نمونه هايى از
تفاسير و تاءويلات اميرمؤمنان (عليه السلام)
الف) بيان مصاديق:
اميرمؤمنان (عليه السلام) با بيان مصاديق اهل بيت (عليهم السلام) حق و اهل بيت
(عليهم السلام) باطل در احياى شاءن اهل بيت (عليهم السلام) در جامعه و در نتيجه
جلوگيرى از انحرافات بيشتر در جامعه مى كوشيد و به اين وسيله اسلام راستين و معارف
و حقايق قرآنى را به همگان مى شناساند.
البته بيان مصاديق نيز به دو صورت بوده است: گاهى تنزيلى است و گاهى تاءويلى و از
باب جرى و تطبيق است، كه ما نمونه هايى از هر دو مورد را در اين زمينه ذكر مى كنيم.
به عنوان مثال آيه:- فَاءَذَّنَ مُؤَذِّن بَينَهُم؛(791)
در اين هنگام ندادهنده اى در ميان آن ها ندا مى دهد....
مى فرمايد: ((من آن مؤ ذن هستم))(792)
و درباره آيه: اءَخرَجنَا لَهُم دَابَّة مِنَ الاءَرضِ؛(793)
جنبنده اى را از زمين براى آن ها خارج مى كنيم مى فرمايد: به خدا قسم او دم ندارد،
بلكه محاسن (ريش) دارد.(794)
كه اين تفسير اشاره به انسان بودن او دارد.
در تفسير آيه: فَما استَيسَرَ مِنَ الهَدى؛(795)
آن چه از قربانى فراهم شود.
مى فرمايد: مراد گوسفند است.(796)
در مورد آيه: اءَلَم تَرَ اءِلَى الَّذينَ بَدَّلوا نِمعتَ
اللهِ كُفرا...؛(797)
آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند.
از حضرت نقل شده است:
منظور از كفار، كافران قريش بودند كه پيامبر خود را تكذيب كردند و براى او جنگ و
دشمنى به وجود آوردند.(798)
و يا فرد ديگرى كه از حضرت، درباره مصاديق اين آيه مى پرسيد و حضرت مى فرمايد:
مراد فاجران قريش از بنى اميه و بنى مغيره اند.(799)
در تفسير آيه شريفه: بَلَى مَن كَسَبَ سيِّئَة وَ اءَحاطَت
بِهِ خطيئَتُهُ فاءُولئكَ اصحابُ النارِ هُم فيهَا خالِدوُن؛(800)
آرى كسانى كه مرتكب گناه شوند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند، آن ها اهل
آتشند و جاودانه در آن خواهند بود.
حضرت فرمود: وقتى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) اين آيه را تلاوت كرد، به وى
گفتند: اى رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) اصحاب جهنم چه كسانى هستند؟ آن
حضرت فرمود: كسانى كه بعد از من با على (عليه السلام) بجنگند، زيرا هر كس با او
بجنگد با من جنگيده و موجبات خشم مرا فراهم آورده است.(801)
و در مورد تاءويل آيه: فَقاتِلوا اءَئِمَّةَ الكُفرِ؛(802)
با پيشوايان كفر پيكار كنيد.
مى فرمايد:
اين آيه درباره اهل جمل است.(803)
در بيان اهل حق در مورد آيه: ... فَاساءَلوا اءَهلَ
الذِّكرِ...(804)
مى فرمايد:
ذكر رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) است و ما اهل ذكر هستيم.(805)
در تفسير آيه: اءِنَّا نحنُ نزَّلنا الذِّكرَ و اءنَّا لَه
لَحافِظون؛(806)
همانا ما خود قرآن را نازل كرديم و خود نيز بر آن پاسبان و نگهبانيم، از اميرمؤمنان
(عليه السلام) سؤ ال شد حضرت فرمود: ((و الله ما هستيم اهل بيت (عليهم السلام) ذكر
و ماييم اهل علم و ماييم معدن تاءويل و تنزيل)).(807)
ب) بيان آيات الاحكام:
وَالسارقُ و السَّارقةُ فاقطَعوُا اءَيدِيهُما جزاء بِما
كسَبا نَكالا منَ اللهِ؛(808)
دست مرد دزد و زن دزد را به كيفر عملى كه انجام داده اند، به عنوان يك مجازات الهى
قطع كنيد.
در كيفيت قطع دست از على (عليه السلام) نقل شده است كه، چهار انگشت، از مفاصل قطع
مى شود و كف و انگشت ابهام باقى گذاشته مى شود.(809)
ج) توضيح واژگان:
درباره آيه: اءَذِلَّة علَى المؤمنينَ اءَعزَّة على
الكافِرينَ؛(810)
در برابر مؤمنان متواضع، و در برابر كافران سرسخت.
مى فرمايد: ((اذله، اهل رحمت و رقت و اعزه، اهل غلضت و شدت.))(811)
و در باره آيه: وَ يَمنَعونَ الماعُونَ؛(812)
و ديگران را از وسايل ضرورى زندگى منع مى نمايند، مى فرمايد: ((ماعون، زكات است)).(813)
د) تفسير به وسيله شاءن نزول:
در مورد آيه: وَالعادِياتِ ضَبحا؛(814)
سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفس زنان به پيش مى روند، مى فرمايد:
((مراد از آن، شتر است، چرا كه مسلمانان آن روز (جنگ بدر) يك يا دو اسب بيشتر
نداشتند.(815)
ه) برخى تفاسيرى كه از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و
سلم) نقل مى كند:
اءنَّا اءَنزَلناهُ فى لَيلَةِ القَدرِ؛(816)
ما آن را (قرآن) در شب قدر نازل كرديم، مى فرمايد: (( رسول خدا (صلّى الله عليه و
آله و سلم) فرمود: يا على آيا مى دانى معناى ليلة القدر چيست؟ عرض كردم: نمى دانم
يا رسول الله. فرمود: خداوند- تبارك و تعالى- تقدير نموده است، در آن شب آن چه را
كه تا قيامت خواهد بود. پس در ميان آن چه خداوند- عز و جل- تقدير فرمود، ولايت تو و
ولايت امامان (عليهم السلام) از فرزندان تو تا روز قيامت است.(817)
شايد همين اندازه مطالب تا حدودى ويژگى هاى مصحف امام (عليه السلام) را بنماياند.
البته آن چه به عنوان تفسيرى و تاويلى از حضرت نقل شد، با صرف نظر از بحث صحت متنى
و سندى آن بود.
در هر صورت شكى نيست كه نخستين بار على بن ابى طالب (عليه السلام) به جمع و تدوين
قرآن و تفسير آيات آن، با هدف حفظ ميراث پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) اقدام
كرد.
1- 2- مبارزه با سياست منع نشر حديث
با توجه به وضعيت سياسى پديد آمده توسط خلفا، بسيارى از صحابه از نقل و
گزارش سخنان پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) و تفسير قرآن خوددارى مى كردند،
لكن اهل بيت (عليهم السلام) با اين سياست برخورد كرده و با رعايت جانب احتياط به
نشر حديث و تفسير قرآن كريم اقدام كردند:
محدث قمى از ابوالصلاح روايت مى كند:
تقيه على (عليه السلام) به آن حد رسيده بود كه مردى برخواست و راجع به آيه
يآ اءَيُّها الَّذينَ آمَنوا لا تُقدِّموا بَينَ يَدىِ اللهِ
و رَسولِهِ... از آن حضرت پرسيد در مورد چه كسى نازل شده است؟ حضرت فرمود:
مراد تو چيست؟ آيا مى خواهى مردم به عزايم بنشينند؟ مرد عرض خير يا اميرمؤ منان،
لكن دوست دارم كه بدانم. حضرت فرمود: بنشين و بنويس: عامر، معمر عمر، عمار، معتمر؛
اين آيه در مورد يكى از اين ها نازل شده است.(818)
اميرمؤمنان على (عليه السلام) هميشه به مردم مى فرمود:
اى مردم! علم زود از بين مى رود و نزديك است كه من از دنيا بروم، لذا از من بپرسيد
و پاسخ هر سوالى را از كتاب خدا، خواهم داد و شما كسى را بعد از من پيدا نخواهيد
كرد، كه از آن به شما خبر دهد.(819)
همچنين از آن حضرت نقل شده است كه مى فرمود:
اين علم را بنويسيد، پس همانا شما به وسيله آن سود خواهيد برد، حال يا در دنيايتان
و يا در آخرتتان، چرا كه علم صاحب آن را تباه نخواهد كرد.(820)
سليمان بن خالد [در مورد كتاب على (عليه السلام) ((صحيفه))] مى گويد: از امام صادق
(عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود:
صحابه كه بدان جامعه نيز گويند پيش ماست؛ مشتمل بر تمام حلال و حرام حتى جريمه
خراش.(821)
شهيد صدر مى فرمايد:
اولين كسى كه حديث را تدوين كرد اميرمؤمنان على (عليه السلام) بود.(822)
در جاى ديگر مى فرمايد:
شيوه اهل بيت (عليهم السلام) از همان آغاز بر تدوين و تحليل احاديث بوده است و
روايات ما از اهل بيت (عليهم السلام) كه به حد استفاضه رسيده است، مبنى بر اين مى
باشد كه نزد اهل بيت (عليهم السلام) كتاب قطورى است كه به وسيله املاى رسول خدا
(صلّى الله عليه و آله و سلم) و به خطر اميرمؤمنان على بن ابى طالب عليه السلام
تدوين شده است، كه در آن، همه سنت هاى رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) گرد
آمده است.(823)
يكى از دانشمندان مى گويد:
على رقم منع تدوين حديث كه حكام بر مكتب اهل بيت (عليهم السلام) عموما و بر اهل بيت
(عليهم السلام) خصوصا وارد كرده بود، اهل بيت (عليهم السلام) لحظه اى از بيان سنت
جدشان رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) كوتاهى نكردند و هيچ وسيله و راهى
باقى نماند در جهت بيان سنت رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) مگر اين كه اهل
بيت (عليهم السلام) از آن استفاده كردند.(824)
علامه عسكرى مى فرمايد:
در جنگ جمل بيش از 1500 نفر از صحابه همراه حضرت اميرمومنان (عليه السلام) به بصره
آمدند. پس از پايان جنگ، آن حضرت آن ها را همراه خود به كوفه آورد و آن جا را مركز
حكومت خود قرار داد. على (عليه السلام) بر خلاف خلفاى قبلى كه از نقل حديث پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم) به شدت جلوگيرى مى كردند، همه را تشويق كرد تا
احاديثى را كه از پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم شنيده بودند، براى مردم روايت
كنند.(825)
نقل شده است: روزى اميرمؤمنان در مسجد كوفه صحابه را قسم داد كه هر كس در حجة
الوداع همراه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) بوده است و حديث غدير را از او
شنيده، برخيزد و روايت كند. عده اى در آن جا برخاستند و خطبه غدير پيامبر (صلّى
الله عليه و آله و سلم) را روايت كردند.(826
)
فاطمه زهرا (سلام الله عليها) نيز در راستاى نگه دارى از سخنان رسول خدا (صلّى الله
عليه و آله و سلم) بسيار كوشيد. آن بانوى ارجمند ارزش يكى از سخنان رسول خدا (صلّى
الله عليه و آله و سلم) را كه نزد خويش نگه داشته است، برابر با ارزش حسن و حسين
(عليهما السلام) مى داند و به فضه چنين مى گويد:
... واى بر تو! به جست و جوى آن بپرداز، چرا كه ارزش آن نزد من برابر است با حسن و
حسين.(827)
1- 3- مبارزه با انحرافات فكرى
در دوران خلافت خلفا انحرافات گوناگون ميان برخى از مسلمانان نفوذ كرده و
رشد يافته بود، كه پس از بيعت مسلمانان با اميرمؤمنان عليه السلام اين انحرافات خود
را به صورت گوناگونى در جامعه نشان داد كه مهم ترين آن ها عبارتند از: ناكثين،
قاسطين، مارقين، مرجئه و غاليان. و جبرگرايى نيز به شكل محدود به چشم مى خورد، كه
مدت زيادى از دوران حكومت على (عليه السلام)، صرف مبارزه با اين انحرافات گذشت .(828)
البته در ميان گروه هاى منحرف پديد آمده، ناكثين (اهل جمل) هيچگونه ايدئولوژى خاصى
نداشتند، بلكه تنها انگيزه پيدايش آنان، نارضايتى آنان از عدم اعتماد على (عليه
السلام) به آنان و عدم سهيم ساختن آنان در حكومت بود.(829)
قاسطين نيز به رهبرى معاوية بن ابى سفيان، كشته شدن عثمان را بهانه قرار داده و از
بيعت با امام امتناع كردند. و فتنه خونين صفين را به راه انداختند كه در آن بسيارى
از ياران با وفاى على (عليه السلام) به شهادت رسيدند. معاويه با مكر عمرو عاص و
برافراشتن قرآن ها بر سر نيزه ها، توانست بسيارى از مسلمانان كج انديش را فريب داده
و از شكست حتمى در اين جنگ رهايى يابد. او سرنوشت جنگ را به حكميت كشاند، و باز هم
اين مكر عمرو عاص بود كه در لشگر على (عليه السلام) كارگر افتاد و حكميت به نفع
معاويه تمام و بر على (عليه السلام) تحميل شد.(830)
همان گروهى كه دست از جنگ كشيده و حكميت را بر امام (عليه السلام) تحميل كردند، از
پذيرش نتيجه آن سر باز زدند و امام (عليه السلام) را به كفر متهم ساختند. آنان
گروهى بودند كه آيه اى از قرآن كريم: اءنِ الحُكمُ الّا
لِلهِ(831)
را شعار خود قرار داده و به وسيله آن كج انديشى خود را توجيه كردند.
لذا از اين جهت نقش مهمى در تفسير غلط از آيه شريفه فوق داشتند.
اميرمؤمنان (عليه السلام) با روشن گرى هاى خود كوشيد اين گروه را به راه حق
بازگرداند، كه تعداد زيادى از اين افراد توبه كرده و دوباره به صفوف لشكر آن حضرت
باز گشتند.(832)
على (عليه السلام) در اصلاح عقيده خوارج، علاوه بر فرستادن شخصيت هاى بزرگى چون ابن
عباس، خود نيز با آن ها گفت و گو كرد و به آيات قرآن استناد جست و آن ها را متوجه
سوءبرداشت و كج انديشى شان ساخت. در يكى از اين گفت و گوها، وقتى كه خوارج اعلام
كردند كه در مسئله تحكيم مرتكب كفر شده اند و اكنون توبه مى كنند و از حضرت خواستند
تا او نيز با آن ها توبه كند، آن حضرت ضمن تذكر به عدم رضايت خود به اين امر از
ابتدا و تحميل شدنش به آن حضرت از سوى خود آن ها، اينگونه مى فرمايد:
آيا اين طور نيست كه خداوند متعال همانا امر كرده است به تحكيم در مورد اختلاف بين
مرد و همسر او فرموده است: فَابعَثوا حَكَما مِن اءَهلِهِ و
حَكَما مِن اءَهلِها(833)و
همچنين در موارد جزئى، مثل آن جايى كه [شخص محرم] حيوانى مثل خرگوش را بكشد مثل آن
را [كه بايد جزا بدهد] دو نفر عادل بايد حكم كنند و مى فرمايد:
يَحكُمُ بِه ذَوا عَدل مِنكُم
(834).(835)
در اثر سخنان حضرت، ساده لوحانى كه فريب جو افكار عمومى را خوارج را خورده بودند
توبه كرده و باز گشتند، اما عده اى نيز بر گمراهى خود اصرار كردند، كه منجر به نبرد
نهروان گرديد و آن حضرت همه آنان را از دم تيغ گذراند، جز عده اندكى كه موفق به
فرار شدند.(836)
اميرمؤمنان پس از جنگ با خوارج فرمود:
اى مردم! من چشم فتنه را كور كردم و كسى غير از من جراءت اين كار را نداشت و اگر من
نبودم كسى نمى توانست با آن ها بجنگد.(837)
مبارزه با انديشه جبرگرايى از ديگر اقدامات اميرمؤمنان (عليه السلام) بود. گزارش
شده است كه در بازگشت از جنگ صفين به كوفه، يكى از ياران حضرت پرسيد:
آيا خروج ما به سوى اهل شام به قضاى خداوند است يا به قدر او؟ حضرت فرمود: بله اى
شيخ! به خداوند قسم هيچ بلندى را بالا نرفتيد و هيچ وادى را نپيموديد، مگر به قضا و
قدر الهى.
