/ سوره يوسف / آيه هاى 68 - 63
63 . فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا
الْكَيْلُ فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.
64 . قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِنْ
قَبْلُ فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.
65 . وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ
قالُوا يا أَبانا ما نَبْغِي هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا وَ نَمِيرُ
أَهْلَنا وَ نَحْفَظُ أَخانا وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ.
66 . قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ
لَتَأْتُنَّنِي بِهِ إِلاَّ أَنْ يُحاطَ بِكُمْ فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ
اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيلٌ.
67 . وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ
أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِنِ
الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ
الْمُتَوَكِّلُونَ.
68 . وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْنِي
عَنْهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها وَ
إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا
يَعْلَمُونَ.
ترجمه
63 - و هنگامى كه به سوى پدر خويش بازگشتند، گفتند: اى پدر [ از اين پس ]پيمانه
[ و دريافت خوار و بار] از ما دريغ داشته شده [ و به ما ديگر چيزى نمى دهند مگر اين
كه برادرمان بنيامين را با خود ببريم و او به راستگويى ما نزد فرمانرواى مصر گواهى
دهد]، پس برادرمان را با ما گسيل دار تا پيمانه بگيريم، و ما سخت نگهبان او خواهيم
بود.
64 - [ يعقوب ] گفت: آيا جز بدان سان كه شما را پيشتر بر برادرش [ يوسف ]امين به
حساب آوردم، شما را بر او امين گردانم؟! پس خدا بهترين نگهبان است و هموست
پرمهرترين مهربانان.
65 - و هنگامى كه كالاى خويشتن را گشودند، [ با شگفتى بسيار ]دريافتند كه سرمايه
شان به آنان بازگردانده شده است. [ از اين رو سر خوش و شادمان ] گفتند: اى پدر! ما
[ افزون بر اين ] چه مى خواهيم؟! اين سرمايه ماست كه به ما بازگردانده شده است، [ما
آن را دگرباره به سوى مصر مى بريم ] و براى خاندان خود خوار و بار مى آوريم و برادر
خود را نگهبانى مى كنيم، و [ به نام او نيز] بار شترى بر بارهاى خود مى افزاييم كه
اين [ بار شتر نزد فرمانرواى مصر] پيمانه اى ناچيز است.
66 - [ پدرشان ] گفت: هرگز او را با شما نخواهم فرستاد تا آنكه پيمانى خدايى [ و
استوار] به من بسپاريد كه به راستى او را نزد من [ باز ]خواهيد آورد، مگر آن كه
گرفتار [ پيشامدى ناخواسته ]گرديد [ و توان انجام تعهّد خويش را نداشته باشيد]؛ پس
هنگامى كه [ آنان ] به او تعهد سپردند، گفت: خدا بر آنچه مى گوييم [ و پيمان مى
بنديم ]، وكيل است.
67 - و [ آن گاه ] گفت: اى پسران من! [ به ياد داشته باشيد كه همه ] از يك
دروازه [ به شهر] وارد نگرديد، بلكه [ بكوشيد تا] از دروازه هايى پراكنده [ به شهر
]درآييد؛ و من [ با اين سفارش خود] چيزى از [ قضا و قدرِ] خدا را نمى توانم از شما
دور سازم، كه فرمان جز از آن خدا نيست؛ من بر او توكّل نموده ام، و [ همه ]توكّل
كنندگان بايد تنها بر او توكّل نمايند.
68 - و هنگامى كه [فرزندان يعقوب ] از همان جايى كه پدرشان به آنان دستور داده
بود، وارد [ شهر] شدند، [اين ورود از دروازه هاى گوناگون ] چيزى از [قضاى ]خدا را
از آنان دور نمى ساخت، جز اين كه نيازى در دل يعقوب بود كه آن را برآورده ساخت. و
به راستى كه او [ از لطف پروردگارش ] داراى دانشى [گسترده ]بود، چرا كه ما آن را به
وى آموخته بوديم، امّا بيشتر مردم نمى دانند.
نگرشى بر واژه ها
كلت فلاناً: با پيمانه چيزى به او دادم.
أمن: آرامش و اطمينان دل به درستى انجام كار.
ميرة: خوار و بارى كه از شهرى به شهر ديگر صادر كنند.
غنى: اين واژه در اصل به مفهوم بسندگى و كفايت در ثروت و دارايى است.
تفسير
بازگشت فرزندان يعقوب از مصر
سرانجام برادران يوسف از سفر تجارتى خويش كه براى تهيه موادّ غذايى به مصر رفته
بودند بازگشتند. در ادامه سخن در اين مورد، قرآن مى فرمايد:
فَلَمَّا رَجَعُوا إِلى أَبِيهِمْ قالُوا يا أَبانا مُنِعَ مِنَّا الْكَيْلُ
و هنگامى كه فرزندان يعقوب به سوى پدر باز آمدند، با صدايى بريده بريده و ضعيف،
كه نشانگر اندوه آنان بود، به پدر سلام كردند. پدر فرمود: فرزندان من، چرا ناراحت
به نظر مى رسيد؟ و چرا صداى برادرتان «شمعون» را در ميان صداهاى شما نمى شنوم؟
آنان گفتند: پدر جان، ما از نزد فرمانروايى بزرگ باز مى گرديم؛ بزرگمردى كه در
دانش و بينش، و فرزانگى و فروتنى، و وقار و آرامش همانند ندارد، امّا گويى ما
خاندانى هستيم كه براى آزمون و گرفتارى و شكيبايى آفريده شده ايم. فرمانرواى مصر در
گفتگويى كه با ما داشت، گفتار ما را باور نكرد و از ما خواست تا در سفر آينده به
سوى مصر، برادر كوچك خود «بنيامين» را به همراه ببريم تا او گفتارمان را گواهى كند،
و سرگذشت تو و غم و اندوه فراق يوسف را كه پيرى و نابينايى را براى شما آورده است،
براى او باز گويد؛ و به ما هشدار داده است كه اگر برادر خود را به همراه خويش نزد
او نبريم، ديگر از خوار و بار محروم خواهيم بود.
فَأَرْسِلْ مَعَنا أَخانا نَكْتَلْ
بنابراين برادرمان «بنيامين» را در سفر آينده با ما بفرست تا هم به حساب او
پيمانه اى از مواد غذايى دريافت داريم و هم براى خودمان؛ چرا كه اگر او را نفرستى
ديگر چيزى به ما نخواهند داد.
وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.
و ما او را از هر آسيب و ناراحتى حراست و حفاظت خواهيم كرد.
پدر با شنيدن تقاضاى آنان نگران گرديد و گفت:
قالَ هَلْ آمَنُكُمْ عَلَيْهِ إِلاَّ كَما أَمِنْتُكُمْ عَلى أَخِيهِ مِنْ
قَبْلُ
آيا من در اين مورد به شما اعتماد كنم همان گونه كه نسبت به سلامت و امنيّت
برادرش يوسف به شما اعتماد كردم؟
شما آن روز نيز به من تعهّد سپرديد كه از او مراقبت كنيد، امّا بر خلاف پيمان
استوارتان او را از ميان برديد و يا از نزد من دور ساختيد. و بدين سان يعقوبِ
رنجديده آنان را يك بار ديگر در مورد سرنوشت يوسف به باد نكوهش گرفت، امّا به خوبى
مى دانست كه آنان ديگر آن گونه رفتار نخواهند كرد.
و آن گاه افزود:
فَاللَّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ.
و خدا بهترين نگهبان است و نگهبانى او، از نگهبانى شما بهتر است و او مهربان
ترين مهربانان است و به پيرى و ناتوانى من رحم مى كند و او را به من باز مى گرداند.
در روايت است كه پس از اين سخن، خداى پرمهر به يعقوب پيام فرستاد كه: هان اى
يعقوب به عزّت و اقتدارم سوگند كه پس از اين توكّل و اعتمادت، هر دو فرزندت را به
تو باز خواهم گردانيد.
فرزندان يعقوب پس از دريافت پاسخ مساعد از جانب پدر، با شادمانى بسيار آماده
گشودن بارهاى خود شدند و پس از گشودن آنها شادمانى شان افزون شد.
قرآن در اين مورد مى فرمايد:
وَ لَمَّا فَتَحُوا مَتاعَهُمْ وَجَدُوا بِضاعَتَهُمْ رُدَّتْ إِلَيْهِمْ
و هنگامى كه بارهاى خود را گشودند، با شگفتى بسيار كالاها و سرمايه اى كه براى
خريد مواد غذايى داده بودند، همه را در بارهاى خود ديدند و دريافتند كه آن ها را به
آنان باز گردانده اند.
قالُوا يا أَبانا ما نَبْغِي
از اين رو گفتند: پدر جان، ما ديگر چه مى خواهيم؟ و چرا از بردن برادرمان به مصر
خوددارى ورزيم؟
پاره اى «ما» را نافيه گرفته اند و مى گويند معناى آيه اين است كه: آنچه از
فرمانرواى مصر گفتيم نظر دروغ و ناروايى نداشتيم.
و به باور پاره اى ديگر معناى آيه اين است كه: پدر جان ما بهتر از اين چه مى
خواهيم كه هم موادّ غذايى به ما داده اند و هم بهاى آن را كه به آنان داده بوديم به
ما باز گردانده اند؟ و بدين سان منظورشان اين بود كه پدر را دلگرم و اميدوار سازند
تا در سفر آينده برادر كوچك خود را به همراه خويش به مصر برند.
هذِهِ بِضاعَتُنا رُدَّتْ إِلَيْنا
اين سرمايه ماست كه به ما بازگردانده شده است؛ با اين وصف ديگر موردى ندارد كه
ما از چنين فرمانرواى بزرگوارى نسبت به برادر خود نگران باشيم.
و به باور پاره اى منظور اين است كه: با اين وصف ما ديگر براى سفر آينده پول و
سرمايه ديگر نمى خواهيم و همين سرمايه اى كه باز گردانده شده است براى ما كافى است؛
چرا كه فرمانرواى مصر هنگامى كه وفادارى ما را در مورد بردن برادر كوچكمان بنگرد،
او نيز به وعده خويش وفا نموده و به ما احسان مى كند.
وَ نَمِيرُ أَهْلَنا
و بدين وسيله براى خاندان خويش خوار و بار فراهم مى آوريم.
وَ نَحْفَظُ أَخانا
و در اين سفر از برادرمان نيز سخت مراقبت نموده و او را سالم و سر حال به سوى
شما باز مى گردانيم.
وَ نَزْدادُ كَيْلَ بَعِيرٍ
و بخاطر همراهى برادرمان يك بار شتر نيز بر بارهاى خود خواهيم افزود.
ذلِكَ كَيْلٌ يَسِيرٌ.
به باور «زجاج» منظور اين است كه يك بار شتر از خوار و بار براى فرمانرواى بزرگ
مصر چيزى نيست و آن را به آسانى خواهد داد؛ چرا كه اين يك بار در ميان آن همه
انبارها وسيلوهاى آكنده از خوار و بار چيزى به حساب نمى آيد.
امّا به باور «جبايى» منظور اين است كه: آنچه را هم اكنون آورده ايم ناچيز است و
خاندان ما را كفايت نمى كند و ما نيازمنديم كه در سفر آينده يك بار شتر ديگر به
عنوان برادر كوچكمان دريافت داريم.
و از ديدگاه «حسن» مفهوم آيه اين است كه پيمانه كردن يك بار شتر براى كسى كه آن
را وزن مى كند و بار مى نمايد، آسان است.
و منظور آنان از اين گفتار اين بود كه سود به همراه بردن «بنيامين» را به پدر
خاطرنشان سازند تا شايد اجازه دهد او را با خود ببرند.
هنگامى كه يعقوب وصف بزرگوارى و عظمت فرمانرواى مصر را شنيد و دريافت كه او به
فرزندانش احترام نموده و افزون بر دادن خوار و بار، سرمايه و بهاى پرداختى آنان را
نيز به خودشان بازگردانده است، در برابر اصرار فرزندانش بر بردن بنيامين تسليم شد و
رو به آنان كرد و گفت:
قالَ لَنْ أُرْسِلَهُ مَعَكُمْ حَتَّى تُؤْتُونِ مَوْثِقاً مِنَ اللَّهِ
لَتَأْتُنَّنِي بِهِ
من هرگز او را با شما نخواهم فرستاد مگر اين كه شما يك وثيقه استوارى همچون
سوگند يا عهد و پيمانى خدايى كه بتوانم به آن اعتماد كنم، نزد من بگذاريد و تعهّدى
جدّى بسپاريد كه او را نزد من باز خواهيد گرداند.
«ابن عباس» مى گويد: منظور يعقوب اين بود كه شما - به حرمت محمّد صلى الله عليه
وآله آخرين پيام آور خدا و سالار همه پيامبران - او سوگند ياد كنيد كه در مورد
برادرتان نقشه و نيرنگى نخواهيد داشت و او را سالم و بانشاط به من باز خواهيد
گرداند.
إِلاَّ أَنْ يُحاطَ بِكُمْ
به باور «مجاهد» منظور اين است كه: مگر آنكه همگى شما دچار بلا گرديد.
امّا به باور «قتاده» منظور اين است كه: مگر آنكه نتوانيد او را بياوريد و
رويدادى ناخواسته و فراتر از توان انسان فرا رسد.
فَلَمَّا آتَوْهُ مَوْثِقَهُمْ قالَ اللَّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكِيل.
پس هنگامى كه آنان تعهّدى الهى و استوار سپردند، و به باور «ابن عباس» به حرمت
آخرين پيامبر خدا در بارگاه او، سوگند ياد كردند، يعقوب گفت: اينك خدا بر آنچه مى
گوييم گواه و نگهبان است و اگر بر خلاف تعهّد خويش رفتار كنيد داد مرا از شما مى
ستاند.
سه نكته ديگر
1 - از آيه شريفه اين درس انسانساز دريافت مى گردد كه توكّل و اعتماد به خداى
توانا در همه كارها به ويژه گام هاى بلند و كارهاى بزرگ واجب است، و بايد به او
اعتماد كرد و با قلبى استوار و تزلزل ناپذير، كارها را به خدا واگذار نمود.
2 - و نيز اين نكته دريافت مى گردد كه يعقوب بدان دليل «بنيامين» را به همراه
آنان فرستاد كه مى دانست پسرانش اكنون از رفتار گذشته خويش ندامت زده و شرمسارند و
آن بيدادى كه در حق يوسف روا داشتند، ديگر از آنان تكرار نخواهد شد، وگرنه فرزندش
را به همراه آنان نمى فرستاد.
3 - و بدان دليل يك بار ديگر جريان جانسوز يوسف را طرح كرد و به رخ آنان كشيد كه
هوشيارى و هوشمندى آنان را برانگيزد و در حراست از «بنيامين» تلاش بيشترى كنند.
دوّمين سفر برادران يوسف به سوى مصر
سرانجام دوّمين سفر تجارتى فرزندان يعقوب به سوى مصر آغاز گرديد و آنان سرخوش و
شادمان، اينك به همراه برادر كوچك خويش «بنيامين» براى آوردن خوار و بار و مواد
غذايى به راه افتادند.
هنگام حركت كاروانشان، يعقوب ضمن توصيه هاى اخلاقى و انسانى به آنان، از جمله
گفت:
وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ
مُتَفَرِّقَةٍ
فرزندانم! به هنگام ورود به مصر از يك دروازه وارد نگرديد، بلكه از دروازه هاى
مختلف وارد شويد.
به باور گروهى از جمله «ابن عباس»، «حسن»، «ابومسلم» و... راز اين سفارش يعقوب
آن بود كه مى ترسيد فرزندانش را چشم بزنند؛ چرا كه آنان همگى فرزندان يك پدر بودند
و در زيبايى و شكوه و كمال هر كدام پرتوى از امتيازات يوسف را داشتند.
امّا به باور «جبايى» يعقوب نگران آن بود كه مباد برخى از مردم از ديدن جمال و
كمال و شمار و توان فرزندانش بر آنان حسد برند و آن گاه نزد فرمانرواى مصر بروند و
با سخن چينى و دروغ بافى و فتنه انگيزى بر ضدّ آنان، خطرى برايشان پديد آورند...
وگرنه موضوع چشم زخم، از نظر «جبايى» بى دليل و بى اساس است.
آيا چشم زخم حقيقت دارد؟
در اين مورد دو نظر است:
1 - پاره اى بر آنند كه چشم زخم و چشم زدن دليل و سندى ندارد و آن را انكار كرده
اند، كه «جبايى» از آن جمله است.
2 - امّا به باور بسيارى از محقّقان اين موضوع حقيقت دارد، كه در اين مورد پاره
اى از روايات رسيده را از نظر مى گذرانيم:
شمارى از روايات
1 - از پيامبر گرامى در اين مورد آورده اند كه فرمود:
انّ العين حق...(6)
چشم زخم حقيقت دارد و چشم مى تواند قلّه هاى سر به آسمان كشيده را فرود آورد.
و اين بيان نشانگر اثر ويرانگر چشم زخم و چشم زدن است.
2 - و نيز آورده اند كه آن حضرت دو فرزند گرانمايه اش حسن و حسين را براى مصون
ماندن از اين آفت با اين دعا و جملات در پناه خدا قرار داد:
اعيذ كما بكلمات اللّه التامة من كل شيطان و هامة و من كل عين لامة.(7)
شما دو فرزند ارجمندم را از شرارت هر شيطان، و هر ديو و دد، و از خطر هر جنبنده،
و از شرارت هر چشم زخمى در پناه نام خدا و كلمات او قرار مى دهم.
