«وَ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَـنَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ
إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَـهِدِينَ»(78)
فردي به نام «ايليا» داراي مزرعه يا باغي بود. فردي ديگر به
نام «يوحَنّا» گوسفنداني به چرا برده بود. گوسفندان او، مزرعه يا باغ «ايليا» را از
صورت اوّل خارج نموده، از سبزهزارش چريدند و قسمتي از آن را نابود ساختند. ايليا و
يوحَنّا كارشان به مرافعه كشيد. مرجع قضاوت و داوري در آن زمان، حضرت داود بود. آن
حضرت براساس حكمي كه در دست داشت، اينگونه حكم كرد:
زراعت نابود شده و گوسفندان را قيمتگذاري نمايند. اين كار
عملي شد. ارزش زراعت نابود شده به اندازهي قيمت گوسفندان بود. حكم او بر اين منوال
جريان يافت كه يوحنّا، گوسفندان را به ايليا بدهد.
در اين حيص و بيص[1]
بود كه حضرت سليمان(عليه السلام) وارد شد. حكم سليمان به روشي ديگر جريان يافت و آن
اينكه:
يوحنّا گوسفندان را به ايليا، صاحب زراعت و يا باغ بدهد و
ايليا از پشم و شير گوسفندان استفاده ببرد و يوحنّا هم زراعت ايليا را به اختيار
بگيرد و روي آن زحمت بكشد تا ارزش اوّل را بيابد. ملك و زراعت را پس از اينكه به
ميزان اوّل رسيد، به ايليا بدهد و گوسفندان خود را پس بگيرد تا با اين كار بر وفق
حكم خدا رفتار شده باشد.[2]
در اين ماجرا حكم سليمان ناسخ و داوري داود منسوخ است و اين
از جهت رعايت مصالح و نافذيّت حكم داود تا آن وقت است. با داوري سليمان، حكم داود
منسوخ ميشود و در هر صورت حكم هيچيك هم برخلاف واقع نبوده است؛ زيرا به دنبال آن
ميفرمايد:
«ففهّمْنـها سُلَيْمَـنَ وَ كُلاًّ ءَاتَيْنَا حُكْمًا وَ
عِلْمًا....»(79)
ما داوري را به سليمان آموختيم و طرز و كيفيّت آن را ما به
او ياد داديم و در هر صورت تمام مردان حقّ عموماً از حكمت و دانش ما برخوردار بودند
كه از جملهي آنان داود و سليماناند كه آن دو هم از حكم و علم ما بهرهور بودند.
در ادامهي مبحث، به عنايات ديگري كه به حضرت داود و
سليمان(عليه السلام) شده است، اشاره ميفرمايد:
1. تسخير كوهها و مرغان و تسبيح آنان با داود؛
2. تعليم زرهسازي به داود؛
3. تسخير باد براي سليمان؛
4. به اطاعت درآوردن شياطين و مطيع قرار دادن آنها براي
سليمان.
«...وَ سَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ
وَالطَّيْرَ وَ كُنَّا فَـعِلِينَ»(79)
ما براي داود، كوهها و پرندگان را مسخّر و رام كرديم و او
را از اين نظر مورد عنايت قرار داديم تا با كوهها و مرغان، خدا را تسبيح كنند.
موضوع تسبيح كوهها و پرندگان از اين نظر است كه هر موجودي
خداي آفريننده و موجِد خود را تسبيح مينمايد و اين منزّه دانستن ذات ذوالجلال در
سراسر عالم هستي، ساري و جاري است.
قرآن، كليد فهم معاني و حقايق است؛ ميفرمايد:
«إن مِنْ شيء إلاّ يُسَبِّحُ بِحمده و لـكن لاَتَفقهون
تَسبيحهم؛
هيچ چيزي نيست جز اين كه مسبّح ذات پروردگار و تسبيحگوي و ستايشگر اوست؛ امّا شما
قدرت درك آن را نداريد.»
راه فهم و ادراك بشر به حدودي محدود است كه تجاوز از آن
ممكن نيست و نميتواند قدمي فراتر بگذارد. او را استطاعت حلّ اين معمّا نيست كه
چگونه، سراسر هستي و زير و بالاي وجود، مسبّح و حامد پروردگارند! امّا اين موضوع به
شهادت قرآن مجيد وجود دارد و تمام موجودات، به نظم و ترتيبي كه قدرت لايتناهي
خداوند در وجودشان نهاده است، سير ميكنند و همين اطاعت از امر مقدّر او خود تسبيحي
در مقابل پروردگار متعال است.
«وَ عَلَّمْنَـهُ صَنْعَةَ لَبُوس لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن
بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَـكِرُونَ»(80)
عنايت ديگري كه از ساحت اقدس خداوند به داود(عليه السلام)
ارزاني شد، اين بود كه به او صنعت زرهسازي آموخت. پيش از داود زرهسازي معمول
نبوده، بلكه جهت محافظت خود در آوردگاهها[4]
و براي جلوگيري از خصم نيرومند، تكّههاي آهن را به خود ميآويختند و اين عمل از
اين نظر خيلي با مشقّت همراه بوده است؛ امّا به ارادهي خدا، با تعليم صنعت
زرهسازي به داود، اين زحمت برطرف شد و جنگاوران از تحمّل تكّههاي سنگين آهن، فارغ
شدند.
دربارهي اعطاي صنعت زرهسازي به حضرت داود اينگونه بيان
شده است:
روزي داود از راهي گذر ميكرد؛ با فرشتهاي ملاقات كرد.
فرشته به او يادآوري نمود كه تمام اوصافت نيك است و جميع محاسن را شامل هستي، جز
اينكه يك عيب داري و آن هم استفاده از «بيتالمال» است؛ هرچند داود در استفاده از
بيتالمال احقّ و اولي از ديگران بود، ولي از خداي خود خواستار شد كه راه معيشتي
براي او مهيّا سازد كه از بيتالمال استفاده ننمايد.
خداوند هم زرهسازي را به او آموخت و آهن را براي او نرم
نمود: «وَ ألَنّا لَهُ الحَدِيد»
[5] و داود آهن را حلقه حلقه مينمود و آن حلقهها را به يكديگر
ميآويخت و لباسي كه خواستارانش را از خطرات دشمن مصون دارد، ميساخت.[6]
«وَ لِسُلَيْمَـنَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ
إِلَي الأَرْضِ الَّتِي بـرَكْنَا فِيهَا وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيء عَـلِمِينَ»(81)
يكي از عنايات خاصّهي حضرت پروردگار به سليمان پيامبر اين
بود كه باد شديد و وزنده را مسخّر او قرار داد و آن باد سخت به فرمان سليمان در
جريان و حركت بود. آن باد طوري بود كه «غدوّها شهرٌ
و رواحُها شَهْرٌ»
[7] مسافت يك ماه رفت و برگشت را شامل شده بود[8]
و اين مسافت زياد را كه در منطقهي شامات و بيتالمقدّس واقع بود، به مدّت كمي طي
ميكرد. اين سرزمين را «مبارك» گويند؛ زيرا مَهد بيشتر پيامبران و مكان پرورش آنان
بوده است.
«وَ مِنَ الشَّيَـطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ
عَملاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حَـفِظِينَ»(82)
عنايتي ديگر كه به حضرت سليمان شد اين بود كه خداوند متعال
او را بر طايفهي جنّ تسلّط بخشيد و اين گروه را مسخّر فرمان او قرار داد. عمل اين
دسته از جنّ براي سليمان اين بود كه براي او غوّاصي ميكردند و فعاليّتهايي ديگر
از قبيل بنّايي و جز آن هم براي او انجام ميدادند.
[9] از ساحت قدس الهي دربارهاش صادق است. شيطان و نفس امّاره خواست
كه او را بلغزاند، نتوانست.
رنجهاي حضرت ايّوب(عليه السلام)
حضرت ايوب(عليه السلام)، اين فرد الهي و اين يگانهپرست
واقعي، زماني مورد حملهي مصايب و هجوم بلايا واقع شد. از هر جهت سختيها به او
رويآور شد. يك روز نابهنگام، فارغ و آسوده بود كه كسي آمد و گفت: گاوها را دزدان
بردند. هنوز حرف او به پايان نرسيده بود كه ديگري آمد و گفت: آتش، گوسفندان را
سوزاند. هنوز سخن او به پايان نرسيده بود كه ديگري آمد و بيان كرد: اتاق بر
فرزندانت خراب شد. او با شنيدن تمام اين بيانات، شكر خدا مينمود و سپاس او را بر
زبان جاري ميساخت. نتيجهي سختيها و بلايا بر او سپاسگزاري بود تا اين كه بلا بر
بدن او مستولي شد. بدنش نحيف و مجروح شد؛ امّا هيچگاه عنان صبر را از دست نداد.
عفونت بر بدنش آن قدر غلبه يافت كه مجبور شد محلّ سكناي خود را ترك بگويد و از
آنجا هجرت نمايد.[10]
(85)
پيامبران شكيبا
و همچنين سرگذشت حضرت اسماعيل و ادريس و ذوالكفل(عليهم
السلام) را يادآور شو كه آنان از صابران و شكيبايان بودند و در راه حق و حقيقت
مقاوم و پايدار بودند.
«ذوالكفل» نيز كه به صابر موصوف شده، دربارهاش اختلاف است
كه عبد صالحي بوده و يا پيامبر؟ امّا چون اينجا در رديف پيامبران ذكر شده، ناچاريم
بپذيريم كه او پيامبر بوده است. اين فرد، شبها را به تهجّد و روزها را به
روزهداري سپري ميساخت و در مقابل اجراي تكاليف و ارسال رسالت صبر كرد و مرضات
خداوند را خواهان شد.
وجه تسميهي ذوالكفل
او را ذوالكفل گويند از نظر اينكه كفالت پيامبري ديگر
را برعهده داشته است.[16]