آن شخص گفت: پس پاداش زحمات نزد خدا چه مى شود، من مزد آن را از خدا مى خواهم. حضرت
فرمود: صبر كن گويا فكر كردى كه قضاى خدا حتمى و قدر او لزوم و جبر آور است، كه اگر
اينگونه بود، ثواب و عقاب و امر و نهى و زجر باطل بود و معناى وعيد ساقط مى شد و
هيچ گناه كارى عذابى نداشت و هيچ نيكوكارى پاداشى نميگرفت و چه گناه كار برترى داشت
بر نيكوكار به ثواب، و نيكوكار نيز رجحان داشت به عقاب بر گناه كار. لكن اين، سخن و
گفته بت پرستان و دشمنان خداوند و قدريه اين امت و مجوس آن هاست.
اى شيخ! همانا خداوند تكليف كرد بر اساس اختيار انسان و نهى كرد بر اساس قدرت بر
ترك و در مقابل عمل كم، پاداش كثير داد. او به اجبار معصيت نمى شود و هم چنين به
اجبار اطاعت نمى شود، آسمان ها و زمين را باطل نيافريد، بلكه اين گمان و پندار
كسانى است كه كافر شدند، پس واى بر كسانى كه كافر شدند و آتش جهنم بر آنان باد...
آن مرد گفت: اندوه مرا زدودى خدا اندوه تو را بزدايد.(838)
اين سخن حضرت در نفى جبرگرايى شالوده سخن كسانى قرار گرفت كه بعد از حضرت با انديشه
جبر مبارزه كردند.(839)
گروه منحرف ديگرى كه در زمان حكومت حضرت پديدار گشتند، غاليان بودند، اين گروه در
برابر كسانى كه حق حضرت را نمى شناختند و او را در جامعه تضعيف كرده بودند، موضع
گرفته و در حق اميرمؤمنان (عليه السلام) دچار غلو قائل به الوهيت آن حضرت شدند. على
(عليه السلام) در رد گفتار آنان و در اصلاح شان بسيار كوشيدند، اما برخى از آنان
دست از عقيده خود بر نداشتند، لذا اميرمؤمنان آن ها را به عقوبت رساند.
از آن حضرت نقل شده است كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) به وى فرمود:
در تو شباهتى به عيسى (عليه السلام) وجود دارد، كه يهود او را دشمن داشتند تا اين
كه در سرگردانى مبهوت ماندند، و نصارا او را آن چنان دوست داشتند كه او را نازل
منزله كسى دانستند كه نيست (اله) و سپس اميرمؤمنان فرمود: دو گروه به خاطر من هلاك
مى شوند؛ اول، گروهى، كه در محبت من افراط مى كنند و معتقد به چيزى مى شوند كه آن
نيستم و دوم، دشمنان من كه كينه آن ها از من آن ها را بر گمراهى وادار مى كند.(840)
هم چنين از حضرت در مورد اصلاح عقايد غاليان نقل شده است، كه فرمود:
ما را از حد عبوديت خارج نكنيد و سپس هر آن چه مى خواهيد بگوييد، اما زياده روى
نكنيد و بپرهيزيد از غلوى مانند غلو نصارا، چرا كه همانا ما بيزاريم از غلوكنندگان.(841)
و در جاى ديگر فرمود:
بپرهيزيد از غلو درباره ما، بگوييد: ما بندگان پروردگار هستيم و سپس هر آن چه مى
خواهيد بگوييد.(842)
گروه منحرف ديگر مرجئه هستند كه در حقيقت پس از ماجراى نهروان نمود يافتند.(843)
همان گونه كه در اقدامات خلفا بيان كرديم، تعميم هاى عمر در عقيده شفاعت، زمينه ساز
پيدايش فرقه مرجئه شد و سخن او كه به پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) نسبت مى
داد مبنى بر اين كه: از اعمال سؤال نمى شود، بلكه از فطرت پرسيده مى شود، دقيقا
همان كلام مرجئه مى باشد.
بر خلاف مكتب خلفا كه به اين عقيده دامن مى زدند، اميرمؤمنان على (عليه السلام) با
اين عقيده انحرافى به مبارزه برخاست.
آن حضرت اولين كسى است كه مبارزه با عقايد باطل مذهب مرجئه را بر عهده گرفت و
احاديث فراوانى در رد عقيده آنان بيان كرد كه به دو نمونه اشاره مى كنيم:
1- مرجئه نابينا محشور مى شوند، امام آن ها نيز كور است. پس بعضى از غير امت اسلام
كه آن ها را مى بينند مى گويند: امت محمد كور مى باشند! پس من به آن ها مى گويم: آن
ها از امت محمد نيستند، زيرا آن ها دينشان را عوض كرده اند، لذا بينايى آن ها نيز
تبديل به كورى شد، و چون آيينشان را تغيير دادند بيناييشان به كورى بدل گشت.(844)
2- كودكان خود را به آن چه كه خداوند به واسطه آن به آن ها نفع مى رساند تعليم
دهيد، تا عقايد مرجئه بر آن ها غلبه پيدا نكند.(845)
1- 4- مبارزه با اسرائيليات و
پردازندگان آن و قصه سرايان
همان گونه كه در بخش پيشين نيز بيان گرديد، ورود اسرائيليات در جوامع و
منابع اسلامى عوامل گوناگونى داشت كه بخشى از آن مربوط به خلا فرهنگى جامعه و
رسوبات فرهنگى تازه مسلمانان اهل بيت (عليهم السلام) كتاب مى شد و بخش ديگرى ناشى
از عوامل سياسى و تدابير خلفا و سوءنيت اهل بيت (عليهم السلام) كتاب به ويژه يهود
درباره اسلام و مسلمانان بود.
بر خلاف سيره خلفا، كه با علاقه به گفته هاى اهل كتاب- به ويژه احبار يهود- گوش فرا
مى دادند، على (عليه السلام) با آن ها به شدت برخورد مى كرد. آن حضرت به داستان
سرايان
(846) اجازه نمى داد براى مردم به نقل داستان هاى اسرائيلى و خرافى
بپردازند و اذهان آن ها را مشوش سازند. آن حضرت بسيار تلاش كرد تا آثار پديد آمده
در اسلام به واسطه ورود اسرائيليات را از چهره اسلام بزدايد. وى همچنين پس از پذيرش
خلافت، بدون درنگ، قصه خوانان و دروغ پردازانى را كه خلفا در مسجد به نقل داستان
گماشته بودند، از مسجد اخراج كرد و بازار آنان را بى رونق كرد.(847)
الف) برخورد با پردازندگان اسرائيليات
و قصه سرايان
در گزارشى آمده است كه:
آن حضرت وارد مسجد شد، در اين هنگام قصه خوانى را ديد كه به پند و اندرز مردم مشغول
است، پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: مردى است كه مردم را موعظه مى كند.
فرمود: مردم را موعظه نمى كند، بلكه مى گويد: من فلانى پسر فلانيم مرا بشناسيد. آن
گاه كسى را نزد او فرستاد و گفت: آيا ناسخ را از منسوخ باز مى شناسى؟ گفت: نه.
فرمود: از مسجد ما خارج شود و پند و اندرز را رها كن.(848)
هم چنين از امام (عليه السلام) نقل شده است كه درباره ناقلان داستان حضرت داود
(عليه السلام) فرمود:
كسى كه داستان حضرت داود (عليه السلام) را به شيوه داستان سرايان روايت كند، صد و
شصت تازيانه بر او مى نوازم و اين مقدار حد دروغ بستن بر پيامبران است.(849)
ب) مبارزه با اثرات اسرائيليات
امام (عليه السلام) در زدودن آثار اسرائيليات از دين اسلام پيشگام بوده است.
يك. تحكيم عقيده توحيد؛
همان طور كه در بحث اسرائيليات بيان شده، يكى از آثار سوء ورود اسرائيليات در دين و
تفاسير آيات، تشبيه و تجسيم بارى- تعالى- و تنقيص توحيد است، كه اميرمؤمنان در نفى
اين صفات و نفى نقص بر خداوند متعال بسيار كوشيد، به عنوان نمونه:
گزارش شده است: در زمان حكومت خليفه عمر، روزى مجلسى در محضر خليفه تشكيل شده بود
كه در آن اميرمؤمنان على (عليه السلام) حضور داشت. كعب الاحبار نيز يكى از حاضران
آن مجلس بود. در اين گزارش چنين آمده است:
مردى به خليفه گفت: از كعب بپرسيد خدا قبل از اين كه عرش خود را خلق كند، كجا بوده
است؟ و نيز آب را كه بعدا عرش خود را بر آن نهاد از چه چيز خلق كرد؟
عمر گفت: اى كعب! آيا از اين مطلب خبر دارى؟ كعب جواب داد: بله يا اميرالمؤمنين، من
در اصل حكيم! (تورات) يافته ام كه خداوند قبل از خلقت عرض، قديم و ازلى بوده است و
بر صخره بيت المقدس قرار داشته است و اين صخره نيز روى هوا بوده است. آن گاه كه
خداوند آفرينش عرش را اراده كرد، آب دهان انداخت! كه از آن درياهاى پرژرفا و امواج
خروشان خلق شدند، در اين موقع خداوند عرش خويش را از مقدارى از صخره بيت المقدس كه
در زير او بود خلق فرمود و بر آن نشست و باقى مانده صخره نيز معبد بيت المقدس را
خلق كرد....
اميرمؤمنان على (عليه السلام) در حالى كه لباس خويش را تكان مى داد و كلماتى كه
دلالت بر بزرگى خداوند متعال مى كرد (مانند: جل الخالق، جل الله، و يا الله اكبر)
بر زبان مى راند، از جاى برخاست كه به عنوان اعتراض از مجلس خارج شود. خليفه عمر كه
اين وضع را مشاهده كرد، امام را قسم داد كه به جاى خويش باز گردد، و در مسئله غور
كند.
امام به جاى خود بازگشت و روى به كعب كرده و فرمود: اصحاب تو به غلط رفتند و كتاب
هاى خدا را تحريف كردند و به خدا دروغ بستند. اى كعب واى بر تو! اگر بنابراين باشد
كه صخره و هوا با خداوند باشند آن ها هم چون خداوند متعال قديم و ازلى مى شوند، پس
سه موجود قديم خواهيم داشت. گذشته از اين كه خداوند متعال برتر از اين مكانى داشته
باشد كه بتوان به آن اشاره كرد، و خداوند آن طور كه ملحدان مى گويند و جاهلان گمان
مى برند، نيست. واى بر تو اى كعب، آن كس كه به قول تو از آب دهانش اين درياهاى عظيم
به وجود مى آيد، بزرگتر از آن است كه بر صخره بيت المقدس جاى گيرد و... .(850)
ذعلب يمانى از على (عليه السلام) سؤال كرد:
آيا پروردگارت را ديده اى؟ آن حضرت پاسخ داد: آيا چيزى را كه نبينم مى پرستم؟! او
پرسيد: چگونه پروردگارت را مى بينى؟ حضرت پاسخ داد: ديده ها آشكارا او را نتواند
ديد، لكن دل ها به واسطه حقيقت ايمان به او خواهند رسيد. به اشيا نزديك است، اما نه
به آن پيوسته از آن ها دور است، لكن نه جدا و گسسته، گوينده است نه به انديشه و
نگرش، اراده كننده است نه از روى آرزو و خواهش، سازنده است نه با پا و دست، كار با
نرمى و پوشيدگى كند و نتوان گفت پوشيده است....(851)
در كلامى ديگر خداوند متعال را اينگونه مى شناساند:
سرلوحه دين، شناخت اوست و درست شناختن او، باور داشتن اوست. و درست باور داشتن او،
يگانه دانستن اوست و يگانه دانستن او، او را به سزا اطاعت كردن است و به سزا اطاعت
كردن او، صفت ها را از او زدودن است. چه، هر صفتى گواه است كه با موصوف دو تاست و
هر موصوفى نشان مى دهد كه از صفت جداست. پس هر كس خداى سبحان را با صفتى همراه داند
و او را با قرينى پيوندد، دو تايش دانسته است.....(852)
همچنين از حضرت سؤال شد:
چگونه، پروردگارت را شناختى؟ فرمود: به آن چه كه شناساند مرا به آن. گفته شد: چگونه
خود را به تو شناساند؟ فرمود: هيچ صورتى شبيه او نيست و حواس او را حس نخواهد كرد و
به هيچ يك از قياسات مردم مقايسه نمى شود.(853)
نقل شده است شخصى كه پرسش ها و شبهات متعددى از قرآن كريم برايش ايجاد شده بود نزد
آن حضرت آمد و مطرح كرد؛ از جمله اين كه:
... وُجُوه يَومَئِذ ناضِرَة اءِلَى رَبِّها ناظِرَة
(854) چگونه با آيه شريفه: لَا تُدرِكُه
الاءَبصارُ وَ هُوَ يُدرِكُ الاءَبصَارَ(855)
قابل جمع است؟
حضرت پاسخ داد: توجه صورت ها به سوى پروردگار در موضعى است كه در آن اولياى الهى
بعد از اين كه از حساب فارغ شدند به سوى نهرى كه نامش حيوان است منتهى مى شوند و در
آن شست و شو مى كنند و از آن مى نوشند و چهره هايشان نورانى مى گردد و همه ناراحتى
ها و دردها و سختى ها از آن ها دور مى گردد. سپس براى ورود به بهشت امر مى شوند و
در اين جاست كه نگاه ها متوجه پروردگار مى گردد كه چگونه به آن ها ثواب مى دهد. و
از اين ثواب داخل شدنشان در بهشت است كه خداوند عز و جل فرمود:
ملائكه به آن ها سلام مى كنند: سلام عَلَيكُم طِبتُم
فَادخُلوهَا خالِدينَ(856)
آن زمان است كه يقين به دخول بهشت مى كنند و مى نگرند به آن چه پروردگارشان به آن
ها وعده داده بود، كه خداوند متعال مى فرمايد: اءِلَى
رَبِّها ناظِرَة
(857) پس همانا اراده شده از نگاه به سوى رب، نگاه به ثواب
پروردگار....(858)
سيد مرتضى (قدس سره) مى فرمايد:
بدان كه اصول توحيد و عدل از كلام اميرمؤمنان على (عليه السلام) و خطبه هاى آن حضرت
است و كلام غير او كه بالاتر و بيشتر از كلام آن حضرت شامل اين اصول باشد نيست و هر
كس در آن چه از كلام آن حضرت روايت شده تاءمل كند، در مى يابد كه همه متكلمانى كه
در اين باب سخن گفته اند، همه تصانيفشان تفصيل جمله ها و شرح اصولى است كه
اميرمؤمنان على (عليه السلام) در كلام خود بيان داشته است.(859)