ج) ابلاغ رسالت
يكى ديگر از مواردى كه منافقان جو اجتماعى را عليه پيامبر (صلّى الله عليه و
آله و سلم) و رسالتش آلوده كردند، ماجراى ابلاغ رسالت است:
يَا اءَيُّهَا الرَّسوُل بَلِّغْ مَا اءُنزِلَ إِلَيْكَ مِن
رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ
مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لَا يَهْدِى الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ؛
(382)
اى پيامبر! آن چه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده است، كاملا [به مردم] برسان! و
اگر [چنين] نكنى، رسالت او را انجام نداده اى و خداوند تو را از [خطرات احتمالى]
مردم، نگاه مى دارد و خداوند جمعيّت كافران [لجوج]را هدايت نمى كند.
آيه شريفه به ابلاغ امرى دستور مى دهد كه عدم ابلاغ آن، با عدم تبليغ رسالت و نبوت،
برابرى مى كند.
در ابلاغ اين امر، پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) از جو اجتماعى واهمه دارد،
اما خداوند به او اطمينان مى دهد كه از آسيب جو اجتماعى مزبور، او را حفظ خواهد
كرد. اين جو توسط كسانى پديد آمده است كه در واقع به رسالت پيامبر اعتقاد قلبى
ندارند، و نظير اين جوسازى را پيش از اين در ماجراى ازدواج با زينب بنت جحش ايجاد
كرده بودند، لكن از واهمه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) معلوم مى شود، كه
اين امر حساسيت سياسى اجتماعى فوق العاده اى داشته است و گروه هاى قدرتمندى در
جامعه بودند كه با ابلاغ اين امر مخالفت مى كردند و با ابلاغ اين امر، اين عده علم
مخالفت بر خواهند افراشت. پيامبر نگران بود كه عزم و تصميم جدى منافقان در بدنام و
مخدوش كردن چهره حضرتش موجب متزلزل شدن عقايد و ارتداد مردم و در نتيجه از هم
گسيختن شيرازه نظم نوپاى اسلامى شود. از جمله زمزمه هاى منافقان اين بود كه:
مگر حكومت اسلامى از سلطنت موروثى است كه پيامبر به پسر عموى خود منتقل كند.(383)
اين نگرانى ها سبب شد پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در ابلاغ فرمان الهى
اندكى تاءنّى و بردبارى كند، لذا خداوند به او هشدار مى دهد كه بر عكس از عدم ابلاغ
اين امر، دين به خطر مى افتد.
2- توطئه اخراج پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) از
مدينه، مركز حكومت
در بازگشت از غزوه بنى مصطلق يكى از مهاجران و يكى از انصار بر سر كشيدن آب از چاه
با يكديگر اختلاف پيدا كردند. هر كدام قبيله خود را به كمك طلبيد، چيزى نمانده بود
هر دو گروه به جان يكديگر بيفتند و افتخارات بزرگى را كه در طول چند سال به دست
آورده بود از دست بدهند. منافقان اهل مدينه از فرصت استفاده كرده و به آشوب دامن
زدند. عبدالله بن ابى كه تاريخ از او به عنوان سركرده منافقان مدينه نام مى برد،
گفت:
از ماست كه بر ماست، ما مردم مدينه (انصار) مهاجران مكه را در سرزمين هاى خود جاى
داديم و آنها را از شر دشمن حفظ كرديم، اكنون وضع ما مصداق روشن اين مثل معروف شده
است كه مى گويند سگ خود را پرورش بده تا تو را بخورد. به خدا قسم اگر به مدينه باز
گرديم افراد عزيز و نيرومند افراد ضعيف و پست را از سرزمين خود اخراج كنند.(384)
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) از اين ماجرا آگاه شد و طرفين دعوا را از هم
جدا كرد.
3- ترور پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم)
منافقان ترور پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) را در دستور كار خود داشتند، تا
در فرصت مناسب به اجرا در آورند. اين فرصت هنگام بازگشت از غزوه تبوك فراهم شد. در
گزارشى آمده است:
دوازده يا سيزده نفر از منافقان كه هشت نفر آن ها قريشى و باقى از مردم مدينه
بودند، تصميم گرفتند شترى را كه پيامبر صلّى الله عليه و آله و سلم بر آن سوار است
از فراز گردنه رم داده و آن حضرت را به ته دره بياندازند. پيامبر (صلّى الله عليه و
آله و سلم) به محل مورد نظر نزديك شد، در حالى كه حذيفه شتر آن حضرت را مى راند و
عمار افسار شتر را مى كشيد. هنوز از گردنه بالا نرفته بود كه پشت سرش نگاه كرد در
نور مهتاب ديد كه عده اى نقاب بر چهره او را تعقيب مى كنند و آهسته با هم سخن مى
گويند. پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) در حالى كه عصبانى شده بود بر آن ها
نهيب زد. منافقان كه ديدند نقشه شان برملا گشته فورا از راهى كه آمده بودند
بازگشتند.
حذيفه ميگويد: آن ها را از نشانه هاى شترانشان شناخته، به پيامبر (صلّى الله عليه و
آله و سلم) عرض كردم به شما معرفى كنم تا آن ها را به جزاى اعمالشان برسانى؟ پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم) او را از افشاى اسامى آن ها بازداشت و فرمود: اگر من
آن ها را مجازات كنم، بيگانگان مى گويند: محمد (صلّى الله عليه و آله و سلم) بعد از
اين جنگ با مشركان را پايان داد، دست خود را به خون يارانش آلوده كرده است!(385
)
منافقانى كه دست به اين كار زده بودند، با هم گفته بودند، اگر موفق شويم پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم) را بكشيم كه به مقصود رسيده ايم و اگر موفق نشديم مى
گوييم، خواستيم شوخى كنيم!
وَ لَئِن سَاءَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا
نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ اءَبِاللّهِ وَ آيَاتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنتُمْ
تَسْتَهْزِؤُونَ؛(386)
و اگر از آنها بپرسى [چرا اين اعمال خلاف را انجام داديد؟] مى گويند: ما بازى و
شوخى مى كرديم، بگو: آيا خدا و آيات او و پيامبرش را مسخره مى كرديد؟!
د) اقدام عليه فعاليت هاى پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم)
منافقان مترصد فرصتى بودند تا هرگونه فعاليت پيامبر را غير دينى شناسانده و به
عناوين گوناگون در درستى تشريع اسلامى شك و ترديد نشان دهند و سرانجام اعتقاد پاك
مسلمانان را به قوانين اسلامى بربايند. بر پايه نقل هاى تاريخى منافقان مى كوشيدند
در شريعت تشكيك و روحيه مسلمانان را تضعيف كنند از جمله كارهاى آن ها عبارتند از:
1- يارگيرى و سازماندهى عناصر نفاق
منافقان در جامعه نبوى از آزادى هاى مشروع، بدترين بهره ها را بردند و با روش هاى
گوناگونى به ضديت با اسلام پرداختند، آن ها در آغاز براى خود تشكيلات و سازمانى را
تاسيس كردند و به جذب نيرو پرداختند تا عملا حاصل سال ها زحمات و فعاليت هاى پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم) را بى ثمر ساخته، جامعه را از فعاليت در جهت اهداف
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) باز دارند، كه آياتى از قرآن به اين مطلب
اشاره دارد:(387)
خداوند كسانى را كه مردم از جنگ باز مى داشتند و كسانى كه به برادران خود مى گفتند
به سوى ما آيند به خوبى مى شناسد....(388)
إِنَّ الَّذِينَ جَاؤُوا بِالاِْفْكِ عُصْبَةٌ مِّنكُمْ...(389)
مسلّما كسانى كه آن تهمت عظيم را مطرح ساختند گروهى [متشكّل و توطئه گر] از شما
بودند...
تعداد منافقان به اندازه اى فزونى يافت كه در جنگ احد عبدالله بن ابى يك سوم 3/1
جمعيت مسلمان را از جنگ منصرف كرد و به مدينه برگرداند.(390)
2- جعل حديث
پيشينه دشمنى با احاديث نبوى (صلّى الله عليه و آله و سلم) به زمان خود آن حضرت باز
مى گردد، هر چند جعل حديث در صدر اسلام انگيزه ها و عوامل متعددى مى تواند داشته
باشد، لكن بسيارى از دروغ پردازان در حال حيات آن بزرگواران با نقشه حساب شده اى
دست به جعل حديث پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) زدند، تا اوضاع و شرايط را
تغيير دهند و در جهت منافع خود به كار بندند. اين اقدام جريان برانداز منافقان كه
در ميان عده كثيرى از مردم نيز نفوذ بسيارى داشتند، صورت گرفت، تا جايى كه پيامبر
(صلّى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
هر كس بر من دروغى بندد، جاى گاهش در آتش خواهد بود.(391)
و هم چنين فرمود:
سَتَكثُرُ علىَّ القالَة؛(392)
به زودى حديث تراشان عليه من زياد مى شوند.
