تفسير مجمع البيان جلد ۱۰

امين الاسلام طبرسي
ترجمه : علي کرمي

- ۹ -


/ سوره توبه / آيه هاى 29 - 25

25 . لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فى مَواطِنَ كَثيرَةٍ وَيَوْمَ حُنَيْنٍ اِذْ اَعْجَبْتكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْاَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ.

26 . ثُمَّ اَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِه وَعَلَى الْمُؤْمِنينَ وَاَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها وَعَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَذلِكَ جَزآءُ الْكافِرينَ.

27 . ثَمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشآءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ.

28 . يآ اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوآ اِنَّما الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلايَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا وَاِنْ خِفْتُمْ عَيَْلَةً فَسَوْفَ يَغْنيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه اِنْ شآءَ اِنَّ اللَّهَ عَليمٌ حَكيمٌ.

29 . قاتِلُوا الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلابِالْيَوْمِ الْاخِرِ وَلا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صاغِرُونَ.

ترجمه

25 - بيقين خدا شما [مردم توحيد گرا] را در جاهاى بسيارى يارى نمود [و دشمن تجاوزكار تان را به ذلّت كشيد] و در روز «حنين» [نيز شمارا يارى كرد ]آنگاه كه [فزونى سپاه و] شمار بسيارتان شمارا به شگفت آورده بود، امّا [اين بسيارى يار و ياور] هيچ خطرى را از شما دفع نكرد، و زمين باهمه گستردگى اش بر شماتنگ شد، سپس در حالى كه پشت به [به ميدان كارزار ]نموديد بازگشتيد.

26 - از پى [آن رويداد تلخ ] خدا [نعمت ] آرامش خود را بر پيامبرش و بر ايمان آوردگان [راستين ] فرود آورد و لشكريانى كه شما [آنها را ]نمى ديديد فرود فرستاد، و كسانى را كه كفر ورزيدند كيفر كرد، و اين است سزاى كفرگرايان.

27 - آنگاه خدا پس از آن [رويداد]، توبه هر كه را بخواهد [و او را شايسته بنگرد ]مى پذيرد و [بهوش كه ] خدا آمرزنده و مهربان است.

28 - هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! واقعيت اين است كه شرك گرايان ناپاكند، از اين رو نبايد پس از اين سالشان [كه در آنند] به مسجدالحرام نزديك گردند! و اگر [در اثر گسستن پيوندهاى اقتصادى با آنان ] از فقر [و تهيدستى ]مى ترسيد، اگر خدا بخواهد به زودى شما را به فزون بخشى خود بى نياز مى گرداند [و از دگر راهها زيانها را جبران مى سازد.] و [بدانيد كه ]خدا دانا و فرزانه است.

29 - با كسانى از اهل كتاب كه نه به خدا و روز بازپسين ايمان مى آورند و نه آنچه را خدا و پيامبرش حرام ساخته اند حرام مى دانند و نه به دين [و آيين خدا پسندانه و] حق [مى گرايند و ]عمل مى كند پيكار كنيد [و بر آنان فشار آوريد] تا [بانهايت ]خضوع [در برابر حق و عدالت ]به دست خود جزيه بپردازند.

نگرشى بر واژه ها

موطن: مكانى كه انسان در آنجا رحل اقامت موقّت يا دائم افكند.

حنين: درّه اى است ميان «مكّه» و «مدينه».

اعجاب: سرور و شادمانى كه از شگفتى برمى خيزد. پاره اى آن را به غرور نيز معنى كرده اند.

رحب: گستردگى در مكان.

سكينة: آرامش و امنيّت.

عيلة: اين واژه مصدر «عال»، «يعيل» مى باشد و به مفهوم فقر و تهيدستى است.

دين: در اصل به مفهوم فرمانبردارى از خداست، امّا در اصطلاح به مجموعه اى از معارف و مفاهيم و مقررات و اندرزهايى گفته مى شود كه از سوى خدا براى هدايت و اداره زندگى بشر آمده است.

جزيه: اين واژه از سزا و كيفر است و به چيزى گفته مى شود كه كفرگرايان به كيفر حق ناپذيرى و كفر خويش به سبك ويژه اى بايد به حكومت عادلانه اسلامى - در برابر تأمين حقوق، آزادى و امنيت خويش - بپردازند.

صاغرون: در حال حقارت و خوارى.

تفسير

يارى خدا و مهر او در آيات پيش، خدا به مردم با ايمان فرمان كارزار با شرك گرايانِ تجاوز كار را داد، اينك در اين آيه و آياتى كه از پى آن خواهد آمد، به يارى و مددِ كارساز خود در شرايط و جاهاى گوناگون كه بر آنان فرود آورده و دشمن آنان را به خفّت و ذلت كشيده است اشاره كرده و مى فرمايد:

لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فى مَواطِنَ كَثيرَةٍ

بيقين خدا شما مردم توحيدگرا و حق طلب را در بسيارى از جاها يارى كرد.

در آغاز آيه شريفه «لام» براى سوگند است. گويى خدا سوگند ياد مى كند كه مردم با ايمان را در بسيارى از جاها يارى نموده و با شمار و امكانات اندك و ناچيزشان آنان را بر انبوه دشمنان، كه از امكانات تجاوز و تهاجم نيز برخوردار بودند پيروز گردانيده است.

آفريدگار هستى اين نكته و نعمت گران را بدان دليل به آنان يادآورى فرمود تا تشويق گردند و بر سر دوراهى فرمانبردارى از خدا و دل بستن به خاندان و نزديكان ويا ارزش هاى مادى، دل از همه چيز و هركس برگرفته و به خدا روى آورند.

از دو پيشواى پنجم و ششم حضرت باقر و صادق عليهما السلام آورده اند كه: منظور از «مواطن كثيره» هشتاد مورد است كه خدا در آنها مردم توحيد گرا را يارى فرمود و پيروز ساخت: كانت المواطن ثمانين موطناً(163).

