مـن بـعثنا من مرقدنا, چه كسى ما را از خوابگاهمان كه در آن خوابيده بوديم
برانگيخت ومحشور كـرد زيـرا زنـده كردن آنها مانند بيدار كردن از خواب است و برخى
گويند:آنها احوال خود را در قبرهايشان به نسبت هراسهاى قيامت مانند خواب مى شمارند.
از حـضـرت عـلـى (ع ) روايـت شده است كه : من بعثنا, خوانده است , بنابراين كه من
حرف جر و بعث مصدر است .
هـذا ما وعد الرحمن , كلمه هذا مبتداء و عبارت ما وعد خبر آن است و حرف ما يامصدريه
و يا موصوله است و رواست كه هذا صفت براى مرقدنا و عبارت ماوعد خبر براى مبتداى
محذوف باشد.
و در تقدير: هذا وعد الرحمان , بوده است .
از قتاده نقل شده است كه عبارت اول آيه [يا ويلنا من بعثنا] سخن كافران و عبارت آخر
آيه [هذا ما وعـد الـرحمان ] گفتار مسلمانان است و بعضى گويند: آن نيز سخن كافران
است و آنچه را كه از پـيـامـبـران شنيده بودند به ياد مى آورند و به خود جواب مى
دهند يا بعضى به بعضى ديگر جواب مى دهند.
و اگر حرف ما را موصوله قرار دهيم در تقدير چنين است , هذا الذى وعده الرحمن و الذى
صدقه الـمرسلون , آنچه را كه پيامبران در آن راستگو بودند.
چنان كه عرب گويد: صدقوهم القتال , آنچه دربـاره جـنـگ بـه آنها گفتند راست بود و
مانند اين مورد است اين مثال : صدقى سن بكره , سن شـترش را به من راست گفت .
معناى آيه چنين است : اين جريان همان چيزى است كه خداوند در كـتابهايش كه به زبان
پيامبران راستگويش فرو فرستاد, وعده آن را داده بود و اين يك برانگيختن شخص خوابى
از خوابگاهش نيست [تا اين كه بپرسيد چه كسى ما را بيدار كرد] بلكه اين برانگيختن
حشر اكبر و روز قيامت است كه قبلا به شما خبر داده شده بود.
ان كـانـت الا صيحة واحدة , زمان اين بعث و حشر نيست مگر به اندازه زمان يك صيحه
وفرياد كه ناگاه همگى خلق اولين و آخرين در عرصه قيامت و در جاى حساب نزد ماجمع و
حاضر مى شوند.
فـالـيـوم لاتظلم نفس شيئا...
ان اصحاب الجنة اليوم فى شغل فاكهون , اين دو آيه آنچه را كه روز قـيـامـت بـه اهـل
مـحـشـر گـفـتـه مـى شـود حـكـايـت مـى كـنـد و چنين حكايتى ترسيم و تجسم كننده
چيزهايى است كه وعده داده شده است و باعث نفوذ و تمكن آنها در نفسها مى شودو بر
انجام كارهايى كه نتيجه و ثمره اش اين نعمتها است , ترغيب و تشويق مى كند.
كـلـمـه شغل به سكون غين شغل نيز خوانده شده است .
[و اين كه به صورت نكره گفته شده بـراى اهـمـيت آن اشتغال است ] يعنى چه مشغوليتى
كه به وصف نمى آيد وآن نعمتهايى است كه شامل بهشتيان شده است و آنها را از فكر اهل
جهنم بازمى دارد, بنابراين به ياد آنها نيستند هر چند از نـزديـكـانـشان باشد.
برخى گويند:بهشتيان به لذت بردن و مواقعه با باكره ها و حوران بهشتى مشغولند و به
آوازهاى مرغان گوش مى دهند.
عبارت فاكهون كه فكهون نيز خوانده شده است به يك معنا هستند, يعنى اهل بهشت متنعمند
و لـذت مـى بـرند و به اين معناست كلمه : فاكهه , زيرا به چيزهايى گفته مى شود كه
باعث لذت و سرور مى شود.
بـعـضى گويند: مقصود اين است كه اهل بهشت شاد و خوشحالند و از نعمتهايى كه در آن
هستند تـعـجـب مـى كـنـند.
اين كلمه : فاكهه , از ماده فكاهة است كه به معناى مزاح و سخنان خوش و دلنشين است .
هم و ازواجهم فى ظلال على الارائك متكئون , ضمير هم ممكن است مبتدا و يا تاكيد براى
ضمير در شغل و فاكهون باشد, بنابراين كه همسرانشان هم با آنها, دربرخوردارى از
نعمتها و شاديها و تكيه زدن بر تخت زير سايه ها, شريك باشند.
كلمه ظلال به صورت ظلل كه جمع : ظله , است نيز خوانده شده است .
واژه اريكه به تختهايى گفته مى شود كه در حجله گاه است و برخى گويند, هرچيزى كه بر
آن تكيه داده مى شود اريكه است .
و لـهم مايدعون , عبارت ما يدعون يعنى هر چه را تمنا كنند و بطلبند چنان كه عرب
گويد: ادع عـلـى مـا شـئت : آنـچه مى خواهى از من بخواه يعنى از من آرزوهايت راطلب
كن .
برخى گويند: يدعون يفتعلون از مصدر دعاء است , يعنى براى خودشان مى خواهند.
چنان كه هر گاه فردى براى خودش چيزى را بريان كند گويند: اشتوى .
سـلام قولا من رب رحيم , كلمه سلام بدل از عبارت ما يدعون است گويا خداوند به آنها
سلام مـى كـنـد و بـه آنها مى گويند كه اين سلام سخن پروردگار مهربان است ومقصود
اين است كه خـداى سـبـحان يا به واسطه فرشتگان يا بى واسطه , براى مبالغه در
بزرگداشتشان , به آنها سلام مى كند و اين سلام از سوى خداوند آرزو و خواست آنهاست
كه از آنها دريغ نمى شود.
بـرخـى گويند: ما يدعون مبتداء و سلام خبر آن است و در تقدير چنين است : ولهم ما
يدعون سـلام خالص لاشوب فيه : و براى آنهاست آنچه را آرزو دارند كه سلام خالص بدون
آميخته و آلوده بـه چـيزى است , بنابراين قولا براى عبارت ولهم ما يدعون سلام مفعول
مطلق تاكيدى است , يعنى آن سلام را تنها از طرف خدابه شمار آريد نه از سوى فرشتگان
يا ديگرى .
و امتازوا اليوم ايها المجرمون , عبارت وامتازوا يعنى از مؤمنان جدا شويد و به يك
سوباشيد و اين هنگامى است كه مؤمنان محشور مى شوند و به سوى بهشت مى روند.
گويند: مزته فامتاز و انماز: او را جدا كرد پس او جدا و منفرد شد.
قتاده گفته است : از هر خير و نيكى بركنار مى شوند.
ضحاك گفته است : براى هركافرى خانه اى در آتـش اسـت كـه داخـل آن مـى رود و در آن
بـسـته مى شود به طورى كه نه مى بيند و نه ديده مى شود.
آلم اعهد اليكم يا بنى آدم ...
, اين آيه اشاره است به آن عهد و سفارشى كه خداوند به انسان فرمود, تا از شيطان
نافرمانى و از خدا اطاعت كند.
هـذا صـراط مـستقيم , اين راهى است كه در نهايت استقامت و راستى است و شايسته است
كه در جاى خودش از آن به شايستگى و كمال توصيف شود.
تـرجمه : او افراد بسيارى از شما را گمراه كرد, آيا انديشه نكرديد.
(62)اين همان دوزخى است كه بـه شـما داده مى شد.
(63) امروز به كيفركفرتان در آتش آن داخل شويد و بسوزيد.
(64) امروز بر دهـان آنـهـامـهـر مـى نهيم و دستهايشان با ما سخن مى گويند و
پاهايشان به آنچه انجام داده اند گواهى مى دهند.
(65) و اگر بخواهيم چشمان آنها رامحو و نابينا مى كنيم , سپس در عبور از راه مى
خواهند بر يكديگرپيشى گيرند اما چگونه مى توانند ببينند.
(66) و اگر بخواهيم آنها را درجاى خـود مـسـخ مى كنيم و به صورت مجسمه هايى بى روح
مى سازيم تا نتوانند كه بروند يا بازگردند (67) هـر كـس را عـمـر دراز داديـم
درپـيـرى از خـلـقـتـش مـى كـاهـيم و به ناتوانى كودكى بازمى گردانيم , آياانديشه
نمى كنند (68) ما هرگز او را شعر نياموختيم و شاعرى شايسته مقام او نـيـسـت بـلـكه
اين كتاب آسمانى تنها ذكر الهى و قرآن روشن است .
(69) تا اين كه زندگان را از عذاب الهى بترساند و بر كافران , بااتمام حجت , وعده
عذاب مسلم گردد.
(70) تفسير: و لقد اضل منكم جبلا, لفظ جبلا به چند طريق خوانده شده است از اين
قرار: با دوضمه جبلا, با ضـمـه و سكون جبلا, با دو ضمه و تشديد جبلا, با دو كسره و
تشديدجبلا.
و معناى تمام آنها خلق فراوان و جماعت انبوه است كه بر سرشتى آفريده شده اند كه
شيطان آنها را گمراه مى كند, به اين طريق كه ابتدا آنها را دعوت به گمراهى مى كند و
سپس گمراهشان مى سازد.
اصلوها اليوم بما كنتم تكفرون , امروز, به سبب كفر و تكذيبتان پيامبران را, ملازم و
همراه باآتش و هيزم آن باشيد.
فـاسـتـبقوا الصراط فانى يبصرون , صراط در اصل : الى الصراط بوده , حرف جر حذف شده
و فعل مـتـصل آمده است , يا اين كه عبارت استبقوا به معناى سرعت و شتاب است ,يا نصب
صراط بنابر ظـرفـيـت است و معنا اين است كه اگر ما بخواهيم چشمان آنها رامحو مى
كنيم , بنابراين اگر از راهى كه عادت داشتند هميشه به سوى مقصود يامنزلشان بروند
بخواهند با سرعت پيشى گيرند, چـنـان كـه قـبلا از آن راه براى كوشش در كارهايشان
سرعت مى گرفتند, قدرت و توانايى آن را ندارند و چگونه جهت راه را مى بينند و مى
دانند در صورتى كه ما آنها را نابينا كرديم ؟ و لـو نـشـاء لمسخناهم على مكانتهم ,
كلمه مكانة و مكان مانند مقامة و مقام يكى است اين لـفظ به صورت مكانتهم و مكاناتهم
كه مفرد و جمع باشد نيز خوانده شده است و مقصود اين است كـه مـا آنـهـا را چـنان
مسخ مى كنيم كه در جاى خود منجمد شوند وبه صورت سنگ درآيند كه نتوانند از جاى خود
پيش روند يا بازگردند.
برخى از مفسران گويند: ما آنها را به صورت ميمون و بوزينه مسخ مى كنيم .
پس آنهانمى توانند از عذاب الهى بگذرند و نه پس از مسخ مى توانند به خلقت اوليه
بازگردند.
و مـن نـعـمـره نـنكسه , ما هر كس را عمر دراز داديم خلقت او را تغيير مى دهيم و به
عكس آنچه تـاكنون بود مى آفرينيم , به اين طريق كه قبلا او را طورى آفريديم كه نيرو
و خردو دانش او رو به كمال برود و به رشد نهايى برسد و آنگاه كه به انتها رسيد خلقت
اورا طورى قرار مى دهيم كه تمام قـواى او رو بـه كـاهـش مى گذارد تا اين كه در ضعف
بدنى و عقل و دانش همانند حالت كودكى گـردد, مانند تيرى كه واژگون كنند تا سرتير به
طرف پايين و ته آن به سمت بالا باشد چنان كه خـداوند مى فرمايد: ثم رددناه اسفل
سافلين , سپس به پايين ترين مرحله عمر (كه ضعف و ناتوانى دوران پـيـرى اسـت )
بـازگـردانـديم (تين /5) و نيز مى فرمايد: و منكم من يرد الى اءرذل العمر
لـكـيـلايـعـلـم مـن بـعـد عـلـم شـيـئا, بـعـضى از شما به پست ترين سالهاى عمر
يعنى نهايت پيرى بازمى گردد تا هر چه را مى دانست فراموش كند.
(نحل /70).
ننكسه اين فعل چون از ماده تنكيس است به همين صورت خوانده شده است .
و مـا عـلمناه الشعر, و ما به او, با تعليم قرآن , شعر نياموختيم .
مفهوم اين عبارت اين است كه قرآن شعر نيست و هيچ مناسبتى با شعر ندارد, زيرا شعر
سخنى است با وزن وقافيه و در قرآن هيچ وزن و قـافـيه اى نيست و شايسته مقام پيامبر
هم نيست كه شاعرباشد و اگر بخواهد شعرى هم بگويد برايش آسان نيست و توانايى آن را
ندارد حتى اگر براى تمثيل هم شعرى مى گفت به زبانش غل ط و مـنـحـرف جـارى مـى شد.
چنان كه روايت شده حضرت به عنوان مثال اين شعر را فرمود: كفى الاسلام والشيب
للمرءناهيا اسلام و پيرى براى بازداشتن مرد كافى است .
ابوبكر گفت : شاعر چنين گـفـتـه است : كفى الشيب والاسلام للمرء ناهيا و شهادت مى
دهم كه تو رسول خدايى .
امااين كه فـرمـود: اءنـا الـنـبـى لاكـذب اءنـا ابـن عـبدالمطلب , من پيامبرم و
دروغ نمى گويم :من فرزند عـبـدالمطلبم و مانند اين گونه مواردى كه از آن حضرت روايت
شده ازجنس سخنى است كه از روى ذوق و سـلـيـقـه است بى آن كه خصوصيتى از شعر ياقصدى
در آن باشد, تنها به طور اتفاق موزون شده است .
همچنان كه در بسيارى ازگفتارها و خطابه هاى مردم گهگاه مطالبى موزون بيان شده است و
هيچ كس آنها راشعر نمى گويد و در ذهن گوينده و شنونده هم خطور نمى كند كـه چـنين
مواردى شعر باشد.
علاوه بر اين خليل بن احمد نحوى , در علم عروض , بيتهاى رجزى راشعر به حساب نمى
آورد.
ان هـو الا ذكـر و قـران مبين , و چون خداى سبحان قرآن را شعر ندانست فرمود ان هو
الاذكر...
يعنى اين قرآن چيزى نيست جز تذكرى از جانب خدا كه آدمى و جن از آن پند مى گيرند.
همچنان كه مى فرمايد: ان هو الا ذكر للعالمين , نيست قرآن مگرتذكرى براى جهانيان .
(يوسف /104) اين قرآن نيست مگر كتابى كه در محرابهاخوانده مى شود و با خواندن و عمل
به آن به فوز و رستگارى دو جهان نائل مى شوند.
لـيـنـذر مـن كان حيا, قرآن يا پيامبر, كسانى را كه زنده اند, انذار مى كنند و
مقصود از زنده يافرد خردمند و تامل كننده است , زيرا غير خردمند مانند مرده است ,
يا منظور از زنده كسانى است كه از حالشان پيداست كه ايمان مى آورند و به نور ايمان
زنده مى شوند,زيرا كافر مانند مرده است .
و يـحـق القول على الكافرين , و براى اين كه وعده عذاب كافران , به سبب كفرشان , بر
آنهامسلم و محقق شود.
ترجمه : آيا آنها (كافران ) نديدند كه براى آنها به دست قدرت خودچهارپايانى آفريديم
كه آنها مالك شوند (71) آنها را مطيع و رام ايشان ساختيم تا هم مركب آنان باشند و
هم از آن تغذيه كنند (72) و براى آنان در آن حيوانها بهره هاى فراوانى و نوشيدنيهاى
گوارايى است , آياشكرگزارى نمى كنند.
(73) آنـها غير از خدا معبودانى برگزيدند به اميداين كه يارى شوند.
(74) ولى آنان قادر به يارى ايـشـان نـيـستند و اين مشركان لشكر آنها هستند كه در
آتش دوزخ حاضر مى شوند (75)بنابراين سخنان آنها تو را محزون و غمگين نكند ما آنچه
را پنهان وآشكار كنند مى دانيم .
(76) تفسير: مـما عملت ايدينا انعاما, آنچه را كه ايجاد و آفرينش آن را به عهده
گرفتيم و جز ما كسى ازعهده آن برنمى آيد.
فـهـم لـهـا مالكون , ما چهارپايانى براى آنها آفريديم و آنها مالك آن حيوانها شدند
و درآنها تصرف مـالكانه مى كنند, يا معنا اين است كه مردمان بر آن حيوانها مسلطند و
آنهارا در اختيار دارند و ما آن حيوانها را وحشى و رمنده (فراركننده ) نيافريديم
تامردمان قادر به ضبط آنها نباشند, بنابراين آن حـيوانها مسخر و در اطاعت مردمان
هستند.
و اشاره به همين مفهوم است كه فرمود و ذللناها لهم .
فـمـنـهـا ركوبهم و منها ياكلون , واژه ركوب و ركوبه به معناى حيوانى است كه سوارى
مى دهد چـنـان كه حلوب و حلوبه حيوانى است كه شير مى دهد, يعنى بعضى ازحيوانها را
با سوار شدن از آنها استفاده مى كنند و برخى را با ذبح كردن و خوردن گوشت آنها.
و لـهـم فيها منافع و مشارب , از جمله منافع , تهيه لباس از پشم و كرك و موى آنهاست
,همچنين نوشيدن شير و بهره هاى گوناگون ديگر است .
كلمه مشارب جمع مشرب است و آن جاى آشاميدن آب است .
و اتـخذوا من دون اللّه الهة لعلهم ينصرون , مشركان خدايانى را برگزيدند, و به اميد
اين كه آنهارا يـارى دهند و از آنها دفاع كنند و پيش خداوند شفيع آنها شوند, آنها
را پرستش مى كردند, ولى كار بـرعـكـس آن شـد كه تصور مى كردند و اين مشركان گروهى
هستندكه روز قيامت براى كيفر و عـذاب حـاضـر مـى شـونـد, زيـرا معبودانشان آنها را
هيزم آتش قرار دادند, يا معنا اين است كه آن معبودها را اختيار كردند به طمع اين كه
بتهاباعث تقويت و نيرومندى آنها شوند, ولى كار برخلاف آن شد كه گمان مى كردند,زيرا
اين مشركان بودند كه به معبودان خدمت و از آنها حمايت و دفاع مى كردند درحالى كه آن
خدايان قادر به يارى آنها نبودند.
فـلايـحـزنـك قـولـهم انا نعلم ما يسرون و ما يعلنون , بنابراين گفتار آنها كه
تكذيبت مى كنند و سـبـب اذيـتـت مى شوند تو را محزون و غمگين نسازد و ما به آنچه كه
در پنهانى و آشكارادشمنى مى كنند آگاهيم و آنها را به سبب اين كار كيفر مى دهيم .
تـرجـمـه : آيـا انسان نديد و نمى داند كه ما او را از نطفه اى بى ارزش آفريديم و
او به دشمنى آشكار بـرخـاست .
(77) و براى ما مثالى (جاهلانه ) زد و آفرينش خود را فراموش كرد و گفت : چه كسى اين
استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند؟ (78) بگو همان خدايى آن رازنده مى كند كه نخستين
بار آن را آفـريـد و او بـه هر آفرينشى آگاه وتواناست .
(79) همان خدايى كه براى شما از درخت سبز آتـش آفـريـدو شما با آن , آتش مى
افروزيد.
(80) آيا خدايى كه آسمانها و زمين راآفريد قادر نيست هـمـانـند آنها را بيافريند؟
آرى (مى تواند) و اوآفريننده داناست .
(81) فرمان خدا تنها اين است كه هرگاه چيزى رااراده كند به او مى گويد: موجود باش ,
آن نيز بلافاصله موجودمى شود.
(82) پس پـاك و مـنـزه اسـت خـدايـى كـه مالكيت و حاكميت همه چيز در دست اوست و همه
به سوى او بازمى گرديد.
(83) [شان نزول ] تفسير: روايت شده است كه ابى بن خلف , يا عاص بن وائل استخوان
پوسيده و نرم شده اى را آورد و گفت : اى محمد(ص ) آيا گمان مى كنى كه خدا چنين چيزى
را زنده مى كند؟ حضرت فرمود: آرى , پس اين آيه نازل شد.
خداوند انكار آنها را نسبت به بعث (روز قيامت ) بشدت زشت شمرد و تقبيح كرد, زيـرا
خـداونـد بـر آنان ثابت كردكه آفرينش آنها از نطفه اى است كه پست ترين چيزاست و
شگفت اسـت كـه آنـهـا بـاايـن آغـاز پـستى كه دارند, با خداى جبار مخاصمه مى كنند و
مى گويند: چه كسى مى تواند مرده اى را كه استخوانهايش پوسيده است زنده كند؟ (از اين
عجيب تر اين است ) كه مـجـادله و مخاصمه انسان در چيزى است كه از لازمترين حالتها و
صفتهاى اوست , و آن اين است كـه مـنـشا و ابتداى وجود او از چيز مرده و موات است .
(نطفه )و با اين حال زنده شدن از موات را منكر مى شود و اين سخنى بدون دليل است كه
هدف و مقصودى را در پى ندارد.
بـرخـى گـويـنـد: معنا اين است كه انسان پس از آن كه از آب پستى به وجود آمد, مردى
كامل و بـاشـعـور و سـخـنـور شد و بر چنين مخاصمه اى توانايى يافت و توانست آنچه را
در ضمير دارد, با فصاحت , اظهار و بيان كند.
مـن يـحيى العظام و هى رميم , اين كه خداوند اين عبارت را مثل ناميد, يا به سبب اين
است كه بر داسـتان شگفتى دلالت مى كند كه مانند مثل است , و آن انكار قدرت خدا
برزنده كردن مردگان اسـت , و يـا بـه سـبـب اين است كه در آن تشبيهى است , زيرا
آنچه انكار شده از چيزهايى است كه خـداونـد تـوانـايـى آن را دارد, زيرا از ابتدا
آنها را آفريده است , بنابراين هنگامى كه به عنوان انكار مـى گـويـنـد: چـه كسى اين
استخوان پوسيده را زنده مى كند؟ خداوند را در چيزى كه قدرت و توانايى آن را دارد
ناتوان و عاجزدانسته اند و در اين صورت خدا را, در ناتوانى به خلق خدا, كه قادر بـر
ايـن كـارنـيـسـت , تـشـبيه كرده اند, واژه رميم به معناى استخوان پوسيده است و
مانند آن است واژه رمه و رفاة و رميم اسم است نه صفت و به همين سبب مؤنث نشده است .
الـذى جـعل لكم من الشجر الاخضر نارا, مقصود از: درخت اخضر دو درخت : مرخ و عقاراست
و ايـن دو, درختانى هستند كه عربها با ساييدن شاخه هاى آنها به يكديگر آتش مى
افروزند.
خداوند با ايـن بيان , ثابت مى كند كسى كه قادر است در درختى كه درنهايت رطوبت و
ترى است آتش قرار دهد, به طورى كه هر گاه شاخه هاى آن به يكديگر ساييده شود آتش
روشن مى شود, توانايى آن را هم دارد كه مرده را زنده كند.
بـقـادر عـلـى ان يخلق مثلهم , كلمه بقادر هم در اين جا و هم در سوره احقاف , يقدر
نيزخوانده شده است .
در عبارت اءن يخلق مثلهم احتمال دو معناست : يا معنا اين است كه به نسبت آسمانها و
زمين مى تواند موجودهاى كوچكتر و ضعيفتر بيافريند,و يا مقصود اين است كه آن مرده ها
را بار ديگر زنده مى كند, زيرا بعث و اعاده زندگى ابتداى آفريدن نيست , بلكه مثل و
مانند آن است .
انـمـا امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون , كلمه اءمر به معناى مقام و شاءن
است , يعنى شان ومـقام خداوند طورى است كه هر گاه بودن چيزى را اراده كند به آن مى
گويد: باش ,موجود شو بـه ايـن مـعنا كه آن چيز را بدون توقف و تاخيرى به وجود مى
آورد و آن ناگزير به وجود مى آيد و حقيقت اين است كه هيچ چيز مانع به وجود آمدن آن
نمى شود و آن چيز مانند مامور مطيعى است كه از طرف آمر مطاعى , دستورى به آن داده
شود.
فـعل يكون خبر براى مبتداى محذوف است و تقدير آن چنين است : فهو يكون .
پس اين جمله اى اسـت كـه بـر جمله امره اءن يقول له كن عطف شده است و كسى كه آن را
منصوب مى خواند بر عـبـارت يـقـول عـطف مى كند.
و مقصود اين است كه ايجاد چيزى براى خداوند, مانند كارهاى مخلوقات نيست كه هر گاه
بخواهند كارى را انجام دهند نياز به مقدماتى داشته باشد مانند به كار بـردن قدرت و
به كار گرفتن وسيله ها و تحمل رنج و زحمتى كه در پى دارد.
خدا چنين نيست و تـنـهـا شـان اوتـوانـايـى و دانـايـى ذاتـى اوست كه به محض اراده
او به ايجاد چيزى , آن شى ء به وجـودمـى آيـد.
و چـنين خدايى (عز اسمه ) چگونه از انجام كارى ناتوان مى شود تا از اعاده وزنده
كردن مرده ناتوان باشد؟ بيده ملكوت كل شى ء, او مالك هر چيزى است .
و به موجب مشيت و مقتضاى حكمتش ,در هر چيز تصرف مى كند.
مفهوم اين آيه شريفه , خداوند را از ناتوانى در برگرداندن مردگان و هر صفتى كه نسبت
به او شايسته نيست , منزه و پاك مى كند.
ابن عباس گفته است : من نمى دانستم چگونه اين فضيلتها به قرائت سوره يس اختصاص
يافته است , تا اين كه دانستم به خاطر اين آيه است .
((87))
سوره صافات
اين سوره مكى است .
و داراى يكصدوهشتادويك آيه در نزد بصريان و يكصد وهشتاد و دو آيه پيش ديگران است .
و آيه : و ما كانوا يعبدون , غيربصرى است .
[فضيلت قرائت اين سوره ] در حـديث ابى بن كعب است [كه پيامبر(ص ) فرمود:] كسى كه
سوره صافات رابخواند به عدد هر جـن و شـيطانى ده حسنه به او عطا مى شود و شيطانهاى
پليد ورانده شده از او دور مى شوند و از شرك پاك مى شود و دو فرشته اى كه مامور
حفظاو هستند روز قيامت درباره او شهادت مى دهند كه به پيامبران خدا ايمان داشته است
.
((88))
و از حـضـرت صـادق (ع ) اسـت كه فرمود: كسى كه سوره صافات را در هر روز جمعه
بخواند از هر آفـتـى هـمـواره مـحـفـوظ مـى ماند و در زندگى دنيا هر بلايى از او
دفع مى گردد و در دنيا به فـراوانـتـريـن روزيها داده خواهد شد و خداوند او را در
مال وفرزندان و بدن گرفتار شيطانهاى رجيم و گردنكشان لجوج نمى كند و اگر در آن شب و
روز از دنيا برود, خداوند او را شهيد مبعوث مى كند و شهيد مى ميراند و او رابا درجه
شهدا وارد بهشت مى سازد.
((89))
تـرجـمه : سوگند به صف زدگان [فرشتگان ] صف آرايى كرده اند (84)و قسم به همانها
كه شديدا بـازمـى دارند (85) و سوگند به تلاوت كنندگان ذكر الهى (86) كه مسلما خداى
شما يكى است (87)پـروردگـار آسـمـانـهـا و زمـين و آنچه در ميان آنهاست و
پروردگارمشرقهاست .
(88) ما نـزديـكترين آسمان را با ستارگان بياراستيم (89)و آن را از هر شيطان خبيثى
حفظ كرديم (90) آنها نمى توانند به وحى و سخنان فرشتگان عالم بالا گوش فرادهند و از
هر سو هدف تيرهاى شهاب قرار گيرند (91) آنها بشدت به عقب رانده مى شوند و براى آنان
عذاب هميشگى است .
(92) جز آن كـسـى [از شياطين ] كه درلحظه اى كوتاه بخواهد خبرى را از عالم بالا
بربايد, او را شهاب فروزان تعقيب مى كند.
(93) تفسير: بـرخى از مفسران حرف تاء را در صاد صافات و در زاى اءلزاجرات و در ذال
اءلذاريات , ادغام كرده اند, ولى بيشتر مفسران به اظهار خوانده اند.
والـصـافـات صفا, خداوند - به فرشتگانى كه در آسمان صف بسته اند و يا به فرشتگانى
كه قدمهاى خود را مانند صف نماز مؤمنان , در صف نماز قرار داده اند و يا به
فرشتگانى كه بالهاى خود را در هوا گسترده و منتظر اوامر خدا هستند - سوگند ياد
فرموده است .
فـالـزاجـرات زجـرا, هـمچنين خداوند به فرشتگانى كه مردم را شديدا از گناه بازمى
دارند ويا به فـرشتگانى كه ابرها را با زجر مى رانند سوگند ياد فرموده است .
بعضى گويند:مقصود از زاجرات آيه هاى قرآنى است كه انسان را از قبايح و پليديها
بازمى دارد.
فالتاليات ذكرا, خداوند به تاليات نيز سوگند ياد فرموده و مقصود از تاليات فرشتگانى
هستند كـه كـتـاب خدا را كه براى آنها نوشته شده و رويدادها در آن ذكرشده است ,
تلاوت مى كنند و به سبب درست بودن آن وقايع , يقين آنها به وجودمخبر زياد مى شود.
بـرخـى ديـگر از مفسران گويند كه مقصود از صافات علماى عاملين و دانشمندانى هستند
كه براى برگزارى تهجد و ساير نمازها و صفوف جماعات , صف زده اند.
دراين صورت زاجرات , يعنى به وسيله پندها و نصيحتها مانع گناه مى شوند ومقصود از
تاليات آيه هاى خداوند است كه شرايع او را بيان مى كنند.
پاره اى ديگر گويند: مراد رزمندگان و جنگجويان در راه خدا هستند كه صفهاى خودرا مى
آرايند و اسبها را براى جهاد سوق مى دهند و مى رانند و با اين حال ذكر خدا راتلاوت
مى كنند و اين گونه كارها آنها را از ذكر خدا بازنمى دارد, همچنان كه ازعلى (ع )
اين مطلب نقل شده است .
رب الـسـمـوات و الارض , عبارت رب السموات يا خبر براى مبتداى محذوف و يا خبربعد از
خبر است .
و رب المشارق , مقصود از مشارق كه جمع آمده است محلى است كه هر روزخورشيد از آن
طلوع مـى كند و در مغرب , غروب مى كند [خورشيد در دو روز ازيك محل طلوع و غروب نمى
كند بلكه هر روز محل آن با روز پيش تفاوت دارد.
ولذا جمع آمده است ].
سبب اين كه تنها مشرقها ذكر شده اين است كه طلوع خورشيد پيش از غروب آن است .
انـا زيـنـا السماء الدنيا بزينة الكواكب , مقصود از سماء الدنيا آسمانى است كه به
شما نزديك است .
كـلـمـه زيـنـة مـصدر است مانند نسبة و اسم چيزى است كه با آن چيزهاى ديگرى زينت
داده مـى شود, مانند ليقه كه اسم آن چيزى است كه در دوات مى گذارند, بنابراين اگر
مصدر باشد, يا بـه فـاعل اضافه شده است , يعنى آسمان راكواكب زينت مى دهند كه در
اين صورت كواكب فاعل اسـت و در اصـل بزينة الكواكب بوده است يا به مفعول اضافه شده
است , يعنى خداوند كواكب را زينت داده و آنها را نيكو و درخشان كرده است , زيرا
آسمان به حسن ذاتى آنها زينت داده مى شود و اصل آن : بزينة الكواكب , بوده است و
اين كه به نصب خوانده شود قرائت ابى بكر بن عياش است و اما اگـر اسـم بـاشـد, براى
اضافه دو وجه است : يا كواكب بيان و به منزله تميز براى زينت است , زيرا زيـنـت
مبهم است به اين معنا كه ممكن است باكواكب باشد يا با غير از كواكب از چيزهاى ديگرى
كه وسيله زينتند و يا مقصود, آن چيزى است كه كواكب با آن زينت داده شده اند.
ابن عباس گفته اسـت : مـقـصـود اززيـنـت , ضـوء و روشـنـايـى كـواكـب اسـت و جايز
است كه مقصود شكلهاى گوناگون ستارگان باشد, مانند شكل بنات النعش و شكل ثريا و خوشه
پروين و جز اين ازمدارها و مـحـل طلوع آنها و بنابراين معنا, بزينة با تنوين خوانده
شده است و كواكب مجرور است تا بدل آن باشد و در صورت نصب كواكب , جايز است كه بدل
از محل بزينة باشد.
و حفظا من كل شيطان مارد, كلمه حفظا حمل بر معنا مى شود, زيرا در تقدير چنين است
:خلقنا الـكـواكـب زيـنـة لـلسماء و حفظا من الشياطين - همچنان كه مى فرمايد: و
لقدزينا السماء الدنيا بـمـصابيح و جعلناها رجوما للشياطين , ما آسمان دنيا را با
چراغهاى پرفروغى از ستارگان زينت بخشيديم و آنها را تيرهايى (شهابهايى ) براى راندن
شيطانها قرار داديم .
(ملك /5) جـايـز اسـت فـعـلى در تقدير گرفته شود كه حفظا علت و مفعول له آن باشد و
درتقدير چنين مـى شـود: و حفظا من كل شيطان زيناها بالكواكب , و به علت حفظآسمان از
هر شيطانى آن را به ستارگان زينت داديم .
بعضى گويند: فعل حفظنا درتقدير است و اصل آن : حفظناها حفظا...
بوده است .
واژه مارد به معناى فردى است كه از اطاعت حق و آنچه از او خواسته شده است خارج
باشد.
لايـسـمـعـون الـى الـمـلا الا عـلـى و يـقـذفـون مـن كـل جـانـب , ضمير در
لايسمعون براى تـمـام شـيـطانهاست , زيرا مقصود از ضمير جمع , شيطانها هستند.
اين كلمه هم با تخفيف وهم با تشديد خوانده شده و اصل آن يتسمعون از مصدر تسمع بوده
است و معناى تسمع خواستن و علاقه به شنيدن است , عرب گويد: تسمع فسمع اوفلم يسمع
:خواست بشنود, آنگاه شنيد يا نشنيد.
عـبـارت لايـسـمـعـون تـا آخـر, كـلام مستانفه و از ماقبلش منقطع است .
در اين آيه بيان حال شـيـطـانـهـايـى اسـت كه استراق سمع مى كنند, ولى نمى توانند
سخنان فرشتگان رابشنوند و يا مـى خـواهـنـد بـراى شـنيدن گوش فرا دهند, ليكن از همه
سوى آسمان آنهارا با تيرهاى شهاب مى رانند و با شدت آنها را دفع و طرد مى كنند.
و لهم عذاب واصب , و براى اين شيطانها تا روز قيامت عذاب دائمى است .
الا مـن خـطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب , مگر از شيطانهايى كه تلاش و كوشش كنند
تابسرعت سـخنى را بربايند يا استراق سمع كنند.
در اين هنگام با دنبال كردن شهات ثاقب , كه آتشى پرنور و سوزاننده است , بزودى هلاك
مى شوند.
تفاوت ميان دوعبارت : سمعت فلانا يتحدث و: سمعت اليه يتحدث , اين است كه در اولى
(فعل سمع ) خودش و بى واسطه به مفعول متعدى شده است .
در اين صـورت , بـدون گـوش دادن , مفيد ادراك و فهميدن مطلب است , ولى در عبارت
دومى فعل به واسطه الى متعدى شده است و مفيد گوش دادن با فهميدن است .
مقصود از ملاء اءعلى فرشتگان هستند, زيرا آنها در آسمانها سكونت دارند وانسانها و
جنيان , چون از سـاكـنـان زمـيـنند, ملاء اسفل هستند.
ابن عباس گفته است :مقصود بزرگان ملائكه است و منظور از بزرگان ملائكه فرشتگان
نويسنده هستند.
لـفـظ دحـورا يـا حال است , يعنى در حالى كه دورشان مى كنند يا مفعول له است ,يعنى
تيرهاى شهاب به آنها مى زنند براى دور شدن .
عـبـارت مـن خـطـف در مـحل رفع است و بدل از ضمير لايسمعون است و معنا اين است كه
شـيـطانها نمى توانند به سخنان فرشتگان گوش فرادهند مگر شيطانهايى كه به دزدى سخنى
را بربايند.
تـرجـمـه : اى رسول ما از آنها بپرس : آيا آفرينش آنها سخت تر است ياآفرينش موجودات
با عظمت ديـگـر [آسـمـانها, زمين ] كه ما آفريديم ماآنها را از گل چسبنده اى
آفريديم .
(94) تو از انكار آنها تـعـجـب مـى كـنـى ولى آنها مسخره مى كنند.
(95) و هر گاه به آنها تذكر داده شود هيچ متذكر نـمـى شـوند.
(96) و چون معجزه و آيتى مشاهده كنند ديگران رانيز به استهزا مى خوانند.
(97) و گـويـنـد ايـن خود پيداست كه سحرى بيش نيست .
(98) آنها گويند: آيا هنگامى كه ما مرديم و استخوانهاى ما خاك شد بار ديگر
برانگيخته خواهيم شد؟ (99) يا پدران گذشته مازنده مى شوند؟ (100) بـگـو آرى , هـمه
شما زنده مى شويد در حالى كه خوار و كوچك خواهيد بود.
(101) تنها يك صـيـحـه عـظـيـم واقع مى شود ناگهان همه از قبرها برخيزند و عرصه
قيامت را بنگرند.
(101) و گـويند اى واى بر ما اين روز جزاست .
(102) آرى اين همان روز جدايى حق از باطل است كه شما آن را انـكـار مـى كـرديـد.
(103) درايـن هنگام به فرشتگان دستور داده مى شود اينك ستمكاران وهـمـرديـفـان آنها
را و آنچه را كه مى پرستيدند حاضر كنيد.
(104) آنچه را جز خدا مى پرستيدند بـيـاوريـد و به سوى دوزخ هدايتشان كنيد.
(105) آنها را نگاه داريد كه مسؤولند و بايد بازخواست شـونـد.
(106)چـرا شـمـا از يـكـديگر يارى نمى خواهيد؟ (107) ولى آنها در اين روزتسليم قدرت
خداوندند.
(108) تفسير: فـاسـتـفـتـهم اهم اشد خلقا ام من خلقنا, اى رسول گرامى از اين منكران
معاد, نظرخواهى كن وبـپرس كه آيا آفرينش آنها مشكلتر و سخت تر است يا آنچه را كه ما
از فرشتگان وآسمانها و زمين , آفـريـديـم ؟ و چـون عـاقل و خردمند, بر غير عاقل
غلبه داده شده است , كلمه من گفته شده و خداوند فرموده است اءم من خلقنا.
انـا خـلـقناهم من طين لاذب , ما آدم (ع ) را از گل چسبنده آفريديم و چون تمام
انسانها ازنسل و ذريه او هستند, همه از چنين گلى آفريده شده اند.
واژه لاذب كـه در اصـل لازم بوده و ميم آن به باء تبديل شده به معناى گلى است كه
ملازم يـكـديـگر و به هم چسبيده باشد و اين گواه و شاهد بر اين است كه انسانهاسست و
ضعيفند, زيرا موجودى كه از چنين گل سستى آفريده شده است نمى تواندسخت و قوى باشد.
بـل عـجبت و يسخرون , معناى آيه شريفه اين است كه تو از اين كه آنها روز بعث را
انكار ومسخره مـى كـنـنـد تـعجب مى كنى و يا معنا اين است كه تو از تكذيب و
انكارشان نسبت به خودت تعجب مى كنى و آنها تعجب تو را مسخره مى كنند.
عبارت بل عجبت به ضم تاء: بل عجبت , نيز خوانده شده است و اين قرائت على (ع ) و ابن
عباس اسـت و مـعناى آن اين است كه خداوند مى فرمايد: با اين همه نشانه ها و آيه ها
و مخلوقهاى عظيم من , جاى آن دارد كه من تعجب كنم از اين كه آنها برانگيختن را, از
كسى كه چنين كارهايى انجام داده اسـت , انـكـار مـى كـنند و نيزكسى كه مرا به
توانايى بر بعث و نشور توصيف مى كند مسخره مى كنند.
و نسبت تعجب به خداى تعالى به معناى بزرگ داشتن و اهميت آن كار است .
درحديث آمده است : پـروردگـار شـمـا از آه و زارى و دعـاهـاى شما و سرعت اجابت آن
درشگفت است .
((90))
برخى گويند: تقدير آيه چنين است , قل يا محمد بل عجبت .
و اذا ذكـروا لا يـذكـرون , و هـنـگـامـى كـه آنـهـا را از خـدا بـترسانى و با قرآن
پند و اندرز دهى پندنمى پذيرند و متنبه نمى شوند.
و اذا راوا آيـة يـسـتـسـخـرون , هـر گـاه آيه اى يا معجزه اى , مانند: شق القمر,
وغير آن را, ببينند درمـسـخـره كـردن و اسـتـهـزا مبالغه مى كنند.
برخى گويند: يستسخرون , يعنى از ديگران هم مى خواهند كه استهزا و مسخره كنند.
پاره اى گويند: يعنى باور كردند كه مسخره است .
چنان كه گويند: استقبحه يعنى باور داشت كه آن قبيح و زشت است .
او آبـاؤنـا الاولـون ,عبارت اءواباؤنا عطف بر ضمير مبعوثون است , و اين عطف را, به
علت فاصله شدن همزه استفهام جايز دانسته اند و يا عطف بر محل ان و اسمش مى باشد و
مقصود اين است كه برانگيختن پدران آنها كه جلوتر مرده اند و اكنون هيچ اثرى از آنها
نيست , به نظر آنها بعيدتر است و برايشان قابل قبول نيست .
و هماننداين آيه است آيه (48) در سوره واقعه اءواباؤنا الاولون .
قـل نـعـم و انـتم داخرون , اى پيامبر بگو: آرى شما برانگيخته مى شويد در حالى كه
بسيارذليل و حقيريد.
فـانـمـا هى زجرة واحدة , اين عبارت جواب شرط مقدر است و تقدير آن چنين است :
اذاكان ذلك فـمـاهـى الا زجـرة واحـدة , يـك نـفخه و يك دميدن در صور اسرافيل كه آن
نفخه زنده كردن و برانگيختن است .
و هنگامى كه زنده و بينا شدند صحنه محشر رامى نگرند.
ضمير هى مبهم است و مرجعى ندارد و خبرش آن را توضيح مى دهد وممكن است كه آيه چنين
باشد: فانما البعثة زجرة واحدة .
و قـالوا يا ويلنا هذا يوم الدين , كافرانى كه به بزه كارى خود اقرار دارند مى
گويند: اى واى برما اين است روز حساب و كيفر و پاداش .
هـذا يـوم الـفصل , اين روز قضاوت و داورى ميان مردمان است و روزى است كه حق ازباطل
جدا مى شود.
الـذى كنتم به تكذبون , اين عبارت را بعضى از كافران به بعض ديگر مى گويند و برخى
ازمفسران گويند: اين كلام فرشتگان است كه در جواب كافران مى گويند.
احـشـروا الـذين ظلموا و ازواجهم , فعل امر اءحشروا يا خطاب خداوند به ملائكه است و
ياخطاب بـعضى از ملائكه به بعضى ديگر است و مقصود از اءزواجهم شبيه و مانندكافران ,
از كافران ديگر است , بنابراين زناكنندگان با زناكنندگان , شاربان خمر باشاربان
خمر...
محشور مى شوند.
برخى گويند: مقصود همسران كافر آنهاست وپاره اى گويند: مراد همنشينان آنها از
شياطين هستند.
فاهدوهم الى صراط الجحيم , و راه دوزخ را به آنها نشان دهيد تا به آن جا بروند.
وقفوهم انهم مسئولون , آنها را متوقف و بازداشت كنيد, زيرا آنها در برابر بدعتها و
كارهاى ناروايى كـه كـرده انـد مـسؤولند.
ابوسعيد خدرى و سعيدبن جبير گفته اند: مقصود اين است كه در برابر ولايت على بن ابى
طالب مسؤولند.
گويند: وقفت انا و وقفت غيرى , يعنى خود ايستادم و ديگرى را هم نگه داشتم .