پناهگاهى دركشاكش حوادث زندگي.
22. (ماأَصابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِى الأَرْضِ وَلافِى أَنْفُسِكُمْ إِى فِى كِتابٍ
مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذ لِكَ عَلَى اللّهِ يَسِير؛.
هيچ مصيبتى در زمين (مانند زلزله، سيل و قحطى) رخ نمى دهد، و يا بلايى متوجه جان
شما نمى شود، مگر پيش از آن كه آن را به وجود بياوريم، در كتابى (لوح محفوظ) هست.
اين كار براى خدا آسان است).
23. (لِكَيْلا تَأْسَواْ عَلى مافاتَكُمْ وَلاتَفْرَحُوا بِما آتٌِِكُمْ
وَاللّهُ لايُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ؛.
(روى اين حساب و دقت) نبايد بر نعمت هاى فوت شده تأسف بخوريد و بر آن چه در دست
داريد خوشحال شويد. خداوند متكبران فخر فروش را دوست نمى دارد).
24. (الَّذِينَ يَبْخَلُونَ وَيَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَمَنْ
يَتَوَلَّ فَإِنَّ اللّهَ هُوَ الْغَنِىُّ الْحَمِيدُ؛.
همان هايى كه بخل مى ورزند و مردم را به بخل دعوت مى كنند، هركس از فرمان خداوند
روى گرداند (ضررى به خدا نمى زند) خدا بى نياز و (دستورات و كارهاى او) ستوده است).
اضطراب و نگرانى، تشويش و دلهره از بيمارى هاى عصر حاضر است و اين بيمارى روانى،
مخصوص طبقه اى است كه تاريكى آينده و نگرانى از آن، زندگى را در كام آنها تلخ كرده
است و گاهى اين حالت، با حسرت برگذشته توأم مى گردد. در اين صورت، اضطراب و هيجان
انسان شديد مى شود؛ چه انسان در پرتو تمدن ماشينى، بر بسيارى از مشكلات پيروز
گرديده و برخى را ريشه كن ساخته است، ولى موضوع دلهره و اضطراب روانى و اختلالات
روحى و نگرانى از آينده برخلاف ناتوانى هاى جسمى و بيمارى هاى عفونى، سير تصاعدى
پيدا و به موازات پيشرفت فن و تكنيك، آنها نيز پيشرفت كرده است. و اين مطلب
دركشورهايى كه از نظر صنعت و تمدن ترقى چشمگيرى نموده اند، بيشتر نمايان است؛ مثلاً
نيمى از آمريكايى هاى بالغ، لااقل يك بار براى معالجه نگرانى و تشويش خود، تحت
معالجه طبيب قرار گرفته اند.(1).
تنها در ايالات متحده آمريكا يك ميليون و شش صد هزار تخت خواب در بيمارستان ها و
مراكز مخصوص، براى معالجه و درمان بيماران روحى اختصاص داده شده است.
و بيشتر تعجب آور خواهد بود اگر اضافه شود كه اين رقم نمودار مبتلايان به امراض
روحى است كه احتياج به مراقبت پزشكى و دارويى دارند و چه بسا افرادى هستند كه خارج
از كادر رسمى، سرپايى به مداوا مشغولند.(2).
آمارى كه در باره بيماران روانى كشور ما منتشر شده، گرچه نمى توان گفت دقيق است؛
ولى مى تواند نمودارى از موضوع سير تصاعدى بيمارى هاى روانى باشد. در حال حاضر 14
تيمارستان روانى در ايران وجود دارد و در ظرف 12 سال اخير، تعداد بيماران از 140 تن
به 1836 نفر رسيده است.(3).
علت پيدايش اين نوع بيمارى ها يكى دوتا نيست؛ زيرا وراثت، ضربه هاى مغزى و
اختلال دستگاه ترشحات غددى، از عوامل مهم پيدايش بيمارى و يا لااقل اضطراب ها و
دلهره هاست، ولى مطلب يقينى اين است كه حوادث بد و ناگوار و روى دادهاى تلخ در
پيدايش و يا لااقل بروز و تشديد اين نوع بيمارى عامل مؤثر است.
