تفسير مجمع البيان جلد ۱۲

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۲۳ -


/ سوره يوسف / آيه هاى 53 - 43

48 . وَقالَ الْمَلِكُ اِنّى أَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَاُخَرَ يابِساتٍ يا اَيُّهَا الْمَلَاءُ اَفْتُونى فى رُؤْياىَ اِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ.

49 . قالُوا اَضْغاثُ اَحْلامٍ وَما نَحْنُ بِتَأْويلِ الْاَحْلامِ بِعالِمينَ.

50 . وَقالَ الَّذى نَجا مِنْهُما وَادَّكَرَ بَعْدَ اُمَّةٍ اَنَا اُنَبِّئُكُمْ بِتَأْويلِهِ فَاَرْسِلُونِ.

51 . يُوسُفُ اَيُّهَا الصِّدّيقُ اَفْتِنا فى سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَاُخَرَ يابِساتٍ لَعَلّى اَرْجِعُ اِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ.

52 . قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ دَاَباً فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فى سُنْبُلِهِ اِلاَّ قَليلاً مِّمَّا تَأْكُلُونَ.

53 . ثُمَّ يَأْتى مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ اِلاَّ قَليلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ.

54 . ثُمَّ يَأْتى مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فيهِ يُغاثُ النَّاسُ وَفيهِ يَعْصِرُونَ.

55 . وَقالَ الْمَلِكُ ائْتُونى بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ قالَ ارْجِعْ اِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللّاتى قَطَّعْنَ اَيْدِيَهُنَّ اِنَّ رَبّى بِكَيْدِهِنَّ عَليمٌ.

56 . قالَ ما خَطْبُكُنَّ اِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ قالَتِ امْرَأَتُ الْعَزيزِ الْانَ حَصْحَصَ الْحَقُّ اَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَاِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقينَ.

57 . ذلِكَ لِيَعْلَمَ اَنّى لَمْ اَخُنْهُ بِالْغَيْبِ وَاَنَّ اللَّهَ لايَهْدى كَيْدَ الْخائِنينَ.

58 . وَما اُبَرِّئُ نَفْسى اِنَّ النَّفْسَ لَاَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ اِلاَّ ما رَحِمَ رَبّى اِنَّ رَبّى غَفُورٌ رَّحيمٌ.

ترجمه

43 - و [روزى ] پادشاه [آن كشور] گفت: من درخواب هفت گاو فربه را ديدم كه هفت گاو لاغر آنها را مى خورند و [نيز ]هفت خوشه سبز و [هفت خوشه ]خشك ديگر را [كه بر خوشه هاى سبز پيچيدند و آنها را نابود ساختند]؛ هان اى سران قوم، اگر شما تعبير خواب مى نماييد، در مورد خواب من، به من نظر دهيد.

44 - آنان گفتند: [شاها، اينها] خوابهاى آشفته [و پريشان ]است، و ما به تعبير خوابهاى آشفته دانا [و آگاه ] نيستيم.

45 - و از آن دو [زندانى جوان ] آن كس كه نجات يافته و پس از چندى [به تناسب خواب شاه، سفارش يوسف را] به ياد آورده بود، [به آنان ] گفت: من از تعبير [و پيام ] آن شما را آگاه مى سازم، پس [براى اين كار] مرا [نزد يوسف ]گسيل داريد.

46 - [او پس از كسب اجازه به زندان آمد و گفت: هان اى ]يوسف، اى مرد بسيار راستگو؛ نظر خود را در مورد [اين خواب عجيب كه ] هفت گاو فربه، هفت [گاو ]لاغر آنها را مى خورند، و [در مورد] هفت خوشه سبز و [نيز هفت خوشه ]خشك ديگر، براى ما بيان نما، تا [با اين دستاورد مهمّ ]به سوى مردم باز گردم، باشد كه آنان [پيام آن را ]بدانند.

47 - [يوسف ] گفت: [پيام آن اين است كه شما] هفت سال پياپى [زمين هاى قابل كشت خود را] با تلاش بسيار مى كاريد، آنگاه آنچه را مى درويد، جز اندكى [از آن ] را كه مى خوريد [بقيه را ]در خوشه اش [براى آينده ] واگذاريد.

48 - آنگاه از پى آن [هفت سال و آن مرحله خوش ]، هفت سال سخت [و دردناك ]خواهد آمد كه [مردم ] آنچه را كه از پيش براى آن [مرحله خطرناك ]كنار نهاده ايد، جز اندكى را كه پس انداز مى نماييد، همه را خواهند خورد.

49 - پس از پى آن [سالهاى سخت ]، سالى [خوش ] فرا مى رسد كه در آن بر مردم باران باريده مى شود و [مردم ] در آن [سال پر نعمت، ميوه ها و دانه هاى روغنى را] مى فشارند [و از عصاره آنها بهره مى گيرند].

50 - و شاه [با دريافت پيام خوابش كه يوسف آن را تعبير نموده بود ]گفت: او را نزد من بياوريد! و هنگامى كه فرستاده شاه نزد وى آمد، گفت: به سوى سرورت باز گرد و از او بپرس كه ماجراى آن زنانى كه دستهاى خود را [به جاى ميوه ها ]بريدند چه بود؟ به يقين پروردگار من به بازيگرى آنان داناست.

