فصل اول : تاريخ تفسير قرآن كريم (1)
معناى لغوى تفسير
دانشمندان لغت و زبان عربى گفتهاند: كلمه تفسير در لغت بمعنى «روشن نمودن و
تبيين» است و اهل ادب معتقدند كلمه تفسير ازريشه «فسر» است و يا از ريشه «سفر»
مىباشد كه مقلوب فسر است و هر دو بمعنى «كشف» بكار مىرود. مانند: «اسفرالصبح»
يعنى صبح روشن شد ومانند: «اسفرت المراة عن وجهها» يعنى زن روى باز نمود و صورتش
نمايان گرديد. تفاوت اين دو آن است كه «سفر» بمعنى كشف ظاهرى و مادى و «فسر» بمعنى
كشف باطنى و معنوى بكار مىرود. چنانكه راغب اصفهانى در مفردات مىگويد: «الفسر:
الظهار المعنى المعقول»
[1] در اينجا براى نمونه نظريات چند تن از بزرگان لغت عرب را درباره كلمه تفسير
يادآور مىشويم:
ابن منظور مىگويد: «الفسر: البيان. و كشف المغطى». يعنى فسر بمعنى «بيان و
بمعنى كشف نمودن چيز پوشيده است» و نيزايشان يادآور مىشود كه مضارع فسر بر وزن يفعل و يفعل بكار مىرود.
[2]
ابن فارس گفته است: «الفسر تدل على بيان شىء و ايضاحه» يعنى فسر دلالت مىكند
بر بيان نمودن چيزى و روشن ساختن آن.
[3]
صاحب قاموس المحيط مىنويسد: «... الفسر: الابانة و كشف المغطى... و هو كشف
المراد عن المشكل»
[4] معنى فسر يعنى روشن نمودن، كشف نمودن چيز پوشيدهاى و كشف نمودن معنى از
لفظ مشكل.
در المنجد آمده است: التفسير: التأويل.الكشف. الايضحاح.البيان.
[5]
جلال الدين سيوطى مىنويسد: «التفسير تفعيل من الفسر و هو البيان و الكشف و يقال
هو مقلوب السفر»
[6] تفسير از باب تفعيل از ريشه فسر بمعنى «بيان و كشف» است و گفته مىشود كه
تفسير از سفر گرفته شده است .
معناى اصطلاحى تفسير
تفسير در اصطلاح دانشمندان زبان عرب و علماى علوم قرآن همان «علم فهم قرآن» است.
و ما نظريات بعضى از علما را در اين مورد ذكر مىنمائيم:
1- بدر الدين زركشى در تعريف تفسير گفته است: «التفسير علم يعرف به فهم كتاب
الله المنزل على نبيه محمد، صلى الله عليه (وآله) و سلم، و بيان معانيه و استخراج
احكامه و حكمه».
[7] (تفسير علمى است كه با آن، كتاب خداوند كه بر پيامبرش (ص) نازل شده فهميده مىشود و بيان معانى و استخراج احكام و حكمتهاى آن
انجام مىگردد.)
2- بعضى گفتهاند: «تفسير. بيان كلام الله و بيان الفاظ قرآن و مفهومات آن است».
[8]
3- گروهى گفتهاند: «تفسير عبارت است از علم به نزول آيات و اسباب نزول و آيات
مكى و مدنى، محكم و متشابه، ناسخ و منسوخ، خاص و عام، مطلق و مقيد، حلال و حرام،
وعد و وعيد، امر و نهى قصص قرآن».
[9]
4- ابوحيان در بحرالمحيط مىگويد: «تفسير علمى است كه در آن بحث مىشود از
چگونگى تلفظ قرآن و مدلولات و احكام فردى و تركيبى و معانى آنها كه در حال تركيب به
معانى حمل مىشود و تتمههايى بر اينها».
[10]
و افزوده است كه: منظور از (كيفيت تلفظ قرآن»، علم قرائت است. منظور از
(مدلولات) مدلولهاى آن الفاظ مىباشد و اين متن علم لغت است. و منظور از (احكام
فردى و تركيبى) شامل علم تصريف و بيان و بديع است. و منظور از (معانى آنها كه در
حال تركيب به معانى حمل مىشود) هم شامل مواردى است كه دلالت بر حقيقت دارد و هم
مواردى كه به مجاز دلالت دارد. و منظور از (تتمههايى بر اينها)، شناخت نسخ و سبب
نزول و قضيهاى كه چيزى از مبهمات قرآن را واضح مىسازد.
5- دكتر محمد حسين ذهبى مىنويسد: «تفسير عبارت است از دانشى كه بحث مىكند از
مراد الله در قرآن بقدر طاقت بشرى».
[11]
كلمه تفسير در قرآن و حديث
در قرآن مجيد تنها در يك مورد كلمه «تفسير» بكار رفته است كه بمعنى «شرح و
تفصيل» است. «ولا يأتونك بمثل الا جئناك بالحق و احسن تفسيراً»
[12] كلمه «سفر» و مشتقات آن در حدود يازده مورد در قرآن كريم بكار رفته است .
اما در احاديث: اعم از روايات عامه و اماميه كلمه «تفسير» يا مشتقات آن بسيار
ديده مىشود مانند احاديث زير: از رسول اكرم (ص) روايت شده كه فرمودند:
من فسر القرآن برايه: ان اصاب لم يوجر و ان اخطا فليتبوا مقعده من النار.
[13]
كسى كه قرآن را به رأى خود تفسير كند اگر چه به واقع رسيده باشد ماجور نيست و
اگر خطا كند جايگاه او از آتش آكنده خواهد شد.
از امام على (ع) روايت شده كه فرمودند:
اياك ان تفسر القرآن برايك حتى تفقهه عن العلماء.
[14]
از تفسير به رأى بر حذر باش تا آنگاه كه از دانشمندان و علما در آن بصيرت يابى.
و نيز در اين مورد ازامام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:
و فسر القرآن برايه لم يوجز وان اخطا كان اثمه عليه.
اگر كسى قرآن را به رأى خود تفسير كند وحق را نيز بيان كند مأجور نيست و اگر خطا
كند گناه آن بعهده خود اوست .
از اميرالمؤمنين (ع) نقل گرديده:
قال: قال رسول الله (ص) قال الله عزوجل: ما آمن بى من فسر برايه كلامى.
امام على فرمود: پيامبر (ص) فرمود: خداى بزرگ فرمود، كسى كه كلام مرا به نظر و
رأى خود «تفسير» كند به من ايمان نياورده است.
[15]
على بن ابى طالب (ع):
ذكر جابر بن عبدالله و وصفه بالعلم، فقال له رجل: جعلت فداك تصف جابراً بالعلم و
انت انت. فقال: انه كان يعرف تفسير قوله تعالى: «ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى
معاد».
[16]
امام على (ع) جابر بن عبدالله را ياد نمود و او را به دانش وصف فرمود، مردى به
آن حضرت عرض كرد: فدايت شوم آيا جابر را به دانش وصف مىفرماييد در حالى كه شما خود
در دانش بىنظير هستيد؟ امام فرمود: بدرستى جابر روشن مىداند تفسير گفتار خدا را:
«آنكس كه قرآن را بر تو واجب كرد تو را به مكه بر مىگرداند».
[17]
معناى لغوى تأويل
كلمه تأويل از ماده «اول» بمعنى رجوع، مشتق است. صاحب قاموس گفته: «آل اليه:
رجع، عنه ارتد» آل اليه يعنى بسوى او برگشت و با «عن» متعدى مىشود و معنى سرپيچى و
ارتداد را مىدهد. آل عنه يعنى از او سرپيچى كرد (مرتد شد).
[18]
و نيز گفته شده: «اول الكلام، تأويلاً و تأوله، دبره و قدره و فسره و التأويل
عبارة عن الرؤيا» كه در اين صورت تأويل بمعنى تدبير وتقدير و تفسير و تعبير خواب
مىباشد. اين منظور در مورد تأويل مىگويد: «الاول: الرجوع، آل الشىء يوول الاولا
و مالا رجع و اول الشىء رجعه».
[19]
شيخ طبرسى مىگويد: «تأويل به معناى (به سرانجام رساندن) مىباشد»
[20] و بعضى نيز گفتهاند: تأويل از «ايالة» بمعنى سياست گرفته شده است. و
تأويل كننده گوئى كلام را رهبرى و سياست مىكند تا در جاى خود قرار دهد. خلاصه
«تأويل» در تمام موارد به همان معناى «بازگردانيدن» به كار مىرود و خصوصيات ديگر
به تناسب موارد استعمال بر آن اضافه مىگردد.
راغب گويد: تأويل برگرداندن چيزى است به پايان، و نتيجهاى كه از آن مراد است
خواه گفتار باشد خواه كردار، دليل اين قول از قرآن قوله تعالى است: «ذلك تأويل ما
لم تسطع عليه صبرا».
[21]
معناى اصطلاحى تأويل
در نزد علماء متقدم «تأويل» در اصطلاح دراى دو معنى بوده است:
1- تأويل و تفسر مرادف است. (مجاهد و طبرى بر اين عقيده بودهاند).
2- تأويل مراد اصلى كلام است. اگر گفته شود: «طلعت الشمس» تأويل آن نفس طلوع شمس
مىباشد. ودر نزد علماء متأخر تأويل در اصطلاح، برگرداندن لفظ از معنى راجع به معنى
مرجوح است. بشرط آنكه شواهد و دلائلى آن را تأييد نمايد.
علامه طباطبائى قدس سره الشريف در باب تأويل فرموده است: تأويل هر چيزى حقيقتى
است كه آن چيز از آن سرچشمه مىگيرد و آن چيز بنحوى تحقق دهنده و حامل ونشانه اوست
چنانكه صاحب تأويل زنده تأويل است. و ظهور تأويل با صاحب تأويل است. اين معنى در
قرآن مجيد نيز جارى است زيرا اين كتاب مقدس از يك رشته حقايق و معنويات سرچشمه
مىگيرد كه از قيد ماده و جسمانيت آزاد و از مرحله حس و محسوس بالاتر و از قالب
الفاظ و عبارات كه محصول زندگى مادى ما است بسى وسيعتر مىباشد. اين حقايق و
معنويات به حسب حقيقت در قالب بيان لفظى نمىگنجد. تنها كارى كه از ساحت غيب شده
اين است كه با اين الفاظ به جهان بشريت هشيارى داده شده كه با ظواهر اعتقادات حقه و
اعمال صالحه، خودشان را مستعد درك سعادتى بكننده جزاينكه با «مشاهده» و عيان درك
كننده راهى ندارد. و روز قيامت و ملاقات خدا است كه اين حقايق بطور كامل روشن و
هويدا مىشود. چنانكه خداى متعال فرموده است:
«و الكتاب المبين انا جعلناه قرآناً عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب
لدينا لعلى حكيم»
[22].
سوگند به كتاب مبين، ما آن را قرآنى عربى قرار داديم تا شايد شما تعقل كنيد و
بدرستى آن در حالى كه پيش ما در ام الكتاب است بلند است (دست فهم عادى به او
نمىرسد) و محكم است (نمىشود در او رخنه كرد).
پس «تأويل» قرآن حقيقت يا حقايقى است كه در ام الكتاب پيش خدا است و از مختصات
غيب مىباشد.
و نيز فرموده:
«انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون لا يمسه الا المطهرون تنزيل من رب العالمين».
[23]
اين قرآن است محترم در كتابى كه محفوظ و پنهان است است (ام الكتاب) كتابى است كه
جز پاكان و پاك شدگان آن را مس نمىكنند. فرو فرستاده شده از پيش خداى جهانيان است.
چنانكه پيداست آيات كريمه براى قرآن دو مقام اثبات مىكند. مقام كتاب مكنون كه
از مس مس كنندهگان مصون است و مقام تنزيل كه براى مردم قابل فهم مىباشد.
در آيه مطهرون به دلالت آيه، مطهرون به حقيقت قرآن مس مىكند و به انضمام آيه
كريمه:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً»
[24]. كه به موجب اخبار متواتره، در حق اهل بيت پيغمبر (ص) نازل شده است،
پيغمبر اكرم (ص) و خاندان رسالت عليهم السلام از مطهرون و
|27|
پاك شدگان و به «تأويل» قرآن مجيد عالم و آگاه هستند.
[25]
و پيامبر گرامى اسلام كه آگاه به «تأويل» و حقايق ماورائى قرآن مجيد است آنها را
مطابق استعداد درك و فهم مخاطبين خود ارائه مىفرمايد كه در اين مورد فرموده است:
نحن معاشر الانبياء نكلم الناس على قدر عقولهم
ما طايفه پيامبران با مردم به اندازه (افهام و عقول و شعورشان) تكلم مىكنيم و
با آنها سخن مىگوئيم.
استعمال تأويل در قرآن
آياتى كه متضمن كلمه «تأويل» است در هفت سوره از قرآن مجيد آمده و شانزده آيه
مىباشد من جمله:
1- .... و ما يعلم تأويله الا الله و الراسخون فى العلم يقولون آمنا به كل من
عند ربنا»
[26]. ... تأويل آيات را جز خداوند و راسخان در علم نمىدانند آنها كه گويند ما
به آن كتاب ايمان داريم كه تماماً از جانب پروردگار ماست.
2- يا ايها الذين آمنوا اطيعوالله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم فان
تنازعتم فى شىء فردوه الى الله و الرسول ان كنتم تؤمنون بالله و اليوم الاخر ذلك
خير و احسن تأويلا».
[27]
اى كسانى كه ايمان آورديد! از خداى يكتا و پيامبر و صاحبان امر از (ميان) خود،
اطاعت كنيد. پس اگر درباره چيزى با يكديگر نزاع كرديد آن را به خدا و رسول
برگردانيد (ارجاع دهيد)، اگر به خدا و روز آخرت ايمان داريد .اين بهتر است و
نيكوترين تأويل.
3- «قل ينظرون الا تأويله يوم يأتى تأويله يقول الذين نسوه من قبل قد جاء ت رسل
ربنا بالحق...».
[28]
آيا جز عاقبت و پايان آن راانتظار مىكشند. روزى (= قيامت) كه عاقبت و پايان آن
بيايد آنان كه پيش از اين، آن را فراموش كرده بودند مىگويند: به راستى و به حق
فرستادگان پروردگارمان آمدند... در اين مورد كه از آيات معاد است نيز كلمه «تأويل»
به معناى بازگشت و سرانجام زندگى اين جهان مىباشد.
4- و كذلك بجتبيك ربك و يعلمك من تأويل الاحاديث و...»
[29]
و پروردگار تو اين چنين تو را بر مىگزيند و تأويل احاديث را به تو مىآموزد
و...
5- «و قال يا ابت هذا تأويل روياى من قبل قد جعلها ربى حقا».
[30]
و (يوسف) گفت: اى پدر اين تعبير و تفسير خوابى است كه پيش از اين ديده بودم كه
به تحقيق پروردگارم آن را آشكار گردانيد.
استعمال تأويل در روايات
در بخشى از روايات كلمه «تأويل» بكار رفته است كه بعضى از آنها را متذكر
مىشويم:
1- ابو عبدالله (ع) ان الله علم نبيه من التنزيل و التأويل فعلمه رسول الله
عليا»
[31]
امام صادق (ع) فرمود: بدرستى كه خداوند تنزيل «تأويل» را به پيامبرش آموخت و رسول خدا آن را به على(ع) آموخت .
2- ابو عبدالله (ع) قال: نحن الراسخون فى العلم، و نحن نعلم تأويله.
[32]
امام صادق (ع) فرمود: ما راسخين در علم هستيم و ما تأويل (قرآن) مىدانيم .
3- ابو جعفر (ع): ان رسول الله افضل الراسخين فى العلم فقد علم جميع ما انزل
الله عليه من التأويل و التنزيل.
[33]
امام باقر (ع) فرمود: بدرستى كه رسول خدا برترين راسخين در علم است محققا تمام
تأويل و تنزيل را كه خداوند بر او نازل فرمود مىدانست .
4- قال الصادق (ع) بينما اميرالمؤمنين (ع) مار بفناء الكعبة، اذ نظر الى رجل
يصلى فاستحسن صلاته فقال: يا هذا الرجل! تعرف تأويل صلاتك؟ فقال الرجل: يابن عم خير
خلق الله و هل للصلاة تأويل غير التعبد؟ فقال (ع): اعلم يا هذا الرجل ان الله تبارك
و تعالى ما بعث نبيه صلى الله عليه و آله بامر من الامور الا وله متشابه و تأويل. و
كل ذلك على التعبد فمن لم يعرف تأويل صلاته فصلواته كلها خداج ناقصة غير تامه.
[34]
(يك روز) هنگامى كه اميرالمؤمنين ازكنار كعبه مىگذشت، نگاهش متوجه مردى شد كه
(نيكو) نماز مىگذاشت. حضرت نحوه نماز خواندن او را پسنديده، به او فرمود: آيا
تأويل نمازت را مىدانى؟ آن مرد گفت: اى پسر عم بهترين خلق خدا! آيا نماز را جز
عبوديت (خالصانه حق)، تأويلى ديگر هم هست؟ حضرت به او فرمود: اى مرد بدان، خداوند
پيامبرش (رسول اكرم «ص»)، بر امرى از امور مبعوث نكرد مگر آن كه براى آن امر
متشابهى است و تأويلى (كه) همه بر تعبد او استوار است. پس هر كس تأويل نماز خويش را نداند، نمازهايش همه، ناقص و ناتمام است.
[35]
معنى ترجمه
درباره ريشه اين كلمه علماى فن اختلاف كردهاند. بعضى آن را از ترجم
[36] در ريشه چهار حرفى دانستهاند. و برخى از رجم عربى بمعنى سخن گفتن از روى
گمان و حدس گرفتهاند
[37]. در اينكه اين لغت اصلاً عربى باشد جاى سخن بسيار است.
برخى آن را مشتق از كلمه ترجمان
[38] و بعضى آن را مأخوذ از «ترجمان آرامى» مىدانند
[39] يا بعيد نيست كه از رجم كلدانى بمعنى افكندن باشد
[40] و يا چنانكه گفتهاند، اصل لغت فارسى است. يعنى ترجمان از «تر زبان» گرفته
شده است.
[41]
ترجمه و بازگردانى قرآن كريم
يكى ازمسائل قابل توجه در مورد تاريخ تفسير، ترجمه و بازگردانى قرآن به زبانها و
لغات ديگر مىباشد كه خود نوعى تفسير و بازگشودن معانى آن شمرده مىشود.
در اين مسأله چند مطلب مهم قابل عنايت و بررسى است:
1- ريشه لغوى و ادبى ترجمه .
2- انواع و اقسام آن .
3- سير فقهى و ادبى آن.
4- شرائط ترجمه.
5- فوائد ترجمه و آثار آن.
1- ريشه لغوى و جنبهادبى آن
برخى ترجمه را از «ترجمه» مانند «دحرج» از ريشه چهار حرفى دانستهاند، و به
معناى كشف و تفسيرو بيان گفتهاند.
برخى آن را از ريشه «رجم عربى» گرفتهاند و به معنى سخن گفتن از روى حدس و گمان
دانستهاند.
برخى آن را مشتق ازكلمه ترجمان مانند «نردبان» فارسى دانستهاند و جمعى آن را
مأخود از كلمه LGRNMOMO آرامى دانستهاند.
و برخى بعيد نمىدانند كه از رجم كلدانى بمعنى افكندن باشد.
و برخى هم هستند مانند مرحوم دهخدا كه گفتهاند اصل آن از كلمهتر زبان گرفته
شده است ايشان مىگويد: «ترجمه به تفسير كردن زبانى از زبان ديگر گويند و ترجمان
كسى است كه كلام دو شخص متغير اللسان را به يكديگر بفهماند» .
«فردوسى» در اين باره مىگويد:
يكى ترجمان راز لشكر بجست
كه گفتار تركان بداند درست
صحيح همان است كه ترجمه يك كلمه عربى رباعى مجرد از ماده «ترجم» مانند «دحرج و
يدحرج دحرجة» «ترجم يترجم ترجمة» باشد آنگونه كه در لسان العرب و صحاح و قاموس آمده
است ومرحوم آقا بزرگ تهرانى در «الذريعه» آن را پسنديده است. مرحوم دكتر محمد معين
در فرهنگ خود آورده است: «ترجمه مصدر از گزاردن، گزارش كردن گردانيدن از زبانى به زبانى ديگر نقل كرده .
2- ذكر كردن سيرت، اخلاق و نسب شخصى 3- شرح احوال (بيوگرافى) مىباشد».
ابن منظور در لسان العرب گويد:
«ترجم - الترجمان و الترجمان - المفسر للسان. و فى حديث هر قل: قال لترجمانه،
الترجمان بالضم و الفتح هو الذى يترجم الكلام آيى ينقله من لغة - الى الغة اخرى - و
الجمع التراجم والتاء و النون زائدتان و قد ترجم عنه، و ترجمان هو من المثل التى لم
يذكرها سيبويه، و قال ابن جنى اما ترجمان فقد حكيت فيه ترجمان بضم اوله ومثاله
فعلان كتعرفان واخمسان».
(ترجمه و ترجمان به تفسر كننده لغت گفته مىشود و ترجمان كسى است كه لغتى را به
لغت ديگر نقل و بازگوئى مىكند و در داستان هرقل آمده است كه به مترجم خود گفت جمع
آن تراجم است تاءونون در ترجمان اضافه است و آن از امثالى است كه سيبويه ذكر نكرده
است و ابن جنى آن را بر وزن تعرفان و اخمسان دانسته است).
2- انواع و اقسام آن
ترجمه، باز گرداندن كلمه به كلمه ديگر و از زبانى به زبان ديگر با همان معنى و
مفهومى است كه در اصل وجود دارد با صرف نظر از معنى لغوى آن در اصطلاح و در عرف
ترجمه داراى معانى متعددى مىباشد.
1- تبليغ و رساندن به كسى كه نشنيده است .
2- تفسير و شرح سخن به همان زبان اصلى است، به همين مناسبت به ابن عباس «ترجمان»
القرآن لقب دادهاند و در تفسير طبرى آمده است «ترجمة القرآن» يعنى مفسران و شارحان
قرآن .
3- شرح حال بيوگرافى مانند تراجم و احوال.
4- برگرداندن از زبانى به زبان ديگر كه مشهورترين معنى ترجمه همين نوع است و در
لغت اين معنى بيشتر بكار رفته است و مقصود ما نيز از ترجمه همين معنى مىباشد گذشته
از معانى فوق، ترجمه خود به دو نوع صورت مىپذيرد:
الف: ترجمه كلمه به كلمه يا به اصطلاح «تحت اللفظى» اين نوع ترجمه هرگز
نمىتواند بازگو كننده معانى پر محتواى قرآن باشد.
ب: ترجمه آزاد و رساندن مفهوم جمله با عبارات رسا و روان با كمال دقت و احتياط
از اين نوع ترجمه بايد در قرآن استفاده شود هر چند الفاظ لغات ديگر را آن ضخامت
استعداد و تحمل معانى واقعى قرآن نيست .
3- سير فقهى آن
در مورد برگرداندن و ترجمه قرآن به زبانهاى ديگر و نظريه فقهى بين دانشمندان
اختلاف وجود داشت و بيشترين اوج مباحثات و گفتگوها در مصر بالا گرفته بود.
عدهاى معتقد بودند كه ترجمه قرآن صحيح نيست چون زبان قرآن و عربى شعار اسلام و
مسلمانان است و قرآن كريم اسمى است شامل نظم و معنى هر دو، و اگر قرآن ترجمه شود
نظم آن برجا نمىماند و اين تعريف بر آن صادق نخواهد بود.
ترجمه معانى آن نيز جايز نخواهد بودحريم قرآن بايد از ترجمه محفوظ بماند. ترجمه
زيانهائى براى دين دارد و بالاخره اين عده آن را نوعى فتنهانگيزى در دين قلمداد
كردهاند. جمعى ديگر به جواز ترجمه و ضرورت آن قائل شدهاند و معتقد هستند ترجمه نه
تنها ممنوع نيست بلكه با توجه به دلائل زير ضرورت هم دارد:
اولاً: دعوت اسلام مخصوص عرب نبود بلكه اسلام يك آئين جهانى و جاودانى است و
قرآن اين سخن را تأييد مىكند جايى كه مىفرمايد:
«تبارك الذى نزل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيراً».
منزه است آن آفريدگارى كه قرآن را به بنده خود فرو فرستاد تا انذار و بيم دهنده
جهانيان باشد.
ثانياً: تبليغ و رساندن هدايت و ارشاد قرآن به ديگر ملل و امم خود يك امر واجب
است و ابلاغ آن، جز با ترجمه و تكثير بدست نمىآيد چون اغلب آنان، عربى زبان نيستند
درصورتى كه قرآن به زبان عربى نازل شده است و در اصول فقه هم آمده است هر چيزى كه
وجوب واجب، جز با آن پيش نياز، تمام و كمال نپذيرد پس انجام آن پيش نياز ومقدمه نيز
واجب خواهد بود مانند قرار دادن نردبان در مورد صعود به بام در صورتى كه رفتن به
پشت بام دستور مولى و امر پروردگار باشد.
ثالثاً: خداوند متعال هرگز مكلفين را به امر محال و ممتنع تكليف ننموده است جائى
كه او تكليف داشته باشد و از آن طرف، زبان تكليف و كليد آن را نداده باشد كه بتواند
به آن عمل كند پس تكليف به محال و امر ممتنع خواهد بود از اين رو بر مكلفين بويژه
به عالمان مسئول و آشنا به زبان ضرورت پيدا مىكند كه پيام الهى را به ديگران نيز
برساند و بر آنان نيز ضرورى خواهد بود كه زبان تكليف وآئين خود را تحصيل نموده
باشند.
رابعاً: در صريح سنت و روايت جواز ترجمه قرآن، و صحت و مشروعيت آن آمده است چون
حديث است كه مردم فارس از سلمان فارسى صحابى بزرگ درخواست نمودند كه سوره فاتحه را
به زبان فارسى به آنان نوشته و ارسال نمايد.
او در پاسخ به ترجمه «بسم الله الرحمان الرحيم» «به نام يزدان بخشاينده» اكتفا
نمود و به پيامبر اكرم (ص) نيز عرضه نمود.
«نووى» يكى از محدثين عامه گفته است: «ان قوما من اهل فارس طلبوا من سلمان ان
يكتب لهم شيئاً من القرآن فكتب الفاتحة بالفارسيه».
در اين نقل مجموع سوره فاتحه آمده است بى آنكه موضوع عرضه كردن به پيامبراسلام آمده باشد، البته در مورد هر كدام از استدلالهاى فوق جاى خدشه وجود دارد
ولى مجموع آنها مىتواند دليل كافى بر موضوع مورد بحث ما باشد .
به اعتقاد ما ضرورت دارد كه پيام قرآن به تمام آحاد بشر برسد چون قرآن آخرين
پيام آسمانى در راه خوشبخت ساختن انسان دردنيا و آخرت است پس هر انحراف و اعوجاجى
كه در جهان ديده مىشود از كوتاهى و قصور پيروان قرآن است .
در مورد خدا و احكام آن از نظر كردار و گفتار كوتاهى نمودهاند و به نشر تعليم
آن اهتمام نورزيدهاند در حالى كه علم وسائل تبليغى مهمى را در اختيار بشر قرار
داده است .
4- شرائط ترجمه
ترجمه قرآن به اين سادگىها هم نيست كه هر فردى بتواند به آن دست بزند، چون در
ترجمه قرآن علاوه بر دارا بودن شرائط عمومى از قبيل علم و آگاهى و فضل و داشتن تسلط
كافى به هر دو زبان اول و دوم به حدى كه ريزه كاريها و ظرائف اصل را درك كند و آنها
را در زبان دوم نيز در حد توان به كار بندد. بايد ترجمه بحدى روان باشد كه به هيچ
وجه نشان ترجمه در آن ديده نشود و ميان ترجمه و اصل هماهنگى لازم ازنظر ضمائر، قيد
زمان و مكان، پسوند، پيشوند روابط - تركيب جمله و امثال آن رعايت گردد بسيار روشن
است كه درترجمه قرآن نمىتوان تمام ظرائف و ريزكاريها را به كار گرفت ولى ضرورت
دارد كه مفردات كلمات و روابط وضمائر مطابق اصل باشدو از تغيير و تبديل و تحريف
مصون باشد.
5- فوائد ترجمه قرآن
ترجمه قرآن فوائد و آثار متعددى دربر دارد:
اولاً: آنكه پرده از جمال ملكوتى سخنان الهى بر مىدارد و همگان را با سخنان خدا
آشنا مىسازد و بر شوق ايمان مردم مىافزايد وحجت خدا را بر همگان روشن مىسازد و
مردم بيشترى را در مسير هدايت قرار مىدهد.
ثانياً: مردم از راه ترجمه، جلال وشكوه قرآن را مىيابند و به تدبر در آيات
نورانى مىپردازند شبهات معاندان در اثر انتشار ترجمه پاسخ داده مىشود از اينرو
ترجمه قرآن توسط افراد عالم به زبانهاى زنده دنيا ضرورت پيدا مىكند چون بعثت رسول
اكرم (ص) بر همه مردم جهان اعم از عرب و عجم و سفيد و سياه و شرقى و غربى بوده است.
[42]
فرق تفسير و تأويل
عدهاى از محققان معتقدند كه تفسير عبارت است از: «شرح و گزارش لفظى» كه صرفاً
محتمل يك وجه باشد. ولى تأويل توجيه لفظى است كه محتمل وجوه و معانى مختلف باشد و
موول لفظ را با استفاده و استمداد ازشواهد به يكى از آن وجوه حمل كند. به هر حال در
فرق تفسير و تأويل اقوال و نظريات مختلفى وجود دارد كه به ذكر بعضى از آنها
مىپردازيم:
1- ابو عبيده و عدهاى گفتهاند: «تفسير و تأويل به يك معنى مىباشد».
2- راغب اصفهانى گفته است: تفسير اعم از تأويل است. تفسير بيشتر در الفاظ بكار
مىرود، و تأويل بيشتر در معانى و جملههابكار مىرود و اكثراً در كتب الهى انجام
مىگيرد و تفسر هم در كتب الهى و هم در كتابهاى ديگر واقع مىشود.
[43]
3- ماتريدى گفته است: تفسير تعيين كردن آن است كه مراد از لفظ همين معنى است و
شهادت دادن به اينكه خداوند همان منظور را از آن لفظ داشته، پس اگر دليل قطعى بر آن
باشد، صحيح، وگرنه تفسير به رأى است كه از آن نهى شده. (تفسير غير مجاز) و تأويل
ترجيح دادن يكى از احتمالات است بدون قطع و شهادت بر خداوند نسبت به آن.
[44]
4- ابوطالب ثعلبى گويد: تفسير بيان وضع لفظ است بطور حقيقت يا مجاز مانند تفسير
صراط به = طريق = راه، و تفسير صيب، به مطر = باران. و تأويل بيان باطن لفظ است كه
از اول يعنى بازگشت به عاقبت امر گرفته شده است. بنابراين تأويل خبر دادن از حقيقت
مراد و تفسير خبر دادن از دليل مراد است. زيرا لفظ كاشف از مراد است وكاشف دليل
مىباشد. مانند اينكه خداى تعالى فرموده: «ان ربك لبالمرصاد»، تفسيرش چنين است:
مرصاد از «رصد» گرفه شده. رصدته يعنى: رقبته (= آن را زير نظر گرفته ومراقبش بودم)
و مرصاد باب مفعال از آن است و تأويل آن چنين است: هشدار از مسامحه و سهلانگارى
نسبت به امر خداوند و برحذر داشتن از غفلت درآمادگى ومهيا بودن براى عرضه بر
خداوند. و دلائل قطعى مىرساند كه مراد از آيه همين است بر خلاف وضع آن لغت.
5- ابو نصر قشيرى گفته است: «تفسير فقط از پيروى و روايت بدست مىآيد، و تأويل
به استنباط انجام مىشود» .
6- عدهاى گفتهاند: «آنچه در كتاب خدا بيان شده، و در احاديث صحيح ازسنت تعيين
گشته تفسير ناميده مىشود. زيرا كه معنايش ظاهر وواضح است، و كسى رانشايد كه در
آنها اجتهاد يا غير آن بكار برد، بلكه بايد بر همان معنايى كه براى آن وارد شده آن
را حمل نمايد و از آن تجاوز نكند؛و تأويل آن است كه علماى عامل به معانى كتاب و ماهران در علوم و معارف براى آن استباط مىنمايند».
7- بعضى گفتهاند: فرق اساسى بين تفسير وتأويل آن است كه:«تأويل» مدلول الفاظ
قرآن نمىباشد، اما «تفسير» بر خلاف تأويل، در معانى ومدلولهاى لفظى استعمال
مىشود. و باطنى بودن تأويل قرآن را نمىتوان وجه تمايز حقيقى بين «تفسير» و
«تأويل» دانست زيرا تفسير نيز شامل معانى و مفاهيم باطنى لفظ مىباشد.
علامه طباطبائى قدس سره تأويل را بالاتر از تفسير و تنزيل مىدانند و معظم بودن
مرحله تأويل را مستند به آيات قرآن شرح مىدهند. ايشان با توجه به آيات:
«... و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم».
[45]
«انه لقرآن كريم فى كتاب مكنون».
[46]
«ما يعلم تأويله الا الله».
[47]
فرموده است: قرآن مجيد از حقايق ماورائى و غير مادى سرچشمه مىگيرد و تأويل قرآن
كه همان حقايق غير محسوس هستند در قالب بيان لفظى بشرى نمىگنجد، زيرا الفاظ و
عبارات بشرى محصول زندگى مادى اوست و نمىتواند بيانگر حقايق والاى الهى باشد. پس
تأويل قرآن آن چيزى است كه آيه بسوى آن بر مىگردد. در مقابل تنزيل كه معنى روشن و
تحت اللفظ آيه است. البته با استناد به آيات:
«لا يمسه الا المطهرون».
[48]
«عالم الغيب فلا يظهر على غيبه احد الا من ارتضى من رسول».
[49]
و نيز آيه شريفه «تطهير»
[50] فقط خدا و رسول خدا و امامان معصوم عليهم السلام را عالم به تأويل قرآن
مىداند. و در نتيجه «تأويل» با «تفسير» تفاوت بسيار خواهد داشت .
ضرورت تفسير قرآن كريم
تاريخ تفسير مرتبط به ضرورت تفسير قرآن كريم است. زيرا وجوب تفسير سبب تدوين و
تفصيل تفاسير گشته است و بطور اختصار به ذكر ادله اين ضرورت مىپردازيم:
1- آيات الاحكام قرآن (قانون اساسى همه عصرها)
در حدود پانصد آيه از كل آيات قرآن مجيد بيانگر «كليات» احكام و قوانين عملى
براى انسان است و چون اين كتاب عظيم كاملترين و آخرين شريعت الهى است، احكام آن تا
انقراض جهان، ام القوانين براى ملل اسلامى و پيروان دين محمدى (ص) است. و مىدانيم
مقررات و قوانين وسيع و مختلفى كه در جامعه ضرورت پيدا مىكند، بايد ازمتن احكام
كلى قرآن كريم فهميده و شناخته شود. مثلاً در قرآن كريم حكم نماز و روزه و حج و
جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و ساير احكام بصورت كلى بيان گرديده و جزئيات و
چگونگى اجراى آن ذكر نگرديده است. و اينجا است كه شناخت جزئيات و نحوه اجراى احكام
و تبيين و تفسير قرآن كريم ضرورت پيدا مىكند. به همين دليل مسلمانان جزئيات احكام
را از پيامبر اكرم (ص) و نيز امامان معصوم عليهم السلام سئوال مىكردند و در عصر غيبت
نيز اجتهاد فقهاء جامع الشرايط براساس ادله اربعه (كتاب و سنت و عقل و اجماع) در
تبيين جزئيات كارساز است. روايات تفسيرى منقول از پيامبراكرم (ص) و ائمه طاهرين (ع)
در شناخت و تفسير قرآن در ابعاد مختلف بويژه در مورد احكام بيانگر اين واقعيت است.
2- قرآن معجزه جاويد است
براساس آيه شريفه:
« ماكان محمدا ابا احد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين»
[51]
محمد (ص) پدر هيچ يك از مردان شما نيست ولى او رسول خدا و آخرين پيامبراست.
و آيات مشابه آن و نيز بر اساس روايات فراوان من جمله روايت «منزله» پيامبر
بزرگوار اسلام آخرين فرستاده خداوند است. بنابراين دين اسلام آخرين دين الهى بوده و
تمام انسانهاى اعصار بعد از ظهور اسلام مكلف به پذيرش آن هستند. و چون تنها دليل و
حجة براى اثبات نبوت و حقانيت حضرت ختمى مرتبت، قرآن مجيد است. كه بينه الهى و
معجزه جاويد است و به همين دليل قرآن مجيد دراثبات معجزه بودنش؛ «تحدى» فرموده است.
و منكران خود و نيز طالبان حق را دعوت به «تفكر» و تدبر و شناخت اين مصحف الهى
نموده و تمام دانشمندان را براى رفع شكشان، به مبارزه خوانده است. و بطور مطمئن و
روشن تمام جن و انس را از آوردن مثل قرآن ناتوان و عاجز دانسته است. با اين توصيفات
شناخت قرآن و ضرورت پيدا مىكند. حتى براى كسانى كه بخواهند قرآن مجيد را نپذيرند
بايد اقامه دليل كنند و براى اين كار ملزم مىباشند قرآنى را نپذيرند كه خوب
«شناختهاند»!
3- قرآن منبع مطمئن شناخت جهان هستى
انسان براى شناخت واقعيات وحقايق جهان هستى مىتواند از ابزار شناخت موجود در
وجود خويش يعنى «حس»، «عقل» و «قلب» استفاده كند. در شناختهاى علمى و تجربى و حسى
از حواس استفاده كند و در شناختهاى عمقى و فلسفى از «عقل» بهرهگيرد و در شناخت و
دريافت حقايق ماورائى و متعالى و در معرفت شهودى از «قلب» استفاده نمايد.
اما اين سه ابزار با تمام محسنات و كاربردهاى قوى كه دارند. داراى قلمرو محدود
هستند و چشم اندازشان ناتمام است. به همين دليل تجربه گرايان بخاطر اعتماد بيش از
حد به شناختهاى حسى و تجربى در معرفت «ماوراء طبيعى» و در درك وجودات و عوالم مجرد
به چاه و يل شك و انكار افتادهاند. و حكيمان مغرور به «خرد» نيز در ورود به وادى
مقدس عشق حضرت قدوس براى چشيدن حلاوت محبت حضرت محبوب پايشان چوبين و بى تمكين است.
و عارفان سالك و عاشقان صادق كه در طى طريق معرفت از قله بلند «عقل» نيز گذر كرده و
با بال «اطاعت» متكى بر «تزكيه» و «طهارت نفس» خود را به «ديار محبت» مىرسانند،
صدق آيه: «و ما او تيتم من العلم الا قليلاً» «ما به شما جز اندكى از دانش نداديم»
را به چشم دل و عجز و ناتوانى خويش را بيشتر مىفهمند و نياز شديد خود را به
دريچهاى ديگر براى معرفت هستى احساس مىنمايند!
وقتى انسان كامل و سرور كائنات، مهبط وحى الهى و صاحب علم لدنى، پيامبر عظيم
الشأن اسلام (ص) كه مظهر عصمت و اسوه امت است، با تمام ظرفيت وجودى و صلاحيت علمى و
تقوايى كمر همت به معرفت و عبادت حق بسته بود و آن وجود مقدس به امر حضرت حق تعالى
در شب معراج از عالم
ملك تا ملكوت و از ملكوت تا جبروت اوج گرفت و از آنجا تا «سدرة المنتهى» پيش
رفته و به فاصله «قاب قوسين او ادنى» به «قرب حضرت حق تعالى» واصل و نائل شد
سرانجام فرياد: ما عرفناك حق معرفتك و ما عبدناك حق عبادتك سر داد. چه كه ما
سوى الله (هر چيز و هر كس) محدود است و محاط و خداوند وجود نامحدود و محيط. و
وجود محاط كى بر وجود محيط، محيط مىگردد!! انسان با ظرفيت محدود و وجود عاريتى
و هويت تعلقى و فقر وجودى چگونه قادر است كه به معرفت كامل هستى مطلق نائل آيد؟
كه اين التراب و رب الارباب؟خاك كجا و خدا كجا؟!!
و اينجا است كه قرآن كريم
به عنوان يك «منبع شناخت» مطمئن به يارى بشريت در معرفت هستى نور افشانى مىكند
و بشر را در شناخت منشأ هستى و بيان اسماء الهى و تفسير اطلاق ولا حدى مبدأ
اعلى راهنما مىشود و در درك عالم پس از مرگ و عوالم و نشئات عالى «برزخ» و
«قيامت» وبهشت و دوزخ برزخى و صحنههاى غير قابل تصور عالم محشر انسان را يارى
مىدهد. و حيات و ممات و حشر ونشر و پاداش و كيفر و سعادت و شقاوت و خلاصه
كمالى نهائى و هدف غائى بشر را كه مقام قرب حضرت حق تعالى است روشن مىكند و
«رجعت» حقيقت انسان يعنى «نفس مطمئنه» را بسوى پروردگار و «تقرب» آن را در مقام
«فى مقعد صدق عند مليك مقتدر» بيان مىنمايد مقام و منزلتى كه هرگز در عقل و
درك انسان نمىگنجد.
بنابراين قرآنى وحى نورانى الهى است و نافهميدنىها را مىفهماند و
ناديدنىها را نشان مىدهد شناختش براى بيرون آن قطعاً وجوب و ضرورت دارد.
4- اختلاف لهجهها و تفاوت انديشه در ميان مسلمانان عرب زبان در صدر اسلام
خود ضرورت معرفت صحيح قرآن را بيان مىدارد چنانكه آوردهاند:
الف: ابن عباس گفت نمىدانستم «فاطر السموات» يعنى چه تا اينكه ديدم دو مرد
بيابان نشين (عرب) در موردچاهى به مخاصمه برخاستند و يكى از آنها گفت «... انا
فطرتها» و منظورش اين بود كه من حفر چاه را آغاز كردم
[52]. (يس فاطر بودن خداوند به زبان قرآن يعنى خالق بگونهاى كه قبل از خداوند
خالقى نبوده و نيست).
ب: آلوسى گفته است: «صحابه با اينكه از نظر فصاحت و شيوايى بيان و درك مفاهيم
قرآن به بركت مصاحبت با پيغمبر (ص) داراى موقعيتى شايان توجه بودند، درباره آياتى
كه فهمشان از درك مقاصد آنها قاصر بود از بيان پيامبر گرامى (ص) استمداد مىكردند.
[53]
تفسير قرآن كريم در عصر نبى اكرم (ص)
بدون ترديد اولين مفسر آيات قرآن پيامبر اكرم (ص) است. زيرا به گواهى خود قرآن
آن حضرت مبين و معلم اصلى اين كتاب الهى است. چنانكه در اين مورد اين كتاب عظيم
آمده:
«و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم ولعلهم يتفكرون» .
[54]
«ما بر تو قرآن را نازل كرديم تا برامت آنچه فرستاده شد تبيين كنى باشد كه خرد
را بكار بندند.
ادله و شواهد فراوان دانشمندان علوم قرآنى، بر اثبات اينكه نخستين مفسر قرآن
كريم پيامبر گرامى اسلام (ص) بوده است، در آثار و كتب خود ثبت نمودهاند. چنانكه
ابوالفتوح رازى
[55] و جلال الدين سيوطى
[56] و ابن خلدون
[57] و طبرسى
[58] در آثار خود بيانگر اين واقعيت مىباشند كه ؛ در زمان رسول خدا (ص) قرآن
مجيد به طرز بسيار ساده كه درخور فهم همگان بود، تفسير مىشد. ولى در برخى آيات،
تعابير و الفاظ پيچيدهاى به نظر مىرسيد كه زبان شناسان عرب هم درست مفاهيم و
مقاصد آنها را دريافت نمىكردند. لذا احساس مىكردند كه اينگونه تعابير و الفاظ
نياز به «تفسير» و شرح و توضيح دارد.
ابن خلدون مىگويد: اگر چه قرآن به زبان عربى نزول يافت و سبك و اسلوب بلاغى آن
با اين زبان هماهنگ بود و تمام عرب زبانان عصر پيامبر اكرم (ص) معانى، قرآن را در
قالب تك واژهها و جمله بنديهاى آن درك مىكردند، ولى رسول خدا (ص) مطالب مجمل و
پيچيده قرآن را تفسير مىفرمود و ناسخ و منسوخ آن را باز مى شناساند
[59] و هنگامى كه آيه شريفه «82 انعام» نازل گشت:
«الذين آمنوا ولم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون».
[60]
آنان كه ايمان آوردند و ايمان خود را به ستم نيالودند. ايمنى آنها راست، و همانا
هدايت شدگاناند.
مردم به پيامبر اكرم (ص) عرض كردند: واينا لم يظلم نفسه؟ كدام يك از ما به خود
ظلم نكرده؟ (تا مشمول امن و هدايت باشد؟) رسول اكرم (ص) «ظلم» را تفسير كردند و
فرمودند: منظور از ظلم شرك و به خداوند است. سپس براى تأييد اين تفسير، به آيه ديگرى از قرآن كريم استشهاد فرموده كه مىگويد:
«يا بنى لا تشرك بالله ان الشرك الظلم عظيم».
[61]
اين مطلب را ابوالفتوح رازى
[62] و سيوطى
[63] نيز ذكر كردهاند. كه از اين حديث و امثال آن چنين استفاده مىشود كه رسول
خدا (ص) عملاً «روش تفسير آيه به آيه» را پايهگذارى فرموده و آن را به مفسرين بعدى
قرآن كريم آموخت .