گروهى براى بر طرف ساختن اين نوع نگرانى ها، به الكل، ترياك، مرفين، هروئين،
كوكائين و... پناه مى برند. برخى ديگر از قرص هاى مسكن و خواب آور، صفحه هاى نشاط
آور، فيلم هاى سينما استفاده نموده و احياناً به وسيله خودكشى، به غم و اندوه و
اضطراب و دلهره خود پايان مى بخشند.
گروهى از دانشمندان، اين گونه بيماران را با تلقينات روحى مداوا مى نمايند و مى
كوشند شخص بيمار باور كند كه سنگينى بار امروز، براى خود امروز كافى است و نمى
تواند سنگينى بار گذشته و يا فردا را بكشد، وانگهى راه خردمندانه اين است كه گذشته
به دست فراموشى سپرده شود و به جاى فكر در آينده، از امكانات وضع موجود، بهره
بردارى گردد و درِ آهنينى ميان وضع موجود و گذشته و آينده به وجود آيد و به قول
سعدى:.
سعديا، دى رفت و فردا هم چنان معلوم نيست.
در ميان اين و آن، فرصت شمار امروز را.
آنان معتقدند كه زندگى در دوران هاى سه گانه، مانند طبقات و قطعات مختلف كشتى
است كه با فشار دادن دگمه اى، قسمت خراب و سوراخ شده آن، از قسمت ديگر جدا مى گردد
و مرد موفق و پيروز كسى است كه با قدرت انديشه و خرد، قطعات مختلف زندگى را از هم
جدا سازد و براى هركدام حساب مستقلى باز نمايد. بسيار مايه بدبختى است كه انسان به
جاى استفاده از امكانات موجود، عمر و نيروى خود را در تأسف برگذشته و يا نگرانى از
آينده به كار برد و ارزنده ترين وقت خود را صرف كارى كند كه كوچك ترين سودى ندارد.
مذهب بزرگ ترين عامل رفع نگرانى و اضطراب.
با اين كه راه فوق، كه دانشمندان در معالجه چنين بيمارى هاى روانى در پيش گرفته
اند، مؤثر است، ولى نقش مذهب و ايمان و اعتقاد به وجود خداوند، كه تمام كارهاى او
از روى مصلحت و مقتضاى صلاح شخص است و هم چنين عقيده به سراى ديگر، بيش از هر عاملى
در دفع هر گونه هيجانات روحى و افسردگى روانى مؤثر است؛ زيرا عقيده به وجود خداوند
و سراى ديگر، نه به آن معناست كه انسان دست از زندگى بشويد و در رديف تاركان دنيا
قرارگيرد، بلكه به اين معناست كه دل به دنيا نبندد و آن را نهايت آرزو و گمشده مطلق
خود نداند. اگر شخصى با چنين عقيده و ايمانى دچار مصيبت و ناكامى گردد، به طور مسلم
آثار آن كوبنده نخواهد بود.
مرد مذهبى، دنيا را سراى جاويدان قرار نداده و سراى هميشگى در نظر او پس از مرگ
است و مرگ براى او دروازه ابديت به شمار مى رود و بود و نبود و اقبال و ادبار امرى
موقتى كه صد در صد جنبه مقدمى دارد، باعث غرور و يا افسردگى او نمى شود، خصوصاً كه
اساس عقيده او را اين فكر تشكيل مى دهد كه جهان و حوادث آن زير نظر و اراده قاطع
حكيم على الاطلاق قرار گرفته كه كارى را بى جهت انجام نمى دهد.
مرد الهى هرچه هم زير ضربات شكننده مصايب قرار گيرد، باز دل گرم است كه اين
شدايد زودگذر است و طومار زندگى ودفترچه حيات با مرگ بسته نمى شود؛ ولى شخص مادى
نقطه مقابل مرد خداپرست قرار گرفته و دايره هستى را به زندگى مادى منحصر دانسته و
در برابر شدايد و گرفتارى ها مايه دل گرمى ندارد و زير فشار اوضاع مبهم آينده و
حسرت برگذشته، پشتش خم مى گردد.
