امتحان الهى
خطاب عام است و شامل پيامبران و غير پيامبران مىشود.
دستگاه امتحان از روز اول بين مردمان گسترده شد. در هر دوره و زمان هر دستهاى
به نوعى آزمايش مىشوند. هيچكس از مادر نزاد و به حدّ تكليف نرسيد، مگر آنكه
بايد در بوتهى همگانى امتحان نهاده شود و دنيا را پس از ورود به آن حوزه به
درود گويد؛ ولى امتحاناتى كه بهعملمىآيد، متفاوت است. شخص غنى را با ثروتش و
فرد فقير را بافقرش و عالم را به علمش و جوان را با جوانىاش و پيشواى اجتماع
را به رعايت دادگرىاش در تودهى مردم و... مىآزمايند. افرادى از اين آزمايش
جان سالم بهدرمىبرند كه روح متانت و ثبات و بردبارى را از دست ندهند و
بدانند كه روزقيامت پاداش شكيبايى در مقابل بلايا، سوانح، استهزا و مستهزئان
به آنان دادهخواهد شد و خدا نسبت به اعمال آنان بيناست و هر كس را به ميزان
عملش ثواب عنايت مىفرمايد.
* * *
«وَقَالَ الَّذِينَ لاَيَرْجُونَ لِقَآءَنَا لَوْلاَ
أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلـلـِكَةُ أَوْ نَرَى رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَكْبَرُواْ
فِى أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوًّا كَبِيرًا(21)يَوْمَ يَرَوْنَ
الْمَلَـلـِكَةَ لاَ بُشْرَى يَوْمَـلـِذ لِّلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ
حِجْرًا مَّحْجُورًا(22) وَقَدِمْنَآ إِلَى مَا عَمِلُواْ مِنْ عَمَل
فَجَعَلْنَـهُ هَبَآءً مَّنثُورًا(23) أَصْحَـبُ الْجَنَّةِ يَوْمَـلـِذ خَيْرٌ
مُّسْتَقَرًّا وَأَحْسَنُ مَقِيلاً(24)وَيَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمَآءُ
بِالْغَمَـمِ وَنُزِّلَ الْمَلَـلـِكَةُ تَنزِيلاً(25)الْمُلْكُ يَوْمَـلـِذ
الْحَقُّ لِلرَّحْمَـنِ وَكَانَ يَوْمًا عَلَى الْكَـفِرِينَ عَسِيرًا(26)
وَيَوْمَ يَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى يَدَيْهِ يَقُولُ يَــلَيْتَنِى اتَّخَذْتُ
مَعَ الرَّسُولِ سَبِيلاً(27) يَـوَيْلَتَى لَيْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَنًا
خَلِيلاً(28) لَّقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جَآءَنِى وَكَانَ
الشَّيْطَـنُ لِلاِْنسَـنِ خَذُولاً(29) وَقَالَ الرَّسُولُ يَـرَبِّ إِنَّ
قَوْمِى اتَّخَذُواْ هَـذَا الْقُرْءَانَ مَهْجُورًا(30)»
ترجمه:
21. و آنان كه ملاقات[و دريافت پاداش] ما را اميد
ندارند. گفتند: چرا فرشتگان به ما نازلنمىشوند؟ و يا چرا پروردگار خويش را
نمىبينيم؟[كه با ما سخن بگويد] به خدا سوگند! در نفس خويش سخت برترى جستند و
سركشى كردند؛ سركشى كردنى بزرگ.
22.[اى پيامبر، به خاطر بياور] روزى را كه مشركان،
فرشتگان را ببينند؛ در آن روز براى گناهكاران هيچ مژدهاى نباشد و [فرشتگان]
مىگويند:[لقاى رحمت پروردگار و دخول بهشت برشما]حرام و بازداشته شد.
23. و به سوى آنچه كافران كردند، از كردارى[كه ظاهراً
خوب بوده] قصد كنيم؛ پس آن[عملنيك]را مانند ذرههاى پراكنده[يا غبارهاى متفرق]
در هوا گردانيم[چون فاقد ايمان بودند.]
24. و اصحاب بهشت در آن روز استراحگاه نيكو و آرامش
بهتر دارند.
25. به خاطر بياور روزى را كه آسمان به سبب ابر
شكافته شود و فرشتگان فرستاده شوند؛ فرستادنى.
26. فرمانروايى در آن روز براى خداى بخشاينده ثابت
است و آن روز بر كافران، روزىدشوار باشد.
27. و روزى را كه ستمكار دستهاى خود را به دندان
مىگزد؛ در آن حال كه مىگويد: اىكاش من با پيمبر راهى اتخاذ نموده بودم!
28. اى واى بر من! كاش فلانى را دوست نگرفته بودم!
29. بهطور تحقيق مرا از قرآن گمراه كرد از پس آنكه
به سوى من آمده بود و شيطان انسانرا[در وادى گمراهى]فرو گذارنده است.
30. پيامبر گفت: پروردگارا! همانا قوم من اين قرآن را
ترك شده برگرفتند![كنار نهاده و فروگذاشتند.]
تفسير:
انتقادهاى بىجا
دنبالهى انتقاد از منحرفان و نقل كلام آنان و پاسخ
گفتارشان سخن به اين جا منتهىشد كه اين افراد:
«...لا يَرْجُونَ لِقَاءَنَا...»(21)
اميد به ديدار پروردگار ندارند؛ يعنى اميد به ديدار
پاداش و عذاب پروردگار ندارند و يا به صحنهى قيامت و روز حشر بىعقيدهاند و
خيال مىكنند كه پس از اين زندگى، نشر و قيامتى در كار نيست، مىگفتند:
«...لَوْلا أُنزِلَ عَلَيْنَا
الْمَلَـلـِكَةُ...»(21)
چرا براى هدايت ما و راهنمايى مردمان فرشته بر ما نازل
نشد و فرشتگان هادى ما نشدند؟ اين جمله را بيان مىكردند و هدفشان استخفاف وجود
گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بود. يا چرا ما خدا را نمىبينيم تا خود،
ما را به پيروى از اوامرش دعوت كند؟ با اين گفتار و انتقاد بىجا گردنكشى بزرگى
مرتكب شدند و وسايل گمراهى بيشتر خويش را فراهم ساختند؛ زيرا خداى غير محدود كه
به همه چيز احاطه دارد و همه چيز پرتوى از ذات بزرگوار اوست، اعلى و اجل است كه
به حسّ بينندهاى درك شود.
اما انتظار ديگرى كه داشتند دربارهى رؤيت فرشتگان؛ آن
عملى است و اين ديدار انجام خواهد شد؛ ولى:
«يومَ يَروْنَ الْمَلَـلـِكَةَ لا بُشْرَى يَوْمَـلـِذ
للمُجرِمِينَ...»(22)
روزى كه آن ديدار واقع مىشود، روز قيامت و حكومت
مطلقهى پروردگار است؛ آن وقت است كه پردهها كنار مىرود و بشارتى براى
گناهكاران در آن روز كه وضع آنگونه باشد نيست. بلى جملهاى از فرشتگان مقابل
منكران بعث و نشور هست و آن اينكه، ممنوع بودن ثواب نيك و بهشت را به گوش آنان
مىرسانند و بر سبيل تحكّم مىگويند:
«...حِجْرًا محْجورًا»(22)
برخوردارى از تمتعات اخروى و نِعم جاويدان براى شما
حرام است؛ حرامبودنى.
نكته
عبارت «حجراً
محجوراً»يكى از اصطلاحات لفظى بين عربهاست كه از
مفهوم آن حرامبودن چيزى را اراده مىكنند. در بين عرب جاهلى كه مخاصمه و جدال
دوام داشته، جهت آسايش خود چهار ماه را وضع نمودند كه جدال و نزاع در آن چهار
ماه ممنوع باشد تا بتوانند به تهيه مراتب زندگى برسند و آن چهار ماه را «اشهر
حُرُم» مىناميدند. هر كسىگاه مورد تعقيب خصم خود واقع مىشد، در غير آن چهار
ماه، به شمشير دشمن نابود مىگشت؛ ولى با ورود در ماههاى حرام، فرد ضعيف به
قوى مىگفت:
«...حِجْرًا محْجورًا»(22)
يعنى جنگ و نزاع و قتال در اين مدت ممنوع است؛ ممنوع
بودنى.
در آيهى شريفه هم به مناسبت آن اصطلاح و نزول قرآن به
زبان قوم، اينجمله بيانشده تا ممنوعيت مجرمان را از احسان و رحمت واسعهى خدا
اعلامكند.
ارزش اعمال مجرمان
«و قَدِمْنا إِلَى ما عَمِلُوا مِن عَمَل
فَجَعَلنَـهُ هَباءً منثُورًا»(23)
اين آيهى شريفه كه بىارزشى اعمال مجرمان را در صحنهى
سراسر آشوب آخرت، بيان مىكند، داراى بلاغت و فصاحتى عجيب است؛ زيرا گرچه اعمال
افراد مجرم و كافر چون براى ذات بارى نبوده و در اجرايش قصد قربت نشده است،
فاقدارزش است، ولىفرموده:
«و قَدِمْنا إِلَى ما عَمِلُوا...»(23)
يعنى از روى اكراه به اعمالشان توجه مىكنيم و آن اعمال
را در صحنهى قيامت مىآوريم و رسيدگى مىكنيم؛ ولى آن كارها بىاثر است و به
حال درماندگى آنبيچارگان بهرهاى ندارد. بىاثر بودن آن مانند گرد و خاك منتشر
در هواست؛ همانگونه كه غبار پراكنده در هوا قابل جمعآورى نيست، آن كارها هم
كه بدون قصدقربت و اخلاص عمل شده باشد، سر سوزنى به حال عاملان آن مفيد
نخواهدبود.
قرارگاه اهلبهشت
اما در برابر اين دسته از افراد بيچاره و
سيهروزگار كه ذكرشان گذشت، اهلبهشت قراردارند.
«أَصْحَـبُ الْجَـنَّةِ يَوْمَـلـِذ خَيْرٌ مستقرًّا و
أَحْسَنُ مَقيلاً»(24)
قرارگاه خوبى دارند و آسايشگاه نيكويى براى آنان
مىباشد. آنان از گرفتارىهايى كه اهل دوزخ به آن مبتلايند به وسيلهى اعمال
نيك دنيوى رهايى يافتهاند. دو لفظ خير و اَحسن به معناى تفضيلى خود نيست؛ بلكه
خوبى مقام و قرارگاه آنان را مىرساند و يا اگر به معناى تفضيلى خود باشد، اين
گونه است كه قرارگاه و محل آسايشى بهتر از آن تصورنمىشود.
خصوصيات قيامت
آيات بعدى به خصوصيات روز قيامت مربوط است؛
مىفرمايد:
«و يَوْمَ تَشَقَّقُ السّماءُ بِالغَممِ و نُزِّلَ
الْمَلَـلـِكَةُ تَنزِيلاً»(25)
سنى و شيعه دربارهى اين آيه دو نظر دارند:
نخست: شيعيان كه از حدود ظاهر لفظ تجاوز نكرده، گويند:
قيامت روزى است كه آسمان كه بر آن ابر است و يا تودهى ابرى شكل است، شكافته
مىشود و فرشتگان فرودمىآيند.
دوم: گروهى از اهل تسنن، كه «مجسمه» نام دارند «و
العياذ بالله» خدا را جسم محسوب مىدارند، مىگويند: روز قيامت روزى است كه
آسمان شكافته مىشود و فرشتگان و دنبال آن (نعوذ باللّه) خدا فرود مىآيند؛
غافل از آنكه خداى محدود و ناقص كه صفات جسميت در آن منطوى باشد، لياقت چنان
منصبى را نخواهد داشت كه لفظ پروردگار بر او اطلاق شود.
در هر صورت، قرآن مجيد، معجزهى باقيهى الهى و پيشواى
صامتى است كه اعجازش با پيشرفت علم ثابت مىشود و هر روز كه علم و دانش بشرى
گامىبه جلو مىنهد پرتوى از اعجاز وحقانيت قرآن به ظهور مىرسد و متلألؤ
مىشود.
در جهان محسوس ما، منظومههايى فراوان وجود دارد كه هر
يك تشكيل شده و گردش منظم و مرتب آنان كه زاييدهى قدرت بىحدّ بارىتعالى است
عقل هر دانندهاى را مبهوت خويش نموده،به آفريدگار بارىتعالى و پروردگار
يكتايى كه درك كنه ذاتش از نيروى ادراك خردمندان، محال است، رهبرى مىنمايد.
دانشمندان بر اين عقيدهاند كه اين كرات و اين
منظومههاى بىانتها و كهكشان فراوان از تودههاى گازى ابرى شكل به وجود آمده
كه آن تودههاى گازى ابرى شكل پس از متكاثف[غليط،] برهم نشسته شدن يك كره و
منظومه را تشكيل داده و نيروى گريز از مركز و نيروهاى ديگر دست به دست هم داده،
گردش منظم آنان را نتيجه دادهاست. قرآنمجيد هم در اينباره مىفرمايد:
«ثم استوّى إلى السّماء و هى دخانٌ»[1]
و اين جملهى
«و يَوْمَ تَشَقَّقُ السّماءُ بِالغَممِ...»(25)
شايد ناظر بدان جهت باشد كه هرگاه ارادهى قاهرهى
بارىتعالى به ايجاد قيامت و اقامهى آن تعلق گيرد، آن كرات متكاثف[بر هم
نشسته] حالت تراكم خود را ازدستمىدهند و به صورت «غمامى»[=ابرى<[خود
برمىگردنند.
در هر حال، قرآنمجيد بهطور مجمل بيان مىفرمايد و
مفصل آن ممكن است احتمال فوق باشد و يا روزى با پيشرفت علم پرده از روى اين
اجمال برداشته شود و بر اعجاز قرآن افزوده گردد.
در آن روز كه فرمان الهى بر انشقاق آسمان به ابر صادر
مىشود:
«...نُزِّلَ الْمَلَـلـِكَةُ تَنزِيلاً»(25)
فرشتگان نازل مىشوند؛ نازل شدنى.
«نُزِّل»فعل مجهول است؛
فرمان دهنده نزول، بارىتعالى است. فرشتگان هم مطيع صرف فرمان اويند؛ زيرا:
«لايستكبرون عن عبادتة و لا يستحسرون.»[2]
«المُلكُ يَوْمَـلـِذ الْحَقُّ لِلرَّحْمَـنِ...»(26)
و در حكومت مطلقهاى كه خاص پروردگار است و سلطنت مطلقى
كه زوالى در آن راه نمىيابد و اختصاص به ذات اقدس او دارد به امر او وارد
مىشوند.
قيامت، روزى است كه بر افراد كافر از لحاظ بدى عاقبت
اعمالشان كه در آن صحنه بدان مبتلايند، خيلى سخت و مشكل است.
«و يومَ يَعَضُّ الظّالمُ عَلى يَدَيْهِ...»(27)
و روزى است كه هر شخص ستمكار، هر ظالمى به هر كيفيت كه
باشد پشت دست خود را مىگزد و نهايت تحسر را از عمر گذشته اظهار مىكند:
«...يَقولُ يــلَيْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ
سَبِيلاً»(27)
و مىگويد: اى كاش با پيامبر راهى گشوده بودم! اى كاش
پيروى محمد را گردن نهادهبودم و راهى را كه او به مردم نماياند رفته بودم! اى
كاش گفتار سعادتبخش پيشوايان مذهبى را گوش داده بودم و به راهى كه رضاى خدا در
آن بود رفته بودم!
«يـوَيْلَتَى لَيْتَنى لَمْ أَتَّخِذْ فلانًا
خَليلاً»(28)
اى كاش فلان شخص را كه مرام و مسلكش بر خلاف رضاى خدا و
پيامبر است به دوستى نگرفته بودم! اى كاش افرادى را كه مايهى گمراهى من شدند،
به دوستى نگرفتهبودم!
اما افسوس كه در آن محيط دهشتزاى، اين اى كاش گفتنها
را سودى نيست و باعث كاهش عذاب نخواهد شد. پس از آن به دشمن درجهى اول خود
يعنى شيطان ـكه در رأس دشمنان او قرار دارد ـ توجه مىكند و مىگويد:
«لَقَد أَضَلَّنى عنِ الذِّكْرِ بَعد إِذ جاءَنى و كانَ
الشَّيْطَـنُ لِلاِْنسـنِ خَذُولاً»(29)
آن دوست گمراه و آن دوستان منحرف، مايهى گمراهى من
شدند و مرا از ايمان و توجه به خدا بازداشتند.
شكايت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در قيامت
«و قالَ الرّسولُ يـرَبِّ إِنَّ قَومى اتَّخَذُوا
هذَا القرءانَ مَهْجُورًا»(30)
روز قيامت، روز رسيدگى به كارها و درك جزاى اعمال است؛
روز رسيدگى به شكايات و داورى بر وفق حق و حقيقت است؛ روز برطرف شدن حجب و
نمودارى باطن عمل هر شخص است؛ روزى است كه نبىاكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)
از ملت خود ـمسلمانانـ شكايتها دارد. در رأس شكايتهاى آن بزرگوار شكايت از
قوم و ملتش مىباشد كه قرآن را مهجور گذاردند. مهجور گذاردن قرآن شريف، عمل
نكردن به احكام سعادتبخش آن است. احترام به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)
ايجاب مىكند به قانونى كه از طرف خدا آورده احترام گذارده شود. بىاحترامىبه
قرآن، بىحرمتى به پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)است و بىحرمتى به
پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) بىاحترامىبه خداى پيامبر است. اين شكوى از
ناحيهى نبىاكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)عملىمىشود. اين است كه به صورت
«ماضى» بيان شده و علتش هم آن است كه مضارع محقّق الوقوع با لفظ ماضى بيان
مىشود.
در هر حال، ملت مسلمان بايد اين حقيقت ناگوار را قبول
كند كه اگر يوغ استعمار و بندهاى عبوديت بيگانگان، شانههاى او را مجروح كرده و
نالهاش را پاسخگويى نيست و هر روز بر گرفتارى و عنان گسيختگى و گمراهى نسلش
افزوده مىشود، براى اين است كه عمل به احكام قرآن را زير پا گذاشته و به تبعِ
دشمنان دين اسلام، راهى را پيموده و آتشى را افروخته كه شعلههاى آن بنيان هستى
معنوى او را خواهدسوزاند. و دود آن آتش، هم در اين جهان و هم در آن جهان به
چشمش فروخواهد رفت.
آشنايى با موازين و احكام اين كتاب مقدس و عمل موافق با
آن، ضامن سعادت دو جهان پيروان اسلام است. به هر نسبت كه مردم، مدارا و مسامحت
از خود نشاندهند و معروف قرآن در نظرشان منكر جلوهگر شود و منكر آن معروف، به
همان نسبت از حقيقت زندگى آرام دور مىشوند و با دست خود، وسايل هلاكت خويش را
فراهممىكنند. سرآغاز وظيفهى هر فرد مسلمان آن است كه حداقل تلاوت قرآن را با
معناى ظاهرى آن بداند و احكام جاويدان آن را كه هر روز بر اعجازش افزوده مىشود
عملكند تا به وظيفهى خود در مقابل قرآن عمل كرده باشد و گرنه از افرادى
خواهدبود كه روز قيامت شكواى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) گريبان
آنان را خواهد گرفت.
پىنوشتها: