مسخره شدن پيامبران توسط كافران
آيات (11-10) ولقد استهزئ برسل من
قبلك...: مشركان مكه با
دادن اين پيشنهاد نامعقول كه در آيات پيش آمد، در واقع پيامبر خدا را مسخره
مىكردند و در صدد هدايت و ايمان و تحقيق و جستجو نبودند و پيامبر از اينكه مشركان
او را استهزا و مسخره مىكردند، آزرده مىشد و غصه مىخورد.
در اين آيه خداوند به عنوان دلدارى به
پيامبر اسلام، نظر آن حضرت را به اين واقعيت تاريخى جلب مىكند كه پيش از تو هم
پيامبرانى از سوى قوم خود مسخره شدند و خدا آنها را دچار عذاب كرد و همان عذابى كه
پيامبران وعده داده بودند و آنها پيامبران را مسخره كرده بودند،
سراغ آنها آمد و آنان را فرا گرفت.
در تكميل اين سخن در آيه بعدى خطاب را
متوجه مشركان و كافران مىكند و مىفرمايد در روى زمين گردش كنيد و آنگاه بنگريد كه
سرانجام تكذيب كنندگان چه شد؟ در آن زمان آثار و اخبار امتهايى كه در اثر تكذيب
پيامبران خود گرفتار بلاى آسمانى بودند، موجود بود و مشركان اگر مىخواستند
مىتوانستند آن آثار را ببينند و آن اخبار را بشنوند و عبرت گيرند.
قُلْ لِمَنْ ما فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ
الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ اِلى يِوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ الَّذينَ
خَسِرُوآا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ «12 »وَ لَهُ ما سَكَنَ فِى
اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ «13 »قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ
أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا
يُطْعَمُ قُلْ اِنّىآ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا
تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ «14 »
بگو آنچه در آسمانها و زمين است، از آنِ
كيست؟ بگو از آنِ خداست. رحمت را بر خويشتن مقرر كرده است. البته شما را در روز
قيامت كه شكّى در آن نيست گرد مىآورد. كسانى كه نفس خود را باخته و زيان كردهاند،
آنان ايمان نمىآورند(12) و براى خداست هر چه در شب و روز قرار گيرد و او شنواى
داناست(13) بگو آيا جز خدا سرپرستى بگيرم در حالى كه او پديد آورنده آسمانها و زمين
است و او غذا مىدهد و غذا نمىخورد. بگو من مأمور شدهام كه نخستين كسى باشم كه(در
برابر خدا) تسليم شده است و از مشركان نباش(14)
تفسير و توضيح:
همه چيز از آن خداست
آيه (12) قل لمن ما فى السموات و الارض
قل لله...: مشركان و بت
پرستان در اصل وجود خداوند و اينكه او آفريننده و صاحب اختيار موجودات عالم است،
شكى نداشتند. آنها هم معتقد بودند كه مالك آسمانها و زمين خداست و اين معنا در فطرت
هر انسانى وجود دارد، ولى انحراف بزرگ آنها اين بود كه بتها و موجودات ديگر را
شريك خدا قرار مىدادند و آنها را پرستش مىكردند.
در اين آيه براى به كار انداختن فكر
آنها، سؤالى را مطرح مىكند كه هم فطرت آنها را تحريك مىكند و هم اعتقاد اصلى آنها
را به ياد مىآورد و با اين سؤال آنها را در مسير حق قرار مىدهد. آن سؤال اين است
كه آنچه در آسمانها و زمين است از آنِ كيست؟ پس از مطرح كردن اين پرسش، خود جواب
مىدهد كه آنها از آنِ خداست.
توجه كنيم كه هم پرسش و هم پاسخ هر دو
از جانب خداست و اينكه خدا خود پاسخ مى دهد براى آن است ك اين پاسخ همانگونه كه
گفتيم مورد قبول و تأييد آنهاست.
با اين زمينه فكرى كه پس از مطرح شدن
اين پرسش و پاسخ به وجود آمد، اينك براى جلب مشركان به سوى خدا، رحمت فراگير خداوند
را عنوان مىكند و مىفرمايد خداوند رحمت را براى خود مقرر كرده است و با پيش كشيدن
رحمت و عطوفت خداوند و اينكه خدا همواره بر بندگان رحمت مىآورد، به مشركان تذكر
مىدهد كه اگر شما نيز به سوى خدا روى آورديد، در گستره رحمت خدا قرار مىگيريد.
البته رحمت عمومى خدا شامل همه بندگان است، ولى اگر بخواهند از رحمت وبژه خداوند
بهرهمند شوند، بايد به او ايمان بياورند و احكام الهى را عملى سازند:
و رحمتى وسعت كلّ شيئ فساكتبها للذين
يتقون و يؤتون الزكاة و الذين هم بآياتنا يؤمنون(اعراف/156)
و رحمت من همه چيز را فرا گرفته بزودى
آن را براى كسانى كه تقوا دارند و زكات مىدهند و به آيات ما ايمان دارند، خواهم
نوشت.
دليلى براى معاد
پس از اين بيان
هدايتگر كه درباره توحيد و خداشناسى بود، سخن را به ذكر معاد مىبرد و پس از آن
ترغيب و تشويق، از راه تهديد و تنبيه وارد مىشود و خاطر نشان مىسازد كه خدا شما
را به روز قيامت كه در آن شكى نيست، گرد هم مى آورد؛ و به
طورى كه در آيات ديگر آمده در آن روز هر كسى به سزاى اعمال خود خواهد رسيد و مشركان
عذاب سختى خواهند ديد و دستخوش شعلههاى آتش جهنم خواهند شد. سپس مىفرمايد كسانى
كه نفس خود را باختهاند و حقيقت وجودى خود را از دست دادهاند، به خدا ايمان
نمىآورند؛ يعنى اگر آنها براستى در انديشه سود و زيان واقعى خود بودند، به آثار و
فوايد ايمان و ضررهاى كفر و شرك پى مىبردند، ولى آنها در اثر شرك و گناه و دورى از
خدا، خود را فراموش كردهاند و از سود و زيان خود غافل هستند:
و لا تكونوا كالذين نسواالله فانسيهم
انفسهم اولئك هم الفاسقون
(حشر/19)
و مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش
كردند پس خدا هم نفس آنها را از ياد آنها برد آنان همان فاسقان هستند.
بدترين حالت روحى و بزرگترين گمراهى
اين است كه انسان به مرحلهاى برسد كه قدرت تشخيص سود و زيان واقعى خود را از دست
بدهد و مانند كسى كه مال خود را مىبازد و يا مقام خود را از كف مىدهد، او نفس خود
و حقيقت وجودى خود را ببازد و اين خسران عظيمى است كه به اين زودىها جبران نخواهد
شد. آنها كه از خدا فاصله مىگيرند و به شرك و كفر و گناه و معصيت آلوده مىشوند،
سرانجامى اين چنين خواهند داشت و چون انسان به اين مرحله رسيد، ديگر ايمان نخواهد
آورد؛ چون او به گمراهى خو گرفته و منافع ايمان براى او قابل تصور نيست.
آيه(13) و له ما سكن فى الليل و
النهار...: پس از سخنى كه
از معاد پيش آمد و اين مطلب با قاطعيت بيان شد كه شكى در معاد وجود ندارد، اينك در
آيه بعدى مطلبى گفته مىشود كه مىتواند دليلى براى اثبات معاد باشد. مىفرمايد:
براى خداست هر چه در شب و روز قرار گرفته و خدا شنوا و داناست. ما تصور مىكنيم كه
منظور از (ما سكن فى الليل و النهار = آنچه در شب و روز قرار گرفته) موجودات و
اعيان و ذوات نيست، بلكه منظور اعمال انسانهاست، چون در قرآن همواره در مقام صحبت
از موجودات و اشياء، آنها را به مكانها نسبت مىدهد مانند اين تعبير: آنچه در
آسمانها و زمين است و در آيه قبلى هم اين تعبير را داشتيم (ما فى السموات و الارض)،
ولى در اينجا صحبت از چيزهايى است كه در شب و روز واقع شده است و چون شب و روز به
طور دايم در تغيير و آمد و شد است، با اعمال و كارهايى كه به طور روزمره انجام
مىگيرد، هماهنگى و سنخيت دارد و شب و
روز كه از حركت اجرام آسمانى پديد مىآيد و حقيقتى جز آن ندارد، ظرف وقوع اعمال
انسان است كه يا در شب اتفاق مىافتد و يا در روز.
نكته مهمتر اينكه اعمال انسان هرگز از
بين نمىرود، بلكه به صورت انرژى يا نيرو در اين عالم مىماند و شايد كلمه (ما سكن=
آنچه ساكن مىشود و قرار مىگيرد) اشاره به بقاى اعمال انسان در عالم و در تداوم شب
و روز باشد.
با توجه به اين نكات مىتوانيم بگوييم
كه اين آيه معاد را به ذهن تقريب مىكند به اين بيان كه هر كارى كه شما در شب و روز
انجام مىدهيد در اين جهان مىماند و در پيشگاه خداست و با علم به اينكه خدا شنوا و
داناست تمام حرفهاى شما را مىشنود و از تمام كارهاى شما آگاه است. باقى ماندن
اعمال انسان در اين جهان، مقدمهاى و زمينهاى براى معاد است و انسانها براى ديدن
نتيجه اين اعمال زنده مىشوند و خوب و بد اعمال خود را مى بينند و در واقع معاد.
عكس العمل و نتيجه قهرى همين اعمالى است كه در شب و روز جاى گرفته و در اين جهان
باقى مانده است.
پديد آورنده زمين و آسمان
آيه(14) قل اغيرالله اتخذ وليا فاطر
السموات و الارض...: مشركان
به جاى آنكه خداى واقعى را كه آفريننده موجودات است، دوست و ولىّ و سرپرست خود قرار
بدهند، بتها و معبودهاى باطل را ولىّ خود كرده بودند و مىپنداشتند كه اين چيزها
آنها را به خداى واقعى نزديك مىكند. در اين آيه خداوند به آنها مىآموزد كه نبايد
غير خدا را ولىّ خود قرار بدهند و بايد مستقيماً روى به سوى خدا آورند. اين مطلب را
به صورت جالب و مؤثرى و از زبان پيامبر خود مطرح مىكند به اينگونه كه پيامبر، خودش
را به جاى آنها مىگذارد و حالتى را كه آنها دارند نفى مىكند و اين روش از نظر فنّ
مناظره و انتقال مطلب مؤثرتر است. به هر حال خطاب به پيامبراسلام مىفرمايد: بگو
آيا جز خدا سرپرستى بگيرم در حالى كه او پديد آورنده آسمانها و زمين است؟ جمله شكل
سؤال دارد و اين سؤال آنها را به تفكر وادار مىكند تا به خود آيند و دريابند كه
تنها، كسى كه آسمانها و زمين را پديد آورده، شايستگى ولىّ و سرپرست شدن را
دارد.
براى تكميل مطلب يك صفت ديگر از صفات
خدا را بيان مىكند و آن نيازمندى همه به خدا و بىنيازى او از همه است. خدايى كه
همه را غذا مىدهد و غذاى هيچ كسى را نمىخورد و اين لازمه ولايت خداوند است او
ولىّ همه كس و همه چيز است و تمام نيازهاى آنها را برطرف مىكند و امكان رشد و بالا
رفتن هر موجودى را در اختيار آنها قرار مىدهد اما خودش بىنياز مطلق است و به هيچ
كس احتياجى ندارد، چون او منشأ تمام كمالات است و هر كمالى كه نيازى را برطرف
مىكند از خود اوست.
در ادامه آيه به پيامبر چنين تلقين
مىكند كه بگويد: من مأمور شدهام نخستين كسى باشم كه در برابر خدا تسليم شده است.
اساساً هر پيامبرى اولين ايمان آورنده به دين خود است و به حقانيت خود يقين دارد.
نظير آيه زير:
و امرت لان اكون اول المسلمين(زمر/12)
و مامور شدهام كه نخستين مسلمان باشم.
در پايان آيه مورد بحث به پيامبر خطاب
مىكند كه البته از مشركان نباش! اين خطاب هر چند كه به پيامبر شده، ولى معلوم است
ك هدف از آن ديگران هستند كه نبايد سراغ شرك و بت پرستى بروند.
قُلْ اِنّىآ أَخافُ اِنْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ «15 »مَنْ يُصْرَفْ
عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ «16 »وَ اِنْ
يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ يَمْسَسْكَ
بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْءٍ قَديرٌ «17 »وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِه
وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ «18 »
بگو من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از
عذاب روزى بزرگ مىترسم(15) هر كس كه عذاب از او گردانيده شود، خدا بر او رحم كرده
و اين رستگارى آشكارى است(16) و اگر خداوند ضررى بر تو رساند، هيچ كس جز او برطرف
كننده آن نيست و اگر به تو خيرى رساند، پس او بر هر چيزى تواناست(17) و اوست كه
غالب و مسلط بالاى بندگان خويش است و همو فرزانه آگاه است(18)
تفسير و توضيح
آنها كه از عذاب خدا درامانند
آيات(18-15) قل انّى اخاف ان عصيت
ربّى...: در آيه پيش،
خداوند پيامبر خود را به چيزى امر كرد و از چيزى نهى نمود. به اينكه اولين تسليم
شونده باشد امر كرد و از اينكه مشرك باشد نهى كرد. اكنون در اين آيه به پيامبر چنين
تلقين مىكند كه بگويد: من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از عذاب روزى بزرگ كه
همان قيامت است مىترسم. نافرمانى خدا با ترك امر و نهى اوست و پيامبر هم مانند همه
افراد بايد از ترك امر و نهى خداوند هراسناك باشد و از عذاب قيامت بترسد.
البته پيامبر خدا معصوم بود و هرگز خدا
را نافرمانى نمىكرد، ولى در عين حال اين حكم كلى شامل حال او هم مىشود و اگر بر
فرض محال، خدا را نافرمانى كند، او هم مانند ديگران مجازات مىشود. ذكر اين مطلب
براى آن است ديگران تكليف خود را بدانند و بدانند كه حتى اگر پيامبر كه محبوب
خداست، نافرمانى كند مجازات خواهد شد تا چه رسد به افراد معمولى و اين براى تأكيد
مطلب است.
با صحبتى كه از عذاب روز قيامت به ميان
آمد، در آيه بعدى اين مطلب را اضافه مىكند كه در آن روز هر كس كه از عذاب خدا
درامان باشد و عذاب از او گردانيده شود، معلوم مىشود كه خدا به او رحم كرده است.
منظور از اين گروه، گناهكارانى هستند كه در اثر توبه و يا شفاعت، عذاب قيامت از
آنها برداشته مىشود و اين نشانه آن است كه خدا بر آنها رحمت آورده و رسيدن به اين
مرحله، خود رستگارى و پيروزى آشكارى است.
با اين بيان، كافران و مشركان را
اميدوار مىسازد كه اگر به سوى خدا بيايند و از شرك و كفر توبه كند، شايستگى آن را
خواهند داشت كه رحمت خدا آنها را فرا گيرد و از عذاب روز قيامت باز دارد.
در آيه بعدى عموميت قدرت خدا را خاطر
نشان مىسازد تا بدانند كه در اين جهان هيچ تأثيرگذارى جز او وجود ندارد و كسى يا
چيزى توانايى آن را ندارد كه در سرنوشت انسان مؤثر باشد و اين ردّ نظر آنها درباره
بتهاست كه آنها را مؤثر مىدانستند و كارهايى در جهت نزديكى به
آنها و جلب آنها مىكردند.
اينك اين حقيقت والا را اعلام مىكند
كه خير و شرّ همه در دست خداست و اگر تو را ضررى برسد، هيچ كس جز او نمىتواند آن
را برطرف سازد و اگر خيرى برسد آن هم از خداست و خدا بر هر چيزى تواناست.
ظرافت و عمق بيان را ملاحظه كنيد؛
درباره ضرر و شرّ نمىگويد كه آن از سوى خداست، بلكه مىفرمايد اگر شرّى برسد جز
خدا كسى آن را برطرف نمىسازد و بدينگونه در صحبت از شرّ هم خير را به خدا نسبت
مىدهد.
نتيجه اعمال خوب و بد انسان
توجه كنيم كه جهان بر اساس خير استوار
شده و خداوند هرگز بدى بندگان خود را اراده نمىكند و شرّ از او صادر نمىشود و اگر
كسانى دچار مصيبت و يا شرّ مىشوند، در واقع ناشى ازعملكرد خود آنهاست و نتيجه
اعمال بدشان است كه از روى اختيار و اراده انجام دادهاند، ولى همين عواملى را كه
باعث به وجود آمدن شرّ مىشود، خدا آفريده و اين قدرت و اختيار را خدا به آنها داده
است و بنابراين، شرور به طور مستقيم به خود آنها و به طور غيرمستقيم به خدا نسبت
داده مىشود؛ يعنى مىتوانيم بگوييم كه اين مصيبت از خود آنهاست و مىتوانيم بگوييم
كه از خداست، ولى خير همواره از خداست و خدا هم به طور مستقيم و هم به طور
غيرمستقيم به بندگان خود خير مىرساند.
اين حقيقت در آيه ديگرى از قرآن مجيد
به صراحت آمده و در آن خير فقط به خدا نسبت داده شده، ولى شرّ يك بار به خدا و يك
بار به انسان نسبت داده شده است با تقريبى كه بيان كرديم. اين آيه را با هم
بخوانيم:
و ان تصبهم حسنة يقولوا هذه من عندالله
و ان تصبهم سيّئة يقولوا هذه من عندك قل كلّ من عندالله فمال هؤلاء القوم لايكادون
يفقهون حديثا. ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيّئة فمن نفسك...
(نساء/78-79)
و اگر آنها را خوبى برسد مىگويند اين
از جانب خداست و اگر بدى برسد مىگويند اين از جانب توست. بگو همه از جانب خداوند
است. پس چرا اين قوم، سخن را نمىفهمند. هر خوبى كه به تو
برسد از خداست و هر بدى كه به تو برسد از جانب خود توست...
درباره همين آيه و اينكه چگونه شرّ را
گاهى به خدا و گاهى به خود انسان نسبت مىدهد، در تفسير كوثر ذيل اين آيه توضيحات
مفصلى دادهايم، رجوع شود.
قاهر بودن خداوند
در آيه بعدى به نحو ديگرى از قدرت
مطلقه خداوند سخن مىگويد و تذكر مىدهد كه خداوند بر بندگان خود قاهر است؛ يعنى
غلبه و تسلط كامل دارد و بالاى دست آنهاست و بنابراين هيچ كس نمىتواند از حوزه
قدرت او بيرون شود و در برابر او مقاومت كند در عين حال اضافه مىكند كه خدا فرزانه
آگاه است؛ يعنى كارهاى او از روى حكمت و آگاهى انجام مىگيرد و چنين نيست كه او از
قدرت قاهره خود بدون معيار و ملاك استفاده كند.
قُلْ أَىُّ شَىْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ
أُوحِىَ اِلَىَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِه وَ مَنْ بَلَغَ أَئِنَّكُمْ
لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْلاآأَشْهَدُ قُلْ اِنَّما
هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَ اِنَّنى بَرىآءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ «19 »الَّذينَ آتَيْناهُمُ
الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْنآءَهُمُ اَلَّذينَ خَسِرُوآا
أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ «20 »
بگو چه چيزى از لحاظ گواه بودن بزرگتر است؟
بگو خداوند ميان من و شما گواه است و اين قرآن بر من وحى شده تا شما و هر كس را كه
اين پيام به او برسد، بيم دهم. آيا شما گواهى مىدهيد كه علاوه بر خدا، معبودهاى
ديگرى هم وجود دارند؟ بگو من گواهى نمىدهم. بگو همانا او خداى يگانه است و من از
آنچه شما شريك قرار مىدهيد بيزارم(19) كسانى كه به آنها كتاب دادهايم او را
(پيامبر را) مىشناسند همانگونه كه پسران خود را مىشناسند. آنها كه نفس خود را
باختهاند و زيان كردهاند، آنان ايمان نمىآورند(20)
تفسير و توضيح
گواهى خداوند بر حقانيت پيامبر
آيه (19) قل اىّ شيئ اكبر شهادة...:
مشركان مكه از هر راهى براى
نفى دعوت پيامبر اسلام وارد مىشدند از جمله اينكه به پيامبر مىگفتند: چه شاهدى بر
درستى ادعاى خود دارى؟ ما مىبينيم كه دانشمندان يهود و نصارى هم بر صدق گفتار تو
گواهى نمىدهند.
در پاسخ اين سخن، پيامبر اسلام مأمور
مىشود كه گواه مهم و بسيار معتبرى را به آنان ارائه دهد و آن خود خداوند است كه
شاهد صدق ادعاى پيامبر است. او نخست مىپرسد: از نظر شاهد بودن چه چيزى بزرگتر از
خداست؟ پاسخ آنها روشن است كه خواهند گفت: مسلماً خدا از هر كسى و هر چيزى راستگوتر
و شايستهتر بر شهادت است، چون مشركان همانگونه كه پيش از اين گفتيم اصل وجود خدا
را مىپذيرفتند و بتها را تنها به شكل واسطه مىپرستيدند، پس آنها هم خدا را به
عنوان بزرگترين شاهد قبول داشتند. اكنون پيامبر اسلام، خدا را شاهد صدق دعوت خود
معرفى مىكند و مىگويد: ميان من و شما خداوند گواه است، ولى مسأله اين است كه
مشركان از كجا بدانند كه خداوند شاهد گفتار پيامبر اسلام است؟
در جمله بعدى، از اين پرسش پاسخ داده
شده، به اين گونه كه مىفرمايد: خداوند قرآن را بر من نازل كرده و وحى نموده است تا
شما و هر كسى را كه پيام من به او مىرسد، بيم دهم؛ يعنى نزول قرآن خود نشانى از
گواه بودن خداوند بر صدق گفتار من است. اساساً معجزهاى كه به دست پيامبرى انجام
مىگيرد، دليل روشنى است بر اينكه خداوند صدق دعوت آن پيامبر را تأييد مىكند و به
راستگويى او شهادت مىدهد و چون قرآن كريم معجزه بزرگ حضرت محمد(ص) است، بنابراين
نزول قرآن، خود دليل بر گواه بودن خدا بر درستى گفتار آن حضرت مىباشد.
جهانى و جاودانى بودن اسلام
در اين آيه علاوه بر اثبات گواه بودن
خدا بر رسالت پيامبر اسلام، به مطلب مهم ديگرى هم اشاره شده و آن جهانى و جاودانى
بودن دين اسلام است. چون گفته شده كه اين قرآن بر من وحى شده تا شما و همه كسانى را كه سخن من به آنها
مىرسد، تبليغ كنم و اين شامل هر شخصى مىشود كه در هر جاى عالم و در هر زمانى پيام
اسلام به گوش او مىرسد و بدينگونه مرز زمان و مرز مكان برداشته مىشود و دعوت حضرت
محمد به تمام انسانها از هر نژاد و مليتى و در هر زمانى تا روز قيامت شامل مىشود.
