تفسير الميزان جلد ۵

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۸ -


به اضافه اشكالى ديگر و آن اين است كه گفته بود خداى تعالى دستور كلى داده به اينكه در وضو چنين و چنان كنند، اگر منظورش از قياس وضو به تيمم اين بوده كه حكم اينجا را قياس به حكم آنجا كند، و به وسيله رواياتى كه تنها مورد قبول خود او است به آيه شريفه دلالت بدهد، در پاسخش مى گوئيم رواياتى كه مى گويد بايد در وضو پاها را شست چه دلالتى و چه ربطى به دلالت آيه دارد؟ در حالى كه همانطور كه توجه كرديد روايات اصلا در صدد تفسير لفظ آيه نيست .
و اگر منظورش اين است كه آيه : (فامسحوا برؤ سكم وارجلكم الى الكعبين ) را كه در خصوص وضو است قياس كند به آيه : (فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه ) كه راجع به تيمم است ، مى گوئيم مدعاى وى را نه در آيه مقيس يعنى آيه اول كه مربوط به وضو است قبول داريم ، و نه در آيه دوم كه مقيس عليه و مربوط به تيمم است ، نه در آيه اول مسح همه سر واجب است ، و نه در آيه دوم دست كشيدن به همه صورت و همه دست ، براى اينكه خداى تعالى در هر دو آيه مسح متعدى به حرف با را آورده ، نه مسح متعدى بخودى خود، در اولى فرموده : (فامسحوابرؤ سكم ...) و در دومى فرموده : (فامسحوابوجوهكم ...) و ما در سابق گفتيم كه ماده : (م - س - ح ) اگر به وسيله (با) متعدى شود دلالت ندارد كه مسح همه سطح ممسوح را فرا گرفته وقتى بر اين فراگيرى دلالت دارد كه خود به خود متعدى شود.
كتاب خدا بوسيله سنت رسولش نسخ شد
اين بود آن وجوهى كه خواستند با آن و با امثال آن آيه را طورى معنا كنند كه بالاخره مساله شستن پاها در وضو را به گردن آن بگذارند، چرا؟ براى اينكه رواياتى كه گفته بايد پاها شسته شود را بدان جهت كه مخالف كتاب است طرح نكرده باشند، خلاصه كلام اينكه به خاطر تعصبى كه نسبت به بعضى روايات داشته اند آيه را با توجيهاتى نچسب طورى توجيه كرده اند كه موافق با روايات نامبرده بشود، و در نتيجه آن روايات عنوان مخالفت كتاب بخود نگيرد، و از اعتبار نيفتد، حرفى كه ما با اين آقايان داريم اين است كه اگر اين عمل شما درست باشد و بشود هر آيه اى را به خاطر روايتى حمل بر خلاف ظاهرش كرد، پس ديگر چه وقت و كجا عنوان مخالفت كتاب مصداق پيدا مى كند.
پس خوب بود آقايان براى حفظ آن روايات همان حرفى را بزنند كه بعضى از پيشينيان از قبيل انس و شعبى و غير آن دو زده اند بطورى كه از ايشان نقل شده گفته اند: جبرئيل امين در وضو مسح بر پاها را نازل كرد، ولى سنت شستن پاها را واجب ساخت ، و معناى اين حرف اين است كه كتاب خدا به وسيله سنت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نسخ شد و در اين صورت عنوان بحث برگشته و صورتى ديگر به خود مى گيرد، و آن اين است كه آيا جائز است كه كتاب خدا به وسيله سنت نسخ بشود يانه ؟ آن وقت اين بحث از جنبه تفسيرى بى ارتباط با تفسير مى شود، بلكه مسالهاى اصولى مى شود كه بايد در علم اصول پيرامون آن بحث كرد و اگر مفسرى بدان جهت كه مفسر است مى گويد: فلان روايات مخالف با كتاب است نمى خواهد (در بحث اصولى دخالت نموده ، نظر بدهد كه آيا سنت مى تواند كتاب را نسخ كند يا نه ، و نمى خواهد) در يك بحث فقهى دخالت نموده ، به حكمى شرعى بر مبناى نظريهاى اصولى فتوا بدهد، بلكه تنها مى خواهد بگويد: كتاب به چيزى دلالت مى كند، و فلان روايت به چيز ديگر.


الى الكعبين



كلمه (كعب ) به معناى استخوان بر آمده در پشت پاى آدمى است ، هر چند كه بعضى گفته اند به معناى غوزك پا يعنى آن استخوان بر آمده اى است كه در نقطه اتصال قدم به ساق آدمى قرار دارد، ولى اگر كعب اين باشد در هر يك از پاهاى انسان دو كعب وجود دارد.


و ان كنتم جنبا فاطهروا



كلمه (جنب ) در اصل مصدر بوده ، ولى استعمالش در معناى فاعل غلبه يافته ، در نتيجه هر كس آنرا بشنود معناى (شخصى كه حالت جنابت دارد) به ذهنش مى رسد، و به همين جهت كه مصدر است در مذكر و مؤ نث و مفرد و غير مفرد به يك شكل مى آيد، مى گوئيم : مردى جنب ، و زنى جنب ، و دو زن جنب ، و دو مرد جنب ، و زنانى جنب و مردانى جنب ، و در هنگامى كه بخواهند معناى مصدرى را حكايت كنند، تنها از كلمه جنابت استفاده مى كنند.
امر به تحصيل طهارت با غسل ، بعد از جنايت
و اين جمله يعنى جمله (و ان كنتم جنبا فاطهروا) عطف است بر جمله : (فاغسلوا وجوهكم )، براى اينكه زمينه آيه زمينه بيان اين معنا است كه نماز طهارت لازم دارد، و طهارت شرط در آن است ، در نتيجه تقدير كلام چنين مى شود: (يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلوة چنين و چنان كنيد، اينطور وضو بگيريد، و تطهروا ان كنتم جنبا، يعنى طهارت بگيريد اگر چنانچه جنب بوديد) پس ‍ برگشت معناى آيه به تقدير شرط خلاف در طرف وضو است ساده تر بگويم ، تقدير كلام چنين است : (يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم و امسحوا برؤ سكم و ارجلكم ، ان لم تكونوا جنبا، و ان كنتم جنبا فاطهروا) اى كسانى كه ايمان آورده ايد چون خواستيد نماز بخوانيد صورت و دستهاى خود را بشوئيد، و سر و پاى خود را مسح كنيد البته اين در صورتى است كه جنب نبوده باشيد، و اما اگر جنب بوديد بايد طهارت كسب كنيد.
در نتيجه از آن استفاده مى شود كه تشريع وضو تنها مخصوص حالتى است كه انسان جنب نباشد، و اما در صورت جنابت فقط بايد غسل كند همچنانكه اخبار نيز بر همين معنا دلالت دارند.
و اين حكم عينا در سوره نساء نيز بيان شده ، در آنجا آمده : (و لا جنبا الا عابرى سبيل حتى تغتسلوا)، بنابراين آيه مورد بحث يك نكته اضافى دارد و آن اين است كه در اين آيه غسل را تطهر (خويشتن را پاك كردن ) ناميده ، همچنانكه شستشوى بدن از چرك را تنظيف مى نامند.
از اين آيه نكته اى كه در بعضى اخبار هست استفاده مى شود و آن اين است كه فرموده اند: (ما جرى عليه الماء فقد طهر) هر چيزى كه آب بر آن جريان يابد پاك شده است .


