تفسير الميزان جلد ۵
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۹ -
هان اى كسانى كه
ايمان آورده ايد ! عمل به عدالت را بپا داريد - از روشن ترين مصاديق آن اين است كه
- طبق رضاى خدا شهادت دهيد، هر چند كه به ضرر خودتان و يا پدر و مادرتان و
خويشاوندانتان باشد، ثروت توانگر، و دلسوزى در حق فقير وادارتان نسازد به اينكه بر
خلاف حق شهادت دهيد، چون خدا از تو، به آن دو مهربانتر است ، پس هوا و هوس را پيروى
مكنيد كه بيم آن هست از راه حق منحرف شويد و بدانيد كه اگر شهادت را تحريف كنيد و
يا اصلا شهادت ندهيد خدا بدانچه مى كنيد آگاه است (135)0
بيان آيه
يا ايها الذين
آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداءلله
|
كلمه (قسط)
به معناى عدل است و قيام به قسط به معناى عمل به قسط و تحفظ بر آن است ، پس مراد از
(قوامين بالقسط)،
(قائمين به قسط) است البته
قائمينى كه قيامشان به قسط تام و كامل ترين قيام است ، (چون قوام صيغه مبالغه است و
به آيه چنين معنائى مى دهد) آرى مبالغه در قيام به همين است كه شخص قوام به قسط
كمال مراقبت را بخرج تا به انگيره اى از هواى نفس يا عاطفه يا ترس و يا طمع و يا
غيره از راه وسط و عادلانه عدول نكند و به راه ظلم نيفتد0
بيان آيه شريفه مربوط به گواهى دادن
و اين صفت زود اثرترين عوامل و كامل ترين اسباب براى پيروى حق و حفظ آن از پايمال
شدن است و البته اين قيام به قسط براى خود آثار و شاخه ها و لوازمى دارد، يكى از
شاخه هاى آن اين است كه شخص قوام به قسط ديگر دروغ نمى گويد و شهادت به ناحق نمى
دهد0
و از اين جا روشن مى شود كه علت اينكه در اين آيه (كه غرض از آن بيان حكم شهادت است
) قبل از پرداختن به اصل غرض صفت قوام بالقسط را آورد، براى اين بوده كه خواسته است
مطلب را به تدريج بيان كند، از بالا گرفته در دائره وسيعى حكم عمومى قيام به قسط را
بيان كند، آنگاه به اصطلاح عوام به مساله مورد غرض گريز بزند، چون اين مساله يكى از
فروعات آن صفت است ، پس كانه فرموده : (كونوا
شهداءلله )
(گواهانى در راه خدا باشيد) و اين براى شما ميسر نمى شود مگر بعد از آنكه قوامين به
قسط باشيد، ناگزير بايد نخست قوامين به قسط شويد تا بتوانيد گواهانى براى خداى
تعالى بوده باشيد0
و در جمله : (شهداءلله
)، حرف (لام
) به اصطلاح لام غايت است ، مى فرمايد: گواهانى باشيد و اين گواهيتان
براى خدا باشد، يعنى در شهادت خود غايت و هدفى به جز رضاى خداى تعالى نداشته باشيد،
همچنانكه در آيه شريفه : (و اقيموا
الشهادة لله ) نيز
(لام ) براى غايت آمده و
معناى براى خدا بودن شهادت اين است كه شهادت مصداق پيروى حق و به خاطر اظهار حق و
زنده كردن حق باشد، همچنانكه جمله : (فلا
تتبعوا الهوى ان تعدلوا) (پس پيروى هوا
مكنيد كه منحرف مى شويد) اين معنا را توضيح مى دهد0
و لو على انفسكم
او الوالدين و الاقربين
|
يعنى به حق شهادت بدهيد هر چند كه بر خلاف نفع شخصيتان و يا منافع پدر و مادرتان و
يا خويشاوندانتان باشد، پس زنهار كه علاقه شما به منافع شخصيتان و محبتى كه نسبت به
والدين و خويشاوندان خود داريد شما را بر آن بدارد كه شهادت را يعنى آنچه را كه
ديده ايد تحريف كنيد ويا از اداى آن مضايقه نمائيد، پس مراد از اينكه شهادت بر ضرر
و يا بر ضرر والدين و يا خويشاوندان باشد اين است كه آنچه را كه ديده اى اگر بخواهى
در مقام اداء بدون كم و كاست بگوئى به حال تو ضرر داشته باشد و يا به منافع والدين
و خويشاوندانت لطمه بزند، حال چه اينكه مشهود عليه خود شاهد بدون واسطه باشد، مثل
اينكه پدر شاهد يا انسانى ديگر نزاعى داشته باشد و شاهد عليه پدر خود و به نفع آن
انسان شهادت دهد و يا آنكه تضرر شاهد از شهادت خودش با واسطه باشد، مثل اينكه دو
نفر با يكديگر نزاع داشته باشند و شاهد صحنه اى به نفع يكى از آن دو را مشاهده و
تحمل كرده باشد كه اگر در مقام اداى شهادت آن صحنه را بازگو كند خود شاهد نيز مانند
مشهود عليه گرفتار مى شود0
ان يكن غنيا او
فقيرا فاللّه اولى بهما
|
در اين جمله با اينكه غنى و فقير بطور ترديد آمده و فرموده :(چه
اينكه مشهودله كه تو، به نفعش شهادت مى دهى توانگر باشد و چه فقير باشد)
مع ذلك ضمير تثنيه به آن دو بر گردانده و فرموده : (خداى
تعالى سزاوارتر به آن دو است )، با اينكه
در يك واقعه ، شخص مشهودله ، يكى از آن دو است ، يعنى يا فقيراست يا غنى و هر دوى
آنها نيست ، پس جاى اين سوال هست كه چرا ضمير تثنيه برگردانيده و چرا نفرمود:
(فاللّه اولى به
)؟0
جواب اين سوال اين است كه درست است كه در يك واقعه شخص مشهودله يا غنى است و يا
فقير و نمى تواند هر دو باشد و ليكن از آنجائى كه سخن از مشهودله معينى نيست ، بلكه
از مشهودله فرضى است و مشهودله فرضى در يك واقعه غنى و در واقعه اى ديگر فقير است ،
لذا ضمير تثنيه را به مشهود له برگردانيده تا معنا چنين شود:
(خداى تعالى اولاى به غنى است در غنايش و اولاى به فقير است در فقرش
).
