تفسير الميزان جلد ۴
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۶ -
و اما بقيه اصحاب
دو دسته بودند: يك دسته از آنان به محض ديدن و شناختن رسول خدا (صلى الله عليه و
آله ) و فهميدن اينكه آن جناب كشته نشده به سوى او برگشتند و گروهى ديگر آنهائى
بودند كه بلافاصله برنگشتند بلكه با اندكى فاصله و اين دو طايفه همانهايند كه خداى
تعالى نعاس و سستى و چرت را بر آنان نازل كرد چيزى كه هست از جرم همه آنان در گذشت
و تو خواننده (كه خداى تعالى توفيق بيشترى ارزانيت كند) معناى عفو را در سابق
شناختى ولى بعضى از مفسرين گفته اند عفو در خصوص اين آيه به معناى اين است كه خداى
تعالى مشركين را از كشتن مسلمانان دلسرد و من صرف كرد و با اينكه مى توانستند تا
آخرين نفر مسلمانان را از بين ببرند ولى نبردند.
رواياتى درباره مشورت ، در ذيل
(و شاورهم فى الامر)
و در الدرالمنثور است كه ابن عدى و بيهقى (در كتاب شعب ) به سند حسن از ابن عباس
روايت كردند كه گفت : وقتى آيه : (و
شاورهم فى الامر)
نازل شد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خدا و رسول او نياز به مشورت
ندارند و ليكن خداى تعالى اين دستور را رحمت براى امتم قرار داده چون هر كس از امت
من كه مشورت كند چنان نيست كه هيچ رشدى عايدش نشود و كسى كه آن را ترك كند ممكن
نيست كه به هيچ مقدار و هيچ نوعى از گمراهى و كجى گرفتار نشود.
و در همان كتاب است كه طبرانى در كتاب اوسط از انس روايت كرده كه گفت : رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: كسى كه استخاره كند يعنى از خدا خير طلب كند نوميد
نمى شود و كسى كه مشورت كند پشيمان نمى گردد.
و در نهج البلاغه هست كه هر كس براى خود استبداد كند هلاك مى شود و هر كس با مردم
مشورت كند در عقل آنان شريك شده است .
و نيز در همان كتاب است كه امام فرمود: مشورت كردن عين هدايت است و كسى كه استبداد
براى داشته باشد خويشتن را در معرض خطر قرار داده است .
و در تفسير صافى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: هيچ
تنهائى وحشت آورتر از خودپسندى نيست و هيچ پشتيبان گيرى قابل اعتمادتر از مشورت
نيست .
مؤ لف قدس سره : روايات در باب مشورت كردن بسيار زياد است و البته جاى مشورت آنجائى
است كه عملى را كه درباره اش مشورت مى كنيم عملى جايز باشد يعنى از نظر مزيت ها
انجام و تركش جايز باشد و بخواهيم با مشورت به دست آوريم كه آيا ترجيح در انجام آن
است يا در ترك آن ؟ و اما عملى را كه خداى تعالى درباره آن يا حكم وجوب دارد (در
نتيجه نمى توان تركش كرد) و يا حكم حرمت (كه در نتيجه نمى توان انجامش داد) چنين
عملى جاى مشورت نيست چون هيچ طرف مشورتى حق ندارد در مقام مشورت آنرا كه واجب است
جائزالترك و آن را كه حرام است جائز الفعل كند و در نتيجه احكام الهى را تغيير دهد
چرا كه اگر چنين عملى صحيح بود بايد اختلاف حوادث جاريه ناسخ كلام خدا شود.
رواياتى در ذيل (و ما كان لنبى ان يغلّ...) و آيه (و
منيغلل ...)
و در كتاب مجالس از امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: كسى نمى تواند
همه مردم را از خود راضى كند و كسى نمى تواند زبان آنان را ببندد مگر نبود كه در
جنگ بدر اين تهمت را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) زدند كه يك قطيفه سرخ
رنگى را به خود اختصاص داد تا آنكه خداى تعالى آن جناب را به محل آن قطيفه كه گم
شده بود راهنمائى كرد و پيامبر خود را از تهمت خيانت مبرا ساخت و در كتاب مجيدش اين
آيه را نازل كرد: (و ما كان لنبى ان يغل
...).
مؤ لف قدس سره : قمى اين روايت را در تفسير خود آورده و نيز آورده كه مردى نزد رسول
خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) آمده و عرضه داشت : فلانى قطيفه اى سرخ رنگ را دزديده
و در فلانجا پنهان كرده و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) دستور داد آن محل را
كندند و قطيفه را بيرون آوردند.
اين معنا و قريب به آن را الدرالمنثور به طرق بسيار روايت كرده و شايد مراد از
اينكه در روايت بالا آمده بود كه خداى تعالى آيه : (و
من يغلل ...) را در داستان قطيفه نازل كرد
اين باشد كه آيه نامبرده به اين داستان اشاره دارد و گرنه سياق آيه نشان مى دهد كه
نه تنها در روز بدر نازل نشده بلكه بعد از جنگ احد نازل شده است كه بيانش گذشت .
و در تفسير قمى از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هر كس چيزى را
بدزدد روز قيامت آن را در آتش مى يابد و سپس ماءمور مى شود داخل آتش شود و آن را
بيرون آورد.
مؤ لف قدس سره : اين معنا استفاده لطيفى است كه از جمله زير به دست آمده كه مى
فرمايد: (و من يغلل يات بما غل يوم القيمه
).
و در تفسير عياشى در ذيل آيه : (هم درجات
عند اللّه ) از امام صادق (عليه السلام )
روايت آورده كه فرمود: (آنها كه پيرو
رضوان خدايند همان ائمه هستند و آنان به خدا سوگند نزد خدا براى مؤ منين درجاتند هر
كس ولايت و مودت ما را داشته باشد به همان معيار خداى تعالى پاداش اعمالشان را
مضاعف مى كند و خداى تعالى درجات على را براى آنان بالا مى برد و كسانى كه ثمره
زندگيشان سخط و خشمى از خداى تعالى است كسانى هستند كه حق على و امامان از ما اهل
بيت را منكر شدند، و به خاطر همين دچار سخط خدا شدند.
مؤ لف قدس سره : مضمون اين حديث از باب تطبيق كلى بر مصداق است (البته مصداق مهم تر
و روشن تر (مترجم
)).
و در همان كتاب از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود درجه مورد نظر آن
قدر بلند است كه به اندازه فاصله بين زمين و آسمان مى رسد.
رواياتى در ذيل (او لما اصابتكم مصيبة ...) و كشته شدن
مسلمانان در جنگ
احد
و باز در تفسير عياشى در ذيل آيه : (او
لما اصابتكم مصيبه قد اصبتم مثليها) از
امام صادق (عليه السلام ) روايت آورده كه فرمود: مسلمين در جنگ بدر صد و چهل نفر از
افراد دشمن را كشته و اسير كردند يعنى هفتاد نفر را كشتند و هفتاد نفر ديگر را اسير
كردند و وقتى جنگ احد پيش آمد هفتاد كشته دادند و بخاطر آن سخت در اندوه شدند اين
آيه به اين مناسبت نازل شد.
و در الدرالمنثور است كه ابن ابى شيبه و ترمذى (وى حديث را حسن دانسته ) و ابن جرير
و ابن مردويه از على (عليه السلام ) روايت كرده اند كه فرمود: جبرئيل نزد رسول خدا
(صلّى اللّه عليه و آله ) آمد و عرضه داشت : اى محمد ! خداى تعالى از اينكه مردمت
از مشركين اسير گرفتند خوشش نيامد اينك تو را دستور مى دهد به اينكه به مسلمانان
ابلاغ كنى كه يكى از اين دو تصميم را بگيرند و مخيرند كه يا هفتاد نفر اسير را گردن
بزنند و يا اگر خون بها بگيرند به همان عدد از خود آنان كشته شود رسول خدا (صلّى
اللّه عليه و آله ) مردم را نزد خود خواند و پيام الهى را به ايشان رسانيد عرضه
داشتند يا رسول اللّه اين مشركين عشاير ما و خويشاوندان ما هستند امروز از آنان خون
بها مى گيريم و با آن نيروى جنگى خود را تقويت مى كنيم بگذار در جنگى ديگر هفتاد
نفر از ما شهيد شوند چون ما از شهادت كراهتى نداريم نتيجه اش اين شد كه در جنگ احد
هفتاد نفر از آنان كشته شد درست به تعداد همان اسيرانى كه در بدر از دشمن گرفته و
در برابر گرفتن فداء آزاد كردند.
مؤ لف قدس سره : طبرسى اين روايت را در مجمع البيان از على (عليه السلام ) نقل كرده
و قمى هم آنرا در تفسيرش آورده .
رواياتى درباره شاءن نزول آيه كريمه
(و لاتحسبن الّذين قتلوا...)
و در مجمع در ذيل آيه : (و لا تحسبن
الّذين قتلوا فى سبيل اللّه ) تا آخر آيات
از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود همه اين آيات در باره شهداى بدر و
احد هر دو نازل شده .
مؤ لف قدس سره : بر طبق اين روايت روايات بسيارى است كه سيوطى آن را در الدرالمنثور
و همچنين ديگران نقل كرده اند ولى خواننده محترم توجه فرمود كه آيات مورد بحث عام
است شامل شهداى بدر و احد و همه كسانى كه در راه خدا شهيد مى گردند مى شود حال چه
اين كه شهيد واقعى باشند و يا در حكم شهيد باشند و چه بسا گفته باشند كه اين آيات
در باره شهداى بئرمعونه نازل شده و شهداى آن واقعه هفتاد و به قولى چهل نفر از
اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) بودند كه آن جناب ايشان را فرستاده بود تا
عامر بن طفيل و مردمش را به اسلام دعوت كنند و ايشان يعنى عامر و مردمش كنار چاه
معونه زندگى مى كردند اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نخست ابا ملحان
انصارى را به عنوان پيك نزد ايشان فرستادند كه او را كشتند و سپس بر سر اصحاب ريخته
و همه را از دم تيغ گذراندند (رضى اللّه
عنهم ).
و در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: به خدا سوگند
اين عده شيعيان ما هستند كه وقتى ارواحشان به سوى بهشت پرواز كرد و با كرامتى از
خداى عزوجل رو برو شدند آن زمان يقين كردند كه بر حق و بر دين خداى عزوجل بودند و
از ملحق شدن برادران بازمانده خود به يكديگر بشارت مى دادند.
مؤ لف قدس سره : مضمون اين روايت از باب تطبيق كلى بر مصداق روشنش مى باشد و معناى
اينكه فرمود: (و آنزمان يقين كردند بر
اينكه بر حق بوده اند) اين است كه در آن
زمان عين اليقين بر ايشان حاصل مى شود چون در دنيا هم يقين داشتند ولى در بهشت به
چشم خود مى بينند نه اينكه مراد اين باشد كه در دنيا شك داشتند و در بهشت يقين بر
ايشان حاصل مى شود.
و در الدرالمنثور است كه احمد و هناد و عبد بن حميد و ابو داوود و ابن جرير و ابن
منذر و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى (در كتاب دلائل ) از ابن عباس روايت
كرده اند كه گفت :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: وقتى برادران شما در جنگ احد كشته شدند
خداى تعالى ارواحشان را در جوف مرغانى سبز رنگ قرار داد تا به لب نهرهاى بهشت پرواز
كردند و از ميوه هاى آن خوردند و در قنديل هائى طلائى آويزان در سايه عرش منزل
كردند.
همينكه لذت خوردنيها و نوشيدنيها را چشيده و زيبائى جايگاه خود را ديدند گفتند: اى
كاش برادران ايمانى ما مى دانستند كه خدا با ما چه كرد و در عبارتى ديگر آمده است
كه گفتند: ما زنده هستيم و در بهشتيم و روزى مى خوريم كه اگر از وضع ما خبردار مى
شدند ديگر در كار جهاد بى رغبتى نمى كردند و از جنگ كردن سر بر نمى تافتند خداى
تعالى به ايشان فرمود اگر شما نمى توانيد بازماندگان خود را از وضع خود خبردار كنيد
من به جاى شما ايشان را خبردار مى كنم و به همين منظور اين آيات را نازل فرمود:
(و لا تحسبن الّذين قتلوا...).
ائمه اطهار (ع ) روايات مرغ را انكار كرده اند
مؤ لف قدس سره : در اين معنا رواياتى بسيار هست كه محدثين آنها را از ابى سعيد خدرى
و عبداللّه بن مسعود و ابى العاليه و ابن عباس و غير اينان روايت كرده اند و در
بعضى از اين روايات آمده است كه (به صورت
مرغانى سبز رنگ در آمدند) مانند روايت ابى
العاله و در بعضى ديگر مانند روايت ابى سعيد آمده (در
مرغانى سبز رنگ ) و در بعضى ديگر مانند
روايت ابن مسعود آمده (مانند مرغ سبز رنگ
) ولى معانى الفاظ نزديك به هم مى باشند.
و از ائمه اهل بيت عليهم السلام روايت شده كه وقتى روايت بالا را بر آن حضرات عرضه
مى كردند مى فرمودند درست نيست و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) اينطور نفرموده
ولى در بعضى از آن روايات آمده كه مردم كلام آن جناب را تاءويل كرده اند و به نظر
ما اين روايات درست نيست و همان روايات دسته اول درست است كه داشت : ائمه عليهم
السلام روايات مرغ را انكار كرده اند براى اينكه وقتى مطلبى در روايتى آمد كه با
اصول مسلمه اعتقادى سازگار نيست وظيفه همين است كه يا روايت را طرح كنند و كنار
بيندازند و يا آن را تاءويل كنند پس اينكه در روايت دسته دوم آمده :
(مردم كلام آن جناب را تاءويل كرده اند)
خود دليل بر نادرستى روايات دسته دوم است .
و روايات مرغ به هر حال چه درست باشد و چه نباشد در مقام بيان حال شهدا در بهشت
آخرت نيست بلكه مراد از آن بهشت برزخ است و دليل آن نكته اى است كه در روايت ابن
جرير از مجاهد آمده كه گفت :
(از ميوه بهشت مى خورند و بوى آن را
استشمام مى كنند ولى در بهشت نيستند) و
نيز نكته اى كه در روايت ابن جرير از سدى آمده كه ارواح شهدا در جوف مرغى سبز رنگ
در قنديل هائى از طلا و آويزان به عرش قرار دارد پس آن طير (يا آن ارواح ) يكبار
صبح و يك بار شام در بهشت مى چرند و مى خرامند و در آن قنديلها بيتوته و استراحت مى
كنند.
در سابق هم كه بحثى پيرامون مساءله برزخ داشتيم توجه فرموديد كه گفتيم مضمون اين دو
روايت با بهشت دنيا كه همان برزخ باشد مى سازد نه بهشتى كه در آخرت است .
رواياتى در ذيل(الذين استجابوا لله
و الرسول ...) و داستان (غزوه جيش سويق )
و در الدرالمنثور در ذيل آيه : (الّذين
استجابوا لله ...) آمده كه ابن اسحاق و
ابن جرير و بيهقى (در كتاب دلائلش ) از عبد اللّه بن ابى بكر بن محمد بن عمرو بن
حزم روايت كرده اند كه گفت : بعد از جنگ احد وقتى خبر رسيد كه ابو سفيان و يارانش
تصميم دارند دو باره برگردند و گفته اند ما بيهوده جنگ را خاتمه داديم بايد ادامه
مى داديم تا همه مسلمانان را از بين مى برديم اينك دو باره بر سر بقيه آنان مى
تازيم و رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) با اصحابش تا حمراءالاسد به استقبال
لشكر دشمن آمد و همين امر موجب انصراف ابوسفيان و يارانش از پيمودن ادامه راه گرديد
و در اين بين كاروانى از قبيله عبد قيس مى گذشت ابوسفيان به ايشان گفت : در سر راه
خود به محمد بر مى خوريد به او برسانيد كه ما تصميم گرفته ايم دو باره بر سر اصحابش
بتازيم و همه را از بين ببريم كاروان نامبرده وقتى به حمراءالاسد رسيدند پيام
ابوسفيان را به آن جناب رساندند رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) و مؤ منين كه
همراهش بودند گفتند: (حسبنا اللّه و نعم
الوكيل ) خداى تعالى هم بدين مناسبت آيه
(الّذين استجابوا لله و الرسول ...)
را نازل كرد.
مؤ لف قدس سره : قمى اين روايت را بطور مفصل نقل كرده و در آن آمده : رسول خدا
(صلّى اللّه عليه و آله ) از اصحابش حتى كسانى را هم كه در جنگ احد جراحت برداشته
بودند با خود به حمراءالاسد برد و در بعضى از روايات آمده : آن جناب كسانى را كه در
احد همراهش بودند با خود برد.و برگشت هر دو به يك معنا است .
و در همان كتاب است كه موسى بن عقبه در كتاب مغازى خود و بيهقى در كتاب دلائلش از
ابن شهاب روايت آورده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )
مسلمين را دستور داد تا براى جهاد در بدر بيرون شوند چون ابوسفيان اعلام جنگ داده
بود ولى شيطان هواداران انسى خود را وادار كرد در بين مردم بروند و آنان را از ابى
سفيان بترسانند شيطانهاى انسى به مردم گفتند (زنهار از جاى خود تكان مخوريد و حاضر
به جنگ مشويد كه ) ابوسفيان لشكرى جمع كرده كه به هر جا وارد شوند مثل شب روى زمين
را سياه مى كنند منتظرند كه دستشان به شما برسد و همه شما را از پا در آورده و دار
و ندارتان را غارت كنند.
و خداى تعالى مسلمانان را از تهديد آن شيطانها حفظ نموده دعوت خدا و رسولش را
پذيرفتند و با هر چه سرمايه كه داشتند بيرون شدند به اين فكر كه اگر در بدر به ابى
سفيان برخورديم كه چه بهتر چون به همين منظور بيرون مى شويم و اگر بر نخورديم با
سرمايه هاى خود از بازارى كه همه ساله در بدر تشكيل مى شود جنس مى خريم چون در آن
تاريخ در هر سال يك بار بازارى در بدر تشكيل مى شد و مردم در آن موسم به بدر مى
آمدند و حاجات خود را مى خريدند و جنس خود را مى فروختند همين كار را كردند ولى در
آن ايام ابوسفيان و هوادارانش به بدر نيامدند و اتفاقا ابن حمام از كنار جمعيت
مسلمانان گذشت پرسيد اينها كيانند؟ گفتند: رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و
اصحاب او است كه منتظر ابوسفيان و هواخواهان قريشى اويند از آنجا نزد قريش آمد و
جريان را به اطلاع آنها رسانيد ابوسفيان ترسيد و به مكه برگشت رسول خدا (صلّى اللّه
عليه و آله ) هم با نعمتى و فضلى از خدا از بدر به مدينه برگشت و اين غزوه جزء
غزوات شمرده شده به نام غزوه جيش سويق كه در شعبان سال سوم هجرت اتفاق افتاد.
مؤ لف قدس سره : الدرالمنثور اين روايت را از غير اين طريق نيز نقل كرده و صاحب
مجمع البيان آن را بطور مفصل در مجمع از امام باقر (عليه السلام ) آورده و در نقل
او آمده كه اين آيات در باره غزوه بدر صغرا نازل شده و مراد از جيش سويق جيش ابى
سفيان است كه با لشكرى از قريش و بارهائى از سويق (بلغور) بيرون آمدند و در خارج
مكه پياده شدند و همان سويق را آذوقه خود كردند و وقتى از بر خورد با مسلمين در بدر
دچار وحشت شدند به مكه برگشتند و مسلمانان به عنوان استهزاء لشكرشان را لشكر سويق
ناميدند.
باز در همان كتاب است كه نسائى و ابن ابى حاتم و طبرانى به سندى صحيح از عكرمه از
ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : وقتى مشركين از جنگ احد برگشتند به يكديگر گفتند:
ديديد كه نه محمد را كشتيد و نه دختران دشمن را به اسيرى با خود آورديد راستى كه چه
ننگى به بار آورديد بايد برگرديد و كار را يك سره كنيد سرانجام تصميم گرفتند و خبرش
به مدينه رسيد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) وقتى اين جريان را شنيد به مسلمين
دستور داد تا براه بيفتند مسلمانان (كه هنوز خستگى جنگ احد از تنشان در نيامده بود)
براه افتادند تا به حمراءالاسد و يا چاه ابى عتبه رسيدند (ترديد از سفيان است )
مشركين (وقتى خبر دار شدند باز ترسيدند و) گفتند خوب است فعلا برگرديم و سال بعد به
جنگ اقدام كنيم در نتيجه مشركين به مسلمانان نزديك نشدند و رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله ) و مسلمانان برگشتند و همين حركت يكى از غزوات شمرده شد و خداى تعالى
اين آيه را نازل كرد: (الّذين استجابوا
لله و الرسول ...) قبلا هم ابوسفيان براى
رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله ) خط نشان كشيده و گفته بود: موعد شما در موسم سال
آينده بدر يعنى همانجا كه ياران ما را كشتيد چون موسم بدر فرا رسيد آن طرف كه شجاع
بود آماده قتال شد و خود را به بدر رسانيد تا اگر قتالى پيش آيد قتال كند و اگر پيش
نيايد تجارت نمايد و آن طرف كه ترسو بودند حركت نكردند در نتيجه دسته اول يعنى
مسلمانان به بدر آمدند و احدى از مشركين را در آنجا نديدند بناچار به كار خريد و
فروش پرداختند و خداى تعالى در اين باره اين آيه را نازل كرد:
(فانقلبوا بنعمه من اللّه و فضل ...).
دخالت آراء شخصى راويان و تاءثير اختلاف مذاهب
درنقل روايات اسباب نزول
مؤ لف قدس سره : منظور ما از نقل اين روايت با اينكه با رعايت اختصار منافات داشت
(چون در مباحث روايتى خلاصه گيرى و نقل نمونه اى جامع از هر باب بسيار مؤ ثر و مفيد
است و باعث بصيرت و آشنائى اهل بحث و تدبر مى شود) اين بود كه اهل بحث متوجه اين
نكته گردند كه آنچه در روايات اسباب نزول آمده اگر نگوئيم همه اش حد اقل بيشترش
نظريه شخصى راويان است به اين معنا كه راويان آن احاديث غالبا حوادث تاريخى را نقل
مى كنند آنگاه يكى از آيات كريمه قرآن را كه با آن حادثه مناسبتى دارد ضميمه نقل
خود مى سازند و مردم خيال مى كنند كه آيه نامبرده اصلا در باره همان حادثه نازل شده
و چه بسا همين عمل باعث شده كه يك آيه قطعه قطعه شود و يا چند آيه كه در يك سياق
قرار دارند تكه تكه گردند و هر تكه اش را داراى تنزيلى مستقل بپندارند و در باره
چند آيه اى كه پشت سر هم نازل شده بگويند: آن آيه اش در باره فلان حادثه و آيه دومش
در باره آن حادثه ديگر و سومش در باره آن حادثه ديگر نازل شده است و در نتيجه نظم
چنين آياتى به هم خورده سياقش به كلى از بين برود و اين خود يكى از اسباب سستى و بى
اعتبارى اينگونه روايات است .
اضافه كن بر اين آنچه را كه ما در اول اين بحث تذكر داديم و گفتيم : اختلاف مذاهب
دينى هم در لحن اين روايات تاءثير گذاشته هر كسى آنها را به طرف مذهب خود سوق داده
تا مذهب خويش را با آن توجيه و تاءييد كند.
علاوه بر اينكه جوهاى سياسى و انگيزه هائى كه در هر زمانى حاكم بوده اثرى جدى در
حقايق و معارف داشته و نگذاشته كه حقايق آنطور كه بوده باقى بماند بلكه در هاله اى
از ابهام و اخفايش كرده است بنابراين كسى كه مى خواهد در مسائل تاريخى غور و دقت
كند بايد اين عوامل كه گفتيم در ضبط و نقل احاديث تاريخى دخالت داشته اند را از نظر
دور ندارد كه سخت در فهم حقايق مؤ ثر است (و تنها خدا هادى است ).
بحث تاريخى
(فهرست اسامى شهداى جنگ احد)
شهدائى كه از مسلمانان در جنگ احد به درجه رفيع شهادت رسيدند هفتاد نفر بودند كه
اينك فهرست اساميشان از نظر خوانندگان مى گذرد.
1 _ حمزه بن عبد المطلب بن هاشم
2 _ عبد اللّه بن جحش
3 _ مصعب بن عمير
4 - شماس بن عثمان (اين چهار نفر از مهاجرين بودند كه در اين جنگ به شهادت رسيدند).
5 _ عمرو بن معاذ بن نعمان
6 _ حارث بن انس بن رافع
7 _ عماره بن زياد بن سكن
8 _ سلمه بن ثابت بن وقش
9 _ ثابت وقش
10 _ رفاعه بن وقش
11 _ عمرو بن ثابت بن وقش
12 _ حسيل بن جابر پدر حذيفه اليمان
13 _ صيفى بن قيظى
14 _ حباب بن قيظى
15 _ عباد بن سهل
16 _ حارث بن اوس بن معاذ
17 _ اياس بن اوس
18 _ عبيد بن تيهان
19 _ حبيب بن يزيد بن تيم
20 _ يزيد بن حاطب بن اميه بن رافع
21 _ ابوسفيان بن حارث بن قيس بن زيد
22 _ حنظله بن ابى عامر معروف به غسيل الملائكه
23 _ انيس بن قتاده
24 _ ابو حبه بن عمرو بن ثابت
25 - عبد اللّه بن جبير بن نعمان (همان كسى كه از طرف رسول خدا (صلّى اللّه عليه و
آله ) امير تيراندازان و نگهبان دره بود).
26 _ ابو سعد خيثمه بن خيثمه
27 _ عبد اللّه بن سلمه
28 _ سبيع بن حاطب بن حارث
29 _ عمرو بن قيس
30 _ قيس بن عمرو بن قيس
31 _ ثابت بن عمرو بن زيد
32 _ عامر بن مخلد
33 _ ابو هبيره بن حارث بن علقمه بن عمرو
34 _ عمرو بن مطرف بن علقمه بن عمرو
35 _ اوس بن ثابت بن منذر (برادر حسان بن ثابت )
36 - انس بن نضر عموى انس بن مالك خادم رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله )
37 _ قيس بن مخلد
38 _ كيسان (برده اى از بردگان بنى النجار)
39 _ سليم بن حارث
40 _ نعمان بن عبد عمرو
41 _ خارجه بن زيد بن ابى زهير
42 _ سعد بن ربيع بن عمرو بن ابى زهير
43 _ اوس بن ارقم
44 _ مالك بن سنان يكى از قبيله بنى خدره (و اين شخص پدر ابى سعيد خدرى است )
45 _ سعيد بن سويد
46 _ عتبه بن ربيع
47 _ ثعلبه بن سعد بن مالك
48 _ سقف بن فروه بن بدى
49 _ عبد اللّه بن عمرو بن وهب
50 _ ضمرة (هم سوگند بنى طريف )
51 _ نوفل بن عبداللّه
52 _ عباس بن عباده
53 _ نعمان بن مالك بن ثعلبه
54 _ مجدر بن زياد
55 - عباده بن حسحاس (كه اين سه نفر اخير يعنى نعمان و مجدر و عباده در يك قبر دفن
شدند)
56 _ رفاعه بن عمرو
57 _ عبداللّه بن عمرو يكى از قبيله بنى حرام
58 _ عمرو بن جموح از بنى حرام (كه با نفر قبلى در يك قبر دفن شدند)
59 _ خلاد بن عمرو بن جموح
60 _ ابو ايمن آزاد شده عمرو بن جموح
61 _ سليم بن عمرو بن حديده
62 _ عنتره آزاد شده سليم
63 _ سهل بن قيس بن ابى كعب
64 _ ذكوان بن عبد قيس
65 _ عبيد بن معلى
66 _ مالك بن تميله
67 _ حارث بن عدى بن خرشه
68 _ مالك بن اياس
69 _ اياس بن عدى
70 _ عمرو بن اياس
اينها بودند هفتاد شهيد جنگ احد طبق آنچه كه ابن هشام در سيره النبى (صلى اللّه
عليه و آله ) خود آورده .
سوره آل عمران ، آيات 176 _ 180
و لا يحزنك
الّذين يسرعون فى الكفر انهم لن يضروا اللّه شيئا يريد اللّه الا يجعل لهم حظا فى
الاخرة و لهم عذاب عظيم (176) ان الّذين اشتروا الكفر بالايمن لن يضروا اللّه شيئا
و لهم عذاب اليم (177) و لايحسبن الّذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى
لهم ليزداد وا اثما و لهم عذاب مهين (178) ما كان اللّه ليذر المؤ منين على ما انتم
عليه حتى يميز الخبيث من الطيب و ما كان اللّه ليطلعكم على الغيب و لكن اللّه يجتبى
من رسله من يشاء فامنوا باللّه و رسله و ان تومنوا و تتقوا فلكم اجر عظيم (179) و
لا يحسبن الّذين يبخلون بما اتئهم اللّه من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم سيطوقون
ما بخلوا به يوم القيمه و لله ميرث السموات و الارض و اللّه بما تعملون خبير (180)
|
ترجمه آيات
اى پيغمبر تو اندوهناك مباش كه گروهى براه كفر مى شتابند آنها هرگز به خداوند زيان
نرسانند (بلكه خود را در دو عالم زيان كار كنند) و خدا مى خواهد كه آنان را هيچ
نصيبى در عالم آخرت نباشد و نصيبشان عذاب سخت دوزخ خواهد بود (176)0
آنانكه خريدار كفر شدند به عوض ايمان هرگز زيانى به خدا نمى رسانند ليكن عذاب
دردناك بر آنان خواهد رسيد (177).
و البته آنانكه براه كفر رفتند گمان نكنند كه مهلتى كه ما به آنها مى دهيم به حال
آنها بهتر خواهد بود بلكه مهلت مى دهيم براى امتحان تا بر سركشى و طغيان خود
بيفزايند و آنان را عذابى رسد كه به آن سخت خوار و ذليل شوند (178).
خداوند هرگز مؤ منان را وانگذارد و بدين حال كنونى (كه مؤ من و منافق به يكديگر
مشتبه اند) تا آنكه به آزمايش بدسرشت را از پاك گوهر جدا كند و خدا همه شما را از
سر غيب آگاه نسازد و ليكن براى اين مقام از پيغمبران خود هر كه را مشيت او تعلق
گرفت برگزيند پس شما به خدا و پيغمبرانش بگرويد كه هر گاه ايمان آريد و پرهيزكار
شويد اجر عظيم خواهيد يافت (179).
آنانكه بخل نموده و حقوق فقيران را از مالى كه خدا به فضل خويش به آنها داده ادا
نمى كنند گمان نكنند كه اين بخل به منفعت آنها خواهد بود بلكه به ضرر آنها است چه
آنكه آن مالى كه در آن بخل ورزيده اند در روز قيامت زنجير گردن آنها شود (كه آن روز
هيچكس مالك چيزى نيست ) و تنها خدا وارث آسمانها و زمين خواهد بود و خدا به كردار
شما آگاه است (180).
بيان آيات
اين آيات با آيات قبلى كه درباره جنگ احد نازل شده بود ارتباط دارد و كانه همه آنها
و مخصوصا چهار آيه اولش جزء همان آيات و تتمه آنها است چون مهم ترين مطلبى كه در
اين آيات به چشم مى خورد مساءله ابتلا و امتحان الهى بر بندگان است و بنابر اين
آيات مورد بحث به منزله پايان و نتيجه گيرى از آيات احد است و اين معنا را بيان مى
كند كه سنت ابتلا و امتحان سنتى است كه خواه نا خواه جارى مى شود هيچ فردى از افراد
بشر نمى تواند از آن بگريزد (نه كافر و نه مؤ من ) پس خداى سبحان هر دو طايفه را
مبتلا مى كند تا آنچه در باطن اين دو طايفه است بيرون بريزد و كافر براى آتش خالص
شود و در بين مؤ منين هم خبيث از طيب جدا گردد.
گر جمله كائنات كافر گردند بر دامن كبرياش ننشيند گرد
و لا يحزنك
الّذين يسار عون فى الكفر...
|
اين آيه شريفه با بيان حقيقت امر خاطر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را تسليت
مى دهد تا اندوهش را بر طرف سازد چون هر فرد با ايمان از اينكه انسانهائى به سوى
كفر مسابقه بگذارند و بر خاموش ساختن نور خدا دست بدست هم دهند و احيانا به حسب
ظاهر غالب هم بشوند اندوهناك مى گردد چون غلبه كفار بر مؤ منين كانه غلبه بر خداى
سبحان و اراده او است اراده اى كه تعلق گرفته است بر اعلاى كلمه حق و اينكه همواره
حق را بر باطل چيره سازد ليكن همين فرد با ايمان اگر در مساءله امتحان عمومى تدبر
كند يقين مى كند
به اينكه همواره خدا غالب است و اينكه خلايق همه در راهند يعنى راه رسيدن به هدف
نهائى و خداى تعالى همه را رو بدان سو به راه انداخته تا زمينه براى هدايت تكوينى و
تشريعى به سوى آن هدف و غايت فراهم شود كافر به وسيله اشباع شدن از عافيت و نعمت و
قدرت كه همان استدراج و مكر خدائى است به سوى هدفش متوجه شود يعنى به آخرين نقطه اى
كه مى تواند از طغيان و معصيت دست يابد برسد و مؤ من هم پيوسته به وسيله محك امتحان
آزموده شود تا ايمان باطنيش اگر مشوب و ناخالص است خالص و خالص تر شود تا بكلى
خالص براى خدا گردد و يا شرك باطنيش اگر مشوب و ناخالص است خالص و خالص تر شود تا
بكلى از ايمان خالى شود و به آن مرحله از سقوط برسد كه اولياى طاغوت و امامان كفر
رسيدند.
پس معناى آيه اين است كه رفتار كسانى كه به سوى كفر سرعت مى گيرند و سرعتشان را روز
بروز بيشتر مى كنند تو را غمگين نسازد چون اندوه تو جز براى اين نيست كه مى پندارى
اين كفار دارند با كفر خود به خدا ضرر مى رسانند و حال آنكه اينطور نيست آنها به
خداى تعