/ سوره حجر / آيه هاى 84 - 61
61 . فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ.
62 . قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ.
63 . قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ.
64 . وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ.
65 . فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ وَ
لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ.
66 . وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ
مُصْبِحِينَ.
67 . وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ.
68 . قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ.
69 . وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ.
70 . قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ.
71 . قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ.
72 . لَعَمْرُكَ إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ.
73 . فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ.
74 . فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ
سِجِّيلٍ.
75 . إِنَّ فِي ذلِكَ لَ آياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ.
76 . وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ.
77 . إِنَّ فِي ذلِكَ لَ آيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ.
78 . وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ.
79 . فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ.
80 . وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ
81 . وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ.
82 . وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ.
83 . فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ.
84 . فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ.
ترجمه
61 - پس هنگامى كه فرستادگان [ ما] به نزد خاندان لوط آمدند،
62 - [ او] گفت: [ به نظر ما] شما گروهى ناشناس [ و بيگانه ] هستيد.
63 - گفتند: [ نه، اين گونه نيست ] بلكه ما براى تو چيزى را [ از سوى خدا ]آورده
ايم كه آنان در آن ترديد مى نمودند.
64 - و حق را براى تو آورده ايم و بى گمان ما راستگوييم.
65 - بنابراين [ هنگامى كه ] پاسى از شب [ سپرى شد،] خاندانت را از اينجا كوچ ده
و خود [ نيز] از پى آنان روان شو، و نبايد هيچ يك از شما واپس بنگرد، و به آنجا كه
فرمان داده مى شويد برويد.
66 - و ما اين خبر را به او وحى نموديم كه [ ريشه و] دنباله آن گروه [ زشت كردار
]هنگامى كه وارد بامداد مى گردند، بريده [ و بركنده ]خواهد شد.
67 - و مردم شهر [ كه از ورود ميهمانان لوط آگاه شدند، به قصد تجاوز و زشتكارى،]
شادى كنان [ به سوى خانه او] آمدند.
68 - [ لوط به آنان ] گفت: اينان ميهمانان من هستند، پس [ از خدا بترسيد و با
كردار زشت خود] مرا رسوا مسازيد.
69 - و پرواى خدا پيشه سازيد و مرا [ نزد آنان ] شرمنده نكنيد.
70 - [ امّا آن سياهكاران ] گفتند: [ آيا پيش از اين به تو هشدار نداديم؟ ]و آيا
تو را از [ ميزبانى و حمايت از حقوق ] جهانيان [ و بيگانگان ] باز نداشتيم؟!
71 - [ او با اشاره به دختران خود] گفت: اينان دختران من هستند اگر مى خواهيد [
كارى انسانى و درست ] انجام دهيد [ با آنان پيمان زندگى مشترك امضا كنيد] .
72 - [ هان اى پيامبر!] به جان [ گرامى ] تو سوگند كه آنان در مستى خويش
سرگردان، [ و خرد و حيا را از دست داده ] بودند!
73 - آن گاه به هنگامه طلوع خورشيد، خروش [ سهمگين آسمانى ]آنان را فرا گرفت.
74 - سرانجام آن [ شهر زشت كردار و بيدادپيشه ] را زير و رو ساختيم و سنگ هايى
از گل سخت بر آنان [ كه آنجا را به تباهى كشيده بودند ]بارانديم.
75 - به راستى كه در اين [ سرگذشت عبرت انگيز] نشانه هايى براى هوشمندان است.
76 - و [ ويرانه هاى ] آن [ شهر و ديار، هنوز هم ] بر سر راهى است كه بر جاى
مانده است.
77 - به يقين در اين [ سرگذشت دردناك و هشداردهنده ] براى ايمان آورندگان نشانه
هايى است.
78 - و مردم «ايكه» [ آن سرزمين پُر دار و درخت ] ، راستى بيدادپيشه بودند.
79 - پس ما [ نيز به كيفر بيدادشان ] از آنان انتقام گرفتيم، و اين دو [ سرزمين
زير و رو شده ] بر سر راهى قرار دارند كه [ براى رهگذران ]هويداست.
80 - و بى گمان مردمِ «حِجر» [ سرزمين ثموديان،] فرستادگان [ و پيامبر خدا ]را
دروغگو انگاشتند.