اشاره به آثار نيكوى شهادت راست و آثار سوء شهادت به
دروغ در اجتماع
و مراد - و خدا داناتر است - اين است كه زنهار كه غناى غنى ، شما را وادار نسازد به
اينكه از حق منحرف شويد و فقر فقير هم ، شما ر ا وادار نكند به اينكه به خاطر
دلسوزى نسبت به او به ناحق به نفع او شهادت دهيد، پس خداى تعالى اولاى به آن دو و
مهربانتر از تو نسبت به آن دو است ، دليل مهربانتريش اين است كه حق را واجب الاتباع
كرده و به سوى قسط و عدالت دعوت فرموده و معلوم است كه اگر در جامعه ، حق پيروى شود
و قسط بپا داشته شود، آن مجتمع سر پاى خود خواهد ايستاد و از پا در نخواهد آمد و در
نتيجه هم غنى و توانگر باقى مى ماند و از پاى در نمى آيد و هم حال فقير اصلاح مى
گردد0
و يكى از اين دو طائفه هرچند كه در يك حادثه و يك نزاع اگر به ناحق به نفعش شهادت
دهند در خصوص آن و اقعه بهره مند مى شود و حتى ممكن است در چند واقعه از شهادت به
ناحق شاهدى خدانشناس بهره مند شود و ليكن اين شهادت هاى به ناحق باعث مى شود كه حق
ضعيف گشته و عدالت در آن جامعه بميرد و معلوم است كه در چنين جامعه اى باطل نيرومند
گشته و ظلم و جور جان مى گيرد و اين خود درد بى درمان جامعه و هلاك انسانيت است 0
فلا تتبعوا
الهوى ان تعدلوا
|
يعنى پيروى هوا مكنيد كه ترس آن هست كه از حق عدول كنيد و منحرف شويد، پس اينكه
فرمود: (ان تعدلوا)،
مجموع جمله مفعول له است و ممكن هم هست جمله با حرف لام تقديرى ، مجرور و تقدير
كلام (لان تعدلوا باشد0
و ان تلووا او
تعرضوا فان اللّه كان بما تعملون خبيرا
|
كلمه (تلووا)
از مصدر (لى
) است ولى به شهادت ، كنايه است از تحريف آن و از لى زبان يعنى پيچاندن
زبان گرفته شده ، پس جمله : (و ان
تلووا) معنايش اين است كه اگر به آنچه
ديده ايد شهادت ندهيد بلكه آن را تحريف كنيد و جمله
(او تعرضوا)
به اين معنا است كه اصلا از دادن شهادت اعراض نموده ، آن را از اصل ترك كنيد0
بعضى از قاريان كلمه (تلوا)
را با ضم لام و سكون واو خوانده اند به اين حساب كه از ماده :
(ولى يلى ) و ا ز مصدر ولايت
باشد و بنابراين معناى جمله چنين مى شود:
(اگر متولى و عهده دار امر شهادت شديد و
آن را به خوبى انجام داديد، خدا عملتان را مى بيند و اگر هم عهده دار نشديد و از
اين كار سر برتافتيد، باز خداى تعالى اعمال شما را مى بيند و در هر دو صورت
پاداشتان را مى دهد0
بحث روايتى
(روايتى درباره سخن حق گفتن مؤ من به مؤ من )
در تفسير قمى آمده كه امام صادق (على ه السلام ) فرمود: مومن به گردن مومن ديگر هفت
نوع حقوق دارد، از همه آنها واجب تر اين است به او حق بگويد، هر چند به ضرر خودش و
يا والدينش باشد، پس به حسب اين حق ، مسلمان نمى تواند به خاطر نامبردگان از حق
منحرف شود، آنگاه آيه : (فلا تتبعوا
الهوى ان تعدلوا و ان تلووا او تعرضوا)
استشهاد نموده ، در معناى جمله : (ان
تعدلوا) فرمودند: يعنى از حق منحرف شويد.
مولف : در اين حديث نكته اى است و آن اين است كه معناى شهادت را عموميت داده ، و آن
را شامل مطلق سخن حق گفتن دانسته ، چون امام (عليه السلام ) از جمله :
(كونوا قوامين بالقسط) عموم
را فهميده است .
و در مجمع البيان آمده كه بعضى گفته اند: معناى جمله :
(ان تلووا)،
(ان تبدلوا)
است و معناى (او تعرضوا)،
(او تكتموها) است و بنابراين
قول كه از امام باقر (عليه السلام ) روايت شده معناى آيه چنين مى شود:
(و اگر شهادت را مبدل كنيد و چيزى غير آنچه ديده ايد بگوئيد و يا به كلى
آنچه را ديده ايد كتمان نموده ، بگوئيد: من اصلا چيزى نديده ام ، خداى تعالى به
آنچه مى كنيد آگاه است ).
آيات 147 و 136 نساء
يايها الذين
آمنوا آمنوا باللّه و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله و الكتاب الذى انزل من قبل
و من يكفر باللّه و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضلالا بعيدا(136)
ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن اللّه ليغفرلهم
و لا ليهديهم سبيلا(137) بشرالمنافقين بان لهم عذابا اليما(138) الذين يتخذون
الكافرين اولياء من دون المؤ منين ا يبتغون عندهم العزه فان العزه لله جميعا(139) و
قد نزل عليكم فى الكتاب ان اذا سمعتم آيات اللّه يكفر بها و يستهزء بها فلا تقعدوا
معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره انكم اذا مثلهم ان اللّه جامع المنافقين و الكافرين
فى جهنم جميعا(140) الذين يتربصون بكم فان كان لكم فتح من اللّه قالوا ا لم نكن
معكم و ان كان للكافرين نصيب قالوا الم نستحوذ عليكم و نمنعكم من المؤ منين فاللّه
يحكم بينكم يوم القيمه و لن يجعل اللّه للكافرين على المؤ منين سبيلا(141) ان
المنافقين يخادعون اللّه و هو خادعهم و اذا قاموا الى الصلوة قاموا كسالى يراءون
الناس و لا يذكرون اللّه الا قليلا(142) مذبذبين بين ذلك لا الى هولاء و لا الى
هولاء و من يضلل اللّه فلن تجد له سبيلا(143) يايها الذين آمنوا لا تتخذوا الكافرين
اولياء من دون المؤ منين ا تريدون ان تجعلوا لله عليكم سلطانا مبينا(144) ان
المنافقين فى الدرك الاسفل من النار و لن تجد لهم نصيرا(145) الا الذين تابوا و
اصلحوا و اعتصموا باللّه و اخلصوا دينهم لله فاولئك مع المؤ منين و سوف يوت اللّه
المؤ منين اجرا عظيما(146) ما يفعل اللّه بعذابكم ان شكرتم و آمنتم و كان الله
شاكرا عليما(147)0
|
ترجمه آيات
هان اى كسانى كه بطور اجمال ايمان آورده ايد، بطور تفصيل به خدا و رسول او و
كتابهائى كه قبل از او نازل كرده ، ايمان آوريد و كسى كه به خداو فرشتگان او و
كتابها و پيامبرانش و به روز جزا كفر بورزد، در ضلال افتاده است ، ضلالتى دور از
طريق حق (136)0
كسانى كه ايمان آوردند و باز كافر شدند، آنگاه دوباره ايمان آورده ، باز كافر شده
اند و اين نوبت كفرشان زيادتر شد، خدا در صدد آمرزش آنان نيست و بنا ندارد به هيچ
راهى (هر چند كوره راه ) هدايتشان كند (137)0
منافقان را نويد بده كه عذابى الم انگيز دارند (138)0
آنانكه به عوض مومنان ، منافقان را دوست خود مى گيرند از اين كار چه مى جويند؟ اگر
عزت مى طلبند، بدانند كه عزت همه اش از آن خدا است (139)0
(يكى از مظاهر عزتش همين است كه در سوره انعام آيه 168) اين معنا را بر شما نازل
كرد كه هر گاه شنيديد به آيات خدا كفر ورزيده مى شود و به آن استهزاء مى كنند با
آنان منشينيد تا به سخنى ديگر بپردازند و گر نه شما نيز مثل آنها خواهيد بود و
بدانيد كه خدا كافران و منافقان را در جهنم فراهم خواهد آورد (140)0
همان منافقان كه در انتظار فرصتند تا اگر فتحى از ناحيه خدا نصيب شما شود خود را از
شما دانسته ، مى گويند: مگر مابا شما نبوديم و اگر نصيب كافران شود به آنان مى
گويند: مگر نبود كه ما رهنمودهاى خود را به شما قبولانديم و نمى گذاشتيم به دين مؤ
منين بگرويد، ولى خدا در قيامت بين شما حكم خواهد كرد و خدا تا ابد اجازه نداده كه
كافران كمترين تسلطى بر مومنان داشته باشند (141)0
منافقان با خدا نيرنگ مى كنند در حالى كه او فريب دهنده آنها است (كه نمى گذارد به
راه حق برسند) علامت آنان اين است كه چون به نماز مى ايستند با ملال مى ايستند و
چون در انظار مردم نماز مى خوانند ريا مى كنند و خدا را جز اندكى ياد نكنند (142)0
ميان دو گروه مومن و كافر سرگردانند، نه با آن گروهند و نه با اين گروه و هر كس كه
خدا گمراهش كند براى او راهى نمى يابى (143)0
شما كه مومنيد به جاى مؤ منين كافران را دوست خود مگيريد، مگر مى خواهيد عليه خود
براى خدا دليلى روشن پديد آريد؟(144)0
منافقان در طبقه زيرين جهنمند وهرگز برايشان ياورى نخواهى يافت (145)0
مگر آنها كه توبه كرده و به اصلاح خود گرايند و به خدا متوسل شده و دين خويش را
براى خدا خالص كرده اند، آنان قرين مومنانند و خدا مومنان را پاداشى بزرگ خواهد
داد(146)0
اگر شكر خدا را بجاى آريد و به او ايمان بياوريد، خدا را با عذاب شما چه كار؟ كه
خدا حقگزار و دانا است (147)0
بيان آيات
يا ايها الذين
آمنوا باللّه و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله ...
|
در اين آيه شريفه مؤ منين را با اينكه ايمان آورده اند دستور مى دهد براى بار دوم
ايمان بياورند و اينكه گفتيم براى بار دوم ايمان بياورند به خاطر دو قرينه بود،
قرينه اول اينكه متعلق ايمان دوم را بطور تفصيل شرح مى دهد و مى فرمايد: به خدا و
رسول او و كتاب او ايمان بياوريد ... و قرينه دوم اين است كه تهديد كرده كه اگر به
تك تك اين جزئيات و تفاصيل ايمان نياوريد به ضلالتى بعيد گمراه شده ايد، پس معلوم
مى شود كه مراد از ايمان اول ايمان بطور اجمال و سر بسته و در بسته است و مراد از
ايمان دوم ، ايمان به تفاصيلى است كه در آيه بيان نموده
معناى جمله (يا
ايها الذين آمنوا آمنوا) و اقوالى كه در
اين مورد گفته شده است
و حاصل مضمون آيه اين است كه مؤ منين بايد ايمان سربسته و اجمالى خود را بر تك تك
اين جزئيات بگسترند، براى اينكه اين جزئيات معارفى هستند كه به يكديگر مرتبط و
وابسته اند و هر يك مستلزم بقيه است 0
پس خداى سبحان كه معبودى به جز او نيست ، داراى اسماء حسنا و صفات عليائى است و
همين خود باعث آن شده ، كه خلائقى خلق كند و آنها را به سوى آنچه مايه رشد آنان و
سعادتشان است ارشاد و هدايت كند و سپس همه آنها را كه نسلا بعد نسل مى ميرند در روز
جزا يك جا مبعوث نموده و به سزاى اعمالشان برساند و اين غرض وقتى حاصل مى شود كه
رسولانى مبشر و بيم رسان مبعوث نموده ، كتابهائى با آنان نازل كند تا آن رسولان به
وسيله آن كتب در بين مردم در آنچه اختلاف مى كنند حكم كنند و نيز در آن كتب معارف
مبدا و معاد و اصول شرايع و احكام را براى خلق بيان كند0
پس ايمان به يكى از آن حقايق و معارف تمام نمى شود مگر با ايمان به همه آن معارف ،
بدون اينكه يكى از آنها استثناء شده و در نتيجه به بعضى از آنها ايمان بياورند و به
بعضى ديگر كفر بورزند كه اگر چنين كنند در حقيقت به همه كفر ورزيده اند، چيزى كه
هست اگر علنى باشد، كافر و اگر باطنى باشد، منافق خواهند بود.
و يكى از مصاديق نفاق اين است كه مومنى كه اظهار ايمان مى كند روش و مسيرى را پيش
بگيرد كه در آخر منتهى شود به رد بعضى از آن معارف و احكام ، مثلا از مجتمع مؤ منين
كنار بكشد و به طرف مجتمع كفار نزديك گردد و آنها را دوست خود بگيرد و خرده گيرى
هائى كه آنان به دين و اهل ايمان دارند تصديق كند و يا اعتراض و استهزائى كه آنان
نسبت به حق و اهل حق دارند بپذيرد و به همين جهت بوده كه خداى تعالى بعد از اين آيه
متعرض حال منافقين شده و آنان را به عذاب اليم تهديد كرده است 0
اين معنائى كه ما براى آيه مورد بحث كرديم ، معنائى است كه ظاهر آيه بدان حكم مى
كند و درست ترين معنا و موجه ترين وجوهى است كه براى آيه ذكر كرده اند، از آن جمله
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله : (يا
ايها الذين آمنوا آمنوا...) اين است كه
(هان اى كسانى كه در ظاهر ايمان آورده و
به خدا و رسول او اقرار كرده ايد، در باطن نيز اقرار كنيد تا ظاهر شما با باطنتان
موافق باشد0
بعضى ديگر گفته اند: معناى جمله : (آمنوا
- ايمان بياوريد)،
(اثبتوا على ايمانكم )
است يعنى هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر ايمان خود استوار و پاى بر جا بمانيد
و دست از ايمان بر نداريد0
بعضى ديگر گفته اند: اصلا خطاب در اين آيه متوجه مسلمين نيست تا اشكال شود چه معنا
دارد كه به دارندگان ايمان بفرمايد: ايمان بياوريد بلكه خطاب متوجه مؤ منين از يهود
و نصارا است و معناى آيه اين است كه : (هان
اى كسان ى كه به تورات و انجيل و آورندگان آند و ايمان داريد، به خدا و رسول او
يعنى خاتم الانبياء (صلى اللّه عليه و آله ) و نيز به كتابى كه بر آن جناب نازل شده
يعنى قرآن كريم ايمان بياوريد0
و اين وجوهى كه ملاحظه فرموديد هر چند در جاى خود صحيح است و ليكن قرائن كلاميه
دلالت بر خلاف آن دارد و از همه اين وجوه بى پايه تر، وجه اخير است 0
و من يكفر
باللّه و ملائكته و كتبه و رسله و اليوم الاخر فقد ضل ضلالا بعيدا
|
از آنجا كه قسمت اول آيه شريفه كه مى فرمود: (يا
ايها الذين آمنوا آمنوا...من قبل )، دعوت
به اين بود كه بين همه جزئيات معارف كه ذكر شده جمع كنند و به همه ايمان بياورند به
اين دليل ادعائى كه اجزاى اين مجموعه كه نامش اسلام است همه به هم مربوط است و ممكن
نيست يكى از ديگر اجزاء جدا شود، بدين جهت تفصيل دوم - كه همين جمله مورد بحث است -
معناى ترديد را به خود گرفته ، اينطور مى فهماند كه هر كس به مجموع اين مجموعه
ايمان نياورد به گمراهى بعيدى گمراه شده ، چه اينكه به خدا كفر بورزد يا به ملائكه
او و يا به كتب او و يا به رسل او و يا به روز جزا، هر كس به يكى از اينها كفر
بورزد كافر است و به گمراهى بعيدى گمراه شده 0
پس مراد از (واو)
عاطفه كه چهار بار در آيه تكرار شده ، (واو)
جمع نيست تا در نتيجه همه نامبرده ها، موضوع واحدى براى حكمى واحد بشوند، يعنى
محكوم به حكم كفر كسى باشد كه به همه اين چهار چيز كفر بورزد و اما اگر به يكى از
اينها ايمان و به سه تاى ديگر كافر باشد كافر نيست ، نه ، بلكه
(واو) در اينجا به معناى
(اءو)
است و در حقيقت آيه در معناى اين است كه فرموده باشد:
(ومن يكفر باللّه او ملائكته او كتبه او رسله او بيوم الاخر فقد ضل
ضلالا بعيدا)، چون آيات قرآنى ناطق است
بر اينكه هر كس به يكى از اين معارف كفر بورزد - هر چند كه به بقيه ايمان داشته
باشد - كافر است .