و نيز آورده اند كه: ديكتاتور پليد عباسى «متوكّل» سخت بيمار گرديد و نذر كرد كه اگر خدا او را شفا بخشد، مال بسيارى را صدقه دهد. هنگامى كه بهبود يافت از دانشوران پرسيد كه وظيفه او چيست و بايد چه اندازه از ثروت خويش صدقه دهد؟

آنان در مورد «مال كثير» دچار تفرقه شدند و هركدام پاسخى دادند. او به راهنمايى نزديكانش نامه اى به حضرت هادى عليه السلام كه همان روزها در زندان آن سياه روبود نوشت و پاسخ پرسش خود را خواست. حضرت در جواب مرقوم فرمود كه بايد هشتاد درهم صدقه دهد.

هنگامى كه دليل آن فتوا را پرسيدند، آن حضرت به تلاوت آيه مورد بحث پرداخت و فرمود: ما اين موارد را مورد تحقيق و شمارش قرار داديم و ديديم هشتاد مورد است:عددنا تلك المواطن فبلغت ثمانين موطناً(164)

آفت غرور در ادامه آيه شريفه ضمن هشدار به آنان از آفت غرور و غفلت مى فرمايد:

وَيَوْمَ حُنَيْنٍ اِذْ اَعْجَبْتكُمْ كَثْرَتُكُمْ

و نيز در روز «حنين» خدا شما را يارى كرد، همان روزى كه فزونى شمار لشكريان و يارانتان شمارا شگفت زده و شادمان ساخت.

«قتاده» در اين مورد مى گويد: يكى از علل شكست مسلمانان در پيكار «حنين» اين بود كه برخى از آنان با ديدن شمار بسيار سپاه خودى مغرورانه گفتند: امروز ديگر به خاطر كمى يار و ياور شكست نخواهيم خورد. و همين غرور سبب شكست آنان در نخستين ساعات شعله ور شدن آتش پيكار گرديد.

به باور برخى، شمار لشكريان مسلمان در آن جنگ دوازده هزارتن، و به باور برخى ديگر ده هزار و يا هشت هزار تن بود كه روايت نخست درست به نظر مى رسد.

وَضاقَتْ عَلَيْكُمُ الْاَرْضُ بِما رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرينَ.

اين غرور و ثمره شوم آن كه شكست درآغاز كار بود، به گونه اى بر شما گران آمد كه زمين با همه گستردگى اش بر شما تنگ گرديد، و آنگاه به دشمن پشت كرديد و فرار را بر قرار برگزيديد.

باز هم لطف خدا و آرامش بخشيدن او در آيه بعد به لطف و مهر خدا پرداخته و مى فرمايد:

ثُمَّ اَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِه وَعَلَى الْمُؤْمِنينَ

پس از آن مرحله خطرناك، خدا آرامش و رحمتى را كه قلب انسان بدان وسيله به ساحل آرامش مى رسد و ترس و دلهره او زدوده مى شود، از سوى خود بر پيامبرش و ايمان آوردگان راستين - همان كسانى كه به دعوت پيامبر به سرعت بازگشتند و با كفرگرايان به كارزار پرداختند - فرو فرستاد.

منظور از ايمان آوردگانى كه در آيه از آنان ياد شده است كسانى بودند كه در سخت ترين شرايط در كنار پيامبر ماندند و فرار نكردند، كه در صدر آنان اميرمؤمنان بود، و عباس و شمارى ديگر از بنى هاشم نيز پشت به دشمن نكردند و همراه پيامبر قهرمانانه به پيكار خود ادامه دادند.

از هشتمين امام نور حضرت رضا عليه السلام آورده اند كه فرمود:السكينة ريح من الجنة تخرج طيبة لها صورة كصورة وجه الانسان...(165) آرامش و اطمينانى كه از سوى خدا بر قلبها فرود آمد، عبارت از نسيم روح بخش و خوشبويى از بهشت بود كه در چهره انسانى پديدار مى گردد و هرگاه خدا بخواهد همراه پيامبران اوست.

وَاَنْزَلَ جُنُودًا لَمْ تَرَوْها

و نيز سپاهيانى را كه شما آنان را نمى ديديد براى ياريتان فرو فرستاد، كه منظور لشگريانى از فرشتگان است. در اين مورد «جبايى» مى گويد: فرشتگان در روز «حنين» براى قويدل ساختن و روحيه بخشيدن به مردم و پشت گرمى آنان فرود آمدند، امّا به كارزار نپرداختند و تنها در جنگ «بدر» بود كه وارد عمل شدند.

وَعَذَّبَ الَّذينَ كَفَرُوا وَذلِكَ جَزآءُ الْكافِرينَ.

و كسانى كه كفرورزيدند با كشته شدن به دست شما و اسارت و به غنيمت گرفته شدن داراييهايشان در اين جهان كيفرشان كرد، و اين است كيفر كفرگرايان و بيدادگران به سزاى كفر و بيداد شان.

در سوّمين آيه مورد بحث مى افزايد:

ثَمَّ يَتُوبُ اللَّهُ مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عَلى مَنْ يَشآءُ

در اين آيات، خداى فرزانه واژه «ثم» را در سه مورد از پى هم آورده است:

1 - نخست درآيه 25 كه مى فرمايد: «ثم وَلَّيْتُمْ...» كه به فعل پيش از خود و «ضاقت عليكم» عطف شده است.

2 - ديگر در آيه 26 كه مى فرمايد: «ثُمَّ اَنْزَلَ اللَّهُ سَكينَتَهُ...» كه به «وَلَّيْتُمْ...» عطف گرديده است.

3 - و ديگر در آيه 27 كه مى فرمايد: «ثم يتوب الله...»كه به «و انزل جنوداً...» عطف شده است. در آن دو آيه، فعل ماضى به ماضى پيوند خورده، امّا در آيه سوم فعل ماضى به مضارع عطف شده، و اين بدان جهت است كه دو آيه اوّل ودوّم شباهت به يكديگر دارند؛ چرا كه در آيه نخست سخن از يادآورى نعمت خدا و يارى اوست و در آيه دوّم نويد نعمت. امّا در آيه سوم بحث جديدى آغاز مى گردد.

به هر حال معناى آيه مورد بحث اين است كه: آن گاه خدا هر كه را از شرك و بيداد توبه كند و به فرمانبردارى خدا باز گردد و با ندامت از كارهاى ناشايسته گذشته خدا را بخواند، ذات پاك و بى همتاى خدا توبه او را مى پذيرد.

به باور برخى ممكن است منظور از توبه و پذيرش آن، توبه مسلمانان رزمنده اى باشد كه در روز «حنين» پس از شكست گريختند و آنگاه به دعوت پيامبر به كارزار بازگشتند.

و پاره اى نيز بر آنند كه منظور توبه آنان از شادمانى و غرورى بود كه به خاطر فزونى ياران دامانگير برخى گرديد.

در آيه شريفه آفريدگار هستى پذيرش توبه آنان را در گرو خواست خويش قرار داده، و اين بدان دليل است كه بر خلاف پندار برخى، خدا پذيرش توبه را برخود مقرّر نفرموده، بلكه پذيرش آن از لطف و كرامت اوست.

وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ

و خدا بسيار آمرزنده و مهربان است.

پيكار درس آموز «حُنين» تاريخ نگاران و مفسّران آورده اند كه: پس از فتح مكّه پيامبرگرامى به منظور رويارويى با خطر تهاجم قبيله هاى «هوازن» و «ثقيف» و... در روزهاى آخر رمضان يا روزهاى نخست ماه شوال به سال هشتم از هجرت به سوى آن منطقه حركت كرد؛ چرا كه پس از پيروزى پيامبر و فتح «مكّه»، سران «هوازن» بر گرد سركرده خويش «مالك بن عوف» گردآمدند و پس از گفتگو و همدست و همداستان شدن، سپاه گرانى سازمان دادند و به منظور انگيزش تعصّب و پايدارى كور سپاه، مقرّر شد كه همه جنگاوران دارايى و خاندان خود را نيز به همراه سپاه حركت دهند.

سپاه تجاوز كار «هوازن» كه دارايى و دامها و خاندانشان نيز از پى شان روان بود به سوى «مكّه» براى جنگ با مسلمانان حركت كرد و در منطقه «اوطاس» - كه سه منزل راه تا «مكّه» بود - فرود آمد.

در ميان آنان مردكهنسالى به نام «دريد» كه نابينا بود و در همان حال رياست يكى از قبايل نيز به عهده او بود حضور داشت. پس از پياده شدن لشكر براى استراحت وتصميم گيرى هنگامى كه غير نظاميان و زنان و كودكان و دامها رسيدند و سر و صداى آنها به گوش او رسيد گفت: همرزمان اينك در كدامين سرزمين قرار داريم؟

پاسخ داده شد: در صحراى «اوطاس».

گفت: اينجا براى دور گرفتن اسبها و مانور جنگى جاى خوبى است، چرا كه نه سنگلاخ است و نه ريگزار. آنگاه پرسيد: اين صداهاى گوناگون شترها، گاوها، گوسفندها و نيز گريه كودكان كه به هم آميخته و فضاى منطقه را پركرده است از كجا به گوش مى رسد؟

پاسخ دادند : «مالك بن عوف» كه رياست همه قبيله ها را به كف دارد دستور داده است كه مردم براى جنگ با مسلمانان به همراه زنان و كودكان و دارايى و دامهاى خويش كوچ كنند تا هيچ كس به خاطر دفاع از هستى خويش ميدان را ترك نكند.

«دريد» خشمگين گرديد و گفت: به پروردگار كعبه سوگند كه اين مردك، بزچران است نه رئيس قبايل و فرمانده ميدان جنگ؛ و آنگاه دستور داد او را نزدش بياورند.

هنگامى كه نامبرده آمد، «دريد» گفت: هان اى مالك! درست است كه تو امروز رياست قبيله را به كف دارى امّا بدان كه از پس امروز فردايى نيز در راه است؛ بيا و اين مردم را به سرزمينهاى خويش بازگردان، آنگاه رزمندگانشان را برگزين و به ميدان پيكار گسيل ده، چراكه آنچه به كار تو مى آيد سوار كاران شمشير به دست است و نه زنان و كودكان و دامها؛ پس از آن اگر جنگ به سود تو پايان يافت آنچه پشت سرنهاده ايد به شما خواهند پيوست و اگر كار تان به شكست انجاميد، ديگر در مورد زنان و خاندان خويش نباخته و آنها را به دست دشمن نسپرده ايد.

«مالك» كه در پى هواى دل خويش بود براى كوبيدن او گفت: تو پير شده اى و خرد و دانش خود را از كف داده اى و چيزى نمى دانى از اين رو نبايد در كار فرماندهى و رهبرى قبايل دخالت كنى.

تدبيرى تحسين برانگيز

پيامبر بادريافت گزارش حركت دشمن به سوى «مكّه» پرچم بزرگ جهاد و دفاع را برافراشت و به دست امير مؤمنان سپرد و پرچم هاى ديگرى نيز به دست برخى از ياران داد و پس از گذشت پانزده روز از فتح «مكّه» به سوى «حنين» فرمان حركت داد.

آن حضرت براى سازماندهى و آمادگى نيروهاى مسلمان و فراهم آوردن امكانات جهاد براى آنان، سفيرى نزد يكى از سردمداران «مكّه» به نام «صفوان بن اميّه» گسيل داشت و از او يكصد زره درخواست كرد. او پرسيد: آيا اين زره ها را به عنوان امانت مى خواهد و يا در انديشه تصاحب آنهاست؟ پيامبر گرامى پيام داد كه آنها را به عنوان امانت مى گيرد و اگر يكى از آنها نيز نابود يامعيوب گرديد خسارت آن را مى پردازد.

«صفوان» با ديدن اين عدالت و جوانمردى از يك قهرمان فاتح نه تنها يكصد زره فرستاد كه خودش نيز به همراه لشكريان مسلمان حركت كرد و افزون برده هزار رزمنده اى كه از «مدينه» آمده بودند، دوهزار تن از تازه مسلمانان «مكّه» نيز به نيروهاى پيامبر پيوستند.

آن حضرت پيشاپش، يكى از ياران را براى شناسايى منطقه و دشمن گسيل داشت و او تا قلب سپاه دشمن راه يافت و سخنان «مالك بن عوف» را شنيد كه براى تحريك احساسات مردم ساده دل و برانگخيتن تعصّب آنان مى گفت:

هان اى سپاهيان و مردان قبيله من! هركدام زن و زندگى خود را پشت سر قرار دهيد و خود پيشاپيش آنها غلاف شمشير را بشكنيد و در جاى جاى اين درّه و در پناه سنگ ها و درختان سنگر گيريد و به هنگام سپيده دم بناگاه بسان رعد بر ياران محمدصلى الله عليه وآله وسلم شبيخون زنيد و آنان را در هم شكنيد و بدانيد كه محمدصلى الله عليه وآله وسلم تاكنون با سپاه رزم آور و سلحشورى رو به رو نشده است تا طعم تلخ شكست را بچشند.

آفت غرور و اعتماد به غير خدا پيامبر گرامى نماز بامدادى را در پيشگاه آن بى نياز خواند و از درّه «حنين» سرازير شد. پس از وارد شدن سپاه اسلام وپيامبر به آن درّه، يكباره لشكريان بى شمار «هوازن» ازهرسو بر مسلمانان تاختند و صف هاى نخست سپاه كه قبيله «بنى سليم» بود از برابر يورشگران پابه فرار نهادند و از پى آنان شكست و فرار به صف هاى ديگر نيز رسيد و در نتيجه آن غرور و خود پسندى و اعتمادى كه پاره اى مسلمانان به خاطر فزونى شمار خويش به غير خدا نمودند در ساعت نخست جنگ باختند و دشمن كنترل ميدان را به دست گرفت.

بسيارى از مسلمانان پشت به دشمن نمودند و چنان خود را باختند كه پيامبر را رها نموده و از برابر او گذشتند و آن حضرت در قلب سپاه به محاصره درآمد و تنها امير مؤمنان و شمارى از بنى هاشم بسان پروانه بر گرد خورشيد جهان افروز وجود پيامبر چرخيدند و قهرمانانه كارزار كردند و در همان ساعت نخست و همراه پيامبر بود كه «ايمن» فرزند «ام ايمن» نيز به شهادت رسيد.

در اين مورد «عباس» اشعارى سروده است كه اين گونه است:

نصرنا رسول الله فى الحرب تسعة

و قد فرّ مَنْ قد فرّ عنه فاقشعوا

ما بوديم كه پيامبر را در آن پيكار سهمگين يارى كرديم، ما نُه نفر بوديم و ديگر مسلمانان همه از برابر دشمن گريختند و گفتارم به فرزند دليرم «فضل» به هنگامه پيكار با دشمن اين بود كه : پسرم باز هم ضربات خود را بر فرق دشمن فرود آور تا ياران به خود آيند و باز گردند.

در آن ساعت سخت، دهمين نفر ما به شهادت رسيد و از آنچه در راه خدا به او وارد آمد نناليد و از درد شكوه نكرد.

قدرت شگفت فرماندهى پس از پراكندگى مسلمانان در نخستين برخورد، پيامبر گرامى هرگز تسليم آن شرايط سخت و مرگبار نگرديد و در پرتو قدرت وصف ناپذير فرماندهى و كارآيى خويش، از دل شكست، پيروزى آفريد.

آن حضرت در همان شرايط سخت ضمن پايدارى و دلاورى به عمويش «عباس» كه صداى رسايى داشت فرمود: برو و بر بالاى اين كوه ندا ده كه: هان اى گروه مهاجر و انصار!

هان اى ياران سوره بقره!

و اى دوستان بيعت شجره! كجا؟

به كجا مى گريزيد؟

اين پيامبر خدا است كه در برابر دشمن ايستاده است، شما به كجا مى رويد؟

بياييد كه پيامبر اينجاست!

مسلمانان با شنيدن صداى رساى «عباس» بازگشتند و لبيك گويان باز آمدند. بويژه انصار در بازگشت برديگران سبقت گرفتند و اين بار با شور و حرارتى چشمگير و با اعتمادى خالص به خدا برسپاه شرك و بيداد يورش آوردند، به گونه اى كه پيامبر خدا ضمن تشويق و تحسين آنان فرمود:

اينك تنور جنگ گرم شد، آرى من به راستى پيامبر خدايم و فرزند عبد المطلب.

و آنگاه بود كه يارى خدا نيز فرود آمد و سپاه تجاوز كار دشمن دچار شكستى سهمگين گرديد و پابه فرار نهاد.

فرمانده آتش افروز آنان، «مالك» نيز به سوى طايف گريخت و در آنجا در دژى پنهان شد. مسلمانان آنان را تعقيب كردند و با از پا درآوردن شمارى از آنان هر آنچه آورده بودند، همه را به اسارت و غنيمت گرفتند و به دستور پيامبر زنان و كودكان اسير را به منطقه «جعرانه» بردند.

پيامبر فردى به نام «بديل خزاعى» را بر اسيران و غنايم گماشت و خود با گروهى به دنبال فراريان و سركرده آنان رفت و طايف را به محاصره درآورد و باقيمانده روزهاى شوال را در آنجا سپرى كرد و ماه ذى قعده به «جعرانه» بازگشت و به تقسيم غنايم پرداخت.

فرود فرشتگان به يارى پيامبر در اين مورد «سعيد بن مسيب» از يكى از جنگاوران سپاه هوازن آورده است كه: هنگامى كه ما با پيامبر و يارانش رو به رو شديم، مسلمانان به اندازه دوشيدن گوسفندى نيز توان مقاومت در برابر سپاه گران مارا نياوردند و شكست خوردند و ما به تعقيب آنان پرداختيم. هنگامى كه به خود پيامبر رسيديم، مردانى سپيد چهره را ديديدم كه به ما مى گفتند: رويتان زشت باد! اى تجاوزكاران بازگرديد! و ما درمانده و زبون بازگشتيم و دچار شكستى سخت شديم.

گفتنى است كه منظور او از مردان سپيد چهره، فرشتگانى بودند كه به يارى پيامبر آمدند.

و نيز «زهرى» از «شيبة بن عثمان» آورده است كه: من آن روز از پشت سر پيامبر رفتم تا آن حضرت را به انتقام كشته شدن دو برادرم در جنگ «اُحُد» از پا درآورم كه آن بزرگوار از نقشه شوم من آگاه شد و دست بر سينه من نواخت و فرمود: هان اى «شيبه»! تو را در پناه خدا مى گذارم. باشنيدن اين سخن، لرزه براندامم افتاد و بر او نگريستم و ديدم آن حضرت در نظرم از همه كس و همه چيز حتى گوش و ديدگانم محبوب تر است؛ و به گونه اى دل در گرو مهر او نهادم كه بى اختيار گفتم: اينك گواهى مى دهم كه تو پيامبرخدايى؛ چرا كه خدا تو را از ژرفاى جان و راز درونى ام آگاه ساخت.

وه از اين حق شناسى! به هر صورت پيامبر به تقسيم غنايم پرداخت. در آن پيكار حدود شش هزار نفر از زنان و كودكان دشمن در ميدان نبرد به اسارت گرفته شدند و غنايم جنگى نيز - از شتر گرفته تا گوسفند - بى شمار بود.

پيامبر همه آن غنايم را ميان تازه مسلمانان و ديگر كسانى كه به يارى آنان آمده بودند تقسيم كرد و روى مصالحى از آنها براى «انصار» چيزى در نظر نگرفت و اين باعث آزردگى خاطر پاره اى از آنان شد.

«سعد بن عباده» كه بزرگ «انصار» بود، نزد پيامبر آمد و گفت: سرورم! از اين تقسيم غنايم كه همه را براى تازه مسلمانان و ديگر افراد اين منطقه در نظر گرفته و به «انصار» چيزى نداده اى، پاره اى آزرده خاطر شده اند.

حضرت فرمود: تو كه بزرگ آنان هستى چه فكر مى كنى؟

گفت: من نيز يكى از «انصار» هستم و بسان آنان مى انديشم.

پيامبر فرمود: اينك كه چنين است، «انصار» را در اينجا گرد آور تا با آنان ديدار كنم.

«سعد»، انصار را گرد آورد و پيامبر نيز به محفل آنان آمد و در آنجا ايستاد و ضمن ستايش خدا فرمود:

يامعشر الانصار! اولم آتكم ضلالاً فهداكم الله، و عالة فاغناكم الله، و اعداءً فالّف بين قلوبكم؟

هان اى ياران مدنى من! آيا به هنگام آمدن من به سوى «مدينه»، شما گمراه نبوديد و خداى پرمهر شما را هدايت فرمود؟

و آيا دستخوش فقر و تنگدستى نبوديد و خداى توانا شما را توانگر و بى نياز ساخت؟

و آيا باهم دشمن نبوديد و خدا دل هايتان را آكنده از مهر و صفا در حق يكديگر ساخت؟

همه انصار يك صدا گفتند: چرا اى پيامبر خدا: قالوا بلى يا رسول الله!

پيامبر ادامه داد كه: ألا تجيبونى يامعشر الانصار: چرا پاسخ مرا نمى دهيد اى گروه انصار؟

گفتند:و مانقول؟ و بماذا نجيبك؟ المنّ للّه و لرسوله. ما چه داريم بگوييم؟ و چه پاسخى داريم كه بدهيم؟ اين خدا و پيامبر او هستند كه بر مامنت دارند نه ما بر آنان.

آن پيشواى بشر دوست و حق شناس فرمود:

أما و الله لو شئتم لقلتم فصدقتم، جئتنا طريداً فاويناك، و عائلاً فاسيناك و خائفاً فامنّاكَ و مخذولاً فنصرناك.

به خداى سوگند، اگر مى خواستيد مى توانستيد اين گونه پاسخ دهيد، و پاسخ شما نيز درست بود كه: هان اى پيامبر! تو نيز هنگامى به سوى ما آمدى كه آواره بيابانها بودى و ما بوديم كه به تو منزل داديم،

و مال و ثروتى به همراه نداشتى و ما با نثار مال و جان، با تو و هدف بلندت مواسات كرديم،

و ترسان از شرارت دشمن بودى و ما امنيّت خاطرت را در شهر و ديار خويش فراهم آورديم، و همه دست از يارى تو كشيده بودند و ما تو را يار و ياور شديم. آرى اى گروه انصار! شما چنين كرديد، چرا نمى گوييد؟

آنان پاسخ دادند: همه نعمتها از آن خدا و همه منتها از آن او و به بركت پيامبر اوست، و خدا و پيامبرش بر ما منّت دارند نه ما بر خدا و پيامبر.

آنگاه افزود: هان اى ياران مدنى من! آيا به راستى به خاطر اندكى از ارزش هاى مادّى و دنيوى كه من مى خواستم به وسيله آن دل تازه راه يافتگان به اسلام را به دست آورم از من آزرده خاطر شديد؟ در صورتى كه من شما را به همان بهره پرشكوهى كه خدا نصيبتان ساخته و شهرتان را فرودگاه وحى و پايگاه اسلام قرار داده است وانهادم؟.

