جرعه ای از زلال قرآن ، جلد ۲

آيت الله ميرزا ابوالقاسم محمدی گلپايگانی ‌(ره)

- ۱۴ -


نكته

ابراهيم(عليه السلام) گفت: «بل فعله كبيرهم هـذا» ممكن است كسي خيال كند آن بزرگوار دروغ گفت؛ امّا ساحت مقدّس پيامبر خدا، حضرت ابراهيم(عليه السلام) از بيان دروغ بري و منزّه است. در اين‌جا انجام دادن كار را مقيّد به نطق كرده كه اگر سخن بگويند، بت بزرگ اين كار را كرده و چون عقلا و ظاهراً بت‌ها سخن نمي‌گويند مشخّص مي‌شود كه حضرت ابراهيم(عليه السلام) انجام داده است؛ امّا آنان مفهوم اين كلام را درك نكردند.[1]
«فَرَجَعُوا إِلَي أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّكُمْ أَنتُمُ الظَّـلِمُونَ»(64)
و به نفس خود برگشتند و فهميدند كه اين بتان سخن نمي‌گويند و حرفي نمي‌زنند؛ آن وقت به ستم خود بر خود واقف شدند و گفتند:
«...‌إنَّكُمْ أَنْتُم الظَّـلِمُونَ»(64)
واقعاً كه شما ستمگر هستيد كه مي‌خواهيد از اين بتان، قوه‌ي نطق و سخن گفتن درك كنيد. اين‌جا بود كه سرگشته و حيران و سرافكنده نزد ابراهيم(عليه السلام) آمدند و گفتند:
«ثمّ نكِسوا علي رُءوسِهِم لَقَدْ عَلِمتَ مَا هـؤُلاءِ يَنطِقُونَ»(65)
تو توجّه داشتي بر اين كه اين بت‌ها سخن نمي‌گويند. اين‌جا بود كه زبان توبيخ ابراهيم(عليه السلام) به سويشان گشوده شد و گفت: «أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَيَنفَعُكُمْ شَيْئًا وَ‌لاَيَضُرُّكُمْ(66)أُفّ لَّكُمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَتَعْقِلُونَ»(67)
چرا موجوداتي را مي‌پرستيد كه نفعي به شما نمي‌رسانند و زياني هم از شما دفع نمي‌كنند؟ اين جمله را ابراهيم(عليه السلام) از اين نظر بيان كرد كه انسان هر كاري مي‌كند يا براي جلب منفعت است و يا براي دفع مضرّت و عقلا اين بت‌هاي بي‌جان را اين خصيصه نيست كه به اين بيچارگان نفعي برسانند يا زياني را دفع نمايند. ازاين‌رو حضرت ابراهيم(عليه السلام) شدّت انزجار خود را از آن افراد و بت‌هايشان نمودار ساخت و توانايي نيروي فكري بشر را كه مي‌تواند مراتب والايي درك كند با جمله‌ي «أفلاتعقلون» بيان كرد و سخافت افكار آنان را به توجّه كردن به بت‌هاي بي‌مقدار مشخّص فرمود.
*  *  *
قَالُوا حَرّقُوهُ وَانصُرُوا ءَالِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَـعِلِينَ(68) قُلْنَا يـنَارُ كُونِي بَرْدًا وَ سَلَـمًا عَلَي إِبْرَهِيمَ(69) وَ أَرَادُوا بِهِ كَيْدًا فَجَعَلْنَـهُمُ الأَخْسَرِينَ(70)وَ نَجَّيْنَـهُ وَ لُوطًا إِلَي الأَرْضِ الَّتِي بَـرَكْنَا فِيهَا لِلْعَـلَمِينَ(71) وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَـقَ وَ يَعْقُوبَ نَافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنَا صَـلِحِينَ(72) وَ جَعَلْنَـهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَتِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَوةِ وَ كَانُوا لَنَا عَـبِدِينَ(73) وَ لُوطًا ءَاتَيْنـهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ نَجَّيْنـهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ تَعْمَلُ الخَبـئِثَ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْء فَـسِقِينَ(74)وَ أَدْخَلْنـهُ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّـلِحِينَ(75) وَ نُوحًا إذْ نادي مِنْ قَبْلُ فَاستَجَبْنا لَهُ فَنَجَّيْنَـهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ(76) وَ نَصَرْنَـهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِـَايـتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْء فَأَغْرَقْنَـهُمْ أَجْمَعِينَ(77)