خدا اين شاهكار اخلاقى را با يك جمله كوتاه بيان نموده است: (لِكَيْلا تَأْسَوْا
عَلى مافاتَكُمْ وَلاتَفْرَحُوا بِماآتاكُمْ) يعنى بر گذشته تأسف مخوريد و وضع
موجود شما را فريب ندهد و در نتيجه دل به دنيا مبنديد.
گواه ما بر اين كه منظور از جمله مزبور اين است كه دل به دنيا نبندند، نه اين كه
دست از زندگى بشويند، دو مطلب است:.
1. ذيل آيه كه مى فرمايد: (وَاللّهُ لايُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ؛ خداوند
متكبران و مغروران فخرفروش را دوست نمى دارد). يعنى كسانى كه دنياى ناپايدار آنان
را از حدّ اعتدال بيرون آورده و ملاك فضيلت و برترى را مال دنيا دانسته اند، دوست
نمى دارد، نه هر فردى كه از مظاهر حيات به قدر مصلحت بهره بردارى كند، بدون اين كه
كبر ورزد و فخر بفروشد.
2. آيه 24 اين بحث است كه، فقط افراد بخيل را - كه دل به دنيا بسته اند و دنيا
را به جاى اين كه وسيله قرار دهند، هدف قرار داده اند مذمت مى نمايد.
بر خلاف تصور بيشتر مردم كه زاهد را انسان ژنده پوش و كوه نشين و دل از لذايذ و
مظاهر دنيا بركنده مى دانند، زاهد كسى است كه دل به جهان و لذايذ آن نبندد، ولو اين
كه ثروت بى شمار و مكنت زيادى در اختيار داشته باشد و دنياپرست كسى است كه به آن چه
در دست دارد، دل ببندد ولو جامه كهنه و دلق بى ارزش باشد؛ آن مردى كه از دست دادن
خرقه پوسيده باعث تأسف او مى شود و يا وضع موجودات - هرچه هم ناچيز باشند - او را
مغرور مى كند، صد در صد دنياپرست است؛ ولى آن فرد خداپرست كه از دست دادن ميليون ها
ثروت، هيجان و اضطرابى در روح او به وجود نمى آورد و استقبال دنيا، باعث طغيان او
نمى شود، صد در صد يك فرد زاهد است.
روى اين اساس امام باقر(ع)در شناساندن زاهد حقيقى و دنياپرست واقعى چنين مى
فرمايد:.
(إنّ الزهد فى آية من كتاب اللّه) يعنى حقيقت زهد در يك جمله كتاب خدا:
(لِكَيْلاتَأْسَوْا...) بيان شده است.(4).
مصايب زمينى و آسمانى قبلاً در كتابى پيش بينى شده است.
كليه حوادث از مصايب و شدايد و غيره در كتابى پيش از پيدايش آن ضبط گرديده است،
بلكه تمام پديده هاى جهان و آن چه در نظام هستى مى گذرد، هرذره و قطعه اى از آن،
پيش از پيدايش، به طور كامل و دقيق پيش بينى شده است و به اصطلاح قرآن روى داده ها
پيش از آن كه جامه وجود بپوشند (در لوح محفوظ) ثبت و ضبط گرديده اند.
حقيقت لوح محفوظ براى ما به درستى روشن نيست و حقيقت اين كتاب، كه حوادث جهان در
آن قبلاً ضبط گرديده، نيز مثل لوح محفوظ به طور قطع واضح نيست، ولى مى توان گفت اين
كتاب كه گزارش دهنده حوادث پيش از وقوع است، از سنخ كتاب هاى بشرى نيست، كه كتابى
از الواح و اوراق تدوين شده باشد، بلكه منظور از اين كتاب همان علل و موجبات قبلى
است كه معلول و حوادث آينده با قلم قضا بر پيشانى آنها نوشته شده است؛ زيرا اوضاع و
علل و موجبات قبلى با زبان تكوين مى گويد كه آبستن چه حوادثى است كه در ظرف خود
انجام مى گيرد و اگر كسى به رموز و خصوصيات علل - كه پيش از حادثه وجود دارد - واقف
گردد، مى تواند خصوصيات پديده هاى آينده را به طور واضح پيش بينى كند.