و ان كنتم مرضى او على سفر او جاء احد منكم من الغائط او لمستم النساء فلم تجدوا ماء فتيمموا



در اين جمله شروع شده به بيان حكم كسى كه دسترسى به آب ندارد تا غسل كند، و يا بدن خود را بشويد، و مواردى كه با ترديد شمرده ، در مقابل يكديگر نيستند و مقابله بين آنها مقابله حقيقى نيست براى اينكه بيمارى و مسافرت در مقابل غائط موجب حدث نيست ، تا وضو يا غسل را بر انسان واجب سازد بلكه بردن نام آنها به اين منظور بوده كه آدم بيمار و مسافر يا نمى تواند بدن خود را با آب آشنا سازد، و يا دسترسى به آب پيدا نمى كند، و اينگونه افراد اگر به حدث اصغر و يا اكبر محدث بشوند، بايد وضو و يا غسل و يا تيمم بگيرند پس دو شق آخرى كه مساله غائط و تماس با زنان باشد، در مقابل دو شق اول نيستند، بلكه دو شق اول هر يك به دو شق دوم تقسيم مى شوند، به اين معنا كه مسافر و بيمار دو حال دارند، يا محدث به حدث اصغرند و يا محدث به حدث اكبر، به همين جهت بوده كه بعضى احتمال داده اند كه كلمه (او) در جمله (او جاء احد منكم ) به معناى واو باشد، كه نقل كلام اين قائل به زودى مى آيد، علاوه بر اينكه عذرهائى كه تكليف غسل و وضو را به تيمم مبدل مى كند، منحصر در مرض و سفر نيست بلكه مصاديقى ديگر نيز دارد.
بنابراين بايد فكر كرد ببينيم چرا خداى تعالى در ميان عذرها تنها سفر و بيمارى را ذكر كرد، و در ميان موجبات وضو و غسل تنها مساله غائط و تماس با زنان را آورد؟ بايد دانست منظور آوردن نمونه هائى است از مواردى كه انسان اتفاقا مبتلا به بى آبى مى شود، و نمونه مواردى كه طبعا و غالبا پيش مى آيد بيمارى و سفر است ، كه آدمى در اين دو حال غالبا در معرض و در مظنه بى آبى قرار مى گيرد و نمونه مواردى كه احيانا بطور اتفاق پيش مى آيد غائط و جنابت است كه دست نيافتن به آب در اين دو حال اتفاقى است ، و از جهتى ديگر عكس گذشته پيش آمدن اصل بيمارى و سفر در مقايسه با بنيه طبيعى بشر امرى است كه احيانا پيش مى آيد، ولى احتياج به دفع غائط و تماس با زنان امرى طبيعى است ، يكى از آن دو باعث حدث اصغر و نجاست بدن مى شود، و ديگرى موجب حدث اكبر و غسل است ، يكى وضو را واجب مى كند و ديگرى غسل را، پس اين موارد چهارگانه مواردى است كه انسان مبتلا بدان مى شود، بعضى از آنها اتفاقا پيش مى آيد و بعضى ديگر طبيعتا، و دست نيافتن به آب در بعضى از آن موارد غالبا پيش مى آيد، مانند مرض و سفر، و در بعضى ديگر احيانا مانند تخلى كردن و مباشرت با زنان كه در اين موارد اگر دست آدمى به آب نرسيد بايد تيمم كند.
و بنابراين مساله نبودن آب كنايه است از اينكه انسان نتواند آب را استعمال كند، حال يا به خاطر اينكه آب ندارد، و يا آب برايش ‍ ضرر دارد، و يا وقت براى غسل و وضو ندارد، و اگر از همه اين موارد تعبير كرد به اينكه آب نيابد، براى اين بود كه غالب مواردى كه انسان قدرت بر وضو و غسل ندارد موردى است كه آب پيدا نمى كند، و لازمه اين سخن آن است كه يافت نشدن آب قيد باشد براى امور چهارگانه ، و حتى براى بيمار.
پنج نكته در آيه شريفه : (و ان كنتم مرضى اوعلى سفر...)
از آنچه گذشت پنج نكته كه در آيه شريفه هست روشن مى شود، اول اينكه مراد از مرض در كلمه (مرضى ) آن بيماريهايى است كه انسان مبتلاى به آن ، نمى تواند آب استعمال كند، به اين معنا كه استعمال آب براى او يا حرجى يا مايه ضرر است ، اين نكته را ما از اينجا استفاده كرديم كه جمله : (ان كنتم مرضى ) را مقيد كرده به جمله (فلم تجدوا ماء)، هر چند كه از سياق آيه نيز استفاده مى شود.
دوم اينكه جمله : (او على سفر) شق ديگر ترديد است ، و شقى است جداى از شق قبلى و از شق بعدى ، چون مسافرت خود يكى از ابتلا آتى است كه آدمى دارد، و در آن حال بسيار مى شود كه دسترسى به آب پيدا نمى كند، پس اين جمله مقيد به جمله : (او جاء احد منكم من الغائط) نيست ، بلكه خودش مستقلا عطف است بر جمله : (فاغسلوا)، و تقدير كلام چنين است (و اذا قمتم الى الصلوة و كنتم على سفر و لم تجدوا ماء فتيمموا) و چون خواستيد نماز بخوانيد و در سفر بوديد و آب نيافتيد پس تيمم كنيد بنابراين حال ، اين فرض در مطلق بودن و مقيد نبودنش به وقوع يكى از دو حدث غائط و جنابت حال جمله معطوف عليه ، يعنى جمله : (اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا...)، همانطور كه اين جمله در ابتدا احتياجى به تقييد ندارد، جمله دوم نيز كه به آن عطف شده حاجتى به تقييد ندارد، آن دستور مى دهد هر گاه خواستيد نماز بخوانيد وضو بگيريد، و اين مى گويد هر گاه خواستيد نماز بخوانيد و چون در سفر هستيد آب نيافتيد تيمم كنيد.
نكته سوم اينكه جمله : (او جاء احد منكم من الغائط) شق ديگرى است مستقل از شق قبلى ، و آنطور كه بعضى پنداشته اند حرف (او) در آن به معناى واو و نظير حرف (او) در آيه : و ارسلناه الى مائة الف او يزيدون ) نيست ، براى اينكه قبلا گفتيم و توجه فرموديد كه هيچ حاجت به اين نيست كه حرف (اءو) را به معناى واو گرفته بگوئيم : معناى آيه اين است كه هر گاه خواستيد به نماز بايستيد اگر بيمار و يا در سفر بوديد و از غائط آمديد و يا جنب شديد چنين و چنان كنيد، علاوه بر اينكه كلمه (اءو) در آيه شريفه اى كه به آن استشهاد كرده اند يعنى در آيه : (مائة الف او يزيدون ) به معناى حقيقيش نيست ، و به معناى واو هم نيست زيرا مقام مقامى است كه طبعا در آن ترديد مى شود، نه اينكه خداى تعالى در عدد آن قوم ترديد داشته ، و شما بگوئيد از آنجائى كه ترديد و جهل در خصوص خداى تعالى محال است پس حرف (اءو) در اين جمله به معناى واو است ، خير، ترديد از خداى تعالى نيست بلكه ترديد مربوط به مقام تخاطب است ، همانطور كه در آياتى چون (لعلكم تتقون ) و (لو كانوا يعلمون ) و امثال آن اظهار اميد در اولى و اظهار آرزو در دومى از ناحيه خداى تعالى به معناى جهل خداى تعالى و عجز او نيست ، بلكه اين اميد و آرزو مربوط به مقام تكلم است .
و حكم جمله مورد بحث در عطف ، حكم جمله قبلى را دارد، در اينجا نيز مى گوئيم تقدير كلام چنين است : (اذا قمتم الى الصلوة ، و كان جاء احد منكم من الغائط، و لم تجدوا ماء فتيمموا) و چون خواستيد به نماز بايستيد، و يكى از شما قبلا از غائط آمده بود، و آبى نيافتيد كه وضو بگيريد تيمم كنيد.
و بعيد نيست كه از اين جمله استفاده شود اعاده تيمم يا وضو براى كسى كه تيمم يا وضويش را به حدث اصغر نشكسته ، و هنوز آنرا دارد واجب نيست ، البته اين استفاده مبنى بر يك بحث اصولى است ، و آن اين است كه آيا مفهوم شرط حجت است يا نه ، (مثلا اگر بزرگتر ما به ما چنين دستور داد: اگر دستخط مرا برايتان آوردند كه در آن نوشته بودم از سفر برگرديد آيا در صورتى كه دستخط وى را نياوردند باز هم برگشتن از سفر واجب است ، و يا به حكم مفهوم شرط برگشتن واجب نيست ) و اين استفاده بوسيله رواياتى كه دلالت دارد بر عدم وجوب طهارت بر كسى كه طهارت قبلى را دارد تاييد مى شود.
رعايت ادب در تعبير از قضاى حاجت در جمله : (اوجاء احد منكم من الغائط)
