام داشته است كه آنان از تدابير مـصـالـح دنـيـوى خـودعاجزند, و اين خداى سبحان است كه روزى آنها را در ميانشان تقسيم و تقديرفرموده است و بعضى را در رزق و روزى بر بعضى برترى داده است و در ميان آنهاثروتمندان و نـيـازمندان و نيرومندان و ناتوانان قرار داده است تا بعضى به خدمت بعضى درآيند و در كارها از آنها بى گارى بكشند و به منافع خود دست يابند خداوندمسئوليت تدبير رزق را با اين كه خطرش انـدك است به انسانها واگذار نكرده است پس چگونه ممكن است اختيار نبوت را با همه اهميت و ارجى كه دارد و رحمت بزرگ خداست به آنان واگذارد؟ و رحمة ربك خيرمما يجمعون , آنگاه فرمود: اين رحمت كه دين خدا و رستگارى وپاداشى است كه از آن سرچشمه مى گيرد بهتر از مال بى ارزش دنياست كه اينان جمع مى كنند.
سپس خداوند سبحان از پستى دنيا و كم ارجى آن در پيشگاه خود خبر داده وفرموده است : ولولا ان يكون الناس امة واحدة , اگر اجتماع مردم بر كفر ناپسند نبود براى كافران سقفها وپله ها و درهـا و تـخـتـهايى از طلا و نقره قرار مى داديم زخرفا بر محل فضه عطف شده ولبيوتهم بدل اشـتمال از لمن يكفر است سقفا به فتح (سين ) و سكون (قاف ) و ضم هر دو قرائت شده و جمع سقف است مانند رهن , و رهن معارج , جمع معرج يا اسم جمع براى معراج و به معناى پله هايى است كه بالاى بام مى روند چنان كه در اين آيه است , فما استطاعوا ان يظهروه , ((165))

(سرانجام آن چنان سد نيرومندى ساخت ) كه آنها قادر نبودند كه از آن بالا روند.
وزخـرفا و ان كل ذلك لما متاع الحيواة الدنيا, لما هم مشدد و هم بدون تشديد قرائت شده است , بـدون تـشـديـد بـنابراين كه لام براى جدايى افكندن ميان نفى و اثبات باشد وما زايده و ان مخففه از مثقله باشد, با تشديد بنابراين كه لما به معناى الا و ان نافيه باشد.
و من يعش عن ذكر الرحمن ...
, گفته مى شود عشى يعشوا, هر گاه با نگاه ضعيف بنگرد و درچشم او آفتى نباشد, و عشى يعشى , آنگاه گفته شود كه در چشم انسان آفتى پديدآيد يعنى كسى كه در يـاد خـدا خـود را بـه كـورى بـزنـد و با علم به حق بودن خدا خود رابه نادانى بزند شيطانى بر او مى گماريم يعنى او را خوار مى سازيم و او رابا شياطين قرين مى كنيم مانند و قيضنا لهم قرناء,ما بـراى آنـهـا هـمـنشينان (زشت سيرتى ) قرارداديم .
(فصت /25).
مگر نمى بينى كه ما شياطين را گسيل مى داريم , يقيض با(ياء)نيز قرائت شده است .
و انـهـم لـيصدونهم عن السبيل , در اين آيه ضمير من (در آيه قبل ) و ضمير شيطان جمع آورده شده زيرا من (در آيه قبل ) در مورد جنس شخص عاشى (كسى كه خدا را ازياد برده ) مبهم است و شـيـطـانـى كه جنس آن مشخص نيست بر او گمارده شده وچون بر اثر مبهم بودنش مى تواند شامل هر دو شود جايز است ضمير به مجموع آن دو بر گردد.
حتى اذا جاء نا قال يا ليت , تا شخص عاشى نزد ما بيايد و بنابراين كه فعل براى عاشى وشيطانش هر دو باشدجاآنا قرائت شده است قال به شيطانش گفت اى كاش ميان من و تو فاصله ميان مشرق و مـغـرب مـى بود ومشرقين از باب غلبه دادن مشرق (كه بر تو است ) گفته شده چنان كه براى خورشيد و ماه قمران مى گويند.