به عبارت ديگر، بشر در افعال و كارهاى خود مختار و آزاد است؛ ولى در برابر حوادث
و پديده هاى مختلف طبيعت، ناتوان و مسلوب الاختيار مى باشد. سيل حوادث و نعمت ها و
نقمت ها، به سان رودخانه اى در حال جريان است. كسانى كه با سرچشمه اين رودخانه
آشنايى دارند، آن را نتيجه قطعى و غير قابل برگشت يك سلسله عوامل و علل و توده اى
ازحوادث و اوضاع بى شمار قبلى مى دانند كه وقوع هر حادثه اى را در ظرف خود ايجاب مى
كند.
بنابر اين تمناى نبود يكى از حوادث، خيالى بيش نيست؛ زيرا اوضاع جهان آن چنان
متصل و به هم پيوسته است كه نبود يك حادثه و عقب زدن صفحه اى از حوادث، مستلزم به
هم خوردن بسيارى از اوضاع و حوادث است كه علت اين حادثه و وجود خصوصى اين پديده را
قطعى و حتمى نموده است.
بنابر اين مقصود از نخستين آيه مورد بحث كه، (هيچ حادثه ناگوارى در زمين رخ نمى
دهد و يا بلايى متوجه جان شما نمى شود مگر پيش از آن كه آن را به وجود آوريم، در
كتابى نوشته شده است) اين است كه، چون هر پديده اى اعم از خير و شر، خوب و بد،
مولود قطعى يك سلسله عوامل قطعى گذشته است؛ ديگرتأسف خوردن بر نعمت هاى زايل شده بى
جا و بى جهت است. كسى تأسف مى خورد كه از علل و احوال پديده ها بى خبر باشد، مال
دنيا و جلوات طبيعت كسى را فريب مى دهد كه از حقيقت جهان ماده - كه در هر لحظه در
تبدل و تغير است - آگاه و مطلع نگردد، ولى دل هاى آگاه، برگذشته تأسف نمى خورند؛
زيرا تأسف بر گذشته، معلول جهل به علل و موجبات آنهاست و دلبستگى به جهان، كه در هر
لحظه در مسير تحول است، از شؤون كسانى است كه به ماهيت دنيا پى نبرده باشند.
بنابر اين مقصود از اين كتاب كه روشنگر حوادث آينده است، همان علل مادى پيشين
است كه محقق و مستلزم حوادث آينده مى باشد.
اين نظر كه هر موجودى پيش از آن كه وجود بپذيرد در كتابى قبلاً ضبط گرديده، يكى
از انظار علمى و فلسفى اين كتاب آسمانى است كه فلاسفه جهان پس از مجاهدت هاى فكرى
به آن رسيده اند، ولى پيامبر درس نخوانده به وسيله معلم وحى، آن را در چهارده قرن
پيش به ما آموخته است.
اين كه منظور از اين كتاب، همان عوامل و علل مادى قبلى است كه آينه تمام نماى
حوادث آينده است، احتمالى است كه مى توان در باره اين كتاب ابراز نمود؛ ولى ممكن
است اين كتاب، يك نوع كتاب مجرد از ماده باشد كه جز ايمان به اصل آن، راهى براى
توضيح و تشريح آن وجود ندارد.
بهانه اى به نام قضا و قدر.
ماترياليست قرن بيستم كه انديشه خداوند و مسائل مربوط به ماوراى طبيعت را مولود
انحطاط اقتصادى و بيچارگى ملت ها مى داند، در باره موضوع (قضا و تقدير) نيز همان
نظر را دارد؛ ولى بايد توجه نمود كه قضا و قدر حتمى، مخصوص حوادثى است كه از اختيار
بشر بيرون و از قلمرو اراده او خارج باشد؛ مانند سيل و زمين لرزه و خشكسالى. در اين
موارد طراح و سازنده سرنوشت خداست، ولى در غير اين مورد، سازنده سرنوشت و تقدير
كننده واقعى خود انسان است. اوست كه با اعمال خود، سرنوشت خود را تعيين كرده و
كردار امروزه وى به سرنوشت آينده اش گواهى مى دهد.
بنابراين هر نوع حالاتى كه برما حكومت مى كنند و رژيم هايى كه بر ما حكمرانى
دارند و سيستم هايى از اقتصاد، كه اساس زندگى اقتصادى ما را تشكيل مى دهند، همگى
زايده خواست و عمل ماست و قضاى الهى در سرنوشت ملت ها جز اين نيست كه خداوند از روز
نخست بر اثر علم بى پايانى كه دارد، مى داند كه هر ملتى از روى اختيار و آزادى چه
راهى را انتخاب خواهد نمود و همان را در حقّ وى مقدر مى نمايد؛ به عبارت ديگر از آن
جا كه خدا مى داند ما چنين كارى را انجام خواهيم داد آن را در حقّ ما مقدر مى
نمايند، نه اين كه چون مقدر نموده، ما آن را انجام مى دهيم.
مذهبى كه بشر را به موضوع قضا و قدر معتقد مى سازد، با نداى دل پذير خود نيز همه
امم و ملت ها را به يك اصل اساسى نيز متوجه ساخته و مى فرمايد:.
(وَأَنْ لَيْسَ لِلإِنْسِانِ إِى ماسَعى؛(5).
هر انسانى در گرو اعمال خويش است).
خلاصه سخن اين كه، در روى دادهاى جهان، كه از قلمرو اختيار بشر بيرون است، از
قضاى حتمى و تخلف ناپذير خداوند در اين قسمت چاره اى نيست و روى مصالحى كه او بر آن
واقف است، آنها را تقدير مى نمايد.
اما كارهايى كه مربوط به فرد و يا اجتماع است منظور از اين كه همه آنها قبلاً در
كتابى نوشته شده يكى از دو معناى زير است:.
1. كتاب يعنى افعال پيشين خود ما كه به دنبال آورنده آثار وضعى خود هستند. از آن
جا كه ما در انجام مقدمات ومبادى، كمال آزادى را داشتيم، در اين صورت نتايج خوب و
بد آنها نيز مربوط به خود ماست.
2. كتاب (لوح محفوظ) از مراتب علم خداست و ضبط در آن كتاب، به اين معنا نيست كه
بشر در برابر تقدير آن آلت بى اراده است، بلكه اطلاع و آگاهى خداوند از آينده هر
فردى و يا جمعى كه از روى اختيار كارى را دنبال خواهد كرد و به امرى تن خواهد داد،
سبب مى شود كه همان كار را در حقّ وى مقدر نمايد. .
هدف از اعزام پيامبران چيست.
25. (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ
الْكِتابَ وَالْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِيدَ
فِيْهِ بَأْس شَدِيد وَمَنافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ
وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللّهَ قَوِىّ عَزِيْز؛.
ما پيامبران خود را با دلايل روشن (براى هدايت مردم) فرستاديم و همراه آنان
ميزان (مقياس سنجش حق و باطل) نازل كرديم تا مردم اصول عدالت را به پا دارند، و آهن
را آفريديم، كه در آن قدرت بزرگ و منافعى براى مردم هست و اينها براى اين است كه
آنهايى را كه خداوند و پيامبران او را ناديده يارى مى كنند مشخص سازيم. خدا توانا و
با قدرت است).
مى دانيد پيامبران و سفراى آسمانى براى چه منظورى برانگيخته شده اند آيا هدف از
بعثت آنها فقط اين بود كه مردم را به خداپرستى دعوت كنند و بت پرستى را بكوبند يا
هدف اين بود كه در هر عصرى به بربريت و جاهليت خاتمه دهند و تمدن صحيح انسانى به
وجود آورند و يا مردم را به يك سلسله اصول اخلاقى و مقررات اجتماعى آشنا سازند، تا
مردم روابط زندگى خود را روى آن اصول استوار نمايند.
در پاسخ اين سؤالات بايد گفت پيامبران براى يك هدف جامع تر و كلى تر از آن چه
گفته شد برانگيخته شده اند و هركدام از اهداف نامبرده، جزئى از آن هدف وسيع وكلى
اند. و اين هدف كلى ووسيع، همان برقرارى عدل و تعادل در تمام شؤون فردى و اجتماعى
زندگى بشر است و اين هدف به يك معنا زيربناى تمام اهداف ديگر و درخت تناورى است كه
بقيه، شاخه هايى از آن هستند و همگى از اين نقطه سرچشمه مى گيرند و به يك معنا،
جامع ميان همه آنهاست و انحراف از خداپرستى و يا انحراف از تمدن صحيح انسانى و اصول
اخلاقى و مقررات اجتماعى، همگى انحراف از اعتدال و اقامه عدل و داد مى باشد.
در آيه مورد بحث، اين هدف وسيع با الفاظ (اقامه قسط) بيان شده است و (قسط) به
معناى تقسيم و تقسيط و پخش مى باشد؛ يعنى هرچيزى را در جاى خود به كار بردن و هر
شيء را در محل شايسته خود قرار دادن، چنان كه از مدت ها پيش عدل را نيز به همين
معنا تفسير كرده اند و گفته اند: (العدل يضع الأشياء موضعها؛(6)
عدالت اين است كه هر چيزى در جاى خود قرار بگيرد و نظمى كه شايسته هر موجودى است به
وجود آيد).
بنابر اين هدف پيامبران تنها عدالت در دستگاه دادگسترى و محاكم قضائى نيست، بلكه
عدالت در دادگسترى و بررسى پرونده هاى حقوقى و جزائى يكى از شاخه هاى عدل اجتماعى
است.
هدف پيامبران اين است كه، عدالت در تمام شؤون زندگى مراعات شود: عدالت در محيط
تعليم و تربيت، در محيط دادگسترى، در محيط كسب و كار، در روابط زناشويى و در كليه
امور فردى و اجتماعى، حتى در امور روحى وروانى و مسائل مربوط به عبادت و پرستش و در
آن چه بشر در زندگى خود با آن روبه رو ست؛ مثلاً اين كه پيامبران، به خداپرستى دعوت
و با بت پرستى مبارزه نموده اند از اين جهت است كه خداپرستى يكى از شاخه هاى عدالت
و بت پرستى، انحراف از جاده عدالت و مصداق ظلم و ستم به ساحت مقدس كبريايى است؛
زيرا پرستش، حقّ مسلم و انحصارى اوست و سلب اين حقّ مسلم از وى و پرستش مصنوعات او،
عملاً انحراف از اصل عدالت به شمار مى رود و لذا مى فرمايد:.
(... إنَّ الشِّرْكَ لَظُلْم عَظِيم؛(7).
شرك و دوگانگى ستمى بزرگ است).
براى رسيدن به اين هدف عالى از وسايل زير استفاده مى شود:.
پيامبران براى برقرار ساختن اصول عدالت(8)
ابزارى را در اختيار دارند كه هركدام از آنها نقش مؤثرى در پديد آوردن اين هدف به
عهده دارند. اكنون به طور اجمال به اين وسايل - كه در آيه فوق ذكر شده - اشاره مى
شود:.
1. بينات: بينات، يعنى دلايل و شواهد روشن كه برانگيختگى آنهارا از ناحيه خداوند
ثابت مى نمايد و طبقه خردمند و منصف را قانع مى سازد، كه آنان در گفتار خود صادق و
راستگو هستند. البته يك قسمت از اين دلايل همان معجزات پيامبران است كه دليل علمى
بر صدق پيامبران به شمار مى رود، ولى (بينات) در آيه مورد بحث اختصاص به اعجاز
ندارد؛ زيرا تصديق نبوت به طريق ديگر نيز امكان پذير است و گاهى يك سلسله شواهد و
قراين گواهى قطعى بر صدق گفتار يك پيامبرمى دهد، از اين نظر بايد گفت منظور از
بينات، گواه هاى محكم و روشنى - اعم از معجزه و جز آن - است كه صدق گفتار و ادعاى
آنها را ثابت مى نمايد.
بنابراين، پيامبران آموزگاران الهى هستند كه اين دلايل، صلاحيت آنهارا براى
تعليم و تربيت گواهى مى كند و يا اين كه مربيانى هستند كه اين اسناد، به روش هاى
تربيتى آنها رسميت مى بخشد و يا داد رسانى هستند كه اين دلايل، صلاحيت آنان را براى
قضاوت ثابت مى نمايد، در اين صورت يكى از پايه هاى عدالت اجتماعى كه همان قوه قضائى
است، به وسيله پيامبران و جانشينان آنها به وجود آمده و ركنى از آن تأسيس مى شود.
2. كتاب: كتاب هاى آسمانى با قوانين و دستورات محكم و استوار و راهنمايى هاى
صحيح خود، بزرگ ترين اساس براى گسترش عدل و داد در اجتماع بوده و هست؛ ولى مشروط بر
اين كه دست تحريف به آنها راه نيابد و بر طبق دستور آنها عمل شود.
3. ميزان: مقصود از آن همان عقل و خرد است كه يكى از مواهب الهى به جامعه انسانى
مى باشد و بشر درسايه آن حق وباطل را از هم تميز مى دهد(9)
و در عين حال الهام بخش بسيارى از مواد قضائى و احكام الهى است كه عالى ترين سند
براى دادرسان مى باشد و در حقيقت خرد، رسول باطنى است كه از طرف خدا به مردم عطا
شده است و از آن جا كه عقل شريف ترين موهبت خدا به بندگان خود است در بيان آفرينش
آن، لفظ (أنزلنا) به كاربرده تا حاكى از شرافت و عظمت باشد.
ممكن است مقصود از (ميزان) قوانين و شرايع آسمانى باشد كه خود آنها بر اثر
استحكام و استوارى خاصى كه دارند مى توانند ميزان تشخيص حق و باطل باشند و از آن جا
كه (ميزان) درمقابل (كتاب) قرار گرفته است، ناچار بايد گفت مقصود، آن قسمت از شرايع
است كه از طريق سخنان حكيمانه پيامبران كه سندى جز وحى ندارند وارد شده است. اين دو
معنا در باره (ميزان) در آيه زير نيز جارى است:.
(اللّهُ الَّذِى أَنْزَلَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ وَالْمِيزانِ وَمايُدْرِيكَ
لَعَلَّ السَّاعَةَ قَرِيب؛(10).
خداوندى كه قرآن را از روى حقيقت و صدق و (ميزان) نازل كرد و تو نمى دانى شايد
رستاخيز نزديك باشد.).
و در هر حال، كتاب و ميزان به هر دو معنا (عقل و قوانين)(11)
دومين ركن عدل هستند كه امروز آن را قوه مقننه مى نامند و قانون گذارى در اديان فقط
و فقط درانحصار خداست.
نكته قابل توجه در آيه اين است كه، (كتاب و ميزان) هر دو، در آيه به لفظ مفرد
آمده اند، در صورتى كه كتاب ها و شرايع بيش از يكى هستند. دليل اين مطلب اين است
كه، بدين وسيله ابلاغ مى كند روح و هدف و مقصد تمام كتب و شرايع يكى است و اگر به
صورت ظاهر، كتاب ها و شريعت هاست، در باطن و واقع همگى به يك هدف و به يك حقيقت -
كه همان اقامه عدل است - دعوت مى كنند.
4. آهن يا قوه مجريه: به طور مسلم اگر چه يك طبقه از مردم در برابر منطق و خرد
خاضع و خاشعند و به اصول اخلاقى و اجتماعى - كه براساس عدل و عدالت استوار است
احترام مى گذارند و گاهى از به هم زدن مرزهاى نظم و انتظام وجداناً ناراحت مى شوند،
ولى در برابر آنها دسته اى هستند كه جز منافع شخصى خود به چيز ديگرى نمى انديشند و
اصول عدالت را موقعى محترم مى شمارند كه منافع آنها را تضمين كند و در غير اين صورت
با تمام قوا مى كوشند از زير بار عدل و نظم شانه خالى كنند و همه اصول انسانى را
زيرپا نهند و در اين راه شيطانى از تمام وسايل استفاده مى كنند.
براى راست كردن يك چنين افكار منحرف و زدن شاخه هاى كج و معوج اجتماع، قوه و
قدرت انتظامى لازم است كه با تمام قدرت در برابر اين افراد لجوج بايستد و اصول
عدالت را مو به مو اجرا كند. سرچشمه اين قوا و قدرت در دوران نزول قرآن، همان آهن
بود؛ زيرا آهن ماده اصلى سلاح هاى جنگى است و قرآن آن را به عنوان رمز قدرت معرفى
كرده است.
روى اين اساس، جمله (وَأَنْزَلْنا الْحَدِيدَ...) اشاره به قوه مجريه دارد كه
حافظ اصول عدل اجتماعى و مُجرى مقررات است و هدف آيه اين است كه پيامبران در درجه
اول از دلايل و كتاب و ميزان براى اقامه عدل استفاده مى كنند و اگر اين ابزار در
باره گروهى مؤثر نيفتاد، به حكم خرد بايد به قوه قاهره متوسل شوند و زورگويان و
گردنكشان را سرجاى خود بنشانند.(12)
آهن نه تنها سرچشمه قواى قاهره است، بلكه امروز كاخ رفيع زندگى بشر، براساس اين فلز
سياه بنا شده است و اگر امروز صنايع شگفت انگيز، سينه فضارا مى شكافند، در دل
درياها پيش مى روند و فاصله زمان و مكان را درهم پيچيده و جهان را به صورت يك واحد
متصل درآورده اند، قسمت مهم آن در سايه آهن است و لذا مى فرمايد:.
(فِيهِ بَأْس شَدِيد وَمَنافِعُ لِلنّاس؛.
در آهن قدرت بزرگ و سودهايى براى مردم است).
قرآن در 14 قرن پيش، از قدرت شگفت انگيز آهن خبر داده است. شايد اين گزارش براى
بيدار كردن جامعه اسلامى بود كه دست به استخراج آهن زنند و اين قوه و نيرو را از دل
زمين بيرون آورند و پيش از آن كه ديگران به اين فكر بيفتند، مسلمانان در ميدان صنعت
و اختراع و اكتشاف گوى سبقت بربايند، ولى متأسفانه در اين مورد موفقيت شايان تقدير
نصيب آنها نگرديده است.
اين جاست كه انسان به ياد يكى از سخنان برجسته اميرمؤمنان(ع)افتاده و به عظمت و
بزرگى اين سخن پى مى برد. آن حضرت چنين فرمود:.
(اللّه اللّه فى القرآن لايسبقكم فى العمل به غيركم؛(13).
مسلمانان برحذر باشيد كه ديگران در عمل به قرآن از شما پيشى نگيرند).
خداوند در پايان آيه، مسلمانان را دعوت مى كند كه از قدرت سرشار آهن استفاده
كنند و خدا و رسول او را در نشر اصول عدالت و محو ستم يارى نمايند، چنان كه فرموده:
(وَلِيَعْلَمَ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ...).
پىنوشتها:
1. مجله دانشمند،سال 4، شماره 9.
2. بلاهاى اجتماعى قرن ما، ص73.
3. جوان و غريزه جنسى، ص71.
4. سفينة البحار، ج1، ص568، ماده (زهد).
5. نجم (53) آيه 39.
6. نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 437.
7. لقمان (31) آيه 13.
8. در اين آيه به شرحى كه بيان مى شود به اركان سه گانه عدالت اجتماعى - قوه قضائى،
تقنينى و اجرائى - اشاره شده است.
9. ميزان در لغت، به معناى آلت سنجش است و اگر به عقل، ميزان گفته مى شود از اين
نظر است كه به وسيله آن حق و باطل سنجيده و تميز داده مى شوند.
10. شورى (42) آيه 17.
11. در گذشته تذكر داديم كه عقل نيز مى تواند در بسيارى از احكام، الهام بخش باشد
به طورى كه دادرسان الهى بر آن تكيه كنند.
12. بنابر اين اصول عدالت اجتماعى به طرز جالبى در آيه بيان شده است؛ زيرا
پيامبران، راهنمايان و دادرسانى هستند كه قوه قضائى حكومت هاى آسمانى را تشكيل مى
دهند. (كتاب و بينات) منبع الهام بخشى براى احكام و قوانين آسمانى هستند. (حديد)
كنايه از قوه مجريه است كه اجراى احكام را ممكن مى سازد.