گنجينه‏هاى غيب
(تفسير سوره انعام)

یعقوب جعفری

- ۳ -


مسخره شدن پيامبران توسط كافران

آيات (11-10) ولقد استهزئ برسل من قبلك...: مشركان مكه با دادن اين پيشنهاد نامعقول كه در آيات پيش آمد، در واقع پيامبر خدا را مسخره مى‏كردند و در صدد هدايت و ايمان و تحقيق و جستجو نبودند و پيامبر از اينكه مشركان او را استهزا و مسخره مى‏كردند، آزرده مى‏شد و غصه مى‏خورد.

در اين آيه خداوند به عنوان دلدارى به پيامبر اسلام، نظر آن حضرت را به اين واقعيت تاريخى جلب مى‏كند كه پيش از تو هم پيامبرانى از سوى قوم خود مسخره شدند و خدا آنها را دچار عذاب كرد و همان عذابى كه پيامبران وعده داده بودند و آن‏ها پيامبران را مسخره كرده بودند، سراغ آنها آمد و آنان را فرا گرفت.

در تكميل اين سخن در آيه بعدى خطاب را متوجه مشركان و كافران مى‏كند و مى‏فرمايد در روى زمين گردش كنيد و آنگاه بنگريد كه سرانجام تكذيب كنندگان چه شد؟ در آن زمان آثار و اخبار امتهايى كه در اثر تكذيب پيامبران خود گرفتار بلاى آسمانى بودند، موجود بود و مشركان اگر مى‏خواستند مى‏توانستند آن آثار را ببينند و آن اخبار را بشنوند و عبرت گيرند.

قُلْ لِمَنْ ما فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قُلْ لِلّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ اِلى يِوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ الَّذينَ خَسِرُوآا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ «12 »وَ لَهُ ما سَكَنَ فِى اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ «13 »قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ اِنّىآ أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ «14 »

بگو آنچه در آسمانها و زمين است، از آنِ كيست؟ بگو از آنِ خداست. رحمت را بر خويشتن مقرر كرده است. البته شما را در روز قيامت كه شكّى در آن نيست گرد مى‏آورد. كسانى كه نفس خود را باخته و زيان كرده‏اند، آنان ايمان نمى‏آورند(12) و براى خداست هر چه در شب و روز قرار گيرد و او شنواى داناست(13) بگو آيا جز خدا سرپرستى بگيرم در حالى كه او پديد آورنده آسمانها و زمين است و او غذا مى‏دهد و غذا نمى‏خورد. بگو من مأمور شده‏ام كه نخستين كسى باشم كه(در برابر خدا) تسليم شده است و از مشركان نباش(14)

تفسير و توضيح:

همه چيز از آن خداست

آيه (12) قل لمن ما فى السموات و الارض قل لله...: مشركان و بت پرستان در اصل وجود خداوند و اينكه او آفريننده و صاحب اختيار موجودات عالم است، شكى نداشتند. آنها هم معتقد بودند كه مالك آسمانها و زمين خداست و اين معنا در فطرت هر انسانى وجود دارد، ولى انحراف بزرگ آنها اين بود كه بتها و موجودات ديگر را شريك خدا قرار مى‏دادند و آنها را پرستش مى‏كردند.

در اين آيه براى به كار انداختن فكر آنها، سؤالى را مطرح مى‏كند كه هم فطرت آنها را تحريك مى‏كند و هم اعتقاد اصلى آنها را به ياد مى‏آورد و با اين سؤال آنها را در مسير حق قرار مى‏دهد. آن سؤال اين است كه آنچه در آسمانها و زمين است از آنِ كيست؟ پس از مطرح كردن اين پرسش، خود جواب مى‏دهد كه آنها از آنِ خداست.

توجه كنيم كه هم پرسش و هم پاسخ هر دو از جانب خداست و اينكه خدا خود پاسخ مى دهد براى آن است ك اين پاسخ همانگونه كه گفتيم مورد قبول و تأييد آنهاست.

با اين زمينه فكرى كه پس از مطرح شدن اين پرسش و پاسخ به وجود آمد، اينك براى جلب مشركان به سوى خدا، رحمت فراگير خداوند را عنوان مى‏كند و مى‏فرمايد خداوند رحمت را براى خود مقرر كرده است و با پيش كشيدن رحمت و عطوفت خداوند و اينكه خدا همواره بر بندگان رحمت مى‏آورد، به مشركان تذكر مى‏دهد كه اگر شما نيز به سوى خدا روى آورديد، در گستره رحمت خدا قرار مى‏گيريد. البته رحمت عمومى خدا شامل همه بندگان است، ولى اگر بخواهند از رحمت وبژه خداوند بهره‏مند شوند، بايد به او ايمان بياورند و احكام الهى را عملى سازند:

و رحمتى وسعت كلّ شيئ فساكتبها للذين يتقون و يؤتون الزكاة و الذين هم بآياتنا يؤمنون(اعراف/156)

و رحمت من همه چيز را فرا گرفته بزودى آن را براى كسانى كه تقوا دارند و زكات مى‏دهند و به آيات ما ايمان دارند، خواهم نوشت.

دليلى براى معاد

پس از اين بيان هدايتگر كه درباره توحيد و خداشناسى بود، سخن را به ذكر معاد مى‏برد و پس از آن ترغيب و تشويق، از راه تهديد و تنبيه وارد مى‏شود و خاطر نشان مى‏سازد كه خدا شما را به روز قيامت كه در آن شكى نيست، گرد هم مى آورد؛ و به طورى كه در آيات ديگر آمده در آن روز هر كسى به سزاى اعمال خود خواهد رسيد و مشركان عذاب سختى خواهند ديد و دستخوش شعله‏هاى آتش جهنم خواهند شد. سپس مى‏فرمايد كسانى كه نفس خود را باخته‏اند و حقيقت وجودى خود را از دست داده‏اند، به خدا ايمان نمى‏آورند؛ يعنى اگر آنها براستى در انديشه سود و زيان واقعى خود بودند، به آثار و فوايد ايمان و ضررهاى كفر و شرك پى مى‏بردند، ولى آنها در اثر شرك و گناه و دورى از خدا، خود را فراموش كرده‏اند و از سود و زيان خود غافل هستند:

و لا تكونوا كالذين نسواالله فانسيهم انفسهم اولئك هم الفاسقون (حشر/19)

و مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند پس خدا هم نفس آنها را از ياد آنها برد آنان همان فاسقان هستند.