ترجمه:

68‌. [نمروديان] گفتند: ابراهيم را بسوزانيد و خدايان خويش را ياري كنيد. اگر ياري‌دهنده هستيد.
69‌. گفتيم: اي آتش، سرد و سلامت شو بر ابراهيم.
70. [نمروديان] درباره‌ي او اراده‌ي نيرنگ داشتند؛ در نتيجه ايشان را از زيانكاران گردانيديم.
71. و ابراهيم و لوط را به سرزميني كه در آن براي جهانيان بركت نهاديم، رهانيديم.
72. و اسحق و يعقوب را كه بخششي مخصوص بود به ابراهيم بخشيديم و همه‌ي ايشان را نيكوكار قرار داديم.
73. و ايشان را پيشواياني قرار داديم كه به فرمان ما راهنمايي كنند و انجام دادن كارهاي‌نيك و به پاي داشتن نماز و دادن زكات را به سوي ايشان وحي كرديم و ما را پرستش مي‌كردند.
74. و لوط را حكمت و دانش داديم و او را از اهل آن شهري كه عمل‌هاي ناپاك انجام‌مي‌دادند رهانيديم. بي‌گمان آنان گروهي بدكار بودند و از دايره‌ي فرمان ما بيرون‌رفته بودند.
75. و او را در بخشايش خود درآورديم؛ زيرا كه او از شايستگان بود.
76. به خاطر بياور داستان نوح را آن دم كه پيش از ابراهيم و لوط [پروردگارش را براي هلاك قوم خويش]ندا داد؛ پس دعايش را اجابت كرديم و او و كسانش را از اندوه بزرگ [طوفان]نجات‌داديم.
77. و او را [در انتقام كشيدن] از قومي كه آيه‌هاي ما را دروغ مي‌پنداشتند، ياري داديم؛ زيرا كه ايشان گروه بدي بودند؛ در نتيجه همه‌ي ايشان را غرق كرديم.

تفسير:

محاجّه و جدال حضرت ابراهيم(عليه السلام) با نمروديان، به توجّه به ناتواني بت‌ها خاتمه يافت و آن حضرت با استدلال، بطلان عقايد آنان را به ثبوت رسانيد و آن‌ها را متوجّه ضلالت خود نمود. بت‌پرستان كه جواب قانع‌كننده‌اي در دست نداشتند، جهالت آنان، وادارشان كرد تا آتش كينه برافروخته شده و دشمني خود را با لهيب فروزان آتش ظاهري، فرو نشانند به اين خاطر بود كه:
«قَالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا ءَالِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَـعِلِينَ»(68)
در هر زمان و دوره، افرادي به نام سران اجتماع از بيسوادي عوام و كوردلي جهّال به نفع افكار غير انساني خود بهره مي‌برند. اين رويه زماني نتيجه‌ي بهتري مي‌دهد كه مردم زير دست بضاعت علمي نداشته باشند و ابزاري صحيح براي انتشار كتب و تبليغ افكار راست ممكن نباشد. در زمان حضرت ابراهيم(عليه السلام)، در قوم كلدانيان و نمروديان اين موضوع كاملا معمول بود و زعماي قوم، مردم بي‌سواد را مهار كرده، به نفع خود از آنان باركشي مي‌نمودند و عقايد و مقاصد خود را به آنان تحميل مي‌كردند.
بنابراين براي از بين بردن ابراهيم(عليه السلام)، يكتا فرد خداپرست در بين توده‌اي از بت‌پرستان، دستور سوزاندن او صادر شد؛ هرچند اين عمل و هدف را مي‌توانستند با كشتن او نيز عملي سازند؛ شايد علّت اين كه دستور سوزاندن او صادر شد، اين بود كه مردم عوام را بترسانند تا مبادا عَلَم مخالفت بردارند و ادّعايي مقابل بتان بي‌شعور ابراز‌كنند.
«قلنا يـنار كوني بَردًا و سَلَـمًا علي إبرهيم(69)و أَرادوا به كيدًا فجعلنـهم الأخسرين(70)
آنان حضرت ابراهيم(عليه السلام) را طبق تصميم خودشان و اضلال شيطان بهوسيله‌ي منجنيق[2]در آتش افكندند، اما اراده‌ي قاهره‌ي خداوند تعلق گرفت كه آتش او را نسوزاند، مقصود از «قلنا» در آيه‌ي شريفه همان تعلق اراده‌ي حق است.
آتش سوزان و لهيب فروزان شعله‌هاي سوزنده‌ي آن بر بدن قهرمان توحيد اثري نكرد و اراده‌ي خدا عملي شد و ابراهيم از ميان آتش سالم بيرون آمد و كار بت‌پرستان بي‌اثر گشت و با اين كاري كه كردند زيانكاري‌شان روشن شد. و خداوند وسايل نجات حضرت ابراهيم(عليه السلام) را از آن سرزمين آلوده فراهم فرمود و او را به سرزمين مقدس و مبارك راهي نمود. اين است كه فرمود:
«و نجّينـه و لوطًا إلي الأرض التي بـركنا فيها للعـلمين»(71)
ما ابراهيم را و همچنين لوط را از مكر دشمنانشان نجات داديم و آن دو را به سرزميني كه بركتي براي جهانيان در آن گذارديم رهبري نموديم.
مقصود از سرزمين با بركت، بيت‌المقدس[3] و حوالي آن مي‌باشد كه محل ظهور پيامبران و شرايع بوده است.
«وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَـقَ وَ يَعْقُوبَ نَافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنَا صَـلِحِينَ»(72)
به ابراهيم(عليه السلام) پس از رهايي از دست دشمنان و ورود به سرزمين مبارك و مقدّس، اسحق و يعقوب(عليه السلام) را عنايت كرديم، كه نافله‌اي براي او بود.
مفسّران درباره‌ي «نافلة» دو نظر دارند:
1. زماني كه ابراهيم به سنّ پيري رسيد (دوره‌اي كه انتظار فرزند از او نمي‌رفت) به او فرزند داده شد؛ اين خود بخشش و عنايتي از خداست؛ زيرا وقتي بشارت عطاي فرزند به او داده شد، زن او از اين بشارت در تعجّب فرو رفت و گفت: «يـوَيْلَتي ءَأَلِدُ و أَنَا عَجُوزٌ وَ هـذا بَعْلي شَيْخًا اِنَّ هـذا لَشَئٌ عَجِيبٌ؛[4] اي واي! آيا من مي‌زايم و حال آن‌كه زني پير هستم و اين شوهرم پيرفرتوتي است؟ واقعاً اين موضوع، چيز شگفت‌آوري است.»
امّا خدا در اين باره هم رحمتش را درباره‌ي حضرت ابراهيم تمام كرد و در كهولت سنّ اسحق و يعقوب را به او عنايت فرمود.
2. مقصود از نافله، «اولادِ اولاد» است. مقصود اين‌كه يعقوب را به او داديم كه نوه‌ي ابراهيم(عليه السلام) بود.[5]
ما ابراهيم(عليه السلام) و فرزندان و اَحْفاد او را از صالحان و پيشوايان قرار داديم و زعامت معنوي مردم را به عهده‌ي آنان گذارديم.
«وَ جَعَلْنَـهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَ أَوْحَيْنَا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرَتِ وَ إِقَامَ الصَّلَوةِ وَ إِيتَاءَ الزَّكَوةِ وَ كَانُوا لَنَا عَـبِدِينَ»(73)
ما اين دسته از مردمان را كه سرپرستي هدايت مردم را عهده‌دار هستند، پيشواياني قرار داديم كه مردم را به امر ما هدايت كنند.
اين جمله دليلي است بر اين كه پيامبران خدا از نزد خود چيزي ندارند و آنچه بيان مي‌كنند، وحي خداوند و فرمان اوست. اگر اجراي اعمال نيك را به مردم توصيه مي‌كنند و اقامه‌ي نماز و دادن زكات را سفارش مي‌نمايند، براي اين است كه وحي خداوند و امر او اين موضوعات را ضروري شمرده است.
اين افراد و اين مردان راه حقّ در عين انجام دادن وظايف ربّاني خود و در عين ابلاغ رسالت، بنده‌ي خدايند و هيچ‌گاه از وظيفه‌ي خود كوتاهي نمي‌نمايند.
«وَ لُوطًا ءَاتَيْنَـهُ حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ نَجَّيْنَـهُ مِنَ الْقَرْيَةِ الَّتِي كَانَتْ تَعْمَلُ الخَبـئِثَ إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْء فَـسِقِينَ(74)وَ أَدْخَلْنـهُ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّـلِحِينَ»(75)
در آيه‌ي گذشته، از وحي بر پيامبران صحبت شد. ذات باري‌تعالي گوشه‌اي از زندگي پيامبراني را كه محطّ وحي الهي بودند، بيان مي‌فرمايد و به قصّه‌ي حضرت لوط(عليه السلام) ـ كه مورد عنايت و ايتاي حكم و علم بوده ـ اشاره مي‌نمايد؛ به اين وصف كه ما او را حكم و علم داديم؛ ما درك احكام شرعي را به او داديم و به او دانشي كه لياقت پيامبري را داشته باشد، عنايت كرديم؛ او را علم و حسن تدبير داديم و از شرّ افرادي كه عمل خبيث انجام مي‌دادند نجاتش داديم. آن قوم، كاري انجام مي‌دادند كه حتّي به زبان آوردن آن زشت است. آن ملّت بيچاره، بر اثر انجام دادن آن عمل نابكار، اهل فسق و فجور بودند و سخنان هدايت‌بخش حضرت لوط در نهاد آنان مؤثّر واقع نشد.
«وَ أَدْخَلْنَـهُ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُ مِنَ الصَّـلِحِينَ»(75)
نتيجه‌ي كار حضرت لوط(عليه السلام) و پايان استقامت او در برابر فاسقان، اين شد كه ما او را به رحمت خود وارد ساختيم و سعادت دو جهان را به او ارزاني كرديم.

داستان حضرت نوح(عليه السلام)

پس از سرگذشت اجمالي حضرت لوط، به‌طور خلاصه به قصّه‌ي حضرت نوح(عليه السلام)اشاره مي‌فرمايد:
«وَ نُوحًا إذْ نادي مِن قَبْلُ فَاستَجَبْنا لَهُ فَنَجّيْنـهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ»(76)
و نوح و داستان او را به ياد آور كه پيش از هارون، موسي، ابراهيم و لوط(عليهم السلام) او را به سوي مردم ارسال داشتيم و پس از مدّت نهصد و پنجاه سال كه مردم سركش را به راه حقيقت دعوت كرد و گفتارش در قلوب رميده‌ي آنان اثر نگذاشت و جز عدّه‌اي معدود، به او نگرويدند، نابودي آن قوم طاغي را از خداوند خواستار شد و ذات باري را براي اين هدف ندا كرد و ما درخواست او را پذيرفتيم و از آن محنت بزرگ كه قرون متوالي با آن همدم و دمساز بود، نجاتش داديم و وسايل رهايي اهل او را هم از آن نگراني فراهم آورديم:
«وَ نَصَرْنَـهُ مِنَ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِـَايـتِنَا إِنَّهُمْ كَانُوا قَوْمَ سَوْء فَأَغْرَقْنـهُمْ أَجْمَعِينَ»(77)
ما نوح را ياري كرديم و عنايات خاصّه‌ي ما شامل حال او شد و ما او را از بين مردم بدفرجام و آن‌هايي كه آيات ما را تكذيب مي‌كردند، نجاتش داديم؛ زيرا نتيجه‌ي تكذيب آن گروهِ افسارگسيخته اين بود كه همگي غرق شوند و نابود گردند. اين نابودي هم به مشيّت ما انجام شد.
*  *  *
وَ دَاوُدَ وَ سُلَيْمَـنَ إِذْ يَحْكُمَانِ فِي الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَـهِدِينَ(78) فَفَهَّمْنَـهَا سُلَيْمَـنَ وَ كُلاًّ ءَاتَيْنَا حُكْمًا وَ عِلْمًا وَ سَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ يُسَبِّحْنَ وَالطَّيْرَ وَ كُنَّا فَـعِلِينَ(79) وَ عَلَّمْنـهُ صَنْعَةَ لَبُوس لَكُمْ لِتُحْصِنَكُم مِن بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنتُمْ شَـكِرُونَ(80) وَ لِسُلَيْمـنَ الرِّيحَ عَاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلَي الأَرْضِ الَّتِي بـرَكْنَا فِيهَا وَ كُنَّا بِكُلِّ شَيء عَـلِمِينَ(81) وَ مِنَ الشَّيَـطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذلِكَ وَ كُنَّا لَهُمْ حَـفِظِينَ(82)

