كسى كه هميشه با ما و همه جا حاضر است.
4. (وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِير؛.
او با شماست هر كجا باشيد، خداوند از آن چه انجام مى دهيد آگاه است).
5. (لَهُ مُلْكُ السَّمِواتِ وَالأَرْضِ وَإِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الأُمُورُ؛.
حكومت آسمان ها و زمين در دست اوست و بازگشت همه امور (موجودات) به سوى اوست).
قرآن بزرگ ترين راز علمى و توحيدى را در يك جمله كوتاه: (وهو معكم أين ما كنتم؛
او در همه جا با شماست) بيان نموده و خط بطلان بر بسيارى از خرافات و لاطائلاتى كه
بر مغز هاى مردم آن روز حكومت مى كرد كشيده است. خدايى كه قرآن براى بشر معرفى مى
نمايد خداى نامحدود و نامتناهى است و چنين موجودى خواه ناخواه در همه جا حاضر و
ناظر خواهد بود.
ما هميشه با موجودات متناهى سروكار داريم؛ مانند وجود خويش كه از هر جهت محدود و
اندازه گيرى شده است و موجود محدود همواره در نقطه خاص و زمان معين قرار مى گيرد و
اگر نقطه اى را اشغال كرد، نقطه ديگر از وجود وى خالى خواهد بود و هم چنين است
زمان. ولى يك موجود نامتناهى از نظر زمان و مكان و به عبارت روشن تر، بالاتر از
زمان و مكان، در همه جا و همه وقت خواهد بود و خاصيت نامحدود و نامتناهى بودن همين
است. ما مى توانيم مطلب را به طريق ديگر بيان كنيم:.
يك موجود مادى، مثلاً يك انسان از آن نظر كه يك فرد مادى است، همواره قيودى از
زمان و مكان وجود وى را احاطه كرده و او را با زنجيرهاى زمان و مكان محدود ساخته
است. فرض كنيد عوامل و عللى ايجاب كرده يك انسان در شهر معينى به وجود آيد و يك صد
سال، كه آغاز آن اول قرن بيستم است، زندگى كند.
در اين موقع آن شهر معين براى او يك قيد مكانى است، كه او را محدود به نقطه خاصى
نموده و امكنه ديگر از وجود او خالى خواهد بود، چنان كه آن يك صد سال، يك قيد زمانى
است كه وجود او را از نظر توسعه محدود ساخته و در قرون ديگر از چنين پديده مادى
خبرى نخواهد بود. ولى اگر فرض كنيد كه موجودى باشد كه آلوده به جسم و جسمانى نبوده
و از ماده و زمان و مكان منزه بوده و سنخ وجود او بالاتر ازماده و لوازم آن باشد در
چنين صورتى، زمان و مكان نخواهد توانست وجود او را محدود سازد و به سان قيد و زنجير
از سعه وجود او بكاهد.قرآن مى گويد: خداوند - روى براهين قطعى - ماده و جسم نيست،
وجود او از لوازم ماده، كه زمان و مكان است، پيراسته و سنخ وجود او مافوق ماده و
لوازم آن است، از اين رو بايد در همه جا باشد و نقطه اى از وجود او و لحظه اى از
زمان از وى خالى نباشد. به عبارت ديگر، زمان و مكان براى موجوداتى مى توانند مانع و
حايل شوند كه در عرض و در دل آنها قرار گيرند. ولى خداوندى كه پيش از آفرينش زمان و
مكان وجود داشته و زمان و مكان مصنوع او و در رتبه پست تر و نازل تر از وجود او
قرار گرفته است، چگونه مى توان تصور كرد كه به وسيله مخلوق خود، كه در قبضه قدرت او
آفريده شده است، محدود و متناهى گردد.
به طور مسلم موجودى كه در دل زمان و مكان باشد، وسعت ديد او كمتر و محدود به حدّ
خاصى خواهد بود، ولى موجودى كه خالق و پديد آرنده زمان و مكان است برتر و بالاتر از
اين دو قيد خواهد شد و وسعت ديد او محدود و متناهى نخواهد بود.
مشعلى فروزان در يك بيابان ظلمانى و تاريك.
به راستى اين آيه و نظاير آن در عصر تاريك و ظلمانى پيش از اسلام، كه خداشناسان
آن روز، آفريدگار را برفراز ابرها در نقطه خاصى جستجو مى نمودند، به سان مشعل
فروزانى است در ميان بيابان فرو رفته در تاريكى.
پيامبر اكرم اين حقايق علمى را در دورانى بر جامعه بشرى عرضه داشت كه پيروان
توحيد (يهود)! خدا را از آسمان ها فرود آورده و در باغ (عدن) كه طراوت و صفاى خاصى
داشت جاى داده بودند؛ حتى گاه گاهى صبحگاهان خرامان خرامان به گردش و تفريح مى
پرداخت و روزى كه آدم وحوا از ميوه شجره منهيه خوردند، صداى خدارا در باغ شنيدند و
خود را در لابه لاى درختان پنهان كردند و خداوند به تعقيب آنها پرداخت، سرانجام
آنها را پيدا نكرد و صدا زد: كجاييد! آدم گفت: آواز تو را شنيدم خود را پنهان كردم.(1).
پيامبر عالى قدر موقعى اين حقايق را آورد، كه يهود، خدا را تا در خيمه ابراهيم
فرود آورده و ابراهيم براى ازبين بردن هرگونه خستگى و كوفتگى كه بر ذات اقدس الهى
مستولى شده بود، پاهاى خدا را مى شويد وغذاى چرب و مركب از گوشت گوساله و نان و كره
و شير براى آفريدگار زمين و آسمان آماده مى سازد، تا خداوند با صرف غذا نيرو و قوت
بگيرد.(2).
يا خداوند را در سرزمين (فنوئيل) نازل نموده تا با يعقوب كشتى بگيرد و اين زور
آزمايى هم چنان ادامه داشت تا خداوند جهان احساس كرد كه بر رقيب خود نمى تواند
پيروز شود از اين رو با ضربه فنى مخصوصى از دست يعقوب نجات يافت.(3).
روز نزول آيات سوره حديد، شاگردان ناخلف حضرت مسيح(ع)آن چنان وجود خدا را مادى و
محدود مى دانستند كه دستگاه ربوبى را متهم به توالد و تناسل كرده؛ خداوند، با زاد و
ولد مخصوص يك شركت سهامى خدايى تأسيس كرده است.
ايران آن روز در آتش جهل و تاريكى و دوگانه پرستى مى سوخت و الهه خير و شر و
خدايان نيك و بد و پديد آرندگان نور و ظلمت بر مغزها حكومت مى كرد و هر خالق از
مصنوع خالق ديگر بى خبر و ناآگاه بود.
آرى، در چنين دوران سياهى آن آموزگار الهى، به تعليم پروردگار جهان، پرچم توحيد،
و معارف عقلى و فلسفى را به دست گرفت و با نداى هرچه نافذتر گفت:.
هان اى مردم، (وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ وَاللّهُ بِما تَعْمَلُونَ
بَصير)خداوند شما مادى نيست، زمان و مكان او را مقيد نساخته است و او بر همه تسلط و
احاطه دارد.
عكس العمل معرفى هاى غلط.
نتيجه فرود آوردن خدا تا در خيمه ابراهيم، و سكنا گرفتن خدا در باغ عدن، عكس
العمل كشتى گرفتن خدا با يعقوب و يا تشكيل شركت سهامى خدايى از ناحيه خدا و حضرت
مسيح و روح القدس، اين شد كه نيمى بيشتر از پيروان تورات و انجيل، دستگاه خدايى را
به مسخره گرفته و از زير بار خداپرستى، به ماديگرى و الحاد پناهنده شوند. اين گونه
معرفى هاى غلط، ضربه هاى محكم بر صفوف خداپرستان واقعى زد و موجب رشد و نمود مكاتب
الحادى و ماترياليسم و شيوع افكار ضدّ خداپرستى در ميان مردم گرديد. به علاوه
اعتقاد به خدايى كه تورات و انجيل معرفى مى كنند فاقد هر نوع نقش تربيتى خواهد بود؛
خدايى كه از بنده خود، آدم، ناآگاه است، چگونه از گناهان بندگان خود در دل شب ها در
نقاط مختلف، آگاه خواهد بود و چگونه بر سراسر جهان تسلطو حكومت خواهد داشت!.
خداى ناظر بر اعمال.
قرآن با جمله (وَهُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنْتُمْ) خدايى را معرفى مى كند كه
در تمام لحظات و اوقات با ما همراه است و آنى از مخلوق خود غفلت نورزيده و پرده اى
ميان وى و آفريده اش نيست.
اعتقاد به چنين خداى شاهد بر اعمال و حاضر در همه جا، اثر تربيتى عجيب و شگفت
انگيزى دارد؛ كمتر شخصى با چنين اعتقاد راسخ، دست به گناه و نافرمانى مى زند؛ زيرا
مى داند ميان او و خدا فاصله اى وجود ندارد و هر عملى انجام مى دهد، براى او روشن
است.
مى گويند فرزند يكى از اصحاب پيامبر، با جمعى در بيابان سفره اى گسترده و مشغول
غذا خوردن بود.چوپان جوانى با تعدادى گوسفند از كنار آنان گذشت، يك نفر از آن ميان
برخاست، و چوپان را براى خوردن غذا دعوت نمود.چوپان جوان پس از اظهار تشكر، پوزش
طلبيد كه معذورم زيرا روزه ام. اين جمله را گفت و با جمع آنان وداع نمود.
برخى از آنها احتمال دادند كه چوپان در اين پوزش ظاهر سازى نموده و از در ريا و
تزوير وارد گرديده و در واقع روزه نبوده است. فرزند آن صحابى با هوشيارى خاصى گفت:
من اكنون حقيقت را براى شما روشن مى كنم و براى همين جهت چوپان را صدا زد و از او
خواست يكى از گوسفندان خود را در برابر مبلغى در اختيار آنها بگذارد و اگر مالك گله
گوسفند خود را مطالبه كرد، وى بگويد، گوسفند طعمه گرگ گرديد و آنها نيز به نفع او
گواهى دهند.
جوان پس از شنيدن سخنان وى مقدارى تأمل كرد و سپس سربرداشت و با صداى بلند گفت:
(فأين اللّه)؛ يعنى پاسخ خدا را چگونه بدهم! او كه مى بيند و همه جا حاضر است و عمل
من براى وى پنهان نيست.
آنان با اين آزمايش، به اخلاص جوان چوپان پى بردند.
بنابراين اعتقاد به چنين خدايى ضامن سعادت و عامل برقرارى نظم در اجتماع است، نه
خدايى كه تورات و انجيل معرفى مى نمايند.
آيه پنجم (لَهُ مُلْكُ السَّمِواتِ وَالأَرْضِ ...) مربوط است به حكومت مطلق خدا
بر آسمان ها و زمين و در اين باره در فصل سوم به طور مشروح سخن گفتيم.
اختلاف شب و روز.
6. (يُولِجُ الَّيْلَ فِى النَّهارِ وَيُولِجُ النَّهارَ فِى الَّيْلِ وَهُوَ
عَلِيم بِذاتِ الصُّدُورِ؛.
شب را در روز و روز را در شب وارد مى كند از يكى كم مى كند و بر ديگرى مى افزايد
و او به (مكنونات و) اسرار سينه ها داناست).
كوتاهى و بلندى شب و روز.
مى دانيم شب و روز در ايام سال يك سان نيست، بلكه پيوسته از يكى كم و به ديگرى
افزوده مى شود و علت اين موضوع همان تمايل محور زمين نسبت به مدار آن است؛ زيرا
محور زمين بر مدار آن عمود نيست و تقريباً در حدود 5/23 درجه تمايل دارد و همين
موضوع سبب مى شود كه زمين در گردش خود بر دور آفتاب، اوضاع مختلف به خود بگيرد.
هنگامى كه در وضعى قرار مى گيرد كه نيم كره شمالى رو به طرف آفتاب متمايل است،
طبعاً روزها طولانى تر و شب ها كوتاه تر و تابش آفتاب بيشتر خواهد بود و در اين
موقع، فصل تابستان است در حالى كه نيم كره جنوبى در همان زمان فصل زمستان خود را مى
گذراند.
هنگامى كه در وضعى قرار گيرد كه نيم كره شمالى تمايل به جهتى برخلاف آفتاب داشته
باشد، مقدار بيشتر از آن در تاريكى فرومى رود و طبعاً شب ها طولانى تر و روزها
كوتاه تر مى شود و در اين موقع، فصل زمستانى نيم كره شمالى آغاز مى شود؛ درحالى كه
نيم كره جنوبى در اين موقع متمايل به آفتاب است و فصل تابستان خود را مى گذراند.
به راستى يكى از نشانه هاى بارز دخالت عقل و شعور در پديد آمدن كره زمين، همين
تمايل محور زمين است و اين كه در گردش خود به دور آفتاب در محور خود عمودى پيش نمى
رود، بلكه نسبت به سطح مدار خود متمايل است؛ زيرا اگر چنين نبود، قطب شمال و جنوب
براى هميشه در روشنايى نيمرنگ شفق مى ماند؛ بخار آب اقيانوس ها دايم از شمال به
جنوب درحركت مى آمد و قاره هايى از يخ ايجاد مى كرد، چه بسا مسافات بين خط استوا و
نواحى قطبى را به بيابان هاى غير مسكون تبديل مى نمود، با تبخير آب اقيانوس ها،
بستر شوره زار آنها نمودار مى شد و رودخانه هاى قطبى همه جاى اراضى را شسته و از
ميان دره هاى عميق مى گذشت و مرداب هاى موقتى از نمك مذاب دراين بسترها به وجود مى
آمد؛ فشاركو ه هاى عظيم و سنگين يخ به قدرى زياد مى شد كه بر سطح هر دو قطب سنگينى
كرده و آنها را فرو مى برد و آن وقت خط استوا بر اثر همين فشار تركيده و منطقه
جديدى احداث مى كرد؛ اقيانوس ها خشك مى شد و اراضى وسيع جديدى به وجود مى آمد و
ميزان بارندگى و رطوبت هم در اطراف جهان تقليل مى يافت و نتايج سهمگين آن دنيا را
منقلب مى نمود.(4).
كوتاهى و بلندى شب ها و پيدايش فصول چهارگانه يكى از نتايج تمايل محور زمين است.
لذا قرآن اين موضوع را به مناسبت هاى مختلفى در قرآن ياد آور شده(5)
و از اين رهگذر بشر را به شعور و عقل كلى كه اين جهان را تدبير مى كند متوجه مى
نمايد.
آيا قلب و سينه مركز ادراك است!.
قرآن مجيد در پاره اى ازموارد، ادراك و احساس انسانى را به قلب و سينه نسبت داده
و هر دو را مركز ادراك دانسته است چنان كه مى فرمايد:.
(ولهم قلوب لايفقهون بها؛.
براى آنان قلوبى است كه هرگز با آن چيزى را درك نمى كنند).
و نيز مى فرمايد.
(وَحُصِّلَ مَافِى الصُّدورِ؛(6).
و آن چه در سينه هاست مشخص گردد).
در آيه مورد بحث، سينه مركز اسرار و رازها دانسته شده چنان كه مى فرمايد:.
(وَهُوَ عَلِيم بِذَاتِ الصُّدُور؛.
بر آن چه در سينه مردم مكنون و پنهان است آگاهى دارد).
در اين موقع سؤالى پيش مى آيد، چگونه قرآن، قلب و سينه را مركز اين پديدهاى
روانى دانسته است در صورتى كه بر اساس تحقيقات علمى، قلب صنوبرى، كه در قسمتى از
سينه قرار گرفته است، كوچك ترين نقشى در تحقق پديده دانش ندارد چگونه قرآن، برخى از
قلوب را بيمار و ترسو معرفى مى كند(7)
در صورتى كه همگى مربوط به روان است چگونه قرآن سينه را تنگ و وسيع(8)
معرفى مى نمايد؛ در صورتى كه مركز تمام اين ادراكات، مغز و سلسله اعصاب است، نه قلب
و نه سينه.
پاسخ: اولاً، يكى از معانى قلب در لغت عربى، همان عقل و روح است. در فرهنگ هاى
عربى مى نويسند: (القلب: العقل). و در استعمالات معمولى در همان معنا نيز به كار مى
رود؛ هنگامى كه انسان با ناگوارى ها دست به گريبان مى شود مى گويد: (قلبم سياه شد).
موقعى كه از دوست ديرينه خود بى مهرى مى بيند، مى گويد: (قلبم شكست). ناگفته پيداست
منظور از اين جمله ها همان قلب صنوبرى شكل كه وظيفه آن رساندن خون به شرايين و
وريدهاست، نيست، بلكه مقصود چيزى است كه حقيقت انسان به آن بستگى دارد و اگر از
ميان برود، انسانيت نيز ازميان مى رود و بشر به صورت جمادى درمى آيد.
در برخى از آيات قراينى وجود دارد كه منظور از قلب، همان قطعه گوشتى كه در قسمت
مايل به چپ سينه قرار گرفته است، نيست؛ زيرا در يكى از آيات چنين مى فرمايد:.
(إِنَّ فى ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْب أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ
شَهِيد)؛(9).
(از ميان سرگذشت اقوام ديرينه آن دسته بهره مند مى گردند كه داراى دل و قلب
باشند).
اگر مقصود از (قلب) همان تلمبه خودكار بدن باشد، تعليق بر چنين شرطى بى فايده
خواهد بود؛ زيرا اين شرط در تمام افراد موجود است و همه مردم در قفسه سينه، چنين
عضوى دارند، در صورتى كه هدف قرآن اين است كه بهره بردارى از قرآن را به دسته خاصى
كه داراى فكر و عقل سليمى هستند، اختصاص دهد و در حقيقت مى خواهد چنين بفرمايد:
(لمن كان له عقل).
نه تنها لفظ (قلب) در اين معنا به كار مى رود، بلكه گاهى لفظ (صدر) (سينه) به
طور حقيقت و يا مجاز در روح و روان نيز به كار مى رود آن جا كه مى فرمايد:.
(أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ؛(10).
آيا سينه تو را (براى درك حقايق) باز نكرديم).
و در جاى ديگر مى فرمايد:.
(أَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلإِسْلامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِنْ ربِّهِ؛(11).
كسانى كه ما سينه آنهارا براى درك حقيقت اسلام باز نموده ايم در روشنى خاصى از
جانب خدا، قرار گرفته اند).
جاى ترديد نيست كه مقصود از سينه در اين جا، همان انبان استخوان نيست، بلكه روح
انسانى و مدارك فكرى است كه قابل شرح و ضيق و هدايت و ضلالت است.
در قرآن و استعمالات روزانه، بدين دليل با اين دو لفظ، از روح و روان و عقل و
ادراك به طور مجاز تعبير مى آورند كه قلب و سينه بارزترين عضو بدن است كه آثار
روانى در آن ظاهر مى گردد. هنگامى كه موجى از سرور و خوشحالى در روان ما پديد مى
آيد و يا ترس و لرز آن را فرا مى گيرد، فوراً در قلب و سينه واكنش آنها نمايان مى
شود و تغييراتى در ضربان قلب و دستگاه سينه پديد مى آيد. و در حقيقت دل و سينه
نزديك ترين و حساس ترين مظهر براى بروز و ظهور امور روانى است. از اين لحاظ، انبساط
و انقباض درك و احساس به طور كنايه به اين دو عضو، نسبت داده مى شود تا جايى كه
پزشك از نحوه ضربان قلب مى تواند انواع بيمارى ها را تشخيص دهد و توقف و ايستادن
قلب را نشانه مرگ و پايان يافتن حيات تلقى نمايد.
ثانياً، مركز ادراك نه قلب است و نه مغز و نه اعصاب، بلكه همه آنها وسيله اى بيش
براى تحقق درك و احساس نيستند، بلكه به گواهى براهين علمى و فلسفى، مُدرِك واقعى
همان روح انسانى است كه پيراسته از ماده و خواص آن است و آزمايش ها بيش از اين
اثبات نكرده است كه انسان در ادراك و احساس خود به اين ابزار مادى نيازمند است و
اما مُدرِك واقعى يا وسيله بودن آنها را نمى توان با آزمايش ثابت كرد و به عبارت
ديگر، هرگز آزمايش صلاحيت ندارد يكى از دو طرف قضيه را معين سازد.
فرستنده هاى جهان سخنان گوينده را به صورت امواج راديويى به اطراف جهان مى
فرستند و آيا صحيح است ما كه در كنار راديو، كه يك دستگاه الكتريكى است و با نيروى
برق كار مى كند، نشسته ايم، فريب ظاهر را خورده و بگوييم در پشت پرده، فرستنده اى و
گوينده اى وجود ندارد و معتقد گرديم فرستنده و گوينده - هرچه هست - اين جعبه را
ديويى است، به دليل اين كه هر موقع به يكى از دستگاه هاى آن لطمه اى وارد آيد، از
كار و فعاليت باز مى ماند.
اين مثل، روشنگر ارزش نظريه كسانى است كه تصور كرده اند ستاد ادراكات، همان مغز
و سلسله اعصاب است و چنين استدلال مى كنند كه ما آزمايش كرده ايم، ديده ايم هر موقع
لطمه اى به مراكز ياد شده وارد مى آيد، درك و احساس لطمه خورده و نقايصى در اين
قسمت ايجاد مى شود در صورتى كه نتيجه اين استدلال، بيش از اين نيست كه وجود اين
مراكز مادى در تحقق ادراك دخالت كامل دارند، به سان راديو كه در شنيدن صداى گوينده،
مؤثر و دخيل است؛ اما شنونده و بيننده و درك كننده واقعى همين مغز مادى و اعصاب بدن
است. بنابراين هرگز از دليل ياد شده چنين نتيجه اى به دست نمى آيد.
گذشته از اين، در فلسفه الهى با براهين فلسفى استوار ثابت شده ستاد ادراكات و
احساسات - اعم از تصور و تصديق - همان روح مجرد انسانى است كه در اين جهان ماده با
ابزار و ادوات خاص و اعضاى بدن خود، كارهايى انجام مى دهد و شرح اين دلايل از هدف
بحث ما بيرون است.
عالى ترين اصل تربيتي.
قرآن با جمله (وَهُوَ عَلِيم بِذاتِ الصُّدُورِ؛ او از مكنونات سينه ها آگاه
است) به يكى از اصول تربيتى اسلام اشاره مى نمايد؛ زيرا در مكتب هاى مادى، ملاك
نيكى و خوبى، عمل انسان است و با معتقدات و منويات مذهبى و انگيزه هاى عمل كارى
ندارند؛ هرگاه يك نفر بيمارستانى به هر نيت و نظرى بسازد، نوعاً مردم، بنياد گذار
آن را مى ستايند و گروه زيادى در افتتاح آن شركت جسته و نمايندگان مطبوعات و راديو
و تلويزيون در باره آن سخن گفته و عكس و تفصيلاتى از آن، منتشر مى سازند؛ ولى اسلام
در داورى خود، تنها به پرونده عمل شخص نمى نگردد، بلكه پرونده نيت و انگيزه هاى
روانى كار را نيز مورد بررسى قرار مى دهد در صورتى كه نيت نيز به سان عمل پاك و
پيراسته باشد، عمل شخص را تقديس نموده و براى آن پاداشى قائل مى شود ولى اگر انگيزه
عمل ريا و جلب توجه عوام و... باشد، آن را شايسته تقدير و پاداش نمى داند.
قرآن با توجه دادن بشر به اين كه خداوند از همه اسرار درونى و مكنونات سينه ها
آگاه است، ما را به يك اصل تربيتى رهبرى نموده و هشدار مى دهد كه از بسيارى از
گناهان انديشه اى و فكرى، مانند گمان بد، رشك، ريا و تزوير بپرهيزيم و در جاى ديگر
مى فرمايد:.
(إِنْ تُبْدُوا مَا فِى أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ؛(12).
اگر آن چه را در دل داريد آشكار سازيد و يا پنهان بنماييد خداوند از آن بازخواست
مى نمايد).
اسلام همان طور كه به اصلاح ظاهر اهميت داده، به اصلاح باطن و درون نيز عنايت
كامل مبذول داشته است؛ تا آن جا كه رضا و خشم باطنى را ملاك استحقاق پاداش و كيفر
دانسته است. اميرمؤمنان مى فرمايد:.
(إنّما يجمع الناس الرضا والغضب، وإنما عقر ناقة ثمود رجل واحد، فعمهم اللّه
بالعذاب لما عموه بالرضا؛(13).
رضا و خوشنودى از يك عمل و خشم از عمل ديگر، انسان را بامباشر آن عمل در يك جا
گرد مى آورد.ناقه صالح را يك نفر پى كرد ولى عذاب الهى همه را فرا گرفت؛ زيرا همگى
به فعل او راضى بودند).
پىنوشتها:
1. ر.ك: تورات، سفر پيدايش، باب 3، آيه هاى 8 - 11 و نيز ص61.
2. همان، باب 18، آيه هاى 1 - 9.
3. همان، باب 32، آيه هاى 24 - 32.
4. راز آفرينش انسان، ص16.
5. جمله (يولج الّيل فى النهار و يولج النهار فى الّيل) به مناسبت هايى پنج بار در
قرآن تكرار شده. ر. ك: آل عمران (3) آيه 27؛ حج (22) آيه 61؛ لقمان (31) آيه 29؛
فاطر (35) آيه 13؛ حديد (57) آيه 6.
6. عاديات (100) آيه 10.
7. مانند (فى قلوبهم مرض) - بقره (2) آيه 10؛ (وقلوبهم وجلة) - مؤمنون(23) آيه 60.
8. انعام (6) آيه 125.
9. ق (50) آيه 37.
10. انشراح (94) آيه 1.
11. زمر (39) آيه 22.
12. بقره (2) آيه 284.
13. نهج البلاغه عبده، خ196.