1- ممانعت
خليفه اول
الف)- عايشه دختر خليفه اول مى گويد:
پدرم احاديث رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) را كه به پانصد حديث مى رسيد
گرد آورد. شبى در فكر بود، از اين پهلو به آن پهلو مى شد. من با ناراحتى به او
گفتم: ((چرا اين قدر ناراحتى)) صبح پدرم مرا صدا زد و گرامى اسلام ((دخترم آن
احاديث را بياور!)) احاديث را آوردم و آن ها را آتش زد.
پرسيدم: چرا اين كار را انجام دادى؟ پدرم گفت: ((ترسيدم بميرم و اين روايات پس از
من باقى بماند و درميان آن ها رواياتى باشد كه، ناقل آن، فرد مورد اعتمادى باشد و
در نقل خود دچار خطايى شده باشد و آن اشتباه به همين صورت نقل گردد و باقى بماند.(458)
ب)- در گزارش ديگرى نيز آمده است كه ابوبكر مردم را قسم داد تا رواياتى را كه از
رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) نوشته اند بياورند، مردم پنداشتند وى در صدد
گرد آورى و تدوين احاديث است و با جان و دل پذيرفتند، ولى او همه را آتش زد.(459)
ج)- همچنين در گزارش ديگرى آمده است:
ابوبكر بعد از وفات پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مردم را جمع كرد و گفت:
شما احاديثى را از رسول خدا نقل مى كنيد كه در آن اختلاف داريد و مردم بعد از شما
اختلافشان شديدتر خواهد بود، پس، از رسول خدا هيچ چيز! نقل نكنيد و هر كس از شما
سؤال كرد بگوييد بين ما و بين شما كتاب خداست، پس حلالش را حلال و حرامش را حرام
بداريد.(460)
همانطور كه در گزارش اول ملاحظه مى شود، خليفه ابوبكر خبر هر انسان ثقه اى را از
حجيت ساقط مى داند! اگر تعليل او را در آتش زدن روايات بپذيريم ديگر نبايد براى هيچ
يك از صحاح اهل سنت اعتبارى قايل شد و آن ها را نيز بايد به آتش كشيد!
علاوه بر اين، او خود لحظات بسيارى را در كنار رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و
سلم) بوده است و برخى از اين اخبار را خود او از زبان رسول خدا (صلّى الله عليه و
آله و سلم) شنيده است، آيا او به خود نيز اعتماد ندارد؟
در گزارش سوم نگرانى خليفه از اختلاف بين امت مطرح است. راستى آن، چه موضوعى است
بلافاصله بعد از رحلت رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) امت در آن اختلاف
دارند و مايه نگرانى خليفه شده است؟! آيا چيزى جز موضوع خلافت مى باشد؟ واقعا در
اين نص جاى بسى تاءمل است.!(461)
در ذيل گزارش سوم نكته بسيار جالبى وجود دارد، و آن اين است كه خليفه به مردم سفارش
مى كند: ((اگر مردم از شما سؤ ال كردند، بگوييد ميان ما و شما كتاب خداست، حلالش را
حلال و حرامش را حرام بشماريد)).
در حديث مشهورى به نام ((اريكه)) پيامبر اكرم (صلّى الله عليه و آله و سلم) ضمن
پيشگويى از آينده مى فرمايد:
آگاه باشيد كه همانا كتاب [خدا] به من داده شده و مثل آن (حديث رسول الله (صلّى
الله عليه و آله و سلم)) همراه و با آن است، آگاه باشيد كه مردى بر اريكه اش (مسند
قدرتش) تكيه خواهد زد و مى گويد: بين ما و بين شما و كتاب الله- عزّ و جل- است، پس
آن چه را كه از حلال در آن يافتيم حلال و آن چه را كه در آن حرام يافتيم، حرام مى
دانيم، آگاه باشيد كه آن چه را كه رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) حرام
گرداند مثل آن چيزى است كه خدا حرام كرده است.(462)
حديث رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) آن چنان روشن است كه ديگر جاى هيچگونه
پرسش و پاسخى نمى ماند.
2- ممانعت هاى خليفه دوم
مشهورترين و مهم ترين ممانعت خليفه دوم از تدوين حديث همان حديث روز پنجشنبه
است، كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در آخرين لحظات عمر خود مى خواست
نوشته شود تا امت گمراه نشود، لكن او ممانعت كرد، كه احدى از برادران اهل سنت در
اصل آن ترديد نكرده است. علاوه بر آن، خليفه تلاش هاى سخت و مداومى در اين باره به
كار گرفت. عروه مى گويد:
عمر بن خطاب تصميم گرفت سنت را جمع آورى كرده و بنويسد، وى از اصحاب رسول خدا (صلّى
الله عليه و آله و سلم) در اين مورد نظر خواست و آنان نيز اين كار را تاييد كردند.
اما پس از يك ماه اعلام كرد: ((من مى خواستم سنت را بنويسم، ولى ياد امت هاى قبل از
اسلام افتادم كه كتاب هايى را براى خود نوشتند و كتاب خدا را ترك كردند. به خدا قسم
من حاضر نيستم چيزى بنويسم كه موجب ترك قرآن شود.(463)
در برخى از گزارش ها آمده كه خليفه دوم پس از به آتش كشيدن احاديث گفت:
مشنَاة كمشنَاة اَهلَ الكِتَاب.(464)
اين سخن عمر جاى بسى شگفتى دارد چرا كه او در زمان پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) از آن حضرت اجازه نسخه بردارى از كتب اهل كتاب را خواست و سخت مجذوب گفته آنان
بود.(465)
همچنين قرظة بن كعب مى گويد:
عمر بن خطاب ما را به كوفه فرستاد و تا محلى به نام ((صرار)) بدرقه كرد و گفت:
((آيا مى دانيد چرا شما را بدرقه كردم؟)) ما گفتيم: ((به خاطر آن كه ما از اصحاب
رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) هستيم)) عمر گفت: همراه شما آمدم تا سخنى را
به شما بگويم، آن را خوب بشنويد و حفظ كنيد! شما وارد شهرى مى شويد كه مردم آن جا
هميشه قرآن مى خوانند. آنان هنگامى كه شما را مى بينند، به عنوان اين كه از اصحاب
رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) هستيد، به سوى شما خواهند آمد؛ بنابراين تا
آن جا كه مى توانيد كمتر از آن حضرت روايت نقل كنيد و من هم در اين كار خود را شريك
مى دانم)).(466)
همين روايت را دارمى نقل مى كند و در انتهاى آن از قول راوى مى افزايد:
وقتى با مردم مى نشستيم از احاديث رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) سخن به
ميان آمد و من با آن كه احاديث بسيارى در خاطر داشتم، اما وقتى به ياد سفارش عمر مى
افتادم، سكوت مى كردم.(467)
آن چه از اين روايات به دست مى آيد آن است كه عمر به دليل اهميت مطلب، مسافران را
بدرقه كرد تا زمينه مناسبى براى بيان سخن خويش فراهم سازد و خود به خوبى مى دانست
كه نقل حديث در ميان مردم به شدت رايج است و پذيرش ترك آن به آسانى ميسر نخواهد
بود، از اين رو خود مسووليت آن را به عهده گرفت. همچنين معلوم مى شود مقصود عمر،
سفارش دوستانه نبوده، بلكه تهديدى براى ناقلان حديث بوده است.(468)
در برخى از روايات آمده كه راوى حديث مى گويد:
هرگاه مردم از ما درخواست حديث مى كردند، مى گفتيم ابن خطاب ما را نهى كرده است.(469)
در گزارش ديگرى نيز نقل شده كه خليفه دوم، ابن مسعود و ابودرداء و ابوذر را زندانى
كرد تا زمانى كه وى را كشتند.(470)
همچنين نقل شده است كه:
مردى از لشكريان اسلام به نام صبيغ تميمى درباره قرآن كريم پرسش هايى در ذهن داشت و
براى دريافت پاسخ آن ها، از اين شهر به آن شهر سفر مى كرد. هنگامى كه به مصر رفت و
عمرو بن عاص، استاندار مصر از جريان امر آگاه شد، او را همراه با نامه اى به مدينه
نزد عمر فرستاد. هنگامى كه صبيغ بر خليفه وارد شد، عمر پرسيد: تو كيستى؟ مرد در
پاسخ گفت: من بنده خدا صبيغ هستم! عمر نيز گفت: من هم بنده خدا عمر هستم ، و بعد
آستين خود را بالا زد، و با چوب هاى خوشه خرما شروع به زدن آن مرد كرد؛ به گونه اى
كه خون آلود گشت، پس از آن وى را رها ساخت. پس از گذشت مدتى، بار ديگر عمر او را
خواست و همان حادثه را تكرار كرد، هنگامى كه بار سوم صبيغ را نزد خليفه آوردند، تا
باز هم تنبيه شود، خطاب به خليفه گفت: اگر قصد كشتن مرا دارى، به يك باره مرا بكش،
و راحتم كن، در غير اين صورت رهايم ساز، من هم ديگر از اين سخنان نمى گويم.(471)
3- ممانعت عثمان از نشر حديث
عثمان نيز راه خلفاى پيشين را ادامه داد. نقل شده است كه:
عثمان بالاى منبر اقرار كرد و گفت: ((حلال)) نيست كسى از پيامبر حديثى كه در زمان
عمر و ابوبكر مطرح نشده است، روايت كند.(472)
عثمان دليل ممانعت از نشر حديث را متابعت از سيره شيخين معرفى مى كرد و به شدت از
آن دفاع مى كرد؛ به طورى كه ناقلان حديث از صحابه بزرگ، همچون عبدالله بن مسعود را
مورد ضرب و شتم قرار مى داد.(473)
ممانعت معاويه از نشر حديث
معاويه در ممانعت از نشر حديث بيشتر از ساير خلفا مى كوشيد، مخصوصا احاديثى كه در
آن مدحى را درباره اهل بيت (عليهم السلام)، و يا سرزنشى را راجع به ديگران بيان مى
داشت. معاويه در سال اول خلافت خود، به همه كارگزاران خويش در تمام سرزمين هاى
اسلامى اعلام كرد هر كس در فضيلت ابوتراب و خاندانش روايتى نقل كند خونش هدر و مالش
مباح است.(474)
نقل شده است كه:
معاويه در سفر حجى كه در مدينه به عده اى برخورد كرد كه ابن عباس ميان آنان بود،
همه به او احترام كردند، مگر ابن عباس. معاويه ناراحت شد و اعتراض كرد و به ابن
عباس گفت: لابد ناراحتى تو از بابت جنگ صفين است، ابن عباس! عموزاده من عثمان
مظلومانه كشته شد. ابن عباس در پاسخ گفت: عمر هم مظلومانه كشته شد! (البته اين جواب
را به عنوان نقيض بر معاويه گفت؛ يعنى اگر مى خواهى از مظلوم دفاع كنى، به نظر تو
عمر هم مظلومانه كشته شد، چرا نام او را نمى برى؟) پس خلافت را به فرزند عمر بده.
معاويه گفت: عمر را يك مشرك كشت. ابن عباس گفت: عثمان را چه كسى كشت؟ معاويه پاسخ
داد: مسلمانان. ابن عباس گفت: اين كه بدتر شد. اگر مسلمانان او را كشتند لابد به جا
و حق بوده است. معاويه گفت: ما بخشنامه كرديم از مناقب على (عليه السلام) جلوگيرى
شود، زبانت را نگه دار. ابن عباس گفت: لابد از قرائت قرآن هم منع مى كنى؟! معاويه
گفت: نه، ابن عباس گفت: لابد از تاءويل آن منع مى كنى؟! معاويه گفت: آرى.
ابن عباس گفت: قرائت واجب تر است يا عمل به آن؟ معاويه گفت: عمل. ابن عباس گفت: تا
مراد را نفهميم چگونه عمل كنيم؟ معاويه گفت: معانى را ديگران (غير تو و اهل بيت تو)
تاءويل نمايند.
ابن عباس گفت: شگفتا قرآن بر اهل بيت (عليهم السلام) نازل شده است، ولى معانى آن را
آل ابى سفيان، يهود و نصارا معنا كنند؟ معاويه گفت: شگفتا! آل ابى سفيان را قرين
يهود و نصارا كردى! ابن عباس گفت: وقتى تو را همرديف آنان كرديم كه امت را از عمل و
پذيرش منع كردى.
معاويه گفت:
پس قرآن بخوانيد، لكن آن چه خدا راجع به اهل بيت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) گفته نقل نكنيد.
ابن عباس گفت: قرآن مى گويد: يُريدونَ اءَنْ يُطفِئوا نُورَ
اللهِ بِاءَفواهِهِم و يَاءبَى اللهُ الّا اءَنْ يُتِمَّ نورَه و لَو كَرِهَ
الكافِرونَ.
(مى خواهند نور خدا را با دهانشان خاموش كنند، لكن ابا دارد پروردگار مگر اين كه
نور خدا را كامل كند. هر چند كافران ناراحت شوند).
معاويه گفت: ابن عباس زبانت را نگه دار جان خود را حفظ كن و اگر چاره از گفتن ندارى
و حتما بايد بگويى در نهان بگو.(475)
اين ماجرا پرده از حقايق بسيارى بر مى دارد و معلوم مى شود احاديث بسيارى در زمينه
تفسير كلام خدا در مورد اهل بيت (عليهم السلام) وجود داشته است كه معاويه از شيوع
آن ها مى ترسيد، لذا مى گويد: آن چه خدا راجع به اهل بيت پيامبر (صلّى الله عليه و
آله و سلم) گفته نقل نكنيد.
اين سياست معاويه همراه با خشونت وى سبب گشت تا برخى از صحابه در نقل روايت جانب
احتياط را رعايت كنند و تا جايى كه برخى از واقعيات را نيز پنهان مى كردند. روايت
انس در باره بسم الله الرحمن الرحيم- كه در مقدمه
بيان كرديم- از اين مورد است.
گرچه نقل احاديث در زمان خلفا كم كم رو به افول نهاد، اما گروهى نيز وجود داشتند كه
در برابر اصرار دستگاه حاكم پايدارى كردند و به روشى كه در زمان پيامبر خدا (صلّى
الله عليه و آله و سلم) عمل مى شد ادامه داده، احاديث را نقل مى كردند. به عنوان
نمونه ابن كثير از پدرش چنين روايت مى كند:
ابوذر در كار جمره وسطى (منا) نشسته بود و مردم گرد او جمع شده بودند و از او
استفتا مى كردند. شخصى از راه رسيد و با خشونت از او پرسيد: ((دست از فتوا بر نمى
دارى؟)) ابوذر سرش را بلند كرد و گفت: ((گويا تو مواظب من هستى؟)) اما بدان اگر
شمشير بر گردنم بگذارند و بدانم پيش از اين كه سرم را قطع كنند مى توانم جمله اى را
كه از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) شنيده ام بگويم، حتما اين كار را
خواهم كرد.(476)
علت هاى واقعى حذف سنت
در مورد انگيزه هاى منع نشر و تدوين حديث سخن بسيار گفته شده است كه ما برخى از آن
ها را در بخش ضمايم رساله بيان كرده ايم، لكن به نظر مى رسد مهم ترين و واقعى ترين
انگيزه هاى ممنوع ساختن نقل و تدوين حديث، چيزى جز منزوى نمودن اهل بيت (عليهم
السلام) و جلوگيرى از افشاگرى ها نباشد.
الف) منزوى ساختن اهل بيت (عليهم السلام)
جلوگيرى از احياى نقش اهل بيت (عليهم السلام) مهم ترين عامل سنت سوزى است، چرا كه
رسول خدا گرامى اسلام (صلّى الله عليه و آله و سلم) از ابتداى اعلام دعوت تا زمان
رحلت خود، بارها اميرمؤمنان، على (عليه السلام) را به عنوان وزير، خليفه و جانشين
خويش و مولاى هر زن و مرد مؤمنى معرفى كرد؛ به گونه اى كه شايد گمان انحراف خلافت
از مسير اصلى خود نمى رفت.
اما ترفندها و حيله كارگر افتاد. طبيعى است كه طراحان اين نقشه، بايد آن چه را كه
به زحمت فراوان به دست آورده اند نگه دارند و مانع بازگشت دوباره اوضاع به نفع اهل
بيت (عليهم السلام) شوند. لذا مهمترين عامل را كه مى تواند دوباره خاطرات گذشته را
و به دنبال خود چراهاى بسيارى را در اذهان زنده كند از بين برد و اين عامل مهم، سنت
است. آرى بايد گذشته را از ذهن مردم پاك كرد و آنان را وادار به تبعيت و پاسدارى از
دست آورد سقيفه نمود.
همچنين اگر به اين نكته توجه شود كه بخش بزرگى از احاديث، درباره قرآن و تفسير و
تاءويل آيات نازل شده است، منطقى بودن استدلال فوق بيشتر روشن مى شود، زيرا در ميان
اين بخش از سنت، موارد فراوانى يافت مى شود كه مصداق بسيارى از آيات را اهل بيت
(عليهم السلام) مى شناسند. اكنون نيز در صورت مراجعه به كتاب هاى اهل سنت در مورد
آياتى هم چون آيه تطهير(477)
و نمونه هاى مشابه در مى يابيم آن ها نيز همين روايات را نقل كرده اند و گاهى به
صحت و درستى آن اعتراف دارند، لذا خلفا چگونه مى توانند اجازه ترويج رواياتى را
بدهند كه درباره آيات نازل شده در غدير خم آمده است و زمام امور را نيز به دست
بگيرند.(478)
در كلمات عمر آشكارا آمده است كه او از نوشتن كتاب پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) در لحظات آخر عمر شريفش، جلوگيرى كرد تا خلافت به على نرسد. او ضمن محاوره
هايى كه با ابن عباس دارد در رد ابن عباس بر اين كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) مى خواست على (عليه السلام) به خلافت برسد و ثبات اين كه چگونه تحقق اراده خدا
سبب شد تا خلافت به على نرسد و به او برسد، مى گويد:
رسول خدا امرى را اراده كرد و خدا امرى غير از آن را! پس مراد خدا محقق شد و مراد
پيامبرش محقق نشد....(479)
استاد مهدوى راد ضمن بحث تحت عنوان فوق مى نويسد:
اصحاب منع [حديث] خودشان خوب مى دانستند كه پاك كردن اين قضايا از اذهان مردم آسان
نيست، لذا سعى بسيار كردند تا به هر وسيله كه شده آن را محقق سازند، ولو براى اقناع
مردم كافى نباشد، لذا به بر] آن عنوان مصلحت عامه دادند، و تمام تلاششان را كردند
تا اساس حكومتشان را استوار سازند، لذا طبيعى است كه موضعى در مقابل آن همه تاكيدات
و تصريحات نبوى [تدوين، ضبط و نشر حديث اتخاذ نمايند....(480)
ب) جلوگيرى از افشاگرى
علت ديگرى كه اهميت ويژه اى دارد، جلوگيرى از افشاگرى هاست، چرا كه بخشى از روايات
نقل شده از حضرت رسول (صلّى الله عليه و آله و سلم) مربوط به سوابق سوء كافران و
منافقان امت است. كسانى كه به دليل مناسب بودن شرايط، به حسب ظاهر مسلمان شده اند.
چه بسا منصب هاى حكومت را نيز اكنون اشغال كردند و لذا بسيار نامناسب مى نمايد كه
به بيان احاديث نبوى و يادآورى لعن ها و نفرين هاى آنحضرت، سردمداران حكومت و خلافت
مورد باز خواست قرار گيرند. لذا بهترين كار آن است كه جلوى ترويج اين دسته از
روايات نيز گرفته شود.(481)
به عنوان مثال ابن مسعود مى گويد:
رسول خدا براى ما خطبه خواند و فرمود: اى مردم در ميان شما منافقانى وجود دارد، پس
كسانى كه من اسم آن ها را بر شمردم بلند شوند...، بلند شو فلانى، بلند شو يا فلان
تا 36 نفر را نام برد.(482)
برخى از آيات نيز به شكل عام از وجود شخصيت هاى منافقى صحبت مى كند كه پيامبر (صلّى
الله عليه و آله و سلم) با تفاسير و تاويلات خود پرده از آن ها برداشته بود، كه
مصحف اميرمؤمنان، على (عليه السلام) و بسيارى از مصحف هاى ديگر كم و بيش همانند
مصحف آن حضرت، دربردارنده آن ها بودند، كه در بحث توحيد مصحف ها از آن بحث خواهيم
كرد.
علاوه بر اين، پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) افراد و گروه هايى را با اسم و
علامت به مردم شناسانده بود، مانند:
1- هنگامى كه ابوسفيان را سوار بر مركبش ديد كه فرزندش معاويه و برادرش يكى از پشت
و ديگرى از جلو آن را مى راندند، فرمود: خدايا، جلودار و پسين دار و راكب را لعنت
فرما!(483)
2- هرگاه ديديد كه معاويه و عمرو بن عاص با هم جمعند ميان آن دو جدايى افكنيد، چرا
كه آن دو هرگز بر امر خيرى اجتماع نخواهند كرد.(484)
3- ابن عباس مى گويد:
در سفرى با رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) بوديم، كه شنيده شد دو نفر با
حالت غنا آواز مى خواندند و يكى از آن دو جواب ديگرى را مى داد... پس پيامبر (صلّى
الله عليه و آله و سلم) فرمود: ببينيد اين دو نفر چه كسانى هستند، پس گفتند: معاويه
و عمرو بن عاص، پس حضرت دو دستش را به آسمان بلند كرد و عرضه داشت: خدايا آن ها را
خوار گردان و به آتش دوزخ افكن.(485)
از اينگونه روايات فراوان است، كه افراد حاكم براى اين كه بر مسند قدرت باقى باشند
چاره اى جز اين نداشتند كه از نشر و تدوين اين گونه روايت ها جلوگيرى كنند.(486)
ج) تثبيت عمل كردن به راءى و اجتهاد و برداشتن موانع آن
در زمان پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) هر حادثه يا مشكل فكرى و اعتقادى براى
جامعه اسلامى پيش مى آمد آن حضرت مشكل گشاى آن- بر اساس وحى و شريعت اسلامى- بود،
لكن بعد از رحلت حضرت، حاكمان كه با دين آشنا نبوده و از كتاب خدا و تفسير آن چيز
زيادى نمى دانستند به پاسخ و حل مشكلات فكرى و اعتقادى جامعه اسلامى بر اساس شريعت
و سنت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) نپرداختند، در حالى كه جامعه از حاكمان
خود توقع حل مشكلات را داشتند و حاكمان نمى توانستند از پاسخ به آن ها طفره بروند،
بنابراين، روش ديگرى را جاى گزين كردند و آن، اجتهاد و عمل به راءى بود.
برخى از اين آرا حتى با نص صريح پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مخالفت داشت؛
به گونه اى كه صحابه اين اشتباهات را به آن ها تذكر داده و احاديث رسول خدا (صلّى
الله عليه و آله و سلم) را در آن زمينه ياد آور مى شدند. اين مسئله براى آن ها گران
تمام مى شد و آبرويى براى آن ها در جامعه باقى نمى گذاشت، و فراخناى نا آگاهى آن ها
را بر همگان روشن مى ساخت. از اين رو تدبير ديگرى در كنار تاسيس عمل به راءى و
اجتهاد انديشيدند و آن منع و جلوگيرى از نشر و تدوين احاديث بود، تا اين احاديث
نتوانند سد راه عمل به راءى و اجتهاد آن ها باشد.
به عنوان مثال، عمر قصد داشت زنى را كه شش ماهه وضع حمل كرده بود رجم نمايد، لكن
بعد از آن كه آيه اى از قرآن را براى او خواندن و به آن استدلال كردند، او متوجه
اشتباه خود شد و از راءى خود برگشت.(487)
مردى از عمر پرسيد او جنب است و آبى نيافته است، براى نماز چه كند؟ عمر پاسخ داد
نماز در اين حال از او ساقط است، عمار (قدس سره) سخن و رسول خدا (صلّى الله عليه و
آله و سلم) را به او ياد آور شد كه بايد تيمم نمايد.(488)
چنين گزارش هايى نمايان گر ميزان عدم آگاهى و فهم آن ها از دين خدا و احكام الهى
است.
خليفه دوم آن چنان بر اين روش خود پافشارى مى كرد كه حتى براى خود در مقابل نص
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) حق راءى و اجتهاد قايل شد و گفت:
مَنعتان كَانَتا عَلَى عَهدِ رسولِ الله وَ اءَنَا اءنهَى
عَنهُما و اَعاقِب عَلَيهِما.
بسيار طبيعى است آن چه كه مزاحم اين روش است بايد از سر راه برداشته شود و او به
قيمت از دست رفتن نيمه ديگر دين، يعنى سنت پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
تمام شود. لذا خليفه دوم با سخت گيرى بيشترى در مقايسه با خليفه اول در منع نشر و
تدوين حديث كوشيد و صحابيان بزرگى را به خاطر آن آزرد و حتى شكنجه و حبس كرد.(489)
منع كتابت و نشر حديث، آثار مخرب فراوانى بر فرهنگ اسلامى بر جاى گذاشت كه از بين
رفتن بسيارى از احاديث به ويژه احاديث تفسيرى، جعل حديث، شاءن نزول هاى جعلى
فراوان، اختلاف قرائت ها و قرائات جعلى، نفوذ اسرائيليات، گسترش مذهب راءى و اجتهاد
و قياس و اختلاف در آراى تفسيرى، پرداختن به اشعار جاهلى به جاى حديث و سنت پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم) و... از آن جمله است كه به هر يك از اين موارد به طور
مستقل- در حدّ امكان- اشاره خواهيم كرد.
3- 1- پنهان كردن مصحف هاى جمع آورى
شده
همانگونه كه بيان كرديم يكى از دلايل عدم پذيرش قرآن على (عليه السلام) توسط
خلفا وجود توضيحات و تفاسيرى بود كه به مزاق حكومت خوش نمى آمد. اين امر موجب گشت
تا حكومت خود، دست به كار تدوين كتاب الهى شود. تدوين قرآن هم در زمان ابوبكر و عمر
انجام گرفت- بر فرض صحت اخبار آن- و هم در زمان عثمان.
هر چند جمع آورى مصحف ها به نظر كار پسنديده اى مى رسد، آن چه در زمان ابوبكر و عمر
تدوين شد، قرآنى بود كه هيچگاه ترويج نشد، و در دسترس مسلمانان قرار نگرفت. به
عبارت ديگر خلفا آن را در دسترس قرار ندادند و به اين ترتيب، حدود 12 سال مردم نسخه
رسمى واحدى از كتاب خدا در اختيار نداشتند. اكنون به بررسى انگيزه جمع آورى و محصور
كردن و تجريد مصحفها از تفسير مى پردازيم.
انگيزه جمع آورى مصاحف و مخفى كردن آن
انگيزه ابوبكر و عمر
اهل سنت معتقدند ابوبكر، خليفه اول پس از آن كه شهادت گروهى از قاريان و حافظان
قرآن را در جنگ يمامه مشاهده كرد، ترسيد و براى حفظ كتاب الهى كه تا آن زمان در
سينه ها و اوراق جدا از هم ضبط مى شد، دستور داد مردم آن چه را كه در دست دارند، به
كسانى كه ماءمور جمع آورى شده بودند عرضه نمايند تا كتاب خدا براى اولين بار تدوين
و صحافى شود، البته برخى روايات اهل سنت به اين نكته اشاره دارد كه اين طرح،
پيشنهاد عمر به ابوبكر بود كه پذيرفته شد.(490)
كسى كه از طرف ابوبكر ماءمور شد مصحف هاى جمع آورى شده را تدوين و يك سان سازد،
جوانى به نام ((زيد بن ثابت انصارى)) بود. گفته شده است كه زيد بن ثابت از كاتبان
وحى بود!(491)