بدترين حالت روحى و بزرگترين گمراهى اين است كه انسان به مرحله‏اى برسد كه قدرت تشخيص سود و زيان واقعى خود را از دست بدهد و مانند كسى كه مال خود را مى‏بازد و يا مقام خود را از كف مى‏دهد، او نفس خود و حقيقت وجودى خود را ببازد و اين خسران عظيمى است كه به اين زودى‏ها جبران نخواهد شد. آنها كه از خدا فاصله مى‏گيرند و به شرك و كفر و گناه و معصيت آلوده مى‏شوند، سرانجامى اين چنين خواهند داشت و چون انسان به اين مرحله رسيد، ديگر ايمان نخواهد آورد؛ چون او به گمراهى خو گرفته و منافع ايمان براى او قابل تصور نيست.

آيه(13) و له ما سكن فى الليل و النهار...: پس از سخنى كه از معاد پيش آمد و اين مطلب با قاطعيت بيان شد كه شكى در معاد وجود ندارد، اينك در آيه بعدى مطلبى گفته مى‏شود كه مى‏تواند دليلى براى اثبات معاد باشد. مى‏فرمايد: براى خداست هر چه در شب و روز قرار گرفته و خدا شنوا و داناست. ما تصور مى‏كنيم كه منظور از (ما سكن فى الليل و النهار = آنچه در شب و روز قرار گرفته) موجودات و اعيان و ذوات نيست، بلكه منظور اعمال انسانهاست، چون در قرآن همواره در مقام صحبت از موجودات و اشياء، آنها را به مكانها نسبت مى‏دهد مانند اين تعبير: آنچه در آسمانها و زمين است و در آيه قبلى هم اين تعبير را داشتيم (ما فى السموات و الارض)، ولى در اينجا صحبت از چيزهايى است كه در شب و روز واقع شده است و چون شب و روز به طور دايم در تغيير و آمد و شد است، با اعمال و كارهايى كه به طور روزمره انجام مى‏گيرد، هماهنگى و سنخيت دارد و شب و روز كه از حركت اجرام آسمانى پديد مى‏آيد و حقيقتى جز آن ندارد، ظرف وقوع اعمال انسان است كه يا در شب اتفاق مى‏افتد و يا در روز.

نكته مهمتر اينكه اعمال انسان هرگز از بين نمى‏رود، بلكه به صورت انرژى يا نيرو در اين عالم مى‏ماند و شايد كلمه (ما سكن= آنچه ساكن مى‏شود و قرار مى‏گيرد) اشاره به بقاى اعمال انسان در عالم و در تداوم شب و روز باشد.

با توجه به اين نكات مى‏توانيم بگوييم كه اين آيه معاد را به ذهن تقريب مى‏كند به اين بيان كه هر كارى كه شما در شب و روز انجام مى‏دهيد در اين جهان مى‏ماند و در پيشگاه خداست و با علم به اينكه خدا شنوا و داناست تمام حرفهاى شما را مى‏شنود و از تمام كارهاى شما آگاه است. باقى ماندن اعمال انسان در اين جهان، مقدمه‏اى و زمينه‏اى براى معاد است و انسانها براى ديدن نتيجه اين اعمال زنده مى‏شوند و خوب و بد اعمال خود را مى بينند و در واقع معاد. عكس العمل و نتيجه قهرى همين اعمالى است كه در شب و روز جاى گرفته و در اين جهان باقى مانده است.

پديد آورنده زمين و آسمان

آيه(14) قل اغيرالله اتخذ وليا فاطر السموات و الارض...: مشركان به جاى آنكه خداى واقعى را كه آفريننده موجودات است، دوست و ولىّ و سرپرست خود قرار بدهند، بتها و معبودهاى باطل را ولىّ خود كرده بودند و مى‏پنداشتند كه اين چيزها آنها را به خداى واقعى نزديك مى‏كند. در اين آيه خداوند به آنها مى‏آموزد كه نبايد غير خدا را ولىّ خود قرار بدهند و بايد مستقيماً روى به سوى خدا آورند. اين مطلب را به صورت جالب و مؤثرى و از زبان پيامبر خود مطرح مى‏كند به اينگونه كه پيامبر، خودش را به جاى آنها مى‏گذارد و حالتى را كه آنها دارند نفى مى‏كند و اين روش از نظر فنّ مناظره و انتقال مطلب مؤثرتر است. به هر حال خطاب به پيامبراسلام مى‏فرمايد: بگو آيا جز خدا سرپرستى بگيرم در حالى كه او پديد آورنده آسمانها و زمين است؟ جمله شكل سؤال دارد و اين سؤال آنها را به تفكر وادار مى‏كند تا به خود آيند و دريابند كه تنها، كسى كه آسمانها و زمين را پديد آورده، شايستگى ولىّ و سرپرست شدن را دارد.

براى تكميل مطلب يك صفت ديگر از صفات خدا را بيان مى‏كند و آن نيازمندى همه به خدا و بى‏نيازى او از همه است. خدايى كه همه را غذا مى‏دهد و غذاى هيچ كسى را نمى‏خورد و اين لازمه ولايت خداوند است او ولىّ همه كس و همه چيز است و تمام نيازهاى آنها را برطرف مى‏كند و امكان رشد و بالا رفتن هر موجودى را در اختيار آنها قرار مى‏دهد اما خودش بى‏نياز مطلق است و به هيچ كس احتياجى ندارد، چون او منشأ تمام كمالات است و هر كمالى كه نيازى را برطرف مى‏كند از خود اوست.

در ادامه آيه به پيامبر چنين تلقين مى‏كند كه بگويد: من مأمور شده‏ام نخستين كسى باشم كه در برابر خدا تسليم شده است. اساساً هر پيامبرى اولين ايمان آورنده به دين خود است و به حقانيت خود يقين دارد. نظير آيه زير:

و امرت لان اكون اول المسلمين(زمر/12)

و مامور شده‏ام كه نخستين مسلمان باشم.

در پايان آيه مورد بحث به پيامبر خطاب مى‏كند كه البته از مشركان نباش! اين خطاب هر چند كه به پيامبر شده، ولى معلوم است ك هدف از آن ديگران هستند كه نبايد سراغ شرك و بت پرستى بروند.

قُلْ اِنّىآ أَخافُ اِنْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ «15 »مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ «16 »وَ اِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرٍّ فَلا كاشِفَ لَهُ اِلاّ هُوَ وَ اِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَىْ‏ءٍ قَديرٌ «17 »وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِه وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ «18 »

بگو من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از عذاب روزى بزرگ مى‏ترسم(15) هر كس كه عذاب از او گردانيده شود، خدا بر او رحم كرده و اين رستگارى آشكارى است(16) و اگر خداوند ضررى بر تو رساند، هيچ كس جز او برطرف كننده آن نيست و اگر به تو خيرى رساند، پس او بر هر چيزى تواناست(17) و اوست كه غالب و مسلط بالاى بندگان خويش است و همو فرزانه آگاه است(18)

تفسير و توضيح

آنها كه از عذاب خدا درامانند

آيات(18-15) قل انّى اخاف ان عصيت ربّى...: در آيه پيش، خداوند پيامبر خود را به چيزى امر كرد و از چيزى نهى نمود. به اينكه اولين تسليم شونده باشد امر كرد و از اينكه مشرك باشد نهى كرد. اكنون در اين آيه به پيامبر چنين تلقين مى‏كند كه بگويد: من اگر پروردگارم را نافرمانى كنم، از عذاب روزى بزرگ كه همان قيامت است مى‏ترسم. نافرمانى خدا با ترك امر و نهى اوست و پيامبر هم مانند همه افراد بايد از ترك امر و نهى خداوند هراسناك باشد و از عذاب قيامت بترسد.

البته پيامبر خدا معصوم بود و هرگز خدا را نافرمانى نمى‏كرد، ولى در عين حال اين حكم كلى شامل حال او هم مى‏شود و اگر بر فرض محال، خدا را نافرمانى كند، او هم مانند ديگران مجازات مى‏شود. ذكر اين مطلب براى آن است ديگران تكليف خود را بدانند و بدانند كه حتى اگر پيامبر كه محبوب خداست، نافرمانى كند مجازات خواهد شد تا چه رسد به افراد معمولى و اين براى تأكيد مطلب است.

با صحبتى كه از عذاب روز قيامت به ميان آمد، در آيه بعدى اين مطلب را اضافه مى‏كند كه در آن روز هر كس كه از عذاب خدا درامان باشد و عذاب از او گردانيده شود، معلوم مى‏شود كه خدا به او رحم كرده است. منظور از اين گروه، گناهكارانى هستند كه در اثر توبه و يا شفاعت، عذاب قيامت از آنها برداشته مى‏شود و اين نشانه آن است كه خدا بر آنها رحمت آورده و رسيدن به اين مرحله، خود رستگارى و پيروزى آشكارى است.

با اين بيان، كافران و مشركان را اميدوار مى‏سازد كه اگر به سوى خدا بيايند و از شرك و كفر توبه كند، شايستگى آن را خواهند داشت كه رحمت خدا آنها را فرا گيرد و از عذاب روز قيامت باز دارد.

در آيه بعدى عموميت قدرت خدا را خاطر نشان مى‏سازد تا بدانند كه در اين جهان هيچ تأثيرگذارى جز او وجود ندارد و كسى يا چيزى توانايى آن را ندارد كه در سرنوشت انسان مؤثر باشد و اين ردّ نظر آنها درباره بتهاست كه آنها را مؤثر مى‏دانستند و كارهايى در جهت نزديكى به آنها و جلب آنها مى‏كردند.

اينك اين حقيقت والا را اعلام مى‏كند كه خير و شرّ همه در دست خداست و اگر تو را ضررى برسد، هيچ كس جز او نمى‏تواند آن را برطرف سازد و اگر خيرى برسد آن هم از خداست و خدا بر هر چيزى تواناست.

ظرافت و عمق بيان را ملاحظه كنيد؛ درباره ضرر و شرّ نمى‏گويد كه آن از سوى خداست، بلكه مى‏فرمايد اگر شرّى برسد جز خدا كسى آن را برطرف نمى‏سازد و بدينگونه در صحبت از شرّ هم خير را به خدا نسبت مى‏دهد.

نتيجه اعمال خوب و بد انسان

توجه كنيم كه جهان بر اساس خير استوار شده و خداوند هرگز بدى بندگان خود را اراده نمى‏كند و شرّ از او صادر نمى‏شود و اگر كسانى دچار مصيبت و يا شرّ مى‏شوند، در واقع ناشى ازعملكرد خود آنهاست و نتيجه اعمال بدشان است كه از روى اختيار و اراده انجام داده‏اند، ولى همين عواملى را كه باعث به وجود آمدن شرّ مى‏شود، خدا آفريده و اين قدرت و اختيار را خدا به آنها داده است و بنابراين، شرور به طور مستقيم به خود آنها و به طور غيرمستقيم به خدا نسبت داده مى‏شود؛ يعنى مى‏توانيم بگوييم كه اين مصيبت از خود آنهاست و مى‏توانيم بگوييم كه از خداست، ولى خير همواره از خداست و خدا هم به طور مستقيم و هم به طور غيرمستقيم به بندگان خود خير مى‏رساند.

اين حقيقت در آيه ديگرى از قرآن مجيد به صراحت آمده و در آن خير فقط به خدا نسبت داده شده، ولى شرّ يك بار به خدا و يك بار به انسان نسبت داده شده است با تقريبى كه بيان كرديم. اين آيه را با هم بخوانيم:

و ان تصبهم حسنة يقولوا هذه من عندالله و ان تصبهم سيّئة يقولوا هذه من عندك قل كلّ من عندالله فمال هؤلاء القوم لايكادون يفقهون حديثا. ما اصابك من حسنة فمن الله و ما اصابك من سيّئة فمن نفسك... (نساء/78-79)

و اگر آنها را خوبى برسد مى‏گويند اين از جانب خداست و اگر بدى برسد مى‏گويند اين از جانب توست. بگو همه از جانب خداوند است. پس چرا اين قوم، سخن را نمى‏فهمند. هر خوبى كه به تو برسد از خداست و هر بدى كه به تو برسد از جانب خود توست...

درباره همين آيه و اينكه چگونه شرّ را گاهى به خدا و گاهى به خود انسان نسبت مى‏دهد، در تفسير كوثر ذيل اين آيه توضيحات مفصلى داده‏ايم، رجوع شود.

قاهر بودن خداوند

در آيه بعدى به نحو ديگرى از قدرت مطلقه خداوند سخن مى‏گويد و تذكر مى‏دهد كه خداوند بر بندگان خود قاهر است؛ يعنى غلبه و تسلط كامل دارد و بالاى دست آنهاست و بنابراين هيچ كس نمى‏تواند از حوزه قدرت او بيرون شود و در برابر او مقاومت كند در عين حال اضافه مى‏كند كه خدا فرزانه آگاه است؛ يعنى كارهاى او از روى حكمت و آگاهى انجام مى‏گيرد و چنين نيست كه او از قدرت قاهره خود بدون معيار و ملاك استفاده كند.

قُلْ أَىُّ شَىْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْنى وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِىَ اِلَىَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِه وَ مَنْ بَلَغَ أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ‏لاآأَشْهَدُ قُلْ اِنَّما هُوَ اِلهٌ واحِدٌ وَ اِنَّنى بَرىآءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ «19 »الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْنآءَهُمُ اَلَّذينَ خَسِرُوآا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ «20 »

بگو چه چيزى از لحاظ گواه بودن بزرگتر است؟ بگو خداوند ميان من و شما گواه است و اين قرآن بر من وحى شده تا شما و هر كس را كه اين پيام به او برسد، بيم دهم. آيا شما گواهى مى‏دهيد كه علاوه بر خدا، معبودهاى ديگرى هم وجود دارند؟ بگو من گواهى نمى‏دهم. بگو همانا او خداى يگانه است و من از آنچه شما شريك قرار مى‏دهيد بيزارم(19) كسانى كه به آنها كتاب داده‏ايم او را (پيامبر را) مى‏شناسند همانگونه كه پسران خود را مى‏شناسند. آنها كه نفس خود را باخته‏اند و زيان كرده‏اند، آنان ايمان نمى‏آورند(20)

تفسير و توضيح

گواهى خداوند بر حقانيت پيامبر

آيه (19) قل اىّ شيئ اكبر شهادة...: مشركان مكه از هر راهى براى نفى دعوت پيامبر اسلام وارد مى‏شدند از جمله اينكه به پيامبر مى‏گفتند: چه شاهدى بر درستى ادعاى خود دارى؟ ما مى‏بينيم كه دانشمندان يهود و نصارى هم بر صدق گفتار تو گواهى نمى‏دهند.

در پاسخ اين سخن، پيامبر اسلام مأمور مى‏شود كه گواه مهم و بسيار معتبرى را به آنان ارائه دهد و آن خود خداوند است كه شاهد صدق ادعاى پيامبر است. او نخست مى‏پرسد: از نظر شاهد بودن چه چيزى بزرگتر از خداست؟ پاسخ آنها روشن است كه خواهند گفت: مسلماً خدا از هر كسى و هر چيزى راستگوتر و شايسته‏تر بر شهادت است، چون مشركان همانگونه كه پيش از اين گفتيم اصل وجود خدا را مى‏پذيرفتند و بتها را تنها به شكل واسطه مى‏پرستيدند، پس آنها هم خدا را به عنوان بزرگترين شاهد قبول داشتند. اكنون پيامبر اسلام، خدا را شاهد صدق دعوت خود معرفى مى‏كند و مى‏گويد: ميان من و شما خداوند گواه است، ولى مسأله اين است كه مشركان از كجا بدانند كه خداوند شاهد گفتار پيامبر اسلام است؟

در جمله بعدى، از اين پرسش پاسخ داده شده، به اين گونه كه مى‏فرمايد: خداوند قرآن را بر من نازل كرده و وحى نموده است تا شما و هر كسى را كه پيام من به او مى‏رسد، بيم دهم؛ يعنى نزول قرآن خود نشانى از گواه بودن خداوند بر صدق گفتار من است. اساساً معجزه‏اى كه به دست پيامبرى انجام مى‏گيرد، دليل روشنى است بر اينكه خداوند صدق دعوت آن پيامبر را تأييد مى‏كند و به راستگويى او شهادت مى‏دهد و چون قرآن كريم معجزه بزرگ حضرت محمد(ص) است، بنابراين نزول قرآن، خود دليل بر گواه بودن خدا بر درستى گفتار آن حضرت مى‏باشد.

جهانى و جاودانى بودن اسلام

در اين آيه علاوه بر اثبات گواه بودن خدا بر رسالت پيامبر اسلام، به مطلب مهم ديگرى هم اشاره شده و آن جهانى و جاودانى بودن دين اسلام است. چون گفته شده كه اين قرآن بر من وحى شده تا شما و همه كسانى را كه سخن من به آنها مى‏رسد، تبليغ كنم و اين شامل هر شخصى مى‏شود كه در هر جاى عالم و در هر زمانى پيام اسلام به گوش او مى‏رسد و بدينگونه مرز زمان و مرز مكان برداشته مى‏شود و دعوت حضرت محمد به تمام انسانها از هر نژاد و مليتى و در هر زمانى تا روز قيامت شامل مى‏شود. اين آيه نظير آيات ديگرى است كه به عموميت و جهان شمولى دعوت اسلام دلالت دارند. مانند:

و ما ارسلناك الا كافة للناس بشيرا و نذيرا(سبأ/28)

و ما تو را نفرستاديم مگر مژده دهنده و بيم دهنده براى همه مردم.

به نظر مى‏رسد كه دعوت پيامبر اسلام در سه مرحله انجام يافته است:

مرحله اول، دعوت از خويشاوندان است:

و انذر عشيرتك الاقربين(شعرا/214)

و خويشاوندان نزديك خود را تبليغ كن.

مرحله دوم، دعوت از مردم مكه و اطراف آن:

لتنذر ام القرى و من حولها(انعام/92)

تا مكه و اطراف آن را بيم دهى.

مرحله سوم، عموم بشر از هر نژاد و منطقه‏اى كه آيه مورد بحث و چند آيه ديگر بر آن دلالت دارد. به خاطر همين عموميت دعوت بود كه پيامبر خدا در سال ششم هجرت نامه‏هايى به سران و پادشاهان كشورهاى آن زمان فرستاد و آنها را به اسلام دعوت كرد.

مطلب ديگر اينكه در اينجا فقط از وظيفه «انذار» يعنى بيم دادن صحبت شده و اين در حالى است كه پيامبر علاوه بر نذير بودن، بشير هم بوده؛ يعنى هم مى‏ترسانده و هم مژده مى‏داده. اين بدانجهت است كه وظيفه اصلى او همان انداز بود، چون ترس از خداوند و ترس از مجازات عمل، عامل مهمى در هدايت مردم و الزام‏آور است، ولى مژده دادن فقط مى‏تواند يك عامل تشويقى جنبى باشد و الزام‏آور نيست؛ يعنى ممكن است كسى فقط به خاطر بهشت به برنامه‏هاى اسلام عمل نكند، ولى ترس از جهنم او را وادار به اين كار خواهد كرد و چون جنبه منذر بودن پيامبر قوى‏تر و مهمتر است، علاوه بر اين آيه در آيات متعدد ديگرى تنها از منذر و نذير بودن او سخن به ميان آمده:

تبارك الذى نزّل الفرقان على عبده ليكون للعالمين نذيرا(فرقان/1)

مبارك است خدايى كه قرآن را بر بنده خود نازل كرد تا براى جهانيان بيم دهنده باشد.

انّما انت منذر و لكلّ قوم هاد (رعد/7)

همانا تو بيم‏دهنده هستى و هر قومى هدايت كننده‏اى دارد.

در آيه مورد بحث، پس از اعلام گواه بودن خداوند بر صدق رسالت پيامبر اسلام، خطاب به مشركان گفته مى‏شود كه آيا شما شهادت مى‏دهيد كه جز خدا، خدايان و معبودهاى ديگرى هم وجود دارد؟ سپس به پيامبر امر مى‏كند كه بگويد اگر شما چنين شهادتى مى‏دهيد من هرگز چنين شهادتى را نمى‏دهم و من خدا را خداى يگانه مى‏دانم و از آنچه شما به خدا شريك قرار مى‏دهيد، بيزارم.

اهل كتاب پيامبر اسلام را به خوبى مى‏شناختند

آيه(20) الذين آتينا هم الكتاب يعرفونه كما...: در سخن مشركان چنين آمده بود كه حتى اهل كتاب از يهود و نصارى هم به حقانيت پيامبر اسلام گواهى نمى‏دهند، اينك در اين آيه روشن مى‏سازد كه اهل كتاب، پيامبر اسلام را به خوبى مى‏شناسند تا آن حدّ كه پسران خود را مى‏شناسند و نشانه‏ها و علائم پيامبر موعود را كه در تورات و انجيل آمده كاملا مى‏دانند و همان نشانه‏ها را در وجود پيامبر اسلام (ص) مى‏بينند. تا جايى كه نقل شده بعضى از دانشمندان يهود كه مسلمان شده بودند مى‏گفتند: ما پيامبر اسلام را بهتر از فرزندان خودمان مى‏شناختيم، چون در اينكه فرزند ما از خود ما باشد جاى شك و ترديد وجود داشت، ولى در اينكه محمد(ص) همان موعود تورات باشد، هيچ گونه شك و ترديدى وجود نداشت.

با اين وجود آنها به پيامبر ايمان نمى‏آوردند و آن قسمت از تورات را كه نشانه‏هاى پيامبر اسلام در آن بود از مردم معمولى پنهان مى‏كردند و اين به خاطر سودجويى و رياست‏طلبى آنها بود و مى‏ترسيدند اگر حقيقت را بگويند مقام خود را از دست بدهند. در پايان آيه از اين افراد كه حقيقت را كتمان مى‏كردند، به عنوان كسانى ياد مى‏كند كه نفس خود را زيان كرده‏اند و آن‏ها ايمان نخواهند آورد.(اين تعبير، چند صفحه پيش هم آمده بود و توضيح داديم)

وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآياتِهآ اِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ «21 »وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوآا أَيْنَ شُرَكآؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ «22 »ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ اِلاّ آأَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ «23 »اُنْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلىآ أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ «24 »

چه كسى ستمكارتر از كسى است كه بر خدا دروغ ببندد يا آيات او را تكذيب كند، همانا ستمگران رستگار نمى‏شوند(21) روزى كه همه آنها را برمى‏انگيزيم سپس به كسانى كه به خدا شريك قرار داده‏اند مى‏گوييم: شريكانى كه گمان مى‏كرديد كجا هستند؟(22) بهانه آنها جز اين نباشد كه گويد: سوگند به خدا كه پروردگار ماست، ما مشرك نبوديم(23) بنگر كه چگونه بر خود دروغ گفتند و آن چيزى كه به دروغ (برخدا)بسته بودند، از آنها گم شد(24)

تفسير و توضيح

تكذيب پيامبر از سوى مشركان

آيه (21) و من اظلم ممن افترى على الله كذبا...: براى توبيخ بيشترِ مشركان و منكران رسالت پيامبر اسلام، مى‏پرسد چه كسى ستم‏كارتر از كسى است كه بر خدا دروغ بندد و معبودهاى باطل و بتها را شريك او قرار بدهد و يا آيات و معجزات الهى را كه دليل روشنى بر حقانيت پيامبر اسلام است، تكذيب كند؟ اين هر دو حالت در مشركان مكه وجود داشت. آنها هم شريكان دروغينى براى خدا قرار مى‏دادند و به او دروغ مى‏بستند و هم نبوت پيامبر اسلام را انكار مى‏كردند و معجزات و آياتى را كه نشانه راستگويى او بود دروغ مى‏پنداشتند.

كسى كه هم خدا و هم پيامبر را تكذيب كند، بزرگترين ستم را، هم در حق خود و هم درباره خدا و پيامبر كرده است. بدون شك چنين ستمى مجازات سختى دارد و چنين ستمكارى هرگز روى رستگارى را نخواهد ديد.

اينكه در اين آيه، شرك به عنوان بزرگترين ستم معرفى شده، براى آن است كه شرك و دورى از خدا، اساس همه گمراهى‏ها و گناهان است و هم بيگانگى با فطرت بشرى است.

از يك سو كسى كه ايمان ندارد، دست به هر جنايتى مى‏زند و رادع و مانعى بر سر راه او نيست و اين، ظلم به جامعه بشرى و ظلم به خويشتن است و از سوى ديگر چنين شخصى نعمتهاى انبوه خداوند را ناديده مى‏گيرد و با جهان آفرينش و هدف خلقت بيگانه مى‏شود و اين ناسپاسى و ستم بزرگ بر خداوند است.

در آيات ديگر نيز، شرك به عنوان ستمى بزرگ كه قابل بخشش نيست معرفى شده است؛ مانند سخنى كه قرآن از قول لقمان خطاب به فرزندش نقل مى‏كند:

و اذ قال لقمان لابنه و هو يعظه يا بنىّ لا تشرك بالله انّ الشرك لظلم عظيم(لقمان/13)

هنگامى كه لقمان به فرزند خود در حالى كه او را موعظه مى‏كرد، گفت: پسرك من به خدا شريك قرار مده كه شرك ظلمى بزرگ است.

بدينگونه از نظر منطق قرآن شرك بزرگترين ستم تلقى شده است و اگر در بعضى از آيات ديگر هم چيزهايى را به عنوان بزرگترين ستم معرفى كرده همه آنها بازگشت به شرك مى‏كند.

دروغ گفتن مشركان در روز قيامت

آيات (24-22) و يوم نحشرهم جميعا ثم نقول للذين اشركوا...: در اينجا صحنه‏اى از صحنه‏هاى روز قيامت را بيان مى‏كند كه در آن خداوند با مشركان سخن خواهد گفت و آنها بهانه‏هاى سست و واهى خواهند آورد و بالاخره مجازات خواهند شد.

مى‏فرمايد: به ياد آور روزى را كه همه اين مشركان را در آن روز جمع مى‏كنيم و گرد هم مى‏آوريم (منظور از آن روز، روز قيامت است) سپس به كسانى كه براى خدا شريك قرار داده‏اند مى‏گوييم: كجايند آن شريكانى كه شما گمان مى‏كرديد؟ اين پرسش از آن جهت است كه مشركان در دنيا چنين گمان مى‏كردند كه بتها و معبودهاى باطل آنها در مواقع خطر آنهارا يارى مى‏كنند. در روز قيامت در آن ورطه هولناك، اين مشركان از هر وقت ديگرى به كمك و يارى نياز دارند. حال از آنها پرسيده مى‏شود همان شريكانى را كه معتقد بوديد اكنون كجا هستند و چرا به يارى شما نمى‏آيند؟

آنها پاسخى ندارند بگويند، ولى از باب اينكه بهانه‏اى بياورند و خود را نجات دهند، متوسل به دروغ مى‏شوند و دربرابر خدا سوگند ياد مى‏كنند كه ما در دنيا مشرك نيوديم! آنها خيال مى‏كنند دروغ گفتن و استفاده از سوگند دروغ در آخرت هم كار ساز است و تلاش مى‏كنند كه با اين دروغها خود را موجه جلوه دهند، غافل از اينك آنجا عالم آخرت است كه روز آشكار شدن پنهانهاست و طرف مقابل آنها خداوند است كه از همه چيز خبر دارد.

در آيه بعدى براى برانگيختن تعجب شنونده از سخن آنها، مى‏فرمايد: بنگر كه چگونه بر خود دروغ مى‏بندند و بنگر كه چگونه آن شريكان دروغينى كه بر خدا بسته بودند، از آنها گم شد؛ يعنى آن شريكان به سراغشان نيامد كه نجاتشان بدهد.

از اين آيه و چندين آيه ديگر فهميده مى‏شود كه در عالم آخرت كه عالم يقين و كشف و شهود و پيدا شدن نهانهاست، باز كسانى به دروغ متوسل مى‏شوند و اين حالت را كه در دنيا داشته‏اند و جزء ذات آنها شده است، در آخرت هم بروز مى‏دهند حتى اگر به بيهودگى آن يقين داشته باشند. اينكه بعضيها دروغ گفتن برخى از افراد در عالم آخرت را بعيد مى‏دانند و اينگونه آيات را به نحوى توجيه مى‏كنند، استبعادشان بى‏مورد است؛ زيرا با وجود چنين آياتى كه به صراحت بر مطلب دلالت دارد، ديگر جاى شك و ترديد و استبعاد نيست و اساساً افرادى كه در دنيا به سخن دروغ و سوگند دروغ عادت كرده‏اند و طبع و ذات آنها با دروغ خو گرفته است، اين صفات مانند هر صفت ديگر در آخرت هم با آنهاست و آنها از وحشت آن روز به هر وسيله‏اى از جمله سوگند دروغ متوسل مى‏شوند حتى اگر بدانند كه فايده‏اى ندارد. درست است كه در آخرت تكليف نيست، ولى مجرمان براى نجات خود تلاش خواهند كه و به دنبال شفيعانى خواهند بود و با سخنانى كه به زبان خواهند آورد و دروغهايى كه خواهند گفت سعى در جلب نظر شفيعان خواهند كرد. قرآن آشكار از دروغ گفتن مجرمان و سوگندهاى دروغ آنها خبر مى‏دهد و اين مطلب علاوه بر آيه مورد بحث در آيات ديگر هم آمده است مانند:

