تفسير مجمع البيان جلد ۱

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۲۹ -


/ سوره بقره / آيه هاى 57 - 55

55. وَ اِذْ قُلْتُمْ يا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَاَخَذَتْكُمُ الصّاعِقَةُ وَ اَنْتُمْ تَنْظُرُونَ.

56. ثُمَّ بَعَثْناكُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ.

57. وَظَلَّلْنا عَلَيْكُمُ الْغَمامَ وَ اَنْزَلْنا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوى كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ مارَزَقْناكُمْ وَ ما ظَلَمُونا وَلكِنْ كانُوا اَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.

ترجمه

55. و [ياد آريد] هنگامى را كه گفتيد: «اى موسى! ما تا خداى يكتا را آشكارا [و با چشم خود ]نبينيم، هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد.» پس - درحاليكه مى نگريستيد - صاعقه شما را فرو گرفت.

56. آنگاه شما را پس از مرگتان برانگيختيم؛ باشد كه [نعمتهاى او را ]سپاس بگزاريد.

57. و ابر را بر شما سايبان [و سايه گستر] گردانيديم؛ و بر شما «مَنّ» و «سلوى»(160) فرو فرستاديم؛ [و پيام داديم كه:] از چيزهاى پاكيزه اى كه روزى شما ساخته ايم، بخوريد. [امّا شما ناسپاسى كرديد.] و آنان بر ما ستم نكردند؛ بلكه بر خويشتن ستم روا داشتند.

نگرشى بر واژه ها

«لن نؤمن»: هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد.

«نرى»: ببينيم. اين واژه از «رؤيت» به معناى «ديدن» گرفته شده است و گاه به مفهوم آگاهى و علم و دانستن نيز بكار مى رود.

«جهرة»: آشكارا، روشن، علنى.

«صاعقه» در قرآن شريف به سه معنا آمده است:

1. آتشى كه از آسمان فرود آيد. نظير اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «... وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصيبُ بِهامَنْ يَشاءُ ...»(161) (... و صاعقه ها را فرو مى فرستد و با آنها هركس را كه بخواهد، هدف قرار مى دهد...).

2. مرگ ناگهانى. بسان اين آيه شريفه: «نُفِخَ فِى الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِى السَّماواتِ و مَنْ فِى الْاَرْض ِ...»(162) (پس در صور دميده مى شود؛ آنگاه هر كه در آسمانها و زمين است، بيهوش درمى افتد...).

3. عذاب. نظير اين آيه شريفه: «... فَقُلْ اَنْذَرْتُكُمْ مِثْلَ صاعِقَةِ عادٍ وَ ثَمُودَ.»(163) (...بگو: «شما را از آذرخشى چون آذرخش عاد و ثمود برحذر داشتم.»).

«بعث» به معناى «برانگيختن از مكان، يا خواب» و يا «حيات بخشيدن پس از مرگ» و يا «برانگيختن از حالت استراحت و آرامش» است؛ و روز رستاخيز را بدان دليل روز «بعث» گفته اند كه همه مردم از آرامگاههاى خود برانگيخته مى شوند. به «گسيل سپاه به نقطه اى» نيز «بعث» گفته مى شود.

«غمام» به ابرى مى گويند كه آسمان را مى پوشاند؛ و به يك قطعه آن «غمامه» گفته مى شود. اين واژه درمورد ابرهاى سپيد هم بكار مى رود؛ و به همين تناسب، به اندوهى كه گستره دل را مى پوشاند، «غمّه» و «غم» مى گويند.

«مَنّ» به معناى نيكى و احسانى است كه فرد يا جامعه اى زيبنده آن نيست. همچنين به مفهوم «هر نعمت گران و قطع آن» آمده است؛ نظير اين آيه شريفه كه مى فرمايد: «... فَلَهُمْ اَجْرٌ غَيْرُ مَمْنُونٍ.»(164) (... پس براى آنان پاداشى هماره و گسست ناپذير خواهد بود.).

اصل اين مادّه، به مفهوم احسان و نيكى است؛ و آنچه بر بنى اسرائيل فرود مى آمد نيز احسانى ازسوى پروردگار بشمار مى رفت.

«سلوى» در لغت، به معناى هر چيزى است كه مايه آرامش خاطر باشد؛ و به مفهوم «عسل» و «پرنده اى مخصوص» نيز آمده است.

تفسير

روى سخن اين آيه نيز بنى اسرائيل است: «و بياد آوريد هنگامى را كه پدران و نياكان شما به موسى گفتند: هان اى موسى! ما به تو هرگز ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه خداى يكتا را آشكارا و با چشمان خويش نظاره كنيم و او به ما بگويد كه تو پيام آورش هستى.»

عدّه اى از مفسّران مى گويند: هنگامى كه موسى (ع) الواح را كه تورات در آن بود، براى بنى اسرائيل آورد، بهانه جويان گفتند: ما باور نخواهيم كرد كه اينها از سوى خدا باشد، مگر اينكه او آشكارا نمايان شود و خود به ما بگويد و ما او را بنگريم.

امّا برخى ديگر گفته اند: واژه «جهرة» وصف گفتار آنان است، نه «اللَّه». با اين بيان، تفسير آيه چنين مى شود كه آنان، اين سخن را علنى و آشكارا به موسى(ع) گفتند. كه به باور ما، اين ديدگاه سست و بى دليل است.

«فاخذتكم الصّاعقه و انتم تنظرون»

پس مرگ شما را فراگرفت، درحاليكه خود نظاره گر علل و اسباب آن بوديد.

چرا؟

چنانكه مى دانيم، اين درخواست نابجا را نه يهوديان عصر پيامبر اسلام (ص) كه يهود عصر موسى (ع) عنوان كردند. پس چرا قرآن اينان را نكوهش مى كند؟

پاسخ

اينان نيز همان راه پدران و نياكان خويش را در بهانه جويى و حق ستيزى درپيش گرفته بودند، و همانگونه كه پيشينيانشان گاه از موسى (ع) مى خواستند خدايى جز خداى يكتا براى آنان قرار دهد و گاه به گوساله پرستى روى مى آوردند، اينان نيز با همين روحيه منحط، ضمن ايمان نياوردن به قرآن و آورنده اش، با ترفندهاى گوناگون آن حضرت را مى آزردند.

آيا مى توان خدا را ديد؟

در پاسخ به اين پرسش، برخى - ازجمله ابوالقاسم بلخى - به همين آيه شريفه استدلال كرده اند كه هرگز؛ چرا كه او ديدنى نيست. افزون بر انبوه آيات و دلايل گوناگون در اين مورد، در اين آيه شريفه نيز از دو موضوع بسختى نكوهش شده است:

1. دروغ انگاشتن پيامهاى آسمانى و پيام آوران.

2. درخواست ديدار خدا.

كه موضوع دوّم زشت تر و ناپسندتر است؛ زيرا قرآن در نكوهش اين گروه مى فرمايد: «... فَقَدْ سَأَلُوا مُوسى اَكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوااَ رِنَااللَّهَ جَهْرَةً...»(165) (... آنان بزرگتر از آن را از موسى خواستند و گفتند: خدا را آشكارا به ما بنماى...). از اين آيه شريفه مى توان دريافت كه اگر موسى (ع) در نيايش خويش به بارگاه خدا گفت: «ربّ ارنى انظر اليك»، بيان همان درخواست قوم بود، نه سخن خودش؛ چرا كه يهوديان بر اين موضوع اتّفاق نظر دارند كه موسى (ع) جز يك بار اين درخواست را مطرح نكرد.

«ثمّ بعثناكم من بعد موتكم»

برخى در تفسير اين فراز از آيه شريفه گفته اند: سپس شما را پس از مرگتان زنده ساختيم تا بقيّه عمر خود را بگذرانيد.

«لعلّكم تشكرون»

باشد كه شما [باز گشتن به زندگى و ديگر نعمتهاى او را] سپاس گزاريد

گفتنى است كه ترسيم اين سرگذشت در قرآن كه يهود و نصارا به آن باور داشتند، خود معجزه اى ديگر از پيامبر اسلام (ص) و برهانى روشن بر شرك گرايان عرب بود كه زنده شدن پس از مرگ را محال مى پنداشتند و آن را انكار مى كردند.

رجعت و بازگشت

«رجعت» در لغت به معناى «بازگشت» است؛ و در اصطلاح، برخى از بندگان خدا را مى گويند كه پيش از فرارسيدن روز رستاخيز، زنده مى شوند و به اين جهان بازمى گردند.

اين موضوع بحث و گفتگوى دانشمندان است. عدّه اى آن را نفى و بعضى اثبات كرده اند. كسانى كه آن را يك حقيقت قرآن و روايى مى دانند، به آياتى ازجمله همين آيه شريفه استدلال مى كنند و مى گويند: رجعت چنانكه برخى مى پندارند، معجزه اى ويژه پيامبران نيست، بلكه ممكن است به دست امامان نور (ع) نيز انجام شود، چرا كه به باور ما، معجزه تنها ويژه پيامبران خدا نيست؛ از اين رو، بازگردانيدن مردگان كه خود نوعى اعجاز است، به پيامبران اختصاص ندارد، بلكه امامان نيز به اذن خدا مى توانند چنين كارى انجام دهند، همانگونه كه به خواست خدا، تقاضاى موسى (ع) تحقّق پذيرفت.

يك اشكال و پاسخ آن

گروهى از مخالفان مسئله رجعت - ازجمله ابوالقاسم بلخى - مى گويند: رجعت صحيح بنظر نمى رسد؛ زيرا اگر مردم دريابند كه بار ديگر پس از مرگشان به اين جهان بازخواهند گشت، جرأت و جسارت گناه مى يابند و به بارگاه خدا توبه نمى كنند و راه پاكى و درستى را درپيش نمى گيرند.

امّا كسانى كه با استناد به آيات ، موضوع رجعت را بحثى قرآنى و روايى مى دانند، پاسخ مى دهند كه رجعت، اصلى عمومى و همگانى نيست تا مردم چنين بپندارند كه همه بازمى گردند و آنگاه جرأت و جسارت ارتكاب گناه پيدا كنند، بلكه رجعت، خاصّ جماعتى از خوبان و شايستگان و گروهى از تبهكاران است؛ بنابراين، هيچكس نمى داند كه بازخواهد گشت يا نه. و با اين توضيح، آن احتمال منفى را رد مى كنند.

«وظلّلنا عليكم الغمام»

ما ابرها را بر شما سايبان و سايه گستر ساختيم تا شما از حرارت خورشيد در امان باشيد.

«و انزلنا عليكم المنّ و السلوى»

و برايتان گزانگبين و بلدرچين فرو فرستاديم

درمورد «مَنّ» و حقيقت اين نعمت الهى، ديدگاهها متفاوت است:

1. بعضى آن را نوعى شيره مخصوص و لذيذ درختانى خاصّ عنوان ساخته اند.

2. و برخى آن را مايعى نظير عسل و شهد دانسته اند.

3. پاره اى گفته اند: نوعى نان بوده است.

4. و پاره اى ديگر آن را در رديف نعمتهايى قرار داده اند كه بدون هيچ زحمت و تلاشى ازجانب خدا برايشان فرود آمده است.

در روايتى از پيامبر (ص) نقل كرده اند كه: «الكماة من المَنّ و ماءها شفاءٌ للعين.» (قارچ كوهى، نوعى «مَنّ» است كه آب آن، [بيماريهاى ]چشم را شفا مى دهد).

5. عدّه اى نيز «مَنّ» را به «پرنده اى سفيد شبيه كبوتر» معنا كرده اند.

«كلوا من طيّبات ما رزقناكم»

از اين غذاهاى پاك و پاكيزه بخوريد (و يا از اين خوردنيهاى مباح و روا بهره گيريد)؛ از اين خوراكيهاى گوارا و لذّت بخشى كه روزيتان ساخته ايم.

«و ماظلمونا ولكن كانوا انفسهم يظلمون»

امّا آنان دربرابر باران نعمتهاى خدا ناسپاسى پيشه ساختند؛ ولى ناسپاسى آنان باعث نشد كه ما نعمتها را بر آنان كاهش دهيم. در هر صورت، آنان با درپيش گرفتن راه ناسپاسى و كفران، برخويشتن ستم روا مى داشتند؛ زيرا اين قانون كلّى و جهانشمول آفرينش است كه نافرمانى بندگان يا فرمانبردارى آنان، سود و زيانى براى آفريدگار تواناى هستى ندارد، بلكه سود و زيانش به خود آنان برمى گردد.

داستان فرود اين دو نعمت خدا

درمورد فرودآمدن «مَنّ» و «سلوى» بر بنى اسرائيل آورده اند كه:

هنگامى كه موسى (ع) به اسرائيليان دستور داد تا براى ورود به بيت المقدّس و پيكار با خودكامگان حاكم بر آن سرزمين مقدّس بپاخيزند، در پاسخ گفتند: اى موسى! تو و خدايت برويد و كارزار كنيد كه ما در اينجا هستيم؛ زيرا توان پيكار با آنان را نداريم(166). و آنگاه بود كه خدا به كيفر اين نافرمانى و فرار از جهاد، آنان را در آن دشت بيكرانه گرفتار ساخت، به گونه اى كه هرچه راه مى پيمودند، به هدف نمى رسيدند و پس از تلاش بسيار، خود را سرجاى اوّل مى يافتند؛ [و همينطور] چهل سال در آن دشت سرگردان ماندند؛ و در اين مدّت، موسى (ع) و هارون (ع) را نيز ازدست دادند؛ و ازپى مرگ آن دو پيامبر بزرگ، پيام آور ديگرى به نام «يوشع بن نون» براى ارشاد و نجات آنان برانگيخته شد.

بنى اسرائيل با فراخوان اين پيامبر، به بارگاه خدا توبه كردند؛ و خدا از سر مهر و بخشايش، توبه آنان را پذيرفت؛ و پس از آن، چنان مورد لطف قرار گرفتند كه خدا ابرها را بعنوان سايبان براى درامان ماندنشان از حرارت خورشيد بر ايشان سايه گستر ساخت و دو نعمت آسمانى «منّ» و «سلوى» را به هنگامه نياز آنان به غذا، برايشان فرو فرستاد. و اين جريان، روزگارى ادامه داشت.

از ششمين امام نور (ع) در اين مورد نقل كرده اند كه فرمود:

«كان ينزل المنّ على بنى اسرائيل من بعدالفجر الى طلوع الشّمس...»

اين نعمت آسمانى پس از دميدن فجر تا طلوع خورشيد بر بنى اسرائيل فرود مى آمد؛ و شگفت اينكه هر كه در آن ساعت خواب بود، روزيش نمى آمد، از اين رو، خواب در اين ساعات خوش، پسنديده نيست.

ابن جرير - يكى از قرآن پژوهان - مى گويد:

اگر نعمت «مَنّ» و «سلوى» را بيش از اندازه نياز يك روز خويش برمى گرفتند، تباه مى شد؛ و تنها روز جمعه بود كه به اندازه روز شنبه نيز برمى داشتند و خراب نمى شد. بنى اسرائيل از آن دو نعمت، قرصهايى بسان قرص نان فراهم مى آوردند كه طعمى نظير «شهد» آميخته با روغن داشت.

خدا آنان را مورد لطف قرار داده بود. روزهاى گرم، ابرها را سايبان آنان مى ساخت تا حرارت خورشيد آنان را نيازارد؛ و شبها نورى روشنى بخش از آسمان درخشيدن مى گرفت تا بسان مشعل بر آنان روشنى بخشد.