هان اى ياران؟

افلاترضون يا معشر الانصار أنْ يذهب النّاس الى رحالهم بالشاة و البعير و تذهبون برسول اللَّه الى رحالكم؟ فو الذى نفسى بيده لو انّ الناس سلكوا شعباً و سلكت الانصار شعباً لسلكت شعب الانصار...

آياشما خشنود نمى گرديد كه مردم از اينجا با گوسفند و شترى به سراى خويش بازگردند و شما به همراه پيامبر خدا به شهر و ديار خويش باز گرديد؟

به خدايى كه جان من در كف قدرت اوست سوگند كه اگر همه مردم به يك راه روند و انصار تنها به راهى ديگر روند، من به راه انصار گام مى سپارم، و اگر اين موضوع نبود من خود را يكى از انصار به حساب مى آوردم.

و آنگاه دستها را به سوى آسمان گشود و فرمود: اللّهم ارحم الأَنصار و ابناء الانصار و ابناء ابناء الانصار...

بار خدايا، انصار و فرزندان انصار و نوادگان آنان را مورد مهر و بخشايش خود قرار ده.

در اينجا بود كه صداى گريه مردم فضارا را پر كرد و اشكهاى شوق و مهر محاسنها را ترساخت و همگى فرياد برآوردند كه: رضينا بِاللَّهِ و رسوله قسماً، ثُمَّ تفرقّوا.(166) ما به همان نصيب و بهره اى كه خدا و پيامبرش برايمان در نظر گرفتند، از جان و دل خشنوديم؛ وآنگاه آن مجلس الهام بخش و انسانساز به پايان رسيد.

گذشت و بشر دوستى را تماشاكن! «انس بن مالك» آورده است كه پس از تقسيم غنايم، پيامبر گرامى دستور داد تا در ميان مسلمانان ندا دهند كه نه بازنان اسيرى كه باردارند آميزش رواست و نه بازنان اسيرى كه دوران عادت ماهانه آنان است. آنگاه سفيرانى از سوى دشمن شكست خورده نزد پيام آور خدا آمدند و به يكتايى خدا و رسالت پيامبرش گواهى دادند. از پى آن سخنورى چيره دست از سوى آنان به پاخاست و گفت: هان اى پيامبر خدا! در ميان اين زنان اسير، خاله ها و دايه هاى شمانيز هستند كه در كودكى پرستاريتان را به عهده داشتند. اگر ما با حكومت شام و ياعراق پيكار مى كرديم به اين سرنوشت گرفتار مى شديم از آن نظامهاى استبدادى نيز اميد مهر و لطف داشتيم و اينك سرنوشت مابه دست خداى پر مهر و پيامبر اوست و اميد بخشايش و مهر داريم و اشعارى نيز در اين مورد خواند.

پيامبر خدا رو به آنان كرد و فرمود: اينك در انديشه چه هستيد؟ اسيرانتان و يا اموالى كه به غنيمت گرفته شده است؟

كدام يك از آنها نزد تان دوست داشتنى تر است؟

گفتند: اى پيامبر خدا! ما را ميان دو گزينش دشوار قرار داده اى، ميان شرافت و ثروت . و شرافت براى ما محبوب تر است، و با وجود آن نامى از ثروت و دارايى خويش نمى بريم.

پيامبر فرمود: آنچه از اسيرانتان در دست بنى هاشم است خودم آزادى آنان را تضمين مى كنم، امّا آنچه در دست مردم است بايد با آنان گفتگو كنم و شما نيز خود با آشكار ترساختن اسلام و ايمانتان با مردم مسلمان وارد گفتگو شويد، اميد كه خدا اين گره كارشما را نيز بگشايد.

از اين رو هنگام نماز نيمروزى، پيامبر خدا نماز را خواند و رو به مردم كرد و ضمن بيان خواسته فرستادگان «هوازن» كه اسلام آورده بودند فرمود: امّا من اسيران اينان را كه در دست بنى هاشم است آزاد مى سازم و شمامردم مسلمان نيز مى توانيد با دريافت فديه و يا تنها به خاطر خشنودى خدا اسيرانشان را باز گردانيد. از پى اين سخن بود كه اسيران با پرداخت فديه و يا بدون آن آزاد شدند.

پيامبر به «مالك» رئيس قبيله «هوازن» پيام داد كه اگر بازگردد و اسلام آورد افزون بر باز گشت دارايى و خانواده اش يكصدشتر نيز دريافت خواهد داشت. با رسيدن اين پيام «مالك» نيز بازگشت و آن حضرت به وعده خود وفا نمود و افزون بر بازگرداندن ثروت و خاندان او، يكصد شتر نيز به او هديه داد و او را بر اداره امور مسلمانان قبيله اش برگزيد.

ورود شرك گرايان به مسجد الحرام ممنوع! پس از هشدار از دوستى با شرك گرايان در آيات گذشته، اينك آفريدگار هستى به مردم با ايمان فرمان مى دهد تا از ورود شرك گرايان به مسجد الحرام جلوگيرى نمايند، در اين مورد مى فرمايد:

يآ اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوآ اِنَّما الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ فَلايَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا

هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! شرك گرايان مردمى پليد و ناپاكند از اين رو نبايد از سال آينده وارد مسجد الحرام گردند.

به باور «عطا» منظور آيه شريفه هشدار از ورود آنان به همه محوطّه حرم است چرا كه همه قلمرو حرم، مسجد و قبله گاه مردم مسلمان است. و منظور از سالى كه بدان اشاره رفت، سال نهم هجرى است كه امير مؤمنان به فرمان پيامبر سوره برائت را در مراسم پرشكوه حجّ براى مردم خواند و آنگاه فرمود بهوش باشيد كه از سال آينده هيچ شرك گرايى نبايد در اين مراسم معنوى و توحيدى شركت كند.

امّا به باور برخى ديگر، منظور جلوگيرى از ورود آنان به مسجد الحرام در روزهاى برگزارى حجّ و عمره به عنوان سرپرست زائران و حاجيان است و نه به صورت مطلق.