يوم يبعثهم الله جميعا فيحلفون له كما يحلفون لكم و يحسبون انهم على شيئ الا انّهم هم الكاذبون (مجادله/18)

روزى كه خداوند همه آنها را برانگيزد پس براى خدا سوگند ياد مى‏كنند همانگونه كه براى شما سوگند مى‏خورند و گمان مى‏كنند كه آنها بر چيزى هستند آگاه باشيد كه آنها درغگويانند.

با وجود چنين آيات صريح و روشنى ديگر جاى بحث وجود ندارد و بايد پذيرفت كه مجرمان در قيامت به دروغ و سوگند دروغ متوسل خواهند شد با اينكه مى‏دانند اين سخنان فايده‏اى ندارد و در روايتى آمده است كه مجرمان در مراحل نخستين قيامت دروغ مى‏گويند، ولى بعدها ديگر از آن مأيوس مى‏شوند و دروغ را ترك مى‏كنند.

وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ اِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وِ فآى آذانِهِمْ وَقْرًا وَ اِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتّىآ اِذا جآءُوكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوآا اِنْ هذآ اِلاّ آأَساطيرُ الْأَوَّلينَ «25 »وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ اِنْ يُهْلِكُونَ اِلاّآ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ«26 »

از آنها كسانى هستند كه به تو گوش مى‏دهند و بر دلهاى آنان پوششهايى قرار داده‏ايم كه مبادا آن را بفهمند و در گوشهايشان سنگينى گذاشته‏ايم؛ و اگر هر نشانه‏اى را ببينند، به آن ايمان نمى‏آورند و چون به نزد تو آيند، با تو ستيز مى‏كنند، آنها كه كافر شده‏اند مى‏گويند: اين، چيزى جز افسانه‏هاى پيشينيان نيست(25) و آنان (مردم را) از آن (قرآن) باز مى‏دارند و خود نيز از آن دورى مى‏كنند و جز خويشتن را هلاك نمى‏سازند، ولى نمى‏فهمند (26)

تفسير و توضيح

حجاب بر دلهاى كافران

آيه (25) و منهم من يستمع اليك و جعلنا على...: زمانى كه پيامبر اسلام در مكه بود هر جا فرصتى پيش مى‏آمد قرآن تلاوت مى‏كرد و بعضى از مشركان گاهى آشكارا و گاهى پنهانى به آيات قرآن گوش مى‏دادند. گوش دادن آنها يا براى اين بود كه مى‏خواستند بدانند محمد(ص) چه چيز تازه‏اى آورده و يا براى شيرينى آيات قرآن بود و به هر حال آنها به قرآن گوش مى‏دادند، ولى هدايت نمى‏شدند و در آيات قرآنى تدبر و انديشه نمى‏كردند. اين آيه در بيان اين حالت مشركان چنين اظهار مى‏دارد:

از آنها كسانى هستند كه به تو گوش فرا مى‏دهند، ولى در دلهاى آنها پوششهايى نهاده‏ايم تا آن را نفهمند و بر گوشهايشان سنگينى قرار داده‏ايم!

اينكه خداوند بر دلهاى كسانى مهر مى‏زند و يا بر آن پوشش و پرده‏اى قرار مى‏دهد و در نتيجه آنها از فهم حقايق آيات الهى ناتوان مى‏شوند، در چندين آيه از قرآن مجيد آمده است و منظور از آن اين است كه چنين افرادى در اثر انتخاب راه غلط و عناد و ستيز با حق كه از روى آزادى انجام مى‏دهند، آنچنان در گمراهى پيش مى‏روند كه ديگر خود را از مسير هدايت الهى خارج مى‏كنند و پوششها و پرده‏ها در جلو بينش آنها قرار مى‏گيرد و از آنها سلب توفيق مى‏شود. بنابراين، سقوط در اين ورطه هولناك، نتيجه اعمال خود آنهاست و هيچگونه جبرى در كار نيست و به طور مكرّر گفته‏ايم كه هدايت الهى چند گونه است يكى هدايت عام خداست كه شامل مؤمن و كافر مى‏شود و ديگرى هدايت خاص اوست كه فقط شامل مؤمن مى‏شود و كافر تا وقتى خود را در مسير اين هدايت خاص قرار نداده نمى‏تواند از آن استفاده كند.

آياتى كه درباره مهر زدن يا پوشش قرار دادن بر دلهاى كافران آمده بسيار است و از جمله آنهاست آياتى كه در زير مى‏خوانيم:

ختم الله على قلوبهم و على سمعهم و على ابصارهم غشاوة(بقره/7)

خداوند بر دلها و گوشهايشان مهر زده و بر ديدگانشان پرده‏اى است.

و جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون الاخرة حجابا مستورا(اسراء/45)

و ميان تو و كسانى كه به آخرت ايمان ندارند، پرده‏اى پنهانى قرار داده‏ايم.

انّا جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه و فى آذانهم وقرا (كهف/57)

همانا بر دلهايشان پوششهايى قرار داديم مبادا كه بفهمند و در گوشهايشان سنگينى نهاديم.

جالب اينكه گاهى انسان به مرحله‏اى از گمراهى مى‏رسد كه اين حالت را در خود مى‏فهمد و احساس مى‏كند:

و قالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه و فى آذاننا وقر (فصلت/5)

و گفتند: دلهاى ما از آنچه ما را به سوى آن مى‏خوانيد در پوششهايى است و در گوشهاى ما سنگينى است.

درباره اين موضوع رجوع شود به تفسير كوثر جلد اول صفحه 56 (بحثى درباره مهرزدن خدا بر دلهاى كافران)

در ادامه آيه مورد بحث آمده است كه اين كافران هر گونه نشانه و معجزه‏اى را ببينند ايمان نمى‏آورند و اين نتيجه همان حجابى است كه بر دلهاى آنهاست و چون پيش تو آيند با تو مجادله و ستيز مى‏كنند و راجع به قرآن داورى آنها چنين است كه آيات قرآنى چيزى جز افسانه‏هاى پيشينيان نيست. آنها قرآن را چيزى در رديف افسانه‏هاى ايران و روم و داستانهاى رستم و اسفنديار قلمداد مى‏كردند تا از عظمت آن بكاهند و گاهى هم قرآن را سحر و جادو معرفى مى‏كردند:

و اذا تتلى عليهم آياتنا بيّنات قال الذين كفروا للحقّ لما جائهم هذا سحر مبين(احقاف/7)

و چون آيات روشن ما به آنها تلاوت مى‏شود كافران درباره حق چون به آنها آيد، گويند: اين سحرى آشكار است.

داستان وليد حكيم بزرگ عرب كه پس از انديشه‏هاى بسيار، قرآن را سحرى تأثير كننده معرفى كرد، در سوره مدثر آمده است (آيات 11 ـ 26)

بازداشتن مردم از شنيدن قرآن

آيه(26) و هم ينهون عنه و ينأون عنه...: اين كافران كه چنين قضاوت نابخردانه‏اى درباره قرآن داشتند، هم ديگران را از قرآن باز مى‏داشتند و هم خودشان از آن دورى مى‏كردند و اين بالاترين بدبختى براى انسان است كه علاوه بر گمراهى خود، باعث گمراهى ديگران هم بشود و وزر و بال آنها را به گردن گيرد. اينان جز خودشان را هلاك نمى‏كنند، ولى نمى‏فهمند، چون گمراهى ديگران به وسيله اينها، عذابى بر عذابشان مى‏افزايد.

در اين آيه ضمير (عنه) در هر دو جا به قرآن برمى‏گردد كه در آيه پيش صحبت از آن بود و كافران آن را افسانه پيشينيان خواندند. بازداشتن مردم از قرآن به اين صورت بود كه مشركان شنيدن قرآن را قدغن كردند و قصه‏گويانى را مأموريت دادند كه در هر كجا محمد(ص) قرآن تلاوت مى‏كند شروع به قصه‏گفتن كنند تا مردم به قرآن گوش ندهند:

و قال الذين كفروا لاتسمعوا لهذا القرآن و الغوا فيه (فصلت/26)

و كسانى كه كافر شدند گفتند به اين قرآن گوش ندهيد و در آن، سخن بيهوده قرار دهيد.

آنچه گفتيم مفهوم روشنى از آيه است كه سياق و ظاهر آيه به آن دلالت مى‏كند، ولى بعضى از مفسران گفته‏اند كه ضمير (عنه) به شخص پيامبر برمى‏گردد و منظور آيه اين است كه كافران مردم را از آزار كردن به محمد(ص) دور مى‏كردند و به او ايمان نمى‏آوردند و مقاتل بن سليمان گفته است كه منظور، ابوطالب عموى پيامبر بود ك از طرفى از پيامبر در برابر دشمنان حمايت و دفاع مى‏كرد و از طرف ديگر به دين او ايمان نياورده بود.

سخن مقاتل بن سليمان سخن باطل و نادرستى است، چون علاوه بر اينكه ظاهر آيه به آن دلالت نمى‏كند، با حقايق تاريخى هم سازگار نيست؛ زيرا كه به عقيده شيعه و بعضى از اهل سنّت ، ابوطالب مسلمان بود و به پيامبر ايمان آورده بود و ايمان او از شعرهايش كه خوشبختانه بر جاى مانده است، به خوبى آشكار است(براى روشن شدن مطلب رجوع شود به كتاب محققانه ابوطالب مؤمن قريش نوشته خنيزى)

وَ لَوْ تَرىآ اِذْ وُقِفُوا عَلَى النّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ «27 »بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ اِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ «28 »وَ قالُوا اِنْ هِىَ اِلاَّ حَياتُنَا الْدُّنْيا وَ ما نَحْنُ بِمَبْعُوثينَ «29 »وَ لَوْ تَرىآ اِذْ وُقِفُوا عَلى رَبِّهِمْ قالَ أَلَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى وَ رَبِّنا قالَ فَذُوقُوا الْعَذابَ بِما كُنْتُمْ تَكْفُرُونَ «30 »

اگر بينى هنگامى را كه آنان را بر آتش نگهداشته‏اند(چيز هولناكى خواهى ديد) مى‏گويند: اى كاش بازگردانيده مى‏شديم و آيات پروردگارمان را تكذيب نمى‏كرديم و از مؤمنان مى‏شديم(27) بلكه آنچه پيشتر پنهان مى‏كردند بر آنان آشكار گرديد و اگر آنها باز گردانيده شوند، باز به آنچه از آن نهى شده‏اند برمى‏گردند و همانا آنان دروغگويانند(28) و گفتند: زندگى ديگرى جز زندگى دنيايى ما وجود ندارد و ما برانگيخته شدنى نيستيم(29) و اگر ببينى هنگامى را كه آنان در مقابل پروردگارشان نگهداشته شده‏اند(چيز هولناكى خواهى ديد) مى‏گويد: آيا اين حق نيست؟ مى‏گويند: آرى سوگند به پروردگار ما! مى‏گويد: پس در برابر آنچه به آن كفر ورزيديد، عذاب را بچشيد(30)