اين آيه نظير آيات ديگرى است كه به عموميت و جهان شمولى دعوت اسلام دلالت دارند.
مانند:
و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و
نذيرا(سبأ/28)
و ما تو را نفرستاديم مگر مژده دهنده و
بيم دهنده براى همه مردم.
به نظر مىرسد كه دعوت پيامبر اسلام در
سه مرحله انجام يافته است:
مرحله اول، دعوت از خويشاوندان است:
و انذر عشيرتك الاقربين(شعرا/214)
و خويشاوندان نزديك خود را تبليغ كن.
مرحله دوم، دعوت از مردم مكه و اطراف
آن:
لتنذر ام القرى و من حولها(انعام/92)
تا مكه و اطراف آن را بيم دهى.
مرحله سوم، عموم بشر از هر نژاد و
منطقهاى كه آيه مورد بحث و چند آيه ديگر بر آن دلالت دارد. به خاطر همين عموميت
دعوت بود كه پيامبر خدا در سال ششم هجرت نامههايى به سران و پادشاهان كشورهاى آن
زمان فرستاد و آنها را به اسلام دعوت كرد.
مطلب ديگر اينكه در اينجا فقط از وظيفه
«انذار» يعنى بيم دادن صحبت شده و اين در حالى است كه پيامبر علاوه بر نذير بودن،
بشير هم بوده؛ يعنى هم مىترسانده و هم مژده مىداده. اين بدانجهت است كه وظيفه
اصلى او همان انداز بود، چون ترس از خداوند و ترس از مجازات عمل، عامل مهمى در
هدايت مردم و الزامآور است، ولى مژده دادن فقط مىتواند يك عامل تشويقى جنبى باشد
و الزامآور نيست؛ يعنى ممكن است كسى فقط به خاطر بهشت به برنامههاى اسلام عمل
نكند، ولى ترس از جهنم او را وادار به اين كار خواهد كرد و چون جنبه منذر بودن
پيامبر قوىتر و مهمتر است، علاوه بر اين آيه در آيات متعدد ديگرى تنها از منذر و
نذير بودن او سخن به ميان آمده:
تبارك الذى نزّل الفرقان على عبده
ليكون للعالمين نذيرا(فرقان/1)
مبارك است خدايى كه قرآن را بر بنده
خود نازل كرد تا براى جهانيان بيم دهنده باشد.
انّما انت منذر و لكلّ قوم هاد
(رعد/7)
همانا تو بيمدهنده هستى و هر قومى هدايت كنندهاى دارد.
در آيه مورد بحث، پس از اعلام گواه
بودن خداوند بر صدق رسالت پيامبر اسلام، خطاب به مشركان گفته مىشود كه آيا شما
شهادت مىدهيد كه جز خدا، خدايان و معبودهاى ديگرى هم وجود دارد؟ سپس به پيامبر امر
مىكند كه بگويد اگر شما چنين شهادتى مىدهيد من هرگز چنين شهادتى را نمىدهم و من
خدا را خداى يگانه مىدانم و از آنچه شما به خدا شريك قرار مىدهيد، بيزارم.
اهل كتاب پيامبر اسلام را به خوبى مىشناختند
آيه(20) الذين آتينا هم الكتاب يعرفونه
كما...: در سخن مشركان چنين
آمده بود كه حتى اهل كتاب از يهود و نصارى هم به حقانيت پيامبر اسلام گواهى
نمىدهند، اينك در اين آيه روشن مىسازد كه اهل كتاب، پيامبر اسلام را به خوبى
مىشناسند تا آن حدّ كه پسران خود را مىشناسند و نشانهها و علائم پيامبر موعود را
كه در تورات و انجيل آمده كاملا مىدانند و همان نشانهها را در وجود پيامبر اسلام
(ص) مىبينند. تا جايى كه نقل شده بعضى از دانشمندان يهود كه مسلمان شده بودند
مىگفتند: ما پيامبر اسلام را بهتر از فرزندان خودمان مىشناختيم، چون در اينكه
فرزند ما از خود ما باشد جاى شك و ترديد وجود داشت، ولى در اينكه محمد(ص) همان
موعود تورات باشد، هيچ گونه شك و ترديدى وجود نداشت.
با اين وجود آنها به پيامبر ايمان
نمىآوردند و آن قسمت از تورات را كه نشانههاى پيامبر اسلام در آن بود از مردم
معمولى پنهان مىكردند و اين به خاطر سودجويى و رياستطلبى آنها بود و مىترسيدند
اگر حقيقت را بگويند مقام خود را از دست بدهند. در پايان آيه از اين افراد كه
حقيقت را كتمان مىكردند، به عنوان كسانى ياد مىكند كه نفس خود را زيان كردهاند و
آنها ايمان نخواهند آورد.(اين تعبير، چند صفحه پيش هم آمده بود و توضيح داديم)
وَ مَنْ
أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهآ اِنَّهُ لا
يُفْلِحُ الظّالِمُونَ «21 »وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ نَقُولُ
لِلَّذينَ أَشْرَكُوآا أَيْنَ شُرَكآؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ «22
»ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ اِلاّ آأَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا
مُشْرِكينَ «23 »اُنْظُرْ
كَيْفَ كَذَبُوا عَلىآ أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ «24 »
چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ
ببندد يا آيات او را تكذيب كند، همانا ستمگران رستگار نمىشوند(21) روزى كه همه
آنها را برمىانگيزيم سپس به كسانى كه به خدا شريك قرار دادهاند مىگوييم: شريكانى
كه گمان مىكرديد كجا هستند؟(22) بهانه آنها جز اين نباشد كه گويد: سوگند به خدا كه
پروردگار ماست، ما مشرك نبوديم(23) بنگر كه چگونه بر خود دروغ گفتند و آن چيزى كه
به دروغ (برخدا)بسته بودند، از آنها گم شد(24)
تفسير و توضيح
تكذيب پيامبر از سوى مشركان
آيه (21) و من اظلم ممن افترى على الله
كذبا...: براى توبيخ بيشترِ
مشركان و منكران رسالت پيامبر اسلام، مىپرسد چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر
خدا دروغ بندد و معبودهاى باطل و بتها را شريك او قرار بدهد و يا آيات و معجزات
الهى را كه دليل روشنى بر حقانيت پيامبر اسلام است، تكذيب كند؟ اين هر دو حالت در
مشركان مكه وجود داشت. آنها هم شريكان دروغينى براى خدا قرار مىدادند و به او دروغ
مىبستند و هم نبوت پيامبر اسلام را انكار مىكردند و معجزات و آياتى را كه نشانه
راستگويى او بود دروغ مىپنداشتند.
كسى كه هم خدا و هم پيامبر را تكذيب
كند، بزرگترين ستم را، هم در حق خود و هم درباره خدا و پيامبر كرده است. بدون شك
چنين ستمى مجازات سختى دارد و چنين ستمكارى هرگز روى رستگارى را
نخواهد ديد.
اينكه در اين آيه، شرك به عنوان
بزرگترين ستم معرفى شده، براى آن است كه شرك و دورى از خدا، اساس همه گمراهىها و
گناهان است و هم بيگانگى با فطرت بشرى است.
از يك سو كسى كه ايمان ندارد، دست به
هر جنايتى مىزند و رادع و مانعى بر سر راه او نيست و اين، ظلم به جامعه بشرى و ظلم
به خويشتن است و از سوى ديگر چنين شخصى نعمتهاى انبوه خداوند را ناديده مىگيرد و
با جهان آفرينش و هدف خلقت بيگانه مىشود و اين ناسپاسى و ستم بزرگ بر خداوند است.
در آيات ديگر نيز، شرك به عنوان ستمى
بزرگ كه قابل بخشش نيست معرفى شده است؛ مانند سخنى كه قرآن از قول لقمان خطاب به
فرزندش نقل مىكند:
و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا
بنىّ لا تشرك بالله انّ الشرك لظلم عظيم(لقمان/13)
هنگامى كه لقمان به فرزند خود در حالى
كه او را موعظه مىكرد، گفت: پسرك من به خدا شريك قرار مده كه شرك ظلمى بزرگ است.
بدينگونه از نظر منطق قرآن شرك
بزرگترين ستم تلقى شده است و اگر در بعضى از آيات ديگر هم چيزهايى را به عنوان
بزرگترين ستم معرفى كرده همه آنها بازگشت به شرك مىكند.
دروغ گفتن مشركان در روز قيامت
آيات (24-22) و يوم نحشرهم جميعا ثم
نقول للذين اشركوا...: در
اينجا صحنهاى از صحنههاى روز قيامت را بيان مىكند كه در آن خداوند با مشركان سخن
خواهد گفت و آنها بهانههاى سست و واهى خواهند آورد و بالاخره مجازات خواهند شد.
مىفرمايد: به ياد آور روزى را كه همه
اين مشركان را در آن روز جمع مىكنيم و گرد هم مىآوريم (منظور از آن روز، روز
قيامت است) سپس به كسانى كه براى خدا شريك قرار دادهاند مىگوييم: كجايند آن
شريكانى كه شما گمان مىكرديد؟ اين پرسش از آن جهت است كه مشركان در دنيا چنين گمان
مىكردند كه بتها و معبودهاى باطل آنها در مواقع خطر آنهارا يارى
مىكنند. در روز قيامت در آن ورطه هولناك، اين مشركان از هر وقت ديگرى به كمك و
يارى نياز دارند. حال از آنها پرسيده مىشود همان شريكانى را كه معتقد بوديد اكنون
كجا هستند و چرا به يارى شما نمىآيند؟
آنها پاسخى ندارند بگويند، ولى از باب
اينكه بهانهاى بياورند و خود را نجات دهند، متوسل به دروغ مىشوند و دربرابر خدا
سوگند ياد مىكنند كه ما در دنيا مشرك نيوديم! آنها خيال مىكنند دروغ گفتن و
استفاده از سوگند دروغ در آخرت هم كار ساز است و تلاش مىكنند كه با اين دروغها خود
را موجه جلوه دهند، غافل از اينك آنجا عالم آخرت است كه روز آشكار شدن پنهانهاست و
طرف مقابل آنها خداوند است كه از همه چيز خبر دارد.
در آيه بعدى براى برانگيختن تعجب
شنونده از سخن آنها، مىفرمايد: بنگر كه چگونه بر خود دروغ مىبندند و بنگر كه
چگونه آن شريكان دروغينى كه بر خدا بسته بودند، از آنها گم شد؛ يعنى آن شريكان به
سراغشان نيامد كه نجاتشان بدهد.
