/ سوره توبه / آيه هاى 80 - 73
73 . يا اَيُّهَا النَّبِىُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَاغْلُظْ
عَلَيْهِمْ وَ مَاْويهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ.
74 يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ
كَفَرُوا بَعْدَ اِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا اِلاَّ
اَنْ اَغْنيهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِه فَاِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً
لَهُمْ وَ اِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً اَليماً فِى الدُّنْيا
وَ الْاخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِى الْاَرْضِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا نَصيرٍ.
75 . وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ اتانا مِنْ فَضْلِه
لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحينَ.
76 فَلَمَّا اتيهُمْ مِنْ فَضْلِه بَخِلُوا بِه وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ
مُعْرِضُونَ.
77 . فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فى قُلُوبِهِمْ اِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ بِما
اَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ.
78 . اَلَمْ يَعْلَمُوا اَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْويهُمْ وَ انَّ
اللَّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ.
79 . اَلَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِى الصَّدَقاتِ
وَ الَّذينَ لا يَجِدُونَ اِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ
مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ.
80 . اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ اَوْلا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ اِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ
سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ كَفَرُوا
بِاللَّهِ وَ رَسُولِه وَ اللَّهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الْفاسِقينَ.
ترجمه
73 - هان اى پيامبر! با كفرگرايان و نفاقگرايان جهاد كن و بر آنان سخت
بگير، و جايگاه آنان دوزخ است و [راستى كه ] چه بد سرانجامى است!
74 - آنان به خدا سوگند ياد مى كنند كه [در مورد پيامبر و پيام آسمانى او ناروا
]نگفته اند، در صورتى كه سخنان كفر آميز به زبان آورده و پس از اسلام آوردنشان [دگر
باره ]كفر ورزيده اند، و بر [انجام ] آنچه به آن نرسيدند تصميم گرفتند، و به [كينه
توزى و] انتقام جويى بر نخاستند مگر [پس از ]آن كه خدا و پيامبرش آنان را از فزون
بخشى خود بى نياز ساختند. و [با اين همه ] اگر توبه كنند برايشان بهتر است، و اگر
روى برتابند، خدا آنان را در اين جهان و جهان ديگر به عذابى دردناك عذابشان خواهد
نمود، و در زمين [و زمان ] نه يارى خواهند داشت و نه ياورى.
75 - و پاره اى از آنان كسانى هستند كه با خدا پيمان بسته اند كه: اگر از فزون
بخشى خود به ما [ثروت و امكاناتى ]ارزانى دارد، بى ترديد صدقه خواهيم داد و از
شايستگان [و سپاسگزاران بارگاه او] خواهيم شد.
76 - امّا هنگامى كه [خدا] از فزون بخشى خود [دارايى بسيارى ] به آنان بخشيد، به
آن بخل ورزيدند و اعراض كنان روى برتافتند.
77 - از اين رو، به كيفر آن كه با خدا خلف وعده نمودند، و بدان سبب كه [در زندگى
]دروغ مى گفتند، [خدا هم ]پيامدهاى نفاق را - تا روزى كه او را ديدار خواهند نمود -
در دل هايشان وانهاد.
78 - آيا ندانسته اند كه خدا راز آنان و سخنان درگوشى شان را مى داند و اين كه
خدا داناى رازهاى نهانى است؟
79 - كسانى كه از ايمان آورندگانى كه [افزون بر حقوق واجب مالى ] از روى ميل،
صدقات [ديگرى نيز ]مى پردازند، عيبجويى مى كنند، و [نيز ]بر كسانى عيب مى گيرند كه
[در بخشش و انفاق ]جز به اندازه توانشان نمى يابند، و آنان را به باد تمسخر مى
گيرند، [بهوش باشند كه ] خدا [با كيفر دادنشان ] آنان را به باد تمسخر خواهد گرفت و
بر ايشان عذابى دردناك خواهد بود.
80 - [اى پيامبر!] چه براى آنان آمرزش بخواهى يا برايشان آمرزش نخواهى [در خور
كيفرى سخت خواهند بود، به گونه اى كه ] اگر هفتاد بار [هم ] برايشان آمرزش بخواهى
هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزيد؛ چرا كه آنان به خدا و پيامبرش كفر ورزيدند، و خدا
گروه فاسقان را راه نمى نمايد.
نگرشى بر واژه ها
همّ: آهنگ جدّى بر انجام كارى كه در آستانه آغاز است.
نيل: رسيدن به هدف و توفيق يافتن بر انجام كارى.
نقم: ناخوش داشتن.
فضل: فزون بخشى در نيكى و خوبى و نعمت.
معاهده: عهد بستن و به وسيله آن كارى را بر خود واجب ساختن.
بخل: خوددارى از بخشش و انفاق واجب و مستحبّ.
أَعقبه: پرداختن، به جاى نهادن و باقى گذاردن و گاه به مفهوم كيفر و پاداش دادن
نيز آمده است.
نجوى: درِ گوشى سخن گفتن.
مطوّع: اين واژه در اصل «متطوع» بوده و از ريشه «طوع» بر گرفته شده وبه مفهوم
فرمانبردارى از خداست، امّا در آيه شريفه منظور كسى است كه افزون بر پرداخت صدقات
واجب، صدقات مستحبّ نيز مى پردازد، چرا كه «تطوّع» كارى است كه انسان با انجام آن
در خور پاداش و ستايش مى شود، امّا با ترك آن در خور كيفر نمى گردد.
جهد: وادار ساختن خويشتن به كارهاى سخت و دشوار.