از سلمة بن اكوع نقل شده كه پيامبر مى گفت:
كسى كه بر من دروغ بندد و كلام بگويد كه من نگفته ام پس جايى در آتش براى خود
مهيا كند.
همچنين پيامبر فرمود:
هر سخنى از من به شما رسيد، آن را بر كتاب خدا عرض كنيد، پس اگر با كتاب خدا سازگار
بود، آن را من گفته ام و اگر با كتاب خدا موافق نبود من نگفته ام.(393)
على (عليه السلام) مى فرمايد:
بر رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) در زمان او دروغ بسته شد تا آن جا كه
برخاست و خطبه خواند و فرمود: هر كس به عمد بر من دروغ بندد جايى در آتش براى خود
آماده سازد.
همانا حديث را چهار كس نزد تو آرند كه پنجمى ندارد:
مردى منافق كه ايمان آشكار كند، و به ظاهر مسلمان بود، از گناه نترسد و بيمى به دل
نياورد، و به عهد رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) دروغ بندد و باك ندارد و
اگر مردم بدانند او منافق است و دروغ گو، از او حديث نپذيرند و گفته اش را تصديق
نكنند. لكن مردم مى گويند: او يار رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) است، ديد
و از او شنيد و ضبط كرد، پس گفته او را مى پذيرند و خداوند تو را از منافقان خبر
داد چنان كه بايد....(394)
همان طور كه تصور مى شد اين اقدام منافقان، فرصت مناسبى براى خليفه اول و دوم فراهم
كرد تا به حذف سنت بپردازند، آن چه كه از ابوبكر نقل شده در توجيه آتش زدن احاديثى
از رسول خدا (صلّى الله عليه و آله و سلم) كه از عام مردم جمع آورى كرده بود، گواه
روشنى بر ادعاى ماست:
عايشه دختر ابوبكر ميگويد، پرسيدم: چرا اين كار را كردى؟ (احاديث پيامبر را آتش
زدى) پدرم گفت: ترسيدم بميرم و اين روايات پس از من باقى بماند و در ميان آنها
رواياتى باشد كه ناقل آن، فرد مورد اعتمادى باشد و در نقل خود دچار خطايى شده باشد
و اين اشتباه به همين صورت نقل گردد و باقى بماند.(395)
همانطور كه پيداست ابوبكر در توجيه عمل خود مى گويد: چه بسا در ميان روايات نقل شده
اشتباهاتى وجود داشته باشد، و اين احتمال خطا را به راويان نسبت داده است. حال كه
خليفه مسلمانان صرفا به خاطر وجود احتمال خطا و اشتباه در نقل راوى- با وجود آن كه
راوى را ثقه مى داند و حتى برخى از اين روايات را خود مستقيما از زبان رسول خدا
(صلّى الله عليه و آله و سلم) شنيده است- همه رواياتى را هم كه در دست داشت مى
سوازند- و هيچ حجيتى را براى خبر ثقه باقى نمى گذارد- ديگر روشن خواهد بود، در
صورتى كه منافقان مى توانستند در منظور خود براى مشوش كردن احاديث نبى، مستمسك و
توجيه بسيار مناسب ترى به دست خلفا مى افتاد تا باقى مانده احاديث را نيز از بين
ببرند و نابود سازند.- كما اين كه در اين مسير تا آن جا كه توانستند اقدام كردند و
در جاى خود به مناسبت ذكر خواهيم كرد- و چه بسا بسيارى از اين احاديث در زمينه
تفسير آيات قرآن بوده باشد، چرا كه تا زمان تابعين هنوز تفسير از حديث و روايت
ممتاز نگشته بود و يكى از علل قلت تفاسير منقول از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) نيز همين عامل مى تواند باشد.(396)
3- ارتكاب اعمال ناپسند و سرپوش گذارى بر آن
منافقان براى ضربه زدن به اسلام، اعمال نكوهيده گسترده اى انجام دادند، لكن با
سرپوش هاى مختلف چهره درونى خود را پنهان نگه مى داشتند. اينگونه سرپوش گذارى ها
خود سبب تخريب عقيده برخى از مسلمانان مى شد. آن ها با تظاهر به اسلام، ايمان
مسلمانان را به بازيچه گرفته و سد راه اسلام مى شدند. از جمله كارهاى ناپسند و
سرپوش گذارى منافقان از اين قرار است:(397)
الف: ترور پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) تحت پوشش
شوخى
آنان به بهانه شوخى، خطرناك ترين توطئه ها را عليه حضرت به كار مى بردند، كه ترور
پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) از آن جمله است :
وَ لَئِن سَاءَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا
نَخُوضُ وَ نَلْعَبُ قُلْ اءَبِاللّهِ وَ آيَاتِهِ وَ رَسُولِهِ كُنتُمْ
تَسْتَهْزِؤُونَ؛
و اگر از آنها بپرسى [چرا اين اعمال خلاف را انجام داديد] مى گويند: ما بازى و شوخى
مى كرديم، بگو: آيا خدا و آيات او و پيامبرش را مسخره مى كرديد؟!
ب: تاسيس مسجد ضرار
آنها با پوشش مذهب به دشمنى با مذهب برخاستند. در آستانه جنگ تبوك عده اى از
منافقان به جاى اين كه با مسلمانان همراه شده و جبهه نظامى آنان را تقويت كنند به
تاسيس مسجد روى آوردند و از پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) مى خواستند تا آن
را افتتاح كند، گو اين كه افتتاح مسجد زمان زيادى را نيز نمى گرفت، لكن اين كار را
به بعد از بازگشت از غزوه تبوك موكول كرد، كه اين علم شايد اشاره به اين داشته باشد
كه هر چند مسجد نهاد مقدسى است، لكن در شرايط بحرانى مثل جنگ، همت مسلمانان بايد
براى رفع آن بحران صرف گردد، نه براى ساخت و افتتاح مسجد.
به هر حال بعد از بازگشت از جنگ تبوك در نزديكى هاى مدينه آيه نازل شد و دستور رسيد
كه حضرت در آن مسجد نماز نخواند، زيرا مسجد ضرار است كه به هدف پايگاه قرار دادن
براى دشمنان خدا و براى ايجاد اختلاف ميان مسلمانان و ترويج كفر و بى دينى تاسيس
شده است. با نزول آيه، پيامبر دستور تخريب آن را صادر كرد و مسلمانان آن را به آتش
كشيدند.(398)
وَالَّذِينَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَ كُفْرًا وَ
تَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ وَإِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَرَسُولَهُ
مِن قَبْلُ وَ لَيَحْلِفَنَّ إِنْ اءَرَدْنَا إِلا الْحُسْنَى وَاللّهُ يَشْهَدُ
إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ؛(399)
[گروهى ديگر از آنها] كسانى هستند كه مسجدى ساختند براى زيان [به مسلمانان]، و
[تقوّيت] كفر، و تفرقه افكنى ميان مؤمنان، و كمينگاه براى كسى كه با خدا و پيامبرش
از پيش مبارزه كرده بود، آنها سوگند ياد مى كنند كه نظرى جز نيكى [و خدمت]، نظرى
نداشته ايم، امّا خداوند گواهى مى دهد، كه آنها دروغ گو هستند.
4- محاصره اقتصادى
منافقان از پرداختن ماليات و زكات خوددارى مى كردند، و ديگران نيز به نپرداختن
تشويق مى كردند. تا پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) از نظر مالى ضعيف گردد و
كسانى كه اطراف او را گرفته اند پراكنده گردند، در نتيجه موقعيت پيامبر (صلّى الله
عليه و آله و سلم) تضعيف گردد و زمينه براى به دست گرفتن قدرت توسط آنان فراهم
گردد.(400)
بديهى است كه ابزار مالى و اقتصادى در پيش برد اهداف رسول خدا (صلّى الله عليه و
آله و سلم) نقش مهمى را ايفا مى كرد، تا جايى كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و
سلم) براى به دست آوردن دل عده اى و نرم ساختن دل آنان در برابر اسلام، مبالغى را
به عنوان مؤ لفة قلوبهم به آن ها مى پرداخت، كه شايد
در صورتى كه پيامبر (صلّى الله عليه و آله و سلم) اين ابزار را از دست مى داد،
زمينه براى اخلال و كارشكنى اين عده فراهم مى آمد.
هُمُ الَّذِينَ يَقُولُونَ لَا تُنفِقُوا عَلَى مَنْ عِندَ
رَسُولِ اللَّهِ حَتَّى يَنفَضُّوا وَ لِلَّهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ
وَ لَكِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَا يَفْقَهُونَ؛(401
)
آنها كسانى هستند كه مى گويند: به افرادى كه نزد رسول خدا- (صلّى الله عليه و آله و
سلم)- هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند [غافل از اينكه] خزاين آسمانها و زمين از
آن خداست، ولى منافقان نمى فهمند.