تفسير الميزان جلد ۴
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۱۲ -
(و نيز سخن رحم
در عرش مشبه است ، يعنى تشبيه شده به صداى نامبرده و صداى نامبرده مشبه به ، و وجه
شبه وجود ارتعاش در هر دو مورد است هم در سخن عرش و هم در آهن ).
و اينكه فرمود: پس ندا مى دهد: (بار الها
وصل كن با كسى كه مرا وصل كرده و قطع كن با كسى كه مرا قطع كرده ...)
حكايت معنا و فحواى عملى است كه صله رحم انجام مى دهد و آن پناهنده شدن به عرش و
يارى خواستنش از آن مقام است و در رواياتى بسيار آمده كه صله رحم عمر را زياد مى
كند و قطع رحم آن را قطع مى سازد و در سابق در جلد دوم عربى اين كتاب آنجا كه احكام
اعمال را شرح مى داديم بحثى پيرامون روابط اعمال با حوادث خارجى گذشت و در آنجا
گفتيم كه : مدير اين نظام كه در عالم جارى است ، اين نظام را به سوى اغراضى و
هدفهائى شايسته سوق مى دهد. نه به بيهودگى و عبث ، و اين معنا را تا ابد مهمل
نخواهد گذاشت و هر گاه جزئى و يا اجزائى از عالم و يا از نظام آن گسيخته و فاسد شد،
بلافاصله آن خرابى و فساد را اصلاح مى كند يا به اينكه همان را اصلاح كند و يا آنكه
آن جزء را به كلى از بين ببرد و جزئى ديگر در جايش قرار دهد، و كسى كه قطع رحم مى
كند با خدا در تكوين او جنگ مى كند، خداى تعالى اگر راه اصلاح فراهم شد اصلاحش مى
كند و گرنه عمرش را قطع و ناتمام مى سازد، و اما اينكه انسان امروز توجهى به اين
حقيقت نكرده ، و ايمانى به آن و به امثال آن ندارد، ضرر به جائى نمى زند، و نظام
عالم را زير و رو نمى كند، و دليل بر آن نمى شود كه چنين حقيقتى وجود ندارد براى
اينكه آنقدر دردهاى بى درمان به طرف جثمان بشريت هجوم آورده كه ديگر به او نوبت نمى
دهد درد قطع رحم را درك كند. پس بگو حس بشريت از درك اين حقيقت عاجز شده ، نه اينكه
اين حقيقت ، حقيقت نباشد و بر عكس خيال باشد، نه ، بلكه حس بشر فراغت پيدا نمى كند
كه درد عذاب قطع رحم را احساس كند.
سوره نساء، آيات 2 _ 6
و آتوا اليتامى
اموالهم و لا تتبد لوا الخبيث بالطيب و لا تاكلوا اموالهم الى اموالكم انه كان حوبا
كبيرا (2) و ان خفتم الا تقسطوا فى اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و
ثلاث و رباع فان خفتم الا تعدلوا فواحده او ما ملكت ايمانكم ذلك ادنى الا تعولوا
(3) و آتوا النساء صدقاتهن نحله فان طبن لكم عن شى ء منه نفسا فكلوه هنيئا مريئا
(4) و لا توتوا السفهاء اموالكم التى جعل اللّه لكم قياما و ارزقوهم فيها و اكسوهم
و قولوا لهم قولا معروفا (5) و ابتلوا اليتامى حتى اذا بلغوا النكاح فان انستم منهم
رشدا فادفعوا اليهم اموالهم و لا تاكلوها اسرافا و بدارا ان يكبرو او من كان غنيا
فليستعفف و من كان فقيرا فلياكل بالمعروف فاذا دفعتم اليهم اموالهم فاشهدوا عليهم و
كفى باللّه حسيبا (6)
|
ترجمه آيات
و اموال يتيمان را پس از بلوغ به دست آنها بدهيد و مال بد و نامرغوب خود را به خوب
و مرغوب آنها تبديل مكنيد و اموال آنان را به ضميمه مال خود مخوريد كه اين گناهى بس
بزرگ است (2).
اگر بترسيد كه مبادا درباره يتيمان مراعات عدل و داد نكنيد پس آن كس از زنانرا به
نكاح خود در آوريد كه شما را نيكو و مناسب با عدالت است : دو يا سه يا چهار (نه
بيشتر)
و اگر بترسيد كه چون زنان متعدد گيريد راه عدالت نپيموده و به آنها ستم كنيد پس
تنها يك زن اختيار كرده و يا چنانچه كنيزى داريد به آن اكتفا كنيد كه اين نزديكتر
به عدالت و ترك ستمكارى است (3)
و مهر زنان را در كمال رضايت و طيب خاطر به آنها بپردازيد پس اگر چيزى از مهر خود
را از روى رضا و خشنودى به شما بخشيدند برخوردار شويد كه آن شما را حلال و گوارا
خواهد بود (4)
اموالى كه خدا قوام زندگانى شما را به آن مقرر داشته به تصرف سفيهان مدهيد و از
مالشان (بقدر لزوم ) نفقه و لباس به آنها دهيد (و براى آن كه از آنها آزار نبينيد)
با گفتار خوش آنان را خرسند كنيد (5).
يتيمان را آزمايش نمائيد تا هنگامى كه بالغ شده و تمايل به نكاح پيدا كنند، آنگاه
اگر آنها را دانا به درك مصالح زندگانى خود يافتيد اموالشان را به آنها باز دهيد و
به اسراف و عجله مال آنها را حيف و ميل مكنيد بدين انديشه كه مبادا كبير شوند (و
اموالشان را از شما بگيرند) و هر كس از اولياى يتيم دار است به كلى از هر قسم تصرف
در مال يتيم خوددارى كند و هر كس كه فقير است در مقابل نگهبانى آن مال ، به قدر
متعارف ارتزاق كند پس آنگاه كه يتيمان بالغ شدند و مالشان را رد كرديد هنگام رد مال
به آنها بايد گواه گيريد براى حكم ظاهر، ولى در باطن
(علم حق ) و
(گواهى خدا) براى محاسبه خلق
كافى است .
بيان آيات
اين آيات هم تتمه آيات قبل است ، و هم توطئه و مقدمه است كه در ابتداى سوره آمده تا
زمينه را براى بيان احكام ارث (مسائل مهمى از احكام ازدواج از قبيل تعدد زوجات و
اينكه چند طايفه محرمند و نمى شود با آنان ازدواج كرد) فراهم سازد.
و اين دو باب از بزرگترين و با عظمت ترين ابواب قوانين حاكمه در جامعه انسانى است
چون عظيم ترين اثر را در تكون و هستى دادن به جامعه و بقاى آن دارند، اما مساءله
نكاح براى اينكه بوسيله آن وضع تولدها و فرزندان روشن مى شود، و معلوم مى گردد فلان
شخص از اجزاى اين مجتمع است يا نه ، و چه عواملى در تكون او دست داشته ، و اما ارث
از مهمترين عامل تشكل يافتن جامعه است ، براى اينكه ارث ثروت موجود در دنيا را كه
اساس زندگى جامعه و بنيه مجتمع بشرى در زندگى و بقا است تقسيم مى كند.
و به همين مناسبت آيات مورد بحث ، در ضمن بيان دو جهت نامبرده از زنا و هر ازدواج
نامشروع و نيز از خوردن مال يكديگر به باطل نهى فرموده و راه كسب مشروع را منحصر در
تجارت ناشى از رضاى طرفين دانسته و همين جا است كه دو اصل اساسى و گرانقدر از امورى
كه مجتمع را تشكل مى دهد تاءسيس مى شود، اصلى در امر توليد مثل و اصلى ديگر در امر
مال و اين دو امر از مهمترين امورى است كه باعث تشكل جامعه مى شود.
