/ سوره توبه / آيه هاى 45 - 38
38 . يآ اَيُّهَا الَّذينَ امنُوا ما لَكُمْ اِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فى
سَبيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ اِلَى الْاَرْضِ اَرَضيتُمْ بِالْحَيوةِ الدُّنْيا
مِنَ الْاخِرَةِ فَما مَتاعُ الْحَيوةِ الدُّنْيا فِى الْاخِرَةِ اِلاَّ قَليلٌ.
39 . اِلاَّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً اَليماً وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً
غَيْرَكُمْ وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ.
40 . اِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذينَ
كَفَرُوا ثانِىَ اثْنَيْنِ اِذْهُما فِى الْغارِ اِذْ يَقُولُ لِصاحِبِه لا
تَحْزَنْ اِنَّ اللَّهَ مَعَنا فَاَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ وَ
اَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى
وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْيا وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ.
41 . اِنْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً وَ جاهِدُوا بِاَمْوالِكُمْ وَ اَنْفِسِكُمْ
فى سَبيلِ اللَّهِ ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ.
42 . لَوْ كانَ عَرَضاً قَريباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ
بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِاسْتَطَعْنا
لَخَرَجْنا مَعَكُمْ يُهْلِكُونَ اَنْفُسَهُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ اِنَّهُمْ
لَكاذِبُونَ.
43 . عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ اَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ
الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَم الْكاذِبينَ.
44 . لا يَسْتَاْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ
اَنْ يُجاهِدُوا بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ.
45 . اِنَّما يَسْتَاْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ
الْاخِرِ وَارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ.
ترجمه
38 - هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شما را چه شده است كه چون به شما
گفته مى شود: [به پا خيزيد و] در راه خدا [براى جهاد] بيرون رويد، بر زمين سنگينى
مى كنيد [و سرعت به خرج نمى دهيد]؟! آيا به جاى [سراى جاودانه ]آخرت به زندگى اين
جهان دل خوش داشته ايد؟! پس [بهوش باشيد كه ] كالا [و بهره ورى ]زندگى اين جهان در
برابر [سراى ]آخرت جز اندكى نيست.
39 - اگر [براى جهاد در راه خدا] حركت نكنيد [بدانيد كه خدا ]شما را به عذابى
دردناك كيفر مى كند و گروهى غير از شما را جايگزين شما مى سازد، و [شما با اين سستى
در انجام فرمان خدا] هيج زيانى به او نخواهيد رسانيد و [بدانيد كه ]خدا بر هر چيزى
تواناست.
40 - [به پاخيزيد و در انجام فرمان خدا پيامبرش را يارى رسانيد ]اگر شما او را
يارى نكنيد، بى گمان خدا، [ياريش خواهد نمود، همان گونه كه در سخت ترين روزها ]او
را يارى كرد؛ هنگامى كه كسانى كه كفر ورزيده بودند، او را [از شهر و ديارش ]بيرون
كردند، در حالى كه او نفر دوّم از دو تن بود، آنگاه كه آن دو در غار [ثور ]بودند،
زمانى كه او به همراه [نگران ] خود مى گفت: اندوه به دل راه مده كه خدا با ماست. پس
خدا آرامشِ خود را بر [قلب مصفّاى ] او فرو فرستاد، و با لشكريانى كه شما آنها را
نمى ديديد او را نيرو بخشيد و گفتار كسانى را كه كفر ورزيدند پست تر ساخت [و نقشه
هايشان را به شكست كشاند؛] و سخن خدا [و دين و آيين او] است كه برتر [و والاتر]
است، و [بهوش باشيد كه ] خدا شكست ناپذير و فرزانه است.
41 - [همگى شما در راه خدا به پا خيزيد و] سبكبار و گرانبار بيرون رويد و
باداراييها و جانهايتان در راه خدا جهاد نماييد؛ [چرا كه ]اگر بدانيد، اين [كار]
براى شما بهتر است.
42 - [امّا برخى اين گونه اند كه ] اگر بهره اى نزديك [و در دسترس ]و سفرى
[كوتاه و ]آسان [در پيش ] باشد [براى بهره ورى از دنيا] از تو پيروى مى كنند؛ امّا
[اينك ]راه دشوار [تبوك ] بر آنان دور مى نمايد [و در پى بهانه اند]. و به زودى به
خدا سوگند ياد خواهند كرد كه اگر مى توانستيم به همراه شما بيرون مى آمديم. آنان
[با اين بهانه جويى ها و نافرمانى ها در حقيقت ]خود را به هلاكت مى افكنند، و خدا
مى داند كه آنان دروغگويند.
43 - خدايت تو را ببخشايد [و از تو بگذرد] چرا پيش از آن كه [راستى و درستى
]كسانى كه راست مى گفتند بر تو پديدار گردد و درغگويان را بشناسى، به آنان اجازه
[ماندن در «مدينه» را] دادى؟!
44 - آن كسانى كه به خدا و روز باز پسين ايمان مى آورند، در اين كه به وسيله
دارايى ها و جان هايشان [در راه خدا] جهاد نمايند، [بهانه نمى تراشند و براى ترك
جهاد ]اجازه نمى طلبند؛ و[بهوش كه ]خدا به [انديشه و عملكرد] پروا پيشگان داناست.
45 - تنها كسانى از تو [اى پيامبر!] اجازه مى خواهند، كه به خدا و روز بازپسين
ايمان نمى آورند و دل هايشان به [آفت ] ترديد گرفتار آمده است؛ پس اينانند كه در
ترديد خود سرگردانند.
نگرشى بر واژه ها
نفر: بيرون رفتن براى جهاد.
تثاقل: كندى نمودن و سستى كردن.
متاع: بهره بردن از نعمت هايى كه براى حواس ظاهرى است. ونيز به مفهوم كالا آمده
است.
استبدال: كسى يا چيزى را جايگزين ديگرى ساختن.
قاصد: مقصد و هدفى كه راهش كوتاه و آسان باشد.
شقّة: سرزمين دورى كه رسيدن به آن براى سوار سخت و دشوار باشد. و نيز ممكن است
به مفهوم رنج و سختى باشد. و به مفهوم سفر و مسافت نيز آمده است.
شأن نزول
در شأن نزول و داستان فرود نخستين آيه مورد بحث آورده اند كه چون
پيامبر گرامى از طايف بازگشت، فرمان پيكار با روميان را صادر كرد، و از آنجايى كه
اين جريان هنگام رسيدن ميوه ها بود، مردم مسلمان دوست داشتند كه آن فصل را در خانه
ها و بوستان هاى خويش باشند و محصول باغ ها و فراورده هاى كشاورزى را برداشت نمايند
و رفتن به ميدان كارزار بر ايشان دشوار مى نمود.
آن حضرت در كمتر جنگ و پيكارى نظر خويش را به طور صريح بيان مى فرمود، امّا در
اين جنگ، به خاطر دورى راه و بسيارى دشمن، مقصود خود را به صراحت به آگاهى مردم
رسانيد تا با آمادگى بيشترى حركت كنند. آنان نيز به دلايلى كه اشاره رفت شتاب و
سرعت لازم را نشان ندادند و آن گاه بود كه اين آيه شريفه فرود آمد كه: يآ اَيُّهَا
الَّذينَ امنُوا ما لَكُمْ اِذا قيلَ لَكُمُ...
تفسير
چرا سستى؟ در اين آيه شريفه آفريدگار هستى روى سخن را به مردم با ايمان
نموده و آنان را به خاطر كندى و سستى در حركت به سوى كارزار در راه خدا و عدالت و
آزادى به باد نكوهش مى گيرد و مى فرمايد:
يآ اَيُّهَا الَّذينَ امنُوا ما لَكُمْ اِذا قيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فى سَبيلِ
اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ اِلَى الْاَرْضِ
هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! چرا هنگامى كه پيامبر شما را فرا مى خواند و
مى گويد: براى جهاد با شرك گرايان و ظالمان حركت كنيد، سنگينى و كندى مى ورزيد و به
ماندن در شهر و ديار خويش تمايل نشان مى دهيد؟
«جبايى» بر آن است كه اين كندى و شتاب نكردن براى جهاد، نه از سوى همه ايمان
آوردگان كه از سوى گروهى از آنان ديده شد؛ از اين رو اين شيوه سخن را بايد سخن عام
ناميد كه از آن خاص اراده شده است.
اَرَضيتُمْ بِالْحَيوةِ الدُّنْيا مِنَ الْاخِرَةِ
آيا اين زندگى نا پايدار و زود گذر را بر زندگى پايدار و نعمت هاى جاودانه سراى
آخرت مقدم مى داريد؟
فَما مَتاعُ الْحَيوةِ الدُّنْيا فِى الْاخِرَةِ اِلاَّ قَليلٌ
با اين كه بهره ها و بهره ورى هاى زندگى اين جهان در برابر برخوردارى ها و نعمت
هاى جهان ديگر چيزى اندك و ناچيز است، چرا كه اين جهان نا پايدار است، امّا سراى
آخرت سرايى است جاودانه و پايدار.
در ادامه سخن خداى فرزانه به هشدار آنان پرداخته و مى فرمايد:
اِلاَّ تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذاباً اَليماً
اگر شما به سوى ميدان كارزار بيرون نرويد و دعوت پيامبرتان را به سرعت پاسخ
ندهيد و كندى ورزيد، خدا شما را در سراى آخرت به عذابى دردناك كيفر خواهد كرد.
پاره اى نيز بر آنند كه: در دنيا به عذابى دردناك كيفرتان خواهد نمود.
وَ يَسْتَبْدِلْ قَوْماً غَيْرَكُمْ
و به جاى شما مردم، گروهى ديگر را كه آماده انجام فرمان حق و رفتن به سوى
كارزارند و در جهاد و فداكارى سستى نمى ورزند، آنان را به جاى شما خواهد آورد.
به باور «سعيد بن جبير» منظور از اين گروه آماده و مصمّم، مردم ايران مى باشند،
امّا به باور «ابوروق» مردم يمن هستند. و از ديدگاه «جبايى» همه كسانى هستند كه پس
از فرود آيه شريفه مسلمان مى گردند.
وَ لا تَضُرُّوهُ شَيْئاً
به باور برخى همچون «ابو على» و «حسن»، شما از اين رهگذر و با اين سستى ورزيدن و
تخلف از جهاد نمى توانيد زيانى به خدا برسانيد، چرا كه ذات پاكش بى نياز است و همه
نعمت ها و موهبت ها را نيز او به بندگان ارزانى داشته است.
و به باور برخى ديگر ضمير به پيامبر باز مى گردد و منظور اين است: كه شما با اين
كارتان نمى توانيد به پيامبر زيانى وارد آوريد، چرا كه خدا حافظ انسان هاست و
پيامبرش را نيز به وسيله فرشتگان و يا مردم با ايمان يارى خواهد كرد.
وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَىْ ءٍ قَديرٌ.
و خدا بر هر چيزى تواناست؛ او مى تواند به جاى شما مردم - اگر سستى ورزيد -
ديگرى را جايگزين سازد، همان گونه كه بر انجام هر كار ديگرى تواناست.
«زجاج» مى گويد: اين فراز از آيه شريفه هشدار سختى به تخلف كنندگان از جهاد است.
خدا هماره يار و ياور اوست در اين آيه خداى توانا به مردم هشدار مى دهد كه اگر
شما پيامبر را يارى نكنيد، هرگز زيانى به او نخواهد رسيد؛ همان گونه كه وقتى او در
«مكّه» بود و شرك گرايان و ستمكاران قصد جان گرامى او كردند، اندك بودن شمار ياران،
به او آسيبى وارد نياورد، چرا كه خدايارى او را تضمين فرموده بود:
اِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ
اگر شما پيامبر را در پيكار با دشمن تجاوز كار يارى نمى رسانيد چه غم! خدا هماره
يار و ياور او بوده و در حساس ترين لحظات و سخت ترين شرايط او را يارى كرده است.
اِذْ اَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا
آرى، خدا او را آن گاه كه كفرگرايان «مكّه» از خانه و كاشانه و كنار كهن ترين
معبد توحيد بيرون كردند و او به سوى «مدينه» رهسپار شد يارى كرد.
ثانِىَ اثْنَيْنِ اِذْهُما فِى الْغارِ
زمانى كه آن دو تن - پيامبر و ابوبكر - به غار «ثور» پناه بردند و نفر سوّمى با
آن دو نبود و پيامبر يكى از آن دو بود.
اِذْ يَقُولُ لِصاحِبِه لا تَحْزَنْ اِنَّ اللَّهَ مَعَنا
هنگامى كه پيامبر به «ابوبكر» كه وحشت زده بود فرمود: نترس واندوه به دل راه مده
كه خدا به حال ما آگاه است و او ما را در پرتو مهر خود نگاه داشته و يارى مى كند،
آرى، در آن شرايط سخت و بحرانى نيز خدا بنده برگزيده و پيامبرش را يارى كرد.
داستان غار «ثور» «زهرى» در مورد هجرت پيامبر و غار «ثور» آورده است كه:
هنگامى كه پيامبر در مسير راه به سوى «مدينه»، به غار «ثور» وارد شد، خدا از
سويى دو كبوتر را گسيل داشت تا بر دهانه ورودى غار تخم گذارند؛ و از دگر سو به
عنكبوت مأموريت داد تا بر آنجا تار بتند، و آنها چنين كردند.
از اين رو هنگامى كه «سراقه» در پيشاپيش شرك گرايان در جستجوى پيامبر تا در غار
رسيد و آن شرايط را تماشا كرد، گفت: او و كسى كه به همراهش تااينجا آمده است، وارد
غار نشده اند و گرنه هم اين تخم ها مى شكست و هم تار عنكبوت از هم مى گسست. و بدين
سان از ورود به غار و جستجوى آنجا گذشتند و رفتند.
پيامبر گرامى نيز دست به سوى آسمان گشود و گفت: بار خدايا، ديدگانشان را كور كن.
بر اثر دعاى پيامبر آنان نتوانستند به غار وارد گردند، امّا در همان منطقه به جستجو
پرداختند، كه ابوبكر وحشت زده گفت: اگر اينان به پاهاى خويش مى نگريستند ما را مى
ديدند.
و نيز «على بن ابراهيم» آورده است كه : مردى به نام «ابوكرز» كه از قبيله
«خزاعه» بود، جاى پاى پيامبر را گرفت و آن را تا در غار دنبال كرد، امّا هنگامى كه
به دهانه غار رسيد به شرك گرايان گفت: اين آخرين اثر از جاى پاى محمدصلى الله عليه
وآله وسلم است و به خدا سوگند بسان جاى پاى ابراهيم در «مقام» مى باشد و اين نيز
جاى پاى فرزند «ابوقحافه» و يا پسر اوست و من يقين دارم كه آن دو از اين نقطه
نگذشته اند، ديگر نمى دانم كه به سوى آسمان صعود نموده و يا در زمين فرو رفته اند.
درست در اين شرايط سخت بود كه سوارى از فرشتگان در سيماى انسانى بر در غار حاضر
شد و به شرك گرايان گفت: محمدصلى الله عليه وآله وسلم را در اين كوهها و درّه ها
بجوييد، چرا كه او در غار نيست و عنكبوت بر دهانه آن تنيده است. درست در همان حال
يكى از شرك گرايان بردهانه غار نشست و ادرار كرد. «ابوبكر» وحشت زده گفت: اى پيامبر
خدا، اين تبهكاران ما را ديدند. پيامبر فرمود: نه اگر ما را ديده بودند بردهانه غار
نمى نشستند تا ادرار كنند.
فَاَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْهِ
به باور «زجاج» منظور اين است كه خدا آرامش خاطرى بر قلب پيامبر فرود آورد كه
براثر آن بروشنى دريافت كه دست شرك گرايان به آنان نخواهد رسيد.
وَ اَيَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْها
و او را با سپاهيانى از فرشتگان يارى كرد و نيرو بخشيد.
«زجاج» مى گويد: خدا او را به وسيله فرشتگانى كه معجزه آسا روياروى كفرگرايان
ايستادند و مانع آن شدند كه آنان پيامبر را ببينند و به درون غار بنگرند، يارى
فرمود.
و به باور «ابن عباس» خدا او را به وسيله فرشتگان نيروبخشيد، چرا كه آنان براى
پيروزى پيامبر و نجاتش از شرارت كفرگرايان دعا كردند.
«مجاهد» و «كلبى» بر آنند كه خدا آن حضرت را، هم به وسيله فرشتگان در پيكار ستم
سوز «بدر» يارى كرد و هم همان زمان كه در غار بود به او نويد داد كه نقشه شيطانى
دشمنان را نقش بر آب مى سازد، و از پى آن در جنگ «بدر» يارى خود را بر او فرو
فرستاد و وى را به طور آشكار پيروزى بخشيد.
پاره اى نيز بر آنند كه خدا آرامش خود را بر دل ترسان و بى قرار ابوبكر فرو
فرستاد. و بدين سان ضمير در واژه «عليه» را، به نامبرده برگردانده اند.
امّا اين ديدگاه درست به نظر نمى رسد، چرا كه همه ضميرها در جملات پيش و پس از
اين جمله، نظير: «إلاّ تنصروه»، «فقد نصره الله»، «اذ اخرجه»، «لصاحبه» و «ايّده»،
همه به پيامبر باز مى گردد. با اين بيان چگونه مى توان در اين ميان تنها اين ضمير
را به ابوبكر باز گرداند؟
افزون بر اين دليل محكم، در همين سوره و در ترسيم داستان پيكار «حنين»، خدا مى
فرمايد:
ثم انزل الله سكينته على رسوله...(180) پس آرامش خود را بر پيامبرش فرو
فرستاد...
و نيز در سوره فتح مى فرمايد: فانزل الله سكينته على رسوله...(181)
با اين تصريح در دو آيه اى كه آمد و نيز سبك و سياق آيه مورد بحث كه بسان همين
دو آيه است روشن مى گردد كه آرامش مورد بحث از آن پيامبر است و خدا آن را بر قلب
پاك او فرو فرستاده است.
در مورد اختصاص اين آرامش به پيامبر، پيروان مذهب اهل بيت در اين آيه بيانى
دارند كه ما از ترسيم آن مى گذريم، مباد كه مورد سوء ظنّ قرار گرفته و بر چسب تعصّب
بخوريم.
وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذينَ كَفَرُوا السُّفْلى
و خدا سخن و لاف و گزافهاى كفرگرايان را پست و بى مقدار ساخت، و تهديد و ارعاب
آنان و نشان دادن چنگال و دندان به پيامبر و مردم با ايمان و شرارتشان براى خاموش
ساختن نور خدا و راه و رسم پيامبر را بى اثر ساخت و با يارى خويش همه را پست و باطل
نمود.
وَ كَلِمَةُ اللَّهِ هِىَ الْعُلْيا
و سخن و گفتار خدا و دين و آيين اوست كه بى آن كه كسى آن را والايى مقام داده
باشد، والا و برتر و پيروز است، چرا كه دين خدا مردم را به ارزش هاى والا فرامى
خواند و اوج مى بخشد و هرگز بر خلاف حكمت دعوت نمى كند.
به باور پاره اى منظور اين است كه منطق پوسيده كفرگرايان همان منطق و كلمه شرك و
بيداد است، و كلمه خدا و دين و آيين او توحيد و شعار بلند و جان بخش «لا اله الا
الله» است. و منظور از پست تر ساختن كلمه و منطق كفرگرايان آن است كه آنان را پست و
بى مقدار و زبون ساخت و دين خود را برترى و عزّت و اقتدار بخشيد و دين باوران و
دينداران را كرامت ارزانى داشت.
وَ اللَّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ
و بدانيد كه خدا در انتقام گرفتن از شرك گرايان و كيفر عادلانه آنان شكست ناپذير
و تواناست و در تدبير امور و تنظيم شئون فرزانه است.
نكوهش آزمندان سست عنصر قرآن در اين آيات، دگرباره ضمن نكوهش آزمندان سست عنصر و
كوبيدن اين خصلت پست، همه را به جهاد در راه خدا فرا خوانده و انجام اين رسالت
دگرگون ساز را مورد تاكيد قرار مى دهد و مى فرمايد:
اِنْفِرُوا خِفافاً وَ ثِقالاً
در تفسير اين فراز ديدگاه ها بدين صورت است:
1 - به باور گروهى از مفسران پيشين از جمله «حسن»، «مجاهد»، «عكرمه» و «ضحّاك»
منظور اين است كه: همه شما مردم با ايمان از سالخوردگان گرفته تا جوانان براى جهاد
در راه خدا حركت كنيد.
2 - امّا به باور «ابن عباس» و «قتاده» منظور اين است كه: همگى شما در حال نشاط
و شادمانى و يا پريشانى و افسردگى در هر حال براى جهاد بيرون برويد.
3 - از ديدگاه «حكم» منظور شاغل به كار و غير شاغل و بيكار است كه همه بايد براى
جهاد بيرون روند.
4 - امّا از ديدگاه «ابو صالح» منظور اين است كه توانگر و نيازمند بايد بسيج
گردند.
5 - فرّاء» مى گويد: منظور آيه اين است كه همه شما از تنگدست و كم عائله و
ثروتمند و پر عيال به سوى ميدان كارزار حركت كنيد.
6 - امّا «ابو عمرو» و «عطيه» مى گويند: سواره و پياده به پا خيزيد و براى جهاد
حركت كنيد.
7 - از «ابن زيد» آورده اند كه منظور متخصّصان و غير متخصّصان هستند كه همه بايد
حركت كنند.
8 - امّا «يمان» بر آن است كه همسر دار و بى همسر مورد نظر است.
و به باور ما مفهوم آيه شريفه همه اين ديدگاه ها را شامل مى شود با اين بيان
معناى آيه اين است كه همگى شما براى جهاد در راه خدا بيرون رويد، خواه اين حركت و
جهاد برايتان آسان باشد ويا سخت. و روشن است كه توده هاى گوناگون جامعه هر كدام در
يكى از مشاغل و شرايط و اوصافى هستند كه مفسران بر شمرده اند.
وَ جاهِدُوا بِاَمْوالِكُمْ وَ اَنْفِسِكُمْ فى سَبيلِ اللَّهِ
و در راه خدا به وسيله داراييها و جانهايتان جهاد كنيد.
اين فراز از آيه نشانگر اين واقعيت است كه جهاد با ثروت و امكانات و جان و تن بر
هر انسانى كه توان آن را داشته باشد واجب است. و هر كس توان آن دو را نداشته باشد
به هر صورتى كه مى تواند بايد انجام وظيفه نمايد.
ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ
اين حركت به سوى جهاد و انجام اين رسالت گران با جان و امكانات - اگر درست
بينديشيد و بدانيد كه خدا در نويدش راستگوست - براى شما از چسبيدن به زمين و زندگى
فنا پذير دنيا و وانهادن وظيفه بزرگ جهاد بهتر است.
به باور پاره اى منظور اين است كه اگر به راستى خوبيها و ارزش ها را مى شناسيد،
بهوش باشيد كه اين كار براى شما سراسر خير و خوبى است.
«سدّى» در اين مورد آورده است كه: با فرود اين آيه مباركه كار بر مردم سخت شد،
چرا كه جهاد را بر همگان واجب ساخت، از اين رو اين آيه به وسيله آيه ديگرى نسخ
گرديد.(182)
در پنجمين آيه مورد بحث و در ادامه همان سخن و همان مطلب مى فرمايد:
لَوْ كانَ عَرَضاً قَريباً وَ سَفَراً قاصِداً لاَتَّبَعُوكَ وَ لكِنْ بَعُدَتْ
عَلَيْهِمُ الشُّقَّةُ
اگر بهره ورى و غنايم آماده و در دسترس، و سفرى نزديك و آسان بود و آنان را بدان
فرا مى خوانديم، به طمع ثروت و امكانات از توپيروى مى كردند، امّا اينك راه تبوك كه
براى حضور در آنجا دعوت شده اند بر ايشان دور مى نمايد، از اين رو به بهانه جويى
روى آورده اند.
وَ سَيَحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَوِاسْتَطَعْنا لَخَرَجْنا مَعَكُمْ
و به زودى نزد تو مى آيند و در مورد سستى و كندى ورزيدن از حركت به سوى جهاد از
تو پوزش مى خواهند و سوگند ياد مى كنند كه اگر ما توان حضور با شما راداشتيم و مى
توانستيم جهادكنيم، به همراهتان حركت مى كرديم.
يُهْلِكُونَ اَنْفُسَهُمْ
آنان با اين شرك نهانى كه در ژرفاى دل نهان مى دارند، در حقيقت خود را نابود مى
سازند.
و به باور پاره اى، آنان با اين پوزش خواهى و سوگنددروغ و بيجا خود را به نابودى
مى كشند و در خور كيفر مى سازند.
وَ اللَّهُ يَعْلَمُ اِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ.
و خدا مى داند كه آنان در اين پوزش خواهى و سوگند، دروغ مى گويند.
دو نكته از آيه شريفه 1 - از آيه مورد بحث اين نكته دريافت مى گردد كه پيامبر
گرامى در رسالت و دعوت خويش راستگوست و چيزى جز وحى و حق نمى گويد؛ چرا كه آن حضرت
پيش از پوزش خواهى و سوگندشان از راز دل آنان خبر داد و پس از آن گزارش، آنان همان
گونه عمل كردند كه آن بزرگوار خبر داده بود.
2 - و نيز از آيه شريفه اين نكته دريافت مى گردد كه قدرت و توان انجام هر كارى
پيش از آغاز به آن لازم است و بدون آن واجب نمى گردد؛ چرا كه اين گروه يا توان و
قدرت جهاد را داشتند و تخلّف ورزيدند و يا نداشتند و سوگند ياد مى كردند كه اگر در
آينده خدا به ما قدرت داد حركت مى كنيم. در صورت نخست ديدگاه ما به روشنى ثابت مى
شود كه قدرت بر انجام هر كارى بايد پيش ازآغاز آن باشد؛ و در صورت دوّم نيز خدا
آنان را تكذيب مى كند و مى فرمايد: اگر قدرت و توانايى نيز به آنان ارزانى داريم
باز هم به جهاد نمى روند؛ و اين بيان نيز همان واقعيت را به روشنى ثابت مى كند كه
قدرت بايد پيش از آغاز به كار باشد و گرنه انجام آن واجب نمى گردد.
يك پرسش
چه مانعى دارد كه منظور از نداشتن قدرت و توانايى بر انجام وظيفه جهاد را، موجود
نبودن امكانات و وسايل سفر بدانيم؟
پاسخ
در اين صورت بناگزير بايد از ظاهر آيه شريفه دست بكشيم؛ چرا كه واقعيت قدرت و
توانايى انجام كار در آيه، قدرت بر انجام خودكار است و نه مقدمات آن. افزون بر اين
اگر نبودن مقدمات و امكانات حركت عذرى پذيرفته باشد، نداشتن اصل قدرت و توان براى
عذر تراشى زيبنده تر خواهد بود؛ زيرا كسى كه به خاطر نداشتن مقدمات كار، يعنى زاد و
توشه و مركب و ديگر وسايل و امكانات معذور باشد، كسى كه قدرت بر حركت ندارد عذرش
پيذيرفته تر است.
هشدار ظريف و لطيف به پيامبر در ادامه آيات، آفريدگار هستى در مورد بهانه جويى
بهانه جويان و دروغ پردازى عناصر زبون و سست عنصر براى تخلف از انجام وظيفه جهاد،
در هشدارى ظريف و لطيف و پر از مهر به پيامبر برگزيده اش، مى فرمايد:
عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ اَذِنْتَ لَهُمْ
خدا تو را بخشيد و مهر و لطف خود را بر تو باراند، چرا به آنان اجازه تخلف از
جهاد را دادى؟!
به باور برخى پيامبر گرامى دو كار را بى آن كه به او وحى رسد انجام داد؛ يكى
همين اجازه خوددارى از جهاد به بهانه جويان و حضور نيافتن در ميدان تبوك، وديگرى
دريافت فديه در برابر رها ساختن اسيران. خداى فرزانه او را به شيوه اى بسيار ظريف و
لطيف مورد سرزنش و انتقاد قرار داد و پيش از هشدار و انتقاد، از بخشايش و مهر خود
به او سخن را آغاز كرد كه: عفا الله عنك...
حقيقت اين هشدار و انتقاد آيا اجازه اى كه پيامبر به دروغ پردازان داد كارى
ناپسند و در خور نكوهش بود يا اين گونه نبود و اگر شكيبايى پيشه مى ساخت و آنان را
بهتر مى آزمود و مى شناخت، براى پيشواى بى نظيرى چون او زيبنده تر بود؟ كدام يك؟
در اين مورد دو نظر ارائه شده است:
1 - به باور «جبايى» اين كار زيبا و جالب نبود و لغزشى كوچك بود كه در زندگى آن
حضرت از او سر زد و به همين دليل هم مورد انتقاد قرار گرفت؛ چرا كه در كار درست و
روا نمى گويند: چرا چنين كردى؟
2 - امّا به باور انبوه مفسّران و محقّقان اين پندار در مورد شخصيت والاى آن
حضرت، پندارى بجا و درست نيست؛ زيرا در كارى هم كه طرف ديگرش بهتر از انجام آن است
اين تعبير رايج است و مى گويند: چرا اين گونه عمل كردى؟
براى نمونه، اگر فردى بنگرد كه ديگرى برادرش را سرزنش مى كند و اين كارش نيز
رواست، باز هم به سرزنش كننده مى گويد: چرا با او اين گونه سخن مى گويى و اين واژه
ها را در مورد او به كار مى برى؟ درست است كه او در خور نكوهش است و كار تو عادلانه
و درست، امّا چرا اين گونه؟
با اين بيان، اين پندار درست نيست كه: «چرا» را تنها در گناه به كار مى برند و
چون خدا به پيامبرش مى فرمايد: «چرا به آنان اجازه دادى؟» كار آن حضرت را لغزش كوچك
تفسير كنيم.
افزون بر بى اساس بودن استدلال «جبايى» چگونه مى توان اين اجازه پيامبر را
ناپسند و نا زيبا شمرد در حالى كه قرآن در آيه ديگرى مى فرمايد: اگر آنان براى پاره
اى كارهاى خويش از تو اى پيامبر اجازه خواستند، به هر كدام از آنان كه خواستى اجازه
بده... فاذا استأذنوك لبعض شأنهم فاذّن لمن شئت منهم...(183)
«ابو مسلم» در معناى آيه شريفه مى گويد: مفهوم آيه اين است كه: خدا هماره بخشايش
و مهر خود را بر تو بباراند، چرا به آنها اجازه حركت به سوى ميدان كارزار دادى، در
صورتى كه نظر آنان از اين اجازه خواستن چيزى جز تملّق و چاپلوسى نبود؟ و اگر هم مى
رفتند، جز تبهكارى و ويرانگرى، انديشه اى در سر نمى پروراندند، و پيامبر گرامى از
بد انديشى نهان آنان آگاه نبود، از اين رو بدانها اجازه حركت به همراه مردم با
ايمان داد.
حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَم الْكاذِبينَ.
چرا شكيبايى نكردى تا كسانى كه راست مى گويند و در انديشه انجام فرمان خدا و
جهاد در راه او هستند از دروغگويان باز شناخته شوند و به بازيگرى آنان پى ببرى و
آنگاه با شناخت پوزش خواه واقعى و دروغ پرداز، اجازه ات بر اساس آگاهى ژرف باشد؟
به باور «ابن عباس» اين هشدار و خطاب از آن روى متوجّه پيامبر شد كه آن روز
منافقان را نمى شناخت و از بد انديشى نهانى شان آگاه نبود.