51 - [زنان مورد نظر را به سرعت فرا خواندند و شاه به آنان ]گفت: هدف شما آنگاه كه بر خلاف ميل يوسف به سراغ او مى رفتيد چه بود؟ آنان گفتند: خدا پاك [و منزه ] است، ما هيچ بدى [و گناهى ]در او سراغ نداريم. [و آنگاه بود كه ]همسر عزيز [مصر، زبان به بيان حقيقتِ ماجرا گشود و ]گفت: اينك حقيقت پديدار گشت؛ من بودم كه بر خلاف ميل او به سراغش مى رفتم و به راستى كه او از [پاكان و ]راستگويان است.

52 - [يوسف ] گفت: اين [باز گرداندن فرستاده شاه و درخواست رسيدگى و تحقيق ماجرا ]براى آن است كه [عزيز مصر به خوبى دريابد و ]بداند كه من در نهان به او خيانت نكرده ام، و خدا نيرنگ خيانتكاران را راه نمى نمايد.

53 - و من [هرگز به انگيزه خود ستايى ] نفس خويش را تبرئه نمى كنم [و پاكى نمى جويم ]؛ چرا كه نفس [سركش و وسوسه گر انسان ]بسيار به بدى [و گناه ]فرمان مى دهد، مگر آن كسى را كه پروردگارم [بر او] رحمت آورد؛ چرا كه پروردگار من بسيار آمرزنده و مهربان است.

نگرشى بر واژه ها

«رؤيا»: آنچه انسان درعالم خواب مى بيند كه بر سه بخش قابل تقسيم است:

1 - خواب هاى رحمانى،

2 - شيطانى،

3 - خواب هايى كه به وضعيت و شرايط بيننده خواب وباورها و انديشه هاى او باز مى گردد.

«عجف»: لاغر شدن. مذكّر اين واژه «اعجف» و مؤنث آن «عجفاء» و جمع آن «عجاف» است.

«اضغاث»: خواب هاى آشفته و پريشان.

«احلام»: چيزى كه انسان درخواب مى بيند.

«امة»: به «گروه» و نيز به بخشى از زمان يا مدت گفته مى شود.

«دأب»: شيوه و روش، و به مفهوم جديت و تلاش در كار نيز آمده است.

«غوث»: به سودى گفته مى شود كه پس از نياز و سختى مى آيد و مشكلات را بر طرف مى كند. و «غيث» به مفهوم بارانى است كه به هنگام مى آيد، و نيز به گياه روييده از بركت باران نيز گفته مى شود.

«خطب: رويداد و پيشامد بزرگ.

«حصحص الحق»: اين واژه به باور «زجاج» از ريشه «حصه» برگرفته شده و منظور اين است كه: «سهم» و «حصه» حق از باطل جدا گرديد. امّا به باور ديگران، تكرار «حص» است، همانند «كفكف» كه تكرار «كف» مى باشد. اين واژه از «حص الشَّعر» مى باشد كه به مفهوم كندن مو از سر و جدا ساختن آن از بيخ و ريشه است، و در آيه شريفه منظور اين است كه حق از باطل جدا شد.

«كيد»: نقشه كشيدن در نهان براى زيان وارد آوردن به ديگران.

تفسير

رؤيايى هراس انگيز و سرنوشت ساز

در اين آيات قرآن شريف به ترسيم وسيله نجات و رهايى يوسف از زندان پرداخته و روشنگرى مى كند كه وقتى دعاى يوسف به هدف اجابت رسيد و گشايش كار او نزديك گرديد، فرمانرواى مصر خواب هراس انگيز و سرنوشت سازى ديد؛ و چون همه دانشوران و سياستمداران از تعبير آن خواب عجيب فرو ماندند، دگر باره نام فراموش شده يوسف، آن زندانى بى گناه، نخست در محافل سياسى و اجتماعى و آنگاه در همه جا به ميان آمد و از پى آن خار و خاشاكهاى باطل و بيداد كنار رفت و خورشيد حقيقت پديدار شد.

قرآن در بيان اين فراز از سرگذشت درس آموز يوسف مى فرمايد:

وَقالَ الْمَلِكُ اِنّى اَرى سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ

و پادشاه گفت: من در خواب هفت گاو چاق و فربه ديدم...

يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ

كه هفت گاو لاغر ديگر آنها را مى خورند و گاوهاى چاق به گونه اى در شكم گاوهاى لاغر قرار گرفتند كه ناپديد شدند.

وَسَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَاُخَرَ يابِساتٍ

و نيز در خواب هفت خوشه سبز را ديدم كه دانه بسته و بار گرفته بود و هفت خوشه خشك ديگر ديدم كه آنها را درويده بودند و اين خوشه هاى خشك به دور خوشه هاى سبز پيچيده شده به طورى كه آنها را نابود ساخت.

آنگاه گفت:

يا اَيُّهَا الْمَلَاءُ اَفْتُونى فى رُؤْياىَ اِنْ كُنْتُمْ لِلرُّءْيا تَعْبُرُونَ.

هان اى بزرگان، اينك آنچه را من در خواب ديدم تعبير كنيد و پيام آن را باز گوييد.

پاره اى بر آنند كه او افسونگران و كاهنان را گرد آورد و خواب خويش را براى آنان باز گفت و از پى آن، آنان را مخاطب ساخت و گفت: هان اى بزرگان! اگر تعبير خواب مى دانيد، اينك در باره خواب من نظر دهيد.

امّا كسانى كه فرا خوانده شده بودند در برابر آن خواب شگفت انگيز دچار حيرت شدند و گفتند: اينها خوابهايى آشفته است.

قالُوا اَضْغاثُ اَحْلامٍ

به باور «كلبى» منظور اين است كه آنان گفتند: اينها خوابهاى باطل و بى اساس است.

امّا «قتاده» مى گويد: اينها خوابهاى آشفته و دروغى است كه پيام و تعبير ندارد.

وَما نَحْنُ بِتَأْويلِ الْاَحْلامِ بِعالِمينَ.

و ما به تعبير اين گونه خوابهاى آشفته و باطل آگاهى نداريم و تنها مى توانيم خوابهاى درست را تعبير كنيم.

و شگفت اين جاست كه به خواست خدا، همين خواب و ناتوانى و نادانى دانشوران و كاهنان و افسونگرانِ فراخوانده شده، سبب نجات يوسف گرديد؛ چرا كه ساقى شاه در اين هنگام به ياد يوسف افتاد و به شاه گفت: سرورم در آن رويدادى كه من و آشپزِ اعدام شده به زندان رفتيم، در زندان خوابى ديديم كه جوانمردى خوابهاى ما را تعبير كرد، و شگفت اين بود كه درست همان گونه كه او پيشگويى و تعبير نموده بود پيش آمد؛ اينك اگر اجازه مى دهيد به نزد او بروم و تعبير خواب شما را از او جويا گردم و جواب آن را برايتان بياورم.

وَقالَ الَّذى نَجا مِنْهُما وَادَّكَرَ بَعْدَ اُمَّةٍ اَنَا اُنَبِّئُكُمْ بِتَأْويلِهِ فَاَرْسِلُونِ.

و از آن دو زندانى جوان و هم بند يوسف، آن كسى كه نجات يافته و پس از چندى به تناسب خواب شاه خاطره زندان و سفارش يوسف را به ياد آورده بود، به شاه و در باريان گفت: اگر اجازه دهيد من شما را از پيام آن آگاه مى سازم. پس براى فراهم آوردن پاسخ و تعبير اين خواب، وسيله ديدار مرا با يوسف در زندان فراهم سازيد.

پس از اين مرحله بود كه او با سفارش شاه به زندان آمد و بى درنگ به سراغ يوسف رفت و گفت:

يُوسُفُ اَيُّهَا الصِّدّيقُ

هان اى يوسف! اى مرد بسيار راستگو كه هرچه مى گويى درست است ...

اَفْتِنا فى سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَسَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَاُخَرَ يابِساتٍ

در مورد خواب شاه چه مى گويى كه او در عالم رؤيا هفت گاو لاغر را ديده است كه هفت گاو فربه را مى خورند و نيز هفت خوشه سبز را نگريسته است كه هفت خوشه خشكيده بر آنها پيچيده و نابودشان ساخته اند؟

لَعَلّى اَرْجِعُ اِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَعْلَمُونَ.

نظر خود را در مورد اين خواب به من بگو، باشد كه نزد شاه و درباريان و دانشوران و كاهنان وامانده - كه براى تعبير خواب فراخوانده شده اند - باز گردم و آن را بيان كنم و بدين وسيله آنان به دانش و كمال تو پى برند و از زندان نجات يابى.

به باور پاره اى منظور اين است كه: باشد كه تعبير آن خواب را بدانند.

سالهاى پر نعمت و بركت يوسف كه خود را پاسخگوى پرسش مردم مى دانست و از نعمت گرانِ دانش و بينشى ژرف برخوردار بود، بى هيچ گله اى از يار زندانى فراموشكار گفت:

قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ دَاَباً

امّا آن هفت گاو لاغر و هفت خوشه خشكيده، سالهاى خشكسالى و سختى است كه در پيش خواهيد داشت، و آن هفت گاو فربه و هفت خوشه سبز نيز نشانگر سالهاى پر بركت و پر نعمتى است كه پيش از آن دوران پر مخاطره در پيش است. شما هفت سال پياپى را كه در پيش است بر اساس سبك و روش هميشه خود، مزرعه ها و زمينهاى حاصلخيز را زير كشت مى گيريد و همه را مى كاريد.

به باور پاره اى منظور اين است كه: شما هفت سال با تلاش و كوشش بسيار زراعت مى كنيد؛ چرا كه واژه «دأباً» به باور پاره اى به مفهوم كوشش است.

فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ فى سُنْبُلِهِ اِلاَّ قَليلاً مِّمَّا تَأْكُلُونَ.

و آنچه را مى درويد - مگر اندكى از آن را كه مورد نياز شماست و مى خوريد - درهمان خوشه خودش، بى آنكه از پوست جدا كنيد به انبارها و سيلوها بسپاريد.

يوسف بدان دليل دستور داد دانه هاو گندم هاى اضافه بر مصرف كشور را به صورت خوشه ها به انبارها بسپارند كه دانه و گندم هنگامى كه در خوشه باشند از فساد پذيرى محفوظتر و سالم تر خواهند بود.

به باور پاره اى يوسف بدان جهت چنين دستورى به آنان داد كه گندم و همانند آن تا زمانى كه در خوشه است - اگرچه زمان بسيارى بر آن بگذرد - كرم و ديگر حشرات به آنها آسيب و زيانى نمى رسانند، امّا هنگامى كه از خوشه بيرون آمدند، در معرض آسيب قرار مى گيرند.

سالهاى قحطى و سختى آنگاه هشدار داد كه:

ثُمَّ يَأْتى مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ

امّا بدانيد كه پس از آن هفت سال پر نعمت و پر بركت، هفت سال سخت بر شما خواهد آمد كه در آن مدت مردم و كشور تان دچار خشكسالى و قحطى مى گردند.

يَأْكُلْنَ ما قَدَّمْتُمْ لَهُنَّ اِلاَّ قَليلاً مِمَّا تُحْصِنُونَ.

و در آن سالهاى سخت، هر آنچه را به سيلوها و انبارها سپرده ايد - جز اندكى را كه پس انداز مى كنيد - همه را خواهند خورد.

و اگر طبق برنامه رفتار كنيد، با موفقيت و پيروزى، خود و جامعه خود را از قحطى و بلا رها ساخته ايد و به ساحل آسايش و نعمت خواهيد رسيد؛ چرا كه:

ثُمَّ يَأْتى مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فيهِ يُغاثُ النَّاسُ

پس از هفت سال سختى و قحطى، دگر باره سالى پر بركت و خوش فرا مى رسد كه در آن براى مردم باران مى بارد و به لطف خدا فراوانى و گشايش روى مى آورد.

به باور پارهاى واژه «يغاث» از «غوث» و «غياث» برگرفته شده و منظور اين است كه: پس، از پى آن سالهاى سخت، سالى خوش و پر نعمت فرا مى رسد و مردم از قحطى و گرفتارى نجات مى يابند.

وَفيهِ يَعْصِرُونَ.

به باور گروهى از جمله «ابن عباس» منظور اين است كه در آن سال، نعمت ها بسيار مى گردد و مردم ميوه هاى گوناگون و دانه هاى روغنى همچون انگور، زيتون، كنجد و... مى فشارند و آب ميوه و روغن آنها را مى گيرند. امّا به باور پاره اى واژه «يعصرون» از ريشه «عصرة» و «عصر» و «اعتصار» برگرفته شده و منظور اين است كه مردم در آن سالِ خوش و پر نعمت، از خشكسالى نجات پيدا مى كنند.

گفتنى است كه آخرين فراز آيه شريفه فراتر از تعبير خواب شاه بود كه يوسف بيان فرمود، و اين از خبرهاى غيبى از جانب خدا بود تا افزون بر دانش و فرزانگى كه از پيش به او ارزانى شده است، نشانه ديگرى بر رسالت آن حضرت و معجزه جديدى بر پيامبرى و دعوت توحيديش باشد.

«بلخى» مى گويد: تعبيرى كه يوسف براى خواب فرمانرواى مصر نمود، نشانگر بى اساس بودن گفتار كسانى است كه مى گويند: تعبير خواب همان است كه در مرحله و مرتبه نخست تعبير مى شود نه مراحل بعد؛ چرا كه اگر اين گفتار درست بود، پس از آنكه افسونگران و كاهنان و سياستمداران، خواب شاه را خوابهايى آشفته و پريشان تعبير كردند، دگر باره يوسف آن را تفسير و تعبير نمى فرمود و از پيام واقعى آن خبر نمى داد.

يوسف و درخواست رسيدگى به آن پرونده ساختگى فرستاده شاه با تعبير و تفسير دقيق خواب او به وسيله يوسف، از زندان بازگشت و در برابر انبوه دانشوران و كاهنان و درباريان، آن را به آگاهى شاه رسانيد، و شاه به گونه اى تحت تأثير قرار گرفت كه بى درنگ به او دستور داد به زندان باز گردد ويوسف را با خود به كاخ ببرد. آن جوان كه نسبت به يوسف كوتاهى كرده، امّا باز هم از او مهر و بزرگوارى بسيار ديده بود و در انتظار چنين فرصتى لحظه شمارى مى كرد، به سوى زندان باز گشت و با شادمانى بسيار جريان را با يوسف در ميان نهاد.

وَقالَ الْمَلِكُ ائْتُونى بِهِ فَلَمَّا جاءَهُ الرَّسُولُ

امّا هنگامى كه فرستاده شاه نزد يوسف آمد تا او را به كاخ ببرد، او از رفتن خوددارى كرد و گفت: تا زمانى كه آن پرونده ساختگى مورد تحقيق و رسيدگى عادلانه قرار نگيرد و خيانتكار و پاكدامن شناخته نشوند و دامان پاك او از تهمت و دروغ تطهير نگردد، نه از زندان بيرون خواهد رفت و نه به دعوت شاه پاسخ مثبت خواهد داد!

قالَ ارْجِعْ اِلى رَبِّكَ فَسْئَلْهُ ما بالُ النِّسْوَةِ اللّاتى قَطَّعْنَ اَيْدِيَهُنَّ

بر اين اساس بود كه آن حضرت به فرستاده شاه گفت: اينك نزد سالارت برو و از او بپرس سرگذشت آن زنانى كه دست هاى خود را به جاى برگرفتن پوست ميوه بريدند، چه بود؟ و چرا آنان در كاخ عزيز گرد آمدند؟ و بدين وسيله از شاه درخواست كن تا داستان آن ضيافت و زنان مورد اشاره را مورد رسيدگى و تحقيق عادلانه قرار دهد و از من به خاطر آن تهمت ها و دروغ ها اعاده حيثيّت گردد و پاكدامنى و درستكارى ام اعلان شود تا آنگاه به ديدار او بيايم.

از آيه شريفه اين نكته ظريف دريافت مى گردد كه يوسف به خاطر رعايت ادب و اخلاق و به دليل بزرگوارى خود، در شكايت و در خواست تحقيق و رسيدگى به آن پرونده ساختگى، نامى از بانوى كاخ نبرد؛ چرا كه او زن پيشواى كشور يا وزير و جانشين او بود؛ از اين رو يوسف موضوع را به صورت كلّى طرح كرد و او را نيز در شمار زنان شمرد. امّا پاره اى بر آنند كه آن حضرت نام زليخا را در شمار آن زنان نيز قرار نداد؛ چرا كه منظور او احضار زنان بود و آنان بودند كه گواه پاكدامنى و قداست يوسف، و شاهد اعتراف به گناه زليخا در آن ضيافت بودند، و به همين جهت پس از فرا خوانده شدن آنان و آشكار شدن حقيقت بانوى كاخ در برابر شاه لب به اعتراف گشود و گفت اينك حقيقت آشكار گرديد. «الان حصحص الحق ...»

و نيز آيه شريفه نشانگر آن است كه اين تنها زليخا نبود كه آن تهمت سهمگين را به يوسف زده بود، بلكه آن زنان نيز پس از شكست در برابر پايمردى و قداست و خويشتن دارى يوسف، به منظور انتقام از او اين اتهام ناروا را بر او وارد آوردند و هركدام برگى دروغ بر آن پرونده ساختگى افزودند.

«ابن عباس» در اين مورد مى گويد: اگر يوسف آن روز پيش از آنكه شاه را به بى گناهى و پاكدامنى خويش مطمئن سازد، از زندان بيرون مى آمد، پيوسته كدورتى از او در دل شاه باقى مى ماند و او را فردى مى پنداشت كه در انديشه گناه و خيانت به ناموس وى بود، ويوسف حاضر نبود كه به اين بها از زندان آزاد گردد؛ از اين رو درخواست تحقيق و پافشارى در رسيدگى به موضوع نمود تا با روشن شدن حقيقت، كدورت و زنگارهاى آن همه دروغ و تهمت از دلها زدوده شود و او با سرفرازى و سربلندى در جامعه ظاهر گردد.

از پيامبر گرامى صلى الله عليه وآله وسلم آورده اند كه فرمود: من از بزرگوارى و شكيبايى يوسف - آنگاه كه تعبير خواب شاه را از او پرسيدند، و او بى هيچ شرط و سخت گيرى پاسخ آنان را داد - در شگفتم! اگر من به جاى او بودم جز در برابر آزادى خويش از زندان و اعاده حيثيت خويش پاسخ آنان را نمى دادم وخواب شاه را تعبير نمى كردم. لقد عجبت من يوسف و كرمه و صبره... و لو كنت مكانه ما اخبرتهم حتى اشترط ان يخرجونى من السّجن.(274)

و نيز آورده اند كه آن گرانمايه عصرها و نسلها افزود: راستى كه من از بزرگوارى و پايدارى يوسف - آنگاه كه فرستاده شاه براى آزادى او از زندان آمد - در شگفتم، خداى مهرش را بر او بباراند كه چقدر بزرگوار و شكيبا بود! اگر من به جاى او بودم و آن دوران طولانى را آن گونه به ناروا به زندان گسيل شده بودم، با آمدن فرستاده شاه به سوى درب زندان مى رفتم و شرط و عهدى نمى كردم، آرى، راستى كه يوسف مردى بردبار و شكيبا بود.

اِنَّ رَبّى بِكَيْدِهِنَّ عَليمٌ.

به راستى كه پروردگار من به بازيگرى و نيرنگ زنان داناست، و او مى تواند پاكدامنى مرا روشن و آشكار سازد.

و به باور «ابو مسلم» منظور اين است كه: عزيز مصر كه من آن زمان به صورت برده درخانه او بودم - خودش از بازيگرى و نقشه زنان آگاه است و مى داند كه من از اين تهمت ها پاك و پاكيزه ام. و بدين وسيله يوسف روشنگرى مى كرد كه از او نيز گواهى بخواهيد تا حقيقت آشكار گردد.

امّا به باور ما ديدگاه نخست درمورد آيه شريفه با موقعيت و مقام والاى يوسف بهتر و مناسب تر است.

تحقيق و رسيدگى منصفانه با رسيدن درخواست يوسف به شاه، او نيز خردمندانه و با شهامت عمل كرد و بى درنگ زنان را فرا خواند و در آن نشست حسّاس و سرنوشت ساز رو به آنان كرد و گفت:

قالَ ما خَطْبُكُنَّ اِذْ راوَدْتُنَّ يُوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ

سرگذشت شما - آنگاه كه به سراغ يوسف رفتيد و با وسوسه و نرمى و ظرافت زنانه خواسته خويش را از او خواستيد - چه بود؟ اينك واقعيت را آنگونه كه روى داده است برايم باز گوييد.

قُلْنَ حاشَ لِلَّهِ ما عَلِمْنا عَلَيْهِ مِنْ سُوءٍ

آنان گفتند: پناه بر خدا! ما هيچ بدى و لغزشى در او سراغ نداريم و او پاك و پاكدامن است. بدين وسيله همه آنان لب به بيان حقيقت گشودند و يك صدا اعتراف كردند كه او ستمديده است و بر اساس يك اتهام و پرونده ساختگى به زندان افكنده شده است.

قالَتِ امْرَأَتُ الْعَزيزِ الْانَ حَصْحَصَ الْحَقُّ

و در اين هنگام بانوى كاخ نيز بى آنكه مورد پرسش قرار گيرد، گفت: هم اكنون حقيقت آشكار گرديد و درست از نادرست جدا شد.

اَنَا راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَاِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقينَ.

واقعيت اين است كه من با هزاران نقشه و كرشمه به سراغ او رفتم و او در گفتارش - كه مرا لغزشكار و گناهكار مى خواند - راستگوست.

اين اعتراف به حق و اقرار به صداقت وراستگويى ودرستكارى و امانت يوسف بدان دليل بود كه آن زن ديگر از وسوسه پذيرى يوسف نا اميد شده بود؛ و خداى فرزانه براى اينكه در مورد پاكدامنى و قداست يوسف هيچ جاى ترديد نماند، به گونه اى دلها را دگرگون ساخت كه بانوى كاخ نيز لب به بيان حقيقت گشود و با گواهى دادن به پاكدامنى و قداست يوسف، او را از راستگويان و شايسته كرداران عنوان دارد.

در ادامه سخن در اين مورد، قرآن شريف به گفتار يوسف باز مى گردد و مى فرمايد:

ذلِكَ لِيَعْلَمَ اَنّى لَمْ اَخُنْهُ بِالْغَيْبِ

اين برگرداندن فرستاده شاه و بيرون نيامدن از زندان، و درخواست تحقيق و رسيدگى عادلانه به آن پرونده دروغين و ساختگى و پيشنهاد احضار وبازجويى از زنان، به خاطر آن بود كه شاه يا عزيز مصر بداند كه من پشت سر او، و در نهان هرگز در انديشه خيانت به او نبوده ام. اين تفسير از آيه شريفه، ديدگاه گروهى از مفسّران از جمله «حسن»، «مجاهد» «قتاده» و «ابومسلم» است.

امّا به باور «جبايى» اين آيه مباركه نيز ادامه گفتار بانوى كاخ مى باشد و منظور اين است كه: اين بيان حقيقت و اعتراف به آن، براى آن است كه يوسف بداند و بشنود كه من اگرچه در گذشته به گناه دست يازيدم و به او تهمت زدم، امّا اينك در پشت سر او و در نهان به او خيانتى روا نمى دارم، و آنچه روى داده بود بر زبان آوردم.

وَاَنَّ اللَّهَ لايَهْدى كَيْدَ الْخائِنينَ.

و خدا مكر و نيرنگ خيانتكاران را به جايى نمى رساند.

گوينده همان گفتار، در ادامه سخن خويش افزود:

وَما اُبَرِّئُ نَفْسى اِنَّ النَّفْسَ لَاَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ

و من نفس خويشتن را تبرئه نمى كنم؛ چرا كه نفس سركش آدمى او را بسيار به بدى و گناه فرمان مى دهد.

به باور بيشتر مفسّران، اين بيان نيز از يوسف است، امّا «جبايى» اين آيه را ادامه گفتار بانوى كاخ مى داند و مى گويد: منظور او اين است كه: من خود را از گناه و خيانت نسبت به يوسف تبرئه نمى كنم؛ چرا كه نفس انسان، او را به گناه و بيداد وامى دارد و گاه او را به گناه مى كشاند.

يادآورى مى گردد كه «الف و لام» در واژه «النّفس» ممكن است براى جنس باشد، كه همه نفسهاى آدميزادگان اين گونه اند، و يا ممكن است براى عهد باشد بدين معنا كه: نفس من اينگونه است.

اِلاَّ ما رَحِمَ رَبّى

مگر كسى كه خدا به او مهر و رحمت آورد و به لطف خود او را از لغزش و گناه حفظ كند.

در اين فراز «ما» را بيشتر مفسّران به معناى «من» گرفته اند، همان گونه كه در برخى آيات، از جمله: «ماطاب لكم من النساء...»(275) به اين معنا آمده است. پاره اى نيز آن را به مفهوم زمان گرفته اند كه در آن صورت تفسير آيه شريفه اين است كه: مگر آن مدتى كه خدا آن را نگاه دارد.

گفتنى است كه آن كسانى كه آيه شريفه را گفتار يوسف مى دانند، بر اين عقيده اند كه منظور آن حضرت از اين بيان، كشش طبيعى و انسانى است، نه گناه و يا آهنگ آن؛ و منظور اين است كه: من نفس خويشتن را از كشش طبيعى و تمايل بشرى تبرئه نمى كنم و مدعى آن نيستم كه بر اساس طبيعت خويش از گناه و لغزش دورى جستم، بلكه به مهر و لطف خداست كه من در برابر وسوسه ها و تمايلات و خواهشهاى نفس، تزلزل ناپذيرم و انديشه گناه نيز به دل راه نمى دهم.

«حسن» مى گويد: قهرمان بهترين داستانها اين جمله را بدان دليل گفت كه خوش نداشت خودستايى كند.

اِنَّ رَبّى غَفُورٌ رَّحيمٌ.

راستى كه پروردگار من نسبت به بندگانش بسيار آمرزنده و مهربان است.

پرتوى از آيات

1 - پديده شگفت انگيز رؤيا از پديده هاى شگفت انگيز جهان آفرينش پديده عجيب خواب است كه قرآن آن را از نشانه هاى قدرت آفريدگار هستى عنوان مى سازد، و از آن عجيب تر پديده ديگرى به نام رؤيا و خواب ديدن و تماشاى مناظر گوناگون و صحنه هاى هيجان انگيز و يا هولناك در عالم خواب است.

از دير باز اين پرسش در ميان انديشمندان مطرح بوده است كه پديده خواب يا رؤيا چيست و از كجا خبر مى دهد؟ از گذشته يا حال يا آينده؟ از ضمير آشفته انسان؟ از آرزوهاى بر باد رفته او؟ از كجا؟ و چه پيامى دارد؟

آيا ديدن مناظر زيبا و دل انگيز يا صحنه هاى نفرت بار و غم انگيز در عالم خواب - كه كم و بيش همه ديده اند و براى همه تجربه شده است - ثمره تلاش و فعاليت و كارهاى روزانه و مشكلات گوناگونى است كه انسان با آنها رو به روست و شب هنگام هم در عالم خواب در برابر دستگاه گيرنده بهت آور روان و روح او خودنمايى مى كند و يا اين صحنه ها انعكاس انبوهى از آرزوهاى بر باد رفته، تمايلات ارضا نشده، خواسته هاى سركوب گشته وبيم و اميدهايى است كه جامه عمل نپوشيده وبدين گونه خود را نشان مى دهد؟

آيا پديده خواب و رؤيا نتيجه وحشت وترس از فرد يا گروه يا پديده ديگرى است كه انسان در عالم خواب با قيافه كريه يا منظره زشت آنان رو به رو مى گردد؟ و يا نه؟ بلكه پديده اى است كه از آينده خبر مى دهد و دستگاه حساس و پيچيده گيرنده روان انسان به سبك ناشناخته اى از رويدادهاى آينده دور و نزديك عكس و خبر تهيه نموده و پاره اى از آنها بدين صورت خود را در عالم رؤيا نشان مى دهند؟ كدام يك؟

انواع خواب ها در پاسخ اين پرسش ديدگاه هاى گوناگونى ارائه شده و خوابها به انواع مختلفى تقسيم گرديده است، امّا آنچه قابل ترديد نيست، اين است كه پاره اى از خوابها تجسّم صحنه هاى گوناگون و روزانه است، پاره اى خوابهاى پريشانى است كه با وضعيت سلامت و يا بيمارى و بهداشت و تغذيه او ارتباط دارد، امّا برخى از خوابها از آينده پيام دارد كه نمونه هاى بارز آن عبارتند از:

خواب يوسف(276)

خواب ابراهيم(277)

خواب پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وسلم(278)

خواب فرمانرواى مصر(279)

و خواب دو جوان زندانى(280)

رؤيا در روايات در رواياتى رسيده نيز پديده رؤيا مورد توجّه قرار گرفته و به سه نوع تقسيم شده است:

از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:

الرؤيا ثلاثة: بشرى من اللَّه،

و تحزين من الشيطان،

و الّذى يحدث به الانسان نفسه فيراه فى منامه.(281)

خواب ها بر سه گونه اند:

1 - خواب هايى كه نويد و پيام از آينده دارد و بشارتى از سوى خداست.

2 - خواب هايى كه از سوى شيطان است و مفهوم و پيامى ندارد.

3 - و ديگر خواب هايى كه انعكاس آرزوها و ثمره مشكلات زندگى است كه انسان ها در فكر و ذهن خويش مى پرورند و آنگاه آنها را در خواب مى بيند.

با اين بيان، برخى از خواب ها از آينده خبر مى دهد.

2 - قرآن و موضوع «نفس» يا غرايز و احساسات در قرآن شريف از سه نفس يا سه مرحله از نفس انسان سخن رفته و آن گونه كه شايسته و بايسته است به او هشدار و رهنمود داده شده است:

الف: «نفس امّاره» يا غرايز و كشش هاى سركش قرآن بر اين نكته هشدار مى دهد كه غرايز و تمايلات و احساسات و عواطف انسان، كشش هايى هستند كه او را كور و كر به سوى خواستن لذّتها و رسيدن به خواهش ها و هواها فرمان مى دهند و در اين راه نه مرزى مى شناسند و نه حقى، و اين خاصيت آنهاست. «و ما ابرى ءُ نفسى انّ النفس لَاَمَّارة بالسّوء الاّ ما رحم ربّى.(282)» و من هرگز نفس خويشتن را تبرئه نمى كنم؛ چرا كه نفس سركش و وسوسه گر انسان بسيار به بدى و گناه فرمان مى دهد مگر آن كس را كه پروردگارم بر او رحمت آورد.

ب: «نفس لوّامه» يا وجدان بيدار قرآن از مرحله ديگر و از نفس ديگرى ياد مى كند كه بر خلاف نفس امّاره نه تنها به گناه و زشتى و تباهى فرمان نمى دهد و كور و كر نيست، بلكه گويى در برابر آن است و افزون بر اينكه در برابر گناه و طغيان و سركش و زشتكارى هاى «نفس امّاره» مقاومت مى كند، انسان را به خاطر بيدادگرى و گناه مورد سرزنش قرار داده و سخت نكوهشش مى كند و او را تا بيدارى و توبه و جبران يا تصميم بر آن آرام نمى گذارد.

«لا اقسم بيوم القيامه و لا اقسم بالنفس اللّوامه...(283)»

سوگند به روز رستاخيز و سوگند به «نفس لوّامه» و وجدان بيدار و سرزنشگر انسان.

ج: «نفس مطمئنه» يا مرحله كمال و آرامش يافتگى انسان و نيز از «نفس مطمئنه» يا مرحله ديگرى خبر مى دهد كه اين نشانگر اوج كمال و جمال و آراستگى انسان به ارزش ها و پيراستگى او از ضد ارزش ها و مرحله آرامش و وقار و شكوه معنوى انسان است. مرحله اى است كه نه غرايز و تمايلات و كششها او را به بيراهه مى كشد و طوفان در وجودش به راه مى اندازد و نه شيطانهاى گوناگون و نه ابليس؛ چرا كه او ساخته شده است.

«يا ايّتها النّفس المطمئنة ارجعى الى ربّك...(284)»

هان اى نفس آرامش يافته، خشنود و خدا پسند به سوى پروردگارت باز گرد ...

مراحل سه گانه بر خلاف پندار پاره اى كه اين سه مرحله از نفس انسان را سه نفس جداگانه پنداشته اند، به باور دانشمندان اخلاق، اين يك نفس است كه مى تواند اين سه مرحله را داشته باشد؛ چرا كه در مرحله نخست كه مرحله عدم رشد فكرى و عقلى و دينى و اخلاقى است، اين نفس بسان ديكتاتور خودكامه اى كه در يك كشور خود را مرز ناشناس مى نگرد، به صورت حاكم مطلق در سازمان وجود بشر عمل مى كند و هيچ مانع و مرزى براى خود نمى نگرد، و اگر سوسويى از چراغ خرد و فطرت و وجدان بيابد، آن را خاموش مى سازد.

در مرحله دوّم كه مرحله پس از آموزش و پرورش و شكوفايى خرد و فرهنگ و بينش و ايمان اوست، در ميدان عقل و نفس گاه به اين سو و گاه به آن سو كشيده مى شود، امّا به دليل مجهّز شدن نفس به ايمان و وجدان بيدار و ارزش هاى اخلاقى و انسانى، كفه سنگين به سود خرد و وجدان مى چربد، و لغزش و گناه را محكوم و گاه انسان را به توبه و جبران فرا مى خواند.

و در مرحله سوّم كه اوج انسانيت و شكوفايى و طراوت وصف ناپذير فطرت، وجدان، خرد و كمال انسانى است، كشتى نفس به ساحل آرامش ايمان و تقوا و آگاهى و بينش ژرف و وصف ناپذيرى مى رسد كه ديگر وسوسه نفس امارّه در او اثر نمى گذارد و فكر گناه هم نمى كند و به عصمت مجهّز مى شود.

3 - جهاد بزرگتر يا خودسازى راستين تنها در پرتو خودسازى و تزكيه نفس و تهذيب آن است كه انسان مى تواند از نفس امارّه به وجدان بيدار و سرزنش كننده وبالاتر از آن اوج گيرد؛ و اين كارى سنگين وبزرگترين جهاد است و مجاهد راستين نيز كسى است كه در اين ميدان پيروزى را به دست آورد.

اميرمؤمنان عليه السلام مى فرمود:

«المجاهد من جاهد نفسه.(285)»

جهادگر راستين، آن مجاهدى است كه با هواهاى سركش نفس امّاره پيكار كند.

و مى فرمود:

اَشْجع الناس من غلب هواه.

پر شهامت ترين مردم آن كسى است كه در پيكار با هواى نفس پيروز گردد.

و پيامبر آن را بزرگترين جهاد عنوان مى داد و مى فرمود:

«مرحباً بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقى عليهم الجهاد الاكبر، فقيل: يا رسول اللَّه، و ما الجهاد الاكبر؟ فقال: جهاد النّفس.(286)»

آفرين بر مردمى كه جهاد كوچكتر را انجام دادند و اينك بسان هميشه در انديشه جهاد بزرگتراند.

پرسيدند: اى پيامبر خدا جهاد بزرگتر كدام است؟

فرمود: خودسازى و مبارزه با هواى نفس.

و حضرت صادق پيروزى بر نفس را رسيدن به بهشت و نجات از دوزخ عنوان داد و فرمود:

«من ملك نفسه اذا رغب و اذا رهب و اذا اشتهى و اذا غضب و اذا رضى، حرم الله جسده على النّار.(287)»

آن كسى كه به هنگام خواستن چيزى، و به هنگام ترس و وحشت، و زمان فوران خواهش نفس، و هنگامه اوج خشم و به هنگام خشنودى از چيزى و كسى، به گونه اى بر خود حاكم باشد كه به گناه و بيداد و وسوسه نفس امارّه تسليم نگردد و از حق و عدالت انحراف نجويد، خدا پيكر او را بر آتش دوزخ حرام مى سازد و به بهشت پر طراوت مى رسد.

بار خدايا، ما را در برابر وسوسه شيطانهاى گوناگون و دمدمه هاى آنها خودت يار و ياور باش.

پروردگارا، ما را در رويارويى با هواى نفس و در پيكار در اين ميدان سرنوشت ساز و پر خطر، پيروز و سرفراز بدار.

خداوندا، به ما انديشه اى بلند، جانى روشن، دلى بيدار و آگاه، بينشى ژرف، وجدانى آزاد از انواع بندها و زنجيرهاى خرافه و اسارت و واپسگرايى، بيان و قلمى ستم ستيز و آزادمنش، همتى والا، اراده اى پولادين و كارنامه اى پرافتخار و فرجامى خوش ارزانى بدار.(288)

آمين ربّ العالمين

قم - على كرمى