و از همين جا روشن مى شود كه چرا و به چه عنايت براى بيان اين احكام در اول سوره آن
زمينه چينى را كرد و بدون مقدمه مساءله انتشار نسل بشر از يك زن و مرد را پيش كشيد،
آنگاه به بيان احكامى پرداخت كه مربوط به اجتماع انسانى است ، احكامى كه اصول و
فروع اجتماع بشر بستگى به آن دارد، آرى ، منصرف كردن مردم از سنت هاى غلط اجتماعى
كه بدان عادت كرده و افكارشان با آن پرورش يافته ، گوشت و خونشان با آن روئيده ،
نياكانشان بر آن سنت ها مرده اند و اخلاقشان بر آن نمو و رشد نموده اند، كارى است
دشوار و در نهايت دشوارى .
پس تشريع احكام نامبرده نيازمند به آن مقدمه و زمينه چينى بود تا بتدريج افكار را
متوجه غلط بودن سنت هاى جاهليشان بكند و اين معنا وقتى روشن مى شود كه خواننده
محترم در وصف و حالتى كه عالم بشريت عموما و عالم عربى خصوصا (كه سرزمينشان محل
نزول قرآن بود) در آن دوره داشت ، دقت و تاءمل كند، آنگاه برايش روشن مى گردد كه
چرا احكام نامبرده را بدون مقدمه بيان نكرد و چرا قرآن در همه احكام خود طريقه
تدريج را طى نموده و آياتش به تدريج نازل گرديده است .
گفتارى پيرامون جاهليت اولى
قرآن كريم روزگار (عرب قبل از اسلام و
متصل به ظهور اسلام ) را روزگار
(جاهليت
) ناميده و اين نام گزارى علتى جز اين
نداشته است كه اشاره كند به اينكه حاكم در زندگى عرب آن روز، تنها و تنها جهل بوده
، نه علم و در تمامى امورشان باطل و سفاهت بر آنان مسلط بوده است نه حق و استدلال .
عرب جاهليت به طورى كه قرآن كريم حكايت مى كند چنين وصفى داشتند كه :
(يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه ، افحكم الجاهليه يبغون ، اذ جعل
الّذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهليه ، و لا تبرجن تبرج الجاهليه الاولى
).
عرب در آن ايام در سمت جنوب ، مجاور با حبشه بود كه مذهب نصرانيت داشتند و در سمت
مغرب ، مجاور بود با امپراطورى روم كه او نيز نصرانى بود و در شمالش مجاور بود با
امپراطورى فرس كه مذهب مجوس داشت و در غير اين چند سمت عرب هند و مصر قرار داشت كه
داراى كيش وثنيت بودند و در داخل سرزمينشان طوايفى از يهود بودند و خود عرب داراى
كيش وثنيت بود و بيشترشان زندگى قبيله اى داشتند و همه اينها كه گفته شد، يك اجتماع
صحرائى و تاءثيرپذير برايشان پديد آورده بود، اجتماعى كه هم از رسوم يهوديت در آن
ديده مى شد و هم از رسوم نصرانيت و مجوسيت ، و در عين حال مردمى سر مست از جهالت
خود بودند، همچنانكه قرآن كريم در باره آنان فرموده :
(و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل
اللّه ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون ).
از اين جهت كه بگذريم عشاير عرب كه مردمى صحرانشين بودند علاوه بر زندگى پستى كه
داشتند اساس زندگى اقتصاديشان را جنگ و غارت تشكيل مى داد، ناگهان اين قبيله بر سر
آن قبيله مى تاخت و دار و ندار او را مى ربود و به مال و عرض او تجاوز مى كرد، در
نتيجه امنيتى و امانتى و سلمى و سلامتى در بين آنان وجود نداشت ، منافع از آن كسى
بود كه زورش بيشتر بود و قدرت و سلطنت هم از آن كسى كه آن را به دست مى آورد.
اما مردان عرب ، فضيلت و برترى در خونريزى و حميت جاهلية و كبر و غرور و پيروى
ستمگران و از بين بردن حقوق مظلومان و دشمنى و ستيز با ديگران و قمار، شراب ، زنا،
خوردن ميته ، خون و خرماى گنديده و فاسد بود.
و اما زنان از تمامى مزاياى مجتمع بشرى محروم بودند، نه مالك اراده خود بودند و نه
مالك عملى از اعمال خود، و نه مالك ارثى از پدر و مادر و برادر، مردان با آنان
ازدواج مى كردند، اما ازدواجى بدون هيچ حد و قيدى ، همچنانكه در يهود و بعضى از
وثنى ها ازدواج به اين صورت بوده و با اين حال زنان به اين كار افتخار مى كردند و
هر كسى را كه دوست مى داشتند به سوى خود دعوت مى كردند در نتيجه عمل زنا و
ازدواجهاى نامشروع از قبيل ازدواج زنان شوهردار بين آنان شايع شد و از عجايب زنان
آن روز اين بود كه چه بسا لخت و مادرزاد به زيارت خانه كعبه مى آمدند.
و اما فرزندان عرب جاهليت تنها ملحق به پدران بودند و اگر در خردسالى پدر را از دست
مى دادند، ارث نمى بردند و ارث خاص فرزندان كبير بود و از جمله چيزهائى كه به ارث
برده مى شد همسر متوفا بود و زنان و فرزندان خردسال چه پسر و چه دختر از ارث محروم
بودند.
البته اگر فرزندان كبيرى در بين نبود اولاد صغار ارث مى بردند و ليكن باز
خويشاوندان نيرومند ولى يتيم مى شدند و اموال او را مى خوردند و اگر يتيم دختر مى
بود با او ازدواج مى كردند تا اموالش را ببلعند، بعد از آنكه همه اموالش را مى
خوردند آن وقت طلاقش مى دادند، در آن حال نه مالى داشت تا قوت لايموتى براى خود
فراهم كند و نه ديگر كسى رغبت مى كرد با او ازدواج نمايد و شكمش را سير سازد و
ابتلاى به امر ايتام از هر حادثه ديگرى در بين عرب بيشتر مايه نابسامانى بود براى
اينكه در اثر جنگهاى پى در پى و غارتگريها، طبعا آدم كشى شايع بود كه در نتيجه يتيم
عرب هم زياد مى شده .
و يكى از بدبختى ها كه گريبانگير اولاد عرب بوده ، اين بود كه به دست پدر خود كشته
مى شد، زيرا بلاد عرب خراب و اراضى آن خشك و باير بود، زراعتى نداشتند و بيشتر
اوقات مردمش گرفتار قحطى و گرانى مى شدند به اين جهت پدران از ترس تهى دستى ،
فرزندان خود را مى كشتند! و دختران را زنده به گور مى كردند و بدترين خبر و وحشت
زاترين بشارت اين بود كه به او بگويند همسرت دختر آورده است !.
اما وضع حكومت در ميان عرب :
در اطراف شبه جزيره عربستان غالبا ملوكى تحت حمايت قويترين امپراطوريهاى همجوار و
يا نزديك ترين آنها يعنى ايران در طرف شمال و روم در سمت غرب و حبشه در طرف شرق ،
حكومت مى كردند.
