تفسير جوامع جلد ۵

ابو على ابن الحسن الطبرسى

- ۱۷ -


تـرجـمـه : و ايـن گـونه وعده پروردگارت در كيفر كافران محقق و مسلم شده كه آنها همه اهل دوزخـنـد.
(6) فرشتگانى كه حاملان عرشند وآنان كه پيرامون آن مى گردند به تسبيح و ستايش خـدا مـشغولند و به اوايمان دارند و براى اهل ايمان از خدا آمرزش مى خواهند كه اى پروردگار ما علم و رحمتت همه چيز را فراگرفته است پس آنان را كه توبه كرده و راه تو را پيموده اند ببخش و آنها را از عذاب دوزخ ‌نگهدار.
(7) (آنها گويند:) پروردگارا آنها را در باغهاى جاويدان بهشت كه به آنـهـا وعـده فـرموده اى وارد كن .
همچنين پدران و همسران و فرزندان صالح آنها را, كه تو توانا و حـكـيـمـى .
(8) و آنـها را از بديهانگهدار و هر كس را كه تو از زشتيهاى اين روز نگهدارى در حق اوعـنايت و رحمت بسيار فرموده اى و به حقيقت اين است رستگارى بزرگ .
(9) به كسانى كه كافر شدند خطاب مى شود كه خشم و قهرخدا از خشم شما بر خودتان بسيار سخت تر است , چرا كه شما را به ايمان دعوت كردند و شما كافر شديد.
(10) كافران گويند: پروردگاراتو ما را دو بار ميراندى و دو بـار زنـده كـردى اكنون به گناهان خودمعترفيم , آيا راهى براى خارج شدن از عذاب دوزخ هـسـت ؟ (11) (بـه آنـهـا گويند:) اين عذاب به خاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مـى شـد شـمـا انكار مى كرديد و اگر براى او شريك قائل مى شدند به آن شريك ايمان مى آورديد, اينك داورى مخصوص خداوند متعال و بزرگ است .
(12) تفسير: انـهم اصحاب النار, اين عبارت يا در محل رفع است و بدل از عبارت كلمت ربك است ,يعنى مانند اين كيفرى كه بر آنها لازم شده است , اين كيفر هم بر كافران واجب شده است كه اهل آتش باشند و مـقـصـود اين است كه همچنان كه در اين دنيا پس از مسلم شدن كفرشان نابودى آنها واجب شد, همچنان نابودى و هلاكت آنها در آخرت به سبب عذاب در آتش واجب و مسلم شده است .
يا عبارت در محل نصب است بنابراين كه لام علت حذف شده و فعل متصل شده است .
عـلـى الذين كفروا, مراد از كافران در عبارت , كافران مكه اند, يعنى همانطور كه هلاكت ونابودى كافران امتهاى گذشته واجب شد همانطور هم نابودى اين كافران واجب است , زيرا يك علت است كه همه آنها را اهل آتش قرار داده است .
لفظ كلمت به صورت كلمات به لفظ جمع نيز خوانده شده است .
سـپس خداى سبحان پس از شرح حال كافران , براى بيان حال مؤمنان و نيكان و اين كه فرشتگان مقرب پيوسته براى آنان طلب آمرزش مى كنند فرموده است : الـذيـن يـحـمـلون العرش و من حوله ...
, فرشتگانى كه براى امتثال امر خدا عرش را به دوش خود مى برند و كسانى از فرشتگان كه پيرامون آن طواف مى كنند و آنان كروبيان وبزرگان از فرشتگان هستند.
يسبحون بحمد ربهم : خداوند را تسبيح و ستايش مى كنند.
و او را از آنچه كافران توصيف مى كنند منزه و پاك مى دانند.
يـا معنا اين است كه فرشتگان خداوند را با عبارت معهود بعدى تسبيح مى كنند, يعنى مى گويند: ربنا...
ضـمـيـر در ربـنا يا در محل رفع است .
بنابراين كه براى يستغفرون بيان باشد و يا درمحل نصب است بنابراين كه حال باشد.
وسـعت كل شى ء رحمة و علما, كلمه رحمت و علم , دو صفتى هستند كه در معنا و حقيقت شامل هـمه چيز مى شوند و عبارت در اصل چنين بوده است : وسع كل شى ءرحمتك و علمك ولى براى اغراق در صفت , فعل به صاحب اين دو صفت اسنادداده شده است و خودشان منصوب و به عنوان تميز گفته شده اند و گويا ذات خداى سبحان عين رحمت و علم است كه هر چيزى را فرا گرفته است .
فـاغـفـر لـلذين تابوا و اتبعوا سبيلك , آنان كه توبه آنها را مى دانى و آنان كه راه تو را پيروى كردند بـيامرز و از گناهان آنها درگذر و راه خدا همان راه حق و درستى است كه خداوند بندگانش را به آن راه دعوت كرده است .
مفهوم آيه دلالت دارد كه قبول توبه و رفع عذاب , از جانب خداوند, رحمت وتفضل است نه آن كه واجب باشد, زيرا اگر واجب بود نيازى به دعا و سؤال نبود.
وقـهـم الـسـيـئات , مـقصود از: سيئات , يا كيفرها و عقوبتهاست و براى توسعه معنا آنها راسيئات گفته اند و يا عبارت در اصل : جزاء السيئات بوده است و مضاف حذف شده است .
ان الـذيـن كـفـروا يـنـادون لـمقت اللّه اكبر من مقتكم انفسكم , روز قيامت به كسانى كه كافرند خطاب مى شود و به آنها مى گويند: خشم و نفرت خدا از خشم و نفرت شما بزرگتر است وعبارت در تـقدير چنين است : لمقت اللّه انفسكم اكبر من مقتكم انفسكم , بنابراين ازتكرار كلمه : انفسكم , بى نيازى حاصل شده است .