توجه بفرمائيد كه در عبارت (او جاء احد منكم من الغائط) تا چه اندازه و چقدر زيبا رعايت ادب شده است ، ادبى كه بر هيچ متدبرى پوشيده نيست ، براى اينكه منظور خود را با كنايه فهمانده ، و آن كنايه آمدن از غائط (چاله گودى ) است ، چون كلمه غائط به معناى محلى است كه نسبت به اطراف خود گود باشد، و مردم صحرانشين همواره براى قضاى حاجت به چنين نقطه هائى مى رفتند، تا به منظور رعايت ادب نسبت به مردم خود را در آنجا پنهان سازند و استعمال كلمه (غائط) در معنائى كه امروز معروف است يك استعمال جديد و نو ظهور، و از قبيل كناياتى است كه حالت كنايه بودن خود را از دست داده (نظير كلمه (توالت ) كه در آغاز ورودش به ايران به معناى آرايش بود، و چون كلمه مستراح از معناى خود كسب زشتى كرده بود آنرا كنار گذاشته توالت را در معناى آن بطور كنايه استعمال كردند، و اكنون حالت كنايه بودن خود را از دست داده و معناى مستراح را به خود گرفته ) و نيز نظير كلمه (عذرة ) كه به گفته صاحب صحاح در اصل به معناى درگاه در خانه بوده ، و مرسوم چنين بوده كه اهل خانه كثافات خانه را كه در كنيف جمع مى شده به درگاهى منتقل مى كردند، خرده خرده كلمه (عذرة ) به معناى كثافات و سپس به معناى مدفوع استعمال شده ، و اين استعمال آنقدر شايع شده كه مدفوع معناى واقعى آن گشته .
قرآن كريم در جمله مورد بحث مى توانست منسوب اليه را معين كند، و بفرمايد (او جئتم من الغائط) و يا از غائط آمديد و يا اگر به اين اندازه مشخص نكرد، به كمتر از اين معين مى كرد، و مى فرمود: (او جاء احدكم من الغائط) و يا يكيتان از غائط آمد، ولى به اين مقدار از تعيين نيز راضى نشد بلكه ابهام و گنگ گوئى را به نهايت رسانيده و فرمود: (او جاء احد منكم من الغائط) و يا يكى از شما از غائط آمد، تا رعايت ادب را به نهايت درجه رسانده باشد.
مراد از (لمستم النساء) ملامست حقيقى نيست چنانچه بعضى پنداشته اند
چهارم اينكه جمله : (او لمستم النساء)، مثل جمله قبليش شقى ديگر از شقوق فرض شده است ، شقى است مستقل كه حكم آن در عطف و در معنا حكم همان جمله قبليش مى باشد و اين جمله تعبيرى است كنايه اى كه منظور از آن عمل جماع است ، و به منظور رعايت ادب جماع را لمس زنان خوانده ، تا به زبان تصريح بنام عملى كه طبع بشر از تصريح بنام آن عمل امتناع دارد نكرده باشد.
در اينجا ممكن است بپرسى در صورتى كه غرض از اين تعبير رعايت ادب بوده باشد، چرا تعبير به جنابت نكرد، و همانطور كه قبلا فرموده بود: (و ان كنتم جنبا) اينجا چنين تعبيرى نكرد، با اينكه اين تعبير مؤ دبانه تر بود؟.
در پاسخ مى گوئيم بله تعبيرى كه گفتيد مؤ دبانه تر است ، و ليكن اگر آن تعبير را مى آورد نكته اى كه در نظر بوده فوت مى شده ، و آن نكته عبارت بود از اينكه به شنونده بفهماند مساله تماس با زنان و عمل جنسى عملى است كه به بيانى كه گذشت طبيعت بشر اقتضاى آنرا دارد، و تعبير به جنابت به اين نكته اشاره ندارد، (زيرا جنابت چند قسم است كه يكى از آنها به وسيله عمل جنسى حاصل مى شود، قسم ديگرش جنابتهائى است كه يا خود به خود رخ مى دهد، و يا به وسيله عواملى ديگر).
و نيز از اين سؤ ال و جواب روشن شد اينكه بعضى پنداشته اند كه مراد از جمله : (او لمستم النساء) ملامست حقيقى است نه كنايه از عمل جنسى ، نادرست است و وجه نادرستى آن اين است كه زمينه و سياق آيه با اين وجه نمى سازد، و تنها با كنايه بودن آن سازگار است ، براى اينكه خداى سبحان اين گفتار را با بيان حكم حدث اصغر كه همان گرفتن وضو است و حكم حدث اكبر يعنى وجوب غسل كردن در حال عادى آغاز كرد، و آن حال دستيابى به آب است ، و آنگاه از اين گفتار منتقل شد به بيان حكم اين دو حدث در حال غير عادى ، يعنى حال دسترسى نداشتن به آب ، در اين بيان بدل وضو را كه همان تيمم باشد بيان كرد، باقى ماند بيان بدل غسل ، در بيان آن بجاتر و مناسب تر به طبع اين است كه بدل غسل را هم بيان كند، و آن را بدون بيان نگذارد، ناگزير عبارتى آورد كه ممكن باشد بر سبيل كنايه منطبق بر آن بيان شود و قهرا هر شنونده اى مى فهمد كه غرض از جمله : (او لمستم النساء...) بيان بدل غسل است ، پس هيچ وجهى براى پندار اين شخص نيست ، و صحيح نيست بگوئيم منظور از اين جمله تنها بيان بدل وضو است ، با اينكه وضو يكى از دو لنگه طهارت است بدل آنرا بيان كرده ، و بدل لنگه ديگر را مهمل گذاشته و اصلا متعرض آن نشده است .
ايراداتى كه بر آيه شريفه گرفته شده پاسخ به آنها
پنجم اينكه از آنچه گذشت فساد ايرادها و بى پايه بودن اشكالهائى كه بر آيه شريفه شده روشن مى گردد، و ما اينك بعضى از آن ايرادها و وجه فساد آنرا در اينجا مى آوريم .
1 بعضى بر آيه شريفه ايراد گرفته اند كه (ذكر بيمارى ) و (سفر) بيهوده است ، براى اينكه بيمارى و سفر هيچ دخالتى در حكم تيمم ندارد، آنچه باعث تيمم مى شود حدث اصغر، (آمدن از غائط)، و حدث اكبر (آميزش با زنان ) است ، چه در سفر باشد و چه نباشد، و اگر انسان محدث به يكى از دو حدث نگردد تيمم واجب نمى شود، باز چه اينكه مسافر و بيمار باشد يا نباشد، پس اگر بيمارى و سفر دخالتى در اين حكم دارد وقتى است كه يكى از آن دو حدث ضميمه اين حالتها بشود، پس ذكر بيمارى و سفر ما را از ذكر دو حدث بى نياز نمى كند.
جوابى كه ما به اين ايراد داديم اين بود كه اگر دو شق دوم يعنى غائط و لمس با زنان را نام برد براى اين نبود كه با يكى از دو شق اول يعنى بيمارى و سفر ضميمه شود، و گرنه معناى آيه چنين مى شد: كه غائط و لمس با زنان تنها در حال بيمارى و در حال سفر باعث تيمم مى شود، و وضو و طهارت قبلى را مى شكند، بلكه نام بردن هر يك از اين چهار شق بخاطر غرض خاصى بوده كه اگر در كلام ذكر نمى شدند آن غرض حاصل نمى شد.
2 شق دوم يعنى (مسافر بودن ) بى جهت ذكر شده ، به همان دليلى كه در اشكال قبلى بيان شد و اما بيمارى چون عذرى است كه باعث مى شود وظيفه وضو مبدل به تيمم شود ذكر آن مناسب هست ، البته با توجيه ، چون در بيمارى عذر عبارت از نبودن آب نيست ، بلكه بيمار نمى تواند آب استعمال كند، ولى به هر حال نام بيمارى نياوردن و اكتفا كردن به ذكر دو شق اخير صحيح نبود، پس بايد بيمارى ذكر مى شد كه شده ، ولى مساله مسافرت هيچ دخالتى در حكم نداشت و ذكر آن فقط جنبه استدراك دارد (يعنى بيخودى آمده ) جواب از اين اشكال اين بود كه گفتيم جمله : (فلم تجدوا ماء) كنايه است از اينكه نمازگزار نتواند وضو بگيرد حال يا به علت اينكه آب ندارد تا با آن وضو يا غسل كند، و يا به علت اينكه اگر آب هست او به خاطر بيماريش نمى تواند آب استعمال كند كه بيانش ‍ گذشت .
3 اصلا آمدن جمله : (فلم تجدوا ماء) كافى بود و شنونده را از ذكر آن سه شق ديگر بى نياز مى كرد، و اگر مى فرمود: (و ان كنتم مرضى فلم تجدوا ماء) هم كوتاه تر شده بود و هم شنونده روشن تر مى فهميد، جواب از اين اشكال اين است كه در اين صورت آن همه نكته هاى مهم كه در آيه بود و بيانش گذشت ناگفته مى ماند.
4 اگر به جاى (فلم تجدوا ماء) مى فرمود: (فلم تقدروا على الماء)، و يا عبارتى نظير اين آورده بود بهتر بود، چون هم شامل صورتى مى شد كه نمازگزار آب براى وضو و غسل ندارد، و هم آنجائى كه آب دارد و قدرت بر استعمال آن ندارد، جواب از اين اشكال اين است كه عبارتى كه در قرآن كريم آمده همان مطلب را به كنايه مى فهماند، و معلوم است كه كنايه رساتر از تصريح است .
دستور تيمم


فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه



كلمه (تيمم ) به معناى قصد كردن است ، و كلمه (صعيد) به معناى رويه و پوست زمين است ، (آنچه از ظاهر زمين به چشم مى خورد) و توصيف صعيد به اينكه صعيدى طيب باشد با در نظر گرفتن اينكه طيب از هر چيزى است كه حال و وضعى به مقتضاى طبع اوليهاش داشته باشد براى اشاره به اين بوده كه شرط است در خاك تيمم ، اينكه حالت اصلى خود را داشته باشد، مثلا از خاك يا سنگهاى طبيعى معمولى باشد، نه خاكى كه با پخته شدن و حرارت ديدن حالت اصلى خود را از دست داده و به صورت گچ ، آهك و سفال درآيد و يا در اثر فعل و انفعالهاى طبيعى به صورت مواد معدنى در آمده باشد، در آيه شريفه : (و البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذى خبث لا يخرج الا نكدا)، نيز منظور از (طيب بودن بلد) سرزمين همين است ، و ما از همين طيب بودن محل تيمم ، همه شرطهائى كه روايات در صعيد معتبر دانسته استفاده مى كنيم .
و چه بسا از مفسرين گفته اند كه مراد از (طيب بودن صعيد) اين است كه خاك تيمم نجس نباشد.
مقدار لازم در مسح دست
و اينكه فرمود: (فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه ) اگر در مقابل آيه قبلى كه راجع به وضو بود قرار دهيم مى بينيم كه با يكديگر مطابقند، يعنى آنچه در وضو دستور شستن را داده بود در تيمم دستور مسح كشيدنش را داده ، پس تيمم در حقيقت همان وضو است ، با اين تفاوت كه در وضو مسح سر و پاها واجب بود، و در تيمم ساقط شده و در وضو شستن صورت و دستها واجب بود، در تيمم از باب تخفيف ساقط شده ، و به اين اكتفا شده كه صورت و دستها مسح شود.
و اين خود اشاره دارد به اينكه اعضاى تيمم همان دو عضو وضو هستند، ولى از آنجائى كه خداى تعالى با مسح متعدى به حرف (باء) تعبير آورده به ما مى فهماند كه مسح همه صورت و همه دست كه در وضو شستن آن واجب بود واجب نيست ، بلكه بعضى از صورت و بعضى از دستها كافى است ، اين اشاره درست با آنچه از روايات كه از طرق ائمه اهل البيت وارد شده منطبق است ، در آن روايات محل مسح در صورت مشخص شده به ما بين رستنگاه موى سر تا ابرو، و در دست تحديد شده به مچ دستها تا سر انگشتان .
بااين بيان ، فساد گفتار آن گروه از مفسرين روشن مى شود كه اندازه دست را پائين تر از گودى زير بغل مشخص كرده اند و همچنين بطلان گفتار بعضى ديگر كه گفته اند: در تيمم همان مقدار از دستها معتبر است كه در وضو معتبر است ، يعنى از مرفق تا سر انگشتان وجه فساد اين دو قول اين است كه : مسح وقتى با حرف (باء) متعدى شود دلالت بر اين مى كند كه بايد عضو ماسح به بعضى از رويه عضو ممسوح كشيده شود، و آن دو قول مى گفتند به همه دستها.
و به نظر مى رسد كه كلمه (من ) در (منه ) ابتدائى باشد، و مراد از آن اين باشد كه به مسح به صورت و دو دست از صعيد ابتدا شود، و خلاصه همان را بگويد كه سنت بيان كرده ، و گفته بايد نمازگزار دست خود را بر صعيد بگذارد، و بدون فاصله به صورت و دو دست خود بكشد. ليكن از گفتار بعضى از مفسرين چنين بر مى آيد كه خواسته اند بگويند حرف (من ) در اينجا تبعيضى است و اين نكته را مى رساند كه بعد از زدن دست بر صعيد، مقدارى هر چند بقدر غبار هم كه شده از آن خاك بر دست مانده را به صورت و دست بكشيد، از اين معنا نتيجه گرفته كه واجب است صعيدى كه در تيمم به كار مى رود مشتمل بر خاك و غبار باشد، تا آن خاك و غبار به صورت و دست كشيده شود، و اما تيمم بر سنگ صافى كه هيچ غبارى به آن بند نمى شود درست نيست ، و ليكن آنچه از آيه ظاهر است همان است كه ما گفتيم (و خدا داناتر است ) البته اين را هم بگوئيم كه نتيجه اى كه صاحبان اين نظريه گرفته اند مختص به احتمال و نظريه آنان نيست .
مراد از نفى حرج در (ما يريدالله ليجعل عليكم من حرج ...)