شاعر مى گويد: اخذنا بافاق السماء عليكم ----- لنا قمراها و النجوم الطوالع ((166))

و منظور از بعد در بعد المشرقين دورى آن دو از يكديگر است و اصل آن دورى مشرق از مغرب و مغرب از مشرق است .
و لـن يـنـفـعكم اليوم اذ ظلمتم انكم ...
, انكم محلا مرفوع است يعنى مشتر ك بودنتان درعذاب نفعى به حالتان ندارداذ ظلمتم يعنى زيرا ظلم شما ثابت و آشكار شده است .
افانت تسمع الصم او تهدى العمى , انكارى است همراه با تعجب و مقصود اين است كه تونمى توانى آنان را به جبر به ايمان وادار كنى .
ترجمه : هرگاه تو را از ميان آنها ببريم حتما آنها را مجازات خواهيم كرد.
(94) يا اگر زنده بمانى و آنچه را از عذاب آنان وعده داده ايم به تو ارائه دهيم باز ما بر آنها مسلطيم .
(95) آنچه را بر تو وحى شـده محكم بگير كه تو بر صراط مستقيم هستى .
(96) و اين مايه يادآورى تو و قوم توست و بزودى سـؤال خـواهـيـد شـد.
(97) از رسـولانى كه قبل از تو فرستاديم بپرس , آيا غير از خداوند رحمان معبودانى براى پرستش آنها قرار داديم ؟! (98) تفسير: فـامـا نـذهـبـن , مـا در ايـن جمله به منزله لام قسم است در اين جهت كه هرگاه لام قسم [بر كـلـمـه اى ] داخـل شود, نون ثقيله (مؤكد) به همراه دارد.
و معناى آيه اين است كه ان قبضناك و تـوفـيـنـاك فـانا منتقمون منهم بعدك , اگر روحت را قبض كنيم و تو رابميرانيم پس از مرگ تو انـتـقـامـت را از آنان خواهيم گرفت , و از حسن و قتاده روايت شده كه خداوند بر پيامبرش اكرام فرمود كه اين بلا و عذاب را نديد و پس از آن حضرت روى داد و روايت شده كه آن حضرت آنچه را پس از او بر سر امتش مى آمد مى ديد و همچنان گرفته بود و صورتش باز نشد و نخنديد تا روحش گرفته شد.
جـابـربن عبداللّه روايت كرده گويد: من در حجة الوداع در منى از همه به پيامبرنزديكتر بودم كه فرمود: نبينم كه پس از من به كفر بازگرديد و گروهى گردن گروه ديگر را بزنيد, به خدا اگر ايـن كـار را بـكـنيد مرا در صف لشكرى كه با آن مى جنگيدخواهيد يافت , سپس به پشت سر خود توجه كرده و فرمود: يا آن كه على را خواهيديافت و اين جمله را سه بار تكرار كرد, آنگاه ديديم كه جـبرئيل به حضرت رسول اشاره اى كرده و پس از آن اين آيه نازل شد ((167))

فاما نذهبن بك فانا منهم منتقمون بعلى بن ابى طالب (ع ), پس اگر تو را از دنيا ببريم به وسيله على بن ابى طالب (ع ) ازآنان انتقام مى گيريم .
او نرينك الذى وعدناهم ...
, و اگر بخواهيم عذابى را كه به آنها وعده داده ايم (در زنده بودنت ) به تو نـشـان دهـيـم آنـهـا در حـيـطـه قدرت ما هستند و از دايره اختيار ما خارج نمى شوند.
و گويند پيامبر(ص ) عذاب خدا در مورد آنها را روز بدر ديد كه گروهى كشته و گروهى اسير شدند.
فـاسـتمسك بالذى اوحى اليك انك على صراط مستقيم , به آنچه بر تو وحى كرديم و عمل كردن بـه آنـهـا تـمـسـك كن در اين صورت به راه راست خواهى بود و جز شخص گمراه از آن منحرف نمى شود.
و انـه لـذكـر لـك و لقومك و سوف تسئلون , آنچه بر تو وحى شده يادآورى و شرافت براى تو وقوم قريش يا عربهاست , و اين شرافت اختصاص به كسانى دارد كه به تو نزديكترباشند.
و سوف تسئلون , بزودى در روز قيامت از شما سؤال مى شود كه آيا نسبت به حق خداقيام كرديد و در برابر نعمتى كه به شما داد و در ميان جهانيان شما را به آن اختصاص داد سپاسگزارى كرديد؟ وسـال مـن ارسـلـنـا من قبلك من رسلنا اجعلنا من دون الرحمن آلهة يعبدون , منظور پرسش از پـيـامبران ,بررسى و تفحص از دين آنهاست كه آيا در ميان ملتهايشان بت پرستى بوده است يانه ؟ و ايـن سـؤال از قـبـيـل سل الارض من شق انهارك است الخ ...
از زمين بپرس چه كسى نهرهايت را شكافت و درختهايت را كاشت و ميوه هايت را چيد؟ چرا كه اگر باسخن گفتن پاسخت را ندهد به زبان عبرت و حال جوابت را خواهد داد, گويند درشب اسراء (معراج ) پيامبران در بيت المقدس در مـحـضـر پـيـامبر اسلام (ص ) جمع شدند و پيامبر در نماز جماعت براى آنها امامت كرد پس به آن حـضرت گفته شد ازپيامبران [در مورد پرستش ديگر خدايان ] بپرس , پيامبر ترديدى نكرد در اين كه انبياء غير خدا را نپرستيده اند و در اين مورد از آنها سؤالى نكرد.
تـرجـمـه : مـا مـوسـى را با آيات خود به سوى فرعون و درباريان اوفرستاديم (به آنها) گفت : من فرستاده پروردگار عالميانم .
(99) ولى هنگامى كه او آيات ما را براى آنها آورد از آن مى خنديدند.
(100) مـاهـيچ آيه (و معجزه اى ) به آنها نشان نمى داديم مگر اين كه از ديگرى بزرگتر (و مهمتر) بـود و آنـهـا را بـا مـجـازات هشدار داديم شايدبازگردند.
(101) (هنگامى كه گرفتار بلا شدند) گفتند: اى ساحر!پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين درد و رنج برهاند) كـه ما هدايت خواهيم يافت .
(102) اما موقعى كه عذاب را ازآنها برطرف مى ساختيم پيمان خود را مـى شكستند! (103) فرعون درميان قوم خود ندا داد و گفت : اى قوم من ! آيا حكومت مصر از آن مـن نيست , و اين نهرها تحت فرمان من جريان ندارد؟ آيا نمى بينيد؟!(104) من از اين مردى كه از خـانـواده و طـبـقـه پـسـتى است و هرگزنمى تواند فصيح سخن بگويد برترم ! (105) اگر راست مـى گـويد چرادستبندهاى طلا به او داده نشده ؟! يا اين كه چرا فرشتگان همراه اونيامده اند؟ (تا گفتارش را تاييد كنند).
(106) او قوم خود را سبك شمرد و خوار كرد و آنان از وى اطاعت كردند بـراسـتـى كـه آنـهـا مـردمـانـى فـاسـق بودند (107) اما هنگامى كه ما را به خشم آوردند از آنها انـتـقام گرفتيم و همه را غرق كرديم .
(108) و آنها را پيشگامان (در عذاب ) وعبرتى براى ديگران قرار داديم .
(109) تفسير: و لـقـد ارسـلـنـا مـوسى ...
فقال انى رسول رب العالمين , پاسخى كه فرعونيان به موسى دادند آن گـاه كـه گـفت انى رسول رب العالمين حذف شده و آيه بعد بر آن دلالت مى كند فلماجائهم بـايـاتنا اذاهم منها يضحكون و آن دليل خواستن فرعونيان از موسى در مقابل ادعايش بوده واذا كـه بـراى مـفاجات و ناگهانى است جواب لما است زيرا فعل مفاجات با خود مفاجات در تقدير و عامل نصب محل فعل است گويى گفته است فلما جائهم باياتنا فاجاء واوقت ضحكهم , چون آيات ما بر آنها آمد ناگهان زمان خنده شان رسيد.
و مـا نـريـهـم مـن آيـة الا هى اكبر من اختها و اخذناهم بالعذاب لعلهم يرجعون , ما هيچ آيه اى از آيـات پياپى يعنى طوفان , ملخ , شپش , غورباغه ها, خون و نابودى را به آنها نشان نمى داديم جز اين كه هر كدام از عذاب قبلى بزرگتر بود.
لعلهم يرجعون , قصدمان اين بوده كه از كفر به ايمان برگردند.
و قـالـوا يـا آيـه الـسـاحـر ادع لـنـا ربك بما عهد عندك اننا لمهتدون , بما عهد عندك يعنى به پـيمان نبوت كه خدا با تو بسته است و اين كه دعاى تو درباره رفع عذاب از آنهايى كه هدايت يابند برداشته مى شود.
انـنـا لـمهتدون , اين جمله اشاره به وعده اى است كه قوم موسى خلاف آن را قصد كردندبنابراين ساحر خواندن آنان حضرت موسى را با اين گفته شان (اننا لمهتدون )منافات ندارد.
و نـادى فـرعون فى قومه قال يا قوم اليس لى ملك مصر و هذه الانهار تجرى من تحتى ...
, فرعون قـوم خودرا صدا زد به اين معنى است كه به كسانى فرمان داد تادر محفلهايشان در موردحكومت فـرعـون بر مصر فرياد بزنند از اين رو صدا زدن به فرعون نسبت داده شده است چنان كه هر گاه امـيـر به قطع كردن دست دزد فرمان دهد مى گويند: قطع الاميراللص , امير دست دزد را قطع كرد.
و هـذه الانـهـار تـجرى من تحتى , مبتدا و خبر است يعنى نهرهاى نيل و ديگر نهر ها به فرمان من جارى است , و ممكن است انهار عطف بر ملك مصر وتجرى منصوب باشدبنابراين كه حال براى انهار باشد ام انـا خـيـر مـن هـذا الـذى هـو مـهين و لايكاد يبين ,ام متصله است زيرا معناى افلا تبصرون ام تـبصرون است جز اين كه انا خير بجاى تبصرون نهاده شده زيرا قوم فرعون هر گاه به فرعون بـگويند تو بهترى , آنان در نزد فرعون اهل بينش هستند.
و مى تواند ام منقطه باشد به معناى بل انـا خـيـر, بـلـكه من بهترم و همزه براى تقرير يعنى در نزد شماثابت و مقرر است كه من با چنين حـالتى كه دارم بهترم از اين انسان ضعيف وحقير(موسى ) كه نمى تواند به سبب لكنت زبان سخن را آشـكار بگويد.
از حسن بصرى روايت شده كه گرفتگى و لكنت از زبان موسى برطرف شد چنان كـه بـه درگـاه خـدا عـرض كـردو احـلـل عـقـدة من لسانى گرفتگى را از زبانم بگشاى و آن گرفتگى را كه پيش از نبوت درزبان موسى (ع ) بود تغيير داد.
فلولا القى عليه اسورة من ذهب او جاء معه الملائكة مقترنين , اسورة , اساورة , نيز قرائت شده است و جمع اسوار است بنابراين كه (تاء) عوض (يا)ى اساوير باشد اسوره جمع سوار است (مقترنين به ) از قرنته فاقترن به , يا از اقترنوا به معناى تقارنوا گرفته شده است .
فـاسـتـخف قومه , به معناى فاستفزه است فرعون عقول قوم خود را سبك ساخت وحقيقتش اين است كه آنانرا واداشت كه در برابر او و خواسته اش تسليم باشند واستعفز نيز به همين معناست زيرا فز همان خفيف و خوار است .
فـلـمـا آسـفـونـا انـتـقـمـنا منهم فاغرقنا هم اجمعين , فلما آسفونا, يعنى ما رابه خشم آوردند و خـشـم خـداونـد سبحان بر گنهكاران اراده خدا بر كيفر دادن آنهاست و گفته شده معنايش اين است كه پيامبران ما را به خشم آوردند چرا كه در خشم اندوه نيز هست .
فجعلنا هم سلفا و مثلا للاخرين ,سلفا به دو صورت قرائت شده است : 1 - سلفا جمع سالف 2 - سلفا(به ضم سين و لام ) جمع سليف .
يعنى آنها را پيشواى كافرانى قرار داديم كه پس از آنها مى آيند تا به آنها اقتدا كنند دراين جهت كه سـزاوار هـمـان كـيـفـرى باشند كه آنان سزاوار بودند چرا كه اينان نيز همان كارهاى آنها را انجام مى دادند.
و مثلا, سخنى شگفت كه به صورت ضرب المثل درآمده است و آنها را به ديگر كفارتشبيه مى كند.
تـرجـمـه : و هـنـگـامـى كه درباره فرزند مريم مثلى زده شد قوم تو از آن مى خنديدند (و مسخره مـى كـردند).
(110) و گفتند آيا خدايا ما بهترنديا او؟ [مسيح , اگر معبودان ما در دوزخند مسيح نـيز در دوزخ است چرا كه معبود واقع شده !] ولى آنها اين مثل را جز از طريق جدال براى تو نزدند, آنها گروهى كينه توز و پرخاشگرند.
(111) او فقط بنده اى بود كه ما به او نعمت بخشيديم و نمونه و الگويى براى بنى اسرائيلش قرار داديم .
(112) و هر گاه بخواهيم بجاى شما در زمين ملائكه اى قرار مـى دهـيـم كه جانشين (شما) گردند.
(113) و او سبب آگاهى برروز قيامت است (نزول عيسى گـواه نزديكى رستاخيز است ) هرگز درآن ترديد نكنيد و از من پيروى كنيد كه اين راه مستقيم است .
(114) وشيطان شما را (از راه خدا) باز ندارد كه او دشمن آشكار شماست .
(115) هنگامى كه عـيـسى با دلايل روشن به سراغ آنها آمد گفت من براى شما حكمت آورده ام و آمده ام تا پاره اى از امورى را كه در آن اختلاف داريد تبيين كنم , تقواى الهى پيشه كنيد و از من اطاعت نماييد.
(116) خـداونـد پروردگار من و پروردگار شماست , او رابپرستيد كه راه راست همين است .
(117) ولى گـروهـهـايـى از مـيـان آنـهـاظـهـور كردند كه (درباره مسيح ) اختلاف نمودند (و بعضى او را خداپنداشتند) واى بر آنها كه ستم كردند از عذاب روز دردناك .
(118) تفسير: يصدون به دو صورت قرائت شده است : 1- به ضم (صاد)2- به كسر(صاد) و درمعناى آيه اختلاف است و وجوه اختلاف به شرح زير است : الف : چون آيه ,انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم شماها و آنچه رامى پرستيد هيزم دوزخ خواهد بود, نازل شد مشركان مى گفتند(اى پيامبر) آيا معتقدتو به نبوت عيسى نيستى ؟ با اين كه مـى دانـى نـصـرانـيها او را مى پرستند, عزير (در دين يهود) پرستيده مى شود و فرشتگان پرستش مى شوند.
اگـر ايـنـان در دوزخند خشنوديم كه ما و خدايانمان نيز با آنان در آتش باشيم و معناى آيه چنين اسـت : چـون پـرسـتش عيسى بن مريم از سوى نصارا را مثل زدند ناگهان قريش از اين مثل غريو شادى و خنده سر دادند(اين معنى در صورتى است كه يصدون را به كسر(صاد) بخوانيم و اگر بـه ضم (صاد) بخوانيم به معناى روى گرداندن از حق به خاطر اين مثل است و گويند: يصدون , از صديد و به معناى غوغاو فرياد است و دو لغت (به يك معنى ) است .
و قـالـوا آلـهـتـنـا خـيـر ام هـو ما ضربوه , يعنى خدايان ما در نزد تو بهتر از عيسى نيست پس هر گـاه عـيـسى هيزم دوزخ باشد كار خدايان ما آسان است ما ضربوه يعنى اين مثل را براى تو زدند بـراى اين كه با تو مجادله و ستيز كنند و در گفتار بر تو غالب آيند نه آن كه درجستجوى شناخت باشند.
بـل هم قوم خصمون , بلكه اينان گروهى هستند كه عادتشان دشمنى و لجاجت است به اين دليل كـه مـقـصـود از آيـه انـكـم و ما تعبدون ) فقط بتهاست و محال است كه مقصوداز آن پيامبران و فرشتگان باشد.
ب : مشركان چون شنيدند كه مثل خلقت عيسى همانند خلقت آدم است گفتند ماهدايت يافته تر از تـرسـايانيم زيراآنها انسانى را پرستيدند و ما فرشتگان را مى پرستيم پس اين آيه نازل شد در اين صورت آلهتنا خير ام هو برترى دادن خدايا نشان برحضرت عيسى است , و اين سخن را فقط براى مجادله و نزاع گفتند يا جدلا حال وبه معناى حالت جدل باشد.
ج : چـون پـيـامبر(ص ) مسيح و مادرش را ستود مشركان گفتند قصد محمد(ص ) ازستودن اين اسـت كـه مـا نـيز چون ترسايان محمد را بپرستيم و معناى يصدون يضجرون , ويضجون , است و ضـمـيـر درام هو به محمد(ص ) برمى گردد ومقصودشان از مقايسه ميان عيسى و خدايانشان ريـشخند و استهزا است و ازاهل بيت (ع ) روايت شده كه اميرالمومنين (ع ) گفت : روزى به محضر پيامبر رفتم پس او را با گروهى از قريش يافتم حضرت به من نگاه كرد آن گاه فرمود: يا على مثل تـودرايـن امـت مـثل عيسى بن مريم است , قوم عيسى در محبت او افراط كردند و هلاك شدند و گـروهـى به افراط با وى دشمنى ورزيدند و به هلاكت رسيدند و گروهى اعتدال و ميانه روى را رعـايـت كـردنـد و نـجـات يـافـتـند, اين سخنان بر مشركان گران آمدو خنديدند پس آيه نازل شـد. ((168))

ان هـو الا عـبـد يـعـنـى عـيسى بنده اى مانند ديگربندگان است كه بر او نعمت بخشيديم چرا كه او را آيت و معجزه اى قرار داديم و اورا بدون سبب (پدر) آفريديم چنان كه آدم را بـدون سـبـب (پدر و مادر) آفريديم وتشريف نبوت به او ارزانى داشتيم و او را بى آن كه عجيب به نظر آيد به صورت ضرب المثلى براى بنى اسرائيل در آورديم .
و لو نشاء لجعلنا منكم ملائكة فى الارض يخلفون , و چون بر كارهاى عجيب توانايى داريم اى مردان اگـر مـى خواستيم از شما فرشتگان به وجود مى آورديم كه در زمين جانشين شما شوند چنان كه فـرزنـدانتان جانشين شما مى شوند همان طور كه عيسى را از زنى بى شوهر به وجود آورديم يا به جاى شما اى آدميزادگان فرشتگانى قرار مى داديم كه در زمين جانشين شما شوند و منكم در آيه شريفه مانند اين گفته شاعر است .
فليت لنا من ماء زمزم شربة ----- مبردة باتت على الطهيان . ((169))

يـا مـعـنى اين است كه اى بشر شما را فرشتگان قرار مى داديم در اين صورت منكم از باب تجريد اسـت بـه اين معنى كه من معنايى ندارد بلكه اشاره به قدرت خدا داردكه خدا مى تواند ساختمان بشر را تبديل به فرشته كند.
و انـه لـعـلـم للساعة فلا تمترن بها و اتبعون هذا الصراط مستقيم , و انه عيسى (ع ) يكى از نشانه هـاى قيامت است كه به وسيله او معلوم مى شود از اين رو خود شرط كه علم به قيامت ازآن حاصل مـى شـود علم ناميده شده است ابن عباس و انه لعلم به معناى علامت ونشانه قرائت كرده است فـلا تـمـتـرن بـها در ساعت قيامت شك نداشته باشيد و آن راتكذيب نكنيد, در حديث است كه عيسى (ع ) در سنگلاخى از ارض مقدسه به نام افيق فرود مى آيد و لباس بافت مصرى بر تن دارد و مـوى سرش روغنى است واسلحه اى در دست دارد كه دجال را با آن مى كشد و به بيت المقدس مـى آيد در حالى كه مردم به امامت امام (مهدى عج ) قصد برگزارى نماز صبح را دارند امام (عج ) (بـه احـتـرام عيسى ) واپس مى آيد ولى عيسى (ع ) او را بر خود مقدم مى دارد و بر آيين محمد(ص ) پـشت سر آن حضرت نماز مى گذارد آن گاه عيسى (ع ) خنازير رامى كشد و صليب را مى شكند و پـرسـتشگاهها و معابد يهود را ويران مى سازد وترسايان را مى كشد مگر آنهايى را كه به او (مهدى ) ايـمان بياورند. ((170))

از حسن نقل شده كه ضمير انه به قرآن برمى گردد چرا كه قرآن ساعت قـيـامـت را اعـلام مى داردواتبعون امر به رسول خدا(ص ) است كه آن را بگويد يعنى از هدايت و دينم پيروى كنيد.
يا به اين معنى است كه از رسول من پيروى كنيد.
و لـمـاجـاء عـيـسى بالبينات قال قد جئتكم بالحكمة و لابين لكم بعض الذى تختلفون فيه , يعنى معجزاتى كه بر نبوت او دلالت دارد.
و لابين لكم ...
, يعنى از آنچه كه از امور دنيا مورد نياز شماست يا امور دينى كه بايدبشناسيد نه امور دنيا.
فاختلف الاحزاب , منظور فرقه هايى است كه پس از حضرت عيسى (ع ) به وجودآمدند.
تـرجـمه : آنها چه انتظارى مى كشند؟ جز اين كه قيامت ناگهان به سراغ آنها آيد در حالى كه خبر ندارند؟ (66) دوستان در آن روز دشمن يكديگرند مگر پرهيزكاران .
(67) اى بندگان من ! امروز نه تـرسـى بـرشماست و نه اندوهگين مى شويد.
(68) آنها كه به آيات ما ايمان آوردند و تسليم بودند.
(69) (به آنها خطاب مى شود) وارد بهشت شويد شما و همسرانتان در نهايت شادمانى .
(70) ظرفها (ى غـذا) وجامها (ى شراب طهور) از طلا گرداگرد آنها مى گردانند و در آن (بهشت ) آنچه دل مى خواهد و چشم از آن لذت مى برد وجود دارد وشما در آن هميشه خواهيد ماند.
(71) اين بهشتى است كه شما وارث آن مى شويد به خاطر اعمالى كه انجام مى داديد.
(72) براى شما در آن ميوه هاى فراوان است كه از آن تناول مى كنيد.
(73) مجرمان در عذاب دوزخ جاودانه مى مانند.
(74) هرگز عـذاب از آنـهـا تـخـفيف نمى يابد وآنها در آنجا از همه چيز مايوسند.
