در قـرآن كلمه آل جداى از ياسين يافت شده است و جدا بودنش دلالت دارد كه آل
همچنان كه ابوعلى فارسى گفته است , لفظى است كه مصغر آن اهيل است .
ازابن عباس نقل شده است كه مقصود از آل ياسين خاندان حضرت محمد است , زيراياسين يكى
از نامهاى آن حضرت است .
ترجمه : لوط از رسولان ما بود.
(215) به ياد آور زمانى را كه ماخواستيم قوم او را هلاك كنيم , او و هـمـگى خاندانش
را نجات داديم .
(216) مگر پيرزنى كه در ميان قومى كه هلاك شدند باقى ماند [ومـانـنـد آنها هلاك
شد].
(217) سپس همه را نابود ساختيم .
(218) وشما پيوسته صبحگاهان بر ديـار ويـران آنـها مى گذريد.
(219) وشبانگاه آيا باز هم نمى انديشيد.
(220) و يونس از رسولان ما بـود.
(221) به خاطر بياور زمانى را كه او به سوى كشتى پرجمعيتى گريخت .
(222) و با آنها قرعه افـكند و به نام او اصابت كرد و مغلوب شد.
(223) او را به دريا افكندند و ماهى عظيمى او را به كام كـشـيـد درحالى كه شايسته
سرزنش بود.
(224) و اگر او از تسبيح كنندگان نبود.
(225) تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند.
(226) باز يونس را ازشكم ماهى به سرزمشن خشك و خالى از گياه افـكنديم در حالى كه
بيمار بود.
(227) و بر فراز سرش بوته كدويى رويانديم [تا درسايه برگهايش آرامـش يـابـد].
(228) و باز او را به سوى قوم يكصدهزار نفرى يا افزون بر آن , به رسالت فرستاديم .
(229) آنهاايمان آوردند ما هم آنها را تا مدت معلومى از مواهب زندگى بهره مندساختيم
.
(230) تفسير: و انـكـم لـتـمـرون عـلـيـهم مصبحين , هنگامى كه براى تجارت به شام مى
رويد, هر صبح و شام برمنزلهاى ويران آنها مى گذريد.
مصبحين يعنى در حالى كه داخل در صبح مى شويد.
و بالليل افلا تعقلون , كلمه بالليل عطف بر مصبحين است , يعنى داخل در شب مى شويد و
آيا با ديدن اين ويرانه ها عبرت نمى گيريد و انديشه نمى كنيد؟ اذ ابـق الـى الفلك
المشحون , واژه ابق به معناى فرار كردن است , يعنى از ترس اين كه عذابى بر قـومـش
نـازل بـشـود و او هـم در ميان آنها باشد [ و به عذاب گرفتار شود] به سوى كشتى پر
از جمعيت و بار فرار كرد.
فـسـاهم فكان من المدحضين , آنگاه قرعه افكندند و او از مغلوبين بود, يعنى قرعه به
نام اواصابت كرد و او را در دريا افكندند.
فـالـتـقـمه الحوت و هو مليم , پس ماهى بزرگى او را بلعيد (يك لقمه كرد) در حالى كه
او,چون بدون دستور خداوند از ميان قومش بيرون رفته بود, شايسته ملامت وسرزنش بود.
من المسبحين , كسانى كه خداوند را به تسبيح و تقديس بسيار ياد مى كنند.
لـلـبث فى بطنه الى يوم يبعثون , مقصود اين است كه در شكم ماهى , در حالى كه زنده
بود, تاروز بعث درنگ مى كرد.
((96))
قتاده گفته است : شكم ماهى تا روز قيامت , قبراوست .
فـنـبـذنـاه بالعراء و هو سقيم , عبارت نبذناه يعنى او را افكنديم و واژه عراء به
معناى سرزمينى اسـت كـه خـالـى از گـيـاه و درخت باشد.
- مقصود اين است كه او را, درحالى كه بيمار بود, در سرزمينى كه خالى از گياه و درخت
بود افكنديم .
- شـجرة من يقطين , واژه يقطين به معناى هر گياهى است كه بدون ساقه روى زمين گسترده
مـى شود مانند بوته خربزه و خيار و برخى گويند: منظور بوته كدوتنبل است و فايده اش
اين است كه مگس نزديك آن جمع نمى شود.
پاره اى ديگر گويند:زيتون است و بعضى گويند: مقصود موز است كه برگهايش او را مى
پوشاند وشاخه هايش بر او سايه مى افكند و از ميوه هايش افطار مى كند.
انـبتنا عليه , اين عبارت به معناى : انبتنا فوقه , مى باشد.
همچنان كه خيمه بالاى سر انسان كشيده مى شود.
و ارسـلـنـاه الـى مـائة الف , قتاده گفته است : خداوند او را به سوى مردم نينوا از
سرزمين موصل فرستاد.
او يـزيـدون , مـقـصـود ايـن اسـت كـه در نـظـر بـيـنـنده اى زيادتر مى آمد و هر
گاه ناظرى به آنـهـامـى نـگريست , مى گفت تعداد آنها صدهزار يا بيشتر است .
امام صادق (ع ) و يزيدون با واو خوانده است .
فـامـنـوا فـمتعناهم الى حين , آنها ايمان آوردند و توبه كردند بنابراين ما نيز
آنها را تا رسيدن اجل طـبـيـعـيـشان , از زندگى بهره مند ساختيم .
احتمال دارد كه يونس براى قوم ديگرى غير از قوم خودش و يا براى همان قوم اولى خودش
, به رسالت فرستاده شده باشد.
تـرجـمـه : (اى رسـول مـا) از ايـن مـشـركـان (كه فرشتگان را دختران خدامى خوانند)
بپرس آيا پـروردگار تو دخترانى دارد و براى آنها پسرانى است ؟ (231) آيا ما فرشتگان
را به صورت دختران آفـريـديـم و آنـهاناظر و شاهد بودند؟ (232) بدان كه آنها بر خدا
تهمت و دروغى بزرگ بسته اند و مـى گويند: (233) خدا را فرزند مى باشد, ولى قطعادروغ
مى گويند.
(234) آيا خدا دختران را بر پـسـران تـرجيح داده ؟(235) شما چرا چنين جاهلانه حكم
مى كنيد؟ (236) آيا متذكرنمى شويد؟ (237) آيـا شـما بر عقيده خود دليل روشنى داريد؟
(238)كتاب و برهانتان را بياوريد اگر راست مـى گـويـيـد.
(239) آنـهـا مـيـان خـداو جن نسبت و خويشى قائل شده اند در حالى كه جنيان مى
دانستند كه اين بت پرستان در درگاه الهى براى كيفر احضار مى شوند.
(240) پاك و منزه است خدا از توصيفى كه آنها مى كنند.
(241) مگر بندگان خالص خدا.
(242) تفسير: فـاستفتهم ...
, اين عبارت به مانند خودش [فاستفتهم آيه 11] در همين سوره , عطف شده است , هر چند
ميان آن دو فاصله زيادى است .
خدا در آن جا رسولش را امرفرمود از قريش سؤال كند كه چرا زنـده شـدن روز قيامت را
انكار مى كنند؟ سپس بااتصال و تناسب برخى از عبارتها با بعضى ديگر, كلام ادامه مى
يابد و پس از آن بازخداوند به پيامبرش امر مى فرمايد كه از مشركان علت اين تقسيم
نـادرسـت وغـيـرعـادلانـه را بـپـرسـد كه چرا با اين كه آنها از وجود دختر كراهت
داشتند و آنها رازنـده بـه گور مى كردند در عين حال دختران را براى خدا قرار دادند
و پسران را براى خودشان , زيرا مى گفتند: الملائكة بنات اللّه , فرشتگان دختران خدا
هستند.
ام خلقنا الملائكه اناثا و هم شاهدون , عبارت اءم خلقنا در اصل : بل اءخلقنا...
, بوده است يعنى آيا ما فرشتگان را دختر آفريديم و هنگامى كه ما آنها را آفريديم ,
مشركان شاهد و حاضر بودند؟ پس با اين كه نديده اند چگونه مى گويند آنها دخترند؟
مـشـركان با اين گفتارشان مرتكب سه گونه گناه شدند: اول اين كه خدا را جسم دانستند,
زيرا تولد فرزند مخصوص اجسام است , دوم اين كه خودشان را برخداوند برترى دادند,
زيرا پسر را براى خـود اخـتـيـار كـردند و دختر را براى خدا, سوم اين كه با دختر
دانستن فرشتگان , آنها را پست و كوچك شمره اند.
اصـطـفى البنات على النبين , كلمه اءصطفى در اصل : اءاصطفى , بوده است كه همزه
استفهام بر همزه وصل داخل شده و همزه وصل حذف شده است مانند اين شعر ذى الرمه :
اءستحدث الركب عن اشياعهم خبرا ----- ام راجع القلب من اءطرا به طرب در اين جا كلمه
استحدث در اصل : اءاستحدث , بوده است .
ما لكم تحكمون , چه چيز باعث شده است كه شما براى خدا به دختران حكم كنيد.
وبراى خودتان به پسران .
افلا تذكرون , آيا انديشه نمى كنيد كه چنين سخنى را نگوييد.
ام لكم سلطان مبين , آيا حجت و دليلى از آسمان براى شما نازل شده است كه ملائكه
دختران خدا هستند؟ بنابراين آن كتابى را كه در اين خصوص از آسمان براى شمافرستاده
شده است بياوريد.
و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا, و چون آنها گمان مى كردند كه فرشتگان , دختران
خداوندند,با اين حـرف جـنـسـيـت جـامع و همانندى براى خدا و فرشتگان , ثابت كردند.
و چون فرشتگان از ديده پـنـهـانـند و با چشم ديده نمى شوند, جنه ناميده شده اند.
برخى ازمفسران گويند: اين عبارت سخن زنديقان است كه مى گفتند: خداوند خالق خير
وشيطان خالق شر است .
و لـقد علمت الجنة انهم لمحضرون , فرشتگان مى دانند كه آنها دروغ مى گويند و به سبب
همين دروغ و تهمتشان براى عذاب در آتش احضار مى شوند.
سبحان اللّه عما يصفون , سپس خداوند خودش را از آنچه به او نسبت داده اند پاك و
منزه مى كند.
الا عـبـاداللّه الـمـخلصين , اين عبارت , استثناى منقطع از واو در يصفون است ,
يعنى مشركان خـداونـد را بـه چـنين چيزهايى توصيف مى كنند, ليكن مخلصان و بندگان
خالص , خدا را از اين گونه صفتها پاك و منزه مى دانند.
تـرجـمـه : شما و آنچه پرستش مى كنيد.
(243) هرگز نمى توانيد كسى رامفتون و گمراه كنيد.
(244) مـگـر كـسـانـى كـه بـخـواهند [با اختيار خود]در آتش دوزخ بسوزند.
(245) هر يك از ما (فـرشـتگان ) مقام معلومى داريم .
(246) و همه , براى اطاعت خدا, به صف ايستاده ايم .
(247) وما هـمـگـى تـسـبيح او مى گوييم .
(248) و كافران پيوسته مى گفتند.
(249) اگر يكى از كتابهاى پـيشينيان نزد ما بود.
(250) ما از بندگان بااخلاص خدا بوديم .