از اين آيه و چندين آيه ديگر فهميده
مىشود كه در عالم آخرت كه عالم يقين و كشف و شهود و پيدا شدن نهانهاست، باز كسانى
به دروغ متوسل مىشوند و اين حالت را كه در دنيا داشتهاند و جزء ذات آنها شده است،
در آخرت هم بروز مىدهند حتى اگر به بيهودگى آن يقين داشته باشند. اينكه بعضيها
دروغ گفتن برخى از افراد در عالم آخرت را بعيد مىدانند و اينگونه آيات را به نحوى
توجيه مىكنند، استبعادشان بىمورد است؛ زيرا با وجود چنين آياتى كه به صراحت بر
مطلب دلالت دارد، ديگر جاى شك و ترديد و استبعاد نيست و اساساً افرادى كه در دنيا
به سخن دروغ و سوگند دروغ عادت كردهاند و طبع و ذات آنها با دروغ خو گرفته است،
اين صفات مانند هر صفت ديگر در آخرت هم با آنهاست و آنها از وحشت آن روز به هر
وسيلهاى از جمله سوگند دروغ متوسل مىشوند حتى اگر بدانند كه فايدهاى ندارد. درست
است كه در آخرت تكليف نيست، ولى مجرمان براى نجات خود تلاش خواهند كه و به دنبال
شفيعانى خواهند بود و با سخنانى كه به زبان خواهند آورد و دروغهايى كه خواهند گفت
سعى در جلب نظر شفيعان خواهند كرد. قرآن آشكار از دروغ گفتن مجرمان و سوگندهاى دروغ
آنها خبر مىدهد و اين مطلب علاوه بر آيه مورد بحث در آيات ديگر هم آمده است مانند:
يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما
يحلفون لكم و يحسبون انهم على شيئ الا انّهم هم الكاذبون
(مجادله/18)
روزى كه خداوند همه آنها را برانگيزد
پس براى خدا سوگند ياد مىكنند همانگونه كه براى شما سوگند مىخورند و گمان مىكنند
كه آنها بر چيزى هستند آگاه باشيد كه آنها درغگويانند.
با وجود چنين آيات صريح و روشنى ديگر
جاى بحث وجود ندارد و بايد پذيرفت كه مجرمان در قيامت به دروغ و سوگند دروغ متوسل
خواهند شد با اينكه مىدانند اين سخنان فايدهاى ندارد و در روايتى آمده است كه
مجرمان در مراحل نخستين قيامت دروغ مىگويند، ولى بعدها ديگر از آن مأيوس مىشوند و
دروغ را ترك مىكنند.
وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ اِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ
يَفْقَهُوهُ وِ فآى آذانِهِمْ وَقْرًا وَ اِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا
بِها حَتّىآ اِذا جآءُوكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوآا اِنْ هذآ اِلاّ
آأَساطيرُ الْأَوَّلينَ «25 »وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ
اِنْ يُهْلِكُونَ اِلاّآ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ«26 »
از آنها كسانى هستند كه به تو گوش مىدهند
و بر دلهاى آنان پوششهايى قرار دادهايم كه مبادا آن را بفهمند و در گوشهايشان
سنگينى گذاشتهايم؛ و اگر هر نشانهاى را ببينند، به آن ايمان نمىآورند و چون به
نزد تو آيند، با تو ستيز مىكنند، آنها كه كافر شدهاند مىگويند: اين، چيزى جز
افسانههاى پيشينيان نيست(25) و آنان (مردم را) از آن (قرآن) باز مىدارند و خود
نيز از آن دورى مىكنند و جز خويشتن را هلاك نمىسازند، ولى نمىفهمند (26)
تفسير و توضيح
حجاب بر دلهاى كافران
آيه (25) و منهم من يستمع اليك و جعلنا
على...: زمانى كه پيامبر
اسلام در مكه بود هر جا فرصتى پيش مىآمد قرآن تلاوت مىكرد و بعضى از مشركان گاهى آشكارا و
گاهى پنهانى به آيات قرآن گوش مىدادند. گوش دادن آنها يا براى اين بود كه
مىخواستند بدانند محمد(ص) چه چيز تازهاى آورده و يا براى شيرينى آيات قرآن بود و
به هر حال آنها به قرآن گوش مىدادند، ولى هدايت نمىشدند و در آيات قرآنى تدبر و
انديشه نمىكردند. اين آيه در بيان اين حالت مشركان چنين اظهار مىدارد:
از آنها كسانى هستند كه به تو گوش فرا
مىدهند، ولى در دلهاى آنها پوششهايى نهادهايم تا آن را نفهمند و بر گوشهايشان
سنگينى قرار دادهايم!
اينكه خداوند بر دلهاى كسانى مهر
مىزند و يا بر آن پوشش و پردهاى قرار مىدهد و در نتيجه آنها از فهم حقايق آيات
الهى ناتوان مىشوند، در چندين آيه از قرآن مجيد آمده است و منظور از آن اين است كه
چنين افرادى در اثر انتخاب راه غلط و عناد و ستيز با حق كه از روى آزادى انجام
مىدهند، آنچنان در گمراهى پيش مىروند كه ديگر خود را از مسير هدايت الهى خارج
مىكنند و پوششها و پردهها در جلو بينش آنها قرار مىگيرد و از آنها سلب توفيق
مىشود. بنابراين، سقوط در اين ورطه هولناك، نتيجه اعمال خود آنهاست و هيچگونه جبرى
در كار نيست و به طور مكرّر گفتهايم كه هدايت الهى چند گونه است يكى هدايت عام
خداست كه شامل مؤمن و كافر مىشود و ديگرى هدايت خاص اوست كه فقط شامل مؤمن مىشود
و كافر تا وقتى خود را در مسير اين هدايت خاص قرار نداده نمىتواند از آن استفاده
كند.
آياتى كه درباره مهر زدن يا پوشش قرار
دادن بر دلهاى كافران آمده بسيار است و از جمله آنهاست آياتى كه در زير مىخوانيم:
ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على
ابصارهم غشاوة(بقره/7)
خداوند بر دلها و گوشهايشان مهر زده و
بر ديدگانشان پردهاى است.
و جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون
الاخرة حجابا مستورا(اسراء/45)
و ميان تو و كسانى كه به آخرت ايمان
ندارند، پردهاى پنهانى قرار دادهايم.
انّا جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه
و فى آذانهم وقرا (كهف/57)
همانا بر دلهايشان پوششهايى قرار داديم
مبادا كه بفهمند و در گوشهايشان سنگينى نهاديم.