و برخى بر آنند كه پيامبر به آنان اجازه داد تا يكى از دو كار را خود آزادانه
برگزينند: يا به همراه مسلمانان به سوى جهاد حركت كنند و يا تخلف ورزند و كيفر و
هشدار از تخلّف را بپذيرند، و آنان دوّمى را برگزيدند و ماندند، و خدا در آيه مورد
بحث روشنگرى مى كند كه اگر پيامبر آنان را به حركت مجبور مى ساخت و اجازه تخلّف نمى
داد، آنگاه بود كه نفاقشان به سرعت آشكار مى شد، امّا با اجازه اى كه دريافت
داشتند، براى مردم روشن نشد كه كدامين آنان به انگيزه نفاق ماندند و كدامين شان به
راستى عذر داشتند.
در ادامه آيات در اين آيه شريفه به ترسيم پاره اى از نشانه ها و خصلت هاى مردم
با ايمان و عناصر نفاقگرا پرداخته و در مورد اجازه ترك جهاد كه آنان با سوگند دروغ
و بهانه تراشى مى خواستند، مى فرمايد:
لا يَسْتَاْذِنُكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْاخِرِ اَنْ
يُجاهِدُوا بِاَمْوالِهِمْ وَ اَنْفُسِهِمْ
آن كسانى كه ايمان به خدا و روز باز پسين آورده اند، هرگز از اين كه به وسيله
دارايى ها و جان هايشان در راه خدا جهاد نمايند، با آوردن بهانه ها و عذرهاى بيهوده
و بى اساس از تو اجازه ترك جهاد و دفاع را نخواهند خواست.
به باور «ابو مسلم» منظور اين است كه: چنين كسانى از تواجازه حركت به سوى جهاد
را نمى خواهند، چرا كه با فرا خوان همگانى ات براى حركت به سوى ميدان كارزار، ديگر
جايى براى اجازه باقى نمى ماند.
وَ اللَّهُ عَليمٌ بِالْمُتَّقينَ.
و خدا پروا پيشگان را مى شناسد و از انديشه و عملكرد شان آگاه و به نيت هايشان
داناست.
«ابن عباس» مى گويد: اين فراز در حقيقت سرزنش منافقان است كه براى ترك جهاد و
حضور در ميدان كارزار اجازه مى خواستند و بهانه مى تراشيدند؛ و نيز عذرى است براى
مردم با ايمان كه در مورد آنان مى فرمايد:إِنّما المؤمنون الّذين آمنوا باللّه و
رسوله و اذا كانوا معه على امرٍ جامع لم يذهبوا حتى يستأذنوه...(184)
ايمان آوردگان تنها آن كسانى هستند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده اند؛ و
هنگامى كه به همراه پيامبر بر انجام كارى گرد آيند، تا از او اجازه نگيرند از او
جدا نمى شوند و نمى روند.
با اين بيان آيه مورد بحث نشانگر آن است كه خدا مردم با ايمان را از گروه
پرهيزكار و وصف و نشانه آنان بيرون نمى برد مگر اين كه بداند كه آنان از پروا
پيشگان نيستند.
و در آخرين آيه مورد بحث مى فرمايد:
اِنَّما يَسْتَاْذِنُكَ الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ
الْاخِرِ وَارْتابَتْ قُلُوبُهُمْ
تنها كسانى براى ترك دفاع و جهاد و ماندن در «مدينه» از تو اجازه مى خواهند كه
به خدا و روز باز پسين ايمان نمى آورند و حساب و پاداش و كيفر سراى آخرت را باور
نمى دارند و دل هايشان پريشان گرديده و به آفت ترديد گرفتار آمده است.
فَهُمْ فى رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ.
اينان در اين شكّ و ترديد خود در رفت و آمدند.
واژه «تردّد» به مفهوم گامى به پيش نهادن و گامى به عقب باز گشتن است، درست بسان
واژه «تحيّر» كه به مفهوم سرگردانى است. با اين بيان منظور آيه اين است كه منافقان
آنانى هستند كه به خاطر شكّ و ترديدشان در دين خدا ونويد او به ايمان آوردگان و
مجاهدان، براى ترك جهاد اجازه مى طلبند. اگر اينان ايمان و اخلاصى در دل هايشان
بود، به يارى خدا و نويد پيروزى و پاداش او اطمينان مى يافتند و بى آن كه در تب
وتاب كسب اجازه براى ترك جهاد باشند، براى انجام آن و رفتن به ميدان كارزار پيشگام
و پيشاهنگ مى گرديدند.