تفسير الميزان جلد ۸
سوره اعراف

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۳ -


جمله (ان لو نشاء اصبناهم ...)، نيز مفعول فعل (يهد) است ، و منظور از (كسانى كه زمين را ارث برده اند) (نسل حاضر در زمان نزول آيه است ) كسانى هستند كه زمين را از نياكان خود ارث برده اند. و خلاصه ، معناى آيه اين است كه : آيا نسل آن اقوامى كه ما آنان را به كيفر گناهانشان نخست امتحان نموده و سپس مهر بر دلهايشان نهاده و قدرت شنيدن مواعظ انبياء را از آنان سلب كرديم و در آخر هم هلاك شان ساختيم اين معنا را به دست نياوردند كه اگر بخواهيم مى توانيم خود آنان را نيز مانند نياكانشان عذاب كنيم ، بدون اينكه چيزى و يا كسى بتواند جلو عذاب ما را بگيرد، و يا بتوانند به وسيله چيزى خود را از آن حفظ كنند؟
چند وجه از وجوهى كه در معناى آيه : (اولم يهد للذين يرثون الارض ...) گفته شدهاست .
بسيارى گفته اند: كلمه (يهد) در اينجا در لازمه معنايش استعمال شده ، و معناى آن اين است كه : آيا هدايت ، معرفت ايشان را به اين پايه نرسانيده كه بدانند اگر ما بخواهيم به كيفر گناهانشان هلاك شان مى كنيم ، همچنانكه در آيه شريفه (اولم يهد لهم كم اهلكنا من قبلهم من القرون يمشون فى مساكنهم ) نيز به همين معنا آمده است .
جمله (و نطبع على ق لوبهم فهم لا يسمعون ) عطف است بر جمله (اصبناهم ) چون كلمه (اصبنا) گر چه ماضى است و ليكن در معناى مستقبل است ، و معناى اين معطوف و معطوف عليه اين است كه آيا اين معنا كه اگر ما بخواهيم آنان را به كيفر گناهانشان مؤ اخذه مى كنيم و بر دلهاشان مهر مى زنيم ، آنان را هدايت نكرده ؟.
بعضى ها هم گفته اند: جمله (و نطبع ...)، جمله اى است معترضه و از باب (الكلام يجر الكلام ) در اينجا آمده است . البته در معناى آيه وجوه ديگرى هم هست كه چون فايده اى در آنها نيست از نقلش صرفنظر كرده ، م ى گذريم .
تفسير و شرح آيه شريفه : (تلك القرى نقص عليك ...) 


تلك القرى نقص عليك من انباءها...


