بازگشت به زندگى، عجيب نيست
5. «وَ إِن تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَ إِذا كُنّا تُراباً أَ إِنّا لَفِى
خَلْقٍ جَدِيدٍ أُولئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوُا بِرَبِّهِمْ وَ أُولئِكَ الأَغْلالُ
فِى أَعْناقِهِمْ وَ أُولئِكَ اَصْحابُ النَّارِهُمْ فِيها خالِدُونَ؛
اگر (از انكار آنان) تعجب مىنمايى، عجب گفتار آنهاست كه (مىگويند:) آيا وقتى
ما خاك شديم بار ديگر آفرينش جديدى خواهيم داشت؟ آنان كسانى هستند كه به قدرت خداى
خود كفر ورزيدند وغلها به گردنهاى آنهاست و همگى اهل آتش هستند و در آن هميشه
خواهند بود».
عقيده به روز باز پسين يكى از عقايد كهن جهان بشرى است، حتى آثار اعتقاد به آن
در ميان مللى كه تاريخ شش هزار ساله دارند، به خوبى به چشم مىخورد.
يكى از اصول اساسى همه مذاهب جهان، مسأله بازگشت به زندگى ابدى است و هر مسلكى
كه در سر لوحه آن اعتقاد به روز رستاخيز نباشد نمىتوان به آن نام مذهب نهاد و
هدفهاى تربيتى و اجتماعى مذهب بدون اعتقاد به روز پاداش و كيفر، جامه عمل
نمىپوشد.
چنين عقيدهاى، با سوابقى كه در ميان تمام ملل جهان دارد، مىتواند نشانه فطرى
بودن آن باشد؛ زيرا علايم و نشانهاى كه براى امور فطرى در اختيار داريم، همگى بر
آن منطبق است و بسيار بعيد است چنين عقيدهاى با اين سابقه و قدمت و با اين شيوع و
گسترش، بدون الهام از نداى فطرت در دل جامعه بشرى به وجود آيد و شروع به رشد و نموّ
نمايد.
شايد هر فردى در حالات خاصى، احساس نمايد كه رشته زندگى او با مرگ وى گسسته
نمىشود و مرگ وى آخرين حلقه تكامل وى نيست و هرگز او براى زندگى چند روزه با
انبوهى از مشكلات و سختىها آفريده نشده است، بلكه اين شب تار صبح روشنى دارد و مرگ
دروازه فنا و نابودى نيست، بلكه دريچهاى به سوى زندگى پيوسته و ابدى است. البته -
همانطور كه در جاى ديگر گفتهايم - نداى فطرت فقط در انسان ايجاد توجه و بيدارى
مىنمايد، ولى نمىتواند، هادى و رهبر باشد، بلكه براى پرورش امور فطرى استادانى
لازم است كه شاخههاى كج و معوجش بزنند و آن را از هر نوع انحراف و آميختگى به
خرافات پاك سازند. از اين نظر، اعتقاد به روز باز پسين در ميان ملل جهان، با يك
رشته خرافات و افسانهها آميخته و وصلهها و پيرايههاى ناجورى به آن بسته شدهاست.
بنابر اين نبايد تعجب كنيم وقتى بشنويم برخى از ملل، در گذشته هنگاممرگ بزرگان
خود، كاهنى را زنده همراه او دفن مىكردند، تا در آنسرااهنماى او گردد و يا دلقكى
را زنده زنده به گور مىنمودند تا نديم اوشود.(1)
معاد و دانشهاى بشرى
اعتقاد به معاد، به سان عقيده به خداى جهان در پرتو تكامل علوم و گسترش دانش و
بينش بشر، در رديف مسائل روشن و استوار قرار گرفته و هر چه دانش پيش مىرود،
مشكلاتى كه به دست و پاى فكر بشر گذشته پيچيده و گروهى را دچار اشكال و ترديد ساخته
بود، باز مىگردد.
امروز در پرتو مسأله بقاى ماده و و جود روح مجرد از ماده، به بسيارى از
سؤالهايى كه در مورد مسأله معاد بود، پاسخ علمى داده شده است و آن چه را فلسفه
يونان باستان و فلسفه مشاء بر سر راه معاد جسمانى مانع مىپنداشت، به كلى بر طرف
گرديده است.
مهمترين اشكال براى بشر عهد رسالت، امكان بازگشت به زندگى جديد بودو قرآن اين
مشكل را بهطور مكرر از آنان نقل كرده و در آيه مورد بحث چنينمىفرمايد: «اگر از
انكار آنان تعجب مىكنى عجب از گفتار و استدلال آنهاست كه مىگويند: چگونه پس از آن
كه خاك شديم، مجدداً به زندگى نو بازمىگرديم؟!».
عرب در دوران جاهليت، روى زنگ و غبارى كه بر فطرت او نشسته بود، اعتقاد به معاد
را جز جنون، چيز ديگرى تصور نمىكرد و قرآن مجيد اين مطلب را از آنان چنين نقل
مىكند:
«وَ قالَ الَّذيِن كَفَروا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذا
مُزِقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِى خَلْقٍ جَديدٍ افْتَرى عَلَى اللَّه
كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ...؛(2)
افراد كافر مىگويند: آيا شما را به مردى راهنمايى كنيم كه (مىگويد:) پس از آن
كه ريز ريز شديد، آفرينش نوى خواهيد داشت، آيا به خدا دروغ بسته، يا جنونى دارد؟!».
پاسخ قرآن در اين باره
قرآن، كه كتاب هدايت براى عموم مردم است، در مقام پاسخ از اين ايراد، امكان
بازگشت به زندگى جديدرا، از راههاى گوناگون ثابت نمودهاست. بيان تفصيلى همه اين
طرق در خور رساله مستقلى است. اكنون به طور اجمال به آنها اشاره مىكنيم:
1. قدرت بىپايان خدا
منكران امكان بازگشت به زندگى نو در حقيقت منكر قدرت خدايند و خداى خود را آن
چنان كه هست نشناختهاند.
نخست بايد توجه نمود كه بر پا كننده رستاخيز همان خدايى است كه اراده و قدرت او
در هر ممكن نافذ است و با يك اراده و خواست به هر چيزى كه عقلاً محال و ممتنع
نباشد، جامه وجود مىپوشاند و قدرت و توانايى او حد و مرزى ندارد؛ هيچ چيزى
نمىتواند مانع از نفوذ اراده او گردد و سلطنت و قدرت هر موجودى در دست اوست.
خداوند در مقام معرفى دامنه قدرت خود چنين مىفرمايد:
«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرَادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونْ
فَسُبْحانَ الَّذى بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَىْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ؛(3)
شأن و كار خداى (بزرگ) اين است كه هر موقع (تحقق) چيزى را بخواهد به آن بگويد
باش، آن نيز تحقق مىپذيرد. منزه است خدايى كه سلطنت هر چيزى در دست اوست و به سوى
او باز مىگرديد».
منكران معاد بايد توجه داشته باشند، خدايى كه آفريننده زمين و آسمانها و
منظومهها و كهكشانها ست بار ديگر مىتواند مردگان را زنده كند و لباس حيات بر
آنها بپوشاند. قرآن مجيد به اين حقيقت در اين آيه تصريح كرده و مىفرمايد:
«أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذى خَلَقَ السَّموَاتِ وَالأَرْضَ وَلَمْ
يَعْىَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلى أَنْ يُحْيِى الْمَوتى بَلى إِنَّهُ عَلى
كَلِّشَىْءٍ قَديرٌ؛(4)
آيا نمىبينيد، به راستى خدايى كه آسمانها و زمين را آفريده و از آفريدن آنها
خسته و ناتوان نگرديده است، قادر است كه مردگان را زنده كند! آرى او بر هر چيزى
قادر و تواناست».
از آن جا كه افراد منكر، با نفى امكان بازگشت به زندگى نو، عموم و گسترش قدرت
خداوند را انكار مىنمايند و به يكى از صفات بارز او (قدرت) كفر مىورزند، در آيه
مورد بحث، آنان را كافر به (شناسايى قدرت) معرفى مىنمايد و مىفرمايد: «أُولئِكَ
الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ؛ آنان كسانى هستند كه به خداى خود كفر ورزيدهاند» و
درست او را نشناختهاند. محدود ساختن قدرت خداوند، علتى جز تشبيه خالق به مخلوق و
قياس آفريننده به انسان ناتوان ندارد.
انديشه «قياس» و «تشبيه» درباب خداشناسى به سان بند اسارت است كه فكر را از هر
نوع پرواز به سوى تنزيه خداوند از تجسيم و تحديد باز مىدارد، هم چنان كه غل و
زنجير اسارت، مانع هر نوع پيشرفت شخص اسير مىشود.لذا در آيه مورد بحث، منكران معاد
را با صفت ديگر معرفى كرده است:
«أُولئِكَ الأَغْلالُ فى أَعْناقِهِمْ؛
آنان كسانى هستند كه زنجير به گردن دارند».
بنابراين بعيد نيست مقصود از اين غل و زنجير، همان رشتههاى خرافات قياس و تشبيه
باشد، كه به سان غل، گردن آنان را سنگين و آنها را از ديدن افقهاى وسيع بازداشته
است.
2. توجه به زندگى نخستين
راه دوم از نظر قرآن براى هدايت منكران معاد، توجه دادن آنان به زندگى نخستين و
آغاز آفرينش است و از اين طريق مىتوان هر نوع شك و ترديد را در موضوع باز گشت به
زندگى جديد برطرف نمود؛ زيرا خدايى كه توانست از هيچ، چيزى بيافريند و به خاك مرده،
حيات ببخشد، بار ديگر مىتواند اجزا و ذرات بدن مرده را گرد آورد و به آنها زندگى
مجددى عطا فرمايد. قرآن در آيات زيادى روى اين موضوع تكيه نموده و مىفرمايد:
«قُلْ يُحْيِيهَا الَّذى أَنْشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ
عَليمٌ؛(5)
بگو: خدايى كه آنان را در آغاز خلقت آفريد، بار ديگر آنها را زنده مىكند و او
به اسرار آفرينش هر موجودى عالم و داناست».
و نيز مىفرمايد:
«أَفَعَيينَا بِالْخَلْقِ الأوَّلِ بَلْ هُمْ فى لَبْسٍ مِّنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ؛(6)
آيا ما از آفرينش نخستين خسته و يا ناتوان شديم (كه نسبت به باز گشت آنها عاجز
شويم) بلكه آنان درباره آفرينش جديد در شك و ترديد هستند».
براى توضيح بيشتر لازم است آياتى را كه در زمينه «ياد آورى آفرينش نخستين» وارد
شدهاند، در اين جا بياوريم:
«وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَنَسِىَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْىِ العِظامَ وَ هِىَ
رَمِيمٌ قُلْ يُحْييهَا الَّذى أَنْشَأهَا أَوَّل مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ
عَليمٌ...؛(7)
حادثهاى را براى ما توصيف نمود (استخوان مرده را ساييد و در هوا پخش كرد) و
گفت: چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده خواهد كرد؟ بگو: همان خدايى كه آنها را
بدون هيچ سابقهاى براى نخستين بار آفريد او به راز آفرينش هر موجودى عالم و آگاه
است».
در برخى از آيات توجه منكران را به مراحل پيشين آفرينش انسان، از خاك تا مراحل
گوناگون جنينى جلب نموده است؛ زيرا هر يك از اين مراحل، آفرينش جديدى است و اگر
آفرينش مجدد ممكن نباشد بايد تكامل جنين در تمام اين مراحل متوقف گردد؛ مثلا آن جا
كه مىفرمايد:
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنْ كُنْتُمْ فى رَيْبٍ مِّنَ الْبَعْثِ فَإِنَّا
خَلَقْنا كُمْ مِّنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ...؛(8)
اى مردم! هرگاه در موضوع رستاخيز در شك و ترديد هستيد (در مراحل نخستين پيدايش
خويش فكر كنيد) ما شما را از خاك، بعد از نطفه، سپس از علقه (خون بسته)...آفريديم».
در اين آيه، كه براى اختصار، متن كامل آن را نقل نكرديم تمام مراحل مختلف تكوين
انسان را به دقيقترين وجه بيان كرده است و هدف از آن، رفع تعجب آن گروه از منكران
است كه از انديشه امكان خلقت مجدد، وحشت دارند؛ در صورتى هر روز در برابر ديدگان
آنان، اين حادثه و پديدهها، كه همگى نوعى خلقت جديدند، تكرار مىگردند.
3. صحنه رستاخيز در زمينهاى مرده
بشر در هر سال، يك بار صحنه زنده شدن زمينها را با ديدگان خود مشاهده مىكند؛
زيرا همه ساله، زمينهاى مرده، كه فاقد جنبش و حركت و فروغ حيات نباتى هستند، پس از
نزول باران در فصل بهار تجديد حيات نموده و زندگى سال گذشته را از سر مىگيرند وسطح
زمين با مخمل گياه و علف، سر سبز و برخى از نقاط آن با گلهاى رنگارنگ رنگين مىشود
و زمين مرده و بىتحرك و جنبش، پس از نزول باران رحمت (كه آب حياتاست) زندهمىشود
و بهجنبش در مىآيد.
قرآن مجيد در آيات مختلفى بر امكان معاد و تجديد حيات از اين طريق استدلال نموده
و ريشه شك و ترديد و يا نفى و انكار را با نشان دادن نمونه روشنى از تجديد حيات
سوزانده است، چنانكه مىفرمايد:
«... وَتَرَى الْأَرْضَ هَامِدَةً فَإِذَا أَنْزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَاءَ
اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجِ بَهيجٍ ذَلِكَ بِاَنَّ
اللَّهَ هُوَ الحَقُّ وَ اَنَّهُ يُحْىِ الْموتى وَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْءٍ
قَديرٌ...؛(9)
زمين را مرده مىبينى، هنگامى كه آب بر آن فرو فرستاديم، به جنبش و حركت در
مىآيد و از هر جفت با طراوتى مىروياند. اين گواه بر آن است كه خدا حق است و اين
كه او مىتواند مردگان را زنده كند».
باز مىفرمايد:
«وَ اللَّهُ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّياحَ فَتُثِيرُ سَحاباً فَسُقْنَاهُ إِلى
بَلَدٍ مَّيِّتٍ فَأَحْيَيْنا بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها كَذَلِكَ النُّشُورٌ؛(10)
خدايى كه بادها را مىفرستد تا ابرهايى را به حركت در آورند و آنها را به سر
زمينهاى مرده روانه مىكنيم و زمينهاى مرده را به وسيله آن زنده مىسازيم. زنده
شدن انسان نيز در روز رستاخيز بسان همين است».
خلاصه، زمينهاى خشك و بىحركت و بىجنبش، در حقيقت مردهاى است كه با باران به
حركت در آمده و به قول مردم «نفس مىكشند» و زنده مىشوند و آثار حيات خود را با
پرورش گياه و درخت در دامن خود، نشان مىدهند.(11)
4. نمونههايى از احياى مردگان
روشنترين گواه بر امكان موضوعى، وقوع خارجى آن است. قرآن مجيد طىّ سورههاى
مختلفى از كسانى نام مىبرد كه پس از مرگ، بار ديگر زنده شدهاند و از افرادى گفتگو
مىكند كه حيات و زندگى را مجدداً از سر گرفتهاند. در اين باره كافى است آيهاى را
كه پيرامون تعجب عزير از احياى مردگان نازل شده است به دقت بخوانيم و در آن تأمل
كنيم:
«أَو كَالَّذى مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَ هِىَ خَاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِهَا قَالَ
أَنَّى يُحْيِى هَذِهِ اللَّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَّهُ مِائَة عَامٍ
ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْماً أَو بَعْضَ يَومٍ قَالَ
بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ...؛(12)
يا به سان آن كسى كه از كنار دهكده ويرانهاى عبور كرد كه سقفهاى آن فرو ريخته
و ساكنان آنجا هلاك و نابود شده بودند، با خود گفت: چگونه خداوند اين افراد را كه
در كام مرگ فرو رفتهاند، زنده خواهد كرد؟! خداوند (براى قدرت نمايى) جان او را در
همان جا گرفت و پس از صد سال او را زنده و به وى خطاب كرد: چند مدت در اين جا بودى؟
گفت: يك روز يانيم روز. خطاب آمد بلكه صد سال در اين نقطه توقف داشتى...».
ذيل آيه حاكى است كه خداوند نه تنها او را زنده كرد، بلكه الاغ او را كه در گوشه
بيابان افتاده بود و جز استخوانى از او باقى نمانده بود، زنده كرد و در پايان آيه
چنين نتيجه مىگيرد:
«إِعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرْ؛
بدان خداوند بر همه چيز قادر است».
باز در سوره بقره، داستان «بقره» راياد آور مىشود كه شخصى از قوم حضرت موسى(ع)
مردى را كشته بود و جسد او را براى گم كردن نشانه و يا دام انداختن فرد ديگرى، به
جاى ديگر انداخته بود و در اين موقع آنان در تعيين قاتل به نزاع و جنگ برخاسته
بودند. خداوند براى رفع اين نزاع دستور مىدهد گاوى را بكشند و قسمتى از بدن گاو
ذبح شده را به بدن مرده بزنند تا زنده شود و قاتل خود را تعيين كند. خداوند از اين
جريان دو نتيجه مىگيرد:
الف) به جنگ و نزاع شديد تيرههاى بنى اسرائيل خاتمه مىدهد.
ب) هر گونه شك و ترديد و يا انكار را از چهره رستاخيز مىزدايد و به يهود لجوج
نشان مىدهد كه چگونه خداوند روز رستاخيز مردگان را زنده مىكند. چنان كه
مىفرمايد:
«... كَذلِكَ يُحْىِ اللَّهُ الْمَوْتَى وَ يُرِيكُمْ ءَاَيتِهِ لَعَلَّكُمْ
تَعْقِلُونَ...؛(13)
... اينچنين خداوند مردگان را زنده مىكند و آيات قدرت و نشانههاى توانايى خود
را نشان مىدهد تا شما به فكر و انديشه بپردازيد».
5. سر گذشت خفتگان شهر افسوس
سر گذشت خفتگان شهر «افسوس» در ميان كتابهاى آسمانى براى اولين بار در قرآن
وارد شده است. اين حادثه در ميان سالهاى 249 - 251 ميلادى در زمان دقيانوس - كه
مردم فرنگ به او كيوس مىگويند - رخ داده است. طبعاً چنين حادثهاى نمىتواند در
تورات و انجيل وارد شود.
قرآن از پناهندگى گروهى از جوانان حقيقت جو به غار گزارش مىدهد، در حالى كه
مىگفتند: خداوندا! رحمتت را براى ما نازل بفرماو ما را به راه راست هدايت بنما!
قرآن مىگويد: «ما پردهاى بر گوش آنان افكنديم و آنان را در خواب گران و سنگينى
فرو برديم سپس آنها را بيدار ساختيم تا روشن گردد كه كدام يك از آن دو گروه در
تعيين مقدار خواب راستگو هستند».(14)
بعداً چنين مىفرمايد:
«كَذلِكَ أَعْثَرْنَا عَلَيْهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعَدَاللَّهِ حَقٌّ وَ
أَنَّ السَّاعَةَ لاَ رَيْبَ فِيهَا...؛(15)
ديگران را از سر گذشت اعجابانگيز آنان با خبر ساختيم تا بدانند وعده الهى بر حق
و پا بر جاست و در رستاخيز شك و ترديدى نيست».
قرآن ياد آورى مىكند كه مقدار خواب آنان 309 سال بوده است.(16)
بهطور مسلم چنين خواب طولانى در گوشه غار، بدون اين كه آب و غذايى به آنان برسد
شبيه مرگ و از حدود خواب طبيعى بيرون بوده، خوابى بوده است كه فعاليتهاى طبيعى
تقريباً توقف داشته و تنها شعله بسيار كم فروغى در كانون وجود آنان روشن بوده است.
به يقين چنين خوابى، دست كمى از مرگ ندارد و حفظ و نگهدارى چنين گروهى در گوشه غار
از گزند حوادث، آنگاه بيداركردن آنها شبيه زنده كردن مردگان است.
اينها راههايى است كه قرآن براى اثبات امكان معاد و تجديد حيات در روز رستاخيز
ياد آور شده و از اين طريق باب شك و ترديد را به روى شكاكان و مغرضان بسته است. بحث
مبسوط و گسترده در مورد هر يك از راهها از هدف بحث ما بيرون است.
مردم لجوج و ماجراجو
6. «وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَ قَدْ خَلَتْ مِنْ
قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَى
ظُلْمِهِمْ وَ إِنَّ رَبَّكَ لَشَدِيدُ الْعِقابِ؛
آنها بدى (عذاب) را پيش از نيكى از تو تقاضا مىنمايند (در حالى كه با چشم خود
ديده و با گوش خود شنيدهاند) كه كيفر و عذاب (خدا) امتهاى گذشته را فرا گرفت.
پروردگار تو به مردم با اين كه ستم مىكنند، داراى آمرزش است و در عين حال، كيفر او
سخت و دردناك است».
روانشناسى براى بشر، حسى به نام «حس كنجكاوى» ثابت نموده است. اين حس، پديد
آرنده علوم و خلّاق تمدن و معارف است و اگر روزى بشر فاقد اين حس گردد علم و دانش
او از پيشرفت باز مىماند و گره از مشكلات زندگى گشوده نمىشود. همين حس كنجكاوى
است كه كودك دو ساله را به جستجو و پرسش در آنچه مىبيند و يا مىشنود، وادار
مىنمايد و هر روز در سايه اين حس، گامى بلند بهسوى جهان خارج بر مىدارد و حقايقى
را درك و لمس مىكند.
اين حس، به سان احساسات ديگر انسان، رابط و پلى است كه رو ح و روان ما را با
جهان خارج و با آنچه بيرون ذهن ما وجود دارد، آشنا و مربوط مىسازد. دست آفرينش
سرشت ما را با اين حس، از اين جهت خمير كرده، كه حقايق را آن چنان كه هست دريابيم و
سپس در برابر آن خاضع گرديم و زانو بزنيم.
متأسفانه گروهى، روى يك سلسله اغراض و مطامع از فرمان اين حس سر بر مىتابند و
باب بحث و تحقيق را به روى خود مىبندند و خود را در برابر حقايق مسلم كور و كر
قلمداد مىكنند، تو گويى داراى چنين حسى نيستند، و يا اصلاً حادثهاى در مسير زندگى
آنان رخ نداده و يا با واقعيتى رو به رو نگرديدهاند. از نظر روانى چنين فردى و از
نظر اصول جامعهشناسى چنين اجتماعى، افراد كوتاه فكر و كم رشدند و همواره مىخواهند
در زندان تغافل و تجاهل به سر ببرند، غافل از آن كه عكس العمل واقعيات مسلم جهان،
روزى ديوار زندان موهوم آنان را مىشكند و آنها را از خواب گران و سنگين بيدار
مىسازد و به حساب آنها مىرسد.
پيامبر گرامى اسلام(ص) با ابلاغ و اعلام نبوت ورسالت خود، حس كنجكاوى گروههاى
مختلف را بر انگيخت، تا درباره گفتار او به فكر و انديشه بپردازند. در اين موقع
طبقهاى كه صحيح و سالم فكر مىكردند به نداى آسمانى وى گوش فراداده خواستار دلايل
نبوت و براهين رسالت وى گرديدند، تا از اين راه پى به حقيقت ببرند.
در برابر اين گروه، افراد مغرض و ماجراجو، به جاى كنجكاوى و بررسى دلايل نبوت و
اَسناد رسالت، به تكذيب وانكار رسالت او برخاستند و خواستار نزول عذاب و نابودى خود
شدند و در اين باره آن قدر شتاب داشتند كه قرآن كريم حالت شتابزدگى آنان را با جمله
«وَيَسْتَعْجِلُونَكَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ؛ عذاب را پيش از نيكى از
تو مىطلبند» منعكس نموده است و در اين موضوع آن قدر اصرار داشتند كه قرآن در خواست
آنان را در سورههاى مختلفى بازگو نموده است.(17)
اين خصيصه مخصوص عناصر عهد رسالت نيست و همانطور كه گفته شد در ميان همه اقوام
و ملل، گروه مغرض ماجراجو پيدا مىشوند كه بر اثر كوتاهى نظر و كمى رشد، موضوعات را
جدى نمىگيرند. قرآن نمونههايى از اين طبقه را يادآور مىشود آنجا كه پيامبر شان
به آنها چنين خطاب مىكند:
«قَالَ يقَومِ لِمَ تَسْتَعْجِلُونَ بِالسَّيِّئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ لَوْلا
تَسْتَغْفِرُونَ اللَّهَ لَعَلَّكُمْتُرْحَمُونَ...؛(18)
صالح به قوم خود گفت: چرا به بدى (عذاب) پيش از نيكى شتاب مىكنيد! چرا براى
خويش از خداوند آمرزش نمىطلبيد شايد مورد ترحم و آمرزش او قرار گيريد!».
خواستاران نزول عذاب لازم بود به دو مطلب توجه نمايند:
1. هدف از اعزام پيامبران راهنمايى مردم است و اگر هم براى اثبات نبوت معجزهاى
بياورند بايد اعجاز آنها موجب هدايت آنان گردد، نه نابودى آنان و اگر مردم در مقام
معجزهخواهى، خواستار عذاب گردند كه به قيمت نابودى آنان تمام شود، در اين موقع
پيامبران به هدفى كه براى آن اعزام و بر انگيخته شدهاند نرسيدهاند و به اصطلاح
نقضِ غرض مىگردد.
از اين نظر يكى از شرايط اعجاز اين است كه موجب هدايت مردم گردد نه موجب نابودى
آنها و اگر پيامبران به چنين در خواستهاى غير منطقى، پاسخ مثبت ندادهاند به همين
دليل است كه بيان گرديد.
2. آنان با مراجعه به تاريخ اقوام پيشين، بايد متوجه شوند نابود ساختن آنان كارى
است آسان و همان خدايى كه با قدرت غيبى خود، اقوام پيشين را نابود ساخت مىتواند در
يك چشم به هم زدن مقدمات نابودى آنان را نيز فراهم سازد. قرآن كريم براى توجه دادن
اين افراد به اين مطلب در آيه مورد بحث مىفرمايد: «... وَقَدْ خَلَتْ مِنْ
قَبْلِهِمُ الْمَثُلاتُ...؛(19)
پيش از آنان اقوامى به كيفر اعمال و كردار خود رسيدهاند» و بايد آنان از سر گذشت
اين ملل، درس عبرت بگيرند.
خداوند بخشاينده و كيفرده
گروهى از دانشمندان كلام(20)
و مفسران جمله «وَ إِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ عَلَى ظُلْمِهِمْ؛ پروردگار تو
در مورد مردم داراى آمرزش است؛ در حالى كه آنان ستم مىكنند» را دليل بر آن
گرفتهاند كه تمام گناهان - اعم از بزرگ وكوچك - هر چند مرتكب آن راه توبه را پيش
نگيرد، قابل عفو است؛ زيرا جمله «على ظلمهم» روشنگر حال آنان است؛ يعنى آنان با اين
كه ظالم و گناهكارند، آمرزش خدا شامل حال آنها نيز مىگردد.
اين نوع تعبير در زبان عرب زياد است؛ مثلاً مىگويند: «أَنا أوده على غدره؛ من
فلانى را با آن كه با من از در حيله وارد مىشود دوست دارم». فقط از ميان گناهان،
يك گناه قابل بخشش نيست و آن شرك به خداست كه به تصريح آيه زير بدون توبه و بازگشت
از آن قابل بخشش نمىباشد چنان كه مىفرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لايَغْفِرُ أَنْ
يُشْرَكَ بِهِ...؛(21)
خداوند گناه شرك را نمىبخشد».(22)
عقل نيز مويد اين مطلب است؛ زيرا عفو و بخشش حق ويژه خداست در اين صورت هيچ
مانعى ندارد كه صاحب حق در موارد مخصوصى براى يك سلسله مصالح از تقصير گناهكاران
بگذرد و در آيه ديگر به اين حق اشاره كرده و مىفرمايد:
«إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّكَ
أَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكِيمُ؛
اگر بزهكاران را كيفر دهى آنان بندگان تو هستند و اگر بيامرزى تو عزيز و حكيم
هستى».
گذشته از اين كه لفظ «على ظلمهم» حاكى از آن است كه آيه، به آن دسته از
گناهكاران ناظر است كه از در توبه وارد نشدهاند. آيه مورد بحث در بيان مورد عفو،
لفظ «الناس» يعنى مردم را به كار برده نه الفاظى مانند «مؤمنان» يا «تائبان».(23)
و اين خود مبين اين است كه مورد مغفرت، افراد گناهكارىاند كه از طريق توبه گناه و
ستمهاى خود را شستشو ندادهاند. نكته قابل توجه اين است كه، در آيه به جاى لفظ
«غافر» (بخشاينده) لفظ «ذو مغفرة» (صاحب آمرزش) را به كار برده است و علت اين تعبير
اين است كه هدف آيه آن نيست كه برساند همين الآن ستمگران در حال ستم، مورد عفو و
آمرزش هستند تا مايه جسارت آنان براى ادامه گناه گردد، بلكه هدف، بيان قابليت آنان
براى عفو است و اين كه عفو الهى آن چنان وسيع و گسترده است كه حتى ظالم و ستمگر را
در حال ظلم و ستم نيز شامل مىگردد.
سيوطى در كتاب الدر المنثور در تفسير اين آيه از پيامبر نقل كرده است كه آن حضرت
فرمود:
«لولا عفو الله و تجاوزه ماهنأ لأحد العيش و لولا وعيده و عقابه لاتكل كل أحد؛
اگر عفو و گذشت خدا نبود زندگى براى كسى گوارا نبود و اگر وعده كيفر و عذاب
خداوند نبود همه مردم به مغفرت و آمرزش او مغرور مىشدند».(24)
در جمله «وَاِنَّ رَبَّكَ لَذُو مَغْفِرَةٍ...». نكته ديگرى نيز وجود دارد و آن
بيان تعجب از شتابزدگى آنان در برابر عذاب الهى است در صورتى كه رحمت و عفو خدا آن
چنان وسيع است كه افراد گناهكار را نيز در حال طغيان و معصيت شامل مىشود با اين
وصف چگونه آنان رحمت او را فراموش كرده و خواستار عذاب مىشوند! و در دعاها
مىخوانيم:
«يا من سبقت رحمته غضبه؛
اى خدايى كه رحمت تو بر خشمت پيشى گرفته است و اميد به آمرزش تو بيش از غضب و
خشم توست!».
البته سوء تفاهم نشود، منظور اين نيست كه خداوند «برات آزادى بدون قيد و شرط» را
به همه گنهكاران غير مشرك داده است، بلكه منظور اين است كه گناه مشرك و كسانى كه
با اين حال از جهان مىروند، به هيچ وجه قابل بخشش نيست، اما گناهان ديگر قابل بخشش
است. البته اين قابليت بخشش، بدون قيد و شرط نيست؛ بلكه بخشش الهى در مورد گناهان
نيز، قيدو شروطى دارد و شايستگى افراد براى پذيرش آمرزش خداوند از نخستين شرطهاست؛
يعنى بايد كارى كرده باشند كه مشمول رحمت پروردگار ولايق بخشودگى شوند.
خلاصه، آيه مورد بحث بيش از امكان آمرزش، مطلب ديگرى را نمىرساند و اما فعليت
آمرزش بهطورى كه نام افراد از نامه گناهكاران خارج شده و در طومار بهشتيان درج
گردد مستلزم يك رشته كارها و طىّ عقباتى است كه بدون رنج نمىتوان آن را پيمود.
پىنوشتها:
1. دائرة المعارف، ج 1، ماده «أخر»، ص 93.
2. سبأ (34) آيههاى 7 و 8.
3. يس (36) آيههاى 82 و 83.
4. احقاف (46) آيه 33.
5. يس (36) آيه 79.
6. ق (50) آيه 15.
7. يس (36) آيه 78 و 79.
8. حج (22)آيه 5.
9. حج(22) آيه 5 و 6 .
10. فاطر (35) آيه 9.
11. سوره ق (50) آيه 11 نيز به همين مضمون است.
12. بقره (2) آيه 262.
13. بقره (2) آيه 73.
14. كهف (18) آيات 10 - 20.
15. كهف (18) آيه 21.
16. روايتى كه از امير مؤمنان وارد شده است حاكى است كه اين مقدار از سال به
سالهاى قمرى مربوط و از نظر سالهاى شمسى قريب به سيصد سال بوده است.
17. ر.ك: حج (22) آيه 47؛ عنكبوت (29) آيههاى 53 و 54.
18. نمل (27) آيه 46.
19. «مثلات» جمع «مثلة» - به فتح ميم وضم ثاء - به معناى عقوبت است. راغب در
مفردات مىگويد: «نفحة تنزل بالإنسان فيجعل مثالاً يرتدع به غيره؛ بلاى ناگهانى است
كه بر انسان فرود مىآيد و به منزله نمونه و الگويى مىگردد كه ديگرى از آن عمل
اجتناب كند».
20. كشف المراد، ص262؛ قوشجى، شرح تجريد، ص 1 - 5.
21. نساء (4) آيه 48.
22. كشاف، ج 2، ص 159؛ مجمع البيان، ج 3.
23. الميزان، ج 11، ص 331.
24. در برخى از آيات مضمون اين حديث به صورت واضحى بيان شده است؛ مانند «وَلَوْ
يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَآبَّةٍ...؛
هرگاه خداوند مردم را به كيفر اعمالشان مجازات مىكرد جنبندهاى روى زمين نمىماند»
- نحل (16) آيه 61.