شأن نزول
الف: در داستان فرود دوّمين آيه مورد بحث، روايات گوناگون است:
1 - «ابن عباس» مى گويد: پيامبر در سايه درختى نشسته بود كه ناگاه رو به ياران
نمود و فرمود: هم اكنون فردى نزد شما مى آيد كه با ديدگان شيطان به شما مى نگرد.
چيزى نگذشته بود كه مردى كبود چشم از راه رسيد و پيامبر گرامى او را نزد خود فرا
خواند و به او فرمود: چرا تو و دارو دسته ات به من ناسزا مى گوييد؟
او موضوع را به شدت انكار كرد و ياران او نيز به همراه او سوگند ياد كردند كه نه
ناسزايى گفته اند و نه سخنى در عيبجويى از پيامبر به زبان آورده اند. درست آنجا بود
كه اين آيه فرود آمد: يحلفون باللَّهِ ما قالوا...
2 - «ضحّاك» آورده است كه گروهى از نفاقگرايان كه به همراه مسلمانان به پيكار
تبوك رفتند، در هر فرصتى گردهم مى آمدند و به عيبجويى از پيامبر و ناسزاگويى به
ياران او مى پرداختند و دين و آيين آسمانى او را به تمسخر و طعن مى گرفتند. يكى از
ياران كه حذيفه نام داشت، جريان آنان را به آگاهى پيامبر گرامى رسانيد و آن حضرت
آنان را خواست و از دليل كار ناروايشان پرسيد كه همگى سوگند يادكردند كه سخنى بر
زبان نياورده اند، و آنگاه بود كه اين آيه فرود آمد.
3 - گروهى از جمله «كلبى»، «مجاهد» و «محمد بن اسحاق» آورده اند كه اين آيه در
مورد يكى از سردمداران نفاق به نام «جلاس» فرودآمد، و جريان اين گونه بود كه پيامبر
در «تبوك» خطبه اى خواند و در آن نفاقگرايان را نكوهش نمود و آنان را ناپاك خواند.
نامبرده كه سخنان پيامبر را شنيد گفت: به خداى سوگند اگر محمدصلى الله عليه وآله
وسلم در اين گفتار راستگو باشد ما از خر نيز فرو مايه تريم.
«عامر بن قيس» كه سخن او را شنيد گفت: آرى، سوگند به خدا كه پيامبر راستگوست و
شما از خر هم پست تريد.
اين جريان گذشت و پيامبر پس از پيكار تبوك به مدينه باز گشت و «عامر»، سخن
«جلاس» را به آگاهى آن بزرگوار رسانيد، امّا «جلاس» آن را انكار كرد و «عامر» را
دروغگو و دروغ پرداز عنوان داد.
پيامبر به هردو دستور داد تا در كنار منبر قرار گيرند و سوگند ياد كنند. «جلاس»
برخاست و سوگند ياد كرد كه چنين چيزى به زبان نياورده است و «عامر» نيز سوگند ياد
كرد كه راستگوست و خود اين سخن را از «جلاس» شنيده است، و آنگاه ادامه داد كه: بار
خدايا! هركدام از ما دو تن راستگو هستيم، به وسيله فرود آيه اى، راستگويى او را بر
پيامبر و مردم آشكار ساز و پيامبر و مردم آمين گفتند.
مردم هنوز از مسجد بيرون نيامده بودند كه فرشته وحى فرود آمد و اين آيه را آورد
كه: يحلفون باللّه پيامبر به تلاوت آيه شريفه پرداخت و چون به اين جمله رسيد: فان
يتوبوا يك خيراً لهم...(219) (و اگر روى توبه به بارگاه خدا آورند برايشان بهتر
است)، «جلاس» برخاست و گفت: اى پيامبر خدا «عامر» راست گفت و من گناهكارم و اينك به
بارگاه خدا توبه مى كنم و از شما هم پوزش مى خواهم و پيامبر نيز از او گذشت.
4 - «قتاده» بر آن است كه اين آيه در مورد «عبدا لله بن ابّى» فرود آمد، چرا كه
او گفت: اگر به «مدينه» باز گرديم عزيزترين آن شهر، بى يار و ياورترين آن را بيرون
خواهد كرد. منظور او از اين جمله اين بود كه خودش را صاحب عشيره وقبيله و ثروت
وامكانات مى ديد و پيامبر را فاقد اين ارزش هاى ظاهرى و مادّى، واين لاف و گزاف را
مى زد. درست آنجا بود كه اين آيه شريفه فرود آمد.
5 - و گروهى، از جمله «واقدى»، «زجاج» و «كلبى» نيز آورده اند كه اين آيه درباره
آن گروه تبهكارى فرود آمد كه در بازگشت از تبوك در گردنه اى كمين كردند تا آن
بزرگوار را به شهادت برسانند كه پيامبر به وسيله پيك الهى از نقشه شوم آنان آگاه شد
و از آن پرده برداشت و يكى از معجزات شگفت انگيز خود را به نمايش نهاد.
چكيده داستان اين گونه است كه پيامبر سوار بر مركب، راه گردنه را در پيش گرفت.
«عمّار» زمام مركب را به دست داشت و حذيفه نيز از پشت سر آن را مى راند، و سپاه
اسلام فرمان داشتند كه از ميان دره بروند، به هنگام عبور از گردنه، آن گروه نفاقگرا
كه شمارشان طبق برخى روايات دوازده و يا پانزده تن بود، در نقطه اى كمين كردند كه
پيامبر گرامى به وسيله پيك وحى، هم از نقشه شوم آنان پرده بر داشت و هم آنان را با
نام و نشان صدازد و رسوا ساخت.