(75) ما به آنها ستم نكرديم آنـهـاخـود ستمكار بودند.
(76) آنها فرياد مى كشند اى مالك دوزخ ! آرزوداريم پروردگارت ما را بـميراند (تا آسوده شويم !) مالك مى گويد: شمادر اينجا ماندنى هستيد! (77) ما براى شما حق را آورديـم , ولـى بـيـشـتـرشـما نسبت به حق بى ميل بوديد.
(78) بلكه آنها تصميم محكم برتوطئه گرفتند ما نيز اراده محكمى (درباره آنها) داريم .
(79) آنها چنين مى پندارند كه ما اسرار پنهانى و سـخـنان درگوشى آنان را نمى شنويم آرى رسولان (و فرشتگان ) ما نزد آنها هستند و مى نويسند.
(80) تفسير: هل ينظرون الا الساعة ان تاتيهم بغتة , ان تاتيهم بدل از ساعت است .
بغتة ناگهانى .
و هم لا يشعرون , در حال غفلت زدگى اند چون سرگرم به كارهاى دنيوى خود هستند.
الا خـلاء يومئذ بعضهم لبعض , يومئذ به عدو منصوب شده , به اين معنى كه در آن روزهر گونه دوسـتـى قطع و به دشمنى مبدل مى شود جز دوستى تقوا پيشگان كه براى خدا نسبت به يكديگر دوستى مى ورزند چرا كه اين گونه دوستى ماندنى واستوارترو افزونتر مى شود.
الذين امنوا باياتنا و كانوا مسلمين , الذين امنوا, محلا منصوب و صفت عبادى است چون موصوف مناداى مضاف و منصوب است .
و كـانـوا مسلمين , تسليم فرمان ما هستند فروتن و مطعيند و نفوس خود را سالم براى بندگى ما قرار داده اند.
ادخـلـوا الـجنة انتم و ازواجكم تحبرون , انتم و ازواجكم تحبرون شما و همسرانتان كه باايمانند هـمـانند شما شادمان مى شوند به گونه اى كه اثر آن در چهره هايتان ظاهرمى شود مانند اين آيه تـعـرف فـى وجـوهـم نـضـرة الـنـعـيـم در چـهره هاى آنها طراوت ونشاط نعمت را مى بينى .
(مصطففين /24) يـطـاف عـليهم بصحاف من ذهب واكواب و فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين , صحاف كاسه هاى بزرگ است .
اكواب , كوزه هاى بى دسته است , و گفته شده اكواب ظرفى است كه دهانه آن گـرد و بـه شـكـل دايـره است .
فيها, ضمير فيها به جنت (بهشت ) برميگردد.
ما تشتهيه , به دو صورت قرائت شده , ما تشتهى و ما تشتهيه , و معنايش شامل شدن همه انواع نعمتهاست زيرا نعمتها يا خواسته هاى دلهاست و يا امورى كه ديدگان از ان لذت مى برد.
و تلك الجنة التى اورثتموها بما كنتم تعملون , تلك اشاره به جنت (بهشت ) ياد شده است ومبتدا اسـت .
الـجـنـة خبر تلك است .
التى اورثتموها صفت جنت و يا جنت صفت تلك و التى اورثـتموها خبر مبتدا است يا التى اورثتموها صفت جنت است و بما كنتم تعملون خبر مبتدا و (بـا) در (بما) متعلق به محذوف است و بنا به قول اول (با) متعلق به اورثتموها ست , و از اين نظر كه براى خاندانش باقى مى ماندبه ميراثى تشبيه شده كه براى وارثان مى ماند.
و منها تاكلون , من براى تبعيض است به اين معنى كه نمى خوريد جز بعضى از آنها راو در حديث است هيچ كس از ميوه هاى بهشت نمى چيند مگر اين كه مانند آن بجايش نهاده مى شود.
و هم فيه مبلسون , ((171))

مجرمان از هر خيرى نااميدند.