394 ـ تفسير سفينة النجاة مقيم يزدى .
(زنده در سال 1099 ه ق ). مـؤلـف آن , مولى محمد مقيم بن محمد على بن قاسم
بن على بن تاج الدين يزدى , (زنده در سال 1099), يكى از مفسران قرن يازدهم هجرى
مى باشد.
سـفـيـنة النجاة الرافع للدرجات تفسيرى است بر جز سى ام قرآن , از سوره78 تا
114 , كه در سال 1072 تاليف آن به پايان رسيده است .
اين تفسير به دستور ميرزا ابوالمهدى نقيب به رشته تحرير درآمده است .
محل نگهدارى :.
ايـن تفسير در كتابخانه مدرسه سپهسالار, طبق معرفى فهرست آن , ج 5 ,ص 1110 ,
تحت شماره 5174 نوشته 1072 ه ق /1661 م گويا به خامه خودنگارنده بوده است .
(منزوى , ج 1 , ص 52 , شماره 515). و در كتابخانه اصفهان , ج 1 , ص 118 , شماره
18 , سوره يكم و چهارم , كه برگهاى آغاز و انجام آن آسيب ديده است .
از سده 12 هجرى و 18 ميلاد
((290)) .
تاليف ديگر:.
در فـهرست كتابخانه آية اللّه مرعشى , كتاب ديگرى به نام ((ترجمه مجمع البيان
)) در 10 جلد, به نام ايشان ثبت شده است , كه جلد دوم آن ترجمه , در نيمه ماه
رمضان 1099 پايان يافته است .
نسخه اى كه در آن كتابخانه نگهدارى مى شود, تحت كد 7436 , شامل جلد اول و دوم
مى باشد, كه در ج 19 , ص 244فهرست آن كتابخانه معرفى شده است
((291)) .
395 ـ تفسير الائمة لهداية الامة نصيرى طوسى
(متوفى حدود 1100 ه ق ). مؤلف عاليقدر آن , محدث و مفسر معروف , مولى محمد
رضا بن عبدالحسين نصيرى طوسى , نزيل اصفهان , (متوفى حدود 1100), يكى از اعلام
قرن يازدهم هجرى مى باشد.
مؤلف بزرگوار آن كه علاوه بر تفسير فوق , كتابى نيز به نام كشف الايات پيرامون
علوم قرآنى دارد, او يكى از نوادگان علا مه بزرگ , شيخ طوسى مى باشد.
ايـن قـرابت و خويشاوندى از عبارات تاليفات او نيز آشكار مى شود,چون او در ضمن
تفسير گاهى ايـن عـبـارت را مى آورد: ((جد امجد, عالم متعلم بعلوم الصادقين ,
شيخ ابوجعفر محمد بن حسن طوسى گفت : )).
خصوصيات تفسير:
تـفسير هداية الامة تفسير بزرگى است كه در هر مقطع , بخشى از آيات رانقل و
ترجمه مى نمايد, سپس اقوال مشاهير مفسرين را مى آورد, و بنا به اظهارصاحب
الذريعه , در 30 مجلد قرار گرفته , و آن مرحوم 2 جلد از آنها را رؤيت نموده است
.
جـلـد اول شامل 20 فصل مى باشد كه در مقدمات تفسير و مسائلى راكه به قرآن مربوط
مى باشد, بحث و گفتگو مى نمايد و پس از مقدمات فوق ,تفسير سوره فاتحه را آورده
است , و آنگاه به تفسير آياتى از سوره مباركه بقره مى پردازد.
در پـشـت جـلـد اين تفسير, فرزند مؤلف , تملك خود را نسبت به اين كتاب ذكر
نموده است كه از طريق ارث به او رسيده , و نام او, عبداللّه بن محمد رضانصيرى
طوسى است .
اين كتاب در اختيار سيد شبر بن محمد قرار داشته است .
پس از آن جز كتابهاى علا مه شيخ اسداللّه دزفولى , صاحب المقابيس درآمده , وبا
امضاى او به حال وقـف درآمـده , و در كـتـابـخـانـه مـرحوم شيخ محمد امين
ازنوادگان شيخ اسداللّه دزفولى در كاظمين ديده شده است .
جلد دوم آن از آغاز سوره توبه تا پايان سوره هود مى باشد كه در كتابخانه مرحوم
شيخ محمد جواد جـامـعى در نجف اشرف موجود بوده است , ولى ازديگرمجلدات اين
تفسير خبرى نيست , جز آنكه شـيـخ ابـوالمجد آقا رضا اصفهانى , اظهارداشته است
15 مجلد از اين تفسير در كتابخانه قزوينيه اصـفـهان ديده شده است ,كه 3 جلد آن
را اقبال الدوله حاكم اصفهان در ايام حكومت خود در اين شهرگرفته و نزد خود نگه
داشته است .
شيوه كار:.
سبك تفسيرى آن به اين ترتيب مى باشد كه نخست آيه اى را با ترجمه فارسى آن
نگاشته و پس از آن به تفسير آيه مشغول مى گردد.
آنـگـاه احـاديثى راابتدا به فارسى , و سپس به عربى نقل مى كند, و درباره هر
آيه يا مجموعه آياتى راكـه تـفـسـيـر نـمـوده اسـت , فـصـلـى را در فـضيلت آيات
و خواص و شان نزول آنهااختصاص مى دهد
((292)) .
گفتار آقاى اشكورى :
حجة الاسلام والمسلمين آقاى سيد احمد اشكورى , در فهرست نسخه هاى خطى
كتابخانه عمومى آيـة اللّه مـرعـشـى (قدس سره ) درباره اين تفسيرچنين مى نويسد:
((تفسير الائمة لهداية الامة از ميرزا محمد رضا بن عبدالحسين نصيرى طوسى ,
داراى 435 برگ , 23 * 5/36 سانتيمتر.
اين جلد مشتمل برتفسير سوره توبه و يونس و هود مى باشد.
شـايد در عصر خود مؤلف , ترجمه آيه ها و مطالب فارسى كتاب شنگرف , و در حاشيه
تصحيح شده اسـت , روى برگ اول تملك محمد ابراهيم بن زين العابدين نصيرى طوسى ,
و مهر مربع وى (على بس است ) ظهير محمد ابراهيم ديده مى شود
((293)) .