گفتنى است كه حضرت باقرعليه السلام آنان را شانزده تن بيان فرموده كه طبق روايت،
دوازده تن آنان از قريش و چهارتن ديگر از تيره هاى ديگر عرب بودند.
ب : در شأن نزول و داستان فرود سومين آيه مورد بحث نيز اين روايات آمده است:
1 - در روايتى آمده است كه اين آيه و دوآيه پس از آن درباره «ثعلبة بن حاطب»، كه
از انصار بود فرود آمد؛ چرا كه او مدتى از پيامبر گرامى تقاضا داشت، از خدا بخواهد
ثروتى سرشار به او ارزانى دارد، و آن حضرت فرمود : «قليل تؤدى شكره خير من كثير لا
تطيقه، أما لك فى رسول اللَّه اسوة حسنة...»(220)
اندك ثروت و دارايى كه بتوانى سپاس ارزانى دارنده اش را به جاآورى بهتر از
دارايى بسيارى است كه توان اداى حق وسپاس اورا نداشته باشى. آيا نه اين كه در زندگى
و اخلاق پيامبر خدا براى شما سرمشق نيكويى است.
آنگاه افزود: به خداى سوگند اگر بخواهم كوهها به صورت زر و سيم درآمده و به
همراهم روان گردد چنين خواهد شد، امّا همين زندگى ساده و خدا پسندانه را برگزيده و
دل در گرو زر و سيم ننهاده ام.
امّا آن بنده خدا دست بردار نبود. روز ديگر آمد و گفت: اى پيامبر خدا! از خدايت
ثروتى برايم خواه، سوگند به آن كسى كه تو را فرمان بعثت داده است، اگر من ثروتمند
شوم حق هر صاحب حقى را ادا خواهم كرد.
سرانجام پيامبر دست به دعا برداشت و از خدا خواسته «ثعلبه» را خواست.
او پس از دعاى پربركت پيامبر گوسفندى خريد. آن گوسفند بسان كرم خاكى بسرعت
افزايش يافت، به گونه اى كه شهر مدينه بر او و گوسفندانش تنگ گرديد و رو به دشت و
صحرا نهاد، و به تدريج با افزايش بيشترگوسفندانش از مدينه دورتر شد و از حضور در
نماز جمعه و جماعت پيامبر محروم گرديد.
پس از مدتها پيامبر خدا كسى را براى دريافت زكات نزد اوگسيل داشت، امّا «ثعلبه»
بخل ورزيد و به جاى پرداخت حقوق مالى خويش، گفت: آنچه پيامبر مى خواهد نوعى «جزيه»
است، و زكات مالش را نداد.
پيامبر هنگامى كه سخن او را شنيد دوبار فرمود: ياويح ثعلبه! ياويح ثعلبه!اى واى
بر ثعلبه... و آن گاه بود كه اين آيات فرود آمد: و منهم من عاهد الله...(221)
2 - و از «ابن عباس» و «سعيد بن جبير» آورده اند كه «ثعلبه» به محفل «انصار» آمد
و آنان را گواه گرفت كه اگر خدا از فضل و مهر خود ثروتى به او ارزانى دارد زكات آن
را بدهد و حق هرحقدارى را بپردازد و به وسيله آن صله رحم نمايد. خداى فرزانه نيز او
را آزمود و پس از چندى يكى از نزديكانش كه ثروتى هنگفت داشت از دنيا رفت و ثروتش به
ثعلبه به ارث رسيد، امّا او پيمان خود را شكست و به عهد خود با خدا وفا ننمود، و
آنگاه بود كه اين آيه فرود آمد.
3 - به باور «حسن» و «مجاهد» آيات مورد بحث در باره «ثعلبه» و معتب» فرود آمد؛
چرا كه آن دو با خداى خويش پيمان بستند كه اگر خدا ثروتى به آنان ارزانى دارد در
راه او انفاق خواهند كرد، امّا هنگامى كه خدا به آنان ثروتى عطا فرمود، بخل ورزيدند
و به عهد خويش وفا نكردند.
4 - و به باور «ضحّاك» اين آيات در مورد گروهى ازنفاقگرايان، از جمله «ثعلبه»،
«معتب»، «نبتل» و... فرود آمد.
5 - و «كلبى» بر آن است كه اين آيات در مورد «ثعلبه» فرود آمد؛ چرا كه او ثروتى
كلان براى تجارت به شام فرستاد، و بازگشت كاروان تجارتى و رسيدن مال او به طول
انجاميد و نامبرده دچار ناراحتى و تنگنا شد؛ از اين رو سوگند ياد كرد كه اگر خدا آن
ثروت را به او بازگرداند انفاق نمايد، امّا پس از لطف خدا و باز آمدن ثروتش عهد خود
را شكست و به سوگند خود بها نداد.
تفسير
ايستادگى در برابر كفر آشكار و نهان پس از دو آيه گذشته كه اساسى ترين
ويژگيهاى مردم با ايمان راترسيم مى كند، دگرباره قرآن به بحث در مورد آفت كفر و
نفاق پرداخته و بدين صورت به ايستادگى در برابر آنان و به كارزار با آنان فرمان مى
دهد:
يا اَيُّهَا النَّبِىُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ
هان اى پيامبر! با كفرگرايان و نفاقگرايان تجاوز كار به پيكار برخيز.
چگونه؟
در مورد اين كه جهاد بامنافقان بايد به چه صورت انجام گيرد ديدگاه ها متفاوت
است:
1 - به باور «جبايى» منظور از پيكار و جهاد بر ضد نفاقگرايان، روشنگرى و پند و
اندرز و هشدار و تهديد به وسيله زبان است.
2 - امّا به باور برخى منظور مقررات كيفرى اسلام و اجراى حدود در مورد آنان مى
باشد.
3 - از ديدگاه «ابن مسعود» جهاد بانفاقگرايان بر سه نوع است و به تناسب رفتار و
كردار آنان بايد با آنها برخورد نمود:
الف: نخست جهاد بادست، بدين معنى كه بايد با قدرت عدالت و منطق صحيح آنان را از
گناه و بيداد باز داشت.
ب : واگر مرحله نخست ممكن نبود، با زبان گويا و هشدار رسا بايد مردم را به ارزش
ها فراخواند و از ضد ارزش ها باز داشت.
ج : و اگر آن هم ممكن نبود، با دل و قلب.
د : و اگر به اين صورت نيز ميسر نبود، بااشاره و رو به رو شدن با آنان با چهره
گرفته.(222)
از امامان راستين آورده اند كه آيه مباركه را به اين صورت قرائت و معنى كرده اند
كه: اى پيامبر! به وسيله منافقان با كفرگرايان پيكار نما؛ يا اَيُّهَا النَّبِىُّ
جاهِدِ الْكُفَّارَ بِالْمُنافِقينَ ...
گفتنى است كه اين معنى بدان دليل است كه پيامبر با آنان به جنگ مسلحانه برنمى
خاست بلكه به هرصورتى كه ممكن بود با آنان مدارا مى نمود و رضايت آنان را با اندرز
و ارشاد و موعظه جلب مى كرد؛ چرا كه آنان نه تنها تظاهر به كفر نمى كردند، كه با
شور و حرارت خود را با ايمان و مسلمان قلمداد مى نمودند، و آگاهى خدا و پيامبر به
كفر باطنى آنان، باعث سلب امنيّت آنان نمى گرديد.
وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْويهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ
و با آنان به درشتى سخن بگو و مدارا و نرمش راواگذار، و هشدار ده كه جايگاه هردو
گروه دوزخ است، و آنجا و آن سرنوشت به راستى بدجايگاه و بد سرنوشتى است.
نقشه اى شوم بر ضد پيامبر خدا در اين آيات، خداى فرزانه ضمن اشاره به تصميم
شرارت بار نفاقگرايان در مورد پيامبر،(223) اين گونه به فاش نمودن اسرار آنان مى
پردازد و مى فرمايد:
يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا
نقاقگرايان به دروغ سوگند ياد مى كنند كه در مورد پيامبر هيچ گونه بد انديشى
نكرده و اين سخنان كفر آلود را به زبان نياورده اند.
وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ
در صورتى كه بى هيچ ترديدى آنان، اين بافته هاى كفر آلود و اين سخنان كفر آميز
را گفته اند.
در اين فراز از آيه، «لام» در واژه «لقد» براى قسم است، ومنظور از واژه «كفر» هر
تعبيرى است كه بو سيله آن نعمتهاى خدا كفران گردد و به خدا كفر ورزيده شود؛ و آنان
كسانى بودند كه با تمسخر وطعن و عيبجويى در دين چنين مى كردند.
وَ كَفَرُوا بَعْدَ اِسْلامِهِمْ
و پس از اسلام آوردنشان، باگامهاى ارتجاعى به سوى كفر عقبگرد نمودند و درون
آلوده خويش را آشكار ساختند.
وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا
در اين مورد سه نظر است:
1 - به باور گروهى از جمله «كلبى» و «مجاهد»، آنان دربازگشت از تبوك در آن گردنه
دشوار و در تاريكى شب، نقشه رَم دادن مركب پيامبر راريختند تا بدين وسيله آن حضرت
را به شهادت برسانند.
2 - امّا به باور «قتاده» و«سدى» منظور اين است كه آنان آهنگ بيرون كردن پيامبر
از مدينه را نمودند، امّا نتوانستند نقشه شوم خود را پياده كنند.
3 - و «جبايى» مى گويد: منظور اين است كه آنان كوشيدند تا در ميان جامعه بذر
پراكندگى بيفشانند و ميان ياران پيامبر تفرقه افكنند.
وَ ما نَقَمُوا اِلاَّ اَنْ اَغْنيهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِه
اينان به خلاف آنچه مى بايست انجام دهند رفتار كردند، و به جاى سپاس نعمت هاى
الهى ناسپاسى و نمك ناشناسى كردند، و به عبارت ديگر آنان در جايى به كينه توزى
وانتقامجويى پرداختند كه هرگز جاى آن نبود؛ چرا كه پيامبر و جامعه اسلامى گناهى
نداشتند كه اينان در انديشه انتقام بودند، بلكه اين خدا بود كه غنايم را براى مردم
روا و مباح ساخت و پيامبر ميان آنان تقسيم نمود و بدين وسيله خدا آنان را توانگر
ساخت؛ و اين نفاقگرايان نيز از آن جامعه و مردم بودند. با اين بيان براى آنان
شايسته بود كه سپاس آن نعمتها را به جا آورند، امّا راه ناسپاسى در پيش گرفتند.
گفتنى است كه نظير اين مطلب در آيه ديگرى نيز آمده است كه مى فرمايد: قل يا اهل
الكتاب هل تنقمون منّا الا أن آمنّا باللّه و...(224)
بگو: اى اهل كتاب، آيا جزاين را بر ماعيب مى گيريد كه ما به خدا و به آنچه به
سوى ما فرو فرستاده شده است ايمان آورديم؟!
فَاِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ
پس اگر آنان روى توبه به بارگاه خدا آورند و به سوى حق بازگردند براى دنيا و
آخرتشان بهتر است؛ چرا كه بدين وسيله خشنودى خدا و پيامبرش را جلب كرده و به بهشت
پرطراوت و زيبا راه يافته اند.