از «جبايى» آورده اند كه منظور آيه شريفه، هشدار از ورود آنان به مسجد الحرام در مراسم حجّ يا پيش از آن و يا پس از آن است، امّا در روزهاى برگزارى حجّ، آنان در قلمرو حرم نيز نبايد وارد شوند.

منظور از ناپاكى شرك گرايان دراين مورد ديدگاهها متفاوت است:

1 - به باور گروهى از فقها و كارشناسان حقوق اسلامى، كافر و شرك گرا پليد و ناپاكند و جز با تصحيح عقيده و انديشه خود در مورد آفريدگار هستى و ايمان و اسلام و سبك زندگى پاكى نمى پذيرند. از ظاهر آيه شريفه نيز اين ديدگاه دريافت مى گردد.

در اين مورد آورده اند كه «عمر بن عبد العزيز» بخشنامه اى به شهرها فرستاد كه: از ورود يهود و نصارا به مساجد مسلمانان جلوگيرى كنيد و از پى دستور، اين آيه شريفه را نوشت كه: انّما المشركون نجس...

2 - امّا به باور برخى منظور ناپاكى ظاهرى آنهاست كه پاكى پذير است؛ از اين رو از برخى، از جمله «حسن» آورده اند كه مى گويد: با شرك گرايان دست ندهيد و اگر كسى با آنان دست داد بايد آن را بشويد.

اين ديدگاه با نظر گروهى از بزرگان هماهنگ است كه گفته اند: هركس باكفرگرايان دست دهد و دستش تر باشد، بايد آن را آب بكشد، و اگر خشك باشد بايد آن را به ديوار كشد.

3 - از ديدگاه گروهى منظور انحراف عقيدتى و نادرستى رفتار و كردار ناپسند آنان است و نه ناپاكى جسم آنان. به همين جهت اين ديدگاه ورود آنان را به مسجد در صورتى كه در پناه اسلام باشند روا مى شمارد و تنها از ورود آنان به «مكّه» براى شركت در مراسم حجّ و يا طواف جلوگيرى مى كند.

«قتاده» مى گويد: خدا بدان دليل آنان را ناپاك خوانده است كه نه غسل جنابت مى كنند و نه وضو مى گيرند و بدان دليل كه ورودِ جُنُب به مسجد حرام است، از ورود آنان جلوگيرى مى شود.(167)

وَاِنْ خِفْتُمْ عَيَْلَةً فَسَوْفَ يَغْنيكُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِه اِنْ شآءَ

و اگر در ايستادگى و رويارويى در برابر كفرگرايان و جلوگيرى از ورود آنان به مسجد الحرام، از گسستن روابط تجارى واقتصادى خويش و كسادى كسب وكار و در نتيجه فقر و نياز مى ترسيد، بدانيد كه اگر خدا بخواهد به زودى از فزون بخشى و رحمت خويش شما را از راه ديگرى توانگر و بى نياز مى سازد و مردم ديگر شهرها را برمى انگيزد تا با شما داد و ستد نموده و خوار و بار و اقلام مورد نياز را به «مكّه» بياورند.

«مقاتل» در اين مورد آورده است كه: پس از اين دستور، هنگامى كه مسلمانان از ورود شرك گرايان به مسجد الحرام جلوگيرى كردند و روابط با آنان تيره تر شد، به لطف خدا، مردم «نجده»، «صنعا» و ديگر شهرها و مناطق ايمان آوردند و داد وستد و صدور كالا به مكّه را با كاروانهاى خويش آغاز نمودند. و بدين سان خدا ترس و دلهره كسانى را كه به وظيفه خويش عمل كردند برطرف ساخت.

به باور برخى منظور اين است كه: خدا به وسيله «جزيه» و ديگر درآمدها كه از سوى اهل كتاب به خزانه شما مسلمانان سرازير مى گردد توانگرتان مى سازد. و به باور پاره اى خدا به وسيله باران و محصول خوب، و به باور پاره اى ديگر باغنايم بسيار، شما را بى نياز مى سازد.

چرا؟

چرا آفريدگارهستى بى نياز و توانگر ساختن آنان را به خواست خويش پيوند زد و فرمود: اگر خدا بخواهد شما را بى نياز مى سازد...؟

پاسخ

به باور پاره اى اين بدان جهت است كه خدا مى دانست كه برخى از مسلمانان تا زمان فتح كشورهاى بزرگ و سرازير شدن ثروتها و امكانات بسيار به خزانه اسلام زندگى خواهند كرد و توانگر خواهند شد و برخى نيز جهان را پيش از آن بدرود خواهند گفت. به باور پاره اى ديگر اين بيان به خاطر آن است كه مردم تشويق گردند و از خدايارى بخواهند واز نعمتهاى او بجويند و بدانند كه توانگرى و بى نيازى تنها با تلاش و كوشش حاصل نمى گردد و لطف و خواست خدا را مى طلبد.

اِنَّ اللَّهَ عَليمٌ حَكيمٌ.

و خدا به مصالح و تدبير بندگان و هر چيز ديگرى داناست و در آنچه فرمان انجام و ياجلوگيرى از آن را مى دهد آگاه و فرزانه است.

با شرك گرايان اهل كتاب چه بايد كرد؟ در آيات پيش، چگونگى رويارويى با كفرگرايان و شرك گرايان ترسيم گرديد، اينك در اين آيه آفريدگار پرمهر و فرزانه روشنگرى مى كند كه با شرك گرايان و حق ناپذيران اهل كتاب اگر به راستى به زندگى مسالمت آميز پاى بند باشند مى توان جزيه گرفت و آنان را در آداب و رسوم شخصى و خانوادگى و مراسم دينى شان به حال خود رها كرد. دراين مورد مى فرمايد:

قاتِلُوا الَّذينَ لايُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلابِالْيَوْمِ الْاخِرِ

در شأن نزول و داستان فرود اين آيه آورده اند كه: با فرود اين آيه مباركه پيامبر گرامى دستور پيكار با روميان را صادر كرد، و از پى آن سپاه اسلام به سوى تبوك حركت كرد. امّا پاره اى آورده اند كه آيه مباركه داراى يك مفهوم كلّى است و اختصاص به جنگ تبوك ندارد. به هرصورت آيه شريفه مى فرمايد: با آن كسانى كه به يكتايى خدا و روز رستاخيز ايمان نمى آورند كارزار كنيد.