3 - و نيز آورده اند كه ابراهيم خليل براى جلوگيرى از خطر چشم زخم، همين دعا را
بر دو فرزند خويش مى خواند.
4 - و حضرت كاظم عليه السلام نيز با همين دعا دو پسر هارون را از خطر چشم زخم در
پناه خدا و كلمات او قرار داد.
5 - و نيز آورده اند كه جعفر طيّار پسرانى سپيدرو و زيباچهره داشت. همسرش
«اسماء» نزد پيامبر آمد و گفت: اى پيامبر خدا، پسرانم زيباچهره و باكمال و چشم
گيرند و از خطر چشم زخم برايشان نگرانم، آيا وسيله اى براى جلوگيرى از خطر چشم زخم
برايشان بگيرم؟
پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله فرمود: آرى. فقال صلى الله عليه وآله: نعم.(8)
6 - و نيز آورده اند كه جبرئيل براى پيامبر دعاى چشم زخم خواند و آن را اين گونه
به آن بزرگوار آموخت:
بسم اللّه أرقيك من كلّ عين حاسدٍ، اللّه يشفيك.(9)
تو را از شرارت هر چشم حسودى به نام خدا پناه مى دهم و خدا شفايت ارزانى دارد.
7 - و نيز از پيامبر آورده اند كه فرمود:
لو كان شى ء يسبق القدر لسبقته العين.(10)
اگر چيزى بر قضا و اندازه گيرى خدا سبقت جويد، همان اثر ويرانگر چشم زخم است.
چگونگى اثرگذارى چشم زخم
در مورد چگونگى اثرگذارى چشم زخم، از «عمرو بن جاحظ» آورده اند كه مى گويد: اين
واقعيت قابل انكار نيست كه از چشم هاى «شور» يا «بد»، پاره اى اجزاى غيرمريى جدا مى
گردد و در ديگران اثر مى گذارد، و اين خاصيتى است كه همانند خاصيّت هاى ديگرى كه در
ديگر پديده ها موجود است در اين گونه چشم ها يافت مى شود.
امّا به اين بيان اشكال شده است كه:
1 - اگر چنين است، چرا در همه چيز اثر نمى گذارد و تنها در پاره اى از موارد
چنين اثرى دارد؟
2 - و نيز گفته شده است كه همه اجزاى اين جهان از «جوهر» است و جوهر در پديده اى
همانند خود اثر نمى گذارد تا در برخى از چشم ها اين اثرگذارى را بپذيريم.
از «ابوهاشم» در اين مورد آورده اند كه مى گويد: اثرگذارى چشم، كار خداست كه بر
اساس برخى از مصالح كه براى ما روشن نيست آن را مؤثر قرار داده است.
و «قاضى» نيز همين ديدگاه را در موضوع برگزيده است.
از مرحوم «سيّد شريف رضى» در اين موضوع آورده اند كه چنين مى گويد: آفريدگار
هستى بر اساس مصالحى كه خود مى داند با بندگانش رفتار مى كند؛ از اين رو ناممكن
نيست كه دگرگونى نعمت در زندگى فردى براى ديگرى داراى مصلحت باشد، و از آنجايى كه
خدا از وضع و حال نفر دوّم آگاه است كه اگر نعمت نفر اوّل را نگيرد، اين نفر دوّم
رو به دنيا و ارزش هاى مادى آورده و از آخرت و ارزش هاى معنوى دور مى گردد؛ و نيز
اگر آن نعمت را از نفر اوّل بگيرد، در آخرت يا زودتر از آن، به گونه اى آن را جبران
مى كند، از اين رو ممكن است روايت رسيده از پيامبر را كه مى فرمايد: «چشم حق است.»
به همين معنى تفسير و تأويل نمود و گفت: چشم زخم اثر مى گذارد.
در روايت ديگرى نيز از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله آورده اند كه فرمود:
هنگامى كه چيزى در نظر بندگان خدا بزرگ جلوه كند، خدا از ارزش و منزلت آن مى كاهد و
آن را حقير مى شمارد. با اين بيان ممكن است حال پاره اى از چيزها در اثر نگاه برخى
از مردم، دگرگون شود، و همان بزرگ جلوه كردن آن چيزها در چشم مردم، سبب دگرگونى
وضعيت در آن چيزها شود، چنان كه در روايت است كه وقتى شتر «عضباء» كه پيامبر گرامى
صلى الله عليه وآله بر آن سوار بود، در مسابقه عقب ماند و ديگر شترها از آن پيشى
جستند و به طور بى سابقه اى آن را شكست دادند، پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله
فرمود: واقعيّت اين است كه بندگان خدا چيزى را بالا نمى برند و به مقامى نمى
رسانند، جز اين كه خدا از مقام آن مى كاهد.
و نيز ممكن است اين نكته كه دستور رسيده است وقتى چيزى به چشم انسان خوش جلوه
كرد و چشمگير شد، آن چيز را در پناه خدا قرار دهند و بر پيامبرش درود فرستند،
مصلحتى در اين كار باشد كه جلوى دگرگونى حالت آن چيز را بگيرد؛ چرا كه بيننده با
اين كار به خدا توجّه مى كند و به او پناه مى برد، و همين كار حكايت از اين حقيقت
مى كند كه او به دنيا توجّه نداشته و به آن مغرور نشده است. كوتاه سخن اين كه
اثرگذارى چشم هاى شور و يا بد، روى مصالحى كه نمى دانيم و از راه هايى كه براى ما
ناشناخته است، ناممكن نيست.
در ادامه آيه شريفه مى فرمايد:
وَ ما أُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ
و من با اين سفارش خود چيزى از قضاى خدا را نمى توانم از شما دور سازم.
إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ
داورى و فرمانروايى تنها از آن خداست و من بر او اعتماد نمودم؛ چرا كه او
تواناست كه انسان را از چشم زخم يا حسدورزى ديگران حراست كند و سالم و برخوردار از
نعمت گرداند.
عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ.
و همه توكّل كنندگان در زندگى خويش تنها بايد بر خدا توكّل كنند و كارهاى خود را
به او واگذارند.
در ادامه سخن در چگونگى ورود آنان از درهاى پراكنده و مختلف به كشور مصر مى
فرمايد:
وَ لَمَّا دَخَلُوا مِنْ حَيْثُ أَمَرَهُمْ أَبُوهُمْ ما كانَ يُغْنِي عَنْهُمْ
مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْ ءٍ إِلاَّ حاجَةً فِي نَفْسِ يَعْقُوبَ قَضاها
و هنگامى كه آنان طبق دستور پدر از درهاى مختلف به مصر درآمدند، اين ورود آنان
از چهار دروازه به صورت چهار گروه كوچك چنان نبود كه بتواند مانع اراده خدا گردد و
يا حادثه اى را از آنها دور سازد، هرگز، اين كار، نه مى توانست خطر چشم زخم يا حسد
را - در صورتى كه خدا مقدر فرموده بود - از آنان دور سازد و نه رويداد ديگرى را،
بلكه تنها فايده اش اين بود كه نيازى را كه در دل يعقوب بود و از اين راه انجام مى
شد، آن را برطرف ساخت.
خود يعقوب، آن پيامبر بزرگ خدا نيز به اين حقيقت آگاه بود، امّا او دستورى داده
بود كه از خواسته قلبى اش برمى خاست و بدين وسيله نگرانى او را از چشم خوردن
فرزندانش برطرف مى ساخت.
به باور «زجاج» منظور اين است كه: اگر به راستى مقدّر شده بود كه فرزندان يعقوب
چشم بخورند و يا دچار حادثه اى گردند، در همان حال كه به صورت پراكنده نيز وارد مصر
شدند، چشم مى خوردند و تدبير يعقوب براى آنان تأثيرى نداشت.
وَ إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ لِما عَلَّمْناهُ
و به راستى كه يعقوب بدان دليل كه ما او را آموزش داده و آگاهى اش بخشيده بوديم،
در اوج يقين و شناخت خدا بود.
«مجاهد» مى گويد: خدا در اين فراز يعقوب را به دانش و آگاهى وصف نموده و مى
فرمايد: او در پرتو آموزش ما به زيور دانش و شناخت آراسته گرديد. و پاره اى بر آنند
كه منظور اين است كه: او هر آنچه را به او آموخته بوديم، همه را مى دانست و به آنها
عمل مى كرد؛ چرا كه اگر كسى چيزى را بداند و عمل نكند، بسان كسى است كه نمى داند.
وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ.
به باور «جبايى» منظور اين است كه: امّا بيشتر مردم به مقام و موقعيّت او در
دانش و شناخت آگاهى ندارند.
امّا به باور «ابن عباس» منظور اين است كه: امّا شرك گرايان آنچه را خدا به
دوستان و بندگان خاص خود الهام مى كند، نمى دانند و از آنها بى خبرند.