معارف عقلى قرآن يا زيربناى مسائل ديني.
معارف عقلى قرآن آن رشته بحث هايى است كه مربوط به ايدئولوژى مذهبى و زيربناى
مسائل دينى باشد؛ مانند بحث از دلايل وجود و صفات ذات و افعال بى مثال او.(1).
از آن جا كه مسائل مربوط به جهان آفرينش(2)
و سرنوشت انسان(3)
و زندگى پس از مرگ(4)
و پيامبران الهى و جانشينان آنان و شرايط و صفات هريك و... فعل خدا شمرده مى شوند،
از اين جهت همگى در رديف مسائل كلى و معارف عقلى قرار مى گيرند.
اهميت و عظمت معارف عقلى در صورتى معلوم مى شود كه بدانيم بيان معارف عقلى، يكى
از اهداف سه گانه(5)
قرآن است و آياتى كه در مورد اصول كلى و معارف دينى نازل شده از نظر تعداد يك سوم
قرآن را تشكيل مى دهند.
باز عظمت اين بخش در صورتى روشن مى گردد كه در تحليل آيات مربوط به آن، راه
مقايسه و روش تطبيقى را پيش گيريم؛ يعنى عقايد و مذاهب ملل مختلف جهان و به خصوص
عقايد محيط ظهور قرآن را در باره همين موضوعات در كنار اصول كلى و معارف علمى قرآن
قرار دهيم و پس از مقايسه و تطبيق، با كمال بى طرفى و آزادى در باره اصول كلى و
معارف قرآن(6)،
داورى نموده و ارزيابى كنيم.
بهترين راه درباره ارزيابى معارف قرآن، بررسى عقايد يونانى، بودايى و زرتشتى و
عرب جاهلى است كه هر يك بر قسمتى از جهان آن روز حكومت مى كرد و بسيارى از اين
عقايد، خلاصه افكارگروهى از نقادان فلسفه و استادان علوم الهى بود كه قرن ها در
محافل علمى جهان معروفيت به سزايى داشتند و هم اكنون قدرت و عظمت خود را در قلوب
گروهى از ملل دور افتاده جهان حفظ كرده اند.
در اين ارزيابى، فرد بى نظر به طور قطع و يقين مى فهمد كه آيات مربوط به عقايد و
معارف، همگى در سر حد اعجاز است و محال است يك بشر درس نخوانده و تحصيل نكرده و
زاده در محيط جهل و بربريت، قادر به طرح اصول و معارفى باشد كه نوابغ و فلاسفه جهان
پس از قرن ها، به درك قسمتى از آن چه او گفته است، موفق گرديده اند.
اگر روزى قرآن با لحن محكم و گويا، تحدى نموده و همه جهانيان را به مبارزه طلبيد
و سپس اعلام نمود كه، اگر تمام جهانيان دورهم گردآيند، تا كتابى مانند قرآن
بياورند، نمى توانند اگر چه با هم همكارى صميمانه داشته باشند؛(7)
منظور تنها دعوت به مبارزه قلمى و ادبى نبود و ملاك برترى قرآن تنها در شيرينى بيان
و رسايى عبارت و زيبايى الفاظ كه در كلمه هاى فصاحت و بلاغت خلاصه مى شود، نيست،
بلكه دعوت به مبارزه با كتابى است كه از جنبه هاى گوناگون معجزه است.(8).
و هر يك از اينها، دليل قاطع و استوار بر اعجاز و آسمانى بودن اين كتاب است.
حسيون و معطّله.
دو گروه ياد شده، دستگاه فكرى و عقلى بشر را در درك اين مفاهيم و حقايق ناتوان و
نارسا مى دانند.
گروه نخست، همواره به دنبال موضوعاتى مى روند كه قابل حس و لمس بوده، و از قلمرو
حس بيرون نباشد، اين دسته متعقدند مسائل ما وراى حس از محيط قدرت فكرى بشر بيرون
است و هيچ كس در مسائل ماوراى حس، حقّ نفى يا اثبات امرى را ندارد. ولى با توجه به
اين كه علوم و معارف بشر، منحصر به امور لمس شدنى نيست، بلكه براى انسان يك رشته
معلوماتى، مانند وجدانيات، فطريات و بسيارى از محاسبات رياضى و ... است كه هرگز از
طريق حس يا از خارج اخذ نمى شوند؛ بى پايگى اين مكتب، كه عكس العمل افراطى مكتب هاى
عقلى است، روشن مى شود، و اين كه اصالت و واقعيت، به محسوس منحصر نيست، بلكه دايره
اصالت ها و واقعيت ها، وسيع تر از آن است كه حس بر آن احاطه پيدا كند.
گذشته از اين، آن چه را انسان با حس به صورت امور جزئى و محسوس درك مى كند،
سرانجام همه را در قالب قانون كلى و عمومى درآورده و مى پذيرد، در صورتى كه آن چه
براى ما محسوس است چند امر جزيى است كه از افرادِ آن موضوع كلى شمرده مى شوند و
هرگز ما حسى به نام حس (كلى شناسى) نداريم و تنها عقل است كه مى تواند به قوانين
كلى دست يابد.
پذيرفتن اصالت حس با توجه به خطا كردن حسّ بشر، مشكلات زيادى را براى (حسيون) به
وجود آورده است تا آن جا كه ژان ژاك (1622 - 1704) انگليسى، سردسته حسيون مى گويد:
(منكر موجودات محسوس شدن معقول نيست، البته يقين بر آنها هم مانند يقين برمعلومات
وجدانى و معلومات تعقلى نيست و از نظر علمى و فلسفى مى توان آنهارا در زمره گمان ها
و پندارها به شمار آورد ولى در زندگى دنيوى بايد به حقيقت محسوسات يقين داشت).
گروه دوم، همان طايفه معطله متشرعه هستند كه به بهانه (توقيفى بودن اسماى الهى)
فكر و ذهن را از درك هر نوع حقيقت تعطيل نموده و هر موقع، پاى يكى از اين مباحث به
ميان آيد، فوراً به عقل فرمان تعطيل بحث و بررسى صادر مى نمايند. افراط برخى از
آنان به قدرى است كه حتى مى گويند نمى توان هيچ صفتى از اوصاف خدا، حتى توحيد و
يگانگى وى را ثابت نمود و در اين موضوعات به سان مسائل فرعى بايد راه سمع و ورود نص
از پيامبر و پيشوايان مذهبى را پيمود.
برخى براى اين كه خويش را از رنج بحث و تحقيق راحت سازند به رواياتى مانند
(إياكم والتفكر فى اللّه؛ فإنّ التفكر فى اللّه لايزيد إى تيهاً؛(9)
از تفكر در باره ذات و حقيقت خدا دورى گزينيد؛ زيرا تفكر در باره خدا، جز حيرت و
سرگردانى نتيجه اى ندارد) تمسك جسته و اين روايت و امثال آن را كه از خوض درمسائل
خاصى، نهى مى نمايد(10)،
سند و گواه مدعاى خود دانسته اند. گويا استدلال كننده ميان بحث از ذات خدا و اين كه
حقيقت وى از چه مقوله است و بحث از دلايل وجود و صفات و افعال وى، فرق نگذارده، و
همه را به هم خلط كرده است. در صورتى كه هدف روايت و نظاير آن، بحث در كيفيت وجود و
حقيقت هستى آن است، به گواه اين كه در ذيل روايت چنين مى فرمايد: (لأن الله تبارك و
تعالى لاتدركه الأبصار ولايوصف بمقدار؛ ديدگان او را درك نمى كند، و وجود
(نامتناهى) او تقدير و اندازه گيرى نمى شود).
گذشته از اين، اين رشته از مسائل، ذوق خاص و شايستگى ويژه و مواهب الهى لازم
دارد و هر فردى لايق و شايسته نيست كه اين نوع مسائل را زير و رو كند، و يا گام در
اين مباحث بگذارد.
بنابراين ممكن است اين نوع جلوگيرى متوجه افراد كم ظرفيت باشد كه نه تنها از
توجه به اين مسائل نفعى نمى برند؛ بلكه بر اثر نداشتن استعداد و منطق قوى و
نيرومند، دچار شكوك و شبهات مى گردند و سرانجام ايمان صاف و طبيعى خود را از دست مى
دهند و اگر امام هشتم در مكاتبه على بن هلال هر دو گروه - اعم از آشنا به اصول كلام
و غير آشنا - را از خوض در اين مسائل نهى مى نمايد، مقصود هر آشنا مانند هشام و
امثال او نيست، بلكه آشناى نسبى است كه نسبت به ديگران آشنا هستند، ولى از نظر
ملاك، شايستگى غور در مسائل را ندارند.
اين روايت(11)
و نظاير آن هرگز نمى تواند گواه برنهى مطلق از ورود در معارف عقلى و اصول كلى فلسفى
باشد؛ زيرا خود قرآن در طرح اين مسائل پيشگام بوده و مسائلى را به اتكاى يك رشته
دلايل فلسفى تجزيه و تحليل نموده است.
قرآن در طرح معارف، از راه تعبد وارد نشده و از مردم نخواسته است كه نفهميده و
نسنجيده مطلبى را تصديق كنند، بلكه چونان متفكرى محقق، كه افكار و آراى خود را در
قالب استدلال و برهان مى ريزد، سخن گفته و به اتكاى دلايل عقلى، معارف خود را مطرح
نموده است.
اگر به راستى بايد دستگاه فكرى و دماغى خود را در برابر مسائل و معارف عقلى
تعطيل كنيم و هرگز نبايد در باره اين مسائل به بحث بپردازيم، پس چرا اميرمؤمنان
(ع)و پيشوايان ديگر ما صدها معارف عقلى را با دليل و برهان بيان كرده و راه استدلال
و طرز تحليل اين گونه موضوعات را به ما آموخته اند!.
با مراجعه اى كوتاه به خطبه هاى نهج البلاغه و فصول صحيفه سجاديه و روايات
ارزنده اى كه محدث بزرگوار شيعه در كتاب توحيد(12)
و مجلسى در بحار الانوار
(13) نقل كرده اند به خوبى روشن مى شود كه كتاب و سنت نه تنها ما را از تفكر و
تدبر و بررسى مسائل عقلى و فلسفى نهى ننموده اند؛ بلكه متفكران را به تفكر و تدبر
ترغيب و تشويق نموده است.
صحابه و معارف عقلى قرآن.
جاى بسيار تأسف است كه معارف عقلى اين كتاب آسمانى كمتر مورد توجه صحابه و
تابعين و مفسران پيشين بوده است، و هيچ نوع تحقيق و تجزيه و تحليلى در اين مقوله از
آنان نقل نشده و جز تعبد به ظواهر و تفسير مفردات كارى انجام نداده اند:.
هنگامى كه از سفيان بن عيينه، از تفسير اوصافى كه خداوند در قرآن براى خود ذكر
نموده است سؤال شد، گفت: (تفسيرش فقط تلاوت و قرائت آن، آن گاه سكوت مطلق در برابر
آن است).
اين طرز تفكر حاكى از يك نوع جمود و ركود فكرى است و اگر دانشمندان يك جامعه،
دچار چنين طرز تفكرى گرديدند براى هميشه از قافله تمدن عقب مى مانند.
هنگامى كه از پيشواى فرقه مالكى سؤال شد: مقصود خداوند از آيه (إنَّ اللّهَ
عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى) چيست سخت خشمگين و ناراحت گشت و عرق بر پيشانى وى نشست،
سپس سر به زير افكند و پس از لحظاتى گفت: (الكيف غير معقول، والاستواء غير مجهول و
الإيمان به واجب والسؤال عنه بدعة؛ سؤال از اين كه خداوند چگونه بر عرش قرار گرفته
نامعقول است و حقيقت استوا (استقرار) روشن و ايمان به مضمون آيه واجب وسؤال از
حقيقت آن حرام است). در اين لحظه رو به سؤال كننده نمود و گفت: (مى ترسم تو يك فرد
گمراه باشى.) سپس دستور داد او را از جلسه اخراج كنند.(14).
به عقيده وى سؤال از هر حقيقت ارزنده اى، كه قرآن براى روشن ساختن اذهان ملل
جهان آورده است، نشانه بدعت و ضلالت و گمراهى سؤال كننده است.
درميان پيشينيان فقط بزرگان خاندان رسالت و پيشوايان بزرگ شيعه، امير مؤمنان(ع)و
فرزندان گرامى وى، يگانه جمعيتى بودند كه اين سد را شكسته و به پيروى از تعاليم
عالى قرآن، ياران و دوستان شايسته خود را به غور درمسائل فكرى و بررسى حقايق علمى
وادار نموده و متفكران ارزنده اى مانند اصبغ بن نباته، قيس الماصر، فضال بن هشام بن
سالم، هشام بن الحكم(15)
و... تربيت كرده و در باره معارف عقلى قرآن و جز آن، مطالب مستدل و گسترده اى بيان
نموده اند.
يونس بن يعقوب مى گويد: مردى از شام شرفياب محضر امام صادق گرديد و گفت: آمده ام
با ياران تو مناظره كنم. امام به من دستور داد كه از خانه بيرون بروم و يكى از
شاگردان آن حضرت را، كه در فنّ مناظره و علم كلام استاد و ماهر بود براى مناظره با
آن مرد شامى دعوت كنم. من در بيرون خانه با حمران بن اعين(16)
و احول(17)
و هشام بن سالم مصادف شدم و براى مناظره با آن مرد شامى آنان را به خانه حضرت صادق
دعوت كردم. حضرت از هر سه نفر احترام كرد و سپس دستور داد كه هر كدام جدا جدا با آن
مرد شامى وارد مناظره شوند. امام صادق به مناظره هر يك از آن سه نفر با آن مرد با
كمال دقت گوش مى داد، آن گاه در باره هر يك از آن سه تن داورى نمود و نتيجه مناظره
آنان اين شد كه مرد شامى ايمان آورد و از طريق اهل بيت پيروى نمود.(18).
اصولاً هرگاه فرد بى طرفى در روايات و احاديث كه از پيشوايان معصوم شيعه در مورد
اصول عقايد و معارف عقلى وارد شده، دقت و بررسى كند، آشكارا مى بيند پيشوايان شيعه
در بسيارى از موضوعات عقلى، خواه آن چه در قرآن وارد شده و يا جبر زمان و تكامل
علوم و آميزش ملت ها و انتقال معارف به سرزمين هاى اسلامى، موجب رواج و طرح آن شده
بود، بياناتى شيوا و مستدل دارند كه از هر نظر شبيه به طرز تفكر فلسفى است.
اين مقدمه كوتاه گنجايش آن را ندارد كه يك صدم(19)
آن چه را از آنان در اين باره به ما رسيده است منعكس كنيم و بهترين و روشن ترين
گواه گفتار ما، مطالعه خطبه هاى نهج البلاغه و كتاب توحيد صدوق و بحار الانوار،
جلدهاى 4- 7 است.
با اين فرض چطور مى توان گفت كه در اصول عقيده اى و فكرى فقط بايد راه كتاب و
سنت - آن هم به معناى تعبد به ظواهر آن - را پيمود و دستگاه عقلانى را، كه يكى از
بزرگ ترين مواهب الهى است، از داورى و قضاوت و غور و بررسى در باره اين مسائل
بازداشت.
هرگاه امام هشتم، ياران و شيعيان را از خوض درمسائل كلامى نهى مى نمود، به طور
مسلم، مراد مراء و جدال است كه شيوه اصحاب كلام در آن عصر بوده و لذا مرحوم صدوق
روايت مزبور و مانند آن را در تحت عنوان (باب النهى عن الكلام و المراء و الجدال فى
اللّه عز وجل)(20)
آورده است و گرنه غور و بررسى، تفكر و دقت در يك محيط آرام و دور از تعصب و غرض
ورزى از مميزات مؤمن و نشانه ايمان است.(21).
براى متفكران آخرالزمان.
حدود بيست سال پيش، در مجلس درس يكى ازاساتيد بزرگ خود، كه هم اكنون از مراجع
عالى قدر جهان تشيع هستند، به مناسبتى از بحث در عقايد اسلامى و مسائل ماوراى طبيعت
سخن به ميان آمد و اين كه تا چه اندازه بايد در اين مسائل غور نمود و مرجع صالح در
اين رشته از مسائل چيست. حضرت استاد پس از بياناتى شيوا و گسترده چنين فرمودند:
مرجع صالح در اين مسائل، عقل و برهان است و خود قرآن نيز در القاى مسائل عقلى، به
اصل (تعبد) تكيه نمى كند و غالباً بيانات خود را توأم با يك سلسله براهين اجمالى
ذكر مى نمايد كه اگر به طرز صحيح توضيح داده شوند به صورت دلايل عقلى و فلسفى جلوه
مى كنند.
سپس افزود: قرآن براى زنده كردن روح استدلال و احياى اصل (تفكر)، كه يگانه مميز
انسان از غير انسان است، اصول و كلياتى از معارف مطرح كرده تا مسلمانان از طريق
انديشه در باره آنها، با استوارترين حربه علمى آشنا شوند و از حضرت سجاد(ع)نقل شده،
خداوند آگاه بود در آخرالزمان، گروهى عميق و متفكر درجامعه اسلامى پديد مى آيند، از
اين رو سوره توحيد و شش آيه از آيات اول سوره حديد را نازل فرمود، تا آنان از طريق
تدبر در مفاد آنها، خدا را بشناسند.
بيانات شيوا و دل پذيراستاد در آن روز شوق شديدى درنگارنده درمورد فهم آيات سوره
حديد پديد آورد و همواره علاقه مند بود آن چه را به فكر نارساى خود از استادان عالى
قدر عقايد و تفسير، در باره آيات اين سوره استفاده نموده به رشته تحرير در آورد، و
در اختيار فرزندان قرآن و پروانگان اين مشعل فروزان بگذارد، شايد از اين طريق خدمت
ناچيزى به ساحت مقدس قرآن انجام داده باشد.
محققان و استادان تفسير پس از مطالعات و تحقيقات زيادى به اين نتيجه رسيده اند
كه معمولاً هر سوره، هدف مشخصى دارد و نوع آيات يك سوره، همان هدف را تعقيب مى
كنند، بنابراين هدف سوره چنان كه فصول اين كتاب به خوبى آن را روشن مى سازد بيان يك
سلسله معارف عقلى و مسائل مربوط به ماوراى طبيعت است و اگر در ضمن، به مناسبتى از
يك رشته مسائل اجتماعى نيز سخن به ميان آمده است؛ دليل بر آن نخواهد بود كه هدف غير
آن است و از آن جا كه اين سوره مبين و حاوى قسمتى از معارف عقلى است كه در قرآن
وارد شده است نام كتاب قرآن و معارف عقلى در نظر گرفته شد و مقصود از آن، بيان برخى
از معارفى است كه در قرآن آمده است. به اميد روزى كه مجموع آياتى كه در قرآن درمورد
اصول كلى و معارف عقلى وارد شده، به صورت جالبى تبويب و تدوين گردد و زير نظر لجنه
اى تحقيقى، براهين محكم قرآن و اشارات لطيفى كه در اين موضوعات دارد با نظم و صورت
خاصى شرح و تفسير شود.
در پايان لازم به يادآورى است محتويات اين كتاب قبلاً يك بار در مجله درسهائى از
مكتب اسلام در بخش تفسير چاپ شده بود و اكنون به صورت كامل تر و دل پذيرتر به
خوانندگان گرامى تقديم مى گردد.
28خرداد 1350شمسى/ 24 ربيع الثانى 1391قمري.
قم - جعفر سبحاني.
1. مدنى است.
سوره (حديد) از سوره هاى (مدنى) است و مفاد آيات آن، حاكى است كه اين سوره موقعى
نازل شده است كه پيامبر و ياران او در مدينه مستقر شده بودند و جاى آن بود كه
پيامبر معارف عقلى اسلام را بيان نمايد. آيه دهم سوره دلالت دارد كه اين سوره پس از
فتح مكه(22)
نازل گرديده است؛ زيرا در اين آيه مى فرمايد: (كسانى كه در راه خدا، پيش از فتح مكه
انفاق مى كردند، با اشخاصى كه پس از فتح مكه انفاق مى نمايند، يك سان و برابر
نيستند و دسته اول بر دسته دوم برترى دارند).
2. هدف سوره.
هدف سوره بيان يك سلسله معارف عقلى است كه تا نزول قرآن، فكر هيچ فيلسوف و مرغ
انديشه هيچ دانشورى به آنها نرسيده بود، ولى پيامبر درس نخوانده و مكتب نرفته، در
آن محيط تاريك اين رشته از معارف را، كه در مكتب وحى آموخته بود، بيان نموده است و
اگر قرآن منحصر به همين سوره بود و پيامبر معجزه اى جز اين سوره نداشت، كافى است كه
دليل و گواه بر ارتباط او با عالم وحى باشد و نبوت او را ثابت كند.
شما تنها شش آيه آغازين اين سوره را با دقت بيشتر مطالعه نماييد آن گاه قضاوت
كنيد كه چگونه فردى درس نخوانده، چنين حقايق و معارف الهى را درك و آن چنان آنها را
محكم و استوار بيان نموده كه متفكران جهان و پى افكنان معارف عقلى و فلسفه اسلامى،
با گذشت صدها سال به كمك براهين و استدلالات عقلى و همكارى هاى نزديك، فقط توانسته
اند شبحى از اين مطالب را درك و بيان كنند.
در عظمت اين سوره از نظر بلندى معانى، همين بس كه مفسر عالى قدر شيعه، على بن
ابراهيم مى گويد: اين كه از پيامبر نقل شده كه آن حضرت فرموده است: (أعطيتُ جوامع
الكلم؛ خداوند اصول سخنان حكمت آميز را به من داده است) منظور قسمتى از آيات اين
سوره است.
محدث عالى قدر اسلام، شيخ كلينى از امام سجاد(ع)نقل نموده است كه، آن حضرت
فرمود: (خداوند مى دانست كه در آخر الزمان افراد متفكرى در اجتماع انسانى پيدا مى
شوند، از اين رو سوره توحيد و شش آيه از آغاز اين سوره را نازل نمود، تا آنان با
تدبر درمفاد اين آيه ها، خدا را بشناسند و هركس در خداشناسى و يا صفات شناسى، غير
اين راه بپيمايد، به طور مسلم گمراه مى شود).(23)
.
پىنوشتها:
1. چون منظور شناسايى اجمالى معارف عقلى است، ناچار تعريف ياد شده نظر مزبور را
تأمين مى كند.
2. مانند عرش و كرسى و آسمان ها و زمين و حركت اجرام آسمانى و گنجايش جهان طبيعت
و انواع خلقت و....
3. مانند قضاء و قدر، سعادت و شقاوت، جبر و اختيار، طينت وميثاق، هدايت و ضلالت،
توفيق و خذلان و....
4. مانند حالات مرگ، عذاب قبر، برزخ و اعراف، اشراط ساعه، ميزان، تجسم اعمال،
تطاير الكتب، سخن گفتن اعضاى انسان، صراط، دوزخ، بهشت، خلود و دلايلى كه قرآن براى
امكان معاد و لزوم رستاخيز و تجديد زندگى، و به تعبير بهتر، امتداد زندگى، اقامه
نموده است و....
5. معمولاً قرآن را از نظر محور سخن، به سه بخش تقسيم مى نمايند:.
1. قصص و مواعظ؛ 2. احكام و فرايض؛ 3. اصول كلى و عقايد. ملاك در اين تقسيم،
تعداد آيات نيست، زيرا آيات مربوط به احكام فرعى از پانصد تجاوز نمى كند، بلكه محور
تقسيم، همان اهداف سه گانه اى است كه قرآن آن را تعقيب مى نمايد.
6. نگارنده تا كنون موفق به شمردن آياتى كه پيرامون اصول و معارف كلى وارد شده،
نگرديده است ولى حضرت استاد جناب آقاى طباطبائى دام ظله مى فرمودند كه، در قرآن در
باره معارف عقلى، متجاوز از دو هزار آيه موجود است.
7. (قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اهِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ
هَذا الْقُرْآنِ لايَأتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ
ظَهِيراً)- اسراء (17) آيه 88.
8. اعجاز قرآن مخصوص به جذابيت و كشش آن و يا شيرينى بيان و رسايى آن نيست، بلكه
قرآن از جنبه هاى مختلف بى مانند و معجزه است: از نظر قوانين مدنى و اجتماعى، بهره
بردارى از حوادث آينده، بيان قصص و سرگذشت پيشينيان، دانش هاى گوناگون، فرهنگ و
معارف عقلى و.... هريك از اين جنبه ها به تنهايى مى تواند هر نوع شك و ترديد را در
انتساب اين كتاب به خداوند بزرگ بر طرف سازد و هر فردى مى تواند مطابق ذوق و رشته
تخصص خود، از هريك از اين وجوه گوناگون، بر معجز بودن اين كتاب استدلال نمايد.
9. توحيد صدوق، چاپ حيدرى، ص457.
10. مرحوم صدوق قسمتى از آنها را در كتاب توحيد، باب 67، ص451 و 461 آورده و
مرحوم مجلسى در بحار الانوار؛ ج3، باب 9، ص257 - 267 قسمت معظم اين روايات را
گردآورده است.
11. از آن جا كه اين روايت به صورت (مكاتبه) نقل شده است، علاوه بر توجيهى كه
بالا گفته شد احتمال تقيه و غيره در آن نيز قوى است.
12. كتاب توحيد مرحوم صدوق از آثار ارزنده اسلامى است كه مى تواند مبين و
روشنگرگوشه اى از علوم و معارف اهل بيته باشد. مطالعه اين كتاب را به ضميمه شرح
مرحوم قاضى محمد سعيد قمى (1049 - 1103) به علاقه مندان توصيه مى كنيم.
13. ر. ك: ج 3و10، چاپ جديد.
14. الميزان، ج8، ص 165 - 166.
15. در باره شرح زندگى و نام مؤلفات و نحوه مناظرات آنان با اصحاب آرا و كلام
ر.ك: فهرست ابن النديم؛ فهرست نجاشى؛ احتجاج طبرسى؛ تأسيس الشيعة، ص 353 - 358.
16. برادر زرارة بن اعين است.
17. مقصود ابو جعفر مؤمن الطاق است.
18. اصول كافى، (كتاب حجت)، چاپ سنگى، ص82 - 83. متن مناظره آنان را در اين
صفحات مطالعه كنيد.
19. استاد علامه طباطبائى نمونه هايى از اين احاديث را جمع آورى فرموده و ارتباط
هر حديثى را به يكى از مسائل ماوراى طبيعت روشن ساخته است. ر. ك: مكتب تشيع، ش2،
ص119 و157.
20. توحيد، باب 67، ص454.
21. امير مؤمنان(ع)مى فرمايد: (لاعلم كالتفكر) - نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره
113.
22. فتح مكه در شوال سال هشتم هجرت بوده است.
23. نور الثقلين، ج5، ص231.