تفسير الميزان جلد ۸
سوره اعراف
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۶ -
تنها قريش بود كه
در هنگام طواف لباس مى پوشيد، وگرنه ساير قبايل در موسم طواف از راه كه مى رسيدند
لباسها را كنده و به عقيده خود بدين وسيله خود را از لباسى كه در آن گناه كرده
بودند عارى ساخته آنگاه اگر از قريش كسى لباسى به آنان عاريه مى داد مى پوشيدند و
گر نه برهنه مشغول طواف مى شدند، و پس از فراغت از طواف لباس هاى خود را پوشيده بر
مى گشتند.
و نيز در الدر المنثور است كه عبد بن حميد از سعيد بن جبير نقل كرده كه گفت : مردم
جاهليت را رسم چنين بود كه برهنه در خانه كعبه طواف مى كردند، و مى گفتند كه در
لباسى كه خدا را در آن معصيت كرده ايم طواف نمى كنيم ، حتى نقل مى كنند زنى از
باديه وارد شد و همه لباس هايش را كند و دست خود را در جلو ساتر ساخت و گفت :
(اليوم يبدو بعضه او كله فما بدامنه فلا
احله )
و آيه شريفه (خذوا زينتكم عند كل مسجد...)
در اين باره نازل گرديد.
مؤ لف : قريب به اين مضمون از ابن عباس و مجاهد و عطاء نيز نقل شده و ليكن اگر
بخاطر داشته باشيد گفتيم آياتى كه در اولش خطاب (يا
بنى آدم ) است متضمن احكام عامى است كه
اختصاص به يك امت ندارد، و اين روايات اخبار آحادى بيش نيستند، علاوه بر اينكه
متضمن اجتهاد راويان حديثند، و به هيچ وجه حجيت ندارند.
معتبرترين رواياتى كه در اين باب نقل شده يكى روايتى است كه در الدر المنثور از ابن
جرير و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده كه گفت : مردمى در خانه
كعبه برهنه طواف مى كردند، لذا خداى تعالى امر به زينت شان فرمود، و زينت همان لباس
و ساتر عورت و انواع لباس هاى نيك است .
دوم روايتى است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ابن عباس نقل كرده اند كه
گفت : مردم جاهليت چيزهايى از قبيل لباس و غير لباس را كه خداوند حلالش كرده حرام
مى دانستند، و آيه
(قل ارايتم ما انزل الله لكم من رزق
فجعلتم منه حراما و حلالا) اشاره به اين
عادت و عقيده آنان است ، آنگاه خداى تعالى در رد اين عقيده آيه
(قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و
الطيبات من الرزق قل هى للذين آمنوا فى الحيوه الدنيا)
را فرو فرستاد،
و معنايش اين است : مسلمين با كفار در استفاده از طيبات شريكند، از طعام طيب آن و
لباس پاكيزه اش و زنان صالح و ساير طيباتش استفاده مى كنند، و ليكن خداوند اين
طيبات را در قيامت خالص براى مؤ منين قرار مى دهد و ديگر مشركين از آن بهره اى
ندارند.
اين دو روايت بطورى كه مى بينيد شان نزول آيه را بيان نمى كند، بلكه ابن عباس در
اين دو روايت يك حقيقت خارجى را تطبيق بر آيه قرآن كرده است .
چند روايت درباره : (لباس
التّقوى ) در آيه شريفه
و نيز در الدر المنثور از ابوالشيخ از حسن نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم ) فرمود: هيچ بنده اى عمل نيك و بدى نمى كند مگر آنكه روزى لباس
مناسب عملش را به تن خواهد كرد، و مردم او را خواهند شناخت ، و جمله
(و لباس التقوى ذلك خير) از
آيات قرآن گواه اين معنا است .
در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از ابى جعفر و ابى عبدالله (عليه
السلام ) نقل شده كه فرمودند: مراد از لباس تقوا لباس هاى سفيد است .
در الدر المنثور است كه ابن مردويه از عثمان نقل كرده كه گفت : از رسول خدا شنيدم
كه در اين آيه (رياشا)
ميخواند نه (ريشا).
در تفسير قمى در روايت ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) نقل شده كه
آنجناب در ذيل آيه شريفه (يا بنى آدم قد
انزلنا عليكم لباسا يوارى سواتكم و ريشا و لباس التقوى
) فرمودند: مراد از (لباس
) همين لباسى است كه مى پوشيد و مراد از (ريش
) متاع و مال است ، و مقصود از (لباس
تقوا) لباس عفاف است ، زيرا شخص عفيف هم
مانند كسى كه لباس به تن دارد عورت و عيبش پوشيده است ، هر چند لباس نداشته باشد،
بخلاف فاجر كه هر چه هم لباس بپوشد عورت و معايبش هويدا است .
مؤ لف : معنايى كه در اين دو روايت براى لباس شده از باب تطبيق كلى بر مصداق است كه
نظيرش در روايات ديگرى تكرار شده .
و نيز در تفسير قمى در ذيل آيه (و اذا
فعلوا فاحشه قالوا...) است كه اين آيه
حكايت قول بت پرستان است ، و خداوند آن را در جمله
(قل ان الله لا يامر بالفحشاء)
رد كرده است .
روايتى كه مى گويد فاحشه اى كه مى گفتند خدا به آن امر
كرده است ، ادعاى
لزوماطاعت از زمامداران جائر است .
در كتاب بصائر الدرجات از احمد بن محمد از حسين بن سعيد از محمد بن منصور روايت شده
كه گفت : از امام (عليه السلام ) معناى آيه (و
اذا فعلوا فاحشه قالوا وجدنا عليها ابائنا و الله امرنابها...)
را پرسيدم فرمود: آيا كسى را سراغ دارى كه خيال كند خداوند انسان را امر به زنا و
نوشيدن شراب و ساير محرمات كرده باشد؟ عرض كردم : نه . فرمود پس فكر مى كنى . اين
فاحشه اى كه مردم جاهليت مى گفتند: خدا ما را به آن امر كرده چيست ؟ عرض كردم خدا و
رسول بهتر مى دانند. فرمود: اين آيه راجع به زمامداران و زعماى جور است كه مردم
ادعا مى كنند خدا ايشان را امر به اقتداء به آنان نموده با اينكه خداوند چنين
دستورى نداده است ، و خداوند در اين آيه ادعاى آنان را رد نموده ، به ما خبر مى دهد
كه آنان دروغ مى گفته اند، و اين دروغشان را (فاحشه
) ناميده است
مؤ لف : اين روايت در كافى نيز از عده اى از روات شيعه از احمد بن محمد از حسين بن
سعيد از ابى وهب از محمد بن منصور نقل شده . و به اين مضمون در تفسير عياشى از محمد
بن منصور از عبد صالح (عليه السلام ) روايت شده . پس معلوم مى شود از سند
بصائرالدرجات ابو وهب افتاده ، و حسين بن سعيد از او و او از محمد بن منصور روايت
كرده ، و نيز معلوم مى شود محمد بن منصور اين سؤ ال را از عبد صالح موسى بن جعفر
(عليه السلام ) كرده است .
به هر حال مضمون اين روايت منطبق با ايام نزول آيه نيست ، و همچنين استدلالى هم كه
در آن است منطبق با مورد آيه نيست ، زيرا اهل جاهليت احكام زيادى درباره فحشاء و
منكرات داشته و آن را به خداى سبحان نسبت مى دادند، از آن جمله يكى كه جاى ترديد
نيست طواف بدون ستر عورت است . پس نمى توان گفت كه اين روايت شان نزول آيه را بيان
مى كند، و ليكن اين هم هست كه بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
هيچ عمل زشت و شنيعى كه مردم آن را جايز دانسته و به خداوند نسبتش دهند جز مساءله
امامت غاصبانه ائمه جور عمل ديگرى نيست كه مصداق اين آيه بوده باشد، و مساءله مزبور
با آيه شريفه كاملا منطبق است ، زيرا بعد از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم ) قرن ها بر مسلمين گذشت كه زنازادگانى امثال زياد بن ابيه و فرزند نامشروعش
عبيدالله زياد و حجاج بن يوسف و طاغيانى امثال آنان بر ايشان حكومت مى كردند،
در حالى كه در اطراف تخت سلطنت شان علمايى بودند كه به امثال آيه
(اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم
) تمسك نموده و به نفوذ اوامر ايشان و وجوب اطاعت شان فتوا مى دادند، پس
اين روايت ناظر به اين جهت است كه مصداق آيه مورد بحث تنها رفتار مردم جاهليت نبوده
، بلكه رفتار مسلمين هم يكى از مصاديق آن است .
چند روايت در مورد دروغ بستن به خدا تعالى
در تفسير عياشى از ابى بصير نقل شده كه گفت : از ابى عبدالله (عليه السلام ) شنيدم
كه مى فرمود: اگر كسى بگويد خداوند امر به فحشاء مى كند دروغ به خدا نسبت داده ، و
اگر كسى بگويد خير و شر همه مستند به او است باز هم به خداوند دروغ نسبت داده .
و نيز در كتاب مزبور از مسعده بن صدقه از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت شده كه
فرمود: اگر كسى بگويد خداوند امر به كار بد و فحشاء مى كند به خداوند دروغ بسته ، و
اگر بگويد خير و شر عالم بدون مشيت او صورت مى گيرد خدا را از سلطنتش بيرون نموده ،
و اگر بگويد گناهان بدون قوت خدا ارتكاب مى شود باز به خدا دروغ بسته ، و كسى كه به
خدا دروغ ببندد خداوند او را داخل آتشش مى نمايد.
مؤ لف : اينكه فرمود: (و كسى كه بگويد خير
و شر عالم بدون مشيت او صورت مى گيرد...)
ناظر به قول مفوضه است كه مى گويند: بنده در كار خير و شر خود مستقل است . همچنانكه
جمله (و اگر كسى بگويد خير و شر همه مستند
به او است ) كه در روايت قبلى بود ناظر
است به قول جبرى مذهب ها كه مى گفتند: خير و شر و اطاعت و معصيت همه مستند به اراده
خود خدا است ، و اراده و مشيت عبد كوچكترين دخالتى در صدور آن ندارد، البته اين
وقتى است كه ضمير (او)
در آن روايت به خداى تعالى برگردد و اما اگر به خود صاحب عمل برگردد آن وقت مانند
روايت دوم ناظر به قول مفوضه خواهد بود.
رواياتى در ذيل جمله : (و
اقيموا وجوهكم
عندكل مسجد)
شيخ در تهذيب به سند خود از ابن مسكان نقل كرده كه گفت : از ابى عبدالله (عليه
السلام ) سؤ ال كردم معناى آيه (و اقيموا
وجوهكم عند كل مسجد) چيست ؟ فرمود: اين
آيه راجع به قبله است .
مؤ لف : اين نيز از باب تطبيق كلى بر مصداق است ، و عياشى هم در تفسير خود نظير اين
روايت را از ابى بصير از يكى از دو امام باقر و صادق (عليهماالسلام ) نقل كرده است
.
و نيز در كتاب نامبرده به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه
در ذيل آيه (و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد)
فرمود: مقصود مساجدى است كه در اسلام بنا شده و معناى آيه اين است كه : در مساجد
نوبنياد هم روى خود را به جانب مسجدالحرام كنيد. اين مضمون را عياشى نيز از زراره و
حمران و محمد بن مسلم از ابى جعفر و ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده است .
مؤ لف : گويا مراد امام (عليه السلام ) اين است كه معناى
(اقامه وجوه ) در اين آيه صرف
توجه به خدا و استقبال قبله است ، و اما اينكه اين قبله كجا است متعرض آن نيست . در
اين آيه اجمالا گوشزد مى كند كه قبله اى هست ، و در آيه
(فول وجهك شطر المسجد الحرام و حيث ما
كنتم فولوا وجوهكم شطره ) آن قبله را معين
مى كند. قبلا هم در بحث پيرامون آيات قبله گفتيم كه كعبه در مدينه ، و بعد از هجرت
قبله مسلمين شد، و آيه مورد بحث كه از آيات سوره (اعراف
) است در مكه نازل شده ، و اگر با سياق آيات قبله سازگار باشد بعيد نيست
گفته شود: اصل تشريع قبله در مكه و در اين سوره بوده ، و تفصيل و تفسير جزئيات آن
در مدينه در سوره بقره بوده است ، و از اين قبيل احكام از واجبات و محرمات زياد
داريم كه سوره هاى مكى اجمال آن را متعرض شده اند و سوره هاى مدنى تفصيل و تفسير آن
را.
بنابراين ، اينكه امام (عليه السلام ) فرمود: (مساجدى
است كه در اسلام بنا شده )
معنايش اين است كه مراد از اين مساجد هر مسجدى است كه مسلمين در اكناف زمين بنا مى
كنند و منظور از (اقامه وجوه
) گردانيدن وجوهى است كه در آيه كعبه است .
در تفسير عياشى از حسين بن مهران از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت شده كه در
ذيل جمله (و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد)
فرمودند: منظور ائمه مى باشند.
مؤ لف : ظاهرا مراد امام (عليه السلام ) از كلمه ائمه ، ائمه جماعات است ، و به
زودى معناى ديگرى براى آن خواهد آمد.
رواياتى در ذيل جمله : (خذوا
زينتكم ...)
و(قل من حرم زينة الله ...)
پيرامون استفاده از نعمتهاى الهى
و نيز از حسين بن مهران از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل جمله
(خذوا زينتكم عند كل مسجد)
فرمود: يعنى ائمه .
مؤ لف : اين حديث نظير حديث سابق است ، و ممكن است اشاره به جلو انداختن امام جماعت
باشد، چون اين هم خود براى نماز زينتى است ، همچنانكه جلو انداختن نيكان و بزرگترها
و به آنان اقتدا كردن زينت نماز است . و نيز ممكن است منظور از ائمه ، ائمه دين
باشد نه امام جماعت . و به زودى در ذيل روايت علاء بن سيابه در آخر بحث اين احتمال
خواهد آمد.
در الدر المنثور است كه عقيلى و ابوالشيخ و ابن مردويه و ابن عساكر از انس از رسول
خدا نقل كرده اند كه در ذيل آيه (خذوا
زينتكم عند كل مسجد) فرمود: نماز بخوانيد
با كفش هايتان .
مؤ لف : اين معنا بطرق ديگرى از على بن ابى طالب (عليه السلام ) و ابى هريره و ابن
مسعود و شداد بن اوس و ديگران نيز نقل شده .
و نيز در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده كه گفت : امير المؤ
منين (عليه السلام ) مرا نزد ابن الكواء و يارانش فرستاد، وقتى من بر آنها وارد
شدم پيراهنى نازك و حله اى بر تن داشتم . گفتند: تو ابن عباسى و مثل اين لباسها بر
تن كرده اى ؟ گفتم آرى ، و اولين چيزى كه با آن با شما مخاصمه مى كنم همين لباس ها
است ،زيرا خداوند در آيه
(قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده
) و در آيه (خذوا زينتكم عند
كل مسجد) آن را حلال كرده ، رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم ) هم در عيد فطر و عيد قربان دو برد حبره (كه از بافته هاى
يمن و لباس هاى فاخر آنروز بود) مى پوشيد، و شما آن را بر خود حرام كرده ايد.
در كافى به سند خود از يحيى بن ابى العلاء از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده
كه فرمود: اميرالمؤ منين (عليه السلام ) عبدالله بن عباس را پيش ابن الكواء و
يارانش روانه كرد، ابن عباس آن روز پيراهن نازك و حله اى به تن داشت اصحاب ابن
الكواء وقتى او را ديدند گفتند: اى ابن عباس تو بهترين مردان ما بودى ، و ما تو را
از همه مردم بهتر مى دانستيم ، حالا مى بينيم كه اينگونه لباس به تن كرده اى ؟ ابن
عباس گفت : همين لباس اولين چيزى است كه من بر سر آن با شما بحث خواهم كرد، و به
شما ايراد خواهم نمود
(زيرا شما آن را حرام مى دانيد، و مرا به پوشيدن آن ملامت مى كنيد) در حالى كه خداى
سبحان فرموده : (قل من حرم زينه الله التى
اخرج لعباده و الطيبات من الرزق ) و نيز
فرموده : (خذوا زينتكم عند كل مسجد).
و نيز در كافى به سند خود از فضاله بن ايوب نقل كرده كه در تفسير آيه
(خذوا زينتكم عند كل مسجد)
فرموده است : در عيد و جمعه .
مؤ لف : اين روايت را تهذيب از فضاله از عبدالله بن سنان از ابى عبدالله (عليه
السلام ) نقل كرده . و به همين مضمون عياشى در تفسير خود و طبرسى در مجمع البيان از
ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده اند.
و در كتاب فقيه است كه شخصى از حضرت رضا (عليه السلام ) پرسيد منظور از زينت در آيه
(خذوا زينتكم عند كل مسجد)
چيست ؟ حضرت فرمود از آن جمله است شانه زدن قبل از هر نمازى .
مؤ لف : در اين معنا روايات ديگرى نيز هست .
و در تفسير عياشى از خيثمه بن ابى خيثمه روايت شده كه گفت : حسن بن على
(عليهماالسلام ) هر وقت مى خواست به نماز بايستد بهترين لباس هاى خود را مى پوشيد.
خدمتش عرض كردند يا بن رسول الله چرا لباس هاى خوب خود را در موقع نماز مى پوشيد؟
فرمود: خداوند جميل و زيبا است ، و هر زيبايى را دوست مى دارد و مى فرمايد:
(خذوا زينتكم عند كل مسجد)،
من نيز خود را براى پروردگارم زينت مى دهم و دوست دارم بهترين لباسم را بپوشم .
مؤ لف : اين حديث از طرق اهل سنت نيز روايت شده است .
و در كافى به سند خود از يونس بن ابراهيم روايت كرده كه گفت : بر ابى عبد الله
(عليه السلام ) وارد شدم در حالى كه طيلسان و كلاهى از خز بر تن داشتم .
حضرت نگاهى به من كرد و چيزى نگفت . من عرض كردم : فدايت شوم جبه و طيلسان من از خز
است درباره آن چه مى فرماييد؟ حضرت فرمود: خز عيبى ندارد، عرض كردم تارى كه در بافت
آن به كار رفته ابريشم است . فرمود: اين نيز اشكال ندارد، چون حسين بن على
(عليهماالسلام ) در حالى كه كشته شد جبه اى از خز بر تن مباركش بود. آنگاه حضرت ،
داستان عبدالله بن عباس و خوارج و احتجاج او را عليه آنان نقل كرد.
و نيز در همان كتاب به سند خود از احمد بن ابى عبدالله از محمد بن على بطور مرفوع
نقل مى كند كه وقتى سفيان ثورى در مسجدالحرام قدم مى زد، امام صادق (عليه السلام )
را ديد كه لباس هاى زيبا و گرانبها پوشيده بود. گفت به خدا سوگند مى روم و ملامتش
مى كنم . نزديك رفت و عرض كرد: يا بن رسول الله به خدا سوگند رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم ) و على بن ابى طالب و هيچكس از پدرانت از اين لباس ها نپوشيدند.
حضرت فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در روزگارى تنگ زندگى مى كرد و
به مقتضاى فقر و تنگدستى اش رفتار مى نمود، و پس از آن حضرت روزگار به وسعت گراييد،
و سزاوارترين مردم به استفاده از نعمت ها ابرار و نيكانند. آنگاه آيه
(قل من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق
) را تلاوت نموده ، فرمود: ما از هركس
ديگرى به استفاده از داده هاى پروردگار سزاوارتريم .
اى ثورى ! اين لباس ها را كه بر تن من مى بينى براى آميزش با مردم پوشيده ام .
آنگاه امام دست ثورى را گرفت و به طرف خود كشيد و لباس هاى زيبا را كنار زده لباس
زبرى را از زير آن نشان داد و فرمود: اين را براى خود و آنچه را مى بينى براى مردم
پوشيده ام . آنگاه لباسهاى پشمينه و زبر ثورى را كنار زده لباس نرمى نمايان ساخت و
فرمود تو اين را براى خود مى پوشى و آن پشمينه ها را براى نشان دادن به مردم .
و نيز به سند خود از ابن قداح روايت كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) در
حالى كه لباسى زيبا از جنس پارچه هاى مرو به تن داشت و به دست من تكيه كرده بود به
عباد ابن كثير برخورد نمود. عباد عرض كرد: يا ابا عبدالله تو از خاندان نبوتى و
پدرت على امير المؤ منين بود كه هميشه كرباس مى پوشيد، اين لباسهاى فاخر مروى چيست
كه به تن كرده اى ؟ چرا به لباس ساده ترى اكتفا ننمودى ؟ حضرت فرمود: واى بر تو اى
عباد! اين چه اعتراضى است كه مى كنى ؟ زينت خدايى و طيبات رزق را چه كسى حرام كرده
؟ خداى عز و جل وقتى به بنده اش نعمتى بدهد دوست دارد آن نعمت را در بنده اش ببيند.
در الدر المنثور است كه ترمذى از عمرو بن شعيب از پدرش از جدش روايت كرده كه گفت :
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: خداوند دوست دارد اثر نعمت خود را در
بنده اش ببيند.
در قرب الاسناد حميرى از احمد بن محمد بن ابى نصر روايت شده كه گفت حضرت رضا (عليه
السلام ) در ضمن حديثى طولانى به من فرمود: درباره لباس خشن چگونه فكر مى كنى ؟ عرض
كردم شنيده ام كه حسن اين نوع لباس مى پوشيده ، و نيز شنيده ام كه جعفر بن محمد هر
وقت لباس نو تهيه مى كرد در آب مى شست تا به نظرها مستعمل بيايد. فرمود: لباس خوب
بپوش و خود را بياراى ، على بن الحسين (عليهماالسلام ) جبه هاى خز پانصد درهمى و
رداى خز پنجاه دينارى مى پوشيد، و وقتى زمستان تمام مى شد مى فروخت و پول آنها را
صدقه مى داد. آنگاه حضرت رضا (عليه السلام ) آيه (قل
من حرم زينه الله التى اخرج لعباده و الطيبات من الرزق
) را تلاوت فرمود.
مؤ لف : در اين باره روايات بسيار زيادى هست كه از همه جامع تر روايت زير است .
در تفسير عياشى از ابان بن تغلب روايت شده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) به من
فرمود: خيال مى كنى كه اگر خداوند به كسى نعمتى مى دهد از كرامت آن كس است ؟ و اگر
دريغ مى دارد از خوارى او است ؟ نه ، چنين نيست ، مال مال خدا است كه به وديعه بدست
هر كس بخواهد مى سپارد، و خوردن ، آشاميدن ، پوشيدن ، نكاح و سوارى و ساير انواع
تصرفات در آن را مباح كرده به شرطى كه رعايت اعتدال و اقتصاد را بنمايند و مازاد آن
را به فقراى مؤ من رسانيده يا با آن امور خود را اصلاح كنند، وگرنه همه آن تصرفات
حرام خواهد بود. آنگاه جمله (و لا تسرفوا
انه لا يحب المسرفين ) را تلاوت نمود.
سپس فرمودند: آيا مى پندارى خدا كسى را در مالى كه به او داده امين مى كند كه اسبى
به ده هزار درهم بخرد با اينكه اسبى به ارزش بيست درهم او را كفايت مى كند، و
كنيزى به بهاى هزار دينار بخرد با اينكه كنيزى به قيمت بيست درهم براى او كافى است
، و از طرف ديگر بفرمايد اسراف نكنيد چون خدا اسراف كنندگان را دوست ندارد.
روايتى در معناى : (اسراف
) و (اقتار)
چند روايت در بيان مراد از فواحش ظاهر
وباطن .
و در كافى به سند خود از اسحاق بن عبدالعزيز از بعضى از اصحاب خود نقل كرده كه گفت
: خدمت امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم در راه مكه بوديم و مى خواستيم احرام
ببنديم لذا نوره كشيديم ، و چون سبوس همراه نداشتيم كه به بدن خود بماليم و اثر
نوره را از بدن بزداييم ناگزير قدرى آرد به خود ماليده و با آن رفع حاجت نموديم ،
من ناگهان به اين فكر افتادم كه اين چه كارى بود كردم ، و خدا مى داند كه چقدر
ناراحت شدم . حضرت فرمود: آيا ترس تو از اين جهت است كه مبادا اسراف كرده باشى ؟
عرض كردم : آرى ، فرمود: ناراحت مباش در هر چيزى كه بدن را اصلاح كند اسراف نيست .
من خودم بارها شده كه دستور داده ام مغز استخوان برايم بياورند تا بدنم را چرب كنم
، روغن زيتون آورده اند، و من به خود ماليده ام ، اين اسراف نيست ، اسراف
(عبارت )
است از كارى كه مال را ضايع كند، و به بدن ضرر برساند.
عرض كردم : (اقتار)
چيست ؟ فرمود: اقتار اين است كه انسان با قدرت بر تحصيل غذاى گوارا به نان و نمك
اكتفا كند. عرض كردم ، پس اقتصاد به چه معنا است . فرمود: اقتصاد اين است كه انسان
همه رقم غذا از قبيل نان ، گوشت ، شير، سركه و روغن بخورد و ليكن در هر وعده يك رقم
.
در كافى به سند خود از على بن يقطين از ابى الحسن (عليه السلام ) روايت كرده كه در
تفسير آيه (قل انما حرم ربى الفواحش ما
ظهر منها و ما بطن و الاثم و البغى بغير الحق
) فرمود: منظور از
(فواحش ظاهرى ) زنايى است كه
علنا انجام شود، چون اين عمل در جاهليت بى پرده انجام مى يافته ، و زنان فاحشه آن
روز بر سر در خانه هاى خود بيرقى مى افراشتند. و منظور از
(فواحش باطنى ) ازدواج با همسر
پدر است ، چون مردم در جاهليت پس از مرگ پدر اگر غير از مادرشان زنى مى داشت آن زن
را به عقد خود در مى آوردند، خداوند در اين آيه آن را حرام كرد. و منظور از
(اثم ) همان خمر است .
مؤ لف : اين روايت خلاصه كلام موسى بن جعفر (عليه السلام ) با مهدى عباسى است كه
كلينى آن را در كافى مسندا و عياشى مرسلا نقل كرده اند. ما هم آن را در ذيل آيات
راجع به شرب خمر در سوره مائده نقل كرديم .
و در تفسير عياشى از محمد بن منصور روايت شده كه گفت : از عبد صالح موسى بن جعفر
(عليه السلام ) از آيه (انما حرم ربى
الفواحش ما ظهر منها و ما بطن ) سؤ ال
كردم . حضرت فرمود: قرآن داراى ظاهر و باطن است ، آنچه را كه خداى تعالى در قرآن
حرام كرده ظاهر محرمات است و اما باطن آنها ائمه جورند. و همچنين آنچه را كه در
قرآن حلال كرده ظاهر مباحات دينى است ، و باطن آنها امامان حق اند.
مؤ لف : اين روايت را كافى نيز مسندا از محمد بن منصور نقل كرده ، با اين تفاوت كه
در روايات كافى امام (عليه السلام ) پس از آن فرمود: پس جميع محرماتى كه در قرآن
ذكر شده ظاهر است ، و باطن آن محرمات ائمه جور است و همچنين جميع حلال هايى كه
خداوند در قرآن اباحه فرموده ظاهر است و باطن آنها امامان حق اند.
مؤ لف : انطباق معاصى و محرمات بر ائمه جور، و انطباق حلال ها بر امامان حق از اين
نظر است كه محرمات و ائمه جور باعث دورى از خدا و محللات و ائمه حق باعث نزديكى به
خدايند.
و نيز ممكن است از اين نظر باشد كه پيروى از امامان جور باعث ارتكاب گناهان و
متابعت از امامان حق باعث موفقيت در اطاعت مى شود.
و از همين باب است روايتى كه شيخ در تهذيب به سند خود از علاء بن سيابه از ابى
عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه در ذيل آيه (خذوا
زينتكم عند كل مسجد) فرموده : منظور غسل
براى زيارت امامان است و همچنين آن دو روايتى كه ما قبلا از حسين بن مهران نقل
كرديم .
در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه ، بخارى ، مسلم و ابن مردويه از مغيرة بن شعبه
نقل كرده اند كه گفت : سعد بن عباده مى گفت : اگر مردى را با همسرم ببينم بى درنگ
گردنش را با شمشير مى زنم . اين حرف به گوش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم )
رسيد. حضرت فرمود: آيا از غيرت سعد تعجب مى كنيد؟ و ليكن به خدا سوگند من از سعد
غيرتمندترم و خداوند از من غيورتر است ، و از همين جهت فواحش ظاهرى و باطنى را
تحريم كرده ، چون هيچ كس غيورتر از خدا نيست .
و در تفسير عياشى از على بن ابى حمزه روايت شده كه گفت : من از امام صادق (عليه
السلام ) شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده : احدى
غيورتر از خداى تعالى نيست ، كيست غيرتمندتر از كسى كه فواحش ظاهرى و باطنى را
تحريم كرده ؟
و نيز از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه
(اذا جاء اجلهم فلا يستاخرون ساعه و لا يستقدمون
) فرمود: آن اجلى است كه خداى تعالى براى ملك الموت تعيين مى كند.
مؤ لف : در ذيل آيه (هو الذى قضى اجلا و
اجل مسمى عنده ) رواياتى قريب به اين
مضمون گذشت .
بحث و بررسى پيرامون چند روايت
بررسى آيات و رواياتى كه ذاتى بودن سعادت و شقاوت را مى
رسانند.
على بن ابراهيم قمى در تفسير خود روايتى از ابى الجارود از حضرت ابى جعفر (عليه
السلام ) نقل كرده كه آنجناب در خلال آن روايت در ذيل آيه
(كما بداكم تعودون فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلاله
) فرموده اند: خداوند در همان حينى كه بشر را خلق مى كرد مؤ من و كافر و
شقى و سعيد خلق فرمود، و در روز قيامت هم مهتدى و گمراه مبعوث مى شوند. آنگاه خود
قمى مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) هم فرموده : شقى آن كسى است كه
در شكم مادرش شقى بوده و سعيد آن كسى است كه در شكم مادرش سعيد آفريده شده .
مؤ لف : روايت بالا گر چه از ابى الجارود نقل شده كه در نظر علماى رجال مطعون و
مخدوش است ، و ليكن اهل فن رواياتى را كه وى قبل از انحرافش از حضرت ابى جعفر (عليه
السلام ) نقل كرده قبول كرده اند، و به آنها عمل مى كنند، علاوه بر اينكه روايات
ديگرى نظير آن در تفسير آيه مزبور وارد شده ، مانند روايت ابراهيم ليثى از حضرت ابى
جعفر (عليه السلام ) و همچنين امثال آن . در روايات ديگرى هم كه در تفسير آيات قدر
وارد شده اين مضمون بسيار به چشم مى خورد.
گر چه اين روايات از حيث مفاد مختلفند، و ليكن همه در افاده اينكه آخر خلقت به شكل
اول خلقت است مشتركند. البته اين روايات و همچنين آيات در مقام اثبات سعادت و شقاوت
ذاتى نيستند، و آنچه را براى انسان اثبات مى كنند از قبيل ثبوت زوجيت براى چهار
نيست ، و اصلا سزاوار هم نيست كسى چنين توهمى بكند، براى اينكه اگر برگشت آن صرفا
به تصوير عقلى بوده و با واقعيت خارجى منطبق نباشد اثر حقيقى نخواهد داشت ، و اگر
برگشت آن به اقتضاى ذاتى و حقيقى انسان كه سعادت و شقاوتش بستگى به آن دارد بوده
باشد، منافى با اطلاق ملك خداى سبحان بوده مستلزم تحديد سلطنت او است ، كه خود قرآن
و احاديث و همچنين عقل مخالف آن است . علاوه بر اينكه چنين چيزى مستلزم اختلال نظام
عقل در جميع مبانى عقلا است ، براى اينكه بناى جميع عقلا بر تاءثير تعليم و تربيت
است ، و همه متفقند بر اينكه كارهايى نيك و قابل ستايش و مدح است و كارهايى زشت و
قابل مذمت است . از اين هم كه بگذريم لازمه اين حرف اين است كه تشريع شرايع و
فرستادن كتب آسمانى و نيز ارسال پيامبران همه لغو و بى فايده باشد، و ديگر اتمام
حجت در ذاتيات به هر طور كه تصور شود معنا نخواهد داشت ، زيرا بنابراين فرض ،
انفكاك ذوات از ذاتيات خود محال است ، اينها همه لوازمى است كه قرآن كريم مخالف
صريح آن است .
آنچه از قرآن درباره ماهيت انسان و سعادت و شقاوت او
استفاده مى شود.
آرى ، قرآن كريم نظام عقل را مسلم داشته و اينكه انسان اعمال خود را بر اختيار بنا
نهاده پذيرفته است و در خلال آياتش مى فرمايد: خداوند انسان را از گل آفريده و سپس
نسل او را در چكيده آب پستى قرار داد، آنگاه همان چكيده را بطور خوبى رويانيد و
بزرگ كرد تا بالغ گرديد و از نعمت عقل برخوردار شد، بطورى كه كار نيك و بد را به
اختيار خود انجام داده ، خير و شر، نفع و ضرر، اطاعت و معصيت و ثواب و عقاب را با
عقل خود تميز مى دهد، و بخاطر همين تميز به افتخار مكلف شدن به تكاليف دينى مفتخر
گرديد. و اگر او از عقل خود پيروى و اوامر پروردگارش را اطاعت و از منهياتش دورى
نمايد سعادتمند شده به بهترين وجه پاداش داده مى شود. و اگر با عقل خود مخالفت
نمايد و هواى نفس را متابعت و پروردگارش را نافرمانى كند بدبخت شده ، و بال گناهان
خود را مى چشد، و سراى دنيا سراى امتحان و آزمون است ، امروز عمل و فردا روز پاداش
مى باشد.
اين آن مطلبى است كه از قرآن در اين باره استفاده مى شود، و بطورى كه ملاحظه مى
كنيد اساس اين بيان بر دو قضيه عقلى است : يكى اينكه بين فعل اختيارى و غير اختيارى
فرق هست . و ديگرى اينكه افعال اختيارى متصف به حسن و قبح و مستتبع مدح و ذم و ثواب
و عقاب است ، و اين دو قضيه از قضاياى قطعى است كه هيچ عاقلى كه در تحت نظام
اجتماعى زندگى مى كند و خود را محكوم به احكام آن نظام مى داند به هيچ وجه نمى
تواند آن را انكار نموده قائل به ذاتيت سعادت و شقاوت انسان شود.
روايات بسيارى كه در اين باره وارد شده مانند آيات از حيث مضمون و نحوه بيان
مختلفند:
بعضى از روايات اجمالا دلالت دارد بر اينكه : خداى تعالى مردم را در موقع خلقت شان
دو گونه خلق كرده : سعيد و شقى و كافر و مؤ من ، مانند روايت ابى الجارود كه در چند
صفحه قبل نقل شد. و روايتى كه در تفسير آيه (هو
الذى يصوركم فى الارحام كيف يشاء) از كافى
راجع به خلقت چنين نقل نموديم . موافق اين دسته از روايات آياتى از قرآن كريم هست ،
مانند آيه (هو الذى خلقكم فمنكم كافر و
منكم مؤ من ) و نيز مانند آيه
(هو اعلم بكم اذ انشاكم من الارض و اذانتم
اجنه فى بطون امهاتكم فلا تزكوا انفسكم هو اعلم بمن اتقى
) و آيه (كما بداكم تعودون
فريقا هدى و فريقا حق عليهم الضلاله
).
اينگونه آيات و روايات چندان اشكال ندارند زيرا سياق آيات و مخصوصا آيه آخرى دلالت
دارد بر اينكه اجمالا نوع انسان به قضاى الهى به دو جور و دو قسم تقسيم شده ، و اما
تفصيل اين اجمال و اينكه چه كسانى از اين قسم و چه اشخاصى از آن قسم اند، مربوط به
اعمال اختيارى خود آنان است ، و اين بستگى به عمل شان دارد.
و به عبارت ديگر آن قضايى كه در اول خلقت و ابتداى وجود گذشته قضاى مشروط بوده ، و
اما در مرحله بقاء وقتى آن مشروط مطلق و حتمى مى شود كه پاى افعال اختيارى به ميان
آيد، چون افعال اختيارى است كه مستتبع سعادت و يا شقاوت و مستلزم هدايت و يا ضلالت
مى شود.
بررسى رواياتى كه به خلقت انسانها از طبيعتهاى مختلف
دلالت دارند و بيان مراد
آنروايات .
بعضى ديگر از روايات بطور تفصيل دلالت دارند بر اينكه خداى سبحان خلايق را مختلف
آفريده ، بعضيها خلقت شان از گل بهشت است ، و سرانجام شان نيز به سوى بهشت خواهد
بود. و بعضى ها از گل جهنم است ، و بازگشت شان نيز به سوى جهنم ، مانند روايت بصائر
الدرجات از على بن الحسين (عليهماالسلام ) كه فرمود: خداوند متعال ميثاق شيعيان ما
را با ما بر ولايت ما گرفت ، آنان كم و زياد نمى شوند، خداوند متعال ما را از طينت
عليين و شيعيان ما را از طينتى پايين تر از آن آفريد، و دشمنان ما را از طينت سجين
و شيعيان شان را از طينتى پايين تر از آن خلق فرمود.
مؤ لف : در اين معنا روايات بسيار زيادى هست .
و در كتاب محاسن از عبدالله بن كيسان روايت شده كه گفت : خدمت حضرت صادق (عليه
السلام ) عرض كردم : فدايت شوم من عبدالله بن كيسان از دوستداران شمايم . فرمود:
نسب تو را شناختم و اما خودت را نه . عرض كردم : من در شام به دنيا آمده و در فارس
نشو و نما كرده ام ، و چون مردى بازرگانم سر و كار زيادى با مردم دارم ، و بسيار
برايم اتفاق افتاده كه به مردى ظاهر الصلاح و خوش خلق و امين برخورده ام و وقتى
از عقايدش جستجو كرده ديده ام كه از دشمنان شما است ، و بر عكس به مردمى بد اخلاق و
نادرست برخورده كه پس از تفتيش از عقايدش برايم معلوم شده كه وى از دوستان شما است
، و اين معنا براى من قابل هضم نيست .
حضرت فرمود: مگر نمى دانى كه خداى تعالى طينتى را از بهشت و طينتى را از دوزخ گرفت
و درهم آميخت سپس آنها را از هم جدا ساخت ، پس اين امانت دارى و حسن ظاهر و خوش
خلقى كه از دشمنان ما مى بينى بخاطر آن اختلاطى است كه طينت شان با طينت دوستان ما
داشته ، و آن كمى امانت و بدى خلق و خشونتى كه در دوستان ما مى بينى بخاطر تماسى
است كه طينت شان با طينت دشمنان ما داشته ، وگرنه سرانجام دشمنان امين و خوش خلق ما
به همان اصل خودشان ، و عاقبت امر دوستان خشن ما نيز به اصل خودشان خواهد بود.
مؤ لف : در اين معنا نيز روايات بسيار ديگرى هست .
و در كتاب علل الشرايع از حبه عرنى از على (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود: خداى
تعالى آدم را از قسمت بيرونى روى زمين آفريد و چون خاك ها و سرزمين ها مختلفند،
بعضى باير و بعضى شوره زار و بعضى پاكيزه و حاصل خيز است از اين رو ذريه آدم نيز
بعضى نيكوكار و بعضى بدكار شدند.
مؤ لف : مساءله خلقت انسان از طينت عليين و سجين اشاره است به مفاد آيه
(كلا ان كتاب الفجار لفى سجين و ما ادريك ما سجين كتاب مرقوم ويل يومئذ
للمكذبين ... كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده
المقربون )، و بيان اين آيات ان شاءالله
در محل خود خواهد آمد.
و اما روايات - بايد دانست كه روايت آخرى خالى از بيان روايت قبليش نيست زيرا دلالت
دارد بر اينكه ماده زمينى با اختلافى كه در اوصاف و خواص آن است بى ارتباط به احوال
انسان و اوصاف مختلفى كه از جهت صلاح و فساد دارد نيست ، و اينكه تركيب بدن انسان
از ماده زمين عينا مانند نباتات و يا هر موجود ديگرى كه از ماده زمينى تركيب مى شود
به حسب اختلافى كه در ماده زمينى آن است مختلف مى گردد، البته صحيح است ، و ليكن
اين ارتباط بنحو عليت تامه نيست ، بلكه بنحو اقتضاء است .
پس ، از اينكه خداى تعالى فرمود (خلقت
انسان از گل و اصل آن گل از بهشت و يا دوزخ بوده )
بدست مى آيد كه زمين هم بعضى از قسمت هايش از بهشت و بعضى ديگرش از جهنم بوده و
سرانجام هم هر كدام به اصل خود بر مى گردند، براى اينكه هر كدام بتدريج به صورت
انسان هايى در مى آيند كه يا راه بهشت را مى پيمايند و يا راه جهنم را، و معلوم است
كه هر كدام راهى را مى روند كه مناسب با ماده اصلى خلقت شان باشد. انسانى كه ماده
اصليش خاك بهشتى است در طول زندگى با تهذيب نفس و عمل صالح خود را صفا و نورانيت
داده و به اصل و منشاء خود كه بهشت است مى پيوندد. و انسانى كه ماده اصليش خاك
جهنمى است ، در طول زندگى كدورت و ظلمت خود را بيشتر مى كند و همچنان رو به انحطاط
مى گذارد تا سرانجام به اصل اولى خود يعنى جهنم پيوسته و آتش گيره دوزخ شود.
آيه (الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا
الارض نتبوء من الجنه حيث نشاء) كه حكايت
سخن اهل بهشت است نيز تا اندازه اى به اين مطلب اشعار دارد، زيرا از ظاهر آن بر مى
آيد كه منظور از زمين همين زمينى است كه بشر در آن زندگى مى كند و در آن مى ميرد و
از آن برانگيخته مى شود. و منظور از جنت هم همين زمين است . و نيز آيه
(يوم تبدل الارض غير الارض و السموات ...)
به آن اشاره دارد.
سعادت و شقاوت آدمى ، به نحو اقتضا نه عليت ، ارتباط
مستقيمى با آب
وگل (مواد اصلى ) او دارد.
پس بعيد نيست كه منظور از (طينت بهشت
) و (طينت دوزخ
) كه در روايات است همان طينتى باشد كه بعدها از اجزاى بهشت و يا دوزخ
مى شود، و خصوصا اين احتمال با توجه به بعضى از تعبيراتى از قبيل
(طينت عليين )،
(طينت سجين )،
(طينت جنت )، و
(طينت نار) كه در روايات است
به نظر قوى مى رسد.
و بنابراين احتمال ، مراد اين خواهد بود كه : انسان بر حسب تركيبى كه اجزاى بدن او
دارد از ماده اى زمينى گرفته شده كه يا ماده اى پاك بوده و يا ماده اى ناپاك ، و
اين ماده پاك و ناپاك در ادراكات و عواطف و قواى انسانى كه از آن تركيب شده مؤ ثر
است ، به اين معنا كه انسان مركب از طينت پاك و يا ناپاك وقتى ادراكات و عواطف و
قوايش شروع به كار مى كند بيشتر كارهايى مى كند و آثارى از خود نشان مى دهد كه
مناسب با ماده اصليش باشد، اعمالش اعمال و آثار ماده اش را تاءييد نموده و آثار
ماده اش اعمالش را كمك مى كند، تا كارش بالا گرفته انسانى سعيد و يا شقى تمام عيار
گردد. و اينكه گفتيم اين ارتباط بنحو اقتضا است نه به طور عليت براى اين است كه
خاصيت و اثر ماده در نحوه عمل انسان مانع از اراده و سلطنت خداوند نيست . و خداوند
مى تواند در اين مورد سبب ديگرى قوى تر از اسباب فعال موجود را بر انسان مسلط نمايد
كه مجراى سير فعلى انسان را مبدل به مجراى ديگرى نمايد، زيرا اسباب و شرايطى كه در
سرنوشت نيك و بد انسان دخالت دارند يكى و دو تا نيستند، و آنچه را كه ما سراغ داريم
در قبال آنچه كه از حيطه علم ما بيرون است ذره اى بيش نيست ، به شهادت اينكه نوادرى
از افراد سراغ داريم كه نشو و نمايشان بر خلاف آن مقتضياتى است كه ما آنرا منشاء مى
پنداريم ، آرى ، (يخرج الحى من الميت و
يخرج الميت من الحى ).
از جمله اسباب و شرايطى كه ما از آن اطلاع داريم اين است كه : انسانى كه نطفه اش
صالح و سالم باشد و در رحمى سالم پرورش يابد، و در دوران جنينى و همچنين بعد از
ولادت آب ، هوا و غذايش سالم باشد و در محيط سالم زندگى كند و در مناطق اعتدالى
متولد شده باشد چنين انسانى استعدادش براى سلوك طريق انسانيت بيشتر و فهمش تيزتر و
ادراكش لطيف تر و نيرويش براى عمل به وظايف انسانى بيشتر است .
برعكس انسانى كه نطفه اش آلوده و يا مريض باشد و يا در رحم ناپاك و ناسالم پرورش
يابد و يا غذاى سالم به آن نرسد، يا پس از ولادت محيط زندگيش سالم نباشد و يا در
مناطق استوايى و قطبى به وجود آمده باشد آن استعداد و آن فهم و ادراك را ندارد، و
بخشونت و قساوت قلب و كم فهمى نزديك تر است . علاوه بر اين ، مزاج هاى سالمى كه از
عوامل مذكور و ساير موانع و مزاحمات دورترند داراى روحى لطيف تر و عقلى كاملتر و
عواطفى رقيق ترند، و اين روح و عقل و اين عواطف ، انسان را به عقايد و تصميمات و
كارهايى واميدارد كه صلاح انسانيتش در آن است و او را نخست به تحصيل مواد غذايى
صالح و استفاده صالح و شايسته از آن واداشته سپس از همين راه روح او را تكميل نموده
در انجام اعمال صالح و تصميمات شايسته تاءييد مى كند و اين تاءثير طرفينى يعنى
تاءثير مواد غذايى صالح در روح و تاءثير عمل روح در استفاده صحيح از مواد غذايى
همچنان ادامه دارد تا آنكه او را به سعادت واقعيش برساند.
عين اين حرف در طرف شقاوت نيز صحيح است .
قرآن كريم در اين باره نسبت بطرف سعادت فرموده : (و
الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان الله لمع المحسنين
) و نسبت بطرف شقاوت مى فرمايد: (ثم
كان عاقبه الذين اساوا السواى ان كذبوا بايات الله و كانوا بها يستهزون
) و نظاير اين دو آيه در دو طرف بسيار است .
كوتاه سخن ، سعادت انسان در زندگى خاص انسانيش يعنى سعادتش در علم و عمل ارتباط
تامى به پاكيزه بودن مواد اصليش دارد، چون حامل روح انسانى همين موادند و همين
موادند كه او را به سوى بهشت هدايت مى كنند، همچنانكه شقاوتش در علم كه همان ترك
عقل و سرگرمى به اوهام و خرافاتى كه شهوت و غضب را در نظرها جلوه مى دهد و همچنين
شقاوتش در عمل كه همان سرگرمى به لذات مادى و بى بند و بارى در شهوات حيوانى و
استكبار از هر حقى است كه مزاحم و مخالف با هواى او است ، ارتباط مستقيمى با آب و
گل او دارد، اين دو قسم آب و گل است كه يكى انسان را به حق و سعادت و بهشت ، و
ديگرى به باطل و شقاوت و دوزخ سوق مى دهند.
و البته اين سوق دادن بنحو اقتضاء است نه عليت تامه ، چون خداى تعالى است كه اين
آثار را در آب و گل قرار داده و او مى تواند سبب ديگرى قوى تر از آن به كار ببرد و
اثر آنرا خنثى سازد.
سابقا در حديث خلقت جنين در اوايل سوره (آل
عمران ) مطالبى كه دلالت بر اين معنا مى
كند گذشت ، و روايات ديگرى نظير آن هست كه براى خدا مشيت و قدرت بر محو و اثبات در
هر امرى را اثبات مى كند.
وجه دقيق ترى در بيان روايات گذشته
البته روايات مورد بحث را به وجه دقيق ترى كه تعقلش محتاج به صفاى ذهن و قدم راسخ
در معارف حقيقى است مى توان توجيه نمود، و آن اين است كه : سعادت و شقاوت وقتى در
انسان محقق مى شود كه ادراك او فعليت پيدا كرده و مستقر شده باشد، و ادراك هم از
آنجايى كه مجرد از ماده است قهرا مقيد به قيود ماده و محكوم به احكام آن كه يكى از
آنها زمان (مقدار حركت ) است ، نيست . بنابراين ، گو اينكه ما بنظرمان چنين مى رسد
كه سعادت بعد از حركت ماده به سوى فعليت موجود مى شود، و ليكن حقيقت امر اين است كه
منشاء سعادت يعنى ادراك از آنجايى كه مجرد است مقيد به زمان نيست . پس سعادتى كه پس
از حركت ماده پيدا مى شود عينا قبل از حركت نيز وجود داشته ، نظير نسبت دادن ما
امور حادث را به فعل خداى تعالى ، كه اگر ما فعل خدا را در اين نسبت مقيد به زمان
كرده مى گوييم : (خداوند زيد را در فلان
روز آفريده ) و يا مى گوييم :
(در فلان تاريخ قوم نوح را هلاك كرد، و يا قوم يونس را نجات داد، و يا
رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ) را مبعوث فرمود)
اين تقييد در حقيقت تقييد از نظر ما است ، چون ما در اين نسبتى كه مى دهيم نظرمان
به خود حادثه است ، و زمان و حركتى را كه منتهى به حدوث آن شده در نظر مى گيريم ،
وگرنه فعل خداى تعالى مقيد به زمان نيست ، مجموع حوادث و همچنين زمان حدوث هر حادثه
و ساير قيود و شرايطى را كه دارد او ايجاد كرده ، آن وقت چطور ممكن است عمل خود او
مقيد و محدود به حدود زمان شود؟ پس اينكه مى گوييم امروز فلان مطلب را درك كردم و
يا الان فلان چيز را فهميدم در حقيقت عمل سلولهاى دماغى و يا عصبى خود را كه امورى
مادى هستند مقيد به زمان مى كنيم ، وگرنه اصل علم و ادراك مجرد است ، و به روز و
ساعت مقيد نمى شود.
پس از آنجايى كه سعادت و شقاوت انسان از راه تجرد علمى او است كه مجرد و بيرون از
زمان است مى توان آنها را پيش از امتداد زمان زندگيش گرفت چنانكه به واسطه ارتباط
آنها به اعمال و حركات انسان مى توان متاءخرتر از آنها گرفت .
بررسى رواياتى كه مى گويند خلقت انسان منتهى به آب گوارا
و آب تلخ و شور
است.
دسته سوم از روايات اين باب رواياتى است كه خلقت انسان را منتهى به آب گوارا و آب
تلخ و شور مى داند.
از آن جمله روايتى است كه در كتاب علل الشرايع از امام صادق (عليه السلام ) نقل مى
كند كه فرمود: خداى عز و جل آب گوارايى آفريد و از آن آب اهل طاعت را خلق فرمود.
بار ديگر آب تلخى آفريد و از آن اهل معصيت را خلق كرد. سپس امر كرد تا اين دو آب
بهم در آميزند و مخلوط شوند، كه اگر چنين نمى كرد مؤ من جز از مؤ من و كافر جز از
كافر متولد نمى شد.
و نيز از محمد بن سنان نقل كرده كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم اولين
چيزى كه خداى تعالى خلق فرمود چه بود؟ حضرت فرمود: اولين چيزى كه خداى عز و جل
آفريد چيزى بود كه تمامى موجودات عالم از آن آفريده شد. عرض كردم آن چه بود؟ فرمود:
آب بود، خداى تبارك و تعالى نخست دو درياى آب يكى گوارا و يكى تلخ آفريد آنگاه به
آب گوارا نظر انداخته صدايش زد، درياى آب گوارا عرض كرد: لبيك و سعديك . فرمود:
بركت و رحمت من در تو است ، بهشتم و اهل طاعتم را از تو خلق مى كنم . آنگاه به
درياى شور نظر افكنده او را صدا زد، دريا جواب نداد، بار ديگرش صدا زد جواب نداد -
تا سه بار - لاجرم فرمود لعنتم بر تو باد، من دوزخيان و اهل معصيتم را از تو خلق مى
كنم . آنگاه بار ديگر امر نمود تا بهم مخلوط شدند. سپس امام (عليه السلام ) اضافه
كرد: از همين جهت است كه مى بينيم مؤ من از كافر و كافر از مؤ من پديد مى آيد.
در تفسير عياشى از عثمان بن عيسى از بعضى از اصحابش از امام صادق (عليه السلام )
نقل كرده كه فرمود: خداى تعالى به آبى فرمود: شيرين و گوارا باش تا از تو بهشتم و
اهل طاعتم را خلق كنم . و به آبى فرمود: شور و تلخ شو تا از تو آتشم و اهل معصيتم
را بيافرينم آنگاه آن دو آب را بر گل جارى ساخت ....
مؤ لف : در معناى هر يك از اين سه حديث احاديث بسيار ديگرى از اميرالمؤ منين و امام
باقر و امام صادق (عليه السلام ) هست ، و ما اين سه حديث را بعنوان نمونه در اينجا
آورديم .
بر طبق اين دسته از اخبار نيز آياتى هست ، مانند آيه
(و الله خلقكم من تراب ثم من نطفه ثم جعلكم ازواجا و ما تحمل من انثى و
لا تضع الا بعلمه و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب ان ذلك على الله
يسير. و ما يستوى البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج و من كل تاكلون
لحما طريا و تستخرجون حليه تلبسونها و ترى الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم
تشكرون ) به طورى كه ملاحظه مى كنيد آيه
دومى به منزله مثالى است براى بيان مضمون آيه قبليش ، و اينكه چطور مردم با اينكه
در جامع انسانيت و در بعضى از منافع و آثار مشتركند با هم اختلاف دارند، آيه
(و جعلنا من الماء كل شى ء حى )
نيز اين اشتراك را مى رساند.
و نيز مانند آيه (و هو الذى مرج البحرين
هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج و جعل بينهما برزخا و حجرا محجورا و هو الذى خلق من
الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا)
بيان اين آيات به زودى در محل خود خواهد آمد.
و اما روايات سه گانه اى كه نقل شد و همچنين روايات ديگرى كه به آن مضمون وارد شده
از جهت معنا به دو قسم تقسيم مى شوند: يكى رواياتى كه آب گوارا و تلخ را ذكر مى
كرد، و مى فرمود (كه خداوند آن دو را بر
گلى كه انسان را از آن آفريد جارى ساخت و گل ها به جهت اختلاف آب ها مختلف شدند)
اين قسم از اخبار برگشت معنايش به همان طايفه از اخبار است كه اختلاف خلقت بشر را
از ناحيه اختلاف طينت مى دانست . بنابراين ، حرفهايى كه در اين روايات بايد زده شود
همان حرفهايى است كه در اخبار طينت زديم .
قسم دوم اخبارى است كه تنها متعرض خلقت انسان نيست ، بلكه خلقت هر موجودى را حتى
خلقت بهشت و دوزخ را از آب مى دانست ، و مى فرمود: (اختلاف
آب ها منشاء اختلاف خصوص مردم در سعادت و شقاوت است )
و اين همان معنايى است كه در قسم اول از روايات بود، در نتيجه حرفهايى كه آنجا زديم
در اينجا نيز جريان دارد، و در حقيقت اخبار دسته اول به منزله مفسر براى اخبار دسته
دوم ، و هر دو به منزله مفسر براى اخبار طينتند. و اما اينكه مى فرمود: انتهاى خلقت
به سوى آب است همانطورى كه ابتدايش از آب بود، به زودى در جاى مناسب بحثش خواهد آمد
- ان شاء الله -.
بررسى رواياتى كه برگشت اختلاف در خلقت را به نور و ظلمت
مى داند
دسته چهارم رواياتى است كه برگشت اختلاف در خلقت را به اختلاف در نور و ظلمت مى
داند، مانند روايتى كه در كتاب علل الشرايع از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه
فرمود: خداى تبارك و تعالى ما را از نورى آفريد كه آن نور نيز از نور ديگرى خلق شده
و اصلش از طينت اعلى عليين است و دلهاى شيعيان ما را از آب و گلى آفريد كه با آن
بدن هاى ما را خلق كرد، و بدن هاى آنان را از طينتى پايين تر از آن آفريد، به همين
جهت است كه دلهاى شيعيان همواره متمايل به سوى ما است ، براى اينكه از همان چيزى
آفريده شده اند كه ما آفريده شده ايم . آنگاه امام (عليه السلام ) آيه :
(كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادريك ما عليون كتاب مرقوم يشهده
المقربون ) را تلاوت نمود و سپس اضافه كرد
كه خداى تعالى دلهاى دشمنان ما را از طينتى از سجين و بدن هايشان را از طينتى پست
تر از آن آفريد، دلهاى شيعيان آنان را هم از آب و گلى آفريد كه بدن آنان را از آن
خلق فرموده ، و از همين جهت دلهاى شيعيان ايشان متمايل به آنان است ، آنگاه آيه
(ان كتاب الفجار لفى سجين و ما ادريك ما سجين كتاب مرقوم ويل يومئذ
للمكذبين ) را تلاوت فرمود.
|