آيه مباركه نشانگر درستى ديدگاه همفكران وبزرگان ماست كه مى گويند: در ميان كفرگرايان و حق ستيزان، خدا شناس و خدا پرست واقعى وجود ندارد، اگر چه پاره اى به زبان به وجود خدا و روز رستاخيز گواهى كنند؛ چرا كه اين اقرار از روى آگاهى و شناخت و اخلاص نيست، بلكه اقرارى پندارى و يا تقليدى و ارثى است. و آيه مورد بحث به صراحت روشنگرى مى كند كه اينان ايمان به خدا و روز رستاخيز نمى آورند و بايد جزيه بپردازند.

گروهى بر آنند كه چرا، ممكن است پاره اى از آنان خدا را بشناسند و ايمان آورند، و منظور آيه شريفه در نفى ايمان از آنان، و در نكوهش و سرزنش آنهاست؛ چرا كه رفتار و كردار گناه آلود و زشت آنان به گونه اى بود كه به كسانى كه خدا و روز رستاخيز را باور ندارند شباهت داشت.

و «جبايى» مى گويد: اين نكوهش شديد و نفى ايمان راستين از آنان بدان دليل است كه براى خدا چيزهايى چون همسر و فرزند و همتا - كه ذات پاكش از آنها پاك و منزه است - مى تراشند و به گونه اى سخن مى گويند ورفتار مى كنند كه گويى هرگز خداى يكتا را نشناخته اند.

چرا؟

چرا آيه شريفه به جاى معرّفى صريح و روشن كفرگرايان اهل كتاب آنان را به سبك خاصّ و با برشمردن نشانه هايى چون ايمان نياوردن به خدا و روز رستاخيز، حرام نشمردن آنچه خدا و پيامبر تحريم كرده اند، و عدم گرايش به دين حق، معرّفى مى كند؟

پاسخ

قرآن با ترسيم اساسى ترين خصلتهاى نكوهيده آنان، به شيوه اى كه گذشت مى خواهد آنان را بهتر معرفى كند تا بدين وسيله مردم توحيد گرا را به پيكار با آنان آماده سازد؛ چرا كه ترسيم اين گونه صفات نكوهيده آنان باعث مى شود كه حق طلبان بيشتر از آنان بيزارى جسته و به پيكار شان تشويق گردند.

وَلا يُحَرِّمُونَ ما حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ

و آنچه را خدا و پيامبرش تحريم نموده اند، آنان حرام نمى شمارند.

به باور پاره اى واژه «رسول» در آيه شريفه به حضرت موسى و يا حضرت عيسى اشاره دارد و منظور اين است كه كتمان نمودن و پوشيده داشتن نام و نشان و ويژگيها و نويد به آمدن محمدصلى الله عليه وآله وسلم را كه اين پيامبران بزرگ حرام اعلان كردند، حق ستيزان اهل كتاب روا شمردند؛ امّا به باور پاره اى ديگر واژه «رسول» اشاره به پيامبر گرامى داشته و منظور اين است كه آنچه را خدا و پيامبرش محمد صلى الله عليه وآله وسلم تحريم مى كنند، اينان روا مى شمارند و به زشتى و گناه دست مى يازند.

وَلا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ

در تفسير اين جمله نيز ديدگاهها يكسان نيست:

1 - به باور پاره اى منظور از واژه «حق» و گرايش و عمل به دين حق، ايمان به خداى يكتا و پيروى از آيين آخرين و برترين پيامبر او حضرت محمد صلى الله عليه وآله وسلم است.

2 - امّا به باور پاره اى ديگر منظور از «حق» ذات پاك خدا، ومنظور از «دين»، آيين آسمانى اسلام است.

3 - از ديدگاه «ابو عبيده» منظورِ آيه اين است كه كفرگرايان اهل كتاب، خدارا بسان توحيدگرايان راستين نمى شناسند و فرانبرداريش نمى كنند.

4 - و از ديدگاه برخى ديگر، آنان به اسلام كه دين حق است ايمان نمى آورند و به مقررات آن عمل نمى كنند.

مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ

قرآن بدين وسيله روشنگرى مى كند كه منظور از كسانى كه خصلتهاى نكوهيده آنان آمد، اهل كتاب يا يهود و نصارا هستند. بزرگان ما «مجوسيان» رانيز در حكم آنان شمرده اند.

حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صاغِرُونَ.

با كافران اهل كتاب... كارزار نماييد تا بانهايت خضوع در برابر حق و عدالت جزيه را بى آن كه نماينده اى بگيرند، به دست خويش بپردازند.

به باور برخى منظور اين است كه با احساس قدرت و شوكتِ شما طرفداران حق و عدالت جزيه را بپردازند. و به باور برخى ديگر، بااحساس اقتدار شما و درك منّتى كه بر سر آنان مى گذاريد و امنيّت و حقوقشان را در قلمرو مقررات تضمين مى كنيد جزيه را بپردازند.

و در مورد «و هم صاغرون» نيز دو نظر است:

1 - به باور پاره اى منظور اين است كه آنان را به جايگاه پرداخت جزيه گسيل دارند و در آنجا در حال خفّت وخوارى جزيه را بدهند تا ديگر هوس بيداد و ستم نكنند.

2 - امّا به باور «عكرمه» منظور اين است كه آنان جزيه خويشتن را ايستاده بپردازند و دريافت دارنده، به حالت نشسته آن را دريافت دارد.