ما يريد الله ليجعل عليكم من حرج و لكن يريد ليطهركم



داخل شدن حرف (من ) بر مفعول فعل (ما يريد نمى خواهد) صرفا براى تاكيد نفى است ، و به كلام اين معنا را مى دهد كه : (خداى تعالى نمى خواهد هيچگونه حرج و دشوارى را بر شما تحميل كند)، در نتيجه مى فهماند كه در بين احكام دينى اصلا و به هيچ وجه حكمى حرجى و تحميلى وجود ندارد، و به همين جهت (خواستن حرج ) را نفى كرده ، نه (خود حرج ) را.
البته بايد دانست كه حرج دو جور است ، يكى حرجى است كه در ملاك حكم و مصلحت مطلوب از آن حكم پيدا مى شود، كه در اين صورت حكم ذاتا حرجى صادر مى شود، و صاحب حكم حرج را هم مى خواهد، چون حكم تابع ملاك و معيار خودش است ، وقتى ملاك حرجى شد قهرا حكم هم حرجى مى شود، مثل اينكه فرضا يك مربى به شخصى كه تحت تربيت او است و مى خواهد ملكه زهد و ترك لذت را در دل او پديد آورد، به او دستور دهد كه از هيچ غذاى لذت آورى استفاده نكند، كه چنين حكمى در اصل حرجى است ، زيرا ملاك آن حرجى است ، جور ديگر از حرج ، حرجى است كه در ملاك حكم نيست ، و قهرا خود حكم هم در اصل حرجى نبوده ، ولى حرجى بودن از خارج و به علل اتفاقى بر آن عارض شده ، در نتيجه بعضى از افراد حكم مذكور و يا به عبارتى براى بعضى از افراد حرجى شده است كه در چنين فرضى حكم در خصوص آن افراد ساقط مى شود، و در غير آن افراد به اعتبار خود باقى است ، مثل وجوب قيام در نماز براى كسى كه كمردرد و يا پادرد گرفته ، و ايستادن برايش دشوار و حرجى و مضر شده ، كه حكم قيام در خصوص وى ساقط مى شود، و در مورد ديگران به اعتبار خود باقى است .
و اينكه خداى تعالى با آوردن كلمه (ليكن ) از مطلب قبل كه فرمود: (خدا نمى خواهد بر شما حرج تحميل كند) اعراض كرد، خود دليل بر اين است كه مراد از آيه شريفه اين است كه حرج را از ملاك حكم نفى كند و بفرمايد: احكامى كه خداى تعالى بر شما تكليف كرده حرجى نيست و به منظور دشوار كردن زندگى شما تشريع نشده ، (بلكه به اين منظور تشريع شده كه شما را پاك كند)، وجه اين دلالت اين است كه از ظاهر گفتار آيه بر مى آيد كه مراد از احكام جعل شده ، تطهير شما و اتمام نعمت بر شما است ، نعمتى كه همان ملاك احكام است ، نه اينكه مراد دشوار كردن زندگى بر شما باشد، و به همين جهت هر جا كه ديديم وضو و غسل بر شما حرجى و دشوار است مثلا آب نيست و پيدا كردن آب برايتان سخت است ، و يا آب هست ولى استعمال آن دشوار است ، ما در آنجا تكليف وضو و غسل را بر داشته به جاى آن تيمم را كه در وسع شما است بر شما واجب مى سازيم ، و اما حكم طهارت كه غرض اصلى ما است را به كلى از بين نمى بريم ، اين خود دليل بر اين است كه ما طهارت شما و كامل كردن نعمت خود بر شما را مى خوانيم ، تا شايد شما شكر بگزاريد.
غرض از تشريع وضوء و غسل و تيمم حصول طهارت معنوى براى انسان است


و لكن يريد ليطهركم و ليتم نعمته عليكم لعلكم تشكرون



لازمه مطلبى كه ما در معناى حرج نخواستن آورديم اين است كه مراد از جمله : (يريد ليطهركم ) اين باشد كه بفرمايد غرض ما از تشريع وضو و غسل و تيمم تنها حاصل شدن طهارت در شما است ، چون اين سه دستور سه وسيله و سبب براى طهارت است ، و اين طهارت هر چه باشد غير از پاكيزگى ظاهرى و بر طرف شدن خبث و كثافات از بدن است ، بلكه طهارتى است معنوى ، كه به وسيله يكى از اين سه دستور حاصل مى شود، و آنچه كه در نماز شرط شده علاوه بر پاكى ظاهر بدن ، همين طهارت معنوى است .
ممكن است از همين معنا استفاده كنيم كه وقتى غرض ، طهارت معنوى است ، پس كسى كه وضوى قبليش نشكسته و هنوز آنرا دارد براى خواندن نماز بعدى ديگر حاجت به طهارت جديد ندارد، و اين استفاده ما با اطلاق آيه منافات ندارد، زيرا تشريع منحصر در تكليف وجوبى نيست ، بلكه تكليف استحبابى نيز تشريع مى خواهد (در نتيجه مى گوئيم به حكم اطلاق آيه وضو گرفتن براى هر نمازى خوب و مستحب است ، هر چند كه وضوى نماز قبلى باقى باشد، ولى واجب نيست ، بلكه تنها در جائى واجب است كه وضوى قبلى شكسته شده باشد).
و اما اينكه فرمود: (و ليتم نعمته عليكم ...)، در سابق يعنى در ذيل آيه : (اليوم اكملت لكم دينكم ...)، كلمه نعمت را معنا كرديم و نيز گفتيم كه اتمام نعمت به چه معنا است ، و در ذيل آيه (و سيجزى الله الشاكرين ).
در جلد چهارم اين كتاب معناى شكر را بيان كرديم ، بنابرآن بيانات مراد از نعمت در آيه مورد بحث نعمت دين است ، البته نه از حيث اجزاى آن ، يعنى تك تك معارف و احكامش ، بلكه از حيث اينكه دين عبارت است از تسليم خدا شدن در همه شؤ ون و اين همان ولايت خدا بر بندگان و حكمرانيش درايشان است ، و اين ولايت وقتى تمام مى شود و به حد كمال مى رسد كه همه احكام دينى كه قسمتى از آن طهارتهاى سه گانه است را تشريع بفرمايد.
از اينجا به روشنى به دست مى آيد كه بين دو غايت و نتيجه اى كه براى تشريع طهارتهاى سه گانه ذكر شده يعنى جمله : (ليطهركم ) و جمله (ليتم نعمته ) فرق هست ، و آن اين است كه جمله اول غايت تشريع طهارتهاى سه گانه به تنهائى را بيان مى كند، چون پاك شدن نتيجه اين سه دستور است ، ولى جمله دوم نتيجه تشريع همه احكام را بيان مى كند، كه سه دستور مزبور تنها سهم خود را از آن دارند، يعنى از ميان همه احكام سه حكم و از ميان همه نعمتهاى دينى سه نعمتند، پس در حقيقت دو نتيجه نام برده يكى خصوصى است و ديگرى عمومى .
و بنابراين معناى آيه چنين مى شود: (خداى تعالى نمى خواهد بدون جهت بار شما را سنگين كند، بلكه مى خواهد با جعل طهارتهاى سه گانه دو كار كرده باشد، اول اينكه براى شما پاكيزگى را كه خاصيت خصوص اين سه دستور است حاصل كرده باشد، دوم اينكه نعمت عموميش را كه همان نعمت دين است با تشريع اين سه حكم تتميم كرده باشد، شايد شما خداى را بر نعمتش شكر كنيد و خداى تعالى شما را خالص براى خود بسازد) (دقت بفرمائيد).


و اذكروا نعمت الله عليكم و ميثاقه الذى واثقكم به اذ قلتم سمعنا و اطعنا



اين ميثاق همان ميثاقى است كه از آنان گرفته شده بر اينكه اسلام را بپذيرند، يعنى تسليم خداى تعالى باشند، شاهد اين مدعا اين است كه در جمله : (اذ قلتم سمعنا و اطعنا...) يادآوريشان مى كند كه در چه زمانى چنين ميثاقى دادند آن زمانى بود كه گفتند: (سمعا و طاعة ) گوش به فرمان و آماده اطاعتيم ، چون اين سخن بدان جهت كه هيچ قيدى ندارد سمع مطلق و طاعت مطلق را مى رساند، و سمع و طاعت مطلق عبارت اخراى كلمه اسلام است ، پس منظور از نعمت در جمله : (و اذكروا نعمة الله عليكم ) مواهب جميله اى است كه خداى تعالى در سايه اسلام به آنان داده ، و اين بهترى حال روز بعد از اسلامشان نسبت به حال و وضع قبل از اسلامشان است ، در دوران جاهليت امنيت و سلامتى و ثروت و صفاى دل نسبت به يكديگر و پاكى اعمال نداشتند، و در سايه اسلام صاحب همه اينها شدند، همچنانكه نسبت به صفاى دل فرموده : (و اذكروا نعمت الله عليكم اذ كنتم اعداء فالف بين قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا و كنتم على شفا حفرة من النار فانقذكم منها).
ممكن هم هست كه بگوئيم منظور از نعمت ، حقيقت اسلام است ، چون اسلام منشا همه نعمتها و بركات است ، هر نعمتى را كه ريشه يابى كنيم بالاخره به اسلام منتهى مى شويم كه بيانش گذشت ، و اين هم بر خواننده پوشيده نماند كه مراد از نعمت بودن اسلام حقيقى و يا ولايت اين است كه خواسته اند انگشت روى مصداق بگذارند، نه اينكه خواسته باشند مفهوم لفظ نعمت را مشخص كنند، چون مفهوم كلمه نعمت و هر كلمه ديگر عهده دار مشخص كردنش علم لغت است ، نه قرآن كريم و ما نيز در باره مفهوم اين لفظ بحثى تفسيرى نداريم ، بحثى اگر هست در اين است كه از اين مفهوم كلى منظور خداى تعالى در اين آيه كدام مصداق است ؟.
خداى تعالى سپس خودش را بياد آنان مى آورد كه عالم به همه زواياى دلها است ، و نتيجه مى گيرد پس بايد از خدايتان بترسيد، كه او بدانچه سينه ها در خود نهان داشته آگاه است .
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل آيات مربوط به وضو و تيمم وغسل )
مرحوم شيخ طوسى در تهذيب با ذكر سند از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه شريفه : (اذا قمتم الى الصلوة ) فرموده : يعنى هر گاه از خواب برخاستيد براى نماز، راوى كه ابن بكير است مى گويد: عرضه داشتم : مگر خواب وضو را باطل مى كند؟ فرمود: بله ، البته در صورتى كه بر گوش مسلط شود و گوش چيزى نشنود.
مؤ لف : اين معنا در رواياتى ديگر نيز آمده ، سيوطى آن روايات را در الدرالمنثور از زيد بن اسلم و نحاس نقل كرده ، و اين روايات منافاتى با گفتار قبلى ما ندارد، كه گفتيم مراد از (قيام به نماز) اراده نماز خواندن است ، زيرا آنچه ما گفتيم معناى قيامى بود كه با حرف (الى ) متعدى شده باشد، و آنچه در روايت آمده به معناى قيامى است از آن جهت كه با حرف (من ) متعدى شود، و امام فرموده : كلمه (الى ) در آيه به معناى (من ) است .
و در كافى به سند خود از زراره روايت كرده كه گفت : من به امام ابى جعفر باقر (عليه السلام ) عرضه داشتم : از كجا فهميدى كه فرمودى : مسح به پاره اى از سر و پاره اى از پاها واجب است نه بر همه آن دو؟ حضرت خنديد، و سپس فرمود: اى زراره ! هم رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بيان كرده و هم كتاب خدا طبق آن نازل شده ، براى اينكه خداى عزوجل مى فرمايد: (فاغسلوا وجوهكم ) كه از آن مى فهميم همه صورت بايد شسته شود، آنگاه فرموده : (و ايديكم الى المرافق ) كه با واو عاطفه دستها تا مرفق را متصل به وجه فرموده ، و از اين اتصال مى فهميم كه دو دست تا مرفق نيز همه اش بايد شسته شود، آنگاه با آوردن فعلى ديگر بين كلام فاصله انداخته فرموده : (و امسحوابرؤ سكم )، كه از اين فاصله انداختن و از حرف (با) در (برؤ سكم ) مى فهميم ، كه مسح به بعض ‍ سر واجب است و چون با آوردن واو عاطفه پاها را وصل به سر كرد، و فرمود: (و ارجلكم الى الكعبين ) مى فهميم مسح بر بعض ‍ پاها واجب است .
از سوى ديگر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) اين آيه را براى مردم تفسير فرمود، ليكن مردم تفسير آن جناب را ضايع كرده ، (به آراى خود سرانه خود عمل كردند) خداى تعالى سپس فرمود: (فان لم تجدوا ماء فتيمموا صعيدا طيبا، و امسحوا بوجوهكم و ايديكم منه )، كه چون وضو را در صورت دسترسى نداشتن به آب ساقط كرده ، بعضى از اعضاى شستن در وضو را يعنى از مچ تا انگشتان دست و صورت را محل مسح در تيمم قرار داده فرمود: (بوجوهكم و ايديكم ) و در آخر كلمه (منه ) را اضافه كرد، مى فهميم كه بعضى از صورت و دستها بايد تيمم شود و مسح همه صورت واجب نيست ، چون آن مقدار غبارى كه از خاك زمين به دست مى چسبد به بعضى از كف دست مى چسبد و به بعضى ديگرش نمى چسبد خداى تعالى سپس فرمود: (ما يريد الله ليجعل عليكم من جرج ) كه منظور از حرج در تنگنا قرار گرفتن است .
مؤ لف : اينكه امام در ضمن گفتار خود فرمود: (فان لم تجدوا ماء...) منظورش اين نبوده كه آيه قرآن چنين است زيرا آيه (و لم تجدوا ماء) است ، بلكه خواسته است آيه را نقل به معنا كند.
و در همان كتاب به سند خود از زراره و بكير روايت كرده كه از امام باقر (عليه السلام ) از وضوى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) پرسيدند، حضرت دستور داد طشتى و يا ظرف كوچكى آوردند كه در آن آب بود، پس دست راست خود را در آب فرو برد،
و مشتى از آن بر گرفت ، و به صورت خود ريخت ، و صورت خود را با آن شست ، سپس دست چپ خود را در آب فرو برده مشتى از آن گرفت و به ساعد خود يعنى مرفق به پائين ريخت ، و دست راست خود را با آن شست ، ولى همواره دست را از بالا بپائين كشيد، و هيچگاه از پائين به طرف مرفق نكشيد، نه در دست راست و نه در دست چپ ، سپس كف دست راست خود را در آب فرو برد، و مشتى آب بر گرفته به ذراع مرفق تا سر انگشتان خود ريخت ، و در دست چپ همان كرد كه در دست راست كرد، آنگاه سر و دو پاى خود را با ترى كف دستش مسح كرد، و آب جديدى براى مسح به كار نبرد، آنگاه فرمود: نبايد انگشتان را در زير بند كفش برد، و سپس اضافه كرد كه خداى تعالى مى فرمايد: (اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم ) و به حكم اين فرمايش ‍ هيچ مقدار (و بفرموده فقها حتى سر سوزنى ) از صورت و دستها بايد نشسته نماند، براى اينكه فرموده : (بشوئيد صورت و دستهايتان را تا مرفقها) آنگاه فرموده : (فامسحوا برؤ سكم و ارجلكم الى الكعبين ) و به حكم اين دستور اگر مقدارى از سر و يا مقدارى از روى دو پاى خود را از اول سر انگشتان تا به كعب مسح كند كافى است ، راوى مى گويد: عرضه داشتم كعب پاها كجاى آن است ؟ فرمود: اينجا يعنى بند پا و پائين تراز ساق ، پرسيدم : اين چيست ؟ (كه نشان مى دهى ) فرمود: اين جزء استخوان ساق است ، و كعب پائين تر از آن است ، پرسيديم : خدا تو را اصلاح كند آيا يك مشت آب براى شستن صورت و يك مشت براى شستن هر ذراع بس ‍ است ؟ فرمود: آرى ، البته در صورتى كه با منتهاى دقت آن مشت آب را به همه ذراع و كف برسانى ، البته با دو مشت اين كار بهتر صورت مى گيرد.
مؤ لف : اين روايت از روايات معروف است ، عياشى آن را از بكير و زراره از امام باقر (عليه السلام ) و در سندى ديگر مثل آن را از عبدالله بن سليمان از ابى جعفر روايت كرده ، و در معناى آن و معناى روايت سابق رواياتى ديگر هست .
فتواى عمر بد مسح بر
در تفسير برهان آمده كه عياشى از زرارة بن اعين و ابو حنيفه از ابى بكر بن حزم روايت كرده كه گفت : مردى وضو گرفت و مسح پاها را بر چكمه خود كشيده ، داخل مسجد شد، و به نماز ايستاد، على (عليه السلام ) آمد و با پاى خود به گردن او زد، و فرمود: واى بر تو چرابى وضو نماز مى خوانى ؟ آن مرد عرضه داشت : عمربن خطاب به من چنين دستور داد، حضرت دست او را گرفته نزد عمر آورد، و با صداى بلند فرمود: ببين اين شخص چه چيزى از تو روايت مى كند، عمرگفت : بله من به او گفتم چون رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آنطور مسح كرد، حضرت فرمود: قبل از مائده يا بعد از آن ؟ گفت : اين را نمى دانم ، فرمود: حال كه نمى دانى پس چرا فتوا مى دهى ؟ مسح بر چكمه در سابق نازل شد (و در مائده نسخ شد).
مؤ لف : در عهد عمر اختلاف در جواز و عدم جواز مسح بر روى كفش شايع بود، و نظر على (عليه السلام ) اين بود كه آن دستور به آيه سوره مائده نسخ شده ، اين نظريه از روايات اين باب استفاده مى شود، و به همين جهت از بعضيها از قبيل براء و بلال و جرير بن عبدالله روايت شده كه آنان از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) نقل كرده اند كه آن جناب بعد از مائده نيز بر روى كفش و پاپوش مسح مى كرده ، و ليكن رواياتشان خالى از اشكال نيست ، و گويا منشا اختلاف مذكور اين پندار بوده كه مدعيان نسخ دليل ناسخ را غير از آيه مى دانند، و غير آيه نمى تواند ناسخ باشد، در حالى كه اين پندار صحيح نيست و دليل نسخ خود آيه مائده است براى اينكه آيه شريفه مسح بر قدم را واجب كرده ، و معلوم است كه پا افزار و كفش قدم نيست ، و همين پاسخ را روايت بعدى داده است .
و در تفسير عياشى از محمد بن احمد خراسانى وى بقيه راويان حديث تا زمان امام را ذكر نكرده روايت آورده كه گفته است ، مردى به حضور امير المؤ منين (عليه السلام ) آمد، و از مسح بر پا افزار پرسيد، حضرت لحظه اى سر به پائين انداخت ، آنگاه سر بلند كرد و فرمود: خداى تبارك و تعالى بندگان خويش را امر به طهارت فرموده ، و آنرا در بين اعضاى بدن تقسيم كرده ، سهمى از آنرا به صورت ، و سهمى به سر، و نصيبى به دو پا و بهره اى به دو دست داده ، اگر پا افزار يكى از اين اعضاى بدن است مى توانى آنرا مسح كنى .
و نيز در همان كتاب از حسن بن زيد از جعفر بن محمد (عليهم االسلام ) روايت كرده كه گفت : على (عليه السلام ) در عهد عمربن خطاب در مساله مسح بر پا افزار مخالف سايرين بوده ، آنها مى گفتند: ما ديديم كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بر پا افزار خود مسح مى كرد و حضرت در پاسخ هر كس كه اين استدلال را مى كرد مى پرسيد: رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) قبل از نزول مائده چنين مى كرد يا بعد از آن ؟ مى گفتند نمى دانيم ، آن جناب مى فرمود: ولى من مى دانم كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) بعد از نزول سوره مائده ديگر بر پا افزار مسح نكرد و هر آينه مسح كردن بر پشت يك الاغ را بيشتر دوست دارم تا مسح كردن بر پا افزار، آنگاه اين آيه را تلاوت كرد: (يا ايها الذين آمنوا - تا آنجا كه فرموده - المرافق و امسحوا برؤ سكم و ارجلكم الى الكعبين ).
و در درالمنثور است كه ابن جرير و نحاس در كتاب ناسخ خود از على روايت كرده اند كه در هر نمازى وضو مى گرفت و مى خواند (يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلوة ...).
مؤ لف : توضيح اين حديث گذشت .
و در كافى به سند خود از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت از آن جناب از كلام خداى عزوجل پرسيدم كه فرموده : (او لمستم النساء) حضرت فرمود منظور جماع است ، و ليكن خداى تعالى از آنجا كه پرده پوش است دوست مى دارد سربسته سخن گويد، و لذا عمل نامبرده را به آن صراحت كه شما تعبير مى كنيد نكرده .
و در تفسير عياشى از زراره روايت كرده كه گفت : من از امام باقر (عليه السلام ) از تيمم پرسيدم ، فرمود: عمار بن ياسر روزى نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمد و عرضه داشت : جنب شدم و آب نداشتم تا غسل كنم ، حضرت فرمود: خوب بگو ببينم چه كردى ؟ عرضه داشت : لباسهايم را كندم و توى خاك غلت زدم حضرت (شايد بعنوان مزاح ) فرمود: همانطور كه الاغها غلت مى زنند، سپس فرمود: خداى تعالى كيفيت تيمم را كه بيان كرده و فرموده : (و امسحوا بوجوهكم و ايديكم منه )، آنگاه خود رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) همه كف دو دست خود را بر صعيد گذاشت ، و سپس برداشت بين دو چشم تا آخر دو ابروى خود مسح كرد، آنگاه كف هر دست را به پشت دست ديگر كشيد، البته اول به پشت دست راست كشيد. و در همان كتاب از زراره از امام باقر (عليهالسلام ) روايت كرده كه فرمود:
خداى تعالى شستن صورت و دو دست را و مسح كشيدن بر سر و پشت دو پا را واجب كرد، تا هر گاه كسى در حالت سفر و بيمارى و ضرورت نتوانست صورت و دست را بشويد به جاى شستن آن دو موضع را مسح كند و فرمود: (و ان كنتم مرضى او على سفر او جاء احد منكم من الغائط او لمستم النساء... و ايديكم منه ).
و در همان كتاب از عبد الاعلى مولى آل سام روايت آورده كه گفت به امام صادق (عليه السلام ) عرضه داشتم : من در اثر زمين خوردن ناخنم شكست ، و انگشتم را باند پيچى كردم ، حال بفرما براى وضو چه كنم ؟ مى گويد امام (عليه السلام ) فرمود: حكم اين مساله و امثال آن در كتاب خداى تبارك و تعالى آمده ، مى فرمايد: (ما جعل الله عليكم فى الدين من حرج ).
مؤ لف : امام (عليه السلام ) به آيه سوره حج اشاره نموده ، كه در آن نيز حرج نفى شده ، و اگر به ذيل آيه مورد بحث اشاره نكرد كه در خصوص وضو است ، براى اين بوده كه به مطلبى اشاره كرده باشد، كه ما قبلا خاطرنشان ساختيم كه منظور از نفى حرج ، نفى حرج در ملاكهاى دينى است ، نه در خود احكام و در اخبارى كه ما نقل كرديم نكات بسيارى است ، كه با در نظر گرفتن بيانى كه ما در ذيل آيات داشتيم آن نكات روشن مى شود، بنابراين خواننده محترم مى تواند همان بيانات را به عنوان شرح اين روايات تلقى كند.
آيات 14 8 مائده


يأ يها الذين ءامنوا كونوا قومين لله شهداء بالقسط و لا يجرمنكم شنان قوم على أ لا تعدلوا اعدلوا هو أ قرب للتقوى و اتقوا الله إ ن الله خبير بما تعملون (8) وعد الله الذين ءامنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و أ جر عظيم (9) و الذين كفروا و كذبوا باياتنا أ ولئك أ صحاب الجحيم (10) يأ يها الذين ءامنوا اذكروا نعمت الله عليكم إ ذ هم قوم أ ن يبسطوا إ ليكم أ يديهم فكف أ يديهم عنكم و اتقوا الله و على الله فليتوكل المؤ منون (11) و لقد أ خذ الله ميثاق بنى إ سرئيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا و قال الله إ نى معكم لئن أ قمتم الصلوة و ءاتيتم الزكوة و ءامنتم برسلى و عزرتموهم و أ قرضتم الله قرضا حسنا لا كفرن عنكم سياتكم و لا دخلنكم جنات تجرى من تحتها الا نهار فمن كفر بعد ذلك منكم فقد ضل سواء السبيل (12) فبما نقضهم ميثاقهم لعنهم و جعلنا قلوبهم قسية يحرفون الكلم عن مواضعه و نسوا حظا مما ذكروا به و لا تزال تطلع على خائنة منهم إ لا قليلا منهم فاعف عنهم و اصفح إ ن الله يحب المحسنين (13) و من الذين قالوا إ نا نصارى أ خذنا ميثاقهم فنسوا حظا مما ذكروا به فأ غرينا بينهم العداوة و البغضاء إ لى يوم القيمة و سوف ينبئهم الله بما كانوا يصنعون (14)0



ترجمه آيات
هان اى مردمى كه ايمان آورديد در آنجا كه هواى نفس وادارتان مى كند تا به انگيزه دشمنى ، بناحق شهادت دهيد به خاطر خدا قسط را بپابداريد، و دشمنى با اشخاص و اقوام شما را به انحراف از حق نكشاند، عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديك تر است ، و از خدا بترسيد كه خدا از آنچه مى كنيد با خبر است (8).
خدا به كسانى كه ايمان بياورند و عمل صالح كنند، اين وعده را داده كه آمرزشى و پاداشى عظيم دارند(9).
و كسانى كه كفران ورزيده آيات ما را تكذيب كنند اهل جهنمند(10).
هان اى كسانى كه ايمان آورديد نعمتى را كه خدا بر شما ارزانى داشت بياد آريد، به خاطر آوريد كه قومى تصميم گرفتند دست ستم به سوى شما دراز كنند، خدا دستشان را از شما كوتاه كرد، و از خدا بترسيد، و مؤ منان بايد تنها بر خدا توكل كنند(11).
و چرا نكنند؟ مگر سرگذشت بنى اسرائيل را نشنيدند كه خدا از آنان پيمان گرفت ، و ما از آنان دوازده مراقب انتخاب و مبعوث كرديم ، خداى تعالى به ايشان فرمود: من با شمايم اگر نماز بپا داريد و زكات دهيد و به فرستادگان من كه از اين پس مبعوث مى شوند ايمان بياوريد، و با رعايت احترام تقويتشان كنيد، و در راه خدا بطور شايسته وام دهيد، كه در اين صورت گناهانتان را مى پوشانم ، و در بهشتها كه جويها در آن جارى است داخلتان مى كنم ميثاق ما از بنى اسرائيل اين بود كه بعد از اين انتخاب و تعيين نقباء اگر كسى از شما كفر بورزد در حقيقت از وسط راه منحرف گشته ، و آنرا گم كرده است (12).
ولى اين پيمان را شكستند و به خاطر همين جرم بزرگ لعنتشان كرديم ، و دلهايشان را به قساوت و سختى مبتلا نموديم ، و در نتيجه كارشان به جائى رسيد كه كلام خدا را وارونه تفسير كردند، و آنرا جابجا نمودند، و قسمتى از اصول دين و رؤ وس حقائق دينى را از ياد بردند، و تو پيوسته به خيانتى از آنان مطلع مى شوى ، مگر اندكى از آنان ، پس ايشان را ببخش و از ايشان درگذر كه خدا نيكوكاران را دوست مى دارد(13).
و همچنين از آن جمعيتى كه مى گويند ما نصارائيم ميثاق مخصوص بگرفتيم ، آنها نيز قسمتى از اصول دينى خود را فراموش كردند، در نتيجه در بينشان تا روز قيامت دشمنى و كينه ورزى را تحريك كرديم ، به زودى خدا از اعمالى كه مى كرده اند خبرشان خواهد داد(14).
بيان آيات
اتصال اين آيات به آيات قبل روشن است ، و هيچ غبارى بر آن نيست ، چون يك سلسله خطابهائى است به مؤ منين كه در آنها كلياتى از امور مهم دنيائى و آخرتى ، فردى و اجتماعى آنان را بيان مى كند.


يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهداء بالقسط، و لا يجرمنكم شنان قوم على الا تعدلوا



اين آيه شريفه نظير آيه اى است كه در سوره نساء آمده است مى فرمايد:

next page

fehrest page

back page