آيه (و ما ارسلنا فى قريه من نبى ) و يكى دو آيه بعد از آن ، داستان سابق الذكر را خلاصه مى كند، و اين دومين بار است كه داستان مزبور خلاصه گيرى مى شود.
فرق بين تلخيص اول و اين تلخيص اين است كه تلخيص اول داستان را از نظر كارهايى كه خداوند در حق ايشان انجام داده بود، در اخذ به (باساء) و (ضراء) و تبديل (سيئه ) به (حسنه ) و اخذ ناگهانى و بدون اطلاع ايشان خلاصه گيرى مى كرد، و تلخيص دوم داستان را از نظر حالى كه خود ايشان در برابر دعوت الهى داشتند خلاصه گيرى نموده و مى فرمايد: پيغمبرانشان با معجزات و دلائل روشن آمدند، و ليكن ايشان ايمان نياوردند، و چون قبلا پيغمبران خود را تكذيب كرده بودند ديگر نمى توانستند ايمان بياورند، و اين همان مهر نهادن بر دلها است .
(فما كانوا ليومنوا بما كذبوا من قبل ) - از ظاهر آيه چنين بر مى آيد كه كلمه (بما) متعلق به جمله (ليومنوا) است ، و بنابراينكه چنين باشد، حرف (ما) موصوله خواهد بود. جمله (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل و هرگز ايمان نمى آوردند به چيزى كه قبلا تكذيبش كرده بودند) هم كه همين مضمون را افاده مى كند مويد موصوله بودن لفظ (ما) است . براى اينكه اين معنا در آيه مذكور روشن تر به چشم م مى خورد، چون كه دارد: (بما كذبوا به ) و ضمير (ها) در (به ) دليل روشنى است بر اينكه لفظ (ما) موصوله است ، بنابراين برگشت معناى آيه به اين مى شود كه : ايشان تكذيب كردند آنچه را كه بار اول به آن دعوت شدند، و در بار دوم هم كه از راه نبوت دعوت شدند ايمان نياوردند.
و نيز ظاهر جمله (فما كانوا ليومنوا) مؤ يد آن است ، براى اينكه اين سنخ تركيب و جمله بندى دلالت دارد بر اينكه ايشان قبلا هم آمادگى نداشتند، مثلا وقتى مى گوييم : (ما كنت لاتى فلانا) يا مى گوييم : (ما كنت لا كرم فلانا و قد فعل كذا) معنايش اين است كه من هرگز حاضر نيستم به ديدن فلانى بيايم ، و نمى توانم خود را آماده و حاضر كنم كه از او احترام به عمل آورم با آن كارهايى كه كرد. در قرآن كريم هم كه مى فرمايد: (ما كان الله ليذر المؤ منين على ما انتم عليه حتى يميز الخبيث من الطيب ) معنايش اين است كه خداوند حاضر نبوده و نيست كه مؤ منان را بر اين حال كه شمائيد بگذارد، تا آنكه پليد را از پاك جدا كند.
و نيز آنجا كه مى فرمايد: (لم يكن الله ليغفر لهم و لا ليهديهم سبيلا) معنايش اين است كه خداوند بنايش بر اين نبوده كه ايشان را بيامرزد، و نه اينكه به راهى هدايت شان كند. آيه بعد از آيه مورد بحث هم كه مى فرمايد: (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين ) اين معنا را تاءييد مى كند، براى اينكه ظاهر سياقش مى رساند كه نسبت به جمله (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا من قبل ) عطف تفسير است ، و آن را به اين بيان شرح و تفسير مى كند كه ايشان قبلا با خدا عهدى بسته بودند و نسبت به آن عهد وفا نكرده و بلكه در همان موقع عهد بستن زير بار نرفته و عهد خدا را تكذيب كردند. وقتى هم كه انبياء برايشان معجزاتى آوردند ايشان را تكذيب كرده ، و به آنان ايمان نياوردند، و اين ايمان نياوردنشان بخاطر همان تكذيبى است كه قبلا كرده بودند.
آيه مورد بحث دنباله اى دارد كه مى رساند اين ايمان نياوردن ايشان كه خود مسبب از تكذيب سابق شان بود يكى از مصاديق مهر بر دل داشتن است ، و آن دنباله عبارت است از جمله (كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين ). و مقصود از اين جمله كه مى فرمايد: (خداوند اينچنين بر دلهاى كفار مهر مى زند) اين است كه خداوند صفت تكذيب انبياء و لجاجت در مقابل آنها را در دلهايشان راسخ و جايگزين كرده ، بطورى كه ديگر جايى براى قبول و پذيرفتن دعوت انبياء (عليهم السلام ) در آن نمانده ، چون همه ظرفيت آن مشغول به ضد دعوت آنان است .
بنابراين ، آيه مورد بحث و آيه بعديش همان معنايى را مى رسانند كه دو آيه اول آيات مورد بحث در صدد بيان آن است ، زيرا اين دو آيه نيز مانند آن دو آيه سنت پروردگار را چنين توصيف مى كنند كه خداوند نخست آيات و معجزاتى كه دلالت كند بر حقانيت اصول دعوت انبيا - از توحيد و غير آن - فرستاده ، و به منظور راه يافتن بندگان به در خانه اش و آشنا شدنشان به آن درگاه دچار باساء و ضراءشان نموده ، پس آنگاه سنت تبديل سيئه به حسنه را اجراء و در آخر مهر بر دلهايشان مى زند.
بنابراين معنى آيه مورد بحث اين مى شود كه : انبياى آنها به سويشان آمدند و ليكن از آنجايى كه به آيات داعيه بر تضرع و بر شكر نعمت ايمان نياورده بودند و در آن ترديد نموده و آن را بر عادت دهر حمل كرده بودند از اين رو آيات نازله به انبياى خود را نيز تكذيب نموده و چون ايشان را به دين حق دعوت كردند زير بار نرفتند، زيرا خداى تعالى دل هاى ايشان را به خاطر تكذيبى كه قبلا كرده بودند مهر كرده بود.
خلاصه اينكه ايمان نياوردن كفار به دعوت انبياء در اثر مهرى است كه خدا بر دلهايشان زد، و مهر خدا هم اثر تكذيبى است كه نسبت به دلالت باساء و ضراء و سپس دلالت تبديل سيئه به حسنه بر وجود صانع روا داشته و گفتند باساء و ضراء كار دهر است .
آيه شريفه (و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا و جاءتهم رسلهم بالبينات و ما كانوا ليومنوا كذلك نجزى القوم المجرمين ) و همچنين آيه (ثم بعثنا من بعده - يعنى نوح (عليه السلام ) - رسلا الى قومهم فجاوهم بالبينات فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل كذلك نطبع على قلوب المعتدين ) نيز همين معنا را مى رساند. پس اينكه در آيه مورد بحث فرمود: (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا من قبل ) تفريع بر جمله (و لقد جاءتهم رسلهم بالبينات ) است ، و منظور از (ما كذبوا) همان آيات آفاقى و انفسى و دلائل روشنى است كه انبياء به وسيله آنها به سوى خدا دعوتشان مى كردند، زيرا همه اينها آيات خدايند. و منظور از تكذيب سابق آنان تكذيب و زير پا گذاشتن حكم عقل است . و منظور از ايمان نياوردن در مرحله دوم نپذيرفتن دعوت انبياء است ، چون قبل از اينكه انبياء آنان را به دين توحيد دعوت كنند عقول خود آنان با مشاهده آيات خدايى حكم مى كرد به مربوب بودن آنان براى پروردگار متعال و اينكه جز پروردگار رب ديگرى بر ايشان نيست ، پس كفار قبل از ايمان نياوردن به انبياء حكم عقل خود را تكذيب كرده اند. و به اين اعتبار معناى آيه مورد بحث اين خواهد بود كه : كفار به آياتى كه انبياء، آنان را به وسيله آن آيات تذكر مى دهند ايمان آور نيستند، براى اينكه به آياتى هم كه عقولشان با آن آيات تذكرشان مى داد ايمان نياوردند، خداوند آن آيات (زلزله ، صاعقه و امثال آن ) را فرستاد تا به حكم عقل به درگاه پروردگارشان ملتجى شده و قدر عافيت را دانسته شكر آن را بهتر بجا آورند، و ليكن بجا نياوردند، و گفتند اين تحولات مربوط به طبيعت است .
از اين روى بايد گفت منظور از عهدى كه در آيه (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين ) است همين احكامى است كه خداوند به عقل آنان داده كه يكى از آن احكام اين است كه جز او را نپرستند: (ان لا تعبدوا الا اياه ) و قهرا منظور از فسق هم مخالفت و خروج از حكم عقل و وفا نكردن به اين عهد خواهد بود.
نكته اينكه حكم عقل را سابق بر حكم انبياء دانست اين است كه احكام عقلى عهدهايى است كه خداى سبحان در حين خلقت بشر و آن روزى كه پدر بشر را صورتگرى مى كرد از وى گرفت ، آن روز بعد از آنكه آدم را كه در حقيقت الگوى انسانيت بود آفريد و ملائكه را ماءمور به سجده بر او كرد و او را در بهشت منزل داد و پس از آن ماءمورش كرد تا به زمين فرود آيد و از او عهد و پيمان گرفت كه او و ذريه او تنها وى را بپرستند، و چيزى را در پرستش شريك او نگيرند، البته در آن روز چيزهايى را هم مقدر نمود و سرنوشت هايى هم تعيين كرد، كه اقتضاء داشت گروهى هدايت شوند و گروه ديگرى از نعمت هدايت محروم بمانند، و همينطور هم شد، وقتى بشر اولى به زمين فرود آمد و ذريه اش شروع به سير در مسير زندگى دنيوى كرد، عده اى هدايت يافته و عده ديگرى از وفاى عهد خدا سر باز زدند، و همچنين در انكار خود اصرار ورزيدند تا آنجا كه خداوند بر دلهايشان مهر نهاد و ضلالت در دنيا به بيانى كه در تفسير آيه (كما بداكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلاله ) گذشت بر آنان حتمى گرديد.
بنابراين معناى آيه اين مى شود: (فما كانوا ليومنوا اينها ايمان آور به دعوت انبياء نيستند)، (بما كذبوا من قبل به خاطر اينكه عهد نخستين را نپذيرفتند)، (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد ما از بيشترشان وفاى به عهد نخستين را نديديم )، (و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين بلكه يافتيم بيشترشان را فاسق ، يعنى خارج از حكم آن عهد).
البته اين معناى ديگرى است براى آيه ، و ليكن با معنايى كه در سابق براى آيه كرديم منافاتى ندارد، براى اينكه اين دو معنا در طول هم قرار دارند نه در عرض ، تا متعارض و متنافى باشند. معناى دوم راه سعادت و شقاو ت انسان را به مقتضاى قضا و قدر الهى امرى مقدر و معين مى داند، و معناى اول سعادت و شقاوت او را در دنيا امرى ممكن و در تحت اختيار و انتخاب او مى داند، و اين دو با هم هيچ منافاتى ندارند.
اقوال متعدد ديگرى كه در تفسير آيه فوق گفته شده است  
درباره تفسير آيه مورد بحث اقوال ديگرى است كه ذيلا نقل مى شود:
1- مراد از (تكذيب سابق ) تكذيبى است كه از موقع آمدن پيغمبران تا موقع در افتادن و لجاج و عناد كردن با آنان از خود نشان مى دادند، و مراد از اينكه فرمود: (اينها از اول ايمان آور نبودند) كفرى است كه در حين اصرار و لجاجت خود مى ورزيدند، و بنابراين ، معناى آيه اين است كه انتظار نبايد داشت از اينها كه در حين عناد و لجاجت ايمان بياورند، چون اينها در همان اوائل دعوت هم ايمان نياورده و آن را تكذيب كردند.
اين تفسيراز نظر اينكه هيچ شاهدى از لفظ و ظاهر آيه بر آن نيست تفسيرى است سخيف و بى اساس .
2 - مراد از تكذيب سابق تكذيب اصول دين و معارفى است از قبيل توحيد، معاد، حسن - عدالت ، زشتى ظلم و ساير مستقلات عقلى كه اختلافى در آن نيست ، و مراد از تكذيب بعديشان تكذيب جزئيات و فروع دين است ، و معنايش اين است كه : (فما كانوا ليومنوا اينها به اين شرايع و فروع دين ايمان نخواهند آورد، چون قبل از اين يعنى آن موقعى كه دعوت دينى كلى و اجمالى بود، ايمان نياوردند).
اشكال اين وجه اين است كه با ظاهر آيه موافقت ندارد، زيرا كفر به خدا و هر حكم فطرى و عقلى ديگر را تكذيب نمى گويند، و در آيه عمل سابق كفار را تكذيب خوانده . بعلاوه ، قرائنى كه قبلا گفتيم در آيه است مخالف با اين وجه است .
3 - اين آيه همان معنايى را مى رساند كه آيه شريفه (و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه ) در مقام بيان آن است ، و معنايش اين است كه اينها ايمان آور نيستند، و لو اينكه ما هلاك شان كرده و دوباره زنده شان كنيم باز همان تكذيب اول را از سر خواهند گرفت . و اين سست ترين وجهى است كه در تفسير آيه گفته شده .
4 - ضمير در (كذبوا) به اسلاف آنان و ضمير در (ليومنوا) به ذريه و اخلافشان بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه : اين اخلاف ايمان نخواهند آورد، چون اينها نسل همان اسلافى هستند كه انبياء را تكذيب مى كردند.
اشكال اين وجه نيز اين است كه بدون دليل است ، و ظاهر سياق جمله (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا) اين است كه مرجع ضمير در (كانوا) و در (ليومنوا) و در (كذبوا) هر سه يكى است ، البته اين وجه را مى توان طور ديگرى تقرير كرد كه با وجه آينده يكى شود.
5 - كلام در اين آيه روى اين مبنا است كه اسلاف و اخلاف يكجا و به منزله شخص واحد تصور شوند، بطورى كه تكذيب اسلاف و زير بار انبياء نرفتن آنان تكذيب اخلاف بوده و ايمان نياوردن اخلاف ايمان نياوردن اسلاف هم شمرده شود،
و در حقيقت اين آيه نظير آياتى است كه اهل كتاب و مخصوصا يهودى هاى زمان پيغمبر را به اعمال زشت و كفرى كه نياكان و اسلاف آنان مرتكب شده بودند، مواخذه مى كند، و ظلم سابقين آنان را به لاحقين و آيندگان نسبت مى دهد. بنابراين ، معناى آيه چنين مى شود: بشر از روزى كه خلق شد تا به امروز در هر عصرى انبيايى به سوى آنان فرستاده مى شد و اين انبياء همواره براى بشر آيات و بيناتى مى آوردند، و ليكن با تكذيب آنان بر مى خوردند، پس توقع مدار كه نسل حاضر بشر به چيزى كه نسل سابق آن را تكذيب كرده بود ايمان بياورد.
اشكال اين وجه اين است كه گر چه در جاى خود معنايى است صحيح ، و ليكن سياق آيه با آن سازگار نيست ، زيرا سياق آيه سياق بيان حال امم گذشته است ، نه حال گذشته و حاضر از نسل بشر، به شهادت جمله (تلك القرى نقص عليك من انبائها) كه مى فرمايد: (اينك داستانهاى اهل آن قريه ها را برايت شرح مى دهم )، و اگر مربوط به گذشته و حاضر نسل بشر بود و همه به وحدت ممتدى به امتداد قرون گذشته موجودى واحد و داراى اول و آخر فرض شده بودند كه آخرش به خاطر تكذيب اولش كفر ورزيده ، جا داشت به بيانى تعبير كند كه اين امتداد و استمرار را برساند، مثلا بفرمايد: (كانت تاتيهم رسلهم بالبينات همواره پيغمبرانشان برايشان بينه و معجزه مى آوردند)، نه اينكه بفرمايد: (جاءتهم پيغمبرانشان به سويشان آمدند) زيرا اين تعبير ظهور در يكبار و دو بار دارد نه استمرار - دقت بفرماييد -.
همچنانكه در آيه (كلما جاءهم رسول بما لا تهوى انفسهم فريقا كذبوا و فريقا يقتلون ) با اينكه چه بسا مباشرين قتل انبياء غير از تكذيب كنندگان بودند، مع ذلك بخاطر همينكه خلف (تكذيب كنندگان ) و سلف (كشندگان انبياء) را امت واحدى فرض كرده هم تكذيب را به همه آنان نسبت داده و هم كشتن انبياء را. و همچنين آيه (ذلك بانه كانت تاتيهم رسلهم بالبينات فقالوا ابشر يهدوننا فكفروا و تولوا و استغنى الله ) و آيه (ثم بعثنا من بعده رسلا الى قومهم فجاوهم بالبينات فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل ) كه راجع به داستان انبياى بعد از نوح (عليه السلام ) است ،
زيرا مفاد اينكه مى فرمايد: (مبعوث كرديم بعد از نوح پيغمبرانى به سوى قومش ) اين است كه هر پيغمبرى را به سوى قوم خودش ‍ مبعوث كرديم .
6- (باء) در كلمه (بما) براى سببيت و (ما) مصدريه است ، و مراد از تكذيب قبلى آنان عادتى است كه ايشان در تكذيب رسل و يا هر مطلب حقى كه پيشامدشان مى كرد داشتند، و معناى آيه اين است كه : اينها بخاطر آن عادتى كه به تكذيب رسل و هر حق ديگرى داشته و مكرر از خود نشان داده اند هرگز به پروردگار خود ايمان نمى آورند.
اشكال اين وجه اين است كه به شهادت آيه (14) سوره (يونس ) كه لفظ (به ) را اضافه كرده و فرموده : (فما كانوا ليومنوا بما كذبوا به من قبل ) لفظ (ما) در آيه مورد بحث نيز مصدريه نيست ، بلكه موصوله است ، علاوه بر اين ، ظاهر خود آيه مورد بحث هم شهادت مى دهد بر اينكه لفظ (باء) در (بما) صرفا براى متعدى كردن فعل (ليومنوا) است ، نه سببيه . از همه اينها گذشته اين وجه به يك اعتبار همان وجه اول است ، و وجهى جداگانه نيست .
7 - مراد از تكذيبى كه در آخر آيه به آن اشاره شده تكذيبى است كه در روز ميثاق آن را پنهان داشته بودند، و معناى آيه اين است كه : ايشان امروز در مقابل دعوت انبياء تكذيبى را كه در روز ميثاق مكتوم داشتند اظهار نموده و در نتيجه دعوت انبياء را نمى پذيرند.
اشكال اين وجه اين است كه گر چه در جاى خود وجه صحيحى است الا اينكه اين قول در حقيقت معناى باطن آيه است ، و ظاهر آيه كه دائر مدار فن تفسير است هيچ دلالتى بر اين وجه ندارد، به شهادت جمله (كذلك يطبع الله على قلوب الكافرين ) كه صراحتا ايمان نياوردن كفار را ناشى از مهر بر دل داشتن آنان دانسته و آن را نيز اثر تكذيب قبلى شان مى داند، و همينطور هم بايد باشد، زيرا مهر شدن دل ها بدون جرم قبلى معنا ندارد، و اين بهترين شاهد است بر اينكه تكذيبى كه باعث مهر شدن دل هاشان شد و همچنين مهر شدن دلهايشان كه باعث ايمان نياوردنشان شد همه در دنيا اتفاق افتاده ، نه اينكه قسمتى از آن در عالم ميثاق انجام يافته باشد.
آيات بسيار ديگرى نيز هست كه مى رساند مهر شدن دل هاى كفار ناشى از جرمى بوده كه در دنيا مرتكب شده اند. آرى ، صرف تكذيب در عالم ميثاق باعث مهر شدن دل ها نمى شود، و اين لايق به ساحت مقدس خداى سبحان نيست ، با اينكه خودش فرموده : (يضل به كثيرا و يهدى به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين ).


و ما وجدنا لاكثرهم من عهد...


در مجمع البيان فرموده : مقصود از (عهد) وفاى به آن است ، همچنانكه گفته مى شود: (فلانى عهد ندارد) و مقصود اين است كه به عهد خود وفا نمى كند. و اما اينكه اين چه عهدى بوده ؟ ممكن است مراد عهدى باشد كه خداى تعالى بوسيله آياتش با آنان منعقد كرده ، و يا عهدى باشد كه ايشان با خدا بسته اند كه او را بپرستند و در عبادتشان چيزى را شريك او نگيرند، چه برهان احتياج ممكن به واجب خود از بديهيات عقل آنان است ، اين معناى عهد، و معناى آيه از آنچه گذشت بدست مى آيد.
بحث روايتى  
(روايتى در ذيل جمله : (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد)  
مرحوم كلينى در كتاب كافى به سند خود از حسين بن حكم نقل كرده كه گفت عريضه اى به عبد صالح (حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ) نوشته و در آن نامه به عرضشان رسانيدم كه من درباره گفتار ابراهيم (عليه السلام ) كه عرض كرد: (رب ارنى كيف تحيى الموتى ) در شك هستم و خيلى علاقمندم به اينكه شما در اين باره توضيحى جهت من مرقوم داريد. حضرت در جواب نوشته بودند: ابراهيم به خداوند و مساءله بعثت ايمان داشت ، ولى دوست مى داشت ايمان خود را بيشتر كند، و در مرد شاكى مانند تو خيرى نيست سپس اضافه فرموده بودند كه شك وقتى است كه انسان يقين نداشته باشد، وقتى يقين آمد شك از بين مى رود، آنگاه نوشته بودند: خداى عز و جل مى فرمايد: (و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين ) و اين آيه درباره اشخاص شاك نازل شده است .
مؤ لف : انطباق اين آيه با بيان سابق ما روشن است ، مخصوصا دنباله اى كه اين حديث به روايت عياشى از حسين بن حكم واسطى دارد، و آن اين است كه فرمود: اين آيه درباره اهل شك نازل شده .
آيات 126 - 103 سوره اعراف  


ثم بعثنا من بعدهم موسى باياتنا الى فرعون و ملائه فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبه المفسدين (103)
و قال موسى يافرعون انى رسول من رب العالمين (104)
حقيق على ان لا اقول على الله الا الحق قد جئتكم ببينه من ربكم فارسل معى بنى اسرائيل (105)
قال ان كنت جئت بايه فات بها ان كنت من الصادقين (106)
فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين (107)
و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين (108)
قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم (109)
يريد ان يخرجكم من ارضكم فماذا تامرون (110)
قالوا ارجه و اخاه و ارسل فى المدائن حاشرين (111)
ياتوك بكل ساحر عليم (112)
و جاء السحره فرعون قالوا ان لنا لاجرا ان كنا نحن الغالبين (113)
قال نعم وانكم لمن المقربين (114)
قالوا يا موسى اما ان تلقى و اما ان نكون نحن الملقين (115)
قال القوا فلما القوا سحروا اعين الناس و استرهبوهم و جاؤ ا بسحر عظيم (116)
و اوحينا الى موسى ان الق عصاك فاذا هى تلقف ما يافكون (117)
فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون (118)
فغلبوا هنا لك و انقلبوا صاغرين (119)
و القى السحره ساجدين (120)
قالوا آمنا برب العالمين (121)
رب موسى و هرون (122)
قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لكم ان هذا لمكر مكرتموه فى المدينه لتخرجوا منها اهلها فسوف تعلمون (123)
لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ثم لا صلبنكم اجمعين (124)
قالوا انا الى ربنا منقلبون (125)
و ما تنقم منا الا ان آمنا بايات ربنا لما جاءتنا ربنا افرغ علينا صبرا و توفنا مسلمين (126).


ترجمه آيات  
از پس آنها موسى را با آيه هاى خويش بسوى فرعون و بزرگان او فرستاديم كه درباره آن ستم كردند، بنگر سرانجام تبهكاران چسان بود (103)
موسى گفت اى فرعون من فرستاده پروردگار جهانيانم (104)
سزاوارم بر اينكه درباره خدا جز حق نگويم ، براى شما معجزه اى از پروردگارتان آورده ام ، بنابراين بنى اسرائيل را با من بفرست (105)
گفت اگر راست مى گويى معجزه اى آورده اى آن را بيار (106)
پس عصاى خويش بيفكند كه در دم اژدهايى بزرگ شد (107)
و دست خويش برون آورد كه در ديد بينندگان سفيد مى نمود (108)
بزرگان قوم فرعون گفتند: راستى اين جادوگرى ماهر است (109)
كه مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند، اكنون چه راءى مى دهيد (110)
گفتند او و برادرش را نگهدار و ماءمورين جمع آورى به شهرها فرست (111)
تا همه جادوگران ماهر را پيش تو آرند (112)
جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند اگر ما غالب شديم آيا مزدى خواهيم داشت ؟ (113)
گفت آرى شما از مقربان خواهيد بود (114)
گفتند اى موسى نخست تو عصاى خويش مى افكنى يا ما ابزار خويش بيفكنيم ؟ (115)
گفت نخست شما بيفكنيد، چون ابزار جادوى خود بيفكندند ديدگان مردم را مسحوركردند و به رعبشان انداختند و جادويى بزرگ آوردند (116)
به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش بيفكن ، و هماندم چيزهايى را كه ساخته بودند ببلعيد (117)
و حق آشكار شد و آنچه كرده بودند بيهوده گشت (118)
در آنجا مغلوب شدند و خفت زده بازگشتند (119)
و جادوگران سجده كنان خاكسار شدند (120)
و گفتند به پروردگار جهانيان ايمان داريم (121)
كه پروردگار موسى و هارون است (122)
فرعون گفت چرا پيش از آنكه به شما اجازه دهم بدو ايمان آورديد؟ اين نيرنگى است كه در شهر انديشيده ايد تا مردمش را از آن بيرون كنيد، زود باشد كه بدانيد (123)
محققا دست ها و پاهايتان را به عكس يكديگر مى برم ، آنگاه شما را جملگى بر دار مى كنم (124)
گفتند ما به سوى پروردگار خويش بازگشت مى كنيم (125)
كينه و انتقام تو از ما به جرم آن است كه وقتى آيه هاى پروردگارمان به سوى ما آمد بدان ايمان آورديم ، پروردگارا صبرى به ما عطا كن و ما را مسلمان بميران (126).
بيان آيات  
بيان آيات مربوط به بعثت موسى عليه السلام به سوى فرعون  
اين آيات با بيان داستان موسى بن عمران (عليهماالسلام ) شروع شده و از جزئيات آن يعنى آمدنش به نزد فرعون و ادعايش بر اينكه (خداوند مرا به سوى تو رسالت داده تا نجات بنى اسرائيل را از تو بخواهم ) و آن دو معجزه را كه خداوند در شب طور بوى كرامت فرموده ذكر مى كند.
اين خصوصيات فهرست آن مطالبى است كه در اين آيات ذكر شده ، و در آيات بعدى اجمالى از بقيه داستان آنجناب در ايامى كه در مصر در ميان بنى اسرائيل مى زيسته و عذاب هايى كه بر قوم فرعون نازل شده ، و نجات بنى اسرائيل و داستان نزول تورات و گوساله پرستى بنى اسرائيل و داستانهاى متفرقه و عبرت انگيز ديگرى از بنى اسرائيل را ذكر ميكند.


ثم بعثنا من بعدهم موسى باياتنا الى فرعون و ملائه ...


در ابتداى داستان موسى (عليه السلام ) لحن آيات و سياق آن تغيير يافته ، بدان سبب كه اهميت داستان آنجناب را برساند، چون آن حضرت از انبياى اولى العزم و صاحب كتاب و شريعت بوده ، و دين توحيد با مبعوث شدن او پا به مرحله تازه ترى گذاشت و بعد از دو مرحله اى كه در بعثت نوح و ابراهيم (عليه السلام ) داشت احكامش مفصل تر گرديد، در الفاظ آيات راجع به انبياى قبل از او نيز اشاره به اين مراحل هست ، مثلا آيات راجع به قوم نوح و عاد و ثمود كه پيغمبرانشان يعنى هود و صالح بر شريعت نوح بودند به يك سياق است ، درباره قوم نوح فرموده : (و لقد ارسلنا نوحا الى قومه ) و درباره عاد مى فرمايد: (و الى عاد اخاهم هودا) و درباره ثمود مى فرمايد: (و الى ثمود اخاهم صالحا)
و وقتى به قوم لوط كه در مرحله دوم قرار داشته و ماءمور به پيروى از دين ابراهيم (عليه السلام ) بوده اند مى رسد اين سياق را تغيير داده و مى فرمايد: (و لوطا اذ قال لقومه )، و در ابتداى داستان شعيب باز به سياق قبلى برگشته و در داستان موسى (عليه السلام ) سياق را تغيير داده و فرموده : (ثم بعثنا من بعدهم موسى )، براى اينكه موسى (عليه السلام ) سومين پيغمبر اولى العزم و صاحب سومين كتاب آسمانى و سومين شريعت است ، گو اينكه شريعت هاى خدايى همه يكى هستند، و تناقض و تنافى در بين آنها نيست ، الا اينكه از نظر اجمال و تفصيل و كمى و زيادى فروع مختلفند، چون سير بشر از نقص بسوى كمال تدريجى و استعداد قبول معارف الهى در هر عصرى با عصر ديگر مختلف است ، وقتى اين سير به پايان رسيد و بشر از نظر معرفت و علم به عالى ترين موقف خود رسيد آن وقت است كه رسالت نيز ختم شده و كتاب خاتم انبياء و شريعتش در ميان بشر براى هميشه مى ماند، و ديگر بشر انتظار آمدن كتاب و شريعت ديگرى را ندارد، (و اگر امروز با اينكه خاتم پيغمبران صلوات الله عليه مبعوث شده و آخرين كتاب آسمانى را آورده و در عين حال بشر به مرحله اى كه مى بايست از كمال برسد، نرسيده براى اين است كه دين اسلام آنطور كه بايد در مجتمعات بشرى گسترش نيافته ) وگرنه بشر مى تواند با بسط دائره دين و بررسى حقايق معارف آن رو به كمال گذاشته و به تدريج مراحل علم و عمل را يكى پس از ديگرى طى كند.
همچنانكه خود قرآن كريم اين معنا را به بيانات مختلف و هر چه رساتر توصيه فرموده و در آيه (ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبه للمتقين ) فرا رسيدن روزى را كه بشر به حد كمال خود رسيده باشد وعده و نويد مى دهد.
(ثم بعثنا من بعدهم موس ى باياتنا) اين جمله اجمال داستان موسى (عليه السلام ) است ، و از جمله (و قال موسى يا فرعون ) شروع به تفصيل آن مى كند. در اينجا ناگفته نگذاريم كه گر چه ، اين گونه داستانهاى قرآنى را داستان موسى و نوح و داستان هود و يا صالح مى ناميم ولى در حقيقت اين داستانها داستان اقوام و مللى است كه اين بزرگواران در ميانشان مبعوث شده اند، چون در اين داستانها جريان حال آن اقوام و رفتارى كه با پيغمبران خود كرده اند و سرانجام انكارشان و اينكه عذاب الهى همه شان را از بين برده و منقرضشان نمود ايراد شده ، و لذا مى بينيم تمامى اين داستان ها به آياتى ختم شده كه كيفيت نزول عذاب و هلاكت آنان را بيان مى كند.
اگر خواننده عزيز بياد داشته باشد در آغاز كلام هم اين معنا را خاطر نشان ساخته و گفته بوديم كه غرض از اين آيات بيان حال مردم از حيث قبول عهد الهى و رد آن است تا براى مردم و مخصوصا امت اسلام انذار و مايه عبرت بوده باشد. و نيز گفته بوديم كه بطور كلى سوره هايى كه اولش (الف - لام - ميم ) آمده در يك غرض مشتركند، و آن همين انذار و تذكر مردم است . پس اينكه فرمود: (ثم بعثنا من بعدهم معنايش ) اين است كه : بعد از انبيايى كه ذكر كرديم يعنى نوح ، هود، صالح ، لوط و شعيب (موسى را به سوى فرعون و قوم او) يعنى پادشاه مصر و اشرافيانى كه دور او بودند فرستاديم .
البته لفظ (فرعون ) اسم پادشاه مصر نبوده ، بلكه لقبى بوده مانند (خديو) كه مصرى ها بطور كلى پادشاهان خود را به آن لقب مى خوانده اند، همچنانكه روميان پادشاهان خود را (قيصر) و ايرانيان (كسرى ) و چينى ها (فغفور) لقب مى داده اند، و اما اينكه اسم فرعون معاصر با موسى بن عمران (عليهماالسلام ) و آن شخصى كه به دست موسى غرق شده چه بود؟ قرآن درباره آن تصريح نكرده است .
اينكه فرمود: (باياتنا) مقصود از اين آيات همان معجزاتى است كه خداوند به موسى كرامت فرموده ، بعضى ها را در اوائل بعثت از قبيل انداختن عصا و اژدها شدن آن و بيرون كردن دست از گريبان و روشن شدن بين انگشتانش ، و برخى ديگر را در مواقع ديگر مانند طوفان و ملخ و شپش و وزغ و خون ، و قرآن كريم براى هيچ پيغمبرى ، به اندازه موسى (عليه السلام ) معجزه نقل نكرده .
(فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبه المفسدين ) يعنى ظلم كردن به آياتى كه برايشان فرستاده شد، و اما اينكه چگونه ظلم كردند به آن آيات ؟ خداى تعالى خودش در خلال داستان ، آن را بيان مى فرمايد، البته معلوم است كه ظلم به هر چيزى به تناسب خود آن چيز است و ظلم به آيات همان تكذيب و انكار آن است ، و ذكر عاقبت فساد انگيزى به منظور عبرت گرفتن مردم بوده ، تا بدانند اگر فرعونيان منقرض شدند براى اين بوده كه در زمين فساد مى كردند و بنى اسرائيل را خوار و ذليل و زيردست خود كرده بودند، لذا در متن كلامى كه خداوند از موسى نقل كرده پيشنهادى كه از فرعون كرد اين بود كه (فارسل معى بنى اسرائيل ) و همچنين در سوره (طه ) اينچنين دارد (فارسل معنا بنى اسرائيل و لا تعذبهم ).
گفتگوى موسى (عليه السلام ) با فرعون  


و قال موسى يا فرعون انى رسول من رب العالمين


در اين آيه شروع شده است به شرح و تفصيل داستان دعوت موسى (عليه السلام ).
موسى (عليه السلام ) خود را به رسالت معرفى كرده تا زمينه براى بيان چيزهايى كه ماءمور ابلاغ آن است فراهم سازد، و اگر از اسامى خداى تعالى اسم (رب العالمين ) را ذكر كرده براى اين است كه مناسب ترين اسم خداى تعالى در مقابل بت پرستانى كه براى هر قوم و هر شاءنى از شؤ ون عالم و هر ناحيه اى از نواحى آن پروردگارى عليحده قائل بودند همان اسم رب العالمين است .


حقيق على ان لا اقول على الله الا الحق ...


اين آيه صدق موسى را در ادعاى رسالتش تاءكيد مى كند، و معنايش اين است كه من سزاوارم به اينكه حرف حق بزنم و در رسالتى كه به من داده باطلى به او نسبت ندهم و در خلال چيزهايى كه ماءمور به ابلاغ آنم چيزى را كه ماءمور نيستم نگنجانم .
(قد جئتكم ببينه من ربكم ) - اين جمله نسبت به جملات گذشته و يا نسبت به خصوص جمله (انى رسول من رب العالمين ) كه در حقيقت اصلى است كه بقيه جملات متفرع بر آن است به منزله تعليل و بيان چرائى است .
بعيد نيست كه متعدى شدن كلمه (حقيق ) با لفظ (على ) از اين جهت باشد كه اين كلمه معناى حريص را مى دهد و بنابراين احتمال معنا چنين مى شود: (من حريصم بر اينكه بر خدا جز حق نگويم در حاليكه سزاوار هم همين است ). و اگر به معناى سزاوار بود جا داشت با لفظ (باء) متعدى شود، چه معروف در لغت چنين است ، مثلا گفته مى شود: (فلان حقيق بالا كرام ) فلانى سزاوار احترام است .
البته بعضى هم لفظ (على ) را (على ) - با تشديد - خوانده اند، بنابراين قرائت ، كلمه حقيق هم ماءخوذ از (حق عليه كذا) و معنايش اين خواهد بود كه بر من واجب است كه از ناحيه خداى تعالى جز حق نگويم . بنابراين كلمه (حقيق ) خبر و مبتداى آن جمله (ان لا اقول ...) خواهد بود.


قال ان كنت جئت بايه فات بها ان كنت من الصادقين


شرطى كه در اول آيه است يعنى جمله (ان كنت جئت بايه ) صدق موسى (عليه السلام ) را مى رساند، براى اينكه اگر واقعا معجزه اى آورده باشد در اين ادعايش راست گفته ، ليكن شرط در ذيل آيه يعنى جمله (ان كنت من الصادقين ) تعريضى است كه بوسيله آن اشاره مى كند به اينكه وى معتقد به صدق موسى در اينكه آيه اى آورده نبوده ،
پس كانه گفته است : اگر معجزه اى آورده اى به ما نشان بده ، ولى گمان نمى كنم تو در ادعايت راست بگويى ، و بنابراين ، در آيه شريفه شرط تكرار نشده و هر كدام معنايى جداگانه افاده مى كند.
تبديل عصاى موسى (ع ) به اژدها و بيضاء گشتن دست آن حضرت  


فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين


حرف (فاء) در اول جمله ، فاء جوابيه است ، به اين معنا كه با در آمدن آن بر سر جمله - جمله معنى جواب را به خود گرفته و تقدير چنين مى شود: (پس در جواب فرعون عصاى خود را انداخت )، البته بايد دانست كه در هر موردى كه فاى جوابيه است در حقيقت فاء همان فاى تفريع است و جواب از خصوصيات مورد استفاده مى شود.
(ثعبان ) به معناى مار بسيار بزرگ است ، و هيچ منافاتى بين اين آيه كه معجزه موسى را (ثعبان مبين ) خوانده با آيه (فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب ) نيست ، براى اينكه گر چه كلمه (جان ) در زبان عرب به معناى مار كوچك است ، و ليكن بايد دانست كه اين كلمه در آيه اى به كار رفته كه مربوط به داستان موسى در شب طور است كه در جاى ديگر درباره آن فرموده : (فاذا هى حيه تسعى ) و كلمه (ثعبان مبين ) در آيه اى است كه مربوط به جريان ملاقات با فرعون است .


و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين


معناى اين جمله به قرينه آيه (و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء) و آيه (اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء) اين است كه موسى دست خود را از گريبان بيرون كرد.
گر چه از اخبار وارده در اين باب استفاده مى شود كه وقتى موسى به منظور اعجاز دست خود را بيرون مى كرد و نورى بمانند نور آفتاب از بين انگشتانش مى درخشيد، و ليكن از آيات قرآنى بيش از اين استفاده نمى شود كه موسى دست به گريبان خود اندر كرده و وقتى بيرونش مى آورد براى بينندگان سفيد و درخشنده بود، البته اين هم هست كه اين درخشندگى و سفيدى به حدى بوده كه براى بينندگان خارق عادت بشمار مى رفته .
احضار ساحران ، عكس العمل فرعون و فرعونيان در برابر موسى عليه السلام  


قال الملاء من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم


خداى تعالى در اينجا كلام فرعون را نقل نكرده كه او در اين هنگام چه گفته ، بلكه گفتگويى را كه بزرگان قومش با يكديگر داشته اند نقل كرده ، و از آن چنين بر مى آيد كه اين بزرگان در هر امر مهمى مجلس شور تشكيل داده و با يكديگر شور مى كرده اند و آنچه را كه به اتفاق تصويب مى كردند به نظر فرعون مى رسانده اند تا او آن را به مرحله اجراء در آورد. درباره اين معجزه هم با هم مشورت كردند و راى نهايى خود را چنين اظهار كردند كه : (ان هذا لساحر عليم ) اين مرد به يقين ساحرى است استاد كه مساءله رسالت را بهانه كرده تا بدين وسيله بنى اسرائيل را از چنگ ما نجات داده و آنان را مستقل كرده و به دستيارى آنان شما را از سرزمينتان بيرون كند و دين و طريقت شما را هم باطل سازد، اينك براى باطل كردن نقشه هاى او و خاموش كردن اين آتشى كه افروخته هر امرى كه مى خواهى بفرما تا اجراء شود، آيا مى فرمايى تا او را بكشيم و يا بدار زنيم و يا به زندانش افكنيم ؟ و يا در مقام معارضه به مثل در آمده سحرى مثل سحر او فراهم سازيم .
آنگاه در اين باره نيز با يكديگر مشورت نموده و به عنوان آخرين راءى تصويب شده اظهار داشتند: (ارجه و اخاه و ابعث فى المدائن حاشرين ياتوك بكل ساحر عليم ) او و برادرش را نگهدار و ماءمورينى به شهرستانها بفرست تا هر چه ساحر درس خوانده و استاد هست همه را حاضر سازند.
از اينجا معلوم مى شود كه جمله (فما ذاتامرون ) كلامى است كه بعضى از بزرگان قوم فرعون به بعضى ديگر گفته اند، و جمله (قالوا ارجه ) حكايت آخرين راءيى است كه همه كرسى نشينان فرعون متفقا به عرض او رسانده اند، در موضع ديگرى از قرآن همين حرف را از خود فرعو ن حكايت كرده و فرموده : (قال للملا حوله ان هذا لساحر عليم ، يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره فما ذاتامرون ، قالوا ارجه و اخاه و ابعث فى المدائن حاشرين ، ياتوك بكل سحار عليم ) از اين آيه و از آيه مورد بحث بر مى آيد كه اين كلام را اول خود فرعون پيشنهاد كرده و سپس كرسى نشينان او در اطراف آن مشورت كرده و سرانجام همان را تصويب نموده اند.
و از آيه (قال اجئتنا لتخرجنا من ارضنا بسحرك يا موسى فلناتينك بسحر مثله ) كه همين حرف را از فرعون نقل مى كند - كه در خطاب به موسى گفته - بر مى آيد كه فرعون آن سخن را بعد از مطالعه كرسى نشينان و تصويب كردن آنان گفته است .
از آيه (فتنازعوا امره م بينهم و اسروا النجوى قالوا ان هذان لساحران يريدان ان يخرجاكم من ارضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلى ) بر مى آيد كه وزراى فرعون غير از آن جلسه مشاوره يك جلسه ديگرى بعد از جمع شدن ساحران در نزد فرعون تشكيل داده و محرمانه با يكديگر مشورت كرده اند.
از آنچه گفته شد معلوم شد كه اصل اين حرف از خود فرعون بوده ، و او آن را به وزراى خود داده تا در پيرامونش مشورت كرده و روى آن راءى دهند، وزراء هم در اطرافش مطالعه كرده و گفتند: بايد آن دو را توقيف نموده و ساحران مملكت را براى معارضه با سحر او جمع كنى ، او نيز قبول كرده و آن را به رخ موسى كشيد. بعد از آنكه ساحران مملكت در نزد فرعون گرد آمدند باز وزراء براى مشورت دور هم نشسته و به اتفاق راءى دادند كه بايد تمام قوا را در راه معارضه به مثل به كار برند.


يريد ان يخرجكم من ارضكم فما ذاتامرون


يعنى موسى مى خواهد با همدستى بنى اسرائيل شما را بيرون كرده و خود كشور مصر را مالك شود، و اگر فرعون از اين راه مغلطه كارى كرد براى اين بود كه در آن زمانها بسيار اتفاق مى افتاد كه قومى بر قومى ديگر هجوم مى برد و سرزمينش را تملك مى نمود و اهلش را آواره بيابانها مى كرد.


قالوا ارجه و اخاه و ارسل فى المدائن حاشرين ...


كلمه (ارجه ) با سكون (هاء) امر از ماده (ارجاء) به معناى تاءخير انداختن است ، و حرف (هاء) در آخر آن جزء كلمه نيست ، بلكه هاء سكت است كه بر آخر بعضى از كلمات در مى آيد، معناى كلمه مزبور اين است كه در كشتن او عجله مكن كه تو را ظالم و سنگدل بخوانند، بلكه نخست ماءمورينى به شهرستانها گسيل دار تا ساحران را جمع كنند.
(ياتوك بكل ساحر عليم ) و همه را نزدت حاضر سازند، و تو با سحر آنان در برابر موسى معارضه به مثل كن .
كلمه (ارجه ) - به كسر جيم و هاء - نيز قرائت شده ، و معلوم است كسانى كه چنين قرائت كرده اند اصل آن را (ارجئه ) دانسته اند، همزه به ياء مبدل و سپس حذف شده ، و هاء كه ضمير مفعول است به موسى بر مى گردد. و برادر موسى همان هارون بوده است .


و جاء السحره فرعون قالوا ان لنا لاجرا...


به منظور اختصار جمله (پس فرستاد و سحره را از اطراف مملكت جمع كرده و جريان را با آنان در ميان گذاشت ) حذف شده ، و تنها فرموده : (ان لنا لاجرا) و اين كلام سؤ الى است كه ساحران از فرعون كردند، و در اين سؤ ال تقاضاى اجرت نكرده و به منظور تاءكيد، آن را خبر ادا نموده و گفتند: براى ما اجرتى خواهد بود. و اينگونه تعبيرات يعنى افاده طلب و تقاضا به صورت خبر در كلام عرب خيلى شايع است . ممكن هم هست كه جمله مزبور جمله اى استفهامى بوده و حرف استفهام از اولش افتاده باشد، مؤ يد اين احتمال قرائت ابن عامر است كه جمله را استفهامى گرفته و آن را (اان لنا لاجرا) خوانده است .
(قال نعم و انكم لمن المقربين ) اين جمله اجابت سؤ ال ساحران است ، فرعون در اين جمله علاوه بر اينكه تقاضاى آنان را اجابت كرده وعده مقرب كردن را هم به آنان داده است .
معارضه ساحران با موسى (ع ) و تسليم شدنشان در برابر آن حضرت  


قالوا يا موسى اما ان تلقى و اما ان نكون نحن الملقين


ساحران اختيار اين را كه او نخست عصاى خود را بيندازد و يا ايشان سحرهاى خود را بكار برند به موسى واگذار نمودند، چون به خيال خود آمادگى مقابله با او را داشتند، لذا گفتند: اختيار با تو، اگر خواهى تو اول عصايت را بينداز، و اگر خواهى ما طنابها و چوبدستى هاى خود رابه كار بريم ، و اين خود يك نوع زرنگى است كه انسان در برابر خصم خود را قوى و آماده ، و خصم را ضعيف و خوار جلوه دهد. فرعونيان نيز با اين كلام خود به موسى (عليه السلام ) فهماندند كه نسبت به غلبه خود اطمينان دارند، علاوه بر اينكه رعايت ادب را هم كردند.


قال القوا فلما القوا سحروا اعين الناس ...


(سحر) در اينجا بطورى كه در تفسير آيه (و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان ) در جلد دوم اين كتاب گذشت يك نوع تصرف در حاسه انسان است ، بطورى كه حاسه بيننده چيزهايى را ببيند و يا بشنود كه حقيقت نداشته باشد.
(استرهاب ) به معناى - ترساندن است ، در اين آيه خداوند سحر فرعونيان را امر عظيمى خوانده .


و اوحينا الى موسى ان الق ...


كلمه (ان ) در (ان الق ) تفسيريه است . و كلمه (تلقف ) از ماده (لقف ) و (لقفان ) و به معناى چيزى را به سرعت گرفتن است . و (افك ) به معناى گرداندن هر چيزى است از صورت اصليش ، و لذا به دروغ هم (افك ) اطلاق مى شود، در اين آيه از چند جهت ايجاز و اختصار كه خود يكى از نكات ادبى است به كار رفته ، و تقدير آن اين است كه : ما بعد از آنكه ساحران سحر خود را انداختند به موسى وحى فرستاديم كه تو نيز عصاى خود را بينداز، وقتى انداخت آنا به صورت مار بزرگى در آمده و شروع به بلعيدن سحرهاى ساحران كرد.
جمله (فوقع الحق ) در اين آيه استعاره به كنايه است ، زيرا حق را به چيزى تشبيه كرده كه قبلا پا در هوا و معلق بود،و معلوم نبود بالاخره در زمين قرار مى گيرد يا نه ؟ لذا فرموده : حق واقع شد، و باطل شد آن سحرى كه كرده بودند.


فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغرين


يعنى فرعون و اصحابش در آن مجمع عظيمى كه همه مردم از هر طرف هجوم آورده بودند مغلوب شدند، و لفظ (هنالك ) كه براى اشاره بدور است اشاره به همين مجمع است . و جمله (و انقلبوا صاغرين ) به اين معنا است كه فرعون و اصحابش بعد از آن عزتى كه در اجتماع داشتند به حالت ذلت و خوارى برگشت نمودند.


و القى السحره ساجدين قالوا آمنا برب العالمين رب موسى و هارون


نفرمود: ساحران خود را به سجده انداختند، بلكه فرمود: ساحران به سجده افتاده شدند تا كمال تاءثير معجزه موسى و خيره شدن ساحران را برساند، تو گوئى فرموده است : وقتى عظمت معجزه را ديدند آنقدر دهشت كردند كه بى اختيار به سجده در آمدند، بطورى كه نفهميدند چه كسى آنان را به حالت سجده در آورد، لذا خود را ناگزير از ايمان به رب العالمين ديدند. و اينكه فرمود: (رب موسى و هارون ) براى اين است كه دلالت كند بر اينكه ايمان به خدا تواءم با ايمان به موسى و هارون است .
بعضى گفته و يا شايد بگويند: اينكه (رب العالمين ) را به (رب موسى و هارون ) توضيح داد براى رفع توهمى بوده كه در اينجا به ذهن مى رسد، توضيح اينكه فرعون داشت ادعاى ربوبيت مى كرد، و مى گفت رب العالمين منم ، و با چنين وضعى اگر فقط مى گفتند: ما ايمان آورديم به رب العالمين ، ممكن بود كسى توهم كند كه مقصودشان ايمان به فرعون است ، لذا براى رفع اين توهم مقصود خود را با جمله (رب موسى و هارون ) توضيح دادند. ليكن اين وجه خيلى روشن نيست ، براى اينكه بت پرستان اصلا قائل به رب العالمين يعنى كسى كه به حقيقت معناى اين كلمه مالك و مدبر بلا واسطه جميع اجزاى عالم باشد نبودند،
بلكه اجزاى عالم و امور آن را در بين ارباب هاى مختلفى تقسيم نموده ، و براى خداى تعالى تنها مقام (اله الالهه ) و (رب الارباب ) قائل بودند، نه اينكه هم رب ارباب باشد و هم رب مربوبهاى آن ارباب .
و ادعاى فرعون بنا بر حكايت قرآن كه مى فرمايد: (انا ربكم الاعلى ) اين بود كه وى از جهت اينكه حوائج مردم آنهم تنها مردم مصر را برآورده مى ساخت داراى مقام بلندترى است از ساير ارباب ، نه اينكه ربوبيت تمامى عالم قائم به ذات او باشد، البته اين را هم از نفهمى مردم بت پرست بعيد نمى دانيم كه مثل فرعون انسانى را پروردگار عالميان بدانند، و ليكن مى گوييم كه اصول مذهب و ثنيت اين نيست كه شخصى را رب العالمين بدانند.
فرعون بعد از ايمان آوردن ساحران آنان را به توطئه و تبانى قبلى با موسى (ع )متهم و آنان را تهديد مى كند


قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لكم ...


اين جمله خطابى است كه فرعون از در خشم و استكبار به ساحران كرده و جمله اى است خبرى كه به قرينه مقام انكار و توبيخ را افاده مى كند، ممكن هم هست بگوييم جمله استفهام انكارى و يا توبيخى است ، و علامت استفهام و يا توبيخ در اولش بوده و حذف شده .
جمله (ان هذا لمكر مكرتموه فى المدينه ) تهمتى است كه فرعون به ساحران زده و آنان را در توطئه با موسى متهم مى سازد، خلاصه فرعون در اين جمله مى خواسته است بگويد: شما در همين چند روزى كه در شهر مجتمع بوديد بجاى اينكه خود را براى مقابله با موسى آماده كنيد پنهانى او را ديده و با او توطئه كرده ايد كه عليه من و به نفع وى كار كنيد، و بدين وسيله بر مصر دست يافته اهلش را بيرون كنيد، چون ساحران تا آن روز موسى را نديده بودند، و اگر توطئه اى در كار بوده مسلما در آن موقعى بوده كه ساحران در عاصمه فرعون اجتماع كردند.
فرعون با جمله (آمنتم ) به ايمان سحره را انكار نموده و با جمله (ان هذا لمكر) آنان را به توطئه عليه خود متهم ساخت و اين تهمت را براى اين جهت زد كه ساحران را مفسد در مملكت قلمداد كند و با اين دستاويز بتواند آنان را به شديدترين وجهى مجازات نموده و از بين ببرد.
لذا نخست با جمله (فسوف تعلمون ) سر بسته و بطور اجمال تهديدشان نموده و آنگاه با جمله (لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ثم لاصلبنكم اجمعين ) بطور تفصيل تهديدشان كرد و گفت : اول دست و پاهاتان را بطور خلاف ، يعنى دست راست را با پاى چپ و دست چپ را با پاى راست قطع مى كنم ،
و در ثانى شما را به دار مى آويزم ، و دار زدن ، بستن مجرم است به چوب و بلند كردن چوب و طرف آن را در زمين كوبيدن است تا همه مردم ماجراى او را ببينند و عبرت گيرند. و ما در تفسير سوره (آل عمران ) در ذيل داستان مسيح (عليه السلام ) بيان مفصلى درباره صلب دار زدن گذرانديم .

next page

fehrest page

back page