توبه و مغفرت الهى ؛ طبعا و عادتا شامل كسانى كه براى
بار دوم به كفر
بگروندنمى شود
ان الذين آمنوا
ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا لم يكن اللّه ليغفر لهم و لا ليهديهم
سبيلا
|
اين آيه شريفه اگر به تنهائى و بريده از ما قبل و ما بعدش ملاحظه شود دلالت مى كند
بر كيفرى كه خداى تعالى مرتدين را در صورتى كه ارتداد آنها تكرار شود با آن كيفر مى
دهد و تكرار ارتداد به اين است كه بعد از آنكه به اسلام ايمان آوردند بار ديگر كفر
بورزند، سپس براى بار دوم ايمان بياورند و بعد از آن دوباره كافر شوند و اين بار
كفر خود را زيادتر كنند، خداى سبحان در اين آيه اينگونه افراد را كه چنين وضعى
دارند تهديد كرده ، به اينكه ديگر آنان را نخواهد آمرزيد و به سوى راه هدايت نخواهد
كرد به اين معنا كه اميد نمى رود رحمتى كه از خدا متوقع است شامل حال آنان بگردد
زيرا استقرار بر ايمان ندارند و امر خدا را ملعبه اى براى بازى و سرگرمى خود قرار
دادند و كسى كه حالش چنين حالى است طبعا ثبات قدمى بر ايمان جدى و ايمانى كه از
آنان قبول شود ندارند، آرى به حسب طبع چنينند، هر چند كه اگر ايمان جدى بياورند
مغفرت و هدايت خداى تعالى شامل حالشان مى شود، چون توبه كردن يعنى ايمان واقعى
آوردن چيزى نيست كه خداى تعالى آن را در هيچ حالى قبول نكند0
آرى خداى تعالى وعده داده كه چنين توبه اى را قبول كند و ما در سابق يعنى در تفسير
آيه شريفه : (انما التوبة على اللّه ...)
در جلد چهارم اين كتاب پيرامون آن بحث كرديم 0
پس اگر در اين آيه شريفه حكم كرده به اينكه از رحمت و مغفرت خدا محرومند، حكمى است
كه بر حسب جريان طبع و عادت و به ملاحظه آن صادر فرموده ، نه اينكه خواسته باشد
بفرمايد: از ميان اينگونه افراد حتى يك نفر هم مستثناء نيست و بطور ندرت هم فردى از
اين طائفه پيدا نمى شود كه موفق به ايمان صحيح و استقامت در برابر آن گردد،
همچنانكه اين معنا يعنى استثناء پذيرى مطلب از آيه زير نيز استفاده مى شود، توجه
فرمائيد: (كيف يهدى اللّه قوما كفروا بعد
ايمانهم و شهدوا ان الرسول حق و جاءهم البينات و اللّه لا يهدى القوم الظالمين
...الا الذين تابوا من بعد ذلك و اصلحوا فان اللّه غفور رحيم ، ان الذين كفروا بعد
ايمانهم ثم ازدادوا كفرا لن تقبل توبتهم و اولئك هم الضالون
)0
و اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد از زمره كسانى كه بعد از ايمان آوردن كافر مى
شوند و در نتيجه مشمول مغفرت و هدايت نمى گردند افرادى را استثناء كرده و در عين
اينكه افرادى را استثناء كرده ، قبول توبه افرادى ديگر را كه بعد از ارتداد كفر خود
را بيشتر مى كنند نفى مى كنند و اول اين آيات در باره همين افراد است كه بعد از
ايمان آوردن و به حقانيت رسول شهادت دادن و بعد از ظاهر شدن آياتى بينات ، كفر
ورزيدند، اين كفر ورزيدن و ارتدا جز از راه عناد و لجاجت نمى تواند باشد و وقتى اين
كفر رو به زيادى مى گذارد كه عناد و طغيان در دلها مستقر و جايگير شود، و طغيان و
استكبار جائى در دلها براى قبول حق باقى نگذارد و معلوم است كه از چنين افرادى و
دارندگان چنين حالى عادتا توبه و برگشت به سوى خدا محقق نمى شود0
همه اينها كه تا اينجا گفته شد - همانطور كه قبلا اشاره كرديم - به مقتضاى خود آيه
شريفه و با قطع نظر از قبل و بعد آن بود و اما اگر آيه شريفه را با قبل و بعد آن ،
مورد دقت قرار دهيم و بايد هم چنين كنيم ، زيرا آيات خالى از ظهور و تا حدودى خالى
از دلالت بر اين معنا نيست كه آيات ، سياقى واحد دارند و به يكديگر متصلند در اين
صورت بايد بگوئيم جمله : (ان الذين آمنوا
ثم كفروا...) در مقام تعليل براى جمله :
(و من يكفر باللّه ... فقد ضل ضلالا بعيدا)
مى باشد و اين دو آيه شريفه داراى يك مصداقند به اين معنا كه مصداق جمله دومى و يا
به عبارت ديگر آن كسى كه به خدا و ملائكه او و كتب او و رسولان او و به روز جزا كفر
مى ورزد همان كسى است كه جمله اول در باره او سخن گفته ، يعنى همان كسى است كه اول
ايمان آورده و سپس كفر ورزيده و باز ايمان آورده ، و براى بار دوم كفر ورزيده و كفر
خود را بيشتر هم كرده و نيز مصداق آيه دومى طائفه اى از منافقين است كه آيه بعد
متعرض حال آنان شده ، مى فرمايد (بشر
المنافقين بان لهم عذابا اليما)
احتمالاتى كه در معناى (دور
بار ايمان آوردن و سپس كفر ورزيدن ) مى
رود
و بنابراين معنا مراد از جمله : (ان
الذين آمنوا ثم كفروا...) چيز ديگرى مى
شود و يا به عبارت ديگر چيرهاى ديگرى مى شود و اين بستگى دارد به اينكه ما آيه
(يا ايها الذين آمنوا آمنوا باللّه و رسوله
) را كه مفسر آن است چگونه تفسير كنيم و از تفسيرهائى كه براى آن شده و
قبلا نقل شد كدام را بپذيريم 0
اگر اينطور تفسيرش كنيم كه : (هان اى
كسانى كه در ظاهر به خدا و رسولش ايمان آورده ايد، در باطن نيز ايمان بياوريد،)
در اين صورت معناى ايمان آوردن و سپس كفر ورزيدن و باز ايمان آوردن و بار ديگر كفر
ورزيدن در آيه مورد بحث همان حالتى خواهد بود كه منافقين دائما گرفتار آنند، وقتى
مؤ منين را مى بينند مومن مى شوند و چون كفار را مى بينند كافر مى شوند0
و اگر آيه مذكور را اينطور معنا كنيم كه : (هان
اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر ايمان خود استوار باشيد، آن وقت مراد از ايمان
آوردن و سپس كفر ورزيدن و باز ايمان آوردن و باز كفر ورزيدن همان ارتداد پى در پى
است كه همه معنايش را مى دانند0
و اگر آيه مذكور را اينطو ر معنا كنيم كه : (هان
اى يهود و نصارا كه ادعاى ايمان مى كنيد، به اسلام و خدا و رسول اسلام ايمان
بياوريد) قهرا معناى
(ايمان و كفر و باز ايمان و باز كفر ورزيدن
)، ايمان به موسى و كفر به آن جناب و گوساله پرستيدن و سپس ايمان به
عزيز، يا به عيسى و سپس كفر ورزيدن به وى و در آخر كفر را زيادتر كردن با كفر به