* * *
و نيز از رسول خدا (ص) نقل شده كه در سوره فاتحة الكتاب، «المغضوب عليهم» را به
يهود و «الضالين» را به نصارى تفسير فرموده
[64] و ابوالفتوح رازى نيز درباره آن مىنويسد:
«عبدالله بن شفيق روايت كرد از بعضى صحابه كه گفت: رسول خدا(ص) در وادى القرى با
جهودان كارزار مىكرد، مردى از اهل يقين گفت: اينان كهاند كه با تو كارزار
مىكنند؟ گفت: «المغضوب عليهم». گفت ديگران كهاند؟ و اشارت به ترسايان كرد و گفت:
«هم الضالون» و اين موافق دو آيه است در حق يهوديان و ترسايان».
[65]
اين روايت نمونهاى از دهها حديث و روايتى است كه منسوب به پيامبر اكرم (ص)
مىباشد كه رسول خدا (ص) بسيارى از آيات قرآنى را ضمن آنها تفسير فرموده است. ونيز
درباره تاريخ تفسير در عصر نبى اكرم (ص) گفتهاند
[66] خداوند قرآن را به لغت عرب نازل فرموده براساس آيه شريفه:
«ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم».
[67]
هيچ رسولى در ميان قومى نفرستاديم مگر به زبان آن قوم تا بر آنها (معارف و احكام
الهى را) بيان كند.
پيامبر گرامى مسئول و عهدهدار بيان و تفسير معارف و احكام الهى مىباشند و به
همين دليل اصحاب آن حضرت و ساير افراد كه از شناخت و درك دقائق و بواطن قرآن ناتوان
بودند، تشريح و تفسير و بيان آنها را از رسول گرامى مىخواستند و آن حضرت آيات مجمل
و متشابه و ناسخ و منسوخ و جزئيات از احكام و دقائق معارف را بيان و تفسير
مىفرمودند و امت اسلامى را از منبع فيض الهى متكى به وحى و عصمت خويش مستفيض و
بهرهمند مىنمودند.
پىنوشتها:
[1]. راغب اصفهانى: مفردات الفاظ القرآن، ص 394، چاپ بيروت
[2]. ابن منظور: لسان العرب، ج 5، ص 55.
[3]. ابن فارس: معجم مقاييس اللغة، ج 4، ص 504.
[4]. علامه فيروز آبادى: قاموس المحيط، ص 587، چاپ بيروت.
[5]. المنجد: ذيل ماده فسر.
[6]. الاتقان: الجزء الثانى، ص 173.
[7]. بدرالدين زركشى: البرهان فى علوم القرآن، ج 1، ص 13.
[8]. محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 15.
[9]. جلال سيوطى: الاتقان فى علوم القرآن، ج 2، ص 174.
[10]. ابو حيان: البحر المحيط، ج 1، ص 13 و 14.
[11]. محمد حسين ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 15 و 19.
[12]. فرقان، 32.
[13]. بحار، ج 92، ص 110؛ به نقل از قانون تفسير دزفولى.
[14]. بحار، ج 92، ص 107.
[15]. امالى صدوق، ص 5؛ نقل از قانون تفسير دزفولى.
[16]. تفسير قرطبى 1 - 26 ؛ نقل از قانون تفسير دزفولى، ص 36 - آيه 85 سوره
قصص.
[17]. شايد علت اينكه امام (ع) جابر را به سبب روشن كردن تفسير آيه 85 قصص
توصيف فرموده اين باشد كه، مفسرين در معنا و تفسير آيه رامورد اختلاف قرار داده
بودند وگفتهاند مراد از كلمه «معاد» در آيه مذكور ممكن است: مكه، قيامت، مقام
شفاعت، بهشت و... بوده باشد. علامه طباطبائى (قده) با توجه به سياق آيات سوره قصص
كه امنيت و سلامت و تمكن و پيروزى بنى اسرائيل را پس از يك دوره حقارت بيان
مىفرمايد منظور از «معاد» در آيه مزبور «مكه» است كه پيامبر گرامى (ص) را با قدرت
و عزت پس از هجرت به آنجا بر مىگرداند.
[18]. ذهبى: التفسيرو المفسرون، ج 1، ص 16؛ به نقل از قاموس، ج 3، ص 331.
[19]. ابن منظور: لسان العرب، ج 11، ص 32، (18 جلدى)
[20]. شيخ طبرسى: مجمع البيان .
[21]. راغب: مفردات الفاظ القرآن .
[22]. زخرف، 2 - 4.
[23]. واقعه، 77، 80.
[24]. احزاب، 33.
[25]. علامه طباطبائى (قده)، قرآن در اسلام.
[26]. آل عمران، 7.
[27]. نساء، 59.
[28]. اعراب، 53.
[29]. يوسف، 6.
[30]. يوسف، 100.
[31]. دزفولى :قانون تفسير، ص 32 به نقل از بحار، ج 93، 97.
[32]. همان مدرك به نقل از بحارالانوار، ج 92 و 93.
[33]. همان مدرك به نقل از بحارالانوار، ج 92 - 81.
[34]. شيخ صدوق: علل الشرائع، به نقل ازمراة الانوار، ص 6.
[35]. به نقل از مبانى و روشهاى تفسير قرآن - عميد زنجانى .
[36]. الذريعه، ج 4، ص 72.
[37]. محيط المحيط، پطرس بستانى.
[38]. ديوان دين.
[39]. غرائب اللغة العربية، ص 175.
[40]. محيط المحيط.
[41]. كتاب شفاء الغليل.
[42]. طبقات مفسران شيعه، ج 1.
[43]. التفسير و المفسرون، ج 1، به نقل از مفردات راغب.
[44]. الاتقان، ج 2.
[45]. زخرف، 4.
[46]. واقعه، 80.
[47]. آل عمران، 7.
[48]. الواقعه، 79.
[49]. جن، 26 و 27.
[50]. احزاب، 33.
[51]. الاحزاب، 40.
[52]. سيوطى: الاتقان، ج 2.
[53]. ذهبى: التفسير و المفسرون، ج 1، ص 35.
[54]. نحل، آيه 44.
[55]. روض الجنان، ج 1.
[56]. الاتقان، ج 2.
[57]. مقدمه .
[58]. مجمع البيان، ج 1.
[59]. مقدمه العبر، ص 438.
[60]. انعام، 82.
[61]. لقمان، 13.
[62]. روض الجنان، ج 4، ص 224.
[63]. الاتقان، ج 2، ص 296.
[64]. مجمع البيان، ج 1، ص 31.
[65]. روض الجنان، ج 1، ص 53.
[66]. التفسير و المفسرون، ج 1، ص 33.
[67]. ابراهيم، 4.