جالب اينكه گاهى انسان به مرحلهاى از
گمراهى مىرسد كه اين حالت را در خود مىفهمد و احساس مىكند:
و قالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا
اليه و فى آذاننا وقر
(فصلت/5)
و گفتند: دلهاى ما از آنچه ما را به
سوى آن مىخوانيد در پوششهايى است و در گوشهاى ما سنگينى است.
درباره اين موضوع رجوع شود به تفسير
كوثر جلد اول صفحه 56 (بحثى درباره مهرزدن خدا بر دلهاى كافران)
در ادامه آيه مورد بحث آمده است كه اين
كافران هر گونه نشانه و معجزهاى را ببينند ايمان نمىآورند و اين نتيجه همان حجابى
است كه بر دلهاى آنهاست و چون پيش تو آيند با تو مجادله و ستيز مىكنند و راجع به
قرآن داورى آنها چنين است كه آيات قرآنى چيزى جز افسانههاى پيشينيان نيست. آنها
قرآن را چيزى در رديف افسانههاى ايران و روم و داستانهاى رستم و اسفنديار قلمداد
مىكردند تا از عظمت آن بكاهند و گاهى هم قرآن را سحر و جادو معرفى مىكردند:
و اذا تتلى عليهم آياتنا بيّنات قال
الذين كفروا للحقّ لما جائهم هذا سحر مبين(احقاف/7)
و چون آيات روشن ما به آنها تلاوت
مىشود كافران درباره حق چون به آنها آيد، گويند: اين سحرى آشكار است.
داستان وليد حكيم بزرگ عرب كه پس از
انديشههاى بسيار، قرآن را سحرى تأثير كننده معرفى كرد، در سوره مدثر آمده است
(آيات 11 ـ 26)
بازداشتن مردم از شنيدن قرآن
آيه(26) و هم ينهون عنه و ينأون
عنه...: اين كافران كه چنين
قضاوت نابخردانهاى درباره قرآن داشتند، هم ديگران را از قرآن باز مىداشتند و هم
خودشان از آن دورى مىكردند و اين بالاترين بدبختى براى انسان است كه علاوه بر
گمراهى خود، باعث گمراهى ديگران هم بشود و وزر و بال آنها را به گردن گيرد. اينان
جز خودشان را هلاك نمىكنند، ولى نمىفهمند، چون گمراهى ديگران به وسيله اينها،
عذابى بر عذابشان مىافزايد.
در اين آيه ضمير (عنه) در هر دو جا به
قرآن برمىگردد كه در آيه پيش صحبت از آن بود و كافران آن را افسانه پيشينيان
خواندند. بازداشتن مردم از قرآن به اين صورت بود كه مشركان شنيدن قرآن را قدغن
كردند و قصهگويانى را مأموريت دادند كه در هر كجا محمد(ص) قرآن تلاوت مىكند شروع
به قصهگفتن كنند تا مردم به قرآن گوش ندهند:
و قال الذين كفروا لاتسمعوا لهذا
القرآن و الغوا فيه
(فصلت/26)
و كسانى كه كافر شدند گفتند به اين
قرآن گوش ندهيد و در آن، سخن بيهوده قرار دهيد.
آنچه گفتيم مفهوم روشنى از آيه است كه
سياق و ظاهر آيه به آن دلالت مىكند، ولى بعضى از مفسران گفتهاند كه ضمير (عنه) به
شخص پيامبر برمىگردد و منظور آيه اين است كه كافران مردم را از آزار كردن به
محمد(ص) دور مىكردند و به او ايمان نمىآوردند و مقاتل بن سليمان گفته است كه
منظور، ابوطالب عموى پيامبر بود ك از طرفى از پيامبر در برابر دشمنان حمايت و دفاع
مىكرد و از طرف ديگر به دين او ايمان نياورده بود.
سخن مقاتل بن سليمان سخن باطل و
نادرستى است، چون علاوه بر اينكه ظاهر آيه به آن دلالت نمىكند، با حقايق تاريخى هم
سازگار نيست؛ زيرا كه به عقيده شيعه و بعضى از اهل سنّت ، ابوطالب مسلمان بود و به
پيامبر ايمان آورده بود و ايمان او از شعرهايش كه خوشبختانه بر جاى مانده است، به
خوبى آشكار است(براى روشن شدن مطلب رجوع شود به كتاب محققانه ابوطالب مؤمن قريش
نوشته خنيزى)
وَ لَوْ تَرىآ اِذْ وُقِفُوا عَلَى النّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا
نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ «27 »بَلْ بَدا لَهُمْ ما
كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ
اِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ «28 »وَ قالُوا اِنْ هِىَ اِلاَّ حَياتُنَا الْدُّنْيا وَ ما
نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ «29 »وَ لَوْ تَرىآ اِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ
أَلَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما
كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ «30 »
اگر بينى هنگامى را كه آنان را بر آتش
نگهداشتهاند(چيز هولناكى خواهى ديد) مىگويند: اى كاش بازگردانيده مىشديم و آيات
پروردگارمان را تكذيب نمىكرديم و از مؤمنان مىشديم(27) بلكه آنچه پيشتر پنهان
مىكردند بر آنان آشكار گرديد و اگر آنها باز گردانيده شوند، باز به آنچه از آن نهى
شدهاند برمىگردند و همانا آنان دروغگويانند(28) و گفتند: زندگى ديگرى جز زندگى
دنيايى ما وجود ندارد و ما برانگيخته شدنى نيستيم(29) و اگر
ببينى هنگامى را كه آنان در مقابل پروردگارشان نگهداشته شدهاند(چيز هولناكى خواهى
ديد) مىگويد: آيا اين حق نيست؟ مىگويند: آرى سوگند به پروردگار ما! مىگويد: پس
در برابر آنچه به آن كفر ورزيديد، عذاب را بچشيد(30)