(251) البته دروغ مى گفتند, زيرا قـرآن بـر آنهانازل شد.
آنها به آن كافر شدند ولى بزودى نتيجه كار خود را خواهنددانست .
(252) وعـده قـطـعى ما براى بندگانى كه به رسالت فرستاديم ازپيش مسلم شده است .
(253) كه آنها يـارى مى شوند.
(254) وهمواره سپاه ما بر دشمن پيروز است .
(255) و اينك از آنها روى بگردان تا زمان معينى .
(256) و وضع آنها را در عناد و اصرار به انكاربنگر و آنها بزودى نتيجه اين كار خود
را مـى بـيـنـنـد.
(257) آيـا كـافـران براى عذاب ما شتاب مى كنند؟ (258) اما هنگامى كه عذاب ما
دراطـراف آنـهـا فـرود آيـد صـبحگاهان بدى خواهند داشت .
(259) و از آنهاتا زمان معينى روى بـگـردان .
(260) و وضع آنها را بنگر, آنها هم بزودى نتيجه كار خود را مى بينند.
(261) پاك و منزه است پروردگارتو, پروردگار مقتدر و بى همتا, از توصيفهايى كه آنها
مى كنند.
(262) وسلام الهى بر رسولان .
(263) و حمد و ستايش مخصوص خداوندى است كه پروردگار جهانيان است .
(264) تفسير: مـا انـتـم عـليه بفاتنين , ضمير در عليه به خداى عزوجل برمى گردد و
معنا اين است كه شما و معبودهايتان همگى , نمى توانيد احدى را نسبت به خداوند گول
بزنيد و گمراه كنيد.
چنان كه هر گـاه كـسـى زنـى را نـسبت به مردش گمراه كند گويند: فلانى زن فلانى را
نسبت به او اغوا و گمراه كرد.
الا مـن هـو صال الجحيم , به جز كسى را كه پيشتر در علم خدا گذشته است كه به سبب
كارهاى زشتش شايسته سوختن در جهنم است .
و مـحـتـمل است كه حرف واو در عبارت و ما تعبدون به معناى مع باشد, در اين صورت آيه
جـمـلـه مـستقلى است و سكوت بر آن جايز است چنان كه گويى : كل رجل وضيعته : هر مردى
با دست آوردهايش , بنابراين معناى عبارت شما با آنچه مى پرستيد اين است كه شما با
بت پرستيتان , يا شـمـا بـا همانندهاى خود و ضمير درعليه به كلمه ما در عبارت و ما
تعبدون برمى گردد و مـقـصود اين است كه شمانمى توانيد پرستيدن بتهايتان را به كسى
تحميل و او را گمراه كنيد به جز كسى را كه به اختيار خود دوزخ را برگزيده است و
مانند شما در آن مى سوزد.
و مـا مـنـا الا له مقام معلوم , تقدير عبارت : و ما منا ملك ...
, بوده كه موصوف حذف شده وصفت به جـاى آن آمـده است .
همچنان كه شاعر گفته است : انا بن جلا و طلاع الثنايا
((97))
كه در تقدير: انابن رجل ...
بوده است .
و مقصود از مقام معلوم جايى است در آسمانها كه مقرر شده فرشتگان در آن جـا خـداونـد
را عـبـادت كنند, يا مقصوداين است كه در عبادت مقام و اندازه معينى است كه خداوند
به آنها دستور داده است و از آن تجاوز نمى كنند چنان كه در روايت آمده است كه بعضى
از فرشتگان هميشه در سجودند و ركوع نمى كنند و بعضى در ركوعند و قيام نمى كنند.
لـنـحن الصافون , صافون يعنى هميشه در حال صف هستيم و مقصود اين است كه باقدمهايمان
بـراى نـمـاز صـف بـسـته ايم و يا معنا اين است كه با بالهاى خود در اطراف عرض صف
بسته ايم و مـؤمـنـان را دعـا مـى كـنـيـم و يـا منظور اين است كه در هوا صف بسته
ايم و منتظر دستورهاى خداونديم .
بـرخـى گـويـنـد: از هنگامى كه اين آيه نازل شد, مسلمانان در نماز صف بستند و هيچ
ملتى جز مسلمانان در نماز صف نمى بندند.
انا لنحن المسبحون , مقصود از مسبحون نمازگزاران , يا يادكنندگان خداوند به پاكى
است .
و ان كـانـوا لـيـقـولـون , حرف ان در اين جا مخففه از مثقله است و مقصود مشركان
قريشندكه مـى گفتند لو اءن عندنا ذكرا اگر كتابى از كتابهاى رسولان پيشين , مانند
تورات وانجيل , پيش ما بود قطعا عبادت خود را خالص براى خدا انجام مى داديم و هيچ
مخالفتى نمى كرديم .
پس قرآن , كتابى كه بزرگترين كتابهاى آسمانى و در ميان آنهامعجزه بود, براى مشركان
آمد.
فكفروا به فسوف يعلمون , پس آنها به قرآن كافر شدند و بزودى عاقبت و نتيجه كفر
خودرا خواهند دانست .
و لـقـد سـبقت كلمتنا...
, مقصود از كلمه , عبارت انهم لهم المنصورون و ان جندنا لهم الغالبون مى باشد.
هر چند اين عبارتها داراى كلمه هاى زيادى هستند ولى چون يك معنا را بيان مى كنند و
به منزله يك كلمه هستند, خداوند آنها را كلمه ناميد.
انـهـم لـهـم المنصرون , ضمير هم در لهم ضمير فصل است و مقصود نويد و مژده اى است
كه خداوند به رسولان خود داده است كه آنها در دنيا و آخرت بر دشمنان خودپيروز مى
شوند.
فتول حتى حين , پس از آنها اعراض كن و تا زمان كمى از آنها روبگردان و آن زمان
,مدتى است كه از جنگ دست برمى دارند.
و ابصرهم فسوف يبصرون , و به آنها و آنچه درباره آنها از قتل و اسارت در اين دنيا
وعذاب دردناك در آخرت , انجام مى شود.
بنگر و نگاه كن .
و آنها هم بزودى آنچه رادرباره تو از پيروزى در اين دنيا و ثواب و نعمتهاى آن دنيا,
انجام مى شود, خواهندديد.
مـقـصـود از امـر بـه ديـدن وعده اى كه مورد انتظار است , در زمان حال , اين است كه
آن موعود مـنـتظر ناگزير اتفاق مى افتد و وقوع آن نزديك است و گويى جلو دو چشم تو
است .
در اين بيان تسليت و دلجويى از پيامبر(ص ) است .
عرب عادت داشت كه براى غارت دشمنان , هنگام صبح يورش مى كرد و اين عبارت براساس
عادت عـربها گفته شده است و گويا عذابى كه به خانه آنها نازل مى شود سپاه دشمنى است
كه به خانه آنـهـا حـمله كرده است و از چهار طرف براى غارت يورش آورده است .
خداوند نيز عادت را بر اين گذاشته است كه امتها راهنگام صبح عذاب كند چنان كه فروده
است : ان موعدهم الصبح اءليس الصبح بقريب , همانا وعده ايشان صبح است آيا صبح نزديك
نيست (هود /81) مـعـنـاى عـبـارت فـساء صباح المنذرين اين است كه صبح انذارشدگان چه
صبح بدى است و همچنين صبح مشركان .
و تـول عـنـهـم , اين آيه تكرار شده است تا تسليت ديگرى براى پيامبر(ص ) و تاكيدى
براى حصول وعده ها باشد و برخى از مفسران گويند: مقصود از يكى , دنيا و ازديگرى ,
آخرت است .
و ابـصـر فـسـوف يـبصرون , حذف مفعول در اين آيه فايده بسيارى دارد و بيانگر اين
است كه [اى پـيامبر] انواع شادمانى كه براى توست و انواع عذاب و ناگواريها كه براى
كافران است , به اندازه اى است كه قابل توصيف نيست .
سبحان ربك رب العزة عما يصفون , چون عزت مخصوص خداوند است كلمه رب به العزة اضافه
شده است و گويا فرموده است : ذواالعزة , صاحب و مالك عزت است و هيچ عزتى براى كسى
نيست مگر اين كه خداوند مالك آن است چنان كه مى فرمايد: و تعز من تشاء, هر كس را كه
بخواهد عزيز مـى كند (آل عمران /26) ازعلى (ع ) روايت شده است كه فرمود: هر كس مى
خواهد پيمانه اجرش در روزقيامت كامل و پر باشد بايد آخرين گفتار وى در مجلسش اين
باشد كه بگويد:سبحان ربك رب العزة عما يصفون ...
,
((98))
تا آخر سوره .
سوره ص
اين سوره مباركه در مكه نازل شده و پيش كوفيان داراى 88 آيه است و پيش
غيركوفيان (بصريان - حـجـازيـان - شـاميان ) 86 آيه است كه آيه ذى الذكر و آيه غواص
(37) را با آيه بعدى يك آيه مى دانند.
[فضيلت قرائت اين سوره ] ابـى بـن كـعب از پيامبر(ص ) روايت كرده است كه فرمود: هر
كس سوره ص رابخواند به اندازه وزن هر كوهى كه خدا مسخر داود فرموده است , حسنه به
او داده مى شود.
((99))
در حـديـثـى ديـگـر از امـام باقر(ع ) چنين آمده است : هر كه سوره ص را در شب
جمعه بخواند, خـداونـد از خـيـر دنـيـا و آخـرت آن اندازه به او مى بخشد كه به هيچ
كس ,جز پيامبران مرسل و فـرشـتـگـان مـقرب , عطا نكرده است و خداوند او را و هر كسى
راكه از خانواده اش بخواهد, وارد بهشت مى كند.
((100))
ترجمه : ص يا رمزى است ميان خدا و رسولش و يا اشاره است به صادهاى صمد و صانع و
صادق از نـامـهـاى خـداوند.
سوگند به قرآنى كه صاحب ذكر است .
(1) [كه محمد رسول برحق و قرآن مجيدمعجزه اوست ].
ليكن كافران در مقام سركشى و عداوت اند (2) ماملتها و قومهاى بسيارى را پـيش از
آنها نابود كرديم و به هنگام فرستادن عذاب فريادها كردند, ولى زمان نجات گذشته بود.
(3)مشركان مكه تعجب كردند كه پيامبر بيم دهنده اى از ميان آنها برخاسته و كافران
گفتند: اين ساحرى دروغگوست .
(4) آيا او به جاى اين همه خدايان خداى واحدى قرار داده ؟ اين براستى چيز عجيبى است
.
(5)پيشوايان آنها بيرون آمدند و گفتند برويد و در پرستش خدايان خودثابت باشيد كـه
اين روشى مطلوب است .
(6) ما هرگز چنين چيزى ازملتهاى ديگر نشنيده ايم , اين فقط يك دروغ اسـت .
(7) آيـا از مـيـان هـمه ما قرآن تنها بر او (محمد) فرود آمد؟ آنها در حقيقت در وحى
من ترديد دارند, بلكه آنها هنوز عذاب الهى را نچشيده اند.
(8) تفسير: ص : اگر ص را حرفى از حروف الفبا قرار دهيم دراين صورت براى مبارزه جويى
و آگاهانيدن به اعـجـاز و عظمت قرآن , گفته شده است و عبارت و القرآن ذى
الذكرسوگندى است كه جواب آن , به سبب دلالت تحدى بر آن , حذف شده است و گوياخداوند
فرموده است : و القرآن ذى الذكر انـه لـكلام معجز: سوگند به قرآن صاحب ذكر كه آن
قرآن معجزه است .
و اگر ص را, به عنوان ايـن كه نام سوره است , خبرمبتداى محذوف قرار دهيم در تقدير
چنين است و گويا خدا فرموده است : هذه ص و القرآن ذى الذكر: اين سوره اى است كه
فصحاى عرب را عاجز كرده است وقسم بـه قرآن كه صاحب ذكر است , همچنان كه مى گويى :
سوگند به خدا, اين حاتم است .
منظور اين اسـت كه سوگند به خدا, اين شخص همان حاتم است كه به خداقسم تو اراده كرده
اى و او به خدا قـسم مشهور به جود و سخاوت است , و اگر ص راقسم قرار دهيم , يعنى
خداوندبه ص سوگند يـاد فـرموده است , مانند مورد قبلى است و گويا خداوند فرموده
اقسمت بصاد و القرآن ذى الذكر انه لمعجز, قسم به ص و قسم به قرآن صاحب ذكر, ولى
تنها ص را مورد قسم قرار دهى و عبارت والقرآن ذى الذكر را عطف به آن كنيم رواست كه
از كلمه قرآن يا تمام قرآن و يا تنهاهمين سوره را اراده كـنـيـم , بنابر اين معنا
چنين است : قسم مى خورم به اين سوره شريفه و قرآن صاحب ذكر چنان كه مى گويى : به
مردكريم و به نفس شريفى گذشتم و مقصودت از نفس شريف , همان مرد كريم است .
مـقـصود از ذكر يا شرف و عزت است يا تذكر و موعظه است يا بيان آنچه انسان به آن
نياز دارد از قبيل احكام دينى و توحيد و نامبردن پيامبران و اخبار امتها و احوال
قيامت .
بـل الـذيـن كـفـرو فى عزة و شقاق , كافران مكه از قبول حق در نهايت تكبر و مخالفت
ودشمنى شديدند.
كـم اهـلـكنا من قبلهم من قرن , اين عبارت تهديدى است براى كافرانى كه راه غرور
ومخالفت و دشمنى را پيش گرفتند.
فنادوا ولات حين مناص , هنگام وقوع عذاب و هلاك شدن فرياد مى زدند و استغاثه مى
كردند ولى زمـان آن گذشته بود.
حرف لا در كلمه لات لاء مشبهه به ليس است و تاء تانيث , براى تاكيد, بـر آن افزوده
شده است چنان كه براى تاكيدبه حرف رب و ثم نيز افزوده مى شود (ربت و ثمت گفته شده )
و در اين صورت حكم لا تغيير مى كند, زيرا تنها بر زمان داخل مى شود و فقط اسم و يـا
خـبرش در عبارت مى آيد و هرگز هر دو با هم گفته نمى شوند.
و تقدير آن چنين است : و لات الـحـيـن حين مناص و ليس الحين و حين مناص .
و اگر حين را به رفع بخوانيم تقدير آن چنين است : ولات حين مناص حاصلا لهم .
و واژه مناص به معناى ملجا وپناهگاه است .
و قال الكافرون , خداوند براى آن كه شدت خشم خود را آشكار كند, كافران را به صيغه
مفرد قال فرمود و با لفظ جمع قالو نفرمود.
علاوه بر آن اين بيان دلالت دارد كه هيچ كس جرات و جسارت چنين گفتارى را ندارد, مگر
كافرى كه به كفر خود ادامه مى دهد.
اجـعل الالهة الها واحدا, كلمه جعل در اين جا به معناى قرار دادن به حسب گفتار
وادعاست نه به حسب واقع , گويا كافران قريش مى گويند: او به گفتار و اعتقادش جماعتى
را يكى مى كند.
ان هذا لشى ء عجاب , به گمان آنها اين چيز بسيار شگفتى است كه تعدادى را يكى قرارمى
دهد, وانـطـلـق الـمـلا مـنهم , ملا اشراف و بزرگان قريش بودند كه پيش حضرت ابوطالب
آمدند و خـواسـتـنـد از مـجـلـس ابـوطـالب بيرون بروند, آنها بيست و پنج نفر بودند,
وليدبن مغيره كه بـزرگـتـريـن آنـهابود, ابوجهل , ابى بن خلف , برادرش اميه , عتبه
, شبيه , ونضربن حارث , پس به ابوطالب گفتند: ما پيش تو آمديم تا ميان ما و فرزند
برادرت قضاوت كنى , زيرا او عقايد و عقلهاى مـا را مسخره و استهزاء مى كند و خدايان
ما راناسزا مى گويد.
پس ابوطالب گفت : اى پسر برادرم اينها خويشان تو هستند كه از توپرسش مى كنند و مى
گويندتو ما و خدايان ما را رها كن ما هم تو و خداى تو را رهامى كنيم .
پيامبر (ص ) فرمود: آيا يك كلمه به من مى گوييد تا مالك و پادشاه عرب وعجم بشويد؟
ابوجهل گفت خدا پدرت را رحمت كند ما آن را و ده برابر آن را براى تو مى گوييم .
پـس فرمود بگوييد: لا اله الا اللّه , آنگاه همگى بلند شدند و به يكديگرگفتند برويد
صبر و بردبارى پيشه كنيد.
زيرا براى كار محمد(ص ) چاره اى نداريد.
روايت شده كه پيغمبر پس ازاطلاع از گفتار قريش اندوهگين شد و سپس فرمود:اى عمو به
خدا قـسـم اگـر خـورشيدرا در دست راستم و ماه را در دست چپم بگذارندهرگز سخن خود را
ترك نمى كنم .
تا اين كه يا آن را اجرا كنم و يا به خاطر آن كشته شوم .
آنگاه ابوطالب گفت : برو كارت را پى گيرى كن , به خداسوگند هرگز تو را تنهانخواهم
گذاشت .
حـرف اءن در عبارت اءن امشو حرف تفسير است و به معناى كلمه اى است ,زيرا بيرون رفتن
اشراف قريش ازمجلس گفتگو, متضمن گفتار و قولى است كه حرف ان آن را تفسير مى كند.
ان هـذا لشى ء يراد, اين امرى است كه اراده شده , يعنى خداى متعال آن را خواسته است
و هر چه را كه خدا اراده كند, تخلف ناپذير است و چاره اى جز صبر در آن نيست .
بـرخـى گويند: مقصود اين است , اين امرى كه ما از زياد شدن ياران محمد (ص )مى بينيم
چيزى است از بلاهاى روزگار كه به ما وارد شده و نمى توانيم از آن جداشويم .
و اصـبروا على الهتكم , مقصود اين است كه در عبادت و تمسك به بتهايتان بردبار
باشيدبه طورى كه از آنها دور نشويد.
مـاسمعنا بهذا فى الملة الاخرة , مقصود از ملت اخير, يا حضرت عيسى و نصاراست كه
آخرين ملت پـيـش از اسلام بودند, زيرا نصارا قائل به تثليث (اب , ابن , روح القدس
)بودند و مى گفتند خداوند سـومـين نفر از سه نفر است , يا منظور خود قريش است ,يعنى
ما از ملت قريش كه پدران ما بودند چـنـين چيزى را نشنيديم , و يا مراد اين است كه
ما نشنيديم كه چنين چيزى در دوره آخرالزمان واقع شود.
اين معنا درصورتى است كه جمله فى الملة الاخرة حال براى بهذا باشد و مقصود اين است
كه ما از كتابها و از كاهنان نشنيديم كه در آخرالزمان دين توحيد ظهور مى كند.
ان هذا الا اختلاق , اين حرف دروغى بيش نيست كه از پيش خود ساخته است .
سپس كافران قريش انـكـار مـى كـنـند كه از ميان آنها و بزرگانشان تنها محمد (ص ),
بدون آنها,به نزول قرآن و مقام نبوت , اختصاص يابد و لذا گفتند: اءاءنزل عليه الذكر
من بيننا.
بـل هـم فـى شـك من ذكرى , بلكه آنها ازنزول قرآن در شك و ترديد و به سبب حسادت
,برخلاف عقيده خودشان , آن را اختلاق و دروغ مى گفتند.
بـل لـمـا يـذوقـوا عذاب , بلكه آنها هنوز عذاب مرا نچشيده اند كه چنين گستاخيهايى
مى كنندو هنگامى كه عذاب مرا بچشند, ترديد و حسادت آنها برطرف مى شود.
ترجمه : آيا خزينه هاى رحمت پروردگار قادر و بخشنده ات پيش آنهاست (تا مقام نبوت را
به هر كه خـواهند ببخشند)؟ (9) يا اين كه مالكيت و حاكميت آسمانها و زمين و آنچه در
ميان اين دو است ازآن آنـهـاست ؟ اگر چنين است به هر سبب كه مى توانند به آسمانها
بروندو جلو نزول وحى را بر مـحمد بگيرند.
(10) (اى رسول ما) اينها سپاه ناچيز شكست خورده اى از احزابند.
(11) پيش از آنها قـوم نـوح و عادو فرعون با قدرت (پيامبران ما را) تكذيب كردند.
(12) و قوم ثمود ولوط و اصحاب ايـكـه (قـوم شـعـيـب ), احـزابى بودند كه پيامبران
راتكذيب كردند.
(13) هر يك از اين گروهها پـيـامبران را تكذيب كردندو عذاب الهى درباره آنها ثابت و
واجب شد.
(14) اينها, با اين اعمالشان , انـتـظارى جز اين نمى كشند كه يك صيحه آسمانى ,صيحه
اى كه هرگز بازگشتى در آن نيست , فرود آيد و همگى را نابودسازد.
(15) آنها (از روى خيره سرى و تمسخر) گفتند: خدايا قسمت ما را از عذابت هر چه
زودتر, پيش از روز حساب , به ما بده .
(16) تفسير: ام عـنـدهـم خـزائن رحـمـة ربـك الـعزيز الوهاب , گنجينه هاى خداى
مهربان پيش آنها نيست وكليدهاى پيامبرى در دست آنها نيست تا هر جا بخواهند بگذارند
و هر كس رابخواهند به پيامبرى برگزينند.
ام لهم ملك السموات و الارض , يا سلطنت و حاكميت آسمانها و زمين از آنهاست تا
دركارهاى خدا و امور مهمى كه مخصوص پروردگار تواناست دخالت و چون و چراكنند؟ سـپـس
خداوند با سخريه و استهزا به آنها مى گويد: اگر تدبير كارهاى جهان در دست آنهاست و
حـكـمـت و دانـش آن را دارنـد كه بدانند چه فردى شايسته تر به مقام نبوت است , پس
از راههاى آسـمـان بالا روند.
تا به عرش برسند و بر آن قرار گيرند وكارهاى جهان رااداره كنند و وحى را به هر كس
كه پيامبرى برگزيده اند,فروفرستند.
جـنـد مـا هـنـالـك مـهـزوم مـن الاحـزاب , سپس خداوند از وضعيت و عاقبت آنها خبر
مى دهد ومـى فـرمـايـد: جـنـد مـا هنالك يعنى اينان سپاهيان ناچيزى بيش نيستند و از
جمله كافران و گـروهـهـايـى هـستند كه همواره عليه خدا و پيامبرانش حزب تشكيل مى
دهندو بزودى , مانند احزاب پيش , شكست خواهند خورد, بنابراين از آنها باكى نداشته
باش .
حرف ما در عبارت جندما زايد است و به طريق سخريه و استهزاء به معناى استعظام است .
چنان كه امرء القيس گفته است : و حديث ما على قصره .
((101))
اسـم اشاره هنالك اشاره به موقعيتى است كه كافران خودشان را در آن قرار دادند
وخود را براى گـفـتـن چـنين گفتار عظيمى شايسته دانستند, چنان كه به فردى كه عهده
دار كارى بشود و شـايـستگى آن را نداشته باشد مى گويند: لست هنالك ,توشايسته آن
مقام نيستى , برخى گويند: اشاره به قتلگاه آنهاست كه تفسير و تاويلش در جنگ بدر
آشكار شد.
و فـرعـون ذوالاوتـاد, عبارت ذواالاوتاد كنايه از ثبات و استحكام سلطنت فرعون است
چنان كه اسود گفته است : و لقد غنوا فيها باءنعم عيشه - فى ظل ملك ثابت الاوتاد
((102))
برخى از مفسران گويند: اين صفت به مناسبت اين است كه مردم را با كوبيدن ميخ به
بدنهاى آنها شكنجه مى كرد .
اولـئك الاحـزاب , اولـئك اشـاره به اين است كه آن احزابى را كه از سپاهيان شكست
خورده قرار داديـم همين گروههايى هستند كه گفته شدند.
(قوم عاد,فرعون , ثمود ...
) و اين كافران قريش هم از آن گروههايى هستند كه پيامبران راتكذيب كردند.
ان كـل الا كـذب الـرسـل خداوند در آيه پيش ضمن جمله خبرى , تكذيب آن گروههارا به
طور مـبـهـم بـيان كرده و سپس دراين آيه , ضمن جمله استثنايى , آن را توضيح داده كه
هر يك ازاين گـروهـها تمام پيامبران را انكار كردند, زيرا هر گاه گروهى پيامبرى را
انكار كند مانند اين است كه تمام آنها راانكار كرده است .
فحق عقاب , به سبب انكارشان واجب و لازم است كه آنها را آن طور كه شايسته عذابند,
كيفر كنم .
و ما ينظر هولاء الا صيحة واحدة , اين كافران مكه انتظارى ندارند مگر يك صيحه
آسمانى را.
ما لها من فواق , آن صيحه اى كه بازگشت و مهلتى براى آن نيست .
كلمه فواق هم به فتح فاء و هم به ضم آن خوانده شده است يعنى هنگامى كه صيحه بيايد,
به اندازه مدت فواق هم مهلت داده نـمـى شـود.
واژه فواق يا زمان دو دوشيدن شير از پستان است كه بسيار اندك است .
و يا فاصله دو زمانى است كه حيوانى بچه اش را شيرمى دهد و مقصود اين است كه هر گاه
وقت صيحه بيايد, به اندازه اين مقدار از زمان هم به تاخير نمى افتد.
ابن عباس گفته است : براى آن صيحه بازگشت و رجـوعـى نـيـسـت .
و هـنـگـامـى كـه مريض به صحت و سلامتى خود باز مى گردد.
مى گويند: اءفـاق الـمـريـض و فـواق از ايـن ماده است و فواق الناقه : زمانى است كه
شير به پستان حيوان بر مـى گـردد.
مـقـصـود آيـه شريفه اين است كه تنها يك صحيه است كه نه دوصيحه مى شود و نه برگشتى
دارد.
عـجـل لنا قطنا مقصود اين است كه قسمت و سهم ما را از عذابى كه وعده مى دهى زودتر
بده و يا مـعـنـا اين است كه نامه اعمال ما را زودتر به ما بده تا آن را نگاه كنيم
.
وواژه قط به معناى : يك قـسمت از چيزى است , زيرا قط به چيزى مى گويند كه ازچيز
ديگر جدا شده باشد و قطعه اى از آن بـاشـد.
و بـه هـمـين سبب به نامه اى كه جايزه اى در آن نوشته باشد قط مى گويند, زيرا يك
قطعه از كاغذ است .
تـرجمه : (اى رسول ما) در برابر آنچه مى گويند شكيبا باش و از بنده ماداود ياد كن
كه در اجراى فـرمان ما بسيار نيرومند بود و پيوسته به درگاه ما توبه مى كرد.
(17) ما كوهها را مسخر او كرديم كه هر شامگاه و صبحگاه با او تسبيح مى گفتند.
(18) و پرندگان را نيز همگى مسخراو ساختيم تا هـمـراه او تـسـبيح خدا گويند و همه
به دربارش بازآيند.
(19) و حكومت و سلطنت او را نيرومند سـاخـتـيـم و بـه او هـم دانـش وحـكـمـت و هـم
قـوه تـمـيز حق از باطل عطا كرديم .
(20) آيا داستان شاكيان , هنگامى كه از محراب داود بالا رفتند, به تو رسيده است .
(21) هنگامى كه ناگهان بـر او وارد شـدنـد سـخت هراسان شد, آنان گفتند نترس ما دو
نفر شاكى هستيم كه يكى از ما بر ديـگـرى سـتـم كرده ,اكنون ميان ما به حق داورى كن
و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدايت فرما.
(22) اين برادر من است كه نودونه راس ميش دارد و من يكى بيش ندارم , اما او اصرار
مى كند كـه ايـن يكى را هم به من واگذار ودر سخن بر من غلبه كرده است .
(23) داود گفت : براستى او بـادرخواست يك ميش تو براى افزودن به ميشهايش به تو ستم
كرده است و بسيارى از دوستان به يـكـديگر ستم مى كنند مگر آنها كه ايمان آورده اند
و عمل صالح دارند, اما آنها بسيار اندكند.
داود گـمـان كـرد مـا اورا, با اين جريان , آزموده ايم , لذا از پروردگارش طلب
آمرزش كرد و به سجده افـتاد و توبه كرد.
(24) ما اين عمل را بر او بخشيديم و او پيش ما داراى مقامى والا و آينده اى نيك است
.
(25) تفسير: واذكر عبدنا داود ذا الايد, عبارت ذا الايد به معناى صاحب قوت و نيرو
در عبادت است ,آن نيرو و توانايى كه تاب تحمل اداى نبوت و رسالت را داشته باشد.
برخى از مفسران گويند: داراى قدرت و نيرو نسبت به دشمنانش بود, زيرا داوود اگربا
فلاخنش سنگى بر سينه فردى مى زد از پشتش خارج مى شد و به نفر بعدى مى خورد و او را
هم مى كشت .
عـبـارتـهـايـى مانند اين كه مى گويند: فلان ائد و ذو ايد و ذو آد و اياد, همگى به
معناى قدرت و نيرومندى است .
انه اواب : حضرت داوود از هر چه كه پيش خدا كراهت بسيار توبه مى كرد و به آنچه
خداوند دوست مـى داشـت بـر مى گشت .
بعضى از مفسران مى گويند: منظور از تواب اين است كه بسيار تسبيح مى كرد و مطيع خدا
بود.
يسبحن بالعشى و الاشراق , عبارت يسبحن حال است .
اگر چه كلمه : مسبحات , هم همان معناى يسبحن رامى رساند, ليكن چون مقصود اين بوده
است كه تسبيح كوهها آن به آن تجديد مى شده و زمانى پس از زمان ديگر, انجام مى گرفته
است , اين كلمه به جاى مسبحات اختيار شده است و خـداونـد چنين قرار داده بود كه هر
گاه داوود تسبيح خدا مى كرد.
كوهها هم با او همصدا شده و تسبيح مى كردند.
و الـطـيـر مـحـشورة , پرندگان پيش داوود جمع مى شدند و بااو تسبيح مى كردند.
و همين است معناى حشر آنها.
كـل لـه اواب , هر يك از كوهها و پرندگان , به خاطر تسبيح داوود, تسبيح خداوندمى
كردند, زيرا آنـهـا بـه سبب تسبيح داوود بود كه تسبيح مى گفتند, و اين كه كلمه اواب
به جاى مسبح قرار داده شـده اسـت , يا براى اين است كه آنها به ذكر تسبيح ,بسيار
رجوع مى كردند.
و مراجعه كننده بـسـيـار, رجـاع اسـت (و اين يك معناى اواب است ) و يا مقصود اين
است كه آنها به سبب رجوع بـسـيارشان به خشنودى خدا و ادامه تسبيح و ذكر او, بسيار
توبه كننده اند (و اين هم معناى ديگر اواب اسـت ).
بـرخـى گـويـنـد: ضـمير در له به خدا بر مى گردد يعنى حضرت داوود و كوهها وپرندگان
براى خدا بسيار تسبيح مى گفتند.
و شـددنـا ملكه و آتيناه الحكمة , او را در سلطنتش نيرومند و استوار ساختيم و به او
حكمت را, كه همان زبور و علم به شرايع است , عطا كرديم , برخى گويند: هر كلامى كه
موافق حق باشد حكمت است .
وفـصـل الـخـطـاب , واژه فـصل به معناى , مفصول است مانند ضرب الامير, كه ضرب به
معناى مـضـروب اسـت (و در حقيقت مصدر به معناى مفعول است ) و آن كلامى است روشن و
آشكار كه مخاطب آن كاملا مى فهمد و هيچ اشتباه و ابهامى براى اودر آن نيست و يا به
معناى : فاصل , است مـانـنـد صـوم كـه به معناى : صائم , است ( و درحقيقت مصدر, به
معناى فاعل است ) و فردى كه صاحب راى و فصل دهنده خطاب است , كسى است كه حق را از
باطل و درست را از نادرست , جدا و مشخص مى كند.
و فصل خطاب همان سخن و كلامى است كه حضرت داوود در موردقضاوت و حـكـومـت و اداره
مـمـلكت مى فرمود.
على (ع ) فرموده است : فصل خطاب , عبارت از فرمايش آن حـضرت البينة على المدعى و
اليمين على المدعى عليه .
است واين قاعده فاصل ميان حق و باطل اسـت .
و بـرخى عبارت اما بعد را كه حضرت داوود پيش از آغاز سخن به كار مى برد.
, فضل خطاب دانسته اند.
(زيراحضرت داوود اولين فردى بوده است كه اين جمله را گفته است ).
و هـل اتـيـك نبو الخصم , ظاهر عبارت استفهام است و مقصودش اين است كه آن خبر
ازخبرهاى عجيبى است كه نبايد پنهان بماند.
كلمه خصم در اين جا جمع و به معناى خصما مى باشد, اين كلمه هم براى مفرد وهم براى
جمع به كار مى رود, مانند كلمه ضيف , زيرا در اصل مصدر است , مانندخصومت و در موردى
كه از خصمان جـمـع اراده شده است , مقصود دو فرقه دشمن بوده است .
چنان كه در آيه ديگر آمده است : هذان خصمان اختصموا, اين دو گروه بايكديگر دشمنند.
(حج / 19).