و اما اواسط اين سرزمين از قبيل مكه و يثرب و طائف و غيره در وضعى نظير
(جمهوريت )
زندگى مى كردند كه البته جمهوريت نبود، عشاير صحرانشين در صحرا و حتى در داخل شهرها
و قرا، با حكومت رئيس قبيله و شيوخ اداره مى شد و چه بسا كه وضع آنان به سلطنت هم
كشيده مى شد.
اين وضع هرج و مرج عجيبى به وجود آورده بود كه در هر عده و طايفه اى از عرب به شكلى
و به رنگى ظاهر مى شد و هر ناحيه از نواحى شبه جزيره به شكلى از رسوم عجيب و غريب و
اعتقادات خرافى جلوه مى كرد.
بر همه اين عوامل بدبختى و شقاوت اين درد بى درمان را نيز اضافه كن كه حتى در
شهرهاى اين سرزمين سواد و دانش وجود نداشت ، تا چه رسد به قبيله ها و عشاير.
بعد از گفتگو پيرامون همه اين مطالب - كه درباره احوال ، اعمال ، عادات ، و رسوم
حاكم در بين عرب بود _ امور ديگرى از سياق آيات قرآنى و خطابهائى كه در آن به عرب
شده ، به طور واضح استفاده مى شود، لذا خوانندگان را توصيه مى كنم كه اين آيات و
خطابها را و بياناتى را كه قرآن كريم در مكه و سپس در مدينه و بعد از شوكت يافتن
اسلام به عرب كرده و به اوصافى كه در آن آيات ، عرب را به آن توصيف نموده و امورى
كه قرآن عرب را به خاطر آن امور توبيخ و مذمت كرده و نهى هائى را كه در اين مدت (با
نرمى و يا به خشونت ) به عرب كرده ، به دقت مورد نظر قرار دهند كه اگر مجموع اينها
را مورد دقت قرار دهند، خواهند ديد كه آنچه ما درباره عرب تذكر داديم ، درست بوده
است .
علاوه بر اينكه تاريخ هم همه اين مطالب را ضبط كرده و از جزئيات ، تفاصيلى را ذكر
نموده كه در بيان ما نيامده بود، چون بناى ما، بيان آيات كريم و همچنين بنابر
اختصارگوئى است . كوتاهترين كلمه و در عين حال وافى ترين بيان براى افاده همه
مطالبى كه از وضع عرب آورديم ، همان كلمه
(جاهليت )
و تعبير از آن ايام به (عهد جاهليت
) است كه همه معانى گذشته بطور اجمال در اين كلمه خوابيده و مندرج است ،
و اين بود وضع جهان عرب در آن روز.
وضع اقوام و ملل ديگر در دوران جاهليت
قرآن كريم درباره اقوام ديگر از قبيل : روم ، فرس ، حبشه ، هند و ديگران ، كه
پيرامون عرب زندگى مى كردند سخنى جز بطور اجمال درباره آنان ندارد، اما اهل كتاب
يعنى يهود و نصارا و آنها كه ملحق به اهل كتاب هستند آن روز در مناطق نامبرده زندگى
مى كردند، و اجتماعاتشان بر مبناى قانون اداره نمى شد، بلكه بر محور خواسته هاى
مستبدانه فردى دور مى زد، افرادى به عنوان پادشاه ، رئيس ، حاكم و عامل بر آنان
حكمرانى مى كردند، در نتيجه مى توان گفت : كه اهل كتاب در آن روزگاران به دو طبقه
حاكم و محكوم تقسيم مى شدند طبقه حاكمى كه فعال ما يشاء بود و با جان و مال و عرض
مردم بازى مى كرد و طبقه محكومى كه قيد بردگى طبقه حاكم را به گردن انداخته و در
برابر او تن به ذلت داده بود، نه در مال خود امنيتى داشت و نه در ناموسش و نه حتى
در جانش و در اراده اش . از هيچ آزادى اى برخوردار نبود، نمى توانست چيزى بخواهد
مگر آنچه را كه مافوقش اجازه دهد.
و اين طبقه حاكمه علماى دين يهود و نصارا را به طرف خود جلب نموده و طرفدار خود
كرده بودند و با حاملان شرع ائتلافى پديد آورده بودند، (و با اين وسايل يعنى با زور
و تزوير) زمام دلهاى عامه و افكارشان را به دست گرفته بودند و در حقيقت حاكم واقعى
در دين مردم نيز همين طبقه بودند.
علماى دين چيزى به حساب نمى آمدند، پس طبقه حاكمه هم در دين مردم حكم مى راندند و
هم در دنياى آنان ، گاهى با زبان و قلم علما اراده خود را بر آنان تحميل مى كردند و
گاهى با شلاق و شمشيرشان .
طبقه محكوم از آنجا كه امكانات مادى و قدرت و نيروى غالب گشتن نداشتند به دو طبقه
تقسيم مى شدند، روابط اين دو طبقه هم در بين خود، همان روابطى بوده كه دو طبقه اول
با هم داشتند (براى اينكه مردم ، بر آن دين و سنتى در مى آيند كه پادشاهان آنها بر
آن دين باشند) در نتيجه عامه مردم هم به دو طبقه تقسيم مى شدند: يكى
(ثروتمندان خوشگذران و عياش )
و ديگرى طبقه (ضعيف و عاجز و برده
) و سرانجام طبقه ضعيف هم به دو طبقه (ضعيف
) و (ضعيف تر)
تقسيم مى شدند تا مى رسيد به دو طبقه
(مرد خانه )
و (اهل خانه
) (زن و فرزند) و همچنين در طبقه (زن
) و (مرد)،
مردان در همه شؤ ون زندگى داراى حريت اراده و عمل بودند و طبقه زنان از همه چيز
محروم و در اراده و عمل تابع محض مردان و خادم آنان بودند و هيچگونه استقلال (حتى
اندك هم ) نداشتند.
جامع تمامى اين حقايق تاريخى جمله كوتاه : (و
لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون اللّه )
در آيه زير است كه مى فرمايد: (بگو اى اهل
كتاب ! بشتابيد به سوى كلمه اى كه ما و شما (هر دو) در آن شركت داريم و آن اين است
كه به جز خدا را نپرستيم و هيچ چيزى را براى او شريك نگيريم و بعضى از خودمان را به
جاى خدا ارباب بعضى ديگر ندانيم اگر اين دعوت را پذيرفتند كه هيچ و اگر روى
گرداندند بگوئيد: پس شاهد باشيد كه ما تسليم خدائيم )
و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) همين آيه را در نامه اى كه به هرقل امپراطور
روم نوشتند، در آن درج كردند و بعضى گفته اند: اين آيه را براى بزرگان مصر و حبشه و
پادشاه ايران و رئيس نجران نيز نوشتند.
و همچنين آيات زير هر يك اشاره به گوشه اى از آن حقايق تاريخى دارند:
(يا ايها النّاس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل
لتعارفوا ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم )
(كه در مقابل زر و زور و تزوير تنها ملاك برترى را تقوا معرفى نموده
(مترجم ) ).
(بعضكم من بعض فانكحوهن باذن اهلهن
) كه در اين آيه دعوت مى كند به اينكه با كنيزان و دوشيزگان ازدواج
كنند، (انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكرا
و انثى بعضكم من بعض ) كه زنان و مردان را
يكسان مورد حكم قرار داده است .
و اين بود تاريخ زندگى اهل كتاب در دوران جاهليت . اما غير اهل كتاب كه در آن روز
عبارت بودند از: بت پرستان و پرستندگان چيرهاى ديگر، وضع آنها بسيار بدتر و شوم تر
از وضع اهل كتاب بود، آياتى هم كه در احتجاج و استدلال عليه آنان در قرآن كريم هست
كشف مى كند از اينكه اين گروه از مردم ، در دوران قبل از اسلام بسيار بدبخت تر و در
تمامى شؤ ون حيات محروم تر از اهل كتاب بودند و از سعادت هاى زندگى بوئى نبرده
بودند از آن جمله آيات زير است :
(و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان
الارض يرئها عبادى الصالحون ان فى هذا لبلاغا لقوم عابدين و ما ارسلناك الا رحمه
للعالمين قل انما يوحى الى انما الهكم اله واحد فهل انتم مسلمون فان تولوا فقل
آذنتكم على سواء).
(و اوحى الى هذا القرآن لا نذركم به و من
بلغ ).
دعوت اسلامى چگونه ظاهر گرديد؟
وضع جامعه انسانى در آن روز يعنى در عهد جاهليت همين بود كه متوجه شدى كه مردم
يكسره به سوى باطل رو كرده بودند و فساد و ظلم در تمامى شؤ ون زندگيشان سلطه يافته
بود، حال در چنين جوى دين توحيد (كه دين حق است )
مى خواهد بيايد و حق را بر مردم حاكم كند و آن را بطور مطلق و در همه شؤ ون بشريت
بر بشر ولايت دهد تا دلهاى بشر را از لوث شرك پاك گرداند و اعمالشان را پاكيزه سازد
و جامعه هايشان را كه فساد در آن ريشه دوانده و شاخه و برگ زده بود و ظاهر و باطن
جامعه را تباه ساخته بود، اصلاح نمايد.
و كوتاه سخن اينكه : خداى تعالى مى خواهد بشر را به سوى حق صريح هدايت كند و نمى
خواهد بيهوده بار تكليفشان را سنگين تر سازد او مى خواهد بشر را پاك كند و سپس نعمت
خود را بر آنان تمام سازد. پس آنچه كه مردم قبل از دين توحيد بر آن بودند باطل محض
بود و آنچه دين توحيد به سوى آن مى خواند نقطه مقابل باطل بود و اين دو (حق و باطل
) دو قطب مخالفند حال آيا از باب اينكه (هدف
وسيله را توجيه مى كند)! جايز است به خاطر
رسيدن به هدف يعنى از بين بردن اهل باطل با يك دسته از آنان پيمان بست ؟ و بوسيله
آن گروه باطل بقيه آنان را اصلاح نمود؟ يا خير؟ و آيا به خاطر حرصى كه نسبت به ظهور
حق داريم ، مى توانيم آن را به هر وسيله اى كه بوده باشد تحقق بخشيم ؟ همچنانكه
بعضى اينگونه اظهار نظر كرده اند؟ و يا خير؟.
بعضى گفته اند كه مى توانيم چنين روشى را پيش بگيريم ، چون اهميت هدف مقدمه و وسيله
را توجيه مى كند، (مثل اينكه بخواهى و ناگزير شوى براى نجات غريقى كه نامحرم است و
در شرف هلاكت قرار گرفته ، دست به بدنش بزنى (مترجم
) ).
دعوت اسلامى بر مبناى (حق
صريح ) است و نمى تواند با مقدمات
ووسائل باطل به هدف برسد
و اين همان مرام سياسى است كه سياستمداران در رسيدن به هدف بكار مى برند و بسيار كم
ديده مى شود كه اين روش از رساندن به هدف و غرض تخلف كند، از هر بابى كه جارى شود
نود درصد آدمى را به مقصد مى رساند، الا اينكه در يك باب جارى نيست و آن باب
(حق صريح ) است ، همان بابى كه
دعوت اسلامى تنها آن راه را دنبال مى كند و تنها راه صحيح هم همين راه است ، براى
اينكه هدف زائيده مقدمات و وسايل است و چگونه ممكن است مقدمات باطل حق را بزايد و
به آن نتيجه بخشد و يا چگونه ممكن است بيمار سالم بزايد با اينكه فرزند مجموعه اى
است گرفته شده از پدر و مادرى كه او را به وجود آورده اند؟.
آرى سياست هدف و خواستى جز اين ندارد كه بر حريف خود سلطه و سيطره پيدا كند و گوى
سبقت را از او ربوده و صدارت و تفوق و در نتيجه تمتع بهتر، از زندگى را خاص خود
سازد حال از هر راهى كه باشد و به هر نحوى كه پيش آيد، چه خير باشد و چه شر، چه حق
باشد، و چه باطل ، و سياست تنها چيزى را كه هدف خود نمى داند حق است ، برخلاف دعوت
حقه دين كه جز حق هدفى ندارد و با اين حال اگر خود اين دعوت در كار خودش متوسل به
باطل شود، باطل را امضا كرده و آن را به كرسى نشانده و در نتيجه دعوت به باطل مى
شود نه دعوت به حق .
و براى اين حقيقت در سيره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه طاهرين از اهل
بيتش عليهم السلام مظاهر بسيارى ديده مى شود و پروردگارش نيز به همين روش دستورش
داده و در موارد متعددى كه اصحابش آن جناب را وادار مى كردند به اينكه با دشمن سازش
و مداهنه كند (آياتى نازل شده و آن جناب را از مساهله با باطل در امر دين هر چند
اندك باشد نهى فرمود، از آن جمله آيات زير است كه مى فرمايد:
(قل يا ايها الكافرون لا اعبد ما تعبدون و
لا انتم عابدون ما اعبد و لا انا عابد ما عبدتم و لا انتم عابدون ما اعبد، لكم
دينكم ولى دين ).
و نيز با لحنى تهديدآميز مى فرمايد: (و لو
لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا اذا لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات
).
و نيز مى فرمايد: (و ما كنت متخذ المضلين
عضدا) و در قالب مثالى بسيار وسيع المعنى
مى فرمايد: (والبلد الطيب يخرج نباته باذن
ربه ، و الذى خبث لا يخرج الا نكدا).
و چون حق با باطل مخلوط نگشته و با آن ائتلاف نمى كند، لذا خداى سبحان آن جناب را
دستور مى دهد براى اينكه در زير بار سنگين رسالت از پاى در نيايد، طريق رفق و مدارا
را پيش بگيرد و به سوى هدف به تدريج قدم بر دارد تا هم دعوتش بهتر پيش برود و هم
مردمى كه آنان را دعوت مى كند پذيراتر شوند و هم دين خدا كه به سويش دعوت مى كند و
اين دستور را از سه جهت صادر فرموده :
اول : از جهت معارف حقه و قوانين تشريع شده اى كه دين خدا مشتمل بر آنها است و هر
يك شاءنى از شؤ ون جامعه بشرى را اصلاح مى كند و يا ريشه يكى از مبادى فساد را قطع
مى سازد، چون مساءله تعويض عقايد باطله يك ملت و جايگزين كردن عقايدى حقه در ميان
آنان از دشوارترين كارها است ،
مخصوصا وقتى آن عقايد باطل ريشه در اخلاق و اعمال آنان دوانده و عادات و رسومى بر
آن عقايد مستقر شده باشد و مردم (خلف ها بعد از سلف ) قرنها داراى اخلاق و اعمال و
عادات و رسومى بوده باشند كه همه از عقايدى باطل منشاء گرفته باشد و باز مخصوصا اين
دشوارى چند برابر مى شود زمانى كه دعوت حقه دين ، عمومى باشد و بخواهد در تمامى شؤ
ون زندگى آن ملت دخالت نمايد، آن قدر فراگير باشد كه همه حركات و سكنات ظاهر و باطن
، شب و روز فقير و غنى افراد جوامع را بدون استثنا فرا گيرد (همچنانكه دعوت اسلام
چنين است ) و معلوم است كه تصور ايجاد چنين انقلابى در عقايد عموم مردم و در آداب و
رسوم و همه شؤ ون زندگى آنان چقدر دهشت آور است ، و يا محال عادى است .
دشوارى اين امر و مشقت آن در اعمال بيشتر از اعتقادات است ، براى اينكه انس بشر به
عمل و عادتش به آن و لمس حوائجش با آن زيادتر و مقدم تر بر اعتقادات است ، علاوه بر
اينكه عمل براى حس او محسوس تر است و در جائى كه معارضه واقع شود بين عقايد و
اعمالش ، اگر اعمالش مطابق با شهواتش باشد. عمل را مقدم بر عقايد مى دارد مثلا فلان
زناى لذتبخش را مرتكب مى شود، هر چند كه با عقايدش سازگار نباشد و به همين جهت است
كه مى بينيم دعوت دين اسلام در همان روزهاى اول همه عقايد حقه را يكجا پيشنهاد كرد
و هيچ ترسى به خود راه نداد، ولى قوانين و شرايع مربوط به اعمال را يك كاسه و يك جا
بيان ننمود، بلكه در طول بيست و سه سال نزول وحى ، به تدريج يكى يكى بيان فرمود.
تدريجى بودن دعوت اسلام و نزول آيات قرآنى با ترتيبى
هدفمند
و خلاصه اينكه اسلام در مواقع دعوت آنچه را مى خواست القا كند، راه تدريج را انتخاب
كرد تا طبع مردم از پذيرفتن آن گريزان نباشد و نيز دلها درباره اينكه اجزاى دعوت با
يكديگر ارتباط دارند و در رديف كردن آنها كه كدام مقدم است و كدام مترتب بر كدام
است دچار تزلزل نگردد، تمام اين مطالب را كه گفتيم براى كسى كه در اين حقايق تاءمل
و تدبر كند روشن است چرا كه مى بيند آيات قرآنى در القاى معارف الهيه و قوانين
تشريع شده ، مختلف است ، بعضى در مكه نازل شده و بعضى در مدينه ، آنهائى كه در مكه
نازل شده نوعا مطالب را بطور اجمال و سر بسته بيان كرده و آنها كه مدنى است يعنى
بعد از هجرت پيامبر اكرم (صلى اللّه عليه و آله ) در مدينه نازل شده ، مطالب را
بطور تفصيل و شكفته بيان نموده و به جزئيات همان احكامى كه در مكه نازل شده ، بود
پرداخته و مجملات همان احكام را بيان مى كند، مثلا در آيه زير كه در مكه نازل شده ،
اجمال توحيد و معاد را از اصول عقايد اسلام و تقوا و عبادت را از دستورات عملى اش
خاطرنشان كرده ، مى فرمايد: (كلا ان
الانسان ليطغى ان راه استغنى ، ان الى ربك الرجعى ارايت الذى ينهى عبدا اذا صلى ،
ارايت ان كان على الهدى ، او امر بالتقوى ارايت ان كذب و تولى ، الم يعلم بان اللّه
يرى ).
و نيز در آيه ديگرى كه اوايل بعثت نازل شده ، مى فرمايد:
(و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها، قد افلح من زكيها و قد خاب
من دسيها).
و نيز فرموده : (قد افلح من تزكى و ذكر
اسم ربه فصلى ) و باز در آيات نازل شده در
اوايل بعثت فرموده : (قل انما انا بشر
مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد، فاستقيموا اليه و استغفروه و ويل للمشركين ،
الّذين لا يوتون الزكوة و هم بالاخره هم كافرون ، ان الّذين آمنوا و عملوا الصالحات
لهم اجر غير ممنون ).
و در بيان اجمالى نواهى و سپس اوامر شرعى فرموده :
(قل تعالوا اتل ما حرم ربّكم عليكم ان لا
تشركوا به شيئا، و بالوالدين احسانا و لا تقتلوا اولادكم من املاق ، نحن نرزقكم و
اياهم و لا تقربوا الفواحش ما ظهر منها و ما بطن و لا تقتلوا النفس التى حرم اللّه
الا بالحق ، ذلكم وصيكم به لعلكم تعقلون و لا تقربوا مال اليتيم الا بالتى هى احسن
، حتى يبلغ اشده ، و اوفوا الكيل و الميزان بالقسط، لا نكلف نفسا الا وسعها، و اذا
قلتم فاعدلوا، و لو كان ذا قربى ، و بعهد اللّه اوفوا، ذلكم وصيكم به لعلكم تذكرون
و ان هذا صراطى مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله ، ذلكم وصيكم
به لعلكم تتقون ).
اگر خواننده محترم به سياق اين چند آيه شريفه نظر كند مى بيند كه چگونه در اول
(نواهى شرعيه ) را به طور
اجمال مى شمارد و در ثانى به شمردن (اوامر
شرعيه ) مى پردازد. دسته اول را بعد از
شمردن تحت يك عنوانى قرار مى دهد كه هيچ انسان با شعور و حتى عقل هيچ انسان عامى
نمى تواند منكر آن گردد و آن عنوان جامع كلمه : (فاحشه
زشت و پليد و عمل شرم آور است كه هر انسانى به لزوم اجتناب و خوددارى از آن اقرار
دارد و همچنين دسته دوم (اوامر) را تحت يك عنوان جامع قرار مى دهد كه باز هيچ انسان
با شعورى در لزوم عمل به آن ترديد ندارد و آن جامع عبارت است از كلمه :
(
صراط مستقيم ) چون هر انسانى به حكم غريزه
اش اين را درك مى كند كه اگر جامعه بر صراط مستقيم اجتماع كنند و هر دسته اى چون
گله بى چوپان يك كوره راه را پيش نگيرند و از يك ديگر جدا نشوند، از تفرقه و ضعف
و وقوع در هلاكت و مرگ ايمن خواهند شد.
پس قرآن كريم در اين بياناتش از غرائز دعوت شدگان به دين كمك گرفته و به همين جهت
بوده كه وقتى مى خواهد كلمه (فاحشه
) را تفصيل دهد، عقوق والدين و بدى به پدر و مادر و كشتن اولاد و كشتن
مردم بى گناه و خوردن مال يتيم و امثال اينها را نام مى برد كه عواطف غريزى هر
انسانى دعوت به اجتناب از آنها را تاءييد مى كند چرا كه عاطفه بشرى از اين گونه
كارها نفرت دارد و از اين اعمال بيزار است و در حال عادى هرگز حاضر نيست مرتكب اين
گونه جرائم و معاصى شود، البته نظير اين آيات كه ديديد آيات ديگرى هست كه خود
خواننده اگر اهل تدبر باشد به آنها دست مى يابد.
و به هر حال پس آيات مكى كارش دعوت به مجملات (از احكام است : مجملاتى كه بعدا در
آيات مدنى تفصيل و توضيح داده مى شود، و با اين حال خود آيات مدنى هم خالى از اين
تدرج و چند مرحله اى نيست و چنين نيست كه تمامى احكام و قوانين دينى در مدينه طيبه
يك روزه نازل شده باشد بلكه در مدينه هم به تدريج نازل گرديده است .
تشريع حكم حرمت شرب خمر نمونه بارز بيان تدريجى احكام
عملى
كافى است كه خواننده محترم براى نمونه در آيات مربوط به حرمت مى گسارى كه قبلا هم
به آن اشاره شد دقت بفرمايد كه براى اولين بار فرموده :
(و من ثمرات النخيل و الاعناب تتخذون منه سكرا و رزقا حسنا)
كه در اين آيه (كه البته در مكه نازل شده ) اشاره كرده است كه شراب رزق خوب نيست و
سپس در آيه اى ديگر كه آن نيز در مكه نازل شده مى فرمايد:
(قل انما حرم ربى الفواحش ماظهر منها و ما بطن و الاثم
)... و بيان نكرده كه
(اثم ) چيست و نفرمود شرب خمر
يكى از موارد (اثم
) است تا در دعوت خود راه ارفاق را پيش گرفته باشد، چون عادت به كار هر
قدر هم كه زشت باشد دل كندن از آن آسان نيست و شرب خمر از عاداتى بوده است كه عرب
بشدت به آن تمايل داشته و گوشت و پوستش با آن روئيده و استخوانش با آن سفت شده است
،
ولى در اولين آيه اى كه در مدينه درباره شرب خمر نازل شد بيان كرد كه شرب خمر و
قمار از مصاديق اثم مى باشند و فرمود: (يسئلونك
عن الخمر و الميسر، قل فيهما اثم كبير و منافع للناس و اثمهما اكبر من نفعهما)،
باز در اين آيه مى بينيد كه لحن ، لحن مدارا و خيرخواهى است .
و سپس در سوره اى ديگر، آخرين سخن را درباره شرب خمر بيان فرموده :
(يا ايها الّذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من
عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون ، انما يريد الشيطان ان يوقع بينكم العداوه و
البغضاء فى الخمر و الميسر، و يصدكم عن ذكر اللّه و عن الصلوه فهل انتم منتهون
).
نظير اين بيان تدريجى را در حكم ارث ملاحظه مى كنيد كه در آغاز رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله ) بين اصحابش دو نفر دو نفر عقد اخوت برقرار كرد و دستور داد هر برادر
خوانده اى از برادر خوانده اش ارث ببرد و به او ارث بدهد تا زمينه را براى حكمى كه
به زودى در مساءله ارث تشريع مى شود فراهم سازد بعد از جريان عقد اخوت آنگاه آيه
ارث نازل شد كه : (و اولوا الارحام بعضهم
اولى ببعض فى كتاب اللّه من المؤ منين و المهاجرين )،
پس حال كه مى خواهيد به يكديگر ارث بدهيد و از يكديگر ارث ببريد ارحام شما مقدم بر
ساير مؤ منين و مهاجرين هستند، و بنابراين اكثر احكامى كه بوسيله احكامى ديگر نسخ
شده اند از اين باب بوده اند.
پس در همه اين موارد و نظاير آن دعوت اسلام در اظهار احكام خود و اجراى آن راه
تدريج را پيش گرفته و رعايت ارفاق را نموده چون حكمت اقتضا مى كرده تكليف بطور آسان
بر بشر عرضه شود تا مردم بخوبى و با حسن قبول با آن مواجه گردند و مى بينيم كه خود
قرآن درباره نزول خودش فرموده : (و قرآنا
فرقناه لتقراه على النّاس على مكث و نزلناه تنزيلا)
و اگر قرآن كريم يك باره نازل مى شد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) هم همه
شرايعش را يك باره براى مردم مى خواند و بايد هم مى خواند چون در آيه :
(و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم
) فرموده بود كه ما ذكر _ قرآن _ را بر تو نازل كرديم تا براى مردمش
بخوانى و بيان كنى كه چه چيز بر آنان نازل شده ، در نتيجه همه معارف اعتقادى و
اخلاقى و كليات احكام عبادتى و قوانين جارى در معاملات و سياسات و... را يك باره
براى مردم بيان مى كرد، بطور يقين فهم مردم كشش آن را نمى داشت و حتى تصورش را هم
نمى توانست بكند تا چه رسد به اينكه آن را بپذيرد و عمل هم بكند و همه آن دستورات
را بر قلب و اراده و اعضا و جوارح خود حاكم سازد.
بدين جهت بود كه آيات و دستوراتش به تدريج نازل شد تا زمينه را براى امكان قبول دين
و جايگير شدن آن در دلها فراهم سازد و در اين باب ضمن ايراد سؤ ال و جوابى فرموده :
( و قال الّذين كفروا لو لا نزل عليه
القرآن جمله واحده كذلك لنثبت به فوادك و رتلناه ترتيلا).
تذكر اين نكته هم لازم است كه سلوك از اجمال به تفصيل و رعايت تدريج در القاى احكام
خدا به سوى مردم جنبه ارفاق به مردم و حسن تربيت و رعايت مصلحت را دارد، نه جنبه
مداهنه و سازشكارى ، و فرق بين اين دو روشن است .
رعايت تدريج در دعوت از حيث انتخاب مدعوين
دوم : رعايت تدريج از حيث انتخاب مدعوين است كه اسلام رعايت ترتيب را در ميان مردم
نموده ، همه مى دانيم كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) مبعوث بود به تمامى بشر،
بدون اينكه دينش انحصارى و دعوتش اختصاص به قومى يا به مكانى و يا به زمانى معين
داشته باشد (و معلوم است كه مرجع اختصاص مكانى و زمانى هم در حقيقت به همان اختصاص
قومى است ) و دليل اين عموميت دعوت آيات زير است كه مى فرمايد:
(قل يا ايها النّاس انى رسول اللّه اليكم
جميعا الذى له ملك السّموات و الارض ).
و نيز مى فرمايد: (و اوحى الى هذا القرآن
لانذركم به و من بلغ ) و نيز مى فرمايد:
(و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين
).
دليل ديگر اين معنا تاريخ است كه حكايت مى كند آن جناب يهود را با اينكه بنى
اسرائيل بودند و از نژاد عرب نبودند و همچنين روم و ايران و حبشه و مصر را با اينكه
غير عرب بودند دعوت به اسلام فرمود و از معروفين صحابه اش سلمان فارسى از عجم و مؤ
ذنش بلال از حبشه و صهيب از روم بود.
پس عموميت نبوت و رسالتش در زمان حياتش جاى هيچ ترديد نيست آيات قبلى هم به عموميتى
كه دارند همه زمانها و همه مكانها را شامل مى شوند.
از اين هم كه بگذريم آيات زير بر عموميت رسالت آن جناب نسبت به تمامى زمانها و همه
مكانها را مى رساند:
(و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل من بين
يديه و لا من خلفه تنزيل من حكيم حميد، و لكن رسول ال له و خاتم النبيين
) و اين دو آيه عموميت دعوت آن جناب نسبت به همه زمانها و مكانها را نيز
مى رسانند و اگر خواننده محترم بخواهد به بحث مفصل از تك تك اين آيات اطلاع پيدا
كند بايد به تفسير خود آن آيات در اين كتاب مراجعه نمايد.
و به هر حال پس نبوت آن جناب عمومى بود و اگر كسى در وسعت معارف و قوانين اسلام دقت
نمايد و نيز در نظر بگيرد كه در ايام نزول قرآن و بعثت آن جناب ، دنيا در چه وضعى
به سر مى برد و ظلمت جهل و قذارت و پليدى فساد و ظلم تا چه حد رسيده بود، هيچ
ترديدى برايش باقى نمى ماند كه در آن روز ممكن نبوده كه اسلام يك باره شرك و فساد
را از دنيا ريشه كن كند و تصديق مى كند كه لازم بوده دعوت را در ميان بعضى از طوائف
ساكنان زمين ، شروع كند و بناچار اين طايفه همان قوم خود رسول اللّه باشد، آنگاه
بعد از آنكه دين خدا در ميان عرب جاى خود را باز كرد به تدريج در بين غير عرب هم
راه يابد همچنانكه همين طور شد و خداى تعالى در اين باره فرموده :
(و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين لهم
).
و نيز فرموده : (و لو نزلناه على بعض
الاعجمين فقراه عليهم ما كانوا به مؤ منين )،
و آياتى هم كه دلالت مى كند بر اينكه دعوت اسلام و انذارش ارتباطى با عرب دارد، بيش
از اين دلالت ندارد كه عرب هم يكى از طوايفى است كه بايد بوسيله قرآن دعوت و انذار
شوند و همچنين آياتى كه در تحدى به قرآن نازل شده (و مثلا مى فرمايد: اگر شك داريد
كه اين قرآن از ناحيه خدا است همه جمع شويد و يك سوره مثل آن را بياوريد
(مترجم )) هيچ دلالتى ندارد بر
اينكه روى سخن در سراسر قرآن متوجه خصوص عرب است ، چون عرب است كه با زبان قرآن سخن
مى گويد و اگر بخواهد مى تواند (كه البته نمى تواند و نتوانست ) سوره اى مثل قرآن
درست كند، چون اولا همه آيات تحدى فقط به بلاغت نظر ندارد و ثانيا اگر در بعضى از
آيات تحدى در خصوص بلاغت تحدى شده ،
از اين باب بوده كه زبان عرب ، زبان قرآن بوده و به حكم آيه :
(و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه )
بايد هم قرآن به زبان عرب باشد و به حكم آيه : (نحن
نقص عليك احسن القصص بما اوحينا اليك هذا القرآن )
و آيه : (و انه لتنزيل رب العالمين ، نزل
به الروح الامين ، على قلبك لتكون من المنذرين بلسان عربى مبين
).
هيچ زبانى غير زبان عرب نمى توانسته معانى و مقاصد ذهنيه را قالب گيرى كند و به نحو
اتم و اكمل در ذهن شنونده منتقل سازد و به همين جهت خداى سبحان براى كتاب عزيز خود
از ميان همه زبانها، زبان عربى را انتخاب كرده و فرمود:
(انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون ).
دعوت تدريجى رسول خدا (ص ) اسلام كه با دعوت از قوم و
عشيره خود آغاز
شد
خلاصه اينكه خداى عزوجل به رسول گراميش دستور داد تا بعد از قيام به اصل دعوت ،
نخست از عشيره و قوم خود آغاز كند و فرمود: (و
انذر عشيرتك الاقربين ) و رسول خدا (صلى
اللّه عليه و آله ) هم اين دستور را امتثال نموده همه را به قبول دعوت خود خواند و
وعده داد كه هر كس اول لبيك گويد او جانشين من خواهد بود، كه (در هر سه روز و سه
نوبت هنگام ارائه اين پيشنهاد) على عليه السلام دعوتش را لبيك گفت و رسول خدا (صلى
اللّه عليه و آله ) به وعده خود وفا نموده و آن جناب را وصى خود كرد و بقيه عشيره
اش بطورى كه در كتب حديث آمده مسخره اش كردند.
كتب تاريخ و سيره ، اين ماجرا را ضبط كرده و نوشته اند كه بعد از على عليه السلام ،
افرادى از خاندان رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) مانند: خديجه همسرش و حمزة بن
عبدالمطلب عمويش و ابوطالب عموى ديگرش به وى ايمان آوردند و داستان ايمان آوردن
ابوطالب را تواريخ شيعه روايت كرده اند و در اشعار خود آن جناب هم عباراتى به صراحت
ديده مى شود.
و اگر ابوطالب تظاهر به ايمان نكرد، اين بود كه به اصطلاح بى طرفى را رعايت نموده و
بتواند از آنجناب حمايت كند.
آنگاه خداوند متعال آن جناب را دستور داد تا دعوت خود را توسعه داده ، به غير عشيره
اش هم برساند و همچنين از اهل شهر خودش به شهرهاى اطراف ببرد و در اين باره فرمود:
(و كذلك اوحينا اليك قرآنا عربيا لتنذر ام
القرى و من حولها).
و نيز فرموده : (لتنذر قوما ما اتيهم من
نذير من قبلك ، لعلهم يهتدون ).
و باز فرموده : و اوحى الى هذا القرآن لا نذركم به و من بلغ
)، و اين آيه يكى از (روشن ترين ) شواهدى است بر اينكه دعوت اسلامى
مخصوص عرب نبوده بلكه حكمت و مصلحت اقتضا مى كرده است كه از عرب شروع شود.
خداى تعالى سپس آن جناب را دستور داده است . كه دعوتش را در تمامى دنيا و همه مردم
(چه صاحبان اديان و چه غير آنان ) توسعه دهد و دليل بر اين معنا آيات قبل است نظير
آيه : (قل يا ايها النّاس انى رسول اللّه
اليكم جميعا) و آيه :
(و لكن رسول اللّه و خاتم النبيين )
و آيات ديگرى كه نقلش گذشت .
مراحل مختلف دعوت و رعايت تدريج در كيفيت دعوت و مراحل آن
سوم : رعايت تدريج در دعوت و طرز ارشاد و كيفيت اجرا و عملى كردن دعوت است كه در
مرحله نخست دعوت را با زبان و سپس با كناره گيرى از معاشرت و سخن گفتن با كفار و
سرانجام در مرحله سوم با جهاد و توسل به زور انجام داده است .
اما دعوت به زبان همان طريقه اى است كه از تمامى قرآن كريم استفاده مى شود، زيرا كه
به وضوح مى بينيم خداى سبحان آن جناب را دستور داده تا با ملاطفت و نرمى دعوت خود
را به گوش مردم برساند و فرموده : (قل
انما انا بشر مثلكم يوحى الى ).
و نيز فرموده : (و اخفض جناحك للمؤ منين
).
و باز فرموده : (و لا تستوى الحسنه و لا
السيئه ادفع بالتى هى احسن فاذا الذى بينك و بينه عداوه كانه ولى حميم
) همچنين در آيه ديگر فرموده : (و
لا تمنن تستكثر) و از اين قبيل سفارشها در
قرآن كريم زياد است .
و نيز به رسول خدا دستور داد كه در (دعوت
زبانى ) فنون بيان را به كار ببرد يعنى در
هر جا به مقتضاى فهم و استعداد شنونده سخن بگويد: (ادع
الى سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه ، و جادلهم بالتى هى احسن
).
و اما دعوت سلبى ، عبارت از اين بود كه به مؤ منين دستور داد در دين و رفتار خود از
كافران كناره گيرى كنند و در تشكيل مجتمع اسلامى كفار را جزء خود ندانند و دين هيچ
كس ديگر را كه معتقد به توحيد نيست با دين خود مخلوط نسازند و عمل هيچ غير مسلمان
را - البته در صورتى كه معصيت و يا رذيله اى از رذائل اخلاقى باشد - با اعمال خود
مخلوط نكنند مگر آن مقدارى را كه ضرورت زندگى آن را ايجاب كند، و در اين باب به
آيات زير توجه فرمائيد:
(و لكم دينكم ولى دين
).
(فاستقم كما امرت و من تاب معك و لا تطغوا
انه بما تعملون بصير و لا تركنوا الى الّذين ظلموا فتمسكم النار و مالكم من دون
اللّه من اولياء ثم لا تنصرون ).
(فلذلك فادع و استقم كما امرت ، و لا تتبع
اهواءهم و قل امنت بما انزل اللّه من كتاب و امرت لا عدل بينكم اللّه ربّنا و ربّكم
لنا اعمالنا و لكم اعمالكم لا حجه بيننا و بينكم اللّه يجمع بيننا و اليه المصير).
(يا ايها الّذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و
عدوكم اولياء، تلقون اليهم بالموده ، و قد كفروا بما جاءكم من الحق ... لا ينهيكم
اللّه عن الّذين لم يقاتلوكم فى الدين ، و لم يخرجوكم من دياركم ان تبروهم و تقسطوا
اليهم ان اللّه يحب المقسطين ، انما ينهيكم اللّه عن الّذين قاتلوكم فى الدين ، و
اخرجوكم من دياركم و ظاهروا على اخراجكم ان تولوهم و من يتولهم فاولئك هم الظالمون
) و آيات قرآنى در معناى تبرى و كناره گيرى از دشمنان دين بسيار است كه
در واقع معناى تبرى و كيفيت و خصوصيت آن را بيان مى كند.
و اما راه سوم كه گفتيم راه توسل به زور است ، همان جهاد اسلامى است كه گفتگو
درباره آن در ذيل آيات جهاد در سوره بقره گذشت و اين سه مرحله يكى از خصايص دين
اسلامى و از افتخارات آن است و مرتبه اول كه همان دعوت زبانى بود لازمه دو مرحله
ديگر و مرحله دوم كه كناره گيرى بود لازمه مرحله سوم است ، همچنانكه مى بينيم سيره
و رفتار رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در هر جنگى ، اول دعوت و موعظه به زبان
بود و اين دستورى بود كه خداى تعالى به او داد: (فان
تولوا فقل آذنتكم على سواء).
ادعاى چند طايفه مبنى بر اين كه اسلام دين شمشير و زور
است و پاسخ
بدانها
و يكى از سخنان بسيار نادرست تهمتى است كه به اسلام زده و گفته اند: اسلام دين زور
و شمشير است ، نه دين دعوت و با اينكه قرآن كريم و سيره رسول خدا (صلى اللّه عليه و
آله ) و تاريخ به مراحل سه گانه دعوت اسلام ، شهادت مى دهد و آن را روشن مى كند
معذلك چه بايد كرد كه بعضى به خود اجازه مى دهند چنين تهمتى را به اسلام بزنند، آرى
كسى كه خدا براى او نورى و روشنائى قرار نداده ، هيچ چيزى برايش روشن نخواهد بود،
نه كتاب خدا و نه سيره رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و نه تاريخ .
و اين افراد كه به اصطلاح خواسته اند از دين مبين اسلام خرده بگيرند چند طايفه
هستند يك دسته از آنها اهل كليسا هستند كه عيب خودشان را به اسلام نسبت مى دهند،
چون دين شمشير دينى است كه آنان ترويجش مى كنند، چندين قرن بود كه در كليساها محكمه
اى به نام محكمه دينى درست كرده بودند كه در آن محكمه عقايد مسيحيان را تفتيش نموده
و هر كس را منحرف از دين خود مى ديدند محكوم به آتش مى نمودند، در حقيقت محكمه خود
را به محكمه عدل الهى در قيامت كه هم بهشت دارد و هم آتش تشبيه مى كردند، عمال خود
را ماءمور مى كردند كه در شهرها بچرخند و هر فرد مسيحى را كه ديدند اعتقادى غير از
اعتقاد كليسا را دارد و حتى اگر در مسائل طبيعى و يا رياضى نظريه اى داشته باشد كه
فلسفه (اسكولاستيك
) آن را نگفته ، او را به عنوان مرتد از دين به محكمه كليسا جلب نموده ،
زنده زنده در آتش مى سوزاندند، چون كليسا فقط فلسفه اسكولاستيك را قبول داشت و آن
را ترويج مى كرد (و جنبه دينى و قداست مذهبى به آن داده بود).
و اى كاش براى ما توضيح مى دادند كه آيا در نظر عقل سليم گستردن توحيد در عالم و
ريشه كن ساختن وثنيت و تطهير دنيا از قذارت فساد، مهمتر است ، يا خفه كردن و آتش
زدن كسى كه نظريه حركت خورشيد به دور زمين را داده و آن نظريه بطلميوسى (كه زمين و
افلاك همچون پوست پياز است ) را رد كرده ؟.
آيا اين كليسا نبود كه عالم مسيحيت را عليه مسلمانان تحريك كرد؟ بنام جهاد با بت
پرستى به جنگ با مسلمانان واداشت ؟.
آيا اين كليسا نبود كه حدود دويست سال جنگ هاى صليبى را به راه انداخت ؟
شهرها را ويران و ميليونها نفوس بشر را نابود و عرض ها و ناموس ها را به باد داد؟!.
دسته ديگرى كه تهمت فوق را به اسلام زده اند، مدعيان تمدن و آزادى در قرن اخيرند،
همان كسانى كه آتش جنگ هاى جهانى را شعله ور ساخته و دنيا را زير و رو كردند و باز
هم هر گاه غريزه ماديگريشان ندايشان دهد كه خطرى مختصر مطامعشان را تهديد مى كند،
قيصريه دنيا را براى يك دستمال به آتش مى كشند (اينها هستند كه مى گويند اسلام دين
زور و شمشير است ، زهى بى شرمى !) كسى نيست كه از اينان بپرسد آيا ضرر ريشه دار شدن
شرك در دنيا و انحطاط يافتن اخلاق فاضله بشر و مردن فضائل نفسانى و احاطه يافتن
فساد بر زمين و بر اهل زمين ، زياد است يا كوتاه شدن دست جنايتكار شما از چند وجب
زمين ، و يا چند درهم مختصر خسارت ديدنتان ؟ و چه خوب معرفى كرده است قرآن كريم اين
جنس دو پا را كه فرموده :
(ان الانسان لربه لكنود).
گفتار مرحوم كاشف الغطا در اين زمينه
در اين جا بسيار ميل دارم گفتار بعضى از بزرگان يعنى مرحوم شيخ محمد حسين كاشف
الغطا در كتاب (المثل العليا فى الاسلام
لا فى بحمدون ) را نقل كنم كه در اين
زمينه بسيار جالب فرموده است :
وسايلى كه تاكنون براى اصلاح جامعه و محقق ساختن عدالت و از بين بردن ستم و مقاومت
در برابر شر و فساد به كار رفته ، منحصر در سه نوع است :
اول وسايل دعوت و ارشاد، يعنى ايراد خطبه ها و مواعظ و نوشتن مقالات و تاءليفات و
جرائد كه خود روش بسيار پسنديده و شريف است و خداى تعالى به اين روش اشاره نموده و
فرمود: (ادع الى سبيل ربك بالحكمه و
الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن ).
و نيز فرمود: (ادفع بالتى هى احسن فاذا
الذى بينك و بينه عداوه كانه ولى حميم )،
(ترجمه اين دو آيه در چند سطر قبل گذشت ) و اين طريقه اى است كه اسلام آن را در اول
بعثت انتخاب نموده و به كار گرفته است ... .
|