تفسير الميزان جلد ۵
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۱ -
بسم اللّه الرحمن الرحيم
آيات 80 77 نساء
(الحمداللّه والصلاة على رسول اللّه و
على آله آل اللّه و اللعن على اعداء اللّه .)
الم تر الى
الذين قيل لهم كفوا ايديكم و اقيموا الصلوة و ءاتوا الزكوة فلما كتب عليهم القتال
اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية اللّه او اشد خشية و قالوا ربنا لم كتبت علينا
القتال لو لا اخرتنا الى اجل قريب قل متاع الدنيا قليل و الاخره خير لمن اتقى و لا
تظلمون فتيلا (77) اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة و ان تصبهم
حسنه يقولوا هذه من عند اللّه و ان تصبهم سيئة يقولوا هذه من عندك قل كل من عند
اللّه فمال هولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا(78) ما اصابك من حسنة فمن اللّه و
ما اصابك من سيئة فمن نفسك و ارسلنك للناس رسولا و كفى باللّه شهيدا (79) من يطع
الرسول فقد اطاع اللّه و من تولى فما ارسلنك عليهم حفيظا)) (80)
|
ترجمه آيات
مگر نديدى آن عده اى را كه در روزگارى كه قتال با كفار صادر نشده بود آرزوى صدورش
را مى كشيدند و تو، به ايشان مى گفتى : زنهار مبادا دست به شمشير زنيد، بلكه همچنان
نماز بخوانيد و زكات بدهيد تا استخوان بندى اسلام محكم گردد، ولى همين كه محكم شد و
فرمان قتال صادر گرديد جمعى از آنان دچار وحشت شدند، همان قدر كه از خدا مى ترسيدند
بلكه بيشتر از آن از مردم كفار ترسيدند و گفتند: پروردگارا چرا
جنگ را بر ما واجب كردى ؟ و چه مى شد اين دو روزه زندگى ما را به حال خود مى گذاشتى
؟
بگو زندگى دنيا اندك و همان دو روزى است كه گفتيد و زندگى آخرت براى كسى كه تقوا
پيشه كند بهتر است و شما حتى به مقدار تحك هسته خرما ستم نخواهيد شد (77).
هر جا كه باشيد مرگ شما را در مى يابد هر چند كه در بناهاى استوار و ريشه دار باشيد
اگر به آنان خيرى برسد مى گويند: اين از جانب خدا است و اگر شرى به آنها برسد مى
گويند: اين شر از تو است ، بگو همه از جانب خدا است ، اين گروه چه مرضى دارند كه به
هيچ وجه بنا ندارند چيزى (و از آن جمله مطلبى به اين سادگى ) را بفهمند (78).
آنچه از خوبى ها به تو برسد از طرف خداوند است و آنچه از بدى ها برسد از خود تو است
و ما تو را به عنوان رسولى به سوى مردم گسيل داشتيم و در شهادت بر حقانيت رسالت تو
خدا كافى است (79).
كسى كه رسول را اطاعت كند، خدا را اطاعت كرده و كسى كه روى بگرداند بايد بداند كه
ما تو را به نگهبانى آنان نفرستاده ايم (80).
بيان آيات
اين آيات متصل به آيات قبل مى باشند و همه يك سياق دارند و يك هدف را تعقيب مى
كنند. و اين آيات مشتمل است بر استشهاد به وضع طائفه اى ديگر از مؤ منين كه
ايمانشان ضعيف است ، و در آن اندرز و تذكرى هم هست به اينكه دنيا ناپايدار و نعمت
هاى آخرت پايدار و دائمى است ، و نيز در اين آيات حقيقتى از حقائق قرآنى را در خصوص
حسنات و سيئات بيان فرموده است .
ملامت افراد ضعيف از مسلمين كه به حكم قتال اعتراض
نمودند، و پاسخ به آنها
الم تر الى
الذين قيل لهم ... او اشد خشية
|
كلمه (كف الايدى - دست نگه داشتن
) كنايه است از خوددارى از جنگ ، چون قتلى كه در كارزار اتفاق مى افتد
به وسيله دست انجام مى شود، و اين گفتار دلالت دارد بر اينكه مؤ منين در صدر اسلام
و در آغاز امر از تعدى ها و ستم ها كه از كفار مى ديدند سخت در فشار بودند، و از
اينكه اجازه نداشتند با دشمنان بجنگند، و همچنان از كفار تو سرى بخورند، و ظلم
ببينند ناراحت بودند، لذا خدا اين آيه به آنان دستور مى دهد كه دست به شمشير نبرند،
و همچنان به اقامه شعائر دين (نماز و زكات ) بپردازند تا استخوان بندى دين محكم
شود، و نيروى مقابله با كفار را پيدا كنند، آن وقت است كه خداى تعالى به آنان اجازه
جهاد خواهد داد و اگر صبر نكنند، به همين امروز كه روز ضعف دين است دست به شمشير
ببرند، ساختمان دين متلاشى و اركانش منهدم و اجزاى آن متلاشى مى شود. بنابراين در
اين آيات مسلمانان را ملامت مى كند از اينكه آن روزى كه اسلام ضعيف بود، دائم چون و
چرا مى كردند، كه چرا به ما اجازه قتال داده نمى شود؟ ولى
همين كه اسلام نيرو گرفت ، و مسلمانان ماءمور به قتال شدند، طائفه اى از آنان از
كفار به همان مقدار كه از خدا مى ترسيدند و بلكه بيش از آن دچار وحشت شدند.
و قالوا ربّنا
لم كتبت علينا القتال ...
|
ظاهر اين جمله اين است كه عطف باشد بر جمله (اذا
فريق منهم ...)، مخصوصا اگر تغيير سياق
از فعل مضارع (يخشون الناس
) به ماضى : (قالوا)
را در نظر بگيريم ، اين عطف روشن تر به نظر مى رسد.
در نتيجه گوينده اى كه گفته بود: (ربنا
لم كتبت علينا القنال )، همان كسى است و
جزو همان كسانى است كه در روزگار ضعف اسلام ، لا ينقطع مى گفتند، كه
(چرا اجازه قتال نداريم ؛ و تا كى زير بار ظلم كفار برويم ؟)
و خداى تعالى هم در پاسخشان دستور نازل كرد كه : (كفوا
ايديكم )
البته اين احتمال را هم مى توان داد كه جمله : (ربنا
لم كتبت علينا القتال لولا اخرتنا الى اجل قريب )
حكايت باشد از زبان حال مسلمانان كذائى ، همچنان كه احتمال دارد زبان قال آنان
باشد، چون در قرآن كريم از اين قبيل عنايات هر نوعش استعمال شده است .
توجه بفرمائيد كه در حكايت گفتار مسلمانان كذائى كلمه
(اجل )
را توصيف كرد به صفت (قريب
)، و منظور از اين توصيف اين نبوده كه به ما بفهماند مسلمانان نامبرده
از خدا اجلى اندك و عمرى كوتاه درخواست كرده و خواسته اند بگويند:
(پروردگارا! چرا قتال و جنگ را بر ما واجب كردى و چرا اجازه ندادى در
عمرى كوتاه زندگى كنيم ؟) بلكه منظور از
اين توصيف اين است كه بفهمانند با اينكه :
(عمر آدمى در دنيا كوتاه و بى مقدار و
اندك است ، چرا خداى تعالى مضايقه كرد كه از اين عمر كوتاه بهره مند شويم و چرا با
دستور قتال اين عمر كوتاه را از ما سلب كرد؟)،
و اين كلام كه از مسلمانان كذائى صادر شده است منشاء آن علاقه اى بوده كه آنان به
زندگى در دنيا داشته اند در حالى كه اين زندگى در تعليم قرآنى متاعى است قليل كه
چند صباحى مورد بهره ورى قرار مى گيرد و سپس سريع از بين رفته ، اثرى از آن باقى
نمى ماند، و به دنبال آن زندگى آخرت است كه حياتى است باقى و حقيقى ، معلوم است كه
چنين حياتى از حيات دنيا بهتر است ، و به همين جهت در پاسخ مسلمانان كذائى همين
معنا را خاطرنشان ساخته فرمود: (قل متاع
الدنيا قليل ).
در اين جمله به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دستور مى دهد كه به افراد ضعيف
جوابى بدهد كه اشتباه آنان را روشن سازد. و خطا بودن اين نظرشان را (كه زندگى اندك
دنيا را بر كرامت جهاد و شرافت كشته شدن در راه آخرت ترجيح داده اند) توضيح دهد.
و حاصل اين پاسخ اين است كه اين مسلمانان جا دارد كه در ايمانشان رعايت تقوا (يعنى
حفظ خويشتن ) را بكنند و اگر با تقوا باشند، چون بين زندگى اندك و پشيز دنيا، و
زندگى آخرت مقايسه كنند زندگى آخرت را بهتر از زندگى دنيا مى يابند، پس جا دارد
آخرت را (كه بهتر است ) بر دنيا ترجيح دهند، چون فرض اين جا است كه مؤ من هستند و
در راه تقوا قرار گرفته اند، و مانند كفار نيستند كه در مقام تاءمين سعادت خود و
حفظ خويش از خطرها نباشند و معلوم است كه افراد مؤ منى كه در راه تقوا قرار دارند
راهى به جز ترس از خدا ندارند، اينان ديگر نمى توانند و معقول نيست كه از ظلم خدا
بترسند و به خاطر همين ترس ، دنياى خود را محكم بچسبند چون ايمان دارند كه خدا ظالم
نيست ، بلكه بايد از كفر و بى تقوائى خود بترسند.
با اين بيان روشن مى شود كه جمله : (لمن
اتقى ) از باب به كار بردن صفت در جاى
موصوف است ، تا در عين بيان حكم ، بر سبب حكم هم دلالت كند، و ادعا كند كه مورد حكم
از مصاديق و موارد آن سبب است ، و تقدير آيه : و (
خدا داناتر است ) چنين است : آخرت براى
شما بهتر است ، براى اينكه شما به خاطر ايمانتان بايد با تقوا باشيد و تقوا، سبب
رستگارى و رسيدن به خير و آخرت است ، پس اينكه فرمود:
(لمن اتقى )، جنبه كنايه اى
را دارد كه در آن نوعى تعريض باشد.
اين ما تكونوا
يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة
|
كلمه (بروج
) جمع كلمه (برج - به ضمه باء)
مى باشد و (برج
) به معناى آن بنائى است كه در چهار كنج قلعه ها بنا مى كنند و بنيان آن
را محكم مى كنند تا بتوانند در آن برجها دشمن را دفع كنند و اصل معناى اين كلمه
ظهور است و ( تبرج به زينت
) يعنى (اظهار زينت ) و همچنين (
بروج مشيدة ): (برجهاى سخت بنيان )
(مشيدة ) از (تشييد) بمعنى رفع و بلندى است كه اصل آن از (شيد) كه بمعنى (گچ ) مى
باشد چون به وسيله گچ بناها مرتفع و زينت داده مى شوند و به اين جهت تبرج و بروج
خوانده اند كه تبرج اظهار زينت است و برج از راه دور ظاهر و هويدا است ،پس
(بروج مشيدة ) معنايش بناهاى
محكم و بلندى است كه گفتيم در چهار كنج قلعه ها مى سازند تا افراد از شر دشمنان در
آن پناهنده شوند.
مرگ سرنوشتى محتوم است و با فرار از ميدان جنگ و جهاد
نمى توان از چنگ آن
رهايىيافت
و اين گفتار اساسش تمثيل است ، ساده تر بگويم مى خواهد مثالى بياورد براى امورى كه
به وسيله آنها آدمى خود را از ناملايمات و خطرها حفظ مى كند و حاصل معنا اين است كه
مرگ سرنوشتى است كه درك آن از احدى فوت نمى شود، هر چند كه شما به منظور فرار از آن
به محكم ترين پناهگاهها، پناهنده شويد، بنابراين ديگر جاى آن نيست كه توهم كنيد اگر
در جنگ و كارزار حاضر نشويد و يا به عبارت ديگر اگر خداى تعالى جنگ را بر شما واجب
نكرده بود شما از خطر مرگ رها مى شديد، و خلاصه مرگ به سراغتان نمى آيد، چون مرگ
شما به هر حال خواهد آمد.
آنچه بنى اسرائيل انجام داد شما مسلمانان هم خواهيد
كرد(ع )
و ان تصبهم حسنه
يقولوا هذه من عند اللّه ...)
اين دو جمله بيانگر دو لغزش ديگر از لغزشهاى مسلمانان كذائى است ، كه خداى تعالى از
طرف آنان حكايت مى كند به رسول گراميش (صلى اللّه عليه و آله ) و دستور مى دهد كه
به آنها پاسخ بدهد با بيانى كه حقيقت را (در خير و شرهائى كه به انسان مى رسد) براى
آنان روشن سازد.
|
اتصالى كه در سياق اين آيات هست اقتضا مى كند كه مسلمانان كذائى گوينده اين سخن
باشند، حال يا به زبان حالشان و يا با زبان ظاهرشان و اين اقوال و اعتراض ها از
فردى مسلمان ، نوظهور نيست ، براى اينكه موسى (عليه السلام ) هم با اعتراض هائى
نظير آن از ناحيه بنى اسرائيل روبرو شده بود و قرآن كريم آن را چنين حكايت مى كند:
(فاذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و ان تصبهم سيئه يطيروا بموسى و من
معه الا انما طائرهم عند اللّه و لكن اكثرهم لا يعلمون
)، و اين منطق غلط، از ساير امت ها در مورد پيامبرانشان نيز روايت شده ،
پس امت اسلام هم در پيمودن اين روش نادرست و رفتار غلط با پيامبرشان از ساير امت ها
كوتاه نيامدند و قرآن كريم هم درباره تشابه همه امت ها فرموده :
(تشابهت قلوبهم ).
و امت اسلام شبيه ترين امت ها به بنى اسرائيل است ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله
) نيز فرموده است : (بنى اسرائيل داخل
سوراخ هيچ سوسمارى نشدند مگر آن كه شما نيز داخل آن خواهيد شد).
و حاصل كلام اينكه هر عملى و رفتارى كه آنها كردند شما نيز خواهيد كرد، در سابق
رواياتى در اين معنا از طريق شيعه و سنى نقل كرديم .
بيشتر مفسرين در تفسير اين آيات دست به تمحل و چاره جوئى زده اند تا آن را مربوط به
مؤ منين ندانسته ، بلكه بگويند: مربوط است به خصوص يهود و يا منافقين و يا هر دو
طائفه ، ليكن خواننده عزيز توجه دارد كه سياق آيه اين چاره جوئى آقايان را دفع مى
كند.
و به هر حال آيه شريفه به سياقى كه دارد شهادت مى دهد بر اين كه مراد از حسنه و
سيئه چيرهائى است كه مى توان آن را به خداى تعالى نسبت داد و مسلمانان مورد بحث نيز
خودشان يكى از آن دو يعنى (حسنه
) را به خداى تعالى و ديگرى را كه (سيئه
)
است ، به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نسبت داده اند، پس معلوم مى شود منظور
از حسنه و سيئه اعمال خوب و بد نيست ، بلكه حوادث و پيشامدهاى خوب و بدى است كه اين
مسلمانان در اثر بعثت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ترفيع پايه هاى دين و نشر
دادن دعوت و آوازه آن به وسيله جهاد با آن روبرو شدند، به عبارتى روشن تر منظور از
حسنه ، فتح و فيروزى و غنيمت است (در صورتى كه در جنگ ها بر دشمن غالب آيند) و كشته
شدن و مجروح گشتن و گرفتار و اسير شدن است (در صورتى كه شكست بخورند) و اگر سيئه ها
را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نسبت مى دادند از باب تطّير (فال بد زدن )
بوده است و يا مى خواسته اند بگويند كه آن حضرت ضعف مديريت دارد و زمامدارى را
آنطور كه بايد نمى داند.
به همين جهت خداى تعالى به آن جناب دستور داد چنين پاسخشان دهد:
(كل من عنداللّه
)، (به ايشان بگو سرنوشت ها
چه خوب و چه بد آن از ناحيه خداى تعالى است )،
چون حوادثى است كه ناظم نظام عالم آن را رديف مى كند و ناظم نظام عالم ، تنها و
تنها خدا است واحدى شريك او نيست ، براى اينكه همه اشياء و موجودات هم در هستى خود
و هم در بقاى خود و هم در حوادثى كه برايشان پيش مى آيد، منقاد و تحت فرمان خداى
تعالى هستند و بس و آنطور كه قرآن كريم تعليم مى دهد، زمام هستى و شؤ ون هستى و
بقاى موجودات به دست غير او نيست .
سپس به عنوان تعجب از جمود فكرى و خمود فهم آنان كه نمى توانند اين حقيقت را درك
كنند مى پرسد: (فما لهولاء القوم
لايكادون يفقهون حديثا).
حسنات و خيرات از ناحيه خداى سبحان است و ناگواريها و
سيئات از ناحيه خود
انسانهااست و در عين حال همه حسن ات
ما اصابك من
حسنه فمن اللّه و ما اصابك من سيئة فمن نفسك
|
بعد از آنكه فرمود اينان به هيچ وجه چيزى نمى فهمند، براى اينكه حقيقت امر را بيان
كند خطاب را از آنان برگرداند، با اينكه در جمله :
(قل كل من عند اللّه
) روى سخن به آنان بود، روى سخن را از آنان برگردانيده و متوجه رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله ) كرد تا بفهماند آنان لياقت آن را ندارند كه مورد خطاب قرار
گيرند و آنگاه به بيان حقيقت حسنات و سيئاتى كه به آن جناب مى رسد از لحاظ مبداء و
منشاء آنها پرداخته ، خاطر نشان ساخت كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فى نفسه
و مستقلا خصوصيتى در اين حقيقت كه خود يكى از احكام وجودى و دائر بين همه و يا
حداقل دائر در بين انسانها است ندارد و حسنات و سيئات در بين همه انسانها جريان
دارد، چه مؤ من و چه كافر، چه صالح و چه طالح ، چه پيغمبر و چه غير آن .
پس حسنات كه عبارت شد از امورى كه انسان به حسب طبع خود آن را حسن و محبوب مى داند،
از قبيل : عافيت و نعمت و امنيت و آسايش همه از ناحيه خداى سبحان است ، و سيئات كه
عبارت شد از امورى كه انسان از آن تنفر دارد از قبيل : مرض و ذلت و فقر و مسكنت و
فتنه و ناامنى ، همه و همه منشاش خود انسانها هستند نه خداى سبحان ، و بنابراين آيه
شريفه (قريب المضمون
) به آيه زير است كه مى فرمايد: (ذلك
بان اللّه لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما با نفسهم و ان اللّه سميع
عليم ) و اين معنا كه حسنات مستند به
خداى تعالى و سيئات مستند به خلق باشد، منافات ندارد كه از يك نظر كلى هر دو قسم
مستند به خداى تعالى باشد كه ان شاء اللّه تعالى بيان اين عدم منافات خواهد آمد.
مى فرمايد: تو اى محمد از قبل ما هيچ سمتى ندارى ، جز اينكه رسول مائى و وظيفه تو
رساندن پيام است و شاءن تو همان رسالت است و بس ، غير از آن هيچ كارى ندارى و هيچ
اختيارى در امر خلق به دست تو نيست تا در خوش قدمى و بد قدمى اثرى داشته باشى و يا
سيئات و ضررهائى به طرف مردم بكشانى و يا حسنات و منافعى از آنان دور سازى .
اين مضمون آيه در آن دو نكته است : يكى رد قول كسانى كه گرفتارى ها و ناملايمات خود
را از بد قدمى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مى دانستند و دوم تعريضى است بر
اينگونه افراد كه مى گفتند: (هذه من عندك
): (اين بدبختى ما از ناحيه تو است ) و سپس در تاءييد اين رد و تعريض
فرمود: (و كفى باللّه شهيدا).
من يطع الرسول
فقد اطاع اللّه ...
|
اين جمله اسينافى است يعنى : جمله اى است از نو كه مطلب آيه سابق را كه مى فرمود:
(و ارسلناك للناس رسولا)
تاءكيد و تثبيت نموده ، در عين حال حكم آن آيه را تعليل مى كند، مى فرمايد: اينكه
گفتيم ما تو را به عنوان رسول فرستاديم و تو جز اين سمت را ندارى ، علتش اين است كه
هر كس تو را به آن جهت كه رسول مائى اطاعت كند، در حقيقت ما را اطاعت كرده و كسى كه
از تو اعراض كند، از ما اعراض كرده و ما تو را حافظ و نگهبان بر آنان نفرستاده ايم
.
از اين جا روشن مى شود كه جمله : (من يطع
الرسول ...) از قبيل به كار بردن صفت در
جاى موصوف است ، تا به اين وسيله به علت حكم اشاره شود، نظير اشاره اى كه گفتيم در
جمله (والاخرة خير لمن اتّقى و لا تظلمون
فتيلا) مى باشد. و بنابراين سياق كلام بر
استقامت خود جارى است و هيچ التفاتى در آن به كار نرفته و نبايد پنداشت كه سياق در
جمله : (ارسلناك ...)
كه سياق خطاب است در جمله : (من يطع
الرسول ...) به وسيله التفات مبدل بغيبت
شده و باز با التفاتى ديگر در جمله : (فما
ارسلناك ...) سياق مبدّل به خطاب شده است
، بلكه سياق به استقامت خود باقى است .
گفتارى در اينكه حسنات و سيئات مستند به خداى تعالى است
گفتارى درباره استناد حسنات و سيئات به خداى تعالى
به نظر مى رسد اولين بارى كه بشر به معناى حسن (زيبائى ) بر خورده از راه مشاهده
جمال در ابناى نوع خود بوده : يعنى بعضى از افراد همنوع خود را ديده كه در مقايسه
با افرادى ديگر، زيباتر است ، اندامى معتدل و اعضائى متناسب دارد و مخصوصا اگر اين
اعتدال اندام و تناسب اعضا در صورت باشد (كه براى بيننده محسوس تر است )، بشر بعد
از تشخيص زيبائى در همنوع خود به زيبائى هائى كه در ساير موجودات طبيعى است ، متوجه
شده و برگشت زيبائى بالاخره به اين است كه وضع موجود موافق باشد با آن مقصدى كه
طبعا در نوع آن هست .
مثلا زيبائى صورت يك انسان برگشتن به اين است كه هر يك از اعضاى صورت از چشم و ابرو
و گوش ، لب ، دهان ، گونه ، چانه و غيره طورى خلق شده باشند و يا به رنگى و صفتى
باشند كه هم تك تك آنها جا دارد آنطور باشد و هم هر يك نسبت به ديگرى جا دارد آنطور
باشد؛ در چنين وصفى است كه نفس و دل بيننده چنين صورت مجذوب آن مى شود و صورتى كه
چنين نباشد وصف جمال را ندارد و به جاى كلمه (جميل
)) كلمه (قبيح )) (زشت ، بد تركيب ) بر
آن صادق است تا ببينى از اين چند كلمه كدامش با اعتبار مورد نظر سازگارتر است .
بنابراين معنائى كه بر جميل و جمال كرديم ، زشتى و قبح و بد تركيبى و يا بطور كلّى
بدى ، معنائى عدمى خواهد بود، همچنانكه حسن و جمال معنائى است وجودى
(ساده تر بگويم ، زيبا به چيزى مى گويند: كه آنچه را بايد داشته باشد،
واجد باشد و زشت آن چيزى است كه آنچه را كه جا داشت دارا باشد، نداشته باشد.
بشر بعد از اين مرحله از تشخيص ، مساءله زشتى و زيبائى را توسعه داده ، از چهار
چوبه محسوسات خارج كرد و به افعال و معانى اعتبارى و عناوينى كه در ظرف اجتماع مورد
نظر قرار مى گيرد سرايت داد، آنچه از اين امور با غرض اجتماع يعنى سعادت زندگى بشر
و يا بهره مندى انسانها از زندگى سازگار است ، زيبا، خوب و پسنديده خواند و آنچه با
اين غرض سازگار نباشد، زشت ، بد و ناپسند ناميد؛ عدل و احسان را به كسى كه مستحق
احسان باشد و تعليم و تربيت و خيرخواهى و معانى ديگر از اين قبيل را حسنه و زيبا
خواند و ظلم و دشمنى و امثال آن را سيئه و زشت ناميد: براى اينكه دسته اول با سعادت
واقعى بشر و يا بهره مندى كامل او از زندگيش در ظرف اجتماع سازگار و دسته دوم
ناسازگار بود.
دائمى و ثابت بودن دسته اى از نيكيها و بديها
و اين قسم از حسن و زيبائى و مقابل آن يعنى قبح و بدى ، تابع آن فعلى است كه متصف
به يكى از اين دو صفت است ، تا ببينى فعل چه مقدار با غرض اجتماع سازگار و يا چه
مقدار ناسازگار است : بعضى از افعال حسن و خوبيش دائمى و ثابت است ، چون هميشه با
غرض اجتماع سازگار است ، مانند عدل ، و يا قبح و بديش دائمى و ثابت است چون ظلم .
بعضى ديگر از افعال ، حسن و قبحش دائمى نيست ، بلكه به حسب اختلاف احوال و اوقات و
مكان ها و مجتمعات مختلف مى شود مانند: خنده و مزاح كه نزد دوستان همقطار خوب و نزد
بزرگان بد است ، در مجالس سرور و جشن ها خوب و در مجالس ماتم و عزا و مساجد و معابد
زشت است و زنا و ميخوارگى كه در مجتمع غربى خوب و در مجتمع اسلامى زشت است .
پس با اين بيان روشن شد كه نبايد به سخن آن كسى گوش داد كه مى گويد: حسن و قبح كلى
و دائمى نيست و همواره در تغيير و دگرگونى است ، زيرا اين گوينده مفهوم را با مصداق
خلط كرده ، در مقام استدلال براى گفته خود گفته است : عدل و ظلم (كه از روشن ترين
مصاديق حسن و قبح است )، خوبى و بدى آنها دائمى نيست ، زيرا مى بينيم اجراى پاره اى
از مقررات اجتماعى در يك امّت عدل شمرده مى شود و در امّتى ديگر ظلم به حساب مى
آيد، مثلا شلاق زدن به مرد و زن زناكار در مجتمع اسلامى
(عدل ) است و در بين غربى ها
(ظلم ) مى باشد و مانند صدها
مثال ديگر.
پس از اين جا مى فهميم هيچ عنوانى نيست كه در همه احوال و اوقات و مجتمعات عدل و
عنوانى ديگر به همين كليّت ظلم باشد.
بيان نادرستى اين سخن اين است كه گفتيم : گوينده آن بين مفهوم و مصداق خلط كرده و
نفهميده كه در مثالى كه آورده غربى ها نيز عدل را خوب و ظلم را بد مى دانند، چيزى
كه هست تازيانه زدن به زناكار را مصداق ظلم مى دانند و كسى كه مثل اين گوينده ، فرق
ميان (مفهوم
) و (مصداق
)را تشخيص ندهد، ما نيز با او بحثى نداريم .
آرى انسان بر حسب تحول عواملى كه در اجتماعات دگرگون مى شود، اين معنا را مى پذيرد
كه همه احكام اجتماعيش يك باره و يا به تدريج دگرگون شود ولى هرگز حاضر و راضى نيست
كه وصف عدل از او سلب شود و از عدل برخوردار نگردد و داغ ظلم بر پيشانيش بخورد و يا
ظلمى را از ظالمى ببيند كه قابل توجيه و اعتذار نباشد و در عين حال از آن خوشش آيد
و اين بحث دامنه اى گسترده دارد كه اگر بخواهيم به همه جوانب آن بپردازيم از آنچه
مهم تر است ، باز مى مانيم .
گفتيم : بشر مفهوم حسن و قبح را گسترش داد تا آنجا كه افعال و معانى اعتبارى و
عناوين اجتماعى را هم شامل شد، حال مى گوئيم : بشر به اين مقدار اكتفا نكرد، بلكه
دامنه آن را گسترده تر كرد تا شامل حوادث خارجى و پيشامدهايى كه در طول زندگيش بر
حسب تاءثير عوامل مختلف پيش مى آيد بشود، حوادثى كه يا براى فرد پيش مى آيد و يا
براى اجتماع ، يا موافق ميل و آرزوى انسان و سازگار با سعادت فردى و يا اجتماعى است
، نظير عافيت و سلامتى و فراخى رزق و امثال آن كه آن را
(حسنات ) (خوبى ها) مى نامد و
يا ناسازگار است ، مانند بلا و محنت و فقر و بيمارى و ذلّت و اسارت و امثال آن كه
آن را (سيّئات
) مى خواند.
پس از آنچه كه گذشت روشن گرديد كه حسنه و سيّئه دو حالت و صفتند كه امور و افعال به
آن جهت كه رابطه اى با كمال و سعادت نوع يا فرد دارد به آن صفت ، متصف مى شوند،
ساده تر بگويم ، از آنچه گذشت روشن شد كه حسنه و سيئه دو صفت نسبى و اضافى است ، هر
چند كه در بعضى از موارد مثل : عدل و ظلم ثابت و دائمى است و در بعضى ديگر نظير
انفاق مال كه نسبت به مستحق حسن و نسبت به غير مستحق قبيح است .
و نيز روشن گرديد كه حسن همواره امرى است وجودى و قبح امرى است عدمى و عبارت است از
نبودن و يا نداشتن موجود آن صفت و حالتى را كه ملايم طبع و موافق آرزويش است ، و
گرنه خود موجود و يا فعل با قطع نظر از موافقت و مخالفت مذكور نه حسن است و نه قبح
، بلكه فقط (خودش ) مى باشد.
مثلا زلزله و سيل ويرانگر وقتى در سرزمين مردمى روى مى دهد، براى خود آن مردم زشت و
بد و قبيح هستند ولى براى دشمنان آن مردم نعمت و حسن و خوب مى باشند و در نظر دين
نيز هر بلاى عمومى كه بر سر دشمنان دين و مفسدين و فجّار و طاغيان بيايد سراء و
نعمت و خوب است و همان بلا اگر بر سر امّت مسلمان و مؤ من و مردم صالح بيايد، ضراء
و نقمت و بد است . و نيز خوردن طعام مثلا اگر از مال صاحب طعام باشد مباح است . و
همين عمل به عينه اگر از مال غير و بدون رضايت او باشد حرام است ، چون آن صفتى كه
بايد داشته باشد ندارد.
امتثال نهيى كه از ناحيه شارع از خوردن مال غير بدون رضايت او وارد شده و يا امتثال
امرى كه از آن ناحيه وارد شده به اينكه مردم مسلمان بايد اكتفا و قناعت كنند به آن
اموالى كه خداى تعالى حلال كرده است .
و نيز همخوابگى زن و مرد كه اثر آن ناشى از ازدواج باشد، حسنه و مباح است و اگر
نباشد، سيئه و حرام و بد است ، براى اينكه آن صفتى كه بايد داشته باشد يعنى موافقت
تكليف الهى را ندارد.
خيرات و حسنات عناوين وجودى و شرور و سيئات عناوين عدمى
مى باشند
بنابراين حسنات هر چه باشند عناوينى وجودى هستند، فعل و امر حسن آن امر و فعلى است
كه داراى عنوانى وجودى باشند و سيّئات عناوينى هستند عدمى و فعل و امر بد آن فعل و
امرى است كه آن عنوان وجودى را نداشته باشد و امّا متن عمل و نفس آن در دو حال خوب
و بد يكى است (اگر از نفس عمل عكس بردارند خوب و بد آن يكى خواهد بود).
از نظر قرآن كريم غير از خداى تعالى هر چيزى كه اسم (شى ء - چيز) بر آن اطلاق شود،
مخلوق خداى تعالى است ، مى فرمايد: (اللّه
خالق كل شى ء) و نيز مى فرمايد:
(خلق كل شى ء فقدره تقديرا) و
اين دو آيه خلقت را در تمامى چيزها اثبات مى كند.
از سوى ديگر در آيه شريفه : (الذى احسن
كل شى ء خلقه )، حسن و
نيكوئى را براى هر خلقت و هر چيز اثبات مى كند، البته منظور حسنى است كه لازمه خلقت
است و از آن جدائى نمى پذيرد بلكه دائر مدار آن است و هر جا آن باشد، اين نيز هست و
بر عكس .
بنابراين هر چيزى از عنوان حسن و خوبى ، آن مقدارى را دارد كه از خلقت وجود را دارد
و اگر در معناى (حسن
) به آن معنائى كه گذشت (دقت نموده و باريك بين باشيم ، اين معنا بيشتر
روشن مى گردد، چون حسن عبارت از موافقت و سازگارى شيئى حسن و خوب است با آن غرضى و
هدفى كه از آن چيز منظور است . و ما مى بينيم كه اجزاى هستى و ابعاض اين نظام عام
عالمى با يكديگر متوافق و سازگارند و حاشا كه رب العالمين چيزى را خلق كرده باشد كه
اجزاى آن با هم ناسازگار باشد، اين جزء آن جزء را باطل كند و آن ، اين را خنثى سازد
و در نتيجه و سرانجام غرضش از خلقت آن چيز حاصل نگردد و يا چيزى را خلق كند كه
مزاحم خود او شود و او را در رسيدن به غرض از خلقت آن چيز عاجز سازد، و يا اراده اى
كه از خلقت اين نظام عجيب و محير الفكر داشته ، باطل سازد، چگونه چنين احتمالى
درباره خداى تعالى ممكن است ؟ با اينكه خودش در معرفى خود فرموده :
(و هو القاهر فوق عباده )، و
نيز فرموده : (و ما كان اللّه ليعجره من
شى ء فى السموات و لا فى الارض انه كان عليما قديرا).
پس خداى تعالى مقهور چيزى نمى شود و چيزى او را در آنچه از خلقش و در بندگانش اراده
كند عاجز نمى سازد.
بنابراين هر نعمتى در عالم وجود حسنه و خوب است ، چون منسوب به خداى تعالى است و
ساخته او است ، همچنان كه هر سيئه ، هر بدى و بلائى نيز (هر چند كه از نظر نسبتى كه
بين موجودات برقرار است منسوب به خداوند تبارك و تعالى است ) سيئه و بد است و اين
آن حقيقتى است كه آيه مورد بحث آن را افاده نموده مى فرمايد:
(و ان تصبهم حسنه يقولوا هذه من عند اللّه ، و ان تصبهم سيئه يقولوا هذه
من عندك ، قل كل من عند اللّه ، فما لهولاء القوم لا يكادون يفقهون حديثا)
و در جاى ديگر مى فرمايد: (فاذا جاءتهم
الحسنه قالوا لنا هذه ، و ان تصبهم سيئه يطيروا بموسى و من معه الا انما طائرهم عند
اللّه و لكن اكثرهم لا يعلمون ) و از اين
قبيل آيات ديگر.
قرآن كريم سيّه و بلاهاى انسانها را به خودشان نسبت مى
دهد
اين از جهت (حسنه
) و اما از جهت (سيئه
) قرآن كريم سيئه و بلاهاى انسانها را به خود انسانها نسبت مى دهد، در
سوره مورد بحث مى فرمايد: ) ما اصابك من
حسنه فمن اللّه ، و ما اصابك من سيئة فمن نفسك )
و در سوره شورى مى فرمايد: ( و ما اصابكم
من مصيبة فبما كسبت ايديكم ، ويعفوا عن كثير).
و نيز در سوره انفال مى فرمايد: (ذلك بان
اللّه لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم
).
و نيز در سوره رعد مى فرمايد: (ان اللّه
لا يغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم )
و آياتى ديگر از اين قبيل .
توضيح مطلب اين است كه آيات قبل (همانطور
كه ملاحظه كرديد) اين بلاها و مصائب را
مانند حسنات امورى دانست كه خلقتشان حسن و نيكو است . و هيچ زشتى و بدى در خلقت
آنها نيست ، پس براى بد بودن آنها وجهى باقى نمى ماند، مگر اين توجيه كه با طبع
موجودى ديگر سازگار نيست ، مثلا خلقت عقرب خوب و حسنه است و بدى آن فقط به خاطر اين
است كه نيش آن با سلامتى و راحتى انسانها سازگار نيست ، پس بالاءخره برگشت ويرانگرى
سيل و نيش عقرب و مصائبى ديگر مثل آن به اين است كه خداى تعالى كه تاكنون نعمت
سلامتى را به فلان شخص داده بود، از امروز تا فلان روز اين عافيت را بوسيله گزيدن
عقرب از او گرفته ، و يا نعمت خانه واثاثى كه به شخص سيل زده داده بود، بعد از آمدن
سيل به او نداده است پس برگشت مصائب به امرى عدمى است و يا به عبارت ديگر به ندادن
خدا است كه خود امرى عدمى است و آيه زير اين معنا را كاملا روشن ساخته ، مى فرمايد:
(ما يفتح اللّه للنّاس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له من
بعده ، و هو العزيز الحكيم ).
اعطاء و انعام خداوند به مقدار ظرفيت و استحقاق هركس و
هر چيز است
آنگاه بيان مى كند كه امساك جود و يا ساده تر بگويم ندادن خدا نعمتى را به چيزى يا
به كسى ، يا زياد دادن ، يا كم دادن تابع و برابر مقدار ظرفيّتى است كه در آن چيز و
يا آن شخص است و بيش از آن مقدارى كه داده شده ، ظرفيت نداشته است ، همچنان كه خودش
در مثالى كه زده مى فرمايد: (انزل من
السماء ماء فسالت اوديه بقدرها).
و نيز فرموده : (و ان من شى ء الا عندنا
خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم )،
بنابراين خداى تعالى به هر كس و به هر چيز به آن مقدار كه ظرفيت واستحقاق دارد عطا
مى فرمايد كه تعيين اين مقدار در حيطه علم خود او است ، همچنانكه فرموده :
(الا يعلم من خلق و هو اللطيف الخبير).
و معلوم است كه نعمت و نقمت و بلا و رخاى هر چيزى به نسبت خود آن چيز است ، كه اين
را نيز در آيه زير بيان نموده مى فرمايد: (لكل
وجهه هو موليها) و معلوم است كه هر
موجودى به سوى وجهه اى روان است كه خاص خود او و غايتى مناسب به حال او است . اين
جا است كه خواننده محترم مى تواند حدس بزند كه (سراء)
و
(ضراء)،
(نعمت )،
(نقمت )،
(بلا) به اين انسان
(كه از نظر قرآن كريم در ظرف اختيار زندگى مى كند)
امورى است مربوط به اختيار خود انسان : براى اينكه انسان در صراطى واقع است كه آخر
اين صراط در صورت درست رفتن ، سعادت و در صورت نادرست رفتن ، شقاوت است و دخالت
اختيار آدمى در سلوك درست و نادرست قابل انكار نيست .
و قرآن كريم اين حدس شما را تصديق دارد و مى فرمايد:
(ذلك بان اللّه لم يك مغيرا نعمه انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم
) و به حكم اين آيه شريفه نيت هاى پاك و اعمال صالح در روى آورى نعمتى
كه به آدمى اختصاص مى يابد دخالت دارد و چون دخالت دارد وقتى كسى نيت و اعمال خود
را تغيير دهد خداى تعالى نيز رفتار خود را تغيير مى دهد و رحمت خود را از آنان
امساك مى كند، همچنانكه خودش فرمود: (و
ما اصابكم من مصيبه فبما كسبت ايديكم و يعفوا عن كثير)
كه به حكم اين آيه شريفه نيز اعمال انسانها در نزول آنچه بر سر آدمى نازل مى شود و
آنچه از مصائب كه به وى روى مى آورد دخالت دارند، و نيز مى فرمايد:
(ما اصابك من حسنة فمن اللّه و ما اصابك من سيئة فمن نفسك
).
و زنهار كه نپندارى كه خداى سبحان هنگامى كه اين آيه را به پيامبر گراميش (صلى
اللّه عليه و آله ) وحى مى نمود، اين حقيقت روشن را فراموش كرده و يادش رفته بود كه
قبلا با جمله (اللّه خالق كل شى ء)
و آيه : (الذى احسن كل شى ء خلقه
) آن را روشن ساخته و فرموده بود: كه هر چيزى كه به دست ما خلق شده فى
نفسه و قطع نظر از مزاحمتى كه ممكن است با چيز ديگر داشته باشد حسن است . زيرا خداى
تعالى منزه است از فراموشى و خود او فرموده : (و
ما كان ربك نسيا).
و نيز از قول موسى (عليه السلام ) حكايت كرده كه در برابر فرعون فرموده :
(لا يضل ربى و لا ينسى )،
بنابراين معناى اينكه در آيه مورد بحث فرمود: (ما
اصابك من حسنة ...) اين است كه آنچه از
حسنه و خير به تو مى رسد (كه البته هر چه
به تو برسد حسنه است ) از ناحيه خداى
تعالى است و آنچه از سيئه و شرور به تو برسد كه البته نسبت به حال تو سيئه و شر است
چون با مقاصد و آمال و خواست تو سازگار نيست و گر نه آن نيز براى خودش حسنه است ،
بايد بدانى كه نفس خودت به اختيار سوءش آن سيئه و آن شر را به سوى تو كشانيد، و با
زبان حال آن را از خداى تعالى درخواست كرد، و خداى تعالى بزرگتر از آن است كه
ابتداء شرى و يا ضررى متوجه تو بسازد.
آيه مورد بحث همانطور كه قبلا گفتيم هر چند خطاب را متوجه شخص رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله ) كرده ليكن معناى آن عمومى و شامل همه مردم است و به عبارت ديگر اين
آيه مانند دو آيه ديگر يعنى آيه شريفه (ذلك
بان اللّه لم يك مغيرا...) و آيه شريفه
(و مااصابكم من مصيبة ...) در
صدد بيان مطلبى عمومى است و در عين اينكه متكفل خطاب فردى است ، خطاب در آن خطابى
اجتماعى نيز هست : براى اينكه مجتمع انسانى براى خود كينونتى انسانى و اراده اى
اختيارى دارد غير آن كينونت و اختيارى كه فرد دارد.
پس مجتمع ، كينونت و وجودى دارد، كه گذشتگان و آيندگان از افراد در آن مستهلك هستند
و به همين جهت نسل موجود از آن مؤ اخذه مى شود به سيئات گذشتگان و مردگان مؤ اخذه
مى شوند به سيئات زندگان ، و افرادى كه اقدامى به گناه نكرده اند مؤ اخذه مى شوند
به گناهان افرادى كه مرتكب گناه شده اند و...
با اينكه اين مؤ اخذه به حسب حكمى كه تك تك افراد دارند هرگز صحيح نيست ، پس معلوم
مى شود اجتماع هم براى خود كينونتى دارد و ما در سابق (يعنى در جلد دوم اين كتاب
آنجا كه درباره احكام اعمال بحث مى كرديم ) مطالبى در
اين باره ايراد كرديم .
وجه خطاب به شخص رسول الله صلى الله عليه و آله در:
(ما اصابك
...)
آيه مورد بحث كه خطاب را متوجه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) كرده از اين بابت
بوده كه آن جناب در جنگ (احد)
صدمه ها ديد: زخمى در صورت مباركش وارد آمد، دندانهاى شريفش شكست ، مسلمانانى كشته
و زخمى شدند و خود آن جناب مستحق چنين مصائبى نبود، چون پيامبرى معصوم بود. مع ذلك
در اين آيه مصائب را مستند به خود آن حضرت كرده و در آياتى ديگر مستند به مجتمع
مسلمانان نموده و توجيهش اين است كه آنجا كه مصائب به مجتمع نسبت داده شده ، چون كه
مجتمع فرمان خدا و رسول را مخالفت كردند و اين مخالفت باعث سيئه و مصيبت شد: مصيبت
وسيئه اى كه دست مجتمع آن را به بار آورد، مجتمعى كه آن جناب هم در آن قرار داشت و
آنجا كه به شخص شريف آن حضرت نسبت داده شده است .
لذا از اين رو است كه آن جناب مسؤ وليتى را قبول فرموده كه از همان آغاز كار معلوم
بود كه اين مصائب و سيئات را در پى دارد و آن مسؤ وليّت نبوّت و دعوت بشر به سوى
خداى تعالى است بر بصيرت ، پس اين مصائب در حقيقت نسبت به آن جناب جنبه محنت الهيه
و نعمتى را دارد كه صاحبش را به درجاتى بالا مى برد.
و اين تنها امت اسلام نيست كه قرآن كريم مصائبش را مستند به خودش مى داند بلكه از
نظر قرآن كريم هر مصيبتى و بلائى كه برهر قومى نازل شود، مستند به اعمال آن قوم است
و ما ايمان داريم كه قرآن كريم جز به حق نظر نمى دهد و از نظر قرآن آنچه خيرات و
حسنات به قومى برسد از ناحيه خداى سبحان است .
بله در اين ميان آيات ديگرى هست كه چه بسا پاره اى از حسنات را تا اندازه اى به
اعمال انسانها نسبت دهد، از آن جمله آيات زير است ، توجه بفرمائيد:
(و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا
عليهم بركات من السماء)،
(و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون
)، (و ادخلناهم فى رحمتنا
انهم من الصالحين ) و آيات قرآنى در اين
معنا بسيار است .
به جز اينكه خداى سبحان در كلام مجيدش خاطرنشان مى سازد كه هيچ خلقى از خلائقش بر
هيچ هدفى از اهدافش نمى رسد و به سوى هيچ خيرى از خيراتش راه نمى يابد مگر به
تقديرى كه خداى تعالى برايش مقدر كرده ، و مگر از راهى كه او پيش پايش بگذارد، در
اين باره مى خوانيم : (الذى اعطى كل شى ء
خلقه ثم هدى )،
(و لو لا فضل اللّه عليكم و رحمته ما زكى منكم من احد ابدا)،
با در نظر گرفتن اين دو آيه و آيات قبل معناى ديگرى براى مساءله مورد بحث (يعنى اين
كه چگونه حسنات مستند به خداى تعالى است ؟) به دست مى آيد و آن اين است كه انسان
داراى هيچ حسنه اى نمى شود مگر آنكه خداى تعالى به او تمليك كند و او را به آن حسنه
برساند، بنابراين حسنات هر چه هست از خداى تعالى است و سيئات از انسانها است و با
در نظر گرفتن اين حقيقت معناى آيه مورد بحث كه مى فرمايد:
(ما اصابك من حسنه فمن اللّه و ما اصابك من سيئة فمن نفسك ...)
روشن مى گردد.
پس حسنات از يك نظر از آن خدا است ، براى اين كه خالق آنها خدا است و حسنات هر چه
باشند مخلوق او هستند، و از سوى ديگر گفتيم : كه خلقت با حسن ، لازم و لا ينفك
يكديگر بوده و از نظر ديگر باز از آن خدا است ، چون حسنات خيراتند و خيرات به دست
خدا است و غير خداى تعالى كسى مالك آن نيست مگر آنكه او به وى تمليك كرده باشد.
و هيچ نوع از انواع سيّئات به ساحت قدس او مستند نيست ، براى اين كه به آن جهت كه
سيئه است خلق نشده و كار خداى تعالى خلقت و آفريدن است و سيئه به بيانى كه گذشت ،
خلقت بردار نيست ، چون امرى عدمى است ، مثلا اگر انسانى دچار سيّئه اى باشد در
حقيقت فاقد رحمتى از طرف خداى تعالى است و اين فقدان هم مستند به اعمال گذشته او
است ، او كارى كرده كه نتيجه اش اين شده كه خداى تعالى رحمت خود را نسبت به او
امساك نموده است . و امّا (سيئة
) و (حسنه
) به معناى معصيّت و اطاعت در سابق يعنى در تفسير آيه شريفه
(ان اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا...)
در جلد اول اين كتاب گفتيم كه استناد هر دو به خداى تعالى به چه معنا است .
و تو خواننده محترم اگر در تفسير آيه مورد بحث به كتب تفاسير مراجعه كنى به اقوالى
مختلف و آرا و هوا و هوسهاى گوناگونى برخورد مى كنى و نيز انواع و اقسام اشكالاتى
را خواهى ديد كه مبهوت مى گردى و من اميد آن دارم به همين مقدار كه ما در اينجا در
اختيارت گذاشتيم براى تو و براى هر كسى كه بخواهد در كلام خداى تعالى تدبّر كند،
كافى باشد.
چيزى كه هست اين تذكّر را نبايد از ياد برد كه جهات بحث بايد از يكديگر تفكيك شود و
نيز بايد با عرف و اصلاحى كه قرآن كريم براى خود در معناى حسنه و سيئه و نعمت و
نقمت دارد آشنا بود و نيز بايد بين شخصيّت فردى و شخصيّت مجتمع فرق گذاشت و بين آن
دو خلط نكرد تا نتيجه بحث به دست آيد.
بحث روايتى
(درباره شاءن نزول آيه مربوط به استنكاف
ازقتال ، بلايا و محنت ها، نسبت به مؤ من و...)
در تفسير در المنثور در ذيل آيه : (الم
تر الى الذين قيل لهم كفوا...) آمده كه
نسائى ، ابن جرير، ابن ابى حاتم ، حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى (در كتاب
سنن خود) از طريق عكرمه و از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : عبد الرحمان بن عوف
به اتفاق چند نفر از رفقايش نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمدند و عرضه
داشتند: يا نبى اللّه ! ما در ايامى كه مشرك بوديم ، براى خود عزتى و آبروئى داشتيم
و همينكه ايمان آورديم ، ذليل شديم ، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: من
ماءمور به عفو شده ام و لذا شما اجازه نداريد با كفار جنگ كنيد، ولى همينكه از مكه
به مدينه كوچ كردند و خداى تعالى آنها را ماءمور به هجرت نمود، در آنجا دستور داد
كه با كفار قتال كنند ولى همين افرادى كه آن روز اعتراض داشتند كه چرااجازه قتال
ندارند؟ از اطاعت خدا و رفتن به جنگ سر باز زدند، و خداى تعالى درباره آنان اين آيه
را نازل فرمود: (الم تر الى الذين قيل
لهم كفوا ايديكم ...).
و در همان كتاب است كه عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر از قتاده روايت كرده اند
كه در تفسير آيه فوق گفته است :
جمعى از اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در روزگارى كه در مكه زندگى مى
كردند و هنوز رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هجرت نفرموده بود، عجله مى كردند در
جنگيدن و به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) عرضه مى داشتند: به ما اجازه بده
حداقل بيل هاى خود را برگيريم و با مشركين بجنگيم كه سركوب كردن آنان آنقدر براى ما
آسان است كه حاجت به شمشير نداريم .
سپس قتاده اضافه كرده كه براى ما چنين ذكر كرده اند كه عبدالرحمان بن عوف هم از آن
افراد بوده و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) ازاين كار آنها را نهى مى فرمود و
اظهار مى داشت : من ماءمور به اين كار نيستم ، همينكه هجرت كردند و ماءمور به قتال
شدند، همين افراد از جنگيدن خوددارى ورزيدند و در باره اين دستور كارى كردند كه
اينك از نظر شما مى گذرد، خداى تعالى درباره آنان مى فرمايد:
(قل متاع الدنيا قليل و الاخره خير لمن
اتقى و لا تظلمون فتيلا).
و در تفسير عياشى از صفوان بن يحيى از ابى الحسن (عليه السلام ) روايت آمده كه
فرمود: خداى تعالى فرموده است : اى پسر آدم به مشيت من بود كه تو صاحب مشيت شدى ،
مى خواهى و مى گوئى و به قوّت من بود كه نيرومند شدى ، و توانستى واجبات مرا انجام
دهى ، به نعمت من بود كه نيرومند بر نافرمانى من شدى ، آنچه از حسنه به تو برسد از
ناحيه خدا است و آنچه از سيئه به تو اصابت كند از ناحيه خودت است ، چون من سزاوارتر
به حسنات تو از خود تو هستم و تو سزاوارتر از من به سيئات خود هستى ، چون من از
آنچه مى كنم باز خواست نمى شوم و خلائق از آنچه مى كنند بازخواست مى شوند.
مؤ لّف : در جلد اول اين كتاب در تفسير آيه : (ان
اللّه لا يستحيى ان يضرب مثلا) اين روايت
را به عبارتى ديگر نقل كرديم و پيرامون معناى آن بحث كرديم .
و در كافى به سند خود از عبد الرحمان بن حجاج روايت شده كه گفت : نزد امام صادق
(عليه السلام ) سخن از بلاهاى عموم مردم و بلاى مخصوص مؤ من رفت ، فرمود: از رسول
خدا (صلى اللّه عليه و) پرسيدند: بلاى چه كسى در دنيا شديدتر است ؟ فرمود: اول
انبيا و سپس آنكه شبيه تر از سايرين به انبيا است و بعد از آن ، هر كس به هر مقدار
كه به انبيا شباهت داشته باشد، به آن مقدار بلا خواهد داشت و بعد از طبقه انبيا و
اولياء هر مؤ منى به مقدار ايمانش و حسن اعمالش به بلا مبتلا مى شود.
بنابراين هر كس ايمانش صحيح و عملش نيكو باشد، بلاى او شديدتر است و هر كس ايمانش
سخيف و عملش ضعيف باشد بلاى او كمتر است .
مؤ لّف : و يكى از روايات معروف در اين باب كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )
است كه فرموده : (الدنيا سجن المؤ من و
جنه الكافر)، (دنيا زندان مومن و بهشت
كافر است ). و نيز در كافى به چند طريق از امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام )
روايت شده كه فرموده اند: خداى عزّوجلّ وقتى كه بنده اى را دوست بدارد، به وسيله
بلاهاگوشت بدنش را آب مى كند. و نيز در همان كتاب از امام صادق (عليه السلام )
روايت آمده كه فرمود: مؤ من در حقيقت به منزله كفّه ميزان است : هر قدر كفّه ايمانش
زياد و سنگين شود، به همان نسبت بلاى او زياد و سنگين مى شود.
و باز در همان كتاب از امام باقر (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: خداى عزّوجلّ
همواره مراقب مؤ من است ، همانطور كه يك انسان در سفر همواره به ياد خانواده خويش
است ، و خداى عزّوجلّبلا را به سوى مؤ من هديه مى فرستد، همانطور كه انسان مسافر
براى خانواده اش هديه مى آورد، خداى تعالى بنده مؤ منش را از لذائذ پرهيز مى دهد و
پرستارى مى كند، آن چنانكه يك طبيب ، بيمار خود را از لذائذى پرهيز مى دهد و
پرستارى مى كند.
و نيز در همان كتاب از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى تعالى از ميان بندگانش به آن بنده اى كه وى در
مال و در بدن او بهره اى ندارد، حاجتى ندارد.
و در كتاب (علل
) از علّى بن الحسين از پدرش حسين بن على (عليهماالسلام ) روايت آمده كه
فرمودند: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: اگر مؤ من بر قله كوهى باشد،
خداى تعالى كسى را بر آزار او مى گمارد، تا در برابر آن آزار پاداشش دهد.
و در كتاب (تمحيص
) از امام صادق (عليه السلام ) روايت آمده كه فرمود: غم و اندوه مؤ من
تمام شدنى نيست ، مگر وقتى كه همه گناهان او را از بين ببرد، و از همان جناب روايت
ديگرى آمده كه فرمود: بر مؤ من هيچ چهل شبى نمى گذرد مگر آنكه پيشامدى او را
اندوهگين مى سازد تا به ياد پروردگارش بيفتد.
و در نهج البلاغه آمده كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود: اگر كوهى مرا دوست
بدارد فرو مى ريزد و نيز فرمود: كسى كه ما اهل بيت را دوست بدارد، بايد براى بلاها
جامه گشادى تهيه كند.
مؤّلف : ابن ابى الحديد در شرح اين كلام امام (عليه السلام ) گفته است : از رسول
خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت صحيح آمده كه آن جناب به على (عليه السلام )
فرمود: هيچ كسى تو را دوست نمى دارد مگر آنكه داراى ايمان باشد و هيچ كس تو را دشمن
نمى دارد مگر آنكه داراى نفاق است .
و نيز از آن جناب روايت شده كه فرمود: آمدن بلا به سوى مؤ من ، از جريان آب از
بلندى به پستى ، سريع تر است و اين دو مقدمه نتيجه اى قطعى و صادق دست مى دهند و آن
اين است كه اگر كوهى على بن ابى طالب (عليه السلام ) را دوست بدارد، متلاشى مى شود،
اين بود گفتار ابن ابى الحديد.
خواننده عزيز بداند كه اخبار در اين معانى بسيار زياد است ، و همه آنها بيان قبلى
ما را تاءييد مى كند.
و در (درالمنثور)
است كه ابن منذر و خطيب از ابن عمر روايت كرده اند كه گفت : (روزى ) با چند نفر از
اصحاب نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بوديم ، فرمود: اى آقايان ! آيا مى
دانيد كه من فرستاده خدا به سوى شما هستم ؟ همه گفتند: بله ، فرمود: آيا مى دانيد
كه خداى تعالى در كتابش نازل كرده كه هر كس مرا اطاعت كند، خداى را اطاعت كرده ؟
گفتند: بله ، شهادت مى دهيم كه هر كس تو را اطاعت كند، خداى را اطاعت كرده و اينكه
طاعت او طاعت تو است ، فرمود: براى اينكه يكى از مصاديق طاعت خدا، طاعت اين فرمان و
اين گفتار من و نشانى اطاعت كردنتان از من اين است كه امامان خود را اطاعت كنيد،
حتى اگر نشسته نماز خواندند، شما نيز همگى نشسته نماز بخوانيد.
مؤّلف : اينكه فرمود: (حتى اگر نشسته
نماز بخوانند...) كنايه از اطاعت بدون
چون و چرا و كمال پيروى از آنان است .
آيات 84 81 نساء
|