1- 4- ترويج اسرائيليات
اقدام ديگر حاكمان جور در غالب حمايت از مكتب اهل حديث ترويج اسرائيليات
بود. از آن جا كه شاگردان اين مكتب، احاديث را از هر كسى بدون تحقيق در درستى و
نادرستى آن مى گرفتند، لذا احاديث اسرائيلى از طريق اين مكتب به سرعت انتشار يافت.
رمزى نعنانه مى نويسد:
يكى از ويژگى هاى تفسير در عهد تابعين، آميختگى آن با اسرائيليات است... به سبب سهل
انگارى تابعين، اسرائيليات بسيارى بدون نقد و بررسى وارد تفسير شد، كه بيشترين نقل
در اين باره از سوى مسلمانان نو آيين اهل كتاب مانند ((كعب الاحبار)) و ((وهب بن
منبه)) است.(1231)
خلفاى اموى مى كوشيدند با استمداد از آن چه اهل كتاب مى گفتند، يا آن چه كه آنان در
دهان اهل كتاب مى گذاشتند، يا به هر نحو بر پايه مصالحه اى كه صورت مى گرفت، چنين
وانمود كنند كه نام آنان در كتاب هاى آسمانى پيشين آمده است.(1232)
ديارى مى گويد:
در ميان راويان عامه، گروهى افسانه ساز و دروغ پرداز بوده اند كه برخى از آنان از
سوى دستگاه حكومت خلفا نيز تاييد و حمايت مى شده اند. از اين رو، اخبارى كه آنان
جعل مى كرده اند، مورد پذيرش توده ناآگاه مردم قرار مى گرفت.(1233)
استاد مروتى مى گويد:
نقل اخبار اهل كتاب به وسيله تابعين حقيقتى است كه نمى توان آن را آشكار كرد.(1234)
احمد امين مى گويد:
در دوره تابعين، حجم تفسير به واسطه ورود مطالب از اسرائيليات و نصرانيات گسترده
شد.(1235)
البته در زمينه سازى شيوع اسرائيليات، عواملى چون: منزوى شدن اهل بيت (عليهم
السلام) و در دسترس قرار نگرفتن معارف آنان، فتوحات اسلامى و آشنايى مسلمانان با
مكاتب ديگر، و اختلاط و امتزاج با اهل كتاب كه منجر به منازعات عقيدتى فراوان شد، و
هم چنين ميدان دادن حكومت به تازه مسلمانان از عالمان مسيحى و يهودى، به ويژه قصه
سرايان و هم چنين حمايت حكومت از دسته اى از عالمان دنيا طلب و دين فروش كه براى
خشنودى حاكمان، خشم خدا را بر خود خريدند؛ از اهميت ويژه اى برخوردارند، هر چند
عوامل ديگرى نيز در اين زمينه دخيل بوده است.
گفتنى است كه روايات اسرائيلى تنها در تفاسير مكتب اهل حديث و سنت ديده نمى شود- كه
نمونه هايى از آن ها را در فصل گذشته بيان كرديم- بلكه در بين روايات شاگردان مكتب
اهل بيت (عليهم السلام) (شيعه) برخى روايات اسرائيلى نيز ديده مى شود، كه به كتاب
هاى تفاسير آن ها نفوذ كرده و سبب مخدوش شدن چهره اين كتب و تفاسير گرديده است.
دليل اين امر آن است كه در ميان اصحاب امامان (عليهم السلام) افراد ناپاكى نيز وجود
داشتند، كه گاهى مطالبى را كه در بين راويان خوش باور و بى احتياط اهل سنت رايج
بوده مى گرفتند و به معصومان (عليهم السلام) نسبت مى دادند و گاهى نيز مطالبى از
خود بر آن ها مى افزودند، تا براى عموم مردم جاذبه بيشترى داشته باشد.
از اين رو، بسيارى از روايات اسرائيلى و جعلى كه با ظواهر قرآن كريم ناسازگار است و
به روايات شيعى سرايت كرده است، از اين طريق مى باشد. و اهل بيت (عليهم السلام)
همواره اصحاب و ياران خود را از پذيرش روايات نادرست برحذر مى داشتند.(1236)
علامه عسگرى مى فرمايد:
فرهنگ يهودى كعب الاحبار از كتب تفسير مكتب خلفا به پاره اى از كتاب هاى تفسيرى
موجود در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) نيز نفوذ كرده است و تا همين حد كه به
اينگونه مصادر نفوذ كرده است، معارف اهل بيت (عليهم السلام) را كنار زده است.(1237)
نمونه اى از نفوذ اسرائيليات در
تفاسير شيعه
علامه طبرسى (قدس سره) ذيل آيه: فَقالَ اءِنِّى
اءَحبَبتُ حُبَّ الخَيرِ عَن ذِكرِ رَبِّى؛(1238)
گفت: من اين اسبان را به خاطر پروردگارم دوست دارم. [و مى خواهم از آن ها در جهاد
استفاده كنم]، از قول على (عليه السلام) و قتادة و سدى نقل مى كند كه گفته اند:
رسيدگى به كار اسب ها، او را از نماز عصر باز داشت، تا وقت نماز فوت شد. [ايشان مى
افزايند] در روايات اصحاب ما نيز آمده است كه فضيلت اول وقت از او فوت شد.(1239)
هم چنان كه پيداست روايت اول در جهت تنقيض عصمت حضرت سليمان مى باشد كه به حضرت على
(عليه السلام) نسبت داده شده است. در بحث مكتب اهل بيت (عليهم السلام) از حضرت على
(عليه السلام) رد اين ماجرا را نقل كرديم.
سيد مرتضى (قدس سره) در رد اين روايت مى گويد:
چگونه ممكن است خداوند ابتدا اين پيامبر (عليه السلام) را مورد مدح قرار داده،
بلافاصله كار زشتى به او نسبت دهد، كه او مشغول سان ديدن اسبان بود و نمازش را
فراموش كرد؟(1240)
نفوذ و رواج يافتن اسرائيلى پى آمدهاى زيان بار فراوانى داشت، كه در فصل گذشته به
برخى از آن ها اشاره شد.
2- برخى از آرا، تاءويلات خوارج
درباره بعضى از آيات
گفته شد خوارج شورشيانى بودند كه بر امام خود خروج كردند و از اطاعت امام
(عليه السلام) سر باز زدند، و به فلسفه باقى درباره برخى از آيات پرداختند. ظاهرا
رفتار سياسى خوارج ريشه در تفسير غلط از آيات قرآن داشت
(1241) كه برخى از اين آرا عبارتند از:
2- 1- تخطئه حكميت:
خوارج معتقدند كه حكميت در ماجراى صفين اشتباه بود، از اين رو آن را تخطئه
كرده و مخالفت كتاب خدا مى دانستند.
آنهابراى اثبات اين ادعا به آيه شريفه: اءنِ الحُكمُ اءِلا
لِلهِ؛(1242)
حكم تنها از آن خداست، استناد كرده و مى گويند: در جايى كه حكم خدا هست جايز نيست
مردمان حكم شوند. هر چند اين سخن كلمه حقى بود، لكن آن ها اين آيه شريفه را شعار
خود قرار داده و اراده باطل كردند و مرادشان تخطئه حكميت بود و حكم در ميان مردم را
تنها از آن خدا دانستند، تا به حكميت واقع شده رضايت ندهند.(1243)
2- 2- كفر مرتكب كبيره:
الف) برخى از خوارج مرتكب كبيره را مشكل مى پندارند و براى اثبات اين مدعا
به آيات ذيل استناد مى كنند:
1- مَن يُشرِك باللهِ فَقَد ضَلَّ ضَلالا بَعُيدا؛(1244)
هر كسى براى خدا همتايى قرار دهد، در گمراهى دورى افتاده است.
گفته اند: هر كس كه گمراه گردد ضلَّ ضَلالا بَعِيدا
همانا مشرك است، در حالى كه آيه شريفه هر كسى را كه مشرك است گمراه معرفى مى كند.(1245)
2- وَ لاَ تَاءْكُلُواْ مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ
عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى
اءَوْلِيَآئِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ وَإِنْ اءَطَعْتُمُوهُمْ إِنَّكُمْ
لَمُشْرِكُونَ؛(1246)
و از آنچه نام خدا بر آن برده نشده، نخوريد كه اين كار گناه است و شياطين به دوستان
خود مطالبى مخفيانه القا مى كنند، تا با شما به مجادله برخيزند اگر از آنها اطاعت
كنيد، شما هم مشرك خواهيد بود.
گفته اند: هر كس از گوشت ميت بخورد مشرك است، در حالى كه آيه در مورد مستحل گوشت
ميته است.(1247)
ب) گروهى ديگر مرتكب كبيره را فقط كافره مى پندارند، و براى اثبات مدعاى خود به
آيات ذيل استناد مى كنند:
1- وَ مَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا اءَنزَلَ اللّهُ
فَاءُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ؛(1248)
و آنها كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند، كافرند.
گفته اند هر كس رشوه بگيرد و يا رشوه دهد و يا به هر نحو به غير حكم الله حكم كند
كافر است و مرتكب كبيره نيز بر خلاف حكم خدا عمل كرده، پس كافر است.(1249)
2- وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُّسْفِرَةٌ # ضَاحِكَةٌ
مُّسْتَبْشِرَةٌ # وَوُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ عَلَيْهَا غَبَرَةٌ # تَرْهَقُهَا قَتَرَةٌ
# اءُوْلَئِكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ؛(1250)
چهره هائى در آن روز گشاده و نورانى است، خندان و مسرور است و صورتهايى در آن روز
غبارآلود است و دود تاريكى آنها را پوشانده است آنان همان كافران فاجرند.
استدلال كرده اند كه خداوند متعال وجوه را به دو بخش تقسيم كرد، پس هر كس مؤمن
نباشد به ناچار كافر خواهد بود.(1251)
3- فَاءَنذَرْتُكُمْ نَارًا تَلَظَّى # لَا يَصْلَاهَا
إِلَّا الاَْشْقَى؛(1252)
كسى جز بدبخت ترين مردم وارد آن نمى شود، همان كسى كه [آيات خدا را] تكذيب كرد و به
آن پشت نمود.
گفته اند: آيه دخول به آتش را منحصر در كافر مى داند و از آن جا كه مسلمانان بر
دخول فاسق در آتش اتفاق نظر دارند، پس لازمه آن، اين است كه فاسق كافر باشد.(1253)
البته خوارج در اثبات اين مدعاى خود به آيات فراوانى استدلال كرده اند كه استاد
سبحانى آن ها را در كتاب ملل و نحل جمع آورى كرده و پاسخ مناسبى داده اند.(1254)
2- 3 خلود مرتكب كبيره در جهنم
خوارج مرتكبان كبيره را در صورت عدم توبه قبل از موتش خالد در جهنم مى دانند
و آياتى را بر اين مدعا حمل كرده اند:
فَاءَمَّا الَّذِينَ شَقُواْ فَفِى النَّارِ لَهُمْ فِيهَا
زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ # خَالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَالاَرْضُ إِلا
مَا شَاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ؛(1255)
امّا آنها كه بدبخت شدند، در آتشند و براى آنان در آنجا، ((زفير)) و ((شهيق)) [ناله
هاى طولانى دم و بازدم] است جاودانه در آن خواهند ماند، تا آسمانها و زمين
برپاست....
آن ها به اين آيه استناد كرده اند و گفته اند: هر كس داخل آتش شود در آن ماندگار
خواهد شد و مرتكبان كبيره نيز داخل در آتش مى شوند، پس در آن جا ماندگارند.(1256)
يُرِيدُونَ اءَن يَخْرُجُواْ مِنَ النَّارِ وَ مَا هُم
بِخَارِجِينَ مِنْهَا وَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّقِيمٌ؛(1257)
پيوسته مى خواهند از آتش خارج شوند، ولى نمى توانند از آن خارج شوند و براى آنها
مجازاتى پايدار است.
طبرى از نافع بن ازرق نقل مى كند كه به ابن عباس گفت:
اى كور چشم، اى كور قلب! آيا گمان مى كنى گروهى از آتش خارج مى شوند، در حالى كه
خداوند فرموده است: هرگز از آن خارج نخواهند شد و ابن عباس به او پاسخ داد: واى بر
تو! آيات فوق آن را بخوان اين آيات مختص كفار است.(1258)
2- 4 انكار شفاعت براى مرتكبان كبيره:(1259)
خوارج از آن جا كه مرتكب كبيره را ماندگار در جهنم مى پنداشتند، لذا شفاعت
شفاعت كنندگان در حق آن ها را نيز انكار كرده و معتقد شدند كه اهل آتش هيچ ياورى
نخواهند داشت. آن ها آياتى را بر آن حمل مى كردند:
وَ اءَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَاءْوَاهُمُ النَّارُ
كُلَّمَا اءَرَادُوا اءَن يَخْرُجُوا مِنْهَا اءُعِيدُوا فِيهَا وَقِيلَ لَهُمْ؛(1260)
و امّا كسانى كه فاسق شدند [و از اطاعت خدا سرباز زدند] جاى گاه هميشگى آنها آتش
است، هر زمان بخواهند از آن خارج شوند، آنها را به آن بازمى گردانند و به آنان گفته
مى شود: بچشيد عذاب آتشى را كه انكار مى كرديد.
گفته اند: آيه شريفه دلالت مى كند كه داخل شوندگان در آتش، هرگز رهايى نمى يابند و
اگر بخواهند بيرون روند باز گردانده مى شوند.(1261)
رَبَّنَا إِنَّكَ مَن تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ
اءَخْزَيْتَهُ وَ مَا لِلظَّالِمِينَ مِنْ اءَنصَارٍ؛(1262)
پروردگارا، هر كه را تو [بخاطر اعمالش] به آتش افكنى، او را خوار و رسوا ساخته اى،
و براى افراد ستم گر، هيچ ياورى نيست.
گفته اند: مرتكبان كبيره هيچ شفيع و ياورانى ندارند، بلكه هر آن كس كه داخل آتش شود
خداوند را خوار ساخته است.(1263)
2- 5 انكار اصالت رجم در قرآن:
خوارج مى گويند قرآن سخن از رجم ندارد، حتى در سنت متواتر نيز سخن از رجم به
ميان نيامده است، بلكه، اين يك مسئله فقهى است كه فقها بدان پرداخته و بر اين گفته
خود به آيه شريفه زير استناد كرده اند:
فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ مَا عَلَى الْمُحْصَنَاتِ مِنَ
الْعَذَابِ؛(1264)
[در صورتى كه محصنه باشند و مرتكب عمل منافى عفت شوند] نصف مجازات زنان آزاد را
خواهند داشت.
گفته اند: رجم امكان تبعيض ندارد، پس مراد آيه رجم نيست و رجم در قرآن اصلى ندارد.(1265)
آن چه ذكر شد برخى از عقايد خوارج بود كه تأثير بيشترى در زمينه تفسير آيات داشته
است. استاد سبحانى عقايد و آراى خوارج را همراه با آياتى كه بر آن ها استدلال شده
در كتاب ملل و نحل جمع آورى كرده و پاسخ داده اند.(1266)
3- برخى از آراى غاليان و اثر آن بر
تفسير
پيش از اين گذشت، كه در ميان غلات، زنديقانى بودند كه در پوشش مسلمانى به
منظور نابودى دين و شوكت اسلامى و رسيدن به حكومت تلاش مى كردند. هر چند غاليان به
قدرت سياسى دست نيافتند، لكن اين سبب نمى شود تا عقايد و بدعت هايى را كه با هدف
تخريب دين و تفرقه امت اسلامى رواج دادند و اثرات مخرب فراوانى كه در زمينه هاى
مختلف از جمله تفسير داشته اند ناديده بگيريم. در اين جا به بيان پاره اى از آن ها
مى پردازيم. گفتنى است آن چه كه در زير مى آيد يا به طور مستقيم توسط غلات در زمان
تابعين بدعت گذارى شده و يا زمينه ساز آن بوده اند.
3- 1 قول به حلول روح الله در بشر؛
اين قول مستلزم تنقيص توحيد و نفى صفات كمال و الوهيت خداوند متعال و شرك،
تشبيه و تجسيم خداوند مى باشد، در حالى تنزيه خداوند از آن ها، پايه و اساس تفسير
آيات قرآن كريم است.(1267)
3- 2 قول به نبوت اميرالمؤمنين (عليه
السلام) و اشتباه جبرئيل (عليه السلام) در ابلاغ وحى:
برخى از غاليان معتقدند كه شباهت زياد ميان حضرت على (عليه السلام) و پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم) سبب شد كه حضرت جبرئيل (عليه السلام) اشتباه كند و به
جاى اين كه وحى را بر حضرت على (عليه السلام) برساند بر پيامبر (صلّى الله عليه و
آله و سلم) ابلاغ كرد.
حتى برخى معتقدند كه جبرئيل (عليه السلام) تعمدا اين اشتباه را مرتكب شد، لذا
جبرئيل (عليه السلام) نيز- العياذ بالله- ملعون است.(1268)
اين قول مستلزم نفى عصمت فرشتگان و در نتيجه تشكيك در صحت وحى و قرآن و الهى بودن
آن است.
3- 3 قول به تناسخ و حلول ارواح
مردمان پس از مرگ در ابدان ديگر؛
بر اين اساس خداوند انسان هاى بدكار را به اين وسيله عذاب مى كند و اين
تناسخ و حلول همان عذاب و قيامت آنان است. آن ها قيامت و عذاب را اينگونه تفسير مى
كنند كه روح انسان هاى بدكار به بدن حيواناتى مثل سگ و خوك و مانند آن حلول مى كند
و همين قيامت و عذاب آن هاست. اين قول مستلزم انكار بهشت و جهنم و به طور كلى معاد
است.(1269)
رهبران غلات، پيروان خود را از متفرق شدن از دور آن ها بر حذر مى داشتند؛ بدين
ترتيب كه مى گفتند: اگر فعلا از رهبران اطاعت نكنيد و به آن ها آزار برسانيد، پس از
مردن، روح شما به بدن حيواناتى مثل سگ و... منتقل و دچار عذاب خواهد شد تا پاك
شويد.(1270)
برخى از تاءويلات آيات مورد استناد
غلات
1- وَ مَا مِن دَآبَّةٍ فِى الاَرْضِ وَ لاَ طَائِرٍ
يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلا اءُمَمٌ اءَمْثَالُكُم؛(1271)
هيچ جنبنده اى در زمين، و هيچ پرنده اى- كه با دو بال خود پرواز مى كند- نيست مگر
اينكه امت هايى همانند شما هستند.
اين آيه را چنين تاءويل كرده اند كه آن ها هم مانند شما انسان بوده اند كه الان به
واسطه گناهان به اين شكل در آمده اند.(1272)
وَ إِن مِّنْ اءُمَّةٍ إِلَّا خَلَا فِيهَا نَذِيرٌ؛(1273)
و هر امّتى در گذشته انذاركننده اى داشته است.
غلات مى گفتند: اين حيوانات هم كه امت هستند، داراى پيامبرانى بوده اند كه چون آن
ها را اطاعت نكردند، روحشان به بدن حيوانات داخل گرديد.(1274)
عَلَى اءَن نُّبَدِّلَ اءَمْثَالَكُمْ وَ نُنشِئَكُمْ فِى
مَا لَا تَعْلَمُونَ؛(1275)
تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم و شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه
اى بخشيم.
آن ها مى گفتند: آن آفرينش تازه، همان بدن ديگرى است كه روح به آن در همين دنيا
وارد مى شود.(1276)
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ
نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا
لِيَذُوقُواْ الْعَذَابَ؛(1277)
كسانى كه به آيات ما كافر شدند، به زودى آنها را در آتشى وارد مى كنيم كه هرگاه
پوست هاى تنشان [در آن] بريان گردد [و بسوزد] پوست هاى ديگرى به جاى آن قرار مى
دهيم، تا كيفر الهى را بچشند.
آنها اين آيه را نيز بر انتقال روح از بدنى به بدن ديگر و تحمل سختى ها براى پاك
شدن تطبيق مى كردند، و آتش را چيزى غير از همين عذاب هاى دنيوى نمى دانستند.(1278)
فِى اءَيِّ صُورَةٍ مَّا شَاء رَكَّبَكَ؛(1279)
در هر صورتى كه خواست تو را تركيب نمود.
آن ها مى گفتند مراد از اين صورت، بدن هاى متوالى است كه روح به آن ها منتقل مى
گردد.(1280)
وَ لاَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى يَلِجَ الْجَمَلُ فِى
سَمِّ الْخِيَاطِ؛(1281)
[هيچ گاه] داخل بهشت نخواهند شد، مگر اينكه شتر از سوراخ سوزن بگذرد.
آن ها مى گفتند: شتر كه با اين بدن نمى تواند از سوراخ سوزن رد شود، پس مراد اين
آيه چيز ديگرى است و آن اين كه ارواح انسان هاى گناه كار پس از اين بدن انسانى، به
بدن حيواناتى مانند شتر منتقل مى شود و اين ارواح همين طور پس از مرگ آن شتر به
بدنهاى كوچك تر منتقل مى شود، تا پاك شوند. و در نهايت به بدن شپش وارد مى شوند كه
اين حشره مى تواند از سوراخ سوزن رد شود و در آن هنگام است كه دوباره به بدن انسان
باز مى گردند و اين است معناى وارد شدن به بهشت.(1282)
فَاءَمَّا الاِْنسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ
فَاءَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّى اءَكْرَمَنِ # وَاءَمَّا إِذَا مَا
ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّى اءَهَانَنِ؛(1283
)
امّا انسان هنگامى كه پروردگارش او را براى آزمايش اكرام مى كند و نعمت مى بخشد
[مغرور مى شود و] مى گويد: پروردگارم مرا گرامى داشته است و امّا هنگامى كه براى
امتحان، روزيش را بر او تنگ مى گيرد [ماءيوس مى شود و] مى گويد: پروردگارم مرا خوار
كرده است.
غلات مى گفتند: منظور از اكرام آن است كه روح او را در بدنى نيكو در سلسله تناسخ
قرار دهد و منظور از اهانت، آن است كه روح او را در بدن انسان هاى فقير و بى چاره
در سلسله تناسخ قرار دهد.(1284)
قُل كُونُواْ حِجَارَةً اءَوْ حَدِيدًا # اءَوْ خَلْقًا
مِّمَّا يَكْبُرُ فِى صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِى
فَطَرَكُمْ اءَوَّلَ مَرَّةٍ؛(1285)
بگو: شما سنگ باشيد يا آهن # يا هر مخلوقى كه در نظر شما از آن هم سخت تر است [و از
حيات و زندگى دورتر مى باشد، باز خدا قادر است شما را به زندگى مجدد بازگرداند]
آنها بزودى مى گويند: چه كسى ما را بازمى گرداند؟ بگو: همان كسى كه نخستين بار شما
را آفريد.
3- 4 قول به وجود ذوات حضرت رسول
(صلّى الله عليه و آله و سلم) واهل بيت (عليهم السلام) قبل از حضرت آدم (عليه
السلام)؛
آن ها در تفسير آيه شريفه: فَتَلقّى آدَمُ مِن ربِّهِ
كَلِمات فَتابَ عَلَيهِ؛(1286)
سپس آدم از پروردگارش كلماتى دريافت داشت؛ [و با آن ها توبه كرد] خداوند توبه او را
پذيرفت.
مى گويند: حضرت آدم (عليه السلام) اهل بيت و پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
را ديد و خداوند را به آن ها
قسم داد.(1287)
كه اين قول مستلزم آن است كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و امامان (عليهم
السلام) فرزندان بنى آدم (عليه السلام) نباشند و پى آمد اين قول انكار هم سنخ و هم
جنس بودن پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) با مردمى است كه براى رهبرى آنان
مبعوث شده است. اما اين سخن، همان گفته مشركان است كه تعجب مى كردند از اين كه
انذاركننده اى از ميان آنان برخاسته است.(1288)
در حالى كه خداوند متعال مى فرمايد:
قُل لَّوْ كَانَ فِى الاَرْضِ مَلا ئِكَةٌ يَمْشُونَ
مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهِم مِّنَ السَّمَاءِ مَلَكًا رَّسُولا(1289)
بگو: [حتى] اگر در روى زمين فرشتگانى [زندگى مى كردند] با آرامش گام بر مى داشتند،
ما فرشته اى را به عنوان رسول، بر آنها [مى] فرستاديم، [چرا كه رهنماى هر گروهى
بايد از جنس خودشان باشد.]
3- 5- قول به علم غيب داشتن امامان
(عليهم السلام)؛
به اعتقاد غاليان، امامان به ضماير و كائنات آگاه مى باشند.(1290)
اين قول مستلزم انكار اختصاص علم غيب به خداوند متعال است.
به نظر مى رسد غلو اين جريان در شاءن اهل بيت (عليهم السلام) [به طور كلى] زمينه اى
را ايجاد كرده است تا برخى تفاسير آيات حول اهل بيت (عليهم السلام) و دشمنان ايشان
محصور گردد و تفسير در اين محدوده متوقف شود. در روايات تفسيرى شيعه عمدتا در تعيين
مصاديق آيات به مصاديق بارز اكتفا شده است.
علاوه بر اين، موجب گرديد تا دشمنان شيعه مستمسك و بهانه مناسبى بيابند تا شيعه را
به غلو متهم ساخته، و افكار عمومى ساير مسلمانان را فريب داده و به سركوب شيعه
بپردازند. و برخى از عقايد حقه را كه جزء معتقدات اصلى شيعه مى باشد به غلو متهم
كنند و بدان يورش برده و در معرض تشكيك قرار دهند؛ به گونه اى كه حتى برخى از علماى
شيعه تحت تأثير اين سم پاشى ها، منكر آن عقيده گرديدند.
به عنوان نمونه مى توان از عقيده به عصمت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) از
هر گونه خطا و اشتباه در قول و فعل را نام برد.
همان طور كه در فصل قبلى گذشت اهل سنت تنها به عصمت در قول دينى (تبليغى) اعتقاد
دارند و عصمت در امور دنيوى و عصمت از سهو فعلى را منكرند. لكن شيعه معتقد به عصمت
نبى هم در قول دينى و هم در افعال دنيوى است و سهو بر پيامبر (صلّى الله عليه و آله
و سلم) را جايز نمى داند. اما در اثم سم پاشى هاى دشمنان، برخى از علما به گمان اين
كه، اين عقيده از ناحيه غاليان وضع و در دين داخل شده است، عصمت پيامبر در امور
دنيوى را انكار كرده. و قائل به جواز سهو نبى در فعل گرديدند.
شيخ صدوق (قدس سره) مى گويد:
همانا غلات از مفوضه- كه خداوند آن ها را لعنت كند- سهو نبى (صلّى الله عليه و آله
و سلم) را انكار مى كنند و مى گويند: اگر جايز باشد بر پيامبر (صلّى الله عليه و
آله و سلم) اين كه در نماز مرتكب سهو گردد، پس بايد روا باشد بر او اين كه در تبليغ
نيز سهو كند، چرا كه نماز بر او يك فريضه است....(1291)
هم چنين وى در خاتمه كلام خود از قول محمد بن حسن بن احمد وليد نقل مى كند كه گفت:
اولين درجه غلو، نفى سهو از نبى (صلّى الله عليه و آله و سلم) است.(1292)
البته بسيارى از علماى شيعه با هوش يارى كامل متوجه اين مسئله بودند واين مسئله را
رد كرده و در مورد عصمت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) كتاب نوشتند كه از
جمله آنان شيخ مفيد (قدس سره) است كه كتابى به نام عدم سهو نبى (صلّى الله عليه و
آله و سلم) تاليف كردند.