رسالت رسول اسلام كه موسى و عيسى (عليهما السلام ) به آمدنش خبر داده اند، خواهد
بود، همچنانكه بعضى از مفسرين اين را گفته اند0
و اگر چنانچه آيه مذكور را اينطور معنا كنيم كه : (هان
اى كسانى كه بطور سر بسته و اجمال اسلام را پذيرفته و به آن ايمان آورده ايد، ايمان
خود را به تفاصيل و جزئيات حقائق اسلام بگسترانيد)
كه مختار ما همين معنا بود و ما آن را از آيه شريفه استظهار كرديم ، در اين صورت
آيه مورد بحث تعليلى خواهد بود كه منطبق بر حال منافقينى است كه آيه شريفه بعد
(الذين يتخذون الكافرين اولياء من دون المؤ منين
) وضع آنها را تفسير و بيان مى كند، چون
كسى كه با كفار اتصال داشته باشد، قهرا از مجتمع مؤ منين جدا مى شود و چنين كسى
ممكن نيست در مجالس و محافل كفار حاضر نشود و با آنها انس و علاقه نداشته باشد و
سخنانى كه آنها با يكديگر مذاكره مى كنند و قهرا سخنانى است كه مورد رضاى خداى
سبحان نيست تصديق نكند، و تهمت ها كه به دين مى زنند و طعنه ها كه به اهل دين مى
زنند و استهزاء و مسخره هائى كه از اهل دين مى كنند، تصديق نكند0
پس چنين افرادى وقتى به مؤ منين بر بخورند و در پاره اى از شعائر دين با آنها شركت
جويند، به آن شعائر ايمان مى آورند و هر گاه به مشركين و كفار برخورد كنند و تهمت
ها و سخريه هاى آنان را ببينند امضا مى كنند و در نتيجه كافر مى شوند، پس اينگونه
افراد بطور دائم در حال ايمان آوردن و سپس كافر شدن و باز ايمان آوردن و بازكافر
شدنند تا وقتى كه اين رفتار و خصلت ، صفت درونى آنها شود، آن وقتى است كه كفر
باطنيشان رو به زيادت مى گذارد، اين آن معنائى است كه ما از آيه با در نظر گرفتن
قبل و بعد آن مى فهميم - و خدا داناتر است -0
و چنين افرادى كه همواره مبتلا به اختلاف احوال هستند و بر يك حالت استقرار ندارند،
قهرا توبه هم ندارد ، براى اينكه بر يك حالت مثلا بر حالت ندامت كه همان توبه است
استقرار ندارند0
بله اگر از كرده خود پشيمان بشوند و بر اين پشيمانى استقرار داشته باشند بطورى كه
ديگر آن تزلزل و اختلاف احوال را نداشته باشند و بيدى نباشند كه به هر بادى مى
لرزد، البته توبه شان قبول مى شود0
و به همين جهت است كه خداى تعالى توبه مقبول از مثل چنين منافقانى را مقيد به
قيدهائى كرده كه ديگر مجال براى تزلزل و دگرگونگى نگذاشته ، در استثنائى كه مى آيد
فرموده : (الا الذين تابوا و اصلحوا و
اعتصموا باللّه و اخلصوا دينهم لله ...)
يعنى مگر كسانى كه توبه كنند و بعد از توبه ، آنچه از آنان فاسد شده اصلاح كنند و
خود را از ترس انحراف به دامن خدا بيفكنند و دين خود را خالص براى خدا سازند...
تهديد برخى از مؤ منين كه كافران را دوست و ولى خود مى
گيرند و با آنان
مجالستو مخالطت مى كنند
بشر المنافقين
بان لهم عذابا اليما الذين يتخذون ...
|
اين آيه شريفه تهديدى است براى منافقين كه آنان را به دوستى با كفار و بريدن از مؤ
منين توصيف كرده و اين وصف از نظر مصداق اعم از منافقين است كه دلهايشان ايمان
نياورده و تنها به لقلقه زبان تظاهر به ايمان مى كنند و شامل يك عده از مؤ منين نيز
مى شود، آن مؤ منين ى كه همواره مبتلاى به دوستى با كفارند و به ظاهر از جماعت مؤ
منين فاصله مى گيرند ولى در باطن با آنان اتصال دارند و اينگونه از مؤ منين حتى در
زمان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نيز بودند0
و اين خود تا حدى مويد اين احتمال است كه منظور از اين منافقين ، منافقين معروف
يعنى كفار باطنى و مسلمانان ظاهرى نباشد بلكه منظور بعضى از مؤ منين باشد كه به جاى
مؤ منين ، كفار را اولياى خود مى گرفتند، مويد ديگر اين احتمال ظاهر، آيه بعدى است
كه مى فرمايد: (و قد نزل عليكم فى الكتاب
ان اذا سمعتم ... انكم اذا مثلهم )، چون
اين آيه كه خطابش به مؤ منين است براى مؤ منين تهديد منافقين را بيان مى كند و مويد
ديگر آن توصيفى است كه خداى تعالى در جمله : (و
لا يذكرون اللّه الا قليلا) از منافقين
مى كند كه در حال نفاقشان چه وضعى دارند، براى اينكه در اين جمله ياد خدا به معناى
واقعى و باطنى را براى انسانهاى مورد نظر اثبات نموده ، از باب توبيخ مى فرمايد:
خيلى كم به ياد خدا مى افتند و انطباق چنين توصيفى با منافقينى كه اصلا در دل ايمان
نياورده اند بعيد است 0
ايبتغون عندهم
العزه فان العزة لله جميعا
|
استفهام در اين آيه انكارى است ، و پاسخى است كه انكار را توجيه نموده ، مى فهماند
عزت خود يكى از فروع ملك است ، و معلوم است كه وقتى مالك حقيقى جز خداى تعالى كسى
نباشد، عزت نيز خاص او خواهد بود0 همچنانكه خود فرموده :
(قل اللّهم مالك الملك توتى الملك من
تشاء و تنزع الملك ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء)0
و قد نزل عليكم
فى الكتاب ان اذا سمعتم ...مثلهم ...
|
منظور از آنچه نازل شده در كتاب آياتى است كه در سوره انعام آمده مى فرمايد:
(و اذا رايت الذين يخوضون فى آياتنا فاعرض عنهم ، حتى يخوضوا فى حديث
غيره و اما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين
)، به دليل اينكه سوره انعام قبل ازسوره نساء در مكه نازل شد و نساء در
مدينه نازل گرديد و از اينكه در آيه مورد بحث به آيه سوره انعام اشاره كرده ، اين
معنا استفاده مى شود كه آنچه از خطاب هاى قرآنى كه متوجه به شخص رسول خدا (صلى
اللّه عليه و آله ) شده ، در حقيقت منظور از آنها همه امت است 0
و اينكه فرمود: (انكم اذا مثلهم
) تعليلى است براى نهى ، مى خواهد بفرمايد: اگر شما مسلمين را نهى كرديم
از نشست و برخاست با افراد ايرادگير، براى اين بود كه مجالست موثر است و در اثر آن
شما نيز مثل آنان خواهيد شد واينكه فرمود: (ان
اللّه جامع المنافقين و الكافرين فى جهنم جميعا)،
وجه تماثل را بيان مى كند و مى فرمايد: اين تماثل از نظر خاتمه امر است كه هم شما و
هم آنان بر جهنم جمع خواهيد شد0
الذين يتربصون
بكم فان كان لكم فتح من اللّه ...
|
كلمه (تربص
) به معناى انتظار و كلمه : (استحواذ)
به معناى غلبه و تسلط است و اين وصف ديگرى براى اين منافقين است كه رابطه اتصال بين
دو طائفه مؤ منين و كافران را حفظ نموده ، هم از اين طائفه مى دوشند و هم از آن
طائفه ، تا ببينى كداميك از دو طائفه پولدارتر باشد و يا برد با كداميك از آن دو
باشد، اگر برد با مؤ منين بود مى گويند: ما با شما و از مؤ منين هستيم و بايد كه از
اين قتح و فيروزى و از اين غنيمت ها و ساير فوائد جنگ سهمى براى ما منظور بشود و
اگر برد با كفار باشد، مى گويند: مگر اين ما نبوديم كه شما را بر مؤ منين غلبه داده
ونگذاشتيم مؤ منين به شما آسيبى برسانند؟
و نيز نگذاشتيم مؤ منين ايمان خود را به خورد شما داده ، شما را به خود متصل سازند؟
پس بنابراين بايد كه سهمى از آنچه نصيب شما شده به ما بدهيد و يا مى گويند: ما بر
شما منت داريم ، براى اينكه اين بهره ها را ما نصيب شما كرديم 0
بعضى از مفسرين گفته اند: اگر برد و پيروزى مؤ منين را فتح خوانده و پيروزى كفار را
نصيب دانسته ، براى اين بوده كه پيروزى كفار را تحقير كند و بفهماند پيروزى كفار،
پيروزى واقعى نيست بلكه امرى است موهوم و از نظر عقل و واقعيت ارزشى قابل اعتنا
ندارد، آن هم بعد از آنكه خداى تعالى مؤ منين را وعده داده كه فتح واقعى از آنان
است و او ولى و سرپرست ايشان است و شايد همين نكته باعث شده كه فتح را به خداى
تعالى نسبت داده ولى نصيب را نسبت نداده 0
فاللّه يحكم
بينكم يوم القيمه ، و لن يجعل اللّه للكافرين على المؤ منين سبيلا
|
خطاب (كم شما)
در اين جمله متوجه مؤ منين است ، هر چند كه پر آن منافقين و كفار را نيز مى گيرد
مراد از نفى سبيل در جمله :
(لن يجعل الله للكافرين على المؤ منين سبيلا)
و اما اينكه فرمود: (و خداى تعالى هرگز
كفار را ما فوق مؤ منين و مسلط بر آنان قرار نمى دهد، معنايش اين است كه حكم از
امروز به نفع مؤ منين و عليه كافران است و تا ابد نيز چنين خواهد بود و هرگز به عكس
نمى شود و اين خود اعلامى است به منافقين كه ديگر براى ابد از اينكه به هدف شوم خود
برسند مايوس باشند و به حكم اين آيه در همه دوره ها بالاخره فتح و فيروزى از آن مؤ
منين و عليه كافران خواهد بود0
احتمال هم دارد كه نفى (سبيل
) اعم از تسلط در دنيا باشد يعنى منظور اين باشد كه كفار نه در دنيا
مسلط بر مؤ منين مى شوند و نه در آخرت ، و مؤ منين به اذن خدا دائما غالبند، البته
مادام كه ملتزم به لوازم ايمان خود باشند، همچنانكه در جاى ديگر اين وعده را صريحا
داده و فرموده : (و لا تهنوا و لا تحزنوا
و انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين
)0
معناى خدعه منافقين به خدا و خدعه خدا به آنان و ذكر چند
صفت از اوصاف منافقين
ان المنافقين
يخادعون اللّه و هو خادعهم
|
كلمه : (مخادعه
) كه فعل مضارع (يخادعون
) از آن گرفته شده به معناى بسيار خدعه كردن و خدعه هاى سخت كردن است ،
البته اين در صورتى است كه بگوئيم : زيادتربودن مبانى دلالت مى كند بر زيادى معانى
(و همينطور هم هست ، زيرا كسى كه بسيار خدعه مى كند در خدعه كردن مهارت پيدا نموده
، خدعه هائى شديدتر و ماهرانه تر مى كند)0
جمله : (و هو خادعهم
) در موضع حال است و موقعيت حال را دارد و چنين مى فهماند كه منافقين با
خداى تعالى خدعه مى كنند، در حالى كه او با همين عمل آنان ، آنان را خدعه مى كند و
برگشت معنا به اين مى شود كه اين منافقين با اعمالى كه ناشى از نفاقشان است يعنى با
اظهار ايمان كردن در نزد مؤ منين و خود را به آنان نزديك كردن و حضور در مجالس و
محافل آنان مى خواهند خدا را (و يا به عبارتى ديگر پيغمبر ومؤ منين را) خدعه كنند
تا با ايمان ظاهرى و اعمال خالى از حقيقت خود از قبل آنان استفاده نمايند و بيچاره
ها نمى دانند كه آن كسى كه راه را براى اينگونه نيرنگها براى آنان باز كرده و جلوى
آنان را نگرفته ، همان خداى سبحان است و همين خود، خدعه اى است از خداى تعالى نسبت
به ايشان و مجازاتى است در برابر سوء نيات و اعمال زشت پنهانيشان ، پس خدعه منافقين
عينا همان خدعه خداى تعالى به ايشان است 0
و اذا قاموا الى
الصلوة قاموا كسالى يراون الناس و لا يذكرون اللّه الا قليلا
|
اين جمله وصف ديگرى است از اوصاف منافقين و آن اين است كه وقتى به نماز مى ايستند
اولا به حالت كسالت مى ايستند و پيدااست كه هيچ اشتها و ميلى به نماز ندارند ودر
ثانى همه در صدد آنند كه به مردم بفهمانند كه ما نماز خوانيم ، با اينكه نماز
برترين عبادتى است كه خداى تعالى در آن ذكر و يادآورى مى شود و اگر به راستى
دلهايشان علقه و محبتى به پروردگارشان مى داشت و به او ايمان مى داشت ، در توجه به
سوى خدا و در ذكر خدا دچار كسالت و سستى نمى شدند و عمل خود را به قصد ريا و نشان
دادن به مردم انجام نمى دادند و در عوض بسيار خدا را به ياد مى آوردند، آرى قلب به
هر چه تعلق داشته باشد و خاطر آدمى به هر چه مشغول باشد، دائما به ياد همو خواهد
بود0
مذبذبين بين ذلك
لا الى هولاء و لا الى هولاء
|
در مجمع البيان گفته است : وقتى عرب مى گويد: (ذبذبته
فذبذب ) منظورش اين است كه من فلان چيز
را حركت دادم و او به حركت در آمد، پس اين ماده مثل تحريك چيزى است كه آويزان باشد،
اين بود گفتار مرحوم طبرسى 0
پس بنا به گفته وى مذبذب بودن هر چيزى به معناى آمد و شد كردن آن بين دو طرف است
بدون اينكه آن چيز تعلقى و وابستگى به يكى از آن دو طرف داشته باشد0
و اين خود صفت منافقين است كه بين مؤ منين و بين كفار آمد و شد دارد، نه به كفار
بستگى و تعلق دارند و نه به مؤ منين (لا
الى هولاء) يعنى نه به طرف مؤ منين به
تنهائى ، تا مومن حقيقى باشند، (و لاالى
هولاء) و نه به طرف كفار تا كافر محض
باشند0
و من يضلل اللّه
فلن تجد له سبيلا
|
اين جمله در مقام تعليل جمله قبل است و علت تذبذب را بيان مى كند، مى فرمايد : علت
اينكه بين دو طرف كفر و ايمان تردد دارند، نه به اين طرف تعلق دارند و نه به آن طرف
اين است كه خداى تعالى از راه ، گمراهشان كرده ، راهى ندارند كه بطور مستقيم بروند0
و به خاطر همين علت است كه فرمود: (مذبذبين
بين ذلك ) و نفرمود:
(متذبذبين )، خواست بفهماند
اين حالت سرگردانى را خودشان اختيار نكرده اند، تا اختيارشان تذبذب باشد بلكه قهر
الهى اين نوع تحريك را برايشان پيش آورده ، تا سعى و تلاششان در زندگى به يك هدف
ثابت و آرامش بخش منتهى نگردد0
يا ايهاالذين
آمنوا لا تتخذوا الكافرين اولياء...
|
كلمه : (سلطان
) به معناى حجت و برهان است و كلمه : (درك
) به دو فتح (و گاهى به فتح اول و سكون راء تلفظ مى شود) به گفته راغب
بر وزن (درج
) و به معناى آن است ، چيزى كه هست (درج
) (پله ) را در جائى بكار مى برند كه مساله بالا رفتن و صعود را در نظر
داشته باشند ولى درك در جائى بكارمى رود كه مساله پائين آمدن مورد نظر باشد و به
همين جهت گفته مى شود: درجات بهشت و دركات آتش و همين دركات و سرازيرى هاى جهنم را
براى اينكه در ذهن شنونده تصوير كنند آن را (هاويه
) ناميدند كه از (هوى
) يعنى سقوط گرفته شده ، اين بود گفتار راغب 0
ترك ولايت مؤ منين و قبول ولايت كفار
(نفاق ) است
واعمال بد بندگان حجتى است عليه آنان
و اين آيه شريفه - بطورى كه ملاحظه مى كنيد - مؤ منين را نهى مى كند از اينكه به
ولايت كفار و سرپرستى آنها بپيوندند و ولايت مؤ منين را ترك كنند و سپس آيه شريفه
دوم مساله را تعليل مى كند، به تهديد شديدى كه از ناحيه خداى تعالى متوجه منافقين
شده و اين بيان و تعليل معنائى جز اين نمى تواند داشته باشد كه خداى تعالى ترك
ولايت مؤ منين و قبول ولايت كفار را (نفاق
) دانسته ، و مؤ منين را از وقوع در آن بر حذر مى دارد0
سياق دلالت دارد بر اينكه آيه شريفه : (يا
ايها الذين آمنوا لا تتخذوا...) به منزله
نتيجه اى است كه از مطالب قبل گرفته شده و يا حداقل فرعى است كه بر آنها متفرع مى
شود و همين دلالت سياق مثل اين مى ماند كه صريحا فرموده باشد كه آيات سابق متعرض
حال بيماردلان ضعيف الايمان است ، نه منافقين اصطلاحى و اگر آنان را منافق خوانده
صرف تعبير و نامگذارى بوده ، و به فرضى كه بگوئيم آيات سخن از منافقين اصطلاحى
دارد، حد اقل شامل بيماردلان نيز مى شود، آنگاه مؤ منين را اندرز مى دهد كه پيرامون
اين قرقگاه خطرناك نگردد و متعرض خشم خداى تعالى نشوند و حجتى واضح عليه خود به دست
خداى تعالى ندهند كه اگر چنين كنند خداى تعالى گمراهشان خواهد كرد و خدعه و نيرنگ
در كارشان خواهد نمود و در زندگى دنيا گرفتار ذبذبه و سرگرداينشان ساخته و در آخرت
بين آنان و كفار در يك جا يعنى در جهنم جمع خواهد كرد و در گودترين درك هاى آتش
سكنايشان خواهد داد و رابطه بين آنان و هر نصير و ياورى را كه بتواند ياريشان كند و
هر شفيعى را كه بتواند شفاعتشان كند قطع خواهد كرد0
از دو آيه مورد بحث دو نكته استفاده مى شود، اول اينكه : اضلال و خدعه و هر سخط
الهى ديگر كه از اين سنخ باشد خود حجتى است واضح كه اعمال بندگان آن را به دست خداى
تعالى مى دهد و اينگونه كيفرها اخزاء خدا و خزى بنده است كه خداى تعالى او را به
طريق مقابله و مجازات گرفتار آن ساخته است و گر نه حاشا بر جناب الهى اينكه بندگان
خود را ابتداء و بدون هيچ سابقه گرفتار شر و شقاوت كند، پس اينكه فرمود:
(اتريدون ان تجعلوالله عليكم سلطانا مبينا)
به منزله اين است كه بفرمايد: (و ما يضل
به الا الفاسقون )، همانطور كه در سوره
بقره آيه 26 اين تعبير را آورده 0
نكته دومى كه از دو آيه مورد بحث است فاده كرديم اين بود كه : در آتش دوزخ مراتبى
مختلف براى ساكنان آن هست ، بعضى در سافلند و بعضى در اسفل (سافل تر) و ناگفته پيدا
است كه به حسب اختلاف اين مراتب شكنجه ها نيز مختلف مى شود كه خداى عزّوجلّ اين
عذابهاى مختلف را دركات ناميده 0
الا الذين تابوا
و اصلحوا و اعتصموا باللّه و اخلصوا دينهم لله ...
|
اين آيه شريفه استثنائى است از وعيد و تهديدى كه خداى تعالى در مورد منافقين كرده و
فرموده بود: (ان المنافقين فى الدرك
الاسفل من النار...) و لازمه اين استثناء
اين است كه دارندگان صفات مزبور در آن از جماعت منافقين خارج باشند و به صف مؤ منين
بپيوندند و چون چنين لازمه اى داشته ، دنباله استثناء اين را تذكر داد كه دارندگان
اين صفات با مؤ منين خواهند بود و نيز پاداش آنان و مؤ منين را يكجا آورد و فرمود:
(فاولئك مع المؤ منين و سوف يوتى اللّه المؤ منين اجرا عظيما)0
شرايط از بين بردن ريشه هاى نفاق و رهائى از صفات زشت آن
خداى تعالى اين عده را كه از زمره منافقين استثناء كرده به چند صفت سنگين توصيف
فرموده ، صفاتى كه ريشه هاى نفاق جز در زمينه وجود آن صفات رشد نمى كند و شرايطى را
يادآور شده كه هر يك از آنها قسمتى از آن صفات زشت را از دلها پاك مى كند، يكى از
آن شرائط و يا به عبارت ديگر يكى از آن عواملى كه ريشه هاى نفاق را مى خشكاند توبه
است ، يعنى برگشتن به سوى خداى تعالى و اين برگشتن وقتى نافع است كه شخص تائب آنچه
را كه تاكنون از خود تباه ساخته اصلاح كند، اگر جان پاك خدادادى خود را آلوده كرده
، بايد با رژيم هائى كه هست آن آلودگى ها را پاك كند و اين اصلاح نيز نتيجه اى نمى
دهد، مگر آنكه انسان خود را از خطر لغزش و انحراف به خدا بسپارد و از او عصمت و
مصونيت بخواهد يعنى كتاب خدا و سنت پيغمبرش را پيروى كند زيرا راهى به سوى خدا نيست
مگر آن راهى كه خود او معين فرموده ، از آن گذشته هر راهى ديگر راه شيطان است 0
باز اين اعتصام كار را تمام نمى كند و سود نهائى را نمى رساند مگر وقتى كه انسان
دين خود را خالص براى خدا كند و اتفاقااعتصام هم در همين اخلاص معنا مى دهد، براى
اينكه شرك ، ظلم است ، آن هم ظلمى كه آمرزيده و بخشيده نمى شود و وقتى بيماردلان
توبه كردند و اصلاح مفاسد خويش نمودند و به خداى عزّوجلّ نيز اعتصام جستند و دين
خود را خالص براى خدا نمودند، در آن هنگام مومن حقيقى خواهند بود و ايمانشان آميخته
با شرك خواهد بود و آن وقت است كه از خطر نفاق ايمن شده ، خودشان راه گم شده را
پيدا مى كنند، همچنانكه فرموده است : (الذين
آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون 0)
چهار صفت براى مؤ منين كه از سياق آيه استفاده مى شود
از سياق آيه هم اين معنا بدست مى آيد كه مراد از مؤ منين تنها آن دسته از مؤ منين
است كه ايمانشان محض و خالص است و خداى تعالى نيز اين چنين معرفيشان كرده ، كه
ايشان كسانيند كه اولا توبه مى كنند و ثانيا گذشته خود را اصلاح مى نمايند و ثالثا
از خدا عصمت و مصونيت مى خواهند و رابعا دين خود را خالص براى خدا مى كنند و اين
چهار صفت متضمن جزئيات تمامى صفات و خصائصى است كه خداى تعالى در كتاب عزيزش براى
مؤ منين بر شمرده ، مثلا يك جا در صفت مؤ منين فرموده :
(قد افلح المومنون الذين هم فى صلوتهم خاشعون ، و الذين هم عن اللغو
معرضون ).
و جاى ديگر فرموده : (و عباد الرحمن
الذين يمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما و الذين يبيتون
لربهم سجدا و قياما)0
و در جاى ديگر فرموده : (فلا و ربك لا
يومنون ، حتى يحكموك فيما شجر بينهم ، ثم لا يجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت و
يسلموا تسليما)0
از اين آيات مى فهميم كه قرآن كريم هر جا كه كلمه مؤ منين را بطور مطلق و بدون
توضيح ذكر كند مرادش چنين كسانى است ، مگر آنكه قرينه اى در كلام باشد كه بفهماند
در خصوص اين كلام منظور از كلمه مؤ منين غير دارندگان چنين اوصافى است 0
خداى تعالى هم به همين جهت در آيه مورد بحث نفرمود:
(فاولئك من المؤ منين )، بلكه
فرمود: (فاولئك مع المؤ منين
)، چون به صرف تحقق اين اوصاف در مؤ منين ، دارندگان آن ، از مؤ منين
بطور مطلق نمى شود بلكه براى اولين بار ملحق به مؤ منين بطور مطلق مى شوند0
بله وقتى از خود آنان مى شوند كه اين اوصاف در ايشان پاى بگيرد و در دلهاشان مستقر
گردد و براى هميشه محفوظ بماند (دقت
فرمائيد).
ما يفعل اللّه
بعذابكم ان شكرتم و آمنتم ...
|
اين آيه شريفه ظهور در اين معنا دارد كه خطاب در آن متوجه مؤ منين است ، زيرا زمينه
كلام خطاب با مؤ منين بود، البته با حفظ ايمانشان مخاطب به چنين خطابى نشده اند
بلكه در اين خطاب از ايمانشان چشم پوشى شده ، كانه انسانهائى فرض شده اند كه از
ايمان عاريند0
و اين آيه شريفه كنايه است از اينكه خداى تعالى احتياجى به عذاب كردن آنان ندارد،
اگر خود آنان با شكر نكردن از نعمت هاى خدا و يا ايمان نياوردن ، خويشتن را مستوجب
نسازند، براى اينكه باريتعالى از شكنجه كردن بندگان سودى نمى برد تا انجام آن را بر
ترك آن ترجيح دهد و از وجود گنهكاران متضرر نمى شود تا با عذاب كردن آنان ، آن ضرر
را از خود دفع كند، پس معناى جمله مورد بحث اين است كه اگر شما شكر نعمت خدا را با
اداى حق واجب او به جاى آورده و به او ايمان بياوريد هيچ موجبى نيست كه شما را عذاب
كند بلكه خداى عزّوجلّ شكرگزار شكرگزاران خويش و دارندگان ايمان به خويش است ، او
عليم است ، اينگونه افراد را كه مورد شكرگزارى اويند با ساير موارد اشتباه نمى كند0
اين آيه شريفه دلالتى دارد بر ا ينكه عذابى كه شامل اهل عذاب است از ناحيه خود آنان
است نه از ناحيه خداى تعالى و همچنين هر عاملى و هر عملى كه مستوجب عذاب است ، از
قبيل ضلالت و يا شرك و يا معصيت ، مستند به خداى تعالى و از قبل آن حضرت نيست و اگر
چيزى از اين امور از ناحيه خداى تعالى باشد عذابى هم كه دنبال اين عناوين مى آيد از
قبل او بود، چون او مسبب الاسباب است و سببيت هر سببى مستند به او است 0
بحث روايتى
(رواياتى درباره : كفر بعد از ايمان ،
نفىسبيل ، خدعه خدا، ريا،...)
در تفسير عياشى از زراره و حمران و محمد بن مسلم از امام ابى جعفر و امام ابى عبد
الله (عليهما السلام ) روايت آورده كه در تفسير آيه :
(ان الذين آمنوا ثم كفروا ثم آمنوا ثم كفروا ثم ازدادوا كفرا)
فرموده : اين آيه در باره عبداللّه بن ابى سرح نازل شد كه عثمان او را به شهرى
فرستاد و او و يارانش بعد از آنكه چيزى از ايمانشان در آن شهر باقى نماند كفر خود
را زيادتر كردند0
و در همان كتاب از ابى بصير روايت شده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام )
شنيدم كه آيه : (ان الذين آمنوا ثم
كفروا...) را تلاوت كرد و سپس فرمود:
منظوراز كفر بعد از ايمان ارتكاب گناهانى است كه آدمى حرام بودنش را بداند، مثلا ك
سى كه معتقد باشد به اينكه شراب حرام است و با اين حال آن را بنوشد و كسى كه معتقد
باشد به اينكه زنا حرام است و باز مرتكب آن شود و كسى كه معتقد باشد به اين كه زكات
واجب است و آن را نپردازد، در حقيقت بعد از ايمان كافر شده است 0
مولف : در اين حديث آيه شريفه را عموميت داده ، بطورى كه شامل همه مراتب كفر بشود
كه يكى از آن مراتب ترك واجبات و فعل محرمات است و تا حدودى بيان قبلى ما را تاييد
مى كند0 و در همان كتاب از محمد بن فضيل از امام ابى الحسن رضا (عليه السلام )
روايت آورده كه در تفسير آيه شريفه :
(و قد نزل عليكم فى الكتاب ان اذا سمعتم
آيات اللّه ...انكم اذا مثلهم )، فرمود:
هر گاه شنيدى كه مردى حق را انكار و تكذيب مى كند و به اهل خود دشنام مى دهد، از
نزد او برخيز و ديگر با او نشست وبرخاست مكن 0
مولف : در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست 0
|