ترجمه:

78. و داود و سليمان را ياد كن آن دم كه در [ماجراي] باغ انگور داوري كردند؛ در وقتي كه گوسفندان قوم، شبانه در آن پراكنده بودند و مي‌چريدند و ما گواه داوري كردنشان بوديم.
79. پس داوري را به سليمان آموختيم و هر يك را حكمت و دانش داديم و براي داود كوه‌ها و پرندگان را رام كرديم كه خداي را تسبيح مي‌كردند و ما انجام‌دهنده‌ي اين كارها بوديم. [انجام اين كارها به اراده‌ي ما است].
80‌. و ما فنّ زره‌سازي را به او آموختيم تا آن زره شما را از كارزار [=قتل و جراحت] نگه دارد؛ آيا شما سپاسگزار مي‌باشيد؟
81‌. و باد سخت را [=بادي را كه سخت ميوزيد] براي سليمان رام كرديم كه به فرمان او به سرزميني [=شام]كه در آن بركت نهاديم روان مي‌شد و ما به همه چيز دانا هستيم.
82‌. و از ديوها، كساني را كه [در دريا] براي بهره‌برداري وي غوّاصي مي‌كردند [براي او رام نموديم] و كاري غير غوّاصي [چون بنّايي و صنعت‌هاي غريبه] براي او نيز انجام مي‌دادند و ما نگهبان ايشان بوديم.

تفسير:

نكته

سلسله‌ي قوانين الهي به نسبت تكميل معنويّات بشر و سير تكاملي او در هر دوره و زمان تغيير كرد تا با ظهور اسلام به اوج خود رسيد؛ بدين جهت، اسلام را ناسخ اديان‌و پيامبرش(صلي الله عليه وآله وسلم) را خاتم پيامبران مي‌ناميم. پس به نسبت پيشرفت مردم، احكامي از طرف ذات ذوالجلال مي‌آمد كه ناسخ احكام قبل بود و حكم قبل را منسوخ مي‌كرد. از‌جمله داوري داود است كه در اين آيات شريفه (كه مربوط به موضوعي خاص است) با داوري حضرت سليمان(عليه السلام) نقض و نسخ مي‌شود.

پى‏نوشتها:‌


[1]‌. ر.ك: مجمع‌البيان، ج‌7 ـ 8‌، ص‌85‌.

[2]‌. آلتى كه در جنگ‌هاى قديم براى پرتاب كردن سنگ يا گلوله‌هاى آتش به‌كار مى‌رفته است. (فرهنگ‌عميد)
[3]‌. مجمع‌البيان، ج‌7 ـ 8‌، ص‌89‌. البته در اين باره احتمالات ديگرى مبنى بر اين‌كه سرزمين مورد نظر شام يا مكه است مطرح شده است.
[4]‌. هود/72.
[5]‌. ر.ك: مجمع‌البيان، ج‌7 ـ 8‌، ص‌89‌.