اذتدعون : اين جمله تعليل است (و علت بزرگتر بودن خشم خدا را بيان مى كند).
واژه مـقـت بـه معناى نهايت بغض و نفرت است , بنابراين در مقام شديدترين انكاردو مرتبه به كار برده شده است .
قـالوا ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين , مقصود يا دو ميراندن و دو زنده كردن است و يا دو مرگ و دو زندگى است و مراد از دو مرگ يكى موت اوليه است كه مردند و سپس آفريده شدند و يكى هم مـرگ پـايان زندگى است و منظور از دو زندگى هم يكى زنده شدن اولى در اين دنياست و يكى زنده شدن در آخرت است .
بـرخى از مفسران گويند: منظور از دو مرگ , يكى مرگ پس از زندگى در اين جهان ويكى مرگ در قـبر پيش از بعث است و مقصود از دو زندگى هم يكى زنده شدن درقبر براى سؤال و جواب و يكى زنده شدن در روز قيامت است .
فاعترفنا بذنوبها, به گناهانى كه در دنيا مرتكب شديم اعتراف مى كنيم .
فـهـل الى خروج من سبيل , آيا هرگز گونه اى راه خروج وجود دارد, يا در اين مورد مطلقانتيجه ياس و نااميدى است و هيچ راه خروجى نيست ؟ ذالكم بانه , وضعيتى كه در آن هستيد و اين كه هيچ راه خروجى از آنها نيست , به سبب اين است كه شما نسبت به توحيد و يگانگى خداوند كافر شديد و به شرك اعتقادداشتيد.
فالحكم للّه , پس (امروز) حكم مخصوص خداوند است كه شما را به عذاب ابدى وهميشگى محكوم كرده است .
ترجمه : او خدايى است كه آيات خود را به شما نشان مى دهد و ازآسمان براى شما روزى مى فرستد و ايـن حـقـيـقتها را متذكر نمى شوندجز كسانى كه به سوى خدا بازگردند.
(13) پس تنها خدا را بـخوانيد ودين خود را براى او خالص كنيد هر چند خوشايند كافران نباشد.
(14) خدايى كه داراى درجه هاى بلند و صاحب عرش بزرگ است .
روح را به فرمان خود بر هر كه از بندگانش كه بخواهد مـى فرستد [ومقام نبوت مى دهد] تا مردم را از روز قيامت بيم دهد.
(15) آن روزهمه مردم آشكار مـى شـوند و هيچ سرى از مردم بر خدا پنهان نخواهدماند.
قدرت و حكومت امروز براى كيست ؟ با خداى يكتاى قهاراست .
(16) امروز هر كس در برابر كارى كه انجام داده است , پاداش داده مى شود و امـروز هـيـچ ستمى نيست و بى ترديد خداوندسريع الحساب است .
(17) (اى رسول ما) آنها را از روزى [روزقـيـامـت ] كـه آمـدنـش نـزديك است بترسان كه از شدت هول و هراس جانها به گلو مى رسد و از بيم آن خشم خود فرومى برند, براى ستمكاران دوستى نيست و نيز شفاعت كننده اى كـه شفاعتش قبول شود وجود ندارد.
(18) او خيانت چشمها را مى داند و از آنچه درسينه ها پنهان اسـت بـا خـبـر اسـت .
(19) خـداونـد در جـهان به حق حكم مى كند و معبودهايى را كه غير از او مى خوانند هيچ داورى ندارند.
خداوند است كه شنوا و بيناست .
(20) تفسير: هـو الـذى يـريـكـم اياته , مقصود از آيات , آفريده ها و مصنوعات خداوند است كه بر كمال قدرت و يگانگى او دلالت مى كند.
و مـا يـتذكر الا من ينيب , در حقيقت آيات خدا تدبر و تفكر نمى كنند و از آنها پندنمى گيرند, جز كسانى كه به سوى خدا باز مى گردند و به اطاعت او روى مى آورند وچون براى دشمن خدا و كافر راهى در پند گرفتن و متذكر شدن نيست لذا فرمودلمن ينيب .
فادعوا اللّه مخلصين له الدين , سپس خداوند به كسانى كه به سوى او باز گشته اند مى فرمايد:خدا را بخوانيد, يعنى عبادت كنيد و دين را از شرك براى او خالص سازيد.
و لو كره الكافرون , هر چند كه اين كار شما خوشايند دشمنان شما و كافران نباشد.
رفيع الدرجات ذو العرش يلقى الروح , اين سه عبارت , يا خبرند براى هو در آيه هو الذى يريكم يا خبرند براى مبتداى محذوف و اين سه در معرفه و نكره بودن تفاوت دارند.
مفسران براى جمله رفيع الدرجات معناهاى مختلفى گفته اند, برخى گفته اند: اين جمله مانند عـبـارت ذى الـمعارج است و معنايش اين است كه خداوند فرشتگان راتا عرش بالا مى برد و اين دليل بر بزرگى و قدرت اوست .
سـعـيـد بن جبير گفته است : منظور اين است كه آسمانى بالاى آسمانى است و عرش بالاى همه آنهاست .
پـاره اى گـفـته اند: مقصود درجه هاى ثوابى است كه خداوند در بهشت به پيامبران واولياى خود مى دهد.
بـعـضـى ديـگـر گفته اند: اين عبارت كنايه از رفعت شان و قدرت و سلطنت خداى متعال است .
همچنان كه عبارت ذو العرش كنايه از قدرت و سلطنت اوست .
يلقى الروح من امره , خداوند روحى را كه سبب زنده شدن دلهاست , به فرمان خودش مى فرستد.
و مقصود از امر وحى است كه امر به خير و نيكى مى كند و برخى گويند: منظور ازروح جبرئيل است . ((139))

لـيـنذر, فاعل اين فعل , يا اللّه يا ملقى عليه كه پيامبر باشد يا روح است .
اين فعل به عنوان اين كه روح مؤنث است يا خطاب به پيامبر(ص ) است با تاء لتنذر نيزخوانده شده است .
يوم التلاق , مقصود روز قيامت است زيرا در آن روز مردم يكديگر را ملاقات مى كنندو يا اهل زمين و آسمان و مردمان اولين و آخرين يكديگر را مى بينند.
يوم هم بارزون , مقصود اين است كه كافران گمان مى كردند اگر خود را پنهان كنندخداوند آنها را نمى بيند ولى امروز چنان ظاهر و آشكارا گرديدند كه هرگز چنين توهمى را نخواهند كرد.
لـمـن الملك للّه الواحد القهار, اين عبارت حكايت و نقل قول است از چيزى كه در آن روزپرسيده مى شود و از چيزى كه در پاسخ آن گفته مى شود, بدين معنا كه كسى فريادمى زند و مى پرسد كه امروز سلطنت و قدرت از آن چه كسى است ؟ و اهل محشرجواب مى دهند كه براى خداوند يكتاى قهار است و يا خود ندا كننده جواب دهنده است .
و چون ثابت شد كه در آن روز قدرت مخصوص خداى يكتا است , نتايج آن راچنين مى شمارد: 1- امروز هر كس به آنچه انجام داده است پاداش داده مى شود.
2- از هيچ فردى بر فرد ديگرى ستمى نمى شود.
3- از ثواب و پاداش نيك هيچ كس كم نمى شود و به كيفر و عقاب هيچ كس هم افزوده نمى شود.
4- حساب كارهاى بندگان طول نمى كشد, زيرا حساب موردى خداوند را ازحساب مورد ديگرى باز نمى دارد (و او سريع الحساب است ).
و انـذرهـم يـوم الازفة , واژه آزفة به معناى نزديك بودن است و مقصود نزديك بودن روزقيامت اسـت زيرا هر چيزى كه آمدنش قطعى باشد نزديك است اذا القلوب لدى الجباجر كاظمين , كلمه كـاظـمـيـن منصوب است بنابراين كه حال براى اصحاب قلوب باشد و معنا اين است كه آنها در حـالـى كه بسيار اندوهناكند دلهاى آنها به گلويشان نزديك است و رواست كه حال براى قلوب باشد, يعنى قلبها در حالى كه از غم و اندوه پرند به گلو رسيده اند.
و چـون قـلـوب بـه وسيله كظم كه صفت عقلا است توصيف شده , كلمه كاظم به صورت جمع سالم , جمع بسته شده است .
و لا شفيع يطاع , فعل يطاع به طور مجاز براى شفيع آورده شده است , زيرا اطاعت تنها از كسى است كه بالاتر از تو باشد.
يعلم خائنة الاعين , كلمه خائنة يا مصدر است به معناى خيانت مانند: عافية , كه به معناى سلامت بودن است و يا صفت براى نگاه كردن است و مراد نگاه دزدكى وزير چشمى به چيزى است كه نگاه به آن حلال نيست .
عـبـارت يـعـلـم خائنة الاعين يكى از خبرهاى هو است در جمله هو الذى يريكم مانند جمله يـلـقى الروح (كه آن نيز خبر است ), ليكن خداوند عبارت لينذر يوم التلاق را علت براى يلقى الـروح آورد و بـه مـنـاسـبت روز تلاق اوصاف و احوال آن روز را تا عبارت و لا شفيع يطاع ذكر فرموده به همين سبب اين جمله خبرى ازجمله هاى ديگر دور شده (و ميان آنها فاصله افتاده ).
و اللّه يـقضى بالحق , و خداوندى كه اين چنين توصيف شد به حق و درستى داورى مى كند, زيرا او بى نياز از ستم است .
و الذين يدعون , فعل يدعون هم با ياء خوانده شده است و هم با تاء (تدعون ) ومقصود معبودان و بتهاى كافران است .
لايقضون بشى ء, اين عبارت گونه اى تمسخر و استهزاء كافران است , زيرا چيزى كه داراى قدرت و توانايى نيست درباره اش نمى گويند كه قضاوت و داورى مى كند يانمى كند.
ترجمه : آيا آنها در روى زمين سير و سفر نمى كنند تا سرانجام كارپيشينيانشان را ببينند كه چگونه بـود؟ آنـهـا از ايـنـان قـوى تـر و آثـاروجـوديشان در روى زمين بيشتر بود, ولى خداوند آنها را به كيفرگناهشان مؤاخذه كرد و در برابر عذاب خدا هيچ كس نگهدارشان نبود.
(21) اين به سبب آن بـود كـه پـيـامبرانشان با دليلهاى روشن به سوى آنها آمدند ولى آنها همه را انكار مى كردند, و لذا خـداونـد آنـهـا رابه كيفر گناهشان مؤاخذه كرد و خداوند بسيار توانا و سخت كيفراست .
(22) ما مـوسـى را بـا آيات خود و دليل روشن فرستاديم .
(23)به سوى فرعون و هامان و قارون , ولى آنها گـفتند او ساحر بسياردروغگويى است .
(24) و هنگامى كه حق از سوى ما براى آنها آمد,گفتند: پـسـران كـسانى را كه به موسى ايمان آورده اند بكشيد.
و زنانشانرا زنده بگذاريد, اما نقشه و تدبير كافران جز در گمراهى نيست .
(25)فرعون گفت : بگذاريد من موسى را بكشم و او پروردگارش را (بـه كـمـك ) بـخواند, من از آن مى ترسم (كه اگر وى را زنده گذارم ) آيين شما را دگرگون سازد و يا در روى زمين فساد برانگيزد.
(26) موسى گفت : من به پروردگارم و پروردگار شما, از هر متكبرى كه به روزحساب ايمان نمى آورد, پناه مى برم .
(27) تفسير: كـانـوا هم اشد منهم , ضمير هم در عبارت كانواهم ...
ضمير فصل است و ضمير فصل جايى جز مـيـان دو مـعرفه نمى آيد و سبب آن در اين مورد اين است كه عبارت اشدمنهم از اين جهت كه الـف و لام نـمـى گـيرد, شبيه معرفه است بنابراين به جاى آن قرار داده شده است .
اين عبارت به صورت : اشد منكم , نيز خوانده شده است .
و اثـارا فـى الارض , مـقـصـود از آثـار باروها و قلعه ها و تعداد افراد آنهاست كه به عنوان شدت و نيرومندى توصيف شده است .
فـقـالـوا سـاحر كذاب , پس گفتند: اين موسى ساحر و دروغگوست , بنابراين دليل و حجت آشكار خداوند را سحر و دروغ ناميدند.
فلما جاءهم بالحق , منظور از حق يا دين حق است و يا نبوت و پيامبرى (حضرت موسى ).
قـالـوا اقـتـلـوا, ابـن عـباس گفته است : مقصود فرعون كه گفت كشتار آنها را از نو شروع كنيد هـمـچـنان كه اول بود اين است كه اين كشتار غير از كشتار اولى است (و آن هنگامى بود كه براى جلوگيرى از وجود موسى , نوزادان پسر بنى اسرائيل رامى كشتند.
) الا فـى ضلال , كارهايى كه كافران مى كنند همه بيهوده است و از ميان مى رود و هيچ سودى براى آنها ندارد.
ولـيدع ربه , اين عبارت بيانگر اين است كه فرعون از موسى و از اين كه خدايش را به كمك بخواند, بسيار مى ترسيد و جمله قبل از آن كه گفت : ذرونى اقتل موسى , اظهارخلاف واقع به اطرافيانش است , گويا به آنها مى گويد: اين شما هستيد كه نمى گذاريد من موسى را بكشم .
[در صورتى كه واقع غير از اين است ].
و مانع از كشتن موسى جز همان ترس فرعون (از موسى و خداى وى ) نبود.
او ان يـظـهر فى الارض الفساد: اين عبارت به صورت : و ان يظهر فى الارض الفساد, با واوو فتح يـاء و ضم فساد نيز خوانده شده است و مقصود اين است كه من از فساد وتباهى در دين و دنياى شما با هم , مى ترسم .
تـرجـمـه : مـرد مـؤمنى از خاندان فرعون كه ايمان خود را پنهان داشته بودگفت : آيا مى خواهيد مـردى را بـه سـبـب ايـن كه مى گويد: پروردگار من خداى يكتاست و دليلهاى روشنى از سوى پروردگارتان آورده است بكشيد؟ اگر دروغگو باشد گناه دروغش دامن خودش را خواهدگرفت و اگـر راسـتـگـو بـاشـد (لااقـل ) پـاره اى از عذابهايى كه وعده داده است به شما خواهد رسيد و بى گمان خداوند هيچ اسرافكار ودروغگويى را هدايت نمى كند.
(28) اى قوم , امروز فرمانروايى از آن شـمـاسـت و در ايـن سرزمين پيروزيد.
اگر عذاب خدا بر سر ما آيد چه كسى ما را يارى خواهد كـرد؟ فرعون گفت : من شما را جز آنچه راى داده ام (قتل موسى ) راهى ننمايم و جز به راه صواب راهـنـمايى نكنم .
(29) آن مرد با ايمان گفت : اى قوم , من بر شما از آنچه بر سر مردمان ديگر آمده اسـت , بيمناكم .
(30) همانند روزگار ناگوار قوم نوح , عاد,ثمود, و كسانى كه بعد از آنها بودند [و هـمه به كيفر كفر هلاك شدند]و خداوند براى بندگانش خواستار ستم نيست .
(31) اى قوم , من بـرشـمـا از روزى كه مردم يكديگر را به فرياد مى خوانند [و فريادشان به جايى نمى رسد] بيمناكم .
(32) همان روزى كه رومى گردانيد و فرارمى كنيد و هيچ كس شما را از عذاب خدا نگاه نمى دارد و هـر كس را كه خدا گمراه كند هيچ راهنمايى ندارد.
(33) پيش از اين يوسف با دلايل روشن (به پـيـامـبـرى ) بـراى شـمـا آمد ولى شما از آنچه آورده بود درترديد بوديد تا زمانى كه از دنيا رفت گـفـتـيـد: هرگز خداوند پس از اوپيامبرى نخواهد فرستاد.
خداوند افراد مسرف و ترديدكننده رااين گونه گمراه مى سازد.
(34) تفسير: قـال رجـل من آل فرعون , عبارت من آل فرعون يا صفت براى رجل است و يا صله براى يكتم اسـت در اصـل : يكتم ايمانه من آل فرعون , بوده است .
نام او حبيب , ياخربيل , يا خزبيل , بوده است (نام او حزقيل نيز گفته شده است ).
ان يـقول ربى اللّه , عبارت ان يقول در اصل : لان يقول , بوده است و مقصود اين است كه آيا مردى را به سبب اين كه سخن راستى به زبان مى آورد و مى گويد: خداى من خداى يكتاست مى خواهيد بـكـشـيـد؟ با اين كه براى درستى و راستى گفتار خوددليلهاى روشنى از پيش كسى كه نسبت ربـوبـيـت به او مى دهد آورده است و او تنهاخداى موسى نيست بلكه خداى شما هم هست .
با اين بيان آنها بتدريج و كم كم با اوموافق شدند و حرف او را پذيرفتند.
سـپـس بـه طـريقه تقسيم , دليل براى آنها آورد به اين صورت كه گفت : سخن موسى ازدو حال بيرون نيست يا راست است يا دروغ اگر دروغ باشد زيان و ضرر آن به خودش باز مى گردد و اگر راسـت بـاشـد (لااقـل ) بـعضى از آن وعده هايى را كه مى دهدبه شما مى رسد.
و همان بعض سبب نابودى شما مى شود.
ايـن گونه بيان گوينده را با انصاف نشان مى دهد تا به سخنش گوش فرا دهند, زيراچون هنگام طـرح سـخـن صـادق است ثابت مى كند كه هر چه را مى گويد راست است و در دنباله آن عبارت يصبكم بعض الذى يعدكم را گفت تا هم در ظاهر بعضى ازسخنان موسى را رد كرده باشد و هم به آنها بفهماند كه اين گفتار كسى است كه نسبت به موسى تعصبى ندارد.
ظاهرين فى الارض , در سرزمين مصر بر بنى اسرائيل برترى يافته ايد.
قـال فـرعون ما اريكم الا ما ارى , من جز كشتن او عقيده و راى ديگرى به شما پيشنهادنمى كنم و مـقصود فرعون اين بود كه من هيچ كارى را جز قتل او درست و صواب نمى دانم و آنچه را كه شما مى گوييد به صواب و مصلحت نيست .
و ما اهديكم الا سبيل الرشاد, و من با اظهار اين راى شما را راهنمايى نكرده ام مگر به راهى كه پيش من راه درست و رستگارى است .
مثل يوم الاحزاب , اين عبارت در اصل مى بايستى مثل ايام الاحزاب باشد, ليكن چون كلمه يوم به احـزاب اضـافـه شـده اسـت و مـقـصود از احزاب هم قوم نوح و عاد وثمود است و جاى ترديد و اشـتـبـاهى نيست كه براى هر حزب و قومى روز بدبختى ونابودى بوده است , بدين سبب به جاى جـمـع [كـه ايـام اسـت ] به مفرد [كه يوم است ]اكتفا شده است , زيرا مضاف اليه مضاف را از جمع بـى نـياز مى كند مانند اين سخن شاعر كه گفته است , كلوا فى بعض بطنكم تعفوا ((140))

(كه در اصل مى بايستى بعطونكم باشد.
) مـثـل داب قـوم نـوح و عـاد و ثـمود, مقصود از داب عادت و رفتار آنها از كفر و انكار پيامبران و نافرمانى خداوند است و اين گونه عادت , خوى هميشگى آنها بود كه در آن سستى نمى كردند.
در ايـن عـبـارت ناچار بايد مضاف محذوفى را در نظر گرفت و دراصل مثل جزاء دابهم , بوده است و كـلـمـه مـثـل دومـى , بنابراين كه عطف بيان براى مثل اولى است , منصوب است , زيرا آخرين كلمه اى كه اضافه شامل آن مى شودقوم نوح است .
و اگر بگويى : اهلك اللّه الاحزاب قوم نوح و عاد و ثمود, خداوند احزابى را كه قوم نوح و عاد و ثمود بـودنـد هـلاك كرد, جز عطف بيان چيز ديگرى نيست .
زيرا قوم به اسمهاى علم و مشخص اضافه شده است و بدين سبب حكم به آنچه در ابتدا مورداضافه واقع شده است سرايت مى كند.
و ما اللّه يريد ظلما للعباد, مفهوم اين عبارت بيانگر اين است كه كيفر و نابودى آنها مطابق عدالت و حق بوده است , زيرا كارهاى خود آنها سبب اين عذاب بوده است .
يـوم الـتـنـاد, مـقـصـود از روز تناد همان است كه خداوند در سوره اعراف فرموده است :ونادى اصـحاب الجنة اصحاب النار, اهل بهشت اهل جهنم را ندا مى كنند.
و نادى اصحاب النار اصحاب الجنة , و اهل دوزخ اهل بهشت را صدا مى كنند برخى گويند: بدين مناسبت است كه در آن روز ستمكاران فريادشان به واويلا بلند است ويكديگر را با بيچارگى و زارى مى خوانند.
و يا بدين سبب است كه آن روز هر كس باپيشوايش خوانده مى شود.
يـوم تولون , روزى كه از آتش رو بر مى گردانند و به آن پشت و فرار مى كنند و گمان مى برند كه فرار براى آنها سودى دارد.
و لـقـد جاءكم يوسف , مقصود از يوسف همان يوسف فرزند يعقوب است و برخى گويندكه فرعون زمان موسى همان فرعون زمان حضرت يوسف است كه تا اين زمان عمركرده بود و بعضى گويند كه فرعون ديگرى بوده است .
كـذلـك يـضـل اللّه , هـمانند گمراهى اقوام پيش , خداوند هر فردى را كه اسراف كند و نسبت به يگانگى خداوند و پيامبرى پيامبران كافر و مردد باشد گمراه مى كند.
ترجمه : آنان كه در آيات خدا بى هيچ برهان و دليلى به جدال و انكاربرخيزند, كارى است كه سخت خـدا و اهل ايمان را به خشم و غضب آرد.
اين گونه خدا بر دل هر متكبر جبارى مهر مى زند.
(35) فـرعـون بـه وزيرش گفت : اى هامان براى من كاخى بلند بساز شايد به درهاى آسمان دست يابم .
(36) تـا راه آسـمـانـهـا را يافته و خداى موسى را ببينم هر چند گمان مى كنم او دروغگو باشد و بدين سان كردار زشت فرعون در نظرش آراسته شد و او را از راه حق بازداشت و تدبير وچاره جويى فرعون جز به زيان و نابوديش هيچ نبود (37) آن مردى كه [از آل فرعون ] ايمان آورده بود گفت : از مـن پـيـروى كـنـيـد تا شما رابه راه صواب راهنمايى كنم .
(38) اى قوم من , اين زندگى دنيا كـالاى فـانى و ناچيزى است و آخرت سراى جاودانى است .
(39) هر كس كار بدى كند جز همانند كـارش كـيـفر نيابد و هر كس از مرد و زن عمل نيكى به جاى آورد, در حالى كه مؤمن باشد, وارد بهشت مى شود وبى حساب روزيش مى دهند.
(40) تفسير: الـذيـن يـجـادلـون , اين عبارت بدل از جمله من هو مسرف ...
است , زيرا اين جمله دراصل كل مسرف بوده است (و جمع مى تواند بدل معناى آن باشد).
كبر مقتا, فاعل كبر ضميرى است كه به عبارت من هو مسرف برمى گردد.
و رواسـت كـه عبارت الذين يجادلون مبتدا باشد و جمله كبر مقتا عند اللّه هماننداين باشد كه بـگـويـى : بئس رجلا زيد و مخصوص به ذم كه جدالهم است , حذف شده و تمام جمله خبر مبتدا باشد.
و نـمـى تـوان كلمه جدالهم را فاعل كبر دانست , زيرا در اين صورت فاعل محذوف است و بنابر آنچه جاراللّه زمخشرى گفته است حذف فاعل ممتنع است .
كـذلـك يـطـبـع اللّه على كل قلب متكبر جبار, كلمه قلب با تنوين خوانده شده است و متكبر وجبار صفت آن است و چون قلب اساس و سرچشمه اين دو خوى است جايزاست كه اين دو براى قلب صفت واقع شوند.
همچنان كه خداوند فرموده است : فانه آثم قلبه , براستى كه دلش گناهكار است . ((141))

در اين جا هر چند آثم جمله است ولى صفت است .
مـمكن است بگوييم در عبارت مضافى محذوف است .
و اصل جمله چنين بوده است : على كل ذى قـلب متكبر.
و كسى كه به اضافه (على كل قلب متكبر) مى خوانددر اصل على كل قلب كل متكبر بـوده است و كلمه كل در دومى بدين سبب كه جلوتر گفته شده حذف شده است .
چنان كه در مـثـال آمده است : ما كل سوداء ثمرة ولابيضاء شحمة : هر سياهى خرما و هر سفيدى پيه نيست كه اصـل عبارت : لا كل بيضاء, بوده است و چون كلمه : كل , در اولى گفته شده در دومى حذف شده است .
يا هامان ابن لى صرحا, واژه صرح به معناى ساختمان بزرگ و آشكارى است كه از نظربيننده , هر چـنـد مـقـدارى هم دور باشد مخفى نيست و از ماده صرح است , چنان كه هرگاه چيزى آشكار باشد گويند: صرح الشى ء و هامان وزير و صاحب اختيار امورمملكتى فرعون بود.
اسباب السموات , مقصود از اسباب آسمانها, راهها و درهاى آنها و هر چيزى است كه وسيله رسيدن به آنها باشد و به طور كلى هر چه وسيله رسيدن به چيزى باشد, سبب آن است مثل ريسمان دلو و مانند آن (كه سبب رسيدن به آب مى شود.
) فايده تكرار كلمه اسباب اين است كه چون (فرعون ) خواست اسباب آسمانها راكه آرزوى رسيدن بـه آن را داشت , بسيار مهم و بزرگ نشان دهد, ابتدا به طور مبهم وسپس به طور آشكار و روشن بيان كرد.
فاطلع الى اله موسى , فعل (اطلع ) هم به رفع خوانده شده است هم به نصب , رفع آن براى اين است كـه بـر كـلمه ابلغ عطف شود و نصب آن بدين مناسبت است كه جواب ترجى باشد زيرا ترجى به تمنى تشبيه شده است .
و كذلك زين , همانند اين زينتها و اين موانع , كارهاى زشت فرعون برايش آراسته شد.
و صـد عن السبيل , كلمه صد به صورت معلوم (صد) نيز خوانده شده است و معناى آن اين است كه خودش و ديگران را از راه حق منع كرده است .
و ما كيد فرعون الا فى تباب , نيرنگ فرعون براى باطل كردن معجزه و دليلهاى موسى , جزتباهى و زيان , چيزى نبود و هيچ سودى براى فرعون نداشت .
اهدكم سبيل الرشاد, سپس خداوند به بيان اندرزهاى مؤمن آل فرعون برمى گردد.
(مـؤمـن آل فـرعون ) ابتدا به طور اجمال و سربسته به قومش گفت : شما را به رستگارى و رشاد راهـنـمـايى مى كنم .
سپس به تفسير و توضيح آن پرداخت و سخن را با مذمت و تحقير دنيا شروع كرد, زيرا دلبستگى به دنيا ريشه هر گناه و بدى وجلب كننده خشم و عذاب الهى است .
پس از آن عظمت و ستايش آخرت را بيان كرد, زيرا آن جا سراى جاودانه است .
سپس كارهاى زشت و نيك و پاداش و كيفرهر يك را گوشزد كرد.
يرزقون فيها بغير حساب , عبارت بغير حساب در برابر جمله الا مثلهاست و معناى آن اين است كـه كـيـفـر كـارهاى زشت و گناه , با حساب و اندازه معين است و بر آنچه شايسته و سزاوار است چيزى زياد نمى شود, ولى پاداش كارهاى نيك , حساب واندازه اى ندارد و از آنچه مستحق و سزاوار اسـت چيزى زياد نمى شود, ولى پاداش كارهاى نيك , حساب و اندازه اى ندارد و از آنچه مستحق و سزاوار است , هر اندازه كه خداوند بخواهد, زيادتر و بيشتر مى شود.
تـرجـمـه : اى قـوم مـن چـيـسـت كـه من شما را به راه نجات دعوت مى كنم اما شما مرا به آتش فـرامـى خـوانـيـد؟ (41) شـمـا مـرا دعـوت مـى كنيد كه به خداى يگانه كافر شوم و چيزى را كه نـمـى شـنـاسـم شريك او قرار دهم حال آن كه من شما را به سوى خداى مقتدر و بسيار آمرزنده دعـوت مى كنم (42) بى شك آنچه مرا به سوى او مى خوانيد توانايى آن راندارد كه در دنيا و آخرت كـسـى را به سوى خود فراخواند و تنهابازگشت ما در قيامت به سوى خداست و گزافكاران اهل دوزخـنـد.
(43) و بزودى آنچه را كه مى گويم به ياد خواهيد آورد.
من كار خود رابه خدا واگذار مـى كنم , زيرا او نسبت به بندگانش بيناست .
(44)خداوند او را از نقشه هاى سوء آنها نگهداشت و عـذابهاى سختى بر آل فرعون فرود آمد.
(45) عذاب آنها آتش است كه هر صبح و شام بر آن عرضه مـى شـوند و روزى كه قيامت برپا شود خطاب مى رسد كه آل فرعون را در سخت ترين عذابها وارد كنيد.
(46) تفسير: ادعـوكـم الـى النجوة , (فعل دعا هم به الى متعدى مى شود هم به لام ) لذا گويند: دعاه الى الشى ء و للشى ء همچنان كه فعل هدا نيز چنين است و گويند: هداه الى الطريق وللطريق .
ما ليس لى به علم , براى من به خدايى و ربوبيت آن علمى نيست و مقصود از نفى علم ,نفى معلوم اسـت و گـويـا گـفـتـه است : شريك قرار دهم چيزى را كه خدايى او معلوم نيست ؟ و چيزى كه خدائيش معلوم نيست , چگونه مى شود او را خدا دانست .
لاجرم انما تدعوننى اليه , كلمه لاجرم به شيوه مذهب اهل بصره است و كلمه لا را ردبر دعوت قومش قرار داده است و جرم فعل است و به معناى : حق , مى باشد وان و ما در اين جا فاعل آن است , يعنى بطلان دعوتش محقق و لازم مى شود.
بـا اين كه جرم به معناى : كسب , است , يعنى كسب اين دعوت از طرف او بطلان دعوت اوست به اين معنا كه حاصل قبول دعوت آنها بطلان دعوت خود اوست .
بـعـضـى گـويند لاجرم همانند لابد است و فعل از ماده : جرم , است كه به معناى قطع و جدايى اسـت همچنان كه بد فعل است از ماده تبديد و به معناى تفريق است ,بنابراين همچنان كه معناى : لابـد انـك تفعل كذا, تو ناگزيرى كه چنين كنى , به معناى :لابد لك من فعله , مى باشد, همچنين مـعـنـاى جمله : لاجرم ان لهم النار, ناگزير براى آنها آتش است , به معناى : لاقطع لهم النار است , يـعنى براى هميشه مستحق آتش اندو استحقاق آنها هرگز قطع نمى شود و همچنين باطل بودن دعـوت بتها هم قطع نمى شود, يعنى پيوسته باطل است و هرگز از بطلان جدا نمى شود تا به حق ودرستى تبديل شود.
لـيـس لـه دعوة , مقصود اين است آن بتهايى كه مرا به عبادت آنها دعوت مى كنيد, خودآنها براى خـودشـان دعـوتـى نـكرده اند و ادعاى خدايى ندارند.
برخى گويند: مقصوداين است آنها توانايى اسـتجابت دعوتى را كه براى دنيا و آخرت سودى داشته باشدندارند, يا منظور اين است دعوتى را كـه اسـتجابت مى كنند هيچ سودى ندارد و مانندبى دعوتى است و يا معنا اين است كه مقصود از دعـوت , استجابت است و استجابت به اسم دعوت خوانده شده است چنان كه فعل مجزى عليه در اين مثال كما تدين تدان به نام جزا خوانده شده است .
فـسـتـذكـرون مـا اقول لكم , پس شما بزودى , هنگام نزول عذاب يا روز قيامت صحت ودرستى و اندرزهايى را كه به شما گفته ام به ياد خواهيد آورد.
و افوض امرى الى اللّه ...
و من كارهايم را به خدا وامى گذارم و براو توكل مى كنم .
الـنـار يعرضون عليها, كلمه النار يا بدل است از عبارت سوء العذاب و يا خبر است براى مبتداى محذوف و در اصل هو النار بوده است و يا مبتداست و خبرش جمله يعرضون عليها مى باشد.
غـدوا و عـشـيـا, در اين دو وقت آنها را عذاب مى كنيم و در ميان اين دو زمان خداوند به حال آنها آگاهتر است , پس يا آنها را به گونه اى ديگر عذاب مى كند و يا عذاب را ازآنها بازمى دارد.
هنگامى كه روز قيامت برپا شود به آنان گويندادخلوا آل فرعون اشد العذاب يعنى اى آل فرعون به سخت ترين آتش جهنم داخل شويد و ادخلوا نيز خوانده شده است يعنى به خزنه دوزخ گويند آنها را داخل جهنم كنيد.
اين آيه بر صحت عذاب قبر [و عالم برزخ ] نيز دلالت دارد.
ترجمه : و در آتش دوزخ با يكديگر به مجادله برخيزند و ناتوانان به گردنكشان گويند: ما پيرو شما بـوديـم آيا مى توانيد اندكى از آتشى را كه نصيب ما شده بكاهيد و بر خود بيفزاييد؟ (47) سركشان گـويـند: ماهمگى در آتشيم , البته خداست كه ميان بندگانش داورى كرده است .
(48) و آنها كه در آتـشـنـد به نگهبانان جهنم گويند: از پروردگارتان بخواهيد كه يك روز از عذاب ما را بكاهد.
(49) مـى گـويـنـد: آيـاپـيـامـبـرانـتـان با دليلهاى روشن پيش شما نيامده بودند؟ مى گويند: آرى ,مى گويند پس دعا كنيد كه دعاى كافران جز در تباهى نخواهد بود.
(50) تفسير: و اذ يتحاجون فى النار, به ياد آور هنگامى كه در آتش با يكديگر مجادله مى كنند.
انا كنا لكم تبعا, كلمه تبعا يا به معناى پيروان و جمع تابع است مانند خدم كه جمع خادم است و يا به معناى ذوى تبع است كه آن هم به معناى پيروان است و ياصفتى است كه به صورت مصدر گفته شده است .
انا كل فيها, كلمه كل معرفه است و تنوين آن به جاى مضاف اليه و در اصل كلنا فيهابوده است .
لـخـزنـه جـهـنـم , در ايـن عـبـارت نـفـرمـوده لـخزنتها كه ضميرها به نار برگردد زيرا ذكر جـهـنـم هـول انـگـيـزتـر اسـت و احـتمال مى رود كه جهنم گودترين جاى آتش باشد چنان كه به گودترين جاى چاه گويند: بئر جهنام .
او لـم تـك تـاتيكم , اين عبارت التزام آنهاست به دلايل توحيد و همچنين توبيخ و سرزنش آنها نيز هست .
قالوا فادعوا, نگهبانان دوزخ به كافران گفتند: شما خودتان را دعا كنيد زيرا ما جز بااجازه خداوند نمى توانيم دعا كنيم و خداوند در اين مورد به ما اجازه دعا نداده است .
ترجمه : ما به طور مسلم پيامبرانمان و مؤمنان را در زندگى دنيا و روزقيامت كه گواهان به پاى مى ايستند يارى مى دهيم (51) روزى كه پوزش خواستن ستمكاران سودى ندهد و لعنت خدا از آن آنـهـا وسـراى بـد نـيز براى آنهاست .
(52) ما به موسى مرتبه هدايت داديم وبنى اسرائيل را وارثان كـتـاب (تـورات ) قـرار داديـم .
(53) كـتـابـى كه مايه هدايت و تذكر براى خردمندان است .
(54) شكيبايى پيشه كن كه وعده خدا حق است و براى گناهت آمرزش بخواه و تسبيح و ستايش خدايت را هـر شـامگاه و بامداد به جا آور.
(55) آنان كه بى هيچ دليلى كه از آسمان آمده باشد درباره آيات خـدا سـتـيـزه جـويـى مـى كـنند دردلهايشان جز غرور و نخوت چيزى نيست و هرگز به منظور خـودنـخـواهـند رسيد.
پس به خدا پناه ببر كه او شنوا و بيناست .
(56)آفرينش آسمانها و زمين از آفـريـنش انسانها بسى بزرگتر و مهمتراست , ولى بيشتر مردم نمى دانند (57) هرگز نابينا و بينا بـرابر نيستندهمچنين كسانى كه ايمان آورده اند و نيكوكار شدند با بزه كاران يكسان نيستند, ولى انـدكـنـد آنـان كـه متذكر مى شوند.
(58) براستى قيامت خواهد آمد و در آن ترديدى نيست , ولى بيشتر مردم ايمان نمى آورند.
(59) پروردگارتان گفت مرا بخوانيد تا شما را پاسخ گويم .
كسانى كه از پرستش من سركشى مى كنند بزودى با خوارى و ذلت وارد دوزخ ‌مى شوند.
(60) تفسير: انـا لـننصر رسلنا, ما پيامبرانمان را, با چيرگى بر مخالفشان در دنيا و آخرت پيروزى مى دهيم هر چند گاهى مخالفان پيروز مى شوند ولى سرانجام پيروزى با پيامبران است .
يـوم لايـنفع الظالمين , كلمه يوم در اين عبارت بدل از يوم پيش از آن است .
لفظاشهار جمع شـاهـد اسـت و مقصود فرشتگان و پيامبران و اوليائند فعل لا ينفع هم باتاء و هم با ياء خوانده شده است .
و لقد آتينا موسى الهدى , مقصود از هدايت معجزه ها تورات و دستورهاى دينى است كه خداوند به آنها داده است .
و اورثنا بنى اسرائيل الكتاب , پس از هدايت و دستورهاى دينى كتاب تورات را براى بنى اسرائيل به ارث گذاشتيم .
هدى و ذكرى , بودن كتاب در ميان آنها براى هدايت و تذكر و يادآورى است .
اين دو كلمه يا حالند و يا مفعول له هستند.
فاصبر ان وعد اللّه حق , پس اى پيامبر صبر كن زيرا وعده خداوند در ضمانت يارى پيامبرانش حق و مـسـلـم اسـت .
درايـن جـا خـداوند حال موسى و پيروز كردنش را برفرعون و سپاهيانش و باقى گذاشتن آثار هدايت را در بنى اسرائيل شاهد آورده است بنابراين خداوند همان طور كه موسى را يارى كرد تو را هم يارى مى كند.
و اسـتـغـفر لذنبك , خداوند براى اين كه بر درجات پيامبرانش بيفزايد و همچنين استغفارسنت و شيوه امتش شود, او را امر به استغفار و دعا كرده است .
ان فى صدورهم الا كبر, در سينه آنها جز كبر و غرور چيزى نيست و آنها اراده رياست وتقدم دارند و مـى خواهند كه كسى بالاتر از آنها نباشد, لذا تو را دشمن مى دارند ومعجزاتت را انكار مى كنند و ايـن بـدان سـبـب اسـت كـه نـبـوت بـرتر از هر سلطنت ورياستى است و يا مقصود اين است كه مى خواستند پيامبرى از آن آنها باشد نه از آن تو.
مـا هـم بـبـالـغـيه , آنها به خواسته هاى خود و آنچه مقتضاى كبر و نخوت آنها بود, كه همان اراده رياست يا مقام نبوت بود, دست نيافتند.
فاستعذ باللّه انه هو السميع البصير, بنابراين از شر آنها به خدا پناه ببر, زيرا او سخنان آنها رامى شنود و به احوال آنان بيناست .
مفهوم اين آيه تهديدى براى كافران است .