وَ اِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً اَليماً فِى الدُّنْيا وَ
الْاخِرَةِ
و اگر با پافشارى برگناه، از گام سپردن به سوى حق روى برتابند، خدا آنان را در
اين سرا و سراى آخرت به عذابى دردناك كيفر خواهد كرد؛ در اين سرا آنان را به حسرت و
بدنامى گرفتار خواهد ساخت و در سراى آخرت نيز به آتش شعله ور دوزخ.
وَ ما لَهُمْ فِى الْاَرْضِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا نَصيرٍ.
و آنگاه در زمين و زمان نه يارى خواهند داشت كه ياريشان نمايد و نه مددكار و
دوستى كه عذاب خدا را از آنان دور سازد.
حق ناشناسى و ناسپاسى در اين آيه به خصلت هاى ديگر نفاقگرايانى كه در آيات گذشته
از آنان سخن رفت پرداخته و مى فرمايد:
وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ اتانا مِنْ فَضْلِه لَنَصَّدَّقَنَّ وَ
لَنَكُونَنَّ مِنَ الصَّالِحينَ.
و از نفاق گرايان كسانى هستند كه با خدا پيمان مى بندند كه اگر از فزون بخشى
خويش نعمت و امكاناتى به ما ارزانى دارد به بينوايان انفاق مى كنيم و به خاطر انفاق
به محرومان و رسيدگى به بينوايان و پيوند با نزديكان و مواسات با نيازمندان از
شايستگان خواهيم شد.(225)
در چهارمين آيه مورد بحث مى افزايد:
فَلَمَّا اتيهُمْ مِنْ فَضْلِه بَخِلُوا بِه وَ تَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ
امّا هنگامى كه خدا از فزون بخشى و مهر خود همان چيزهايى را كه مى خواستند به
آنها ارزانى داشت، و ثروت و امكاناتى را كه آرزو مى كردند روزيشان نمود، بخل
ورزيدند و از وفاى به عهد خويش خود دارى كردند و اعراض كنان از حق روى برتافتند و
از دين و آيين حق بيرون رفتند.
ثمره شوم بخل و پيمان شكنى آنگاه در اين آيه شريفه با اشاره به ثمره شوم اين بخل
و يمان شكنى آنان مى فرمايد:
فَاَعْقَبَهُمْ نِفاقاً فى قُلُوبِهِمْ
در تفسير اين فراز دو نظر است:
1 - به باور «حسن» منظور اين است كه اين بخل و پيمان شكنى و سرباز زدن از مقررات
خدا، ثمره شومش اين بود كه آفت نفاق در دل هاى آنان نفوذ كرد و در آنجا پايدار
گرديد.
2 - امّا به باور «مجاهد» منظور اين است كه به خاطر اين پيمان شكنى و سرپيچى از
مقررات، خدا آنان را از توبه و بازگشت به حق محروم ساخت؛ درست همان گونه كه شيطان
به اين فاجعه گرفتار آمد و كيفر شد.
با اين بيان آفريدگار هستى از آينده تيره و تار آنان خبر داده وروشنگرى مى كند
كه آنان روى توبه به سوى خدا نمى آورند، همان گونه كه خدا از آينده سياه شيطان و حق
ستيزى پايدار او خبر داد؛ چراكه ثمره آن همه فريبكارى و گناه اين بود كه خدا قدرت
توبه را از او گرفت.
اِلى يَوْمِ يَلْقَوْنَهُ
و تا روزى كه كيفر بخل و پيمان شكنى خود را ديدار كنند، همچنان آفت نفاق در دل
هايشان خواهد بود.
گفتنى است كه منظور از ديدار بخل كه «ضمير» به آن باز مى گردد، كيفر بخل است؛
درست بسان اين آيه شريفه كه مى فرمايد: مثل الّذين كفروا بربّهم اعمالهم كرمادٍ
اشتدّت به الريح فى يوم عاصفٍ...(226)
وصف آن كسانى كه به پروردگارشان كفر ورزيدند، كارهايشان به خاكسترى مى ماند كه
بادى تند در روزى طوفانى بر آن بوزد...
امّا بنا بر ديدگاه دوّم كه فاعلِ «اعقب» خدا باشد، ضمير در «يلقونه» نيز به خدا
باز مى گردد و منظور ديدار خداست و مفهوم آيه اين است كه اين بخل و پيمان شكنى آنان
ثمره شومش اين شد كه خدا آفت نفاق را در دل هاى آنان - تا روزى كه او را ديدار كنند
- وانهاد.
در اين آيه شريفه آفريدگار هستى از سر نوشت شوم نفاقگرايان پرده بر مى دارد و
خبر مى دهد كه آنان موفّق به توبه نمى شوند و در حال كفر درونى خواهند مرد؛ و تاريخ
نشانگر اين حقيقت است كه چنين هم شد؛ و اين يكى از دلايل صداقت پيامبر و از معجزات
اوست كه از آينده دور و نزديك خبر مى داد.
بِما اَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ.
اين كيفر بدو گرفتار آمدن آنان به آفت نفاق و پيامدهاى آن بدان سبب بود كه آنان
با خدا خلف وعده نمودند و در زندگى دروغ مى گفتند.
در ششمين آيه مورد بحث هشدار مى دهد كه:
اَلَمْ يَعْلَمُوا اَنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ سِرَّهُمْ وَ نَجْويهُمْ
آيا اين نفاقگرايان نمى دانستند كه خدا آنچه را اينان در دل هاى خود نهان مى
كنند و آنچه را در ميان خود با راز و رمز مبادله مى نمايند مى داند؟!
اين فراز از آيه، به صورت پرسش است، امّا منظور سرزنش آنان است و روشنگرى مى كند
كه اينان اگر ايمان داشتند و خدا را مى شناختند مى بايست اين حقيقت را بدانند.
وَ انَّ اللَّهَ عَلاَّمُ الْغُيُوبِ
و مى بايست بدانند كه خدا داناى رازهاى نهان است و چيزى بر او پوشيده و پنهان
نمى ماند.
واژه «غيوب» جمع «غيب» است، و غيب به چيزى گفته مى شود كه به احساس نمى آيد و به
وسيله حس درك نمى شود. با اين بيان مفهوم آيه اين است كه خدا آنچه را بندگان نمى
دانند و از قلمرو درك و احساس آنان فراتر است همه را مى داند.
دو نكته ظريف و انسان ساز 1 - آيات مورد بحث نشانگر اين واقعيت است كه برخى از
گناهان به طور طبيعى انسان را به گناه ديگر مى كشانند، همان گونه كه پاره اى از
كارهاى شايسته نيز اين گونه اند كه انجام دهنده خود را به كارهاى شايسته ديگرى سوق
مى دهند؛ چرا كه آيه شريفه به روشنى بيان مى كند كه منافقان در اداى حق و وفاى به
عهد و به انجام رساندن مسئوليت هاى خويش سستى كردند و همين سستى در انجام وظيفه و
تخلف از عهد و پيمان و سرباز زدن از فرمان خدا، ثمره شومش آن شد كه آفت نفاق و
پيامدهاى آن در دل هايشان سايه افكند و تا هنگام مرگ و ديدار خدا گريبانگيرشان
گرديد.
2 - نكته ديگرى كه از آيه شريفه دريافت مى گردد اين است كه سه گناه پيمان شكنى و
خيانت و دروغ از خصلت هاى منافقان است نه توحيدگرايان.
از پيامبر گرامى آورده اند كه فرمود:
للمنافق ثلاث علامات: اذا حدث كذب، و اذا وعد اخلف و اذ ائْتُمِنَ خان.(227)
منافق و تاريك انديش سه نشانه دارد:
1 - به هنگام گفتار دروغ مى گويد.
2 - هنگامى كه وعده مى دهد تخلف مى كند.
3 - و هرگاه امانتى به او سپرده شود خيانت مى ورزد.
عيب جويى و بهانه تراشى در اين آيه شريفه آفريدگار هستى در اشاره به دو خصلت
كوهيده ديگر آنان مى فرمايد:
اَلَّذينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعينَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ فِى الصَّدَقاتِ وَ
الَّذينَ لا يَجِدُونَ اِلاَّ جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ
مِنْهُمْ
آن كسانى كه بر ايمان آوردگان نيكو كردار در پرداخت صدقات واجب و مستحبّ عيب مى
گيرند و به آنان بدان دليل كه افزون بر پرداخت حقوق مالى واجب خويش به طور استحبابى
نيز انفاق مى كنند طعنه مى زنند، و از سوى ديگر به ايمان آوردگان تهيدستى كه با
ايثار و فداكارى، به اندازه توان و امكانات ناچيز خويش در راه خدا انفاق مى نمايند،
خرده مى گيرند و آنان را به خاطر اندك بودن انفاقشان در ظاهر، تحقير مى نمايند و هر
دو گروه را به باد تمسخر مى گيرند، خدا آنان را به كيفر كارشان آنگاه كه به سوى
دوزخ روان مى گردند به باد تمسخر خواهد گرفت.
مفسّران در اين مورد آورده اند كه: «عبد الرحمن بن عوف» به حضور پيامبر گرامى
شرفياب گرديد و كيسه اى آكنده از درهم در راه خدا انفاق كرد، تا آن حضرت به گونه اى
كه مصلحت مى داند هزينه كند. در همان حال «عقبه حارثى» وارد شد و با تقديم سه كيلو
خرما گفت: اى پيامبر خدا، پس انداز امروز من همين است كه در راه خدا انفاق مى كنم و
همين اندازه نيز براى مصرف خانه و خاندان خود نهاده ام. و نيز «زيد بن اسلم» آمد و
با وجود عدم امكانات مالى، تا سر حدّ توان انفاق كرد...
در اينجا بود كه پاره اى از سركردگان نفاق همچون «معتب» و «عبدالله» گفتند:
عبدالرّحمن مرد رياكارى است كه دوست داردنام خود را سر زبانها بيندازد؛ به همين جهت
كيسه اى آكنده از زر انفاق مى كند، و اينان هم كه سه يا دو كيلو خرما آورده اند
بايدبدانند كه خدا به اين انفاق ناچيز نيازى ندارد. و بدين سان برخى را به رياكارى
متهم مى كردند و به برخى طعنه مى زدند كه چرا صدقه و انفاقش اندك است؛ و هيچ كس از
زبان عيبجو و خصلت نكوهيده و بهانه تراشى آنان در امان نبود؛ به همين دليل اين آيات
فرود آمد و به آنان هشدار داده شد.
وَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ
و عذابى دردناك خواهند داشت.
از پيامبر گرامى پرسيدند كه: اىّ الصدقة افضل؟
كدامين انفاق و بخشش خدا پسندانه بهتر است؟
فرمود: جهد المقّل(228)
آن انفاق و بخشش اندكى كه نيازمند توان آن را دارد و براى خشنودى خدا انفاق مى
كند.
در آخرين آيه مورد بحث ضمن هشدارى بسيار سخت به آنان، روى سخن را به پيامبر
گرامى نموده و مى فرمايد:
اِسْتَغْفِرْ لَهُمْ اَوْلا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ
«استغفر»، واژه «امر» است و به ظاهر فرمان آمرزش خواهى براى آنان را به پيامبر
مى دهد، امّا در حقيقت به منظور مبالغه در نوميد ساختن آنان از آمرزش خداست و اين
پيام را مى دهد كه: اى پيامبر! اگر بر اساس فرمان نيز براى آنان طلب آمرزش نمايى و
يا آمرزش را براى آنان حرام بدانى و طلب آمرزش بر ايشان نكنى يكسان است؛ چرا كه خدا
آنان را نخواهد آمرزيد. اين آيه شريفه بسان آيه ديگر قرآن در اين مورد است كه مى
فرمايد: سواء عليهم استغفرت لهم ام لم تستغفر لهم لن يغفر الله لهم...(229)
براى آنان يكسان است: چه بر ايشان آمرزش بخواهى يا نخواهى، خدا هرگز بر آنان
نخواهد بخشود؛ چرا كه خدا گروه فاسقان را راه نمى نمايد.
اِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ
منظور از هفتاد بار طلب آمرزش نيز نه اين كه منظور اين شمار يا كمتر و يا فراتر
از آن است، بلكه هدف اين است كه مبالغه را برساند و اين پيام را بدهد كه اگر هزاران
بارنيز بر ايشان آمرزش بخواهى پذيرفته نخواهد بود. اين درست به گفتار عادى مردم مى
ماند كه مى گويند: پافشارى و تكرار شما سودى ندارد و اگر هزاران بار نيز اين موضوع
را تكرار كنى پذيرفته نيست.
به باور برخى واژه هفت و هفتاد در فرهنگ عرب براى مبالغه است، و از اين باب است
كه به شير درنده، «سبع» مى گويند، چرا كه به باور آنان توان و نيروى او به توان هفت
افزون شده است.
پس چرا پيامبر بر ايشان آمرزش خواست؟ در روايتى آورده اند كه پيامبر گرامى
فرمود: به خداى سوگند من افزون بر هفتاد مرتبه براى آنان آمرزش خواهم خواست.(230)
اين روايت با آنچه در تفسير آيه آمد ناسازگار است و اين پرسش را در ذهن پديدار
مى سازد كه چرا پيامبر براى آنان آمرزش خواست؟
در اين مورد از سوى مفسّران و دانشوران پاسخ هايى بدين صورت آمده است:
1 - نخست اين كه روايت مورد اشاره خبر واحدى بيش نيست و روشن است كه در موضوع
مهمّى چون موضوع مورد بحث نمى توان به آن اعتماد كرد.
2 - افزون بر آن اين روايت بيانگر اين مطلب نيست كه پيامبر براى آنان آمرزش
خواست؛ چرا كه اين كار به اجماع امّت كارى نارواست و پيامبر پاك و برگزيده، از هر
گونه خطا و اشتباهى مصون است؛ از اين رو در صورت پذيرش روايت بايد آن را تأويل
نمود.
3 - علاوه بر اين، در روايت ديگرى از آن حضرت آورده اند كه فرمود: اگر مى دانستم
با افزايش شمار طلب آمرزش، خدا آنان را خواهد بخشيد چنين مى كردم؛ و اين نشانگر
پيام آيه است كه پيامبر نيز در جهت يأس و نوميدى حق ستيزان، آيه را تفسير فرمود.
4 - شايد پيامبر گرامى اميدوار بود كه در آنان تحوّل مطلوبى پديد آيد كه در خور
استغفار گردند، امّا خدا او را از حق ناپذيرى آنان آگاه ساخت و آن حضرت نيز از طلب
آمرزش براى آنان خوددارى ورزيد.
5 - به باور برخى آن حضرت پيش از آن كه از كفرگرايى و نفاق آنان آگاه گردد، و يا
پيش از آن كه خدا به او پيام دهد كه كفرگرايان در خور آمرزش نخواهند بود، بر ايشان
آمرزش خواست.
6 - و به باور برخى ديگر طلب آمرزش از سوى آن حضرت براى آنان در صورتى بود كه
آنان توبه كنند و از كفر و شرك درونى دست شويند و راه توحيد و پاكى برگزينند، امّا
خدا به آن حضرت پيام داد كه اينان ايمان نخواهند آورد و از اين رو آمرزش براى آنان
سودى نخواهد داشت.
ذلِكَ بِاَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِه وَ اللَّهُ لا يَهْدِى
الْقَوْمَ الْفاسِقينَ
اين حرمان نفاقگرايان از آمرزش خدا بدان دليل است كه آنان به خدا و پيام او و
پيامبرش كفرورزيدند و خدا گروه فاسقان را راه نمى نمايد.
پرتوى از آيات
در پرتو آيات هشتگانه مورد بحث، نكات درس آموز و انسان ساز بسيارى است كه به
پاره اى اشاره مى رود:
1 - پنج خصلت نكوهيده ديگر در اين آيات نيز بدان دليل كه سخن از آفت نفاق و
تاريك انديشى و نشانه هاى منافقان و ظالمان است قرآن شريف به چندين نشانه زشت و
خصلت نكوهيده و زيانبار ديگر آنان انگشت نهاده تا همه به خود آيند و بكوشند كه در
انديشه و عقيده و عمل، به آنها آلوده نگردند؛ چرا كه هر كس به آنها آلوده گشت، در
هر شرايط و هر عصر و زمان و تحت هر نام و عنوانى باشد، از ديدگاه قرآن از ايمان
آوردگان راستين نيست. اين نشانه ها عبارتند از:
الف - دروغ بافى و ناروا گويى و آن گاه براى درست جلوه دادن آن و يا پاك و
پاكيزه نشان دادن خويشتن، به سوگند دروغ توسّل جستن و بدون ذرّه اى پروا از خدا
وكيفر او سوگند دروغ ياد كردن: يحلفون باللّه ما قالوا...(231)
ب - واپسگرايى در انديشه، عقيده و اخلاق و عملكرد پس از اندك تحول مطلوب به جاى
رشد و ترقى و پيشرفت و تكامل در اين ميدانها و ديگر صحنه هاى زندگى مادى و معنوى: و
كفروا بعد اسلامهم(232)
ج - آمادگى براى دست يازيدن به زشت ترين وخطرناك ترين گناهان با زير پا نهادن
همه ارزش هاى انسانى و اخلاقى و الهى: و همّوا بما لم ينالوا...(233)
د - بى وفايى وبى صفايى وناجوانمردى و نمك ناشناسى: و ما نقموا إلاّ أن
اَغْنيهُمُ الله و رسوله من فضله(234)
ه - بخل و تنگ چشمى و كوتاه نظرى: فلمّا اتيهُمْ من فضله بخلوا به...(235)
و - كارشكنى و بهانه جويى هماره: الّذين يلمزون المطوّعين من المؤمنين فى
الصدقات...(236)
2 - واقع بينى و باز گذاشتن راه هاى نجات قرآن كتاب واقع بينى و انديشه درست در
تربيت و سازندگى انسان هاست. به همين دليل با وجود لغزش ها و گناهان و زشتكارى هاى
بسيار نفاقگرايان و هشدار سخت به آنان، نه تنها راه هاى نجات و رهايى را مسدود نمى
كند و به افراط و شدّت عمل نا بجا و نادرست راه نمى گشايد، بلكه پس از يك هشدار
جدّى و حكيمانه، طبيبانه عمل مى كند و راه توبه و بازگشت و آشتى را بر روى همگان
باز مى گذارد.
شگفت اين كه به تبهكارانى كه نقشه شوم به شهادت رساندن پيامبر خدا را ريختند و
بدان دست يازيدند، امّا به خواست خدا به خواسته ابليسى خويش نرسيدند نيز مى فرمايد:
اگر باز گردند و به راستى توبه كنند بر ايشان بهتر است.
و اين گونه چهره زيبا و درخشان قرآن و اسلام و پيامبر را درخشان تر و پر مهرتر
وحكيمانه تر و پاك و پاكيزه از بى رحمى و تندخويى و خشونت، در برابر چشم انداز حق
جويان عصرها و نسل ها قرار مى دهد: فان يتوبوا يك خيراً لهم...
3 - روح عمل مهمّ است و نه ظاهر آن در نگرش قرآنى آنچه مهم تر و سرنشت سازتر به
حساب مى آيد كيفيت كار، روح عمل، جان حركت و محتوا و درون آن است و نه زرق و برق
ظاهرى وبرونى آن؛ درست همان گونه كه به شمار ظاهرى جمعيت ها نيز بها نمى دهد و ارزش
را به محتوا و انديشه و عقيده و اخلاق و عملكرد شايسته و آراستگى به ارزش ها و
پيراستگى از ستم و بيداد در همه ابعاد مى گذارد؛ چرا كه به راستى در همه ميدان هاى
سرنوشت ساز زندگى يك انسان كار آزموده و دانشور و ساخته شده و به راستى پروا پيشه و
ترقى خواه بهتر از صد هزار است؛ همان گونه كه يك كار شايسته و خدا پسندانه به ظاهر
كوچك و ناچيز بهتر از كارهاى كلان و به ظاهر بزرگى است كه از روح اخلاص و پاكى هدف
به دور باشد. آيات مورد بحث از جمله اين درس را مى دهد كه آنچه سرنوشت ساز است
چگونگى كار است و نه ظاهر آن؛ و پيامبر گرامى نيز در تفسير آيه شريفه مى فرمايد:
بهترين انفاق و ارزشمندترين آن همان انفاقى است كه انسان احساس مسئوليت داشته باشد
و به ميزان توان مالى و امكانات خويش در راه خدا انفاق نمايد.
4 - سه نشانه نفاق انسان هاى توحيدگرا و پروا پيشه كسانى هستند كه درست مى
انديشند و درست دل مى بندند و در زندگى درست كردارند، امّا ممكن است گاه به لغزش ها
و گناهانى نيز گرفتار آيند و به كارى دست يازند كه كران تا كران وجودشان با آن
بيگانه و نا مأنوس است؛ به همين دليل هم توبه مى كنند و به جبران خطا بر مى خيزند.
چنين شيوه اى نشان ايمان است. امّا اگر انسانى به راهى رفت و به گناهانى دست يازيد
و با آنها خو گرفت آن گاه است كه روح نفاق، به جاى روح ايمان، در وجود او لانه مى
كند. چنين كسى به نوعى نفاق گرفتار است، گرچه نماز بخواند و روزه بگيرد و خود را از
حزب خدا قلمداد كند و چنين و چنان جا زند. و اين درس ديگر اين آيات انسانساز الهى
است.
پيامبر گرامى نيز در اين مورد فرمود:
ثلاث من كنّ فيه كان منافقاً و ان صام و صلى و زعم انّه مسلم: مَنْ اذا ائتُمِنَ
خان، و اذا حدث كذب و اذا وعد اخلف.(237)
سه خصلت نكوهيده است كه در هر كس باشد، او نفاقگراست، گرچه روزه بگيرد و نماز
بگزارد و خود را مسلمان بداند - آن سه چيز عبارتند از: 1 - خيانت در امانت ها و
گرفتار آمدن به آفت خيانت،
2 - دروغگويى،
3 - و ديگر عهد شكنى و تخلف از عهدها و پيمان ها.(238)