81 - و [ ما ]نشانه هاى [ قدرت و يكتايى ] خود را به آنان [ نشان ]داديم، امّا
آنان از آنها روى گردانيدند.
82 - و از كوه ها [ براى خود] خانه هايى [ امن و استوار ]مى تراشيدند و [ در
آنها ]در امنيّت و [ و آسوده خاطر] بودند.
83 - پس هنگامى كه به بامداد درآمدند، خروش [ سهمگين آسمانى ]آنان را فرا گرفت [
و همگى را نابود ساخت ] .
84 - و آنچه به دست مى آوردند، برايشان [ هيچ ] سودى نداشت [ و عذاب خدا را از
آنان دور نساخت ] .
نگرشى بر واژه ها
اسراء: شب روى و راهپيمايى در شب.
قِطَعْ: قطعه ها و تكّه ها.
اتباع: پيروى كردن.
ادبار: اين واژه جمع «دُبُر» به مفهوم پشت سر است، و در براى آن «قُبُل» قرار
دارد كه به پيش رو گفته مى شود.
دابر: ريشه، اصل. به باور پاره اى به مفهوم آخر نيز آمده است.
عمر: دوران عمر و زندگى. و به صورتى كه در آيه آمده است در سوگند به كار مى رود.
ايكه: درخت در هم پيچيده. اين واژه مفرد است و جمع آن «ايك» آمده، بسان شجره و
شجر. پاره اى نيز «ايكه» را بيشه و سرزمين پُر دار و درخت معنى كرده اند.
متوّسم: هوشمند، بافراست، و كسى كه به سرعت و دقّت در نشانه ها و آثار مى نگرد و
هوشمندانه اثرگذار را مى جويد و از كمترين اثر پى به حقيقت مى برد.
امام: اين واژه به مفهوم راه، رهبر و پيشوا آمده، امّا در آيه شريفه به مفهوم
لوح محفوظ است.
حِجر: اين واژه از «حَجر» به مفهوم «منع» برگرفته شده است، و بدان دليل عقل و
خرد را «حجر» ناميده اند كه انسان را از دست يازيدن به گناه و زشتى باز مى دارد.
تفسير
فرجام شوم تاريك انديشى و غرور جامعه لوط
در آيات پيش، سخن از آمدن فرشتگان نزد ابراهيم بود، اينك در اين آيات قرآن شريف
از ديدار آنان با لوط و آگاه ساختن آن حضرت از فرود عذاب بر آن جامعه و مردم تاريك
انديش و تبهكار و از نابوديشان پرده برمى دارد و مى فرمايد:
فَلَمَّا جاءَ آلَ لُوطٍ الْمُرْسَلُونَ.
پس هنگامى كه فرشتگان عذاب به سوى قوم لوط آمدند.
لوط به آنان گفت: شما مردمى هستيد كه انسان را به شگفت و تحسين وا مى داريد.
قالَ إِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ.
آن پيامبر خدا بدان دليل آنان را ناشناخته و بى نظير ديد كه با چهره هايى بسيار
زيبا و پرشكوه به سوى آن حضرت رفته بودند، و اين شكوه و عظمت براى او تعجّب انگيز
بود.
پاره اى بر آنند كه: لوط آنان را نمى شناخت و دوست مى داشت آنان را بشناسد تا
دلش به ساحل امنيت و آرامش پر كشد و نگرانى اش برطرف گردد.
فرشتگان نيز براى رفع نگرانى و تعجّب او به آن حضرت روى آوردند كه:
قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فِيهِ يَمْتَرُونَ
نه، اين گونه نيست، ما ناشناس و بيگانه نيستيم، بلكه فرستادگان پروردگار توايم و
براى تو چيزى را آورده ايم كه تو به آنان هشدار مى دادى، امّا آنان در آن ترديد مى
ورزيدند، و اينك همان عذاب مرگبار را براى آنان آورده ايم.
آن گاه افزودند:
وَ أَتَيْناكَ بِالْحَقِّ
آرى، ما حق را براى تو آورده ايم؛ عذاب مرگبارى را كه كيفر اين مردم تاريك انديش
و تبهكار است آورده ايم؛ عذابى كه ديگر در آن نمى توانند ترديد كنند.
وَ إِنَّا لَصادِقُونَ.
و ما بى ترديد آنچه مى گوييم راست است و ما راستگو هستيم.
سپس به او سفارش نمودند كه:
فَأَسْرِ بِأَهْلِكَ بِقِطْعٍ مِنَ اللَّيْلِ
بنابراين پس از گذشت پاسى از شب، خاندانت را از اين شهر و ديار حركت ده.
وَ اتَّبِعْ أَدْبارَهُمْ
و خود نيز از پشت سرشان روان شو و مراقب آنان باش تا كسى از آنان بر جاى نماند
كه با اين تاريك انديشان و تبهكاران گرفتار عذاب گردد.
به باور پاره اى منظور اين است كه: خود مراقب آن تبهكاران باش تا ببينى كه يك
نفر از آنان نيز از عذاب خدا نجات نخواهد يافت و همگى به كيفر گناه و خيانت خويش مى
رسند.
وَ لا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ أَحَدٌ
و كسى از شما نبايد پشت سر خود بنگرد و به جامعه و مردم تبهكارى كه در خور سخت
ترين كيفرها هستند، تمايل پيدا كند.
به باور «حسن» و «ابومسلم» منظور اين است كه: هيچ كس از شما به شهر نگاه نكند،
كه منظره سهمگين و جانسوز عذاب برايتان تحمل ناپذير مى باشد و شما را رنجور و
ناراحت مى سازد.
وَ امْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ.
و به آنجايى كه فرمان داده مى شويد، برويد.
به باور «سدى» منظور اين است كه: شما همان گونه كه فرمان يافته ايد به سوى شام
برويد.
در ادامه سخن آفريدگار هستى مى فرمايد:
وَ قَضَيْنا إِلَيْهِ ذلِكَ الْأَمْرَ أَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ
مُصْبِحِينَ
و ما به لوط چگونگى فرود عذاب بر آن جامعه و مردم تبهكار را وحى نموديم و او را
از اين خبر آگاه ساختيم كه آخرين افراد اين قوم سركش و گمراه، هنگامى كه وارد
بامداد مى گردند نابود شده و ريشه و دنباله آنان بريده مى شود و از آنان نسل و تبار
و نشان و اثرى زنده بر جاى نمى ماند.
آن گاه قرآن با بازگشت به آغاز اين داستان مى فرمايد:
وَ جاءَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ.
و مردم بى بند و بار و بى پرواى شهر، پس از آگاهى از ورود ميهمانان زيباچهره و
پرشكوه، در حالى كه به يكديگر نويد مى دادند، به سوى خانه لوط حركت كردند و بر اين
پندار شيطانى بودند كه با دست يازيدن به آن كار شيطانى كه بدان آلوده بودند، جنايت
زشت و نفرت آور خود را تكرار كنند و از آن چهره هاى زيبا و تحسين برانگيز كام دل
گيرند.
امّا لوط پس از تماشاى رفتار زشت و حركات زننده و هجوم آنان به سوى خانه اش در
نگرانى عميقى فرو رفت و بر امنيّت ميهمانان خود ترسيد و گفت:
قالَ إِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفِي فَلا تَفْضَحُونِ.
هان اى مردم! اينان ميهمانان من هستند و به سراى من گام نهاده اند، بنابراين
حرمت و امنيّت آنان را پاس داريد و دست به كارى ناپسند مزنيد كه من در برابر آنان
شرمسار و رسوا گردم، شما را به خدا بياييد دست از سر اينان برداريد.
آن گاه آن تاريك انديشان تبهكار را از خشم و كيفر سهمگين خدا هشدار داد كه:
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ لا تُخْزُونِ.
و پرواى خدا پيشه سازيد و از نافرمانى او و دست يازيدن به زشتى و گناه بترسيد و
مرا در برابر اين چهره ها و شخصيت هاى بامعنويت رسوا مسازيد.
امّا آن مردم گستاخ و زشتكار نه تنها از خيرخواهى ها و اندرزهاى حكيمانه
پيامبرشان درس نگرفته و از مركب غرور و شهوت و بدمستى پياده نشده و به بارگاه خدا
روى توبه نياوردند، بلكه با وقاحتى حيرت انگيز به آن پيامبر خدا روى آوردند كه:
قالُوا أَ وَ لَمْ نَنْهَكَ عَنِ الْعالَمِينَ.
آيا ما به تو هشدار نداديم كه بيگانه اى را در خانه ات پناه ندهى و كسى از
جهانيان را به عنوان ميهمان در سراى خود نپذيرى؟!
«جبايى» مى گويد: حضرت لوط هنگامى اين سخنان را با آنان در ميان نهاد كه هنوز
نمى دانست آن ميهمانان گرانقدر فرشتگان و فرستادگان خدايند و براى كيفر آنان و فرود
آوردن عذاب آمده اند. آرى، اين مطلب در اينجا اگرچه در آخر داستان آمده، در حقيقت
آغاز داستان است و گواه اين نكته آن است كه در غير اين سوره به همين سبك آمده است.
پيشنهاد و تدبير حكيمانه لوط
لوط به منظور دفاع از حقوق و امنيّت و حرمت خانه و ميهمانان خود با اشاره به
دختران جامعه و روزگار خويش به آن تاريك انديشان تبهكار گفت:
قالَ هؤُلاءِ بَناتِي إِنْ كُنْتُمْ فاعِلِينَ
اگر به راستى شما مى خواهيد ازدواج كنيد، اينك دختران من آماده ازدواج و امضاى
پيمان زندگى مشترك با شمايان هستند؛ بنابراين با آنان ازدواج كنيد و از انحرافات
جنسى و زشتكارى دست برداريد.
روشن است كه در آن زمان ازدواج مسلمان با غير مسلمان روا بوده است، درست همان
گونه كه در آغاز اسلام نيز چنين بود و پس از آن تحريم شد.
امّا به باور پاره اى منظور آن پيامبر خدا اين بود كه آنان با دختران جامعه خويش
ازدواج كنند و از آن كردار زشت و نفرت انگيز خود دست بردارند.
در ادامه داستان، قرآن شريف روى سخن را متوجّه پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله
مى سازد و مى فرمايد:
لَعَمْرُكَ
هان اى پيامبر! به جان گرامى و دوران حيات پرافتخار تو سوگند كه آنان در مستى و
پستى خويش سرگردانند.
به باور پاره اى از جمله «مبرّد» اين فراز كوتاه و پرمعنى دعاست و منظور اين است
كه: هان اى محمّد! عمر گرانمايه و زندگى ات طولانى باد!
امّا به باور «ابن عباس» اين فراز سوگند است؛ چرا كه خدا در كران تا كران هستى
گرانمايه تر و شريف تر از جان پيامبر نيافريده است تا به آن پديده سوگند ياد كند؛
به همين جهت مى فرمايد: به جان گرامى تو سوگند... و نيز خدا در سراسر قرآن، هرگز جز
به جان و زندگى و حيات پرافتخار او سوگند ياد نمى كند.
إِنَّهُمْ لَفِي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ
آرى، به جان گرامى تو سوگند كه اين مردم تبهكار، كه به وسيله فرشتگان، عذاب بر
آنان نازل شد مردمى زشت كردار، و در بدمستى و غفلت حيران و سرگردان بودند و راه
نجات و هدايت را نمى خواستند و نمى يافتند.
چگونگى فرود عذاب بر قوم لوط
در ادامه آيات در اين مورد، قرآن شريف اينك به ترسيم چگونگى فرود عذاب بر آنان
پرداخته و مى فرمايد:
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُشْرِقِينَ.
پس به هنگام طلوع خورشيد، خروشى سهمگين و هراس انگيز آنان را فرا گرفت.
فَجَعَلْنا عالِيَها سافِلَها وَ أَمْطَرْنا عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ سِجِّيلٍ.
و سرانجام آن شهر زشت كردار و بيدادپيشه را زير و رو ساختيم و سنگ هايى از گل
سخت بر مردم آن، كه آنجا را به تباهى كشيده بودند بارانديم.
در پايان اين سرگذشت انديشاننده و درس آموز مى فرمايد:
إِنَّ فِي ذلِكَ َلآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ
به باور «قتاده» و «ابن زيد» منظور اين است كه آنچه در مورد نابودى جامعه تبهكار
لوط گفته شد، براى هوشمندان و صاحبان خرد دليل ها و درس هاى انسانساز و عبرت انگيزى
است.
امّا به باور «مجاهد» منظور اين است كه آنچه در مورد نابودى جامعه لوط آمد، براى
مردم هوشمند و با فراست دليل ها و درس هاى عبرت انگيزى است.
از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آورده اند كه فرمود: اتقوا فراسة المؤمن
فانّه ينظر بنور اللّه.(160)
از هوشمندى و فراست انسان باايمان بپرهيزيد؛ چرا كه او به نور خدا و در پرتو نور
او مى نگرد.
و نيز آورده اند كه فرمود: ان للّه عباداً يعرفون النّاس بالتوسم.(161)
خداى يكتا بندگانى دارد كه مردم را به فراست مى شناسند، و آن گاه به تلاوت آيه
مورد بحث پرداخت.
و حضرت صادق عليه السلام فرمود: نحن المتوسّمون و السبيل فينا مقيم و السبيل
طريق الجنة.(162)
ما هستيم كه مى انديشيم و عبرت مى گيريم. راه نيك بختى در راه و رسم ماست، و اين
راه ماست كه به سوى بهشت پرطراوت و زيبا رهنمون مى گردد.
و مى افزايد:
وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ.
و ويرانه هاى شهر و ديار قوم لوط در رهگذر مردم قرار دارد، و آنان براى تهيه
وسايل زندگى و تأمين نيازهاى خود از آنجا مى گذرند و درس عبرت مى گيرند؛ چرا كه در
آنجا آثارى بر جاى مانده است كه توجّه آنان را برمى انگيزد.
به باور پاره اى منظور از آثار بر جاى مانده از آن جامعه تبهكار، ويرانه هاى شهر
«سدوم» است.
امّا به باور «قتاده» منظور شهر و ديار قوم لوط است كه ميان مدينه و شام قرار
داشت.
و سر انجام با اين فراز تكاندهنده اين پرونده را مى بندد كه:
إِنَّ فِي ذلِكَ َلآيَةً لِلْمُؤْمِنِينَ.
به راستى كه در اين داستان براى مردم باايمان دليل هاى روشن و درس هاى عبرت است.
و بدان دليل در آيه شريفه از مردم باايمان ياد مى كند كه آنان هستند كه درس عبرت
مى گيرند و ايمان مى آورند، نه ديگران.
جامعه بيدادپيشه شعيب
پس از ترسيم سرگذشت دردناك جامعه تبهكار لوط اينك از نابودى قوم شعيب، مردم آن
سرزمين پُر دار و درخت سخن مى گويد و مى فرمايد:
وَ إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ.
و مردم آن سرزمين پُر دار و درخت يا «اصحاب ايكه» راستى بيدادپيشه بودند.
گفتنى است كه مردم «ايكه» جامعه و قومى بودند كه در مناطق پُر دار و درخت و
پوشيده از بيشه و جنگل زندگى مى كردند، و خدا حضرت شعيب را براى هدايت آنان و نيز
مردم «مدين» برانگيخت، امّا آنان دعوت آسمانى او را دروغ شمردند و با او به ستيزه و
دشمنى پرداختند و در نتيجه مردم مرگ انديش «مدين» به وسيله خروش آسمانى، و مردم
«ايكه» به وسيله صاعقه نابود شدند.
به هر صورت به باور گروهى از مفسران از جمله «قتاده»، تفسير آيه مورد بحث اين
است كه مردم «ايكه» به كيفر دروغ شمردن رسالت پيامبرشان شعيب و در پيش گرفتن راه و
رسم خودكامگى و بيداد، دچار عذاب شدند. آنان كه در منطقه پُر دار و درخت و پوشيده
از بيشه و جنگل زندگى مى كردند به كيفر ظلم و كفر و تكذيب پيامبرشان دچار گرمايى
سوزان شدند، آن گاه خدا ابرى بر سر آنان فرستاد، و آنان به اميد اينكه سايه اى به
دست آورده اند، به آن ابر سايه افكن پناه بودند و آن گاه بود كه خدا از آن ابر،
صاعقه اى سهمگين بر آنان فرستاد و همه آنان را نابود ساخت.
در ادامه داستان اين گروه تجاوزكار و بيدادپيشه، قرآن مى افزايد:
فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ
و ما از قوم شعيب و جامعه لوط انتقام گرفتيم و آنان را دچار عذاب ساختيم.
منظور از واژه «انتقام» به كيفر رساندن گناهكارى به خاطر دست يازيدن به گناهان
گذشته اوست.
«على بن عيسى» با تفاوت نهادن ميان انتقام و عقوبت مى گويد: انتقام ضدّ نعمت
دادن، و عقوبت ضدّ پاداش دادن است.
وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبِينٍ
به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، «حسن»، «مجاهد» و «قتاده» منظور اين است كه:
شهرهاى قوط لوط و مردم «ايكه» بر سر راهى است كه مورد توجّه مردم قرار مى گيرد و به
وسيله آن هدايت مى گردند. در اين آيه شريفه بدان دليل راه را «امام» ناميده است كه
امام و پيشوا مورد توجّه و اقتداى انسان قرار مى گيرد و انسان را به سوى هدف راه مى
نمايد.
امّا به باور «جبايى» منظور اين است كه داستان اين دو شهر در لوح محفوظ به ثبت
رسيده است.
برخى بر آنند كه منظور آيه اين است كه داستان لوط و شعيب، در لوح محفوظ به ثبت
رسيده است. و اين آيه بسان آن آيه شريفه است كه مى فرمايد: و كلّ شى ءٍ احصيناه فى
امام مبين.(163)
جامعه سركش و حق ستيز ثموديان
اينك در اين آيات به ترسيم چگونگى نابودى قوم تاريك انديش و تبهكار ثمود پرداخته
و مى فرمايد:
وَ لَقَدْ كَذَّبَ أَصْحابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ.
و به يقين اصحاب «حجر» فرستادگان خدا را دروغگو شمردند.
واژه «حجر» نام شهر و ديارى است كه سرزمين و اقامتگاه ثموديان بود، و آنان را
بدان دليل به اين نام خوانده اند كه در آنجا سكونت داشتند، درست بسان مردم صحرانشين
كه به آنان مردم صحرا، يا «اصحاب باديه» گفته مى شود.
«قتاده» مى گويد: «حجر» نام بيابانى بود كه ثموديان در آنجا سكونت داشتند. با
اين كه آنان تنها صالح، آن پيامبر بزرگ را دروغگو شمردند، خدا بدان دليل آنان را
تكذيب كننده پيامبران مى خواند كه دروغ و دروغگو انگاشتن يك پيام و يك پيامبر، بسان
دروغگو انگاشتن همه پيامبران خداست؛ چرا كه هر كدام از آنان به همان اصول و
ارزشهايى دعوت مى كنند كه ديگر پيام آوران دعوت نموده اند؛ از اين رو دروغگو
انگاشتن يكى از آنان بسان تكذيب همه آنان است.
امّا «جبايى» مى گويد: خدا به سوى ثموديان پيامبرانى فرستاد كه يكى از آنان
«صالح» بود.
در ادامه آيات در ترسيم سرگذشت ثموديان مى افزايد:
وَ آتَيْناهُمْ آياتِنا فَكانُوا عَنْها مُعْرِضِينَ.
و ما دليل ها و معجزه هاى خود را - كه روشنگر راستى و درستى دعوت هاى آسمانى و
راستگويى پيامبران بود - بر ثموديان فرستاديم، امّا آنان از تفكر در آيات و نشانه
ها سر باز زده و از همه آنها روى گردانيدند.
و مى فرمايد:
وَ كانُوا يَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُيُوتاً آمِنِينَ.
و از كوه ها براى خود خانه هايى امن و استوار مى تراشيدند و در آنها سكونت مى
گزيدند، خانه ها و سراهايى كه از ويرانى آنها آسوده خاطر بودند.
پاره اى بر آنند كه: آنان در آن خانه ها از عذاب خدا احساس امنيّت مى كردند.
و به باور پاره اى ديگر، با طول عمرى كه خدا به آنان ارزانى داشته بود، براى
مدتى از مرگ در امان بودند.
سپس در اشاره اى انديشاننده به كيفر عملكرد آنان مى فرمايد:
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ مُصْبِحِينَ.
امّا هنگامى كه به بامداد درآمدند، خروش مرگبار آسمانى آنان را فرا گرفت و نابود
شدند.
فَما أَغْنى عَنْهُمْ ما كانُوا يَكْسِبُونَ.
و با همه ثروت، قدرت، امكانات، فرزندان، سراها و پناهگاه هاى امن و وسايل بسيارِ
زندگى، عذاب مرگبار خدا گريبانشان را گرفت و هيچ يك از آن امكانات نه برايشان سودى
بخشيد و نه آنان را از عذاب نجات داد.