/ سوره بقره/ آيه هاى 129 - 127
127. وَ اِذْ يَرْفَعُ اِبْراهيمُ الْقَواعِدَ
مِنَ الْبَيْتِ وَ اِسْماعيلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ
مِنّا اِنَّكَ اَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ.
128. رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَينِ لَكَ وَ
مِنْ ذُرِّيَّتِنا اُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ وَ
اَرِنا مَناسِكَنا وَ تُبْ عَلَيْنا اِنَّكَ
اَنْتَ التَّوّابُ الرَّحيمُ.
129. رَبَّنا وَابْعَثْ فيهِمْ رَسُولاً
مِنْهُمْ يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِكَ وَ
يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَالْحِكْمَةَ وَ
يُزَكّيهِمْ اِنَّكَ اَنْتَ الْعَزيزُالْحَكيمُ.
ترجمه
127. و [بياد آوريد] هنگامى را كه ابراهيم و
اسماعيل پايه هاى آن خانه [ى پرمعنويت ] را بالا
مى بردند [و با همه وجود نيايش مى كردند كه:]
«پروردگارا! [اين خدمت خالصانه را] از ما بپذير؛
كه تو شنوا و دانايى.
128. پروردگارا! ما را [ از سر مهر] تسليم
فرمان خود گردان؛ و از نسل ما، [جامعه و] اُمّتى
فرمانبردار خود [پديد آور]؛ و [شيوه پرستش خود و
]آداب مذهبى ما را به ما بنمايان و توبه ما را
بپذير، چرا كه تويى آن بسيار توبه پذير و مهربان.
129. پروردگارا! درميان آنان فرستاده [و
پيامبرى ] از خودشان برانگيز، كه آيات تو را بر
آنان تلاوت كند، و كتاب و حكمت به آنان بياموزد و
آنان را [از ضدّارزشها] پاكيزه سازد؛ همانا كه تو
پيروزمند و فرزانه اى.
نگرشى بر واژه ها
«رفع»: بالا برد.
«قواعد»: پايه ها.
«اسلام»: گردن گذارى و تسليم.
«مناسك»: اين واژه هم به پرستش گفته مى شود، هم
به شيوه پرستش و هم به پرستشگاه؛ كه در اين آيه
شريفه، گويى معناى دوّم منظور نظر بوده است.
«عزيز»: پيروزمند و شكست ناپذير.
«حكيم»: فرزانه، دانا، باتدبير.
تفسير
در آياتى كه پيشتر گذشت، سخن از ابراهيم(ع)، آن
پيام آور بزرگ خدا، بود؛ و اينك در اين آيات نيز
از ياد و نام جاودانه و الهام بخش او سخن مى رود.
«و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت»
و [بياد آوريد] هنگامى را كه ابراهيم پايه هاى
استوار آن خانه [ى پرمعنويت ] را بالا مى برد
در اينكه مؤسّس خانه كعبه كيست، بين دانشمندان
و مفسّران بحث است:
1. بنابه روايات رسيده از امامان نور(ع)، خانه
كعبه را نخستين بار، آدم(ع) به فرمان خدا بنياد
كرد؛ امّا پس از آن، بدان علّت كه آثار آن با گذشت
زمان روبه انهدام نهاد، ابراهيم پيامبر فرمان يافت
تا پايه هاى پيشين را بالا برد و اين ساختمان را
احيا كند.
2. ابن عبّاس و عطاء - دو تن از دانشمندان علوم
قرآن - نيز همين ديدگاه مندرج در روايات را ترسيم
مى كنند؛ امّا «مجاهد» مى گويد: خانه كعبه را اوّل
بار ابراهيم(ع) به فرمان خدا تأسيس كرد.
درمورد نخستين كسى كه خانه كعبه را زيارت كرد،
عدّه اى ابراهيم(ع) را نام مى برند؛ امّا در
روايات رسيده، بصراحت آمده است كه اوّلين زيارت
كننده خانه خدا، حضرت آدم(ع) بود؛ و اين نشانگر آن
است كه خانه كعبه پيش از ابراهيم(ع) بوده؛ و آن
حضرت آن را تجديد ساختمان كرده است.
3. از پنجمين امام نور(ع) نقل كرده اند كه:
آفريدگار هستى، در زير عرش پرشكوه، چهار ستون قرار
داد و آن را «ضراح» ناميد، همان كه اينك به «بيت
المعمور» مشهور است؛ آنگاه به فرشتگان فرمان داد
بر گرد آن طواف كنند؛ سپس به گروهى از فرشتگان
دستور داد خانه اى به همان سبك در زمين بپا دارند
تا مردم به دور آن طواف كنند.
«... و اسماعيل ربّنا تقبّل منّا انّك انت
السّميع العليم»
و [بياد آوريد] هنگامى را كه ابراهيم و اسماعيل
پايه هاى خانه كعبه را بالا مى بردند و نيايشگرانه
مى گفتند كه: «پروردگارا! از ما بپذير، كه تو شنوا
و دانايى»
اين جمله از آيه شريفه، بيانگر آن است كه آن دو
همدست و همداستان، پايه هاى خانه خدا را بالا
بردند و همدل و هم جهت گفتند: بار پروردگارا! از
ما بپذير، و پاداش آن را به ما ارزانى دار؛ چرا كه
تو شنواى دعاها و نيايشها هستى و به حال ما و آنچه
به صلاح ما و آيندگان است، دانايى.
نخستين عرب
از پنجمين امام نور(ع) نقل كرده اند كه: اوّلين
كسى كه به زبان عربى سخن گفت، حضرت اسماعيل(ع)
بود. هنگام نصب پايه هاى كعبه، پدرش ابراهيم(ع) به
زبان «عبرى» به او مى گفت: «اسماعيل! به من سنگ
بده...» و او به زبان عربى مى گفت: «يا ابه هاك
حجراً.» (پدرجان! سنگ را بگير).
گفتنى است كه آيه شريفه ضمن ترسيم گوشه اى از
زندگى اين دو انسان والا، روشن مى سازد كه بعد از
فراغت از عبادت و انجام دادن تكاليف دربرابر خدا،
دعا و نيايش با پروردگار، بسيار پسنديده است؛
همانگونه كه ابراهيم(ع) و اسماعيل(ع) نيز چنين
شيوه اى را در زندگى دنبال مى كردند.
هجرت اسماعيل(ع)
از ششمين امام نور(ع) نقل كرده اند كه ابراهيم
پيامبر(ع) در سرزمين شام مى زيست كه خداوند از
«هاجر»، فرزندى به او ارزانى داشت و ابراهيم(ع)
نام او را اسماعيل نهاد. و چون همسر ديگرش -
«ساره» - فرزند نداشت، از اين موضوع سخت آزرده
خاطر شد.
ابراهيم(ع) در اين مورد به بارگاه خدا روى
آورد. به او وحى شد كه: هان اى ابراهيم! زن بسان
دنده كج است؛ اگر با او بسازى، از وجودش بهره مى
برى و اگر ناسازگارى كنى و بخواهى به دلخواه و
بدون قانع ساختن او، با وى رفتار كنى، مشكل
افزونتر مى شود.
از اين رو، ابراهيم(ع) فرمان يافت فرزند خود
اسماعيل(ع) را به همراه مادرش هاجر از آن سرزمين
هجرت دهد و آن دو را به «حرم» امن خدا و نخستين
نقطه از زمينى كه آفريده شده است و «مكّه» نام
دارد، انتقال دهد.
در آنجا بود كه جبرئيل با «براق» به حضرت
ابراهيم(ع) آمد و هاجر و اسماعيل(ع) سوار بر آن
مركب نور به سمت اقامتگاه جديد خود حركت كردند. در
ميان راه، از هر نقطه سرسبز و خوش آب و هوايى كه
گذر مى كردند، ابراهيم(ع) مى پنداشت كه سرزمين
مورد نظر آنجاست؛ امّا هنگامى كه از جبرئيل جويا
مى شد، پاسخ منفى بود. تا سرانجام به مكّه رسيدند.
ابراهيم(ع) فرزند نورسيده و مادرش را در آن
سرزمين و در كنار درختى كه اندك سايه اى مى افكند،
سكونت داد و خود آهنگ بازگشت كرد؛ چرا كه با همسرش
ساره عهد كرده بود كه با آنان نماند.
هاجر از او پرسيد: چرا ما را در اين سرزمين كه
نه آب و گياهى دارد و نه كسى در آن زندگى مى كند،
تنها مى گذارى؟
پاسخ داد: «اين كار به دستور خداست». آنگاه با
آنان وداع كرد و به طرف شام براه افتاد.
ابراهيم(ع) پس از حركت از آن سرزمين، و بعد از
مشاهده شرايط سخت همسر و كودك خويش، دستها را
نيايشگرانه به آسمان بلند كرد و با اشاره به آن دو
گفت:
«رَبَّنا اِنّى اَسْكَنْتُ مِنْ ذُرِّيَّتى
بِوادٍ غَيْرِ ذى زَرْعٍ عِنْدَ بَيْتِكَ
الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِيُقيمُواالصَّلوةَ
فَاجْعَلْ اَفْئِدَةً مِنَ النّاس ِ تَهْوى
اِلَيْهِمْ وَ اَرْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ
لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ.»(258)
پروردگارا! من همسر و يكى از فرزندانم را در
سرزمينى بى آب و گياه، در كنار خانه اى كه حرم
توست، سكونت دادم تا نماز را برپا دارند؛ پس تو اى
پروردگار من! دلهاى گروهى از مردم را به سوى آنان
گرايش ده و آنان را از ثمرات و فراورده هاى مورد
نياز روزى بخش؛ باشد كه سپاس تو را بگزارند.
و آنگاه به راه خويش به سوى هدف ادامه داد.
هاجر به همراه كودكش در آن سرزمين ماند...
تااينكه با تابش خورشيد و بالاآمدن آفتاب، آثار
تشنگى در كودك هويدا شد؛ و مادر با فرياد دادرس
خواهانه در آن بيابان، به قصد يافتن آب حركت كرد.
هاجر در طول مسير خود براى پيدا كردن آب، به
ميان دو كوه كوچك صفا و مروه رسيد، و كودكش از
برابر ديدگان وى ناپديد شد. از اين رو، براى ديدن
كودك، بر بالاى كوه صفا دويد و از آن بلندى نگاهى
به بيابان افكند كه سرابى در جانب مروه نظر او را
جلب كرد؛ پنداشت كه در آنجا چشمه اى روان است.
بيدرنگ از كوه صفا فرود آمد و شتابان به سوى
سراب حركت كرد، كه با فرودآمدنش، بار ديگر كودك
ازنظرش ناپديد شد. خود را به كوه مروه رسانيد و
آبى نيافت؛ بر بالاى كوه راه گشود تا كودكش را
بنگرد، امّا از آنجا سرابى را در جانب كوه صفا
ديد، و بلافاصله براى بدست آوردن آب بدان سو حركت
كرد. اين رفت و برگشت از كوه صفا به مروه و ديدن
سراب، به هفت مرتبه رسيد؛ و آنگاه بود كه وقتى از
بلنداى مروه به كودك خود نگريست، با شگفتى ديد اين
بار گويى چشمه جوشانى از زير پاى كودكش مى جوشد.
بسرعت خود را به آنجا رسانيد و ديد آرى درست
است. اندكى از شنهاى بيابان را گرد آورد تا نقطه
اى را براى توقف و گردآمدن آب بسازد؛ به همين جهت،
آن چشمه زمزم نام گرفت؛ چرا كه در فرهنگ عرب،
«زمزم» به معناى «بستن» است.
جوشش آب از آن چشمه در آن بيابان خشك و سوزان،
پرندگان را به سوى خود كشاند؛ و از فرود و پرواز
آنها، توجّه قبيله اى كه در عرفات اقامت داشت، به
آن نقطه جلب شد؛ و هنگامى كه به نزديك آن چشمه
جوشان آمدند، با بانوى گرانقدر و كودكى پرارج
روبرو شدند.
افراد قبيله از نام و نشان و علّت سكونت گزيدن
آن دو در آن سرزمين پرسيدند. آن بانو در پاسخ گفت:
من هاجر همسر ابراهيم خليل هستم و اين فرزندم
اسماعيل است. پدرش به دستور خدا ما را در اينجا
سكونت داد و خود نيز نزد ما برمى گردد.
آنان پرسيدند: آيا به ما اجازه مى دهيد در كنار
اين چشمه زلال و در نزديكى شما اقامت گزينيم؟
هاجر پاسخ داد: اين مطلب را بايد با حضرت
ابراهيم(ع) درميان بگذارم و او تصميم بگيرد.
سه روز از اقامت مادر و كودك گذشته بود كه پدر
پرمهر بازگشت؛ و هاجر خواسته قبيله «جرهم» را با
او درميان نهاد؛ ابراهيم(ع) موافقت كرد و آنان نيز
خيمه هاى خود را در كنار آن چشمه آب و در همسايگى
اسماعيل و مادرش برافراشتند. رفته رفته اين محل
آباد و پرجمعيت شد، به گونه اى كه وقتى ابراهيم(ع)
پس از مدّتى بار ديگر به ديدار خانواده اش آمد،
مردم بسيارى را در آنجا نگريست و شادمان شد.
با بزرگ شدن اسماعيل(ع) و مشاهده آثار عظمت در
او و با توجّه به بلندآوازگى پدرش، هركدام از
افراد قبيله گوسفندانى به او هديه كردند؛ و به اين
ترتيب، وسيله زندگى اسماعيل(ع) و مادرش هاجر بخوبى
تأمين شد.
زمانى كه اسماعيل(ع) به اوج جوانى بال گشود،
فرمان بنياد خانه كعبه به پدرش ابراهيم(ع) رسيد و
او دستور يافت تا در نقطه اى خاص از آن سرزمين كه
آفريدگارش به او نشان داد، كعبه را بنا كند.
از ششمين امام نور(ع) نقل كرده اند كه خداى
جهان آفرين در نقطه اى از آن سرزمين مبارك، قبّه
اى براى آدم(ع) فرو فرستاده بود كه تا زمان نوح(ع)
بود؛ آنگاه در طوفان نوح كه آب همه جا را فرا
گرفت، خداوند آن قبّه را به آسمان برد، و مكّه نيز
غرق نشد. به همين دليل است كه مكّه را «بيت عتيق»
يا «سرزمين آزادشده از غرق شدن» نيز مى گويند.
ابراهيم(ع) پس از آنكه فرمان يافت كعبه را
تأسيس كند، نمى دانست پايه هاى آن را در چه نقطه
اى برافرازد؛ كه جبرئيل فرود آمد و به دستور خدا
نقشه خانه را كشيد و پايه هاى آن را از بهشت
آورد... ابراهيم(ع) به كار بالابردن ديوارهاى خانه
كعبه پرداخت و پسرش اسماعيل(ع) با تلاش و اخلاصى
وصف ناپذير، سنگها و مصالح را فراهم آورد.
آنگاه كه ديوارها بالا آمد، جبرئيل ابراهيم(ع)
را به سوى «حجرالاسود» راه نمود و او آن را بيرون
آورد و در جايى كه مى بايد، نصب كرد. ابراهيم(ع)
براى آن خانه مبارك دو درب نصب كرد: يكى از سمت
مشرق و ديگرى ازجانب مغرب؛ كه درب جانب مغرب،
«مستجار» نام گرفت.
كار ساختن خانه بپايان رسيد، و ابراهيم(ع) و
اسماعيل(ع) آهنگ اجراى آداب حجّ كردند. جبرئيل روز
هشتم ذيحجّه فرود آمد و براى ابراهيم(ع) پيام آورد
كه به هنگام حركت به سوى «منى » و «عرفات»، به
همراه خود آب بردارد، چرا كه در آنجا آب وجود
ندارد. به همين مناسبت، اين روز را روز ترويه يعنى
روز «سيراب ساختن» مى نامند.
ابراهيم(ع) و اسماعيل(ع) پس از انجام دادن
مناسك حجّ، به همراه جبرئيل به منى آمدند و شب را
در آنجا بسر بردند. در اينجا جبرئيل آداب و اعمالى
را كه به آدم(ع) آموخته بود، به ابراهيم(ع) نيز
ياد داد.
ابراهيم(ع) بعد از فراغت از كار ساختن خانه
كعبه، دستها را به سمت آسمان بالا برد و با همه
وجود و اخلاص، زبان به دعا و نيايش گشود كه:
«... رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَدَاً آمِنَاً
وَارْزُقْ اَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ
بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ...»(259)
...پروردگارا! اين سرزمين را شهرى برخوردار از
امنيت و آرامش ساز؛ و مردمش را، آنان كه به خدا و
روز بازپسين ايمان بياورند، از فراورده ها و ميوه
هاى گوناگون روزى بخش...
«ربنا واجعلنا مسلمين لك»
در اين آيه نيز همچون آيات پيشين، يكى از دعاها
و خواسته هاى آن پدر قهرمان و فرزند برومندش ترسيم
مى شود؛ كه اينگونه به بارگاه خدا مى سرايند:
پروردگارا! ما را تسليم فرمان خود گردان،
همانگونه كه در گذشته بوديم.
مفهوم اين سخن گرانمايه آن نيست كه يكتاپرستى و
اسلام و ايمان انسان، به اختيار خودش نيست، بلكه
نشانگر آن است كه توفيق هدايت و بندگى را خداوند
ارزانى مى دارد و آدمى با انديشه و نيّت شايسته و
عملكرد بايسته، خود را درخور آن توفيق و يارى و
لطف خدا مى سازد. درواقع، ابراهيم(ع) و اسماعيل(ع)
مى گويند: پروردگارا! همانگونه كه در گذشته به لطف
و مهر تو فرمانبردارت بوديم، در آينده نيز به ما
توفيق ده تا در اسلام و ايمان خود استوار باشيم.
تربيت فرزند و فراهم آوردن وسايل و امكانات آن
ازسوى پدرى پرمهر و لايق نيز نمونه اى از همين
مطلب است. چنانچه پدرى در تربيت و پرورش صحيح
فرزندانش بكوشد، مى گويند كه او فرزندان خود را
شايسته و بايسته پرورد؛ و درصورتيكه نكوشد، مى
گويند: آنان را تباه ساخت؛ بااينكه مى دانيم تربيت
و امكانات تربيتى يك اصل است و اراده و اختيار
فرزند، اصلى ديگر كه در دست خود اوست و از او سلب
نمى شود.
عدّه اى معتقدند منظور آن دو بزرگوار اين بود
كه: پروردگارا! ما را توحيدگرا و مخلص قرار ده،
آنچنانكه جز تو را نپرستيم و غير تو را نخوانيم. و
گروهى نيز بر اين اعتقادند كه: منظور اين بود كه
ما را يارى فرما تا به اجراى همه دستورات دين قيام
كنيم، چرا كه اسلام به مفهوم انقياد و فرمانبردارى
كامل دربرابر خداست.
«و من ذرّيّتنا امّةً مسلمةً لك»
و از نسل ما، امّتى فرمانبردار خويش پديد آور
دليل اينكه ابراهيم(ع) دعاى خود را ويژه بعضى
از فرزندانش قرار داد و نه همه آنها، همان درسى
است كه از خدا آموخت، و دريافت كه عهد خدا به
بيدادگران نخواهد رسيد: «...لا يَنالُ عَهْدىِ
الظّالِمينَ»(260). عدّه اى پنداشته اند كه منظور
ابراهيم(ع) از برخى فرزندانش، تنها «نژاد عرب»
است؛ كه اين سخن به اعتقاد نگارنده، بى اساس است.
درمورد واژه «امّت» در دعاى ابراهيم(ع)، گروهى
برآنند كه منظور آن حضرت، امّت توحيدگراى محمّد(ص)
است، چرا كه در آيه بعد مى فرمايد: «...وَابْعَثْ
فيهِمْ رَسُولَاً مِنْهُمْ...». و از ششمين امام
نور(ع) نيز روايت كرده اند كه منظور از «امّت»،
تنها «بنى هاشم» است.
«و ارنا مناسكنا»
و شيوه پرستش ما را به ما نشان ده
به ما بياموز كه چگونه برنامه عبادى و روحانى و
معنوى حجّ را آغاز كنيم و به انجام رسانيم؛ به ما
نشان بده كه چطور بر گرد خانه ات طواف كنيم؟ چگونه
«سعى» كنيم؟ به چه نحو در عرفات بمانيم و از آنجا
به سوى مشعر روان شويم؟ و به چه طريق براى رمى
جمرات از مشعر به منى برويم؟
و خدا همه اين آداب را ازطريق فرشته وحى به
آنان نشان داد.
پاره اى مناسك را به مفهوم «قربانگاه» گرفته
اند و مى گويند منظور اين است كه: «قربانگاه را به
ما نشان ده».
به عقيده نگارنده، ديدگاه نخست صحيح است.
«و تب علينا»
و توبه ما را بپذير
در تفسير اين جمله از آيه شريفه، نظرهايى چند
ارائه شده است:
1. بيشتر مفسّران برآنند كه منظور آن دو پيامبر
از بيان اين جمله، اين نبود كه آنان گناه كوچك يا
بزرگى كرده باشند و از خدا آمرزش مى خواستند، نه
هرگز؛ زيرا ما درپرتو دلايل روشن بر اين اعتقاديم
كه همه پيام آوران خدا از عظمت برخوردارند و از هر
لغزش و اشتباهى پاك و پاكيزه اند؛ از اين رو،
گناهى درميان نبوده است تا در طلب آمرزش باشند،
بلكه اين گفته آنان، بيانگر اوج بندگى و ايمان به
خداست، و درسى است براى همه ايمان آوردگان و
توحيدگرايان. و اين به نظر نگارنده، سخن درستى
است.
2. امّا عدّه اى معتقدند: ابراهيم(ع) و
اسماعيل(ع) از خدا مى خواستند كه توبه آن گروه از
نسل آنان را كه ستمكارند، بپذيرند.
3. و پاره اى نيز مى گويند: منظور آنان اين بود
كه: پروردگارا! مهر و بخشايش خود را بر ما فرو
فرست و ما را مشمول لطف خود گردان.
«انّك انت التّوّاب الرّحيم»
كه تويى بسيار توبه پذير و مهربان
تويى كه هم توبه واقعى از گناهان بزرگ را مى
پذيرى و هم توبه كسى را كه بارها گناه از او سر
زند؛ و نسبت به بندگانت پرمهرى؛ هم نعمتهاى بسيار
به آنان ارزانى مى دارى و هم برروى لغزشهايشان،
پرده مى افكنى تا به خود آيند.
از اين آيه شريفه اين نكته دريافت مى شود كه
دعا در تمامى امور، ازجمله كارهايى كه به انجام
نمى رسد نيز درست است؛ چرا كه ابراهيم(ع) و
اسماعيل(ع) بااينكه مى دانستند هرگز گناه نخواهند
كرد و هيچگاه از راه اسلام و ايمان منحرف نخواهند
شد، باز هم دعا مى كردند و استوارى در ايمان را از
خدا مى خواستند.
«ربّنا وابعث فيهم رسولاً منهم»
پروردگارا! درميان آنان پيام آورى از خودشان
برانگيز
در اين جمله، ضمير در واژه «فيهم» به «امّةً
مسلمةً» كه در آيه پيش است، برمى گردد؛ چرا كه
ابراهيم(ع) از پروردگارش خواست تا از نسل او،
امّتى توحيدگرا پديد آورد. به همين جهت است كه
گروهى از دانشمندان گفته اند: منظور از پيامبر
مورد تقاضاى ابراهيم(ع) در دعاى خود، پيامبر گرامى
اسلام(ص) است، چرا كه آن حضرت فرمود: «انا دعوة
ابى ابراهيم» (من همان پيامبرى هستم كه پدرم
ابراهيم در دعاى خويش به بارگاه خدا آن را تقاضا
كرد). و من همان پيامبرى هستم كه عيسى نويد آمدنش
را داد(261).
دليل درستى اين سخن نيز آن است كه ابراهيم(ع)
اين دعا را درمورد آن بخش از نسل خود كرد كه در
مكّه و پيرامون آن اقامت گزيدند: «ربّنا وابعث
فيهم رسولاً منهم...»؛ و مى دانيم كه اين نشانه ها
و ويژگيها، جز بر پيامبر اسلام(ص)، بر هيچ پيامبر
ديگرى قابل انطباق نيست.
«يتلوا عليهم آياتك و يعلّمهم الكتاب والحكمة»
تا آيات تو را [كه بر آن پيامبرت فرو مى فرستى
] بر آنان تلاوت كند، و به آنان كتاب و حكمت
بياموزد...
در اينجا، جمله دوّم، تكرار جمله اوّل نيست؛
چرا كه مقصود در جمله نخست اين است كه آن پيامبر
بزرگ آيات خدا را بر مردم تلاوت كند تا آنان با
تعمّق در اسلوب و قالب و زيبايى الفاظ و محتواى
غنى و پربار آن، به راستگويى او پى برند و ايمان
آورند. و منظور از جمله دوّم اين است كه او خود
مفاهيم بلند و معارف انسانساز وحى را در همه ابعاد
و جنبه ها، بروشنى براى آنان بيان كند و به آنان
بينشى ژرف بخشد..
واژه «حكمت»
در مفهوم واژه «حكمت»، ديدگاههاى متفاوتى ارائه
شده است:
1. بعضى معتقدند كه منظور از «حكمت»، سنّت و
روايات پيامبر(ص) است.
2. و برخى بر اين عقيده اند كه منظور، شناخت
صحيح دين و تأويل آيات قرآن است.
3. عدّه اى مى گويند: منظور از «حكمت»،
مقرّراتى است كه تنها ازطريق پيامبران آموزش داده
مى شود.
4. و پاره اى ديگر مى گويند: منظور از «حكمت»،
اندرزها و ارزشها و ضدّارزشهايى است كه در قرآن
ترسيم شده است.
5. گروهى را اعتقاد بر آن است كه «حكمت»، صفت
كتابى است كه در اين آيه شريفه ذكر آن رفته است.
6. و دسته اى ديگر برآنند كه منظور از «حكمت»،
بينش و واقعيتى است كه خدا درپرتو آن دل را روشن
مى سازد، همانگونه كه چشم را با قدرت بينايى نور
مى بخشد.
به نظر نگارنده، همه اين ديدگاهها پسنديده است؛
و ممكن است واژه «حكمت»، تمامى اين مفاهيم را دربر
داشته باشد.
«و يزكّيهم»
در تفسير اين واژه نيز نظرهايى چند ارائه شده
است:
1. ابن عبّاس مى گويد: منظور از اين واژه آن
است كه پيامبر گرامى، مردم را فرمانبردار خدا مى
سازد و آنان را به بندگى خالصانه او فرا مى خواند،
چرا كه «زكاء» به معناى فرمانبردارى و اخلاص است.
2. «جبايى» اعتقاد دارد: منظور اين است كه
پيامبر، مردم را به كارهاى شايسته اى فرامى خواند
كه با انجام دادن آنها، ايمانشان استوار و پايدار
مى شود.
3. «ابن جريح» بر اين عقيده است كه مفهوم اين
واژه آن است كه: پيامبر، مردم را از پليديهاى شرك
و ارتجاع پاك و پاكيزه مى سازد.
4. و «اصم» بر آن است كه مقصود از «يزكّيهم»
اين است كه: پيامبر در روز رستاخيز، به پاكى و
پاكيزگى امّت خود گواهى مى دهد.
«انّك انت العزيزالحكيم»
چرا كه تو خود، پيروزمند و فرزانه اى
هم كمال و جمال معنوى و اقتدار و عظمت وصف
ناپذيرى در تو جمع است، و هم كارهايت براساس تدبير
و حكمت است.
علّت اينكه درميان اوصاف خدا، روى اين دو وصف
تأكيد شده، اين است كه اين دو ويژگى، ارتباط و
تناسب روشن و گسست ناپذيرى با دعا دارند. و دعاى
ابراهيم(ع) درست به مانند آن است كه گفته شود:
پروردگارا! ما بدان دليل به تو پناهنده شده ايم و
برآورده شدن خواسته هاى خود را از تو مى خواهيم كه
تو هم در برآوردن خواسته هاى ما توانايى، و هم
بهتر از ما، به آنچه مصلحت ماست و در درون ما جارى
است، آگاهى دارى.
ويژگيهاى رسالت
از اين آيه شريفه اين واقعيت نيز دريافت مى شود
كه اين دو پيامبر گرانقدر - حضرت ابراهيم و عيسى
(عليهم السّلام) - در دعاى خود به بارگاه خدا، همه
ويژگيها و شرايط رسالت - از بيان رسا گرفته تا
دانش گسترده و بينش ژرف - را براى پيامبر گرامى
اسلام(ص) خواسته اند؛ و براى امّتش نيز پاكيزگى از
آلودگيهاى ظاهرى و باطنى را تقاضا كرده اند؛ و
اينها يعنى سرمايه موفّقيت و پيروزى براى
پيامبر(ص) و امّت او؛ چرا كه تلاوت آيات خدا،
درگرو بيان رساست؛ آموزش دانش و حكمت، منوط به
داشتن علم گسترده و بينش ژرف است؛ و گوهر گرانبهاى
تزكيه و پاكيزگى درون و برون نيز به خودسازى
درپرتو ايمان بستگى دارد.
جالب اين است كه اين دعا و اين خواسته از
اسماعيل پيامبر است؛ و اين نشان مى دهد كه پيامبر
و امّت مورد نظر او و پدرش ابراهيم(ع)، از فرزندان
اوست، نه از فرزندان اسحاق؛ همچنين اين حقيقت
مستفاد مى شود كه از نسل اسماعيل(ع)، پيامبرى جز
پيامبر اسلام(ص)، فرمان بعثت نيافته است.