آقاى اشكورى , فهرست نگار دانشمند كتابخانه , آنگاه به شماره 553ارجاع داده است
و در ذيل آن شماره مى نويسد: ((تفسير بسيار مفصلى است , در20 مجلد بزرگ .
و در اين تفسير ابتدا جمله اى از آيه ها را ذكر مى كند و به فارسى ترجمه مى
نمايد.
آنگاه گفته هاى مفسران معروف را مى آورد.
پس از آن رواياتى را كه در آن آيه آمده است , نقل مى نمايد.
سـپـس بـه فصولى مى پردازد درموضوعات مختلف تفسيرى , و در آخر مختصرى از آنچه
در ذيل همان آيه هابحث كرده است , به فارسى مى نگارد.
نـسخه حاضر مجلد اول كتاب است ومشتمل بر مقدمات و تفسير سوره فاتحه , و مقدارى
از سوره بقره مى باشد.
آغاز آن :.
((ان مرتبة الانسان الذي بد خلقه من طين و اعلى مقام محامد رب العالمين و اتى
قدرة المخلوق من سلالة من ما مهين )). انجام :.
((و في تحريف قوله تعالى تظاهرون و قوله تعالى عما تعملون الشيخ ابوالفضل
شاذان بن جبرئيل ما اوردناه فى فصل التفسير و التنزيل )). اين تفسير در 561 برگ
, 24 * 38 سانتيمتر مى باشد
((294)) .
گفتار صاحب الذريعه :
مـرحـوم حاج آقا بزرگ تهرانى , در مورد مفسر نامبرده مى نويسد: ((اوكتاب
كشف الايات نيز دارد كـه تـاريخ تصنيف آن 1067 مى باشد, و از ماده تاريخى كه در
ديباچه كتاب آورده است , اين تاريخ معلوم مى گردد, جائى كه مى گويد:.
((نام اين نسخه و سال تاريخ -----كشف آيات كلام قدسى است )). او مـشـايـخ و
اسـاتـيـد خود را در تفسير موسوم به ((تفسير الائمة )) ذكر نموده است كه
اينجانب نـسـخـه اى از آن را در كـتـابخانه آل سيد عيسى عطار در بغدادمشاهده
نمود كه بر پشت كتاب , تمليك محمد بن ابراهيم بن زين العابدين نصيرى (كه شايد
از احفاد او بوده باشد) رؤيت مى شد, و نـسـخه اى ديگر به خط مؤلف كه مورخ به
تاريخ 1073 بود, پيش ميرزا محمد شهيد زاده در تهران ديدم , و اين تاريخ حيات و
زندگى او را در آن تاريخ نشان مى دهد((295)).
396 ـ المصابيح الساطعة الانوار شرفى .
(اواخر قرن يازدهم ). مـؤلـف آن سـيـد عـبداللّه بن احمد شرفى (متوفى اواخر
قرن يازدهم ) يكى ازاعيان تفسير زيديه مى باشد.
وى قرآن را از آخرين سوره هايش شروع نموده است , و اين تفسير درچند مجلد قرار
گرفته است , و در آن مباحث كلامى , و منقولاتى از تفسير كشاف زمخشرى آمده است .
اغـلـب اسـتـناد او در تفسير, به پيشوايان زيديه , به ويژه امام قاسم بن احمد و
فرزندش محمد بن قاسم مى باشد.
اين تفسير مشتمل بر مقدمه اى , محتوى مباحث كلى از علوم قرآنى مى باشد.
سرآغاز آن : ((الحمد للّه الذي جهل القرآن نورا هدانا به من ظلمات الضلالة و
رحمة و شفا من دا كل عمى و جهالة ((296)). (تـرجـمـه : حـمـد و سپاس خداى را كه
قرآن را نورى قرار داد كه ما را به وسيله آن از تاريكيهاى گمراهى هدايت مى
نمايد, و آن را رحمت و شفا از هردرد كورى و جهالت قرار داد).
397 ـ خلاصة التفاسير محمد حسين طبيب .
(متوفى اواخر قرن يازدهم ). مـؤلـف آن , مولى محمد حسين بن محمد باقر بن
محمود طبيب , يكى از اعلام اواخر قرن يازدهم هجرى , و يكى از مفسران آن قرن به
شمار مى آيد.
مرحوم علا مه تهرانى , نام تفسير او را در موسوعه بزرگ خود الذريعه آورده است ,
و در مقام معرفى او مى نويسد: ((عصر وفات او كاملا مشخص نيست , تنها كليد رمز
شناسائى كه داريم , اين است كه وى در خلاصة التفسير, ازتفسير ((اصفى )) تاليف
ملا محمد محسن فيض كاشانى (متوفى 1091) نـقل قول مى نمايد, و اين امر نشان مى
دهد كه وى متاخرتر از عصر فيض كاشانى , يامعاصر نزديكى عهد او بوده است .
من نسخه اى از آن تفسير را پيش نوه آية اللّه يزدى ديده ام
((297)) .
398 ـ تفسير شيخ حسين بن مطر جزايرى .
(متوفى اواخر قرن 11). مـؤلـف آن , شـيـخ حـسين بن مطر جزايرى , معاصر شيخ
حر عاملى , يكى ازاعيان و بزرگان قرن يازدهم هجرى مى باشد.
او صـاحـب تـالـيـفـاتى است , كه از آن ميان تفسير قرآن , و تحفة الابرار, و
رساله اى پيرامون كلام مى باشد.
صاحب امل الامل , او را به عنوان فاضل , زاهد, صالح و معاصر ستوده است
((298)) .
صاحب طبقات الاعلام در مورد او, پس از نقل گفتار شيخ حر عاملى مى نويسد: ((در
نجف اشرف , دسـت نـوشت او از تلخيص المقال پيش سيد مصطفى بن ابى القاسم شوشترى
پيدا مى شود كه در تـاريخ 19 ربيع الاول سال 1052 ازآن فراغت يافته است , و
همراه آن كتاب ((الوجيزه )) شيخ بهائى مى باشد كه درسال 1048 از تحرير آن فارغ
شده است .
و امضاى او, ((حسين بن شيخ مطرجزايرى آل حسيبى )) مى باشد.
بـاز هـمراه آنها, كتاب الحق المبين , تاليف فيض كاشانى , و رساله اى ديگر در
شرح حال محمد بن اسـمـاعيل , و نوشته اى مربوط به تفسير از تاليفات يكى از عامه
مى باشد كه تا آيه 52 از سوره بقره رسيده است .
(آيـه شـريفه (حتى نرى اللّه جهرة ) ) فراغت از آن در سال 1071 صورت پذيرفته
است , و در امضاى آن آمـده است : ((حسين بن مطر بن على بن عمران آل حسيبى ))
اين نسخه پيش آقاى شوشترى است .
از اوايل سوره بقره , تا آخر(فظللنا عليكم الغمام ). باز نسخه ديگرى از كتاب
((المحكم و المتشابه )) سيد مرتضى علم الهدى (كه ناتمام است ) و باز با خـط
ايشان , كتاب تنزيه الانبيا (ناتمام ) و كتاب الفهرست طوسى , و كتاب نهاية
الاقوال في ترتيب خلاصة الاقوال موجود است كه آنها رادر مدرسه احمديه شيراز به
سال 1049 نوشته اند((299)). از ايـن تـوضـيـحات صاحب الاعلام معلوم مى گردد,
ايشان پيش از آنكه يك مفسر بوده است , به عـنـوان يك محرر و كاتب مطرح بوده
اند, يا اينكه دراوايل كار به تحرير و كتابت اشتغال داشته اند, سپس مطابق
فرموده شيخ حرعاملى , به نوشتن تفسير پرداخته اند.
ما جز اين منابع سه گانه , شرح زندگى ايشان را در جاى ديگر پيدا ننموديم .
399 ـ تفسير محمد شريف ديلمانى .
(زنده در سال 1100 ه ق ). مـؤلف آن , ابوالرضا محمد شريف ديلمانى (زنده در
سال 1100) يكى ازاعيان تفسيرى قرن يازدهم هجرى مى باشد.
مـرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى , در مقام معرفى ايشان مى نويسند: ((تعدادى از
كتابهاى علمى او را, مـانند: جمع بين آراى دو حكيم فارابى و اسرار الصلوة شهيد
ثانى , و تفيسر آيه نور (الذريعه , ج 4 , رقـم مـعرفى 1425), و تفسير آيه (فاذا
سويته و نفخت فيه من روحى ) (الذريعه , ج 4 , رقم معرفى 1358) را كـه فـراغت از
آنها در سال 1099 , و از برخى ديگر 1100 بوده است , در ضمن مجموعه اى ديـدم كه
در اصفهان , ملا عطا اللّه از محمد صادق بن محمد شريف درسال 1129 خريدارى نموده
بـود, و گـمـان بر آن است هر دو تفسير مربوط به خودش بوده باشد, و خريدار پس از
فوت پدر از فرزندش ابتياع نموده است .
ونسخه اى از آن هم اكنون پيش حاج شيخ على قمى در نجف اشرف بوده است
((300)) .
آغاز آن : ((نحمد اللّه واجب الفضل الجاعل لنا سبيلا الى درك ما غاب و لطف عن
الحواس و الخيال )) مى باشد((301)).
400و401 ـ تفاسير عبدالقاهر عبادى .
(متوفى اواخر قرن يازدهم ). مـؤلـف آن عـبـدالـقـاهر بن حاج عبدرجب بن مخلص
عبادى حويزى (متوفى اواخر قرن يازدهم هجرى ) يكى از اعيان تفسيرى آن قرن مى
باشد.
او كـه عـالـم فـاضل , فقيه متكلم , جامع , شاعر ماهر, منشى و عابد جليل القدرى
بود, يكى از اكابر علماى اماميه در اواخر قرن مزبور مى باشد.
بنا به معرفى صاحب ريحانة الادب , او معاصر شيخ حر عاملى مى باشد كه وفات شيخ
در 1104 بوده است .
از تاليفات او, حاشيه بر تفسير بيضاوى , حاشيه بر شرح جامى , خيرالزائر المبتلى
في طريق نجف و كربلا, رياض الجنان , حدائق الغفران (فقه ), سلوك مسالك المرام
في سلك مسالك الافهام (حاشيه آيـات الاحـكـام فـاضـل جـواد, از تلامذه شيخ
بهائى ) العقائد الدينيه من البراهين العقليه (كلام ), نيلوفريه ,و غيرها
((302)) .
صـاحـب طـبـقـات اعـلام الـشـيـعه هم شرح حال او را آورده است و از امل الام
((303))
و رياض العلما
((304))
تعريف و توصيف او را به عنوان عالم فاضل ومتكلم و فقيه مى آورد.
آنـگاه تاليفات او را كه صاحب ريحانه ذكر كرده است مى آورد, و معرفى آنها را به
كتاب الذريعه (ج 11 , رقم 1488, و ج 7 رقم 761 ,و ج 9 رقم 662) حوالت مى دهد.
سپس برخى از اشعار او را ذكر مى كند, كه يكى از آنها در مدح ديوان على بن خلف
مشعشعى حاكم حويزه مى باشد
((305)) .
گفتار صاحب امل الامل :
مـرحـوم شـيـخ حر عاملى , به تفصيل بيشتر به شرح حال وى پرداخته است ,و او
را به عنوان فقيه جامع و جليل القدر مى ستايد و از تاليفات متعدد او, از
دوتاليف قرآنى وى , كتاب ((سلوك مسالك المرام في مسلك مسالك الافهام )) كه
تعليقاتى بر آيات الاحكام مرحوم شيخ جواد فاضل مى باشد, و ديـگرى ازتعليقات او
بر تفسير قاضى بيضاوى نام مى برد, و در پايان مى نويسد: ((من ايشان را در مشهد
رضوى (ع ) على مشرفه السلام ملاقات نمودم ((306)). صاحب رياض العلما هم عين
مطالب شيخ حر عاملى را آورده است , وسه قطعه از سروده هاى او را مى آورد, و اين
سروده ها نشان مى دهد كه او درادب عربى سرآمد بوده است .
يكى از آن سروده ها را نقل مى كنيم :.
نظام هو الدر المنظم لفظه -----و معناه سحر للبيان يترجم .
نعم لفظه كالاى تلقاه معجزا -----و معناه منه سحر هاروت يفهم .
تكاد معانيه اللطيفة قبل ان -----تعلم بالالفاظ بالقصد تعلم .
(ترجمه : سخن او به در نظم كشيده شباهت دارد, و معناى آن سحرى است كه به زبان
مى آيد.
الفاظ آن همانند آيات قرآنى , معجزه گر است و از معانى آن سحر ((هاروت ))
فهميده مى شود.
مـعـانـى زيـبـاى آن چـنان لطيف مى باشد كه قبل ازشناخت الفاظ خود به خود
فهميده و عيان مى گردد.
). اين شعر زيبا نشان مى دهد كه كارهاى قرآنى او نيز بايد بسيار لطيف وارزنده
باشد.
جاى اسف آن است كه نشان نگهدارى و مركز اين كارهاى قرآنى را به دست نياورديم .
گفتار مرحوم مدرس :
مرحوم مدرس صاحب ريحانة الادب نيز شرح حال او را آورده است , واو 2را با
اوصاف فاضل , عالم , فقيه جامع , شاعر ماهر ستوده است , و او را ازاكابر علماى
اواخر قرن يازدهم و اوايل قرن دوازدهم مـى شـمـرد, و آثـار او را نـام مى برد
كه در ضمن آنها, دو اثر قرآنى نيز ديده مى شود: 1 ـ تعليقه بر
تـفـسـيـربـيـضـاوى 2 ـ تـعليقه بر آيات الاحكام فاضل جواد كه در بين آثار
دوازدهگانه اوموجود مى باشد
((307)) .
402 ـ تفسير فارسى حكيم محمد حسين قمى .
(متوفى اواخر قرن يازدهم ). مؤلف آن حكيم ملا محمد حسين قمى , برادر قاضى
سعيد, از حكماى اواخرقرن 11 هجرى , و يكى از مفسرين شيعه در آن قرن به شمار مى
آيد.
صاحب ريحانه در حق او مى نويسد: ((شيخ محمد حسين , برادر قاضى سعيد قمى , از
اكابر علماى عصر خود و از تلامذه ملا رجبعلى حكيم تبريزى بود.
تفسير بزرگى بر قرآن مجيد نوشته است كه حاكى از تبحر وى مى باشد.
او دراواخر قرن يازدهم هجرت درگذشته است , و سال وفات او معلوم نيست
((308)) .
مـرحـوم خـوانـسارى صاحب روضات الجنات در شرح حال وى مى نويسد: ((ملا رجبعلى
تبريزى اصفهانى , حكيم ماهر, منطقى و بسيار مورداحترام شاه عباس دوم و امراى او
بود.
به ترتيبى كه به زيارت وى مى شتافتند.
اوشـاگـردانـى داشـت , كـه يكى از آنها ملا محمد تنكابنى و ديگر حكيم ملا محمد
حسين قمى , صاحب تفسير بزرگ فارسى و مولى محمد سعيد, ملقب به حكيم كوچك قمى .
و اين آخرى نيز بسيار مورد احترام سلطان مذكور بود.
او علوم حكمت راپيش مولى عبدالرزاق لاهيجى آموخته بود
((309)) .
صـاحب الذريعه در جلد چهارم آن كتاب , مى نويسد: ((تفسير حكيم محمدحسين بن محمد
مفيد قـمـى , بـرادر قـاضى سعيد قمى , معروف به حكيم كوچك , وشاگرد ملا رجبعلى
تبريزى حكيم مشهور, از ميان شاگردان ملا صدرا درروضات شرح حال او را آورده است
, و تفسير فارسى بزرگ او را نيز نام برده است .
اين تفسير در نجف اشرف پيش شيخ محمد رضا نائينى موجود بود
((310)) .
گفتار مرحوم شيخ عباس قمى :.
مـرحوم حاج شيخ عباس قمى در شرح حال قاضى سعيد قمى , و توصيفى كه از او دارد,
مى نويسد: ((و برادرش حكيم محمد حسين نيز اهل علم مى باشد, وصاحب تفسير كبيرى
است .
و فـرزنـدش ملا صدرالدين قاضى سعيد نيز از زمره فضلا است , و در بالاسر حضرت
معصومه (ع ) , اصول كافى را تدريس مى نمود
((311)) .
گفتار صاحب ريحانة الادب :.
مـرحـوم مـدرس نـيـز هـمانند محدث قمى , در ذيل شرح حال قاضى سعيد قمى ,به شرح
حال او اشارتى دارد, و مى نويسد: ((شيخ محمد حسين برادر قاضى سعيدنيز از اكابر
علماى عصر خود, و از تلامذه ملا رجبعلى حكيم تبريزى مى باشد.
اوتفسير بزرگى بر قرآن مجيد نوشته است كه حاكى از تبحر وى مى باشد, او دراواخر
قرن يازدهم هجرت درگذشته است , ولى سال وفات او معلوم نيست
((312)) .
403 ـ خزائن جواهر القرآن عليقلى خان .
(متولد 1020 ـ متوفى حدود اواخر قرن يازدهم ). مؤلف آن , حكيم عارف ,
عليقلى بن قره چغاى (متولد 1020), پدر مهدى قلى خان , مؤسس مدرسه خان قم , يكى
از اعلام تفسيرى اواخر قرن يازدهم هجرى مى باشد.
مـؤلـف آن كـه از شـاگـردان مـحقق آقا حسين خوانسارى , و مولى حكيم شمس الدين
گيلانى مـى بـاشـد, صـاحب تاليفات و آثار متعددى است , از آن ميان : احياحكمت
در فلسفه (در 30 هزار سطر) (الذريعه , ج 10 , ص 308) ـ مرآة الوجودو الماهية ـ
مزار العاشقين ـ المنطق ـ فرقان الرايين و بـنـيـان الـحـكمتين ـ نزهة الزاهدين
و تحفة العابدين (كه در الذريعه به ترتيب : 2/288 و 327 ـ 23/52 ـ16/172 ـ
7/164 ـ 1/208 ـ 24/117 معرفى شده اند.
). او در تاليفات خود, از ميرداماد, به عنوان سيدنا الحكيم , يا سيد حكماى
متاخرين , و از ملا صدرا, به فاضل عارف شيرازى , و از فيض كاشانى به فقيه
كاشانى تعبير مى آورد.
سرآغاز تفسير: ((نحمدك و نشكرك اللهم على ما شرفتنا و فضلتنا بكتابك العزيز
الكريم )). تعبيرى كه او از خودش دارد: ((كمترين كمتران , على قلى بن قرچغاى
خان )) مى باشد.
وى برادر منوچهر خان است كه مدتى حكومت خراسان راداشته است , او نيز از شاگردان
مجلسى اول , و خود اهل علم بوده است .
هدف تاليف :
وى پـس از ايـراد خطبه سرآغاز, در مورد هدف تاليف مى نويسد:((هنگامى كه
كتاب آيات الاحكام اردبـيـلى و قصص الانبياى قطب راوندى راديدم , از خداوند
متعال درخواست عاجزانه نمودم كه تـوفـيـق عـنـايـت فرمايد آنچه را از آيات
توحيدى , اعتقادى , احكام , قصص , مواعظ, حكمتها و در مـوردخـلـقـت آسـمـانـهـا
و زمـين , احوال رجعت , برزخ , حشر و نشر و جنت و آتش وجوددارد, گـردآورى نمايم
, و احاديث آنان را نيز بياورم , و در مورد كلمات روايات ,يكايك تحقيق و بررسى
لازم بـه عـمل آوردم )) تا اينكه خداوند متعال او را موفق به تاليف تفسير قرآن
نمود, و در رمضان 1083 بـه تـالـيـف آن در مورد آيات توحيد آغاز, و جلد چهارم
آن را در مورد آيات بهشت و آتش به پايان رساند, وهر جلدى را مرتب به خزائنى
نمود, و هر خزينه را به چند فصل تقسيم كرد.
پس خزائن جلد اول به 23 خزينه رسيد كه داراى شصت فصل و هفت باب مى شود.
ديگر تاليفات :.
او صـاحـب تـالـيـفات حكمى متعددى مى باشد, كه صاحب طبقات اعلام الشيعه به برخى
از آنها تصريح نموده است .
از آن ميان :.
1 ـ الايمان الكامل و شرح اثولوجيا (الذريعه , ج 3 , كد 201). 2 ـ فرقان
الرايين (الذريعه , ج 16 , ص 174). 3 ـ كتاب المنطق كه در كتابخانه آستان قدس
رضوى موجود است .
4 ـ احيا الحكمة , كه فراغت از آن در سال 1076 رخ داده است .
بنا به تصريح خود, در آن موقع 56 ساله بوده است .
5 ـ مزار العاشقين , كه معرب رموز العارفين مى باشد.
6 ـ التعليقات (الذريعه , ج 4 , ص 225). 7 ـ التمهيدات (الذريعه , ج 4 , ص
434). 8 ـ التنقيحات (الذريعه , ج 4 , ص 468). 9 ـ سبعة سماوية , موجود پيش
آقاى صفائى خوانسار
((313)) .
.
نسخه اى كه از اين تفسير شريف در قم پيدا مى شود, پسر عموى مؤلف ,يا فرزندش
مهدى قلى خان وقـف خـاص بـه ساكنين مدرسه خان قم نموده است ,كه خود آن را در
سال 1123 تاسيس نموده است , و هم اكنون نيز به نام مدرسه خان معروف و مشهور مى
باشد
((314)) .
جاى تذكر است , اين مدرسه در اواخر سالهاى 1379 از سوى مرجع عاليقدر شيعه , آية
اللّه العظمى بـروجردى (قدس سره ), تعمير اساسى و تجديد بناگرديد, به مناسبت
نام اين مدرسه , بازارچه اى نيز به نام گذرخان ناميده شده است , كه هم اكنون
داير و آباد مى باشد.
نـكته اى كه در مورد اين تفسير ناديده مى توانيم اظهار نمائيم , اين است :اولا
بر خلاف نوع تفاسير مـعاصر خويش , به صورت اصولى و تحقيقى در موردروايات اقدام
شده است , بى آنكه هر روايتى را به محض روايت بودن پذيرفته باشد.
ثـانـيـا: با توجه به تقسيم بندى فوق كه از الذريعه نقل نموديم , نشان مى
دهداين تفسير نخستين تـفـسـيـر مـوضـوعـى , يـا يكى از تفاسير قرن يازدهم مى
باشد, كه مطالب را به صورت موضوعى دسـتـه بـنـدى و تنظيم نموده است , روشى كه
هم اكنون بسيار معمول و مصطلح , و شايد يكى از بهترين شيوه هاى تفسيرى قرآن
مجيد بوده باشد.
قرن دوازدهم هجرى .
قرن دوازدهم هجرى .
آن كتاب زنده قرآن حكيم -----حكمت او لايزال است و قويم .
نسخه اسرار تكوين حيات -----بى ثبات از قوتش گيرد ثبات .
نوع انسان را پيام آخرين -----حامل او رحمة للعالمين .
رهزنان از حفظ او رهبر شدند-----از كتابى صاحب دفتر شدند.
دشت پيمايان ز تاب يك چراغ -----صد تجلى از علوم اندر دماغ .
تا دلش از گرمى قرآن تپيد-----موج بى تابش چو گوهر آرميد.
گر تومى خواهى مسلمان زيستن -----نيست ممكن جز به قرآن زيستن .
(اقبال لاهورى ).
قـرن دوازدهـم هـجرى , قرن بازگشت به اخبار و احاديث , قرن سرخوردگى فلسفه
و حكمت , و افول پژوهشهاى فلسفى و علوم عقلى است .
در اين قرن , پرورش يافتگان دوره حكومت صفويه به مرحله ظهور ونمود رسيده اند, و
آثار خود را ارائه داده اند.
گـرچـه در نـيـمه دوم اين قرن , خرابى و وحشت در عهد استيلاى افاغنه به كشور
ايران , به ويژه پايتخت آن , اصفهان راه يافت , و آباديهاى كشور رو به ويرانى
نهادند و مردم ايران پراكنده و بى سر و سـامـان گشتند, ولى باز مى بينيم كه در
اواخر سلطنت افشاريان تلاشهاى فرهنگى مجددا رونق گرفته است , واصفهان مركز جنيش
ادبى و حوزه فرهنگى قرار گرفته است , و حركت علمى ادامه و استمرار يافته است ,
تا اينكه در عهد كريمخان زند از اهميت شايان توجهى برخوردار شده است .
حكومت صفويان و پايان كار آنان :
حـكومت صفويه از سال 905 هجرى تا 1148 (نيمه دوم قرن 12) حدوديك قرن و نيم
ادامه داشته اسـت , در ايـن مدت طولانى , حكام و پادشاهانى برعريشه تخت صعود
نموده اند كه اسامى و تاريخ حكومتشان به ترتيب زير است :.
1 ـ شاه اسماعيل اول (905 تا 930 ه ق ). 2 ـ شاه طهماسب (930 تا 984 ه ق ). 3 ـ
شاه اسماعيل ثانى (984 تا 985 ه ق ). 4 ـ شاه محمد خدابنده (985 تا 996 ه ق ).
5 ـ شاه عباس كبير (996 تا 1038 ه ق ). 6 ـ شاه صفى (1038 تا 1052 ه ق ). 7 ـ
شاه عباس ثانى (1052 تا 1077 ه ق ). 8 ـ شاه سليمان (1077 تا 1105 ه ق ). 9 ـ
شاه سلطان حسين (1105 تا 1134 ه ق ). 10 ـ شاه طهماسب ثانى (1134 تا 1148 ه ق
). حكومت آنان تا 24 شوال 1148 ادامه داشت .
در آن سال , نادرشاه مؤسس افشاريان تاج گذارى نمود و سلسله صفوى را مرخص كرد.
بـزرگـترين خدمتى كه حكام صفوى به ايران نمودند, يگانه ساختن ملت , و ترويج و
تقويت مذهب تشيع , و نفوذ دادن دين در اركان دولت و جامعه بود, كه تا آن روز
اين چنين نبود.
علماى شيعه نيز در اين راه خدماتى انجام دادند و كتابهاى فقه وتفسير, احاديث و
احكام مربوط به شـريـعـت را در حـد وسع خود نشر دادند, تااينكه مملكت استقلال
واقعى خود را به دست آورد و بـزرگـتـرين فقهاى آن ايام ,شيخ عبدالعال محقق كركى
, شيخ حر عاملى , علا مه مجلسى , شيخ بهايى , ميردامادو فيض كاشانى بودند.
در قبال پيشرفت احكام شريعت , عرفان و ادب رو به انحطاط و تنزل نهاد.
شـاهان صفوى شاعران ستايشگر را تشويق نمى كردند, ولى وجهه نظر آنان بيشتر معطوف
به نشر فـضايل اهل بيت (ع ) بود, و شاعرانى رامورد صله و تشويق قرار مى دادند
كه در منقبت يا مصيبت آن بزرگواران شعرى سروده باشند.
فـى الـمـثل نوشته اند محتشم كاشانى (متوفى 996) كه در قصيده سرايى استعداد
شايانى داشت , مدايحى را به شاه طهماسب ارائه داد كه شاه آنها رانپذيرفت و
دستور داد كه از مناقب ائمه اطهار (ع ) سخن بگويد.
آن شـاعـرخـوش ذوق و بـا استعداد, طبع سليم خود را در اين راه به كار انداخت ,
و توانست اشعار بسيار لطيف و عالى در مرثيت و منقبت شهداى كربلا, و ديگر ائمه
هدى (ع ) بسازد كه هم اكنون از شهرت و اعتبار ويژه اى برخوردار مى باشند.
حـكـام صـفوى ضمن مسدود ساختن باب مدح و تملق , شعراى صاحب ذوق را به دربار
پادشاهان گـوركـانـى در هـنـدوسـتـان سوق مى دادند, چون در آن ديار بود كه صاحب
نام و نان و شهرت مى شدند.
شـاعـرانـى مانند عرفى شيرازى (م 999), طالب عاملى (م 1036), كليم كاشانى (م
1062), صائب تبريزى (م1088 ) و غيرهم به آن ديار رهسپار شدند.
و شـاعـرانـى هـم كه در نيمه آخر اين قرن به ظهور پيوستند, طريقه فصحاى قديم را
زنده و احيا نـمـودنـد, و بـه شـيوه آنان شعر سرودند, كه از شاعران نامدار نيمه
دوم اين قرن , از افرادى مانند سيدمحمد شعله (1160), مشتاق (1171), و مير محمد
نصير اصفهانى (م 1191) به ظهور پيوستند.
در چـنـيـن فـضاى ادبى و فرهنگى بود كه علما و مفسران نامدار وعاليقدرى به ظهور
پيوستند, گرچه در آغاز قرن يك نوع حركت ارتجاعى وبازگشت به روش ظاهرى و اخبارى
گرى و تجمد روى الـفاظ و ظواهر, بدون تعمق در مفاهيم و معانى به وجود آمد كه
قشرگرايى و ساده نگرى را تـرويـج وتبليغ مى نمود, در صورتى كه دقت در معانى و
روشهاى فلسفى و منطقى , ازسفارشها و تـوصـيـه هاى پيشوايان معصوم (ع ) مى باشد,
چون خود آنان فرموده اند: يك درايت بجا و سازنده و عقلى , بهتر از هزار روايت و
نقل بى درايت مى باشد.
در هـر صورت , نوع تفاسيرى كه از اين عهد به يادگار داريم , نوعا تفاسيرنقلى و
ماثورى است , جز تعداد اندكى كه يك نوع حالت مزجى و تلفيقى دارند.
در اين عصر ما با بيش از 100 عنوان تفسير جديد برخورد مى كنيم كه به صورت اجمال
و گذرا به بازگويى آنها مى پردازيم , سپس به تفصيل شرح خواهيم داد.
اوضاع سياسى و اجتماعى قرن 12 هجرى :
مـهـم تـرين حادثه اى كه در اين قرن , در ايران اسلامى و شيعى رخ داد,سقوط
حكومت صفوى در سال 1148 ه ق بود.
حكومتى كه از نيمه دوم قرن هشتم , در قالب يك ايدئولوژى مذهبى , از اردبيل آغاز
و پذيرفته شده بود.
هـنـگـامـى كه عثمانيها خود را بر اساس تشكيلات خلافتى در قرن نهم هجرى
مجهزساختند, و پيروان اهل سنت در آسياى صغير و غرب فرات , خلافت آنان
راپذيرفتند, آنان تا مرزهاى آذربايجان پيشرفت نمودند.
صفويان در برابر آنان ,تنها با سلاح تشيع و ابزار مذهب ايستادگى نمودند.
مردم معتقد, اطراف آنان راگرفتند, و يك حكومت شيعى تمام عيار تاسيس نمودند.
اين حكومت از حمله وهجوم تركان عثمانى جلوگيرى مى نمود.
در اوايل كار, زمينه فلسفه , هنر, فنون جميله , فعاليتها و نشاطهاى ادبى رواج
كامل داشت .
ولـى در قـرن يـازده هـجـرى ,پـس از تـسلط اخباريان و قشرى گرايان , حكومت صفوى
تحجر و قشرگرايى راپيش گرفت .
مسؤولان نيروهاى اجرايى و قضايى را از ميان اخباريان ومهاجرين از لبنان و جبل
عامل برگزيد.
(آنـان كه دور از فلسفه و عرفان و ذوق ادبى و هنرى بوده اند) از اين تاريخ به
بعد است كه حكومت صفوى با فشارآوردن به فلاسفه و عرفا و اهل عقل و نظر, در
تظاهر به ديانت با حكومت عثمانى به مسابقه مى رود, بى آنكه از آن تاريخ اين
مساله مطرح گردد كه عامل روحى و اساسى كه ايرانيان را از قبول خلافت عثمانى
بازمى داشت , عزم و تصميم و اراده ملى آنان بر ادامه آزادى تعقل فلسفى و
اجـتـهاد شيعى و حركت اسلامى بود, نه آنكه تحجر و تجمد در اصول قالب بندى شده ,
و ايستايى و قشرگرايى .
درواقـع روح حركت ايران اسلامى , مبنى بر آزادى و حريت راى و استوار ساختن پايه
هاى اجتهاد و تحول بود, نه جمود و خمود و توقف .
آنـان مـى خـواسـتند ازقشرگرايى و تجمد امثال ابن تيميه (م 728) و ديگران نجات
يابند, نه آنكه خودگرفتار ابن تيميه ها گردند.
در روزگارى كه گاهى برخى از علما به عنوان گريز ازلقب ((قطب الدين )) به لقب
((اخبارى )) پـنـاهـنـده مى گشتند, و ((قطب الدين )) عرفانى را با لقب ((بها
الدين )) مبادله مى نمودند, تا از مزاحمت مصون بمانند.
شايد يكى ازعوامل مهم سقوط صفوى , همين مانع بزرگ روحى بوده كه مردم را از
ايثار وفداكارى نمودن در راه ثبات حكومت به هنگام محاصره اصفهان , و هجوم
افاغنه كه خود را متنسب به تسنن مى دانستند, بازمى داشت .
ايـن خـود صفويان بودند كه سرنوشت محتوم خود را با دست خود تعيين نمودند, و با
آوردن فشار شـديـد بـر فـلاسـفـه و اهل نظر و تحول , با مسلط ساختن اخباريها بر
مؤسسات قضايى , اجرايى و مدارس , اين وضع را پيش آوردند كه هرگز عقب گشت نداشت
.
شـاه سـلـطان حسين صفوى از ميدانهاى كارزار وصحنه هاى سياست , به سوى رامشگران
داخلى دربار رو آورد.
فلاسفه و اهل عقل , امثال صادق اردستانى و ديگران را, به اتهام الحاد و بدعت
گذار از خودراند, و اين همه مصيبت و بلا را متوجه كشور ساخت .
روزى امـير ويس عليجانى به عنوان عرض شكايت افغانيها, به درباراصفهان رو آورد,
ولى نوميد و مايوس برگشت .
پس از جلوس برادرش عبدالعزيز به جاى او, هرات را فتح نمود.
سپس پسرش به جاى او نشست و شاه صفوى را تهديد نمود, و القاب ناشايست را به
دربار او ارسال نمود.
ولى او قانع نشد, كرمان را اشغال نمود, و 9 ماه شيراز را تحت محاصره قرار داد,
و محاصره اصفهان را ادامه داد, ولى او باز قانع نشد.
به جاى سلاح و ابزار كارزار,دعاگويان و زهاد و عباد را به دعا و تعويذ سفارش
نمود.
تا اينكه در روزدوشنبه , جمادى الثانى 1134 , محمود, كلون آباد از توابع اصفهان
را اشغال نمود.
پس از دو روز, فرح آباد, و در 27 رجب , شاه سلطان حسين , پسرش طهماسب دوم را به
وليعهدى خود انتخاب كرده , و به صورت پنهانى به كاشان فرستاد.
زنـدگى بر مردم تنگ شد, تا اينكه شاه را مجبور كردند در روز جمعه 12 محرم1135
از كاخ خود در اصـفـهـان بـيـرون آيد, و در مقابل محمود در فرح آباد, زانوزند و
مجبور به استعفا از سلطنت گردد, و تاج را با دست خود بر سر محمودافغانى بنهد.
محمود افغانى در 14 محرم وارد اصفهان گرديد, و شاه را در قصرزندانى كرد.
پس از چند روز خبر به طهماسب دوم در تبعيدگاه خود رسيد.
او نـيـزجلوس خود را در آخر ماه محرم 1135 در قزوين اعلام داشت , بى آنكه توان
داشته باشد كار مؤثرى از پيش ببرد.
در شعبان 1136 , اشرف افغانى , پسرعموى خود, محمود را كشت , به اين ادعاى واهى
كه او ديوانه و روانى شده است , و به جاى او بر تخت سلطنت ايران ,در اصفهان
جلوس نمود.
در سـال سـوم از جلوس اشرف , عثمانيها غرب بلاد ايران را اشغال نمودند, و از
اشرف خواستند كه شاه حسين , اسير دربارى خود را به آنان تسليم نمايد.
اشـرف بـه جـاى تـحـويـل سـلـطان , سر او را در زندان قطع كرده وسر را به آنان
, و تنه را به قم مى فرستد تا در آنجا مدفون گردد.
به اين ترتيب طومار حكومت صفويان , در اثر سهل انگارى و بى تفاوتى , تا ابد
بسته مى گردد.
ظهور افشاريان :
در ايـن ايـام بـحـرانـى بود كه نادر به عنوان نظامى جوان و بانشاط در عرصه
سياست ايران ظاهر گرديد, و در پرتو عنايات شاه طهماسب , خود را به تقرب دربار
نايل ساخت .
نادرى كه شاه طهماسب دوم او را ((طهماسب قلى )) لقب داده بود.
افغانيها را از اصفهان و شرق ايران راند, و عثمانيها را از غرب و روس را ازشمال
ايران دور ساخت .
نـادر كـه از طايفه افشار تركمانيها بود, آنان و اتراك آسياى ميانه , بر اساس
مذهب تسنن نشو و نما كرده بودند.
او از نـاحـيه اعتقادى سنى بود, ولى از نظر اقليمى و دريافتهاى خويش , متاثر از
دوستى اهل بيت (ع )بود, و آنان را بر خلفاى ستمگر ترجيح مى داد, و از نظر نژادى
خود را ايرانى مى شمرد, هر چند زبان او تركمانى و فارسى بود.
هـنـگـامى كه نادر توانست سرزمين ايران را از بيگانگان پاك سازد, به اين فكر
افتاد كه سلطنت را ازخـاندان صفوى , به خاندان افشارى خويش انتقال دهد, و مى
خواست اين نقل وانتقال به صورت گرايش مردمى و قانونى , و به صورت كنگره عمومى
باشد.
اين روش يك نوع پيشرفت و جهش به سوى دمكراسى بود كه در اروپا نظير آن رخ داده
بود.
آنچه اين روش را تاييد مى كرد, نمونه اى از آن را در تاليفات قطب الدين نيريزى
, عارف شيرازى (م 1173) مـى يـابـيـم , چـون او در رساله سياسى خود, جايى كه
بازگشت حكومت شيعى صفوى را مطرح مى سازد, مى نويسد:((مشروط بر اين است كه نخست
به صورت عهد و پيمانى , همانند عهد مالك اشترصورت بپذيرد.
بر اين اساس بود كه نادر دعوتى به علماى بلاد اسلامى , قضات , و ائمه جمعه و
جماعات فرستاد, تا در دشت مغان اجتماع به هم برسانند, و اين نخستين كنگره عمومى
بود.
(كه متعاقب آن , چند سال بعد نيز كنگره ديگرى را تشكيل داد.
) مـحـل برگزارى , در منطقه اى واقع در بين رود ((كر)) از سوى شمال , و
رود((ارس )) از سوى شرق در خاك آذربايجان بود.
پس از آنكه او در اين منطقه2000 خانه چوبى جهت سكونت مدعوين برافراشت , و وسايل
استراحت وآسـايش آنان را مانند مسجد و حمام و فراهم ساخت , خود در شب نهم
رمضان1148 وارد منطقه شد.
در نخستين روز ورود, با هزار نفر از مدعوين جلسه تشكيل داد.
به صورت آزمايشى , از قول وزير خود ((طهماسب )), كناره گيرى خود را از حكومت
اعلام نمود, و پيشنهاد كرد كه يكى از افراد خاندان صفوى راانتخاب كنند.
پس عده اى از كسان خود كه قبلا تبانى شده بودند, هم صدا گشتندكه ما غير از نادر
كس ديگرى را نمى پذيريم .
پـس از آنـكه جلسات مكررى تشكيل يافت و تاكيد حضار رو به فزونى نهاد, و تاييد
آنان از حكومت نادر روز به روز سرعت گرفت , دستور داد مجلس عمومى ترتيب دهند كه
چهار روز ادامه داشت .
او در پذيرفتن سلطنت , چندشرط اساسى را پيشنهاد نمود:
1 ـ هيچ كس حق نداشته باشد كه حكومت را به خاندان صفوى برگرداند.
2 ـ ايـرانـيـان , لـقـب شـيـعـه و سـب و نـاسزا گويى خلفا در قرن اول را ترك
گويند, و به لقب ((جعفرى )) و تقليد و پيروى از امام جعفر صادق (ع ) بسنده
نمايند, و او را همانند يكى از پيشوايان چـهـارگانه قرار دهند, و باور نمايند
كه اختلاف آنان با اهل سنت , در فروع مسائل مى باشد, نه در اصول .
بـه ايـن تـرتيب مى خواست نتيجه بگيرد كه مساله امامت از اصول دين نيست , تا
كار منازعه آن به قرن اول كشيده شده باشد.
بـه ايـن ترتيب , از استدلال به قاعده لطف , در مورداثبات امامت دست بردارند, و
به ادله نقلى در مورد آن اكتفا نمايند.
در يكى از جلسات , ملا باشى , رئيس العلماى اصفهان , بر شروط فوق اعتراض نمود.
نادر دستور داد فورا سر او را از تن جدا كنند, (گفته شده است اورا پنهانى
كشتند) پس ديگر حضار خواه ناخواه , شرايط فوق را پذيرفتند.
برخى مرعوب بودند, و برخى مرهوب .
بـه اين ترتيب نادر, دو سال مانده به نيمه اول قرن دوازده , (1148) به عنوان
حاكم و سلطان ايران بر تخت سلطنت جلوس نمود, و شاعر ماده تاريخ آن را اينگونه
سرود: ((الخير فيما وقع )) (1148). پس اين عبارت , به سكه ها ضرب شد, ولى شاعر
فارسى اين جمله را به عبارت منفى معكوس نمود, و گفت : ((لاخير فيما وقع !)) و
به شعر درآورد:.
بريديم از مال و از جان طمع -----به تاريخ ((لاخير فيما وقع )). اسـامـى بـرخـى
از اعـضـاى شـركـت كننده در كنفرانس نادر را, مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى در
((الكواكب المنتشره )) به اين ترتيب مى آورد:.
1 ـ ابراهيم بن محمد باقر رضوى قمى .
2 ـ احمد بن ابراهيم قزوينى .
3 ـ صدر الدين قاضى سعيد قمى .
4 ـ عبدالحسين ملا باشى .
5 ـ على اكبر طالقانى .
6 ـ شيخ عبدالرحيم سبزوارى .
7 ـ سيد عبداللّه جزايرى .
8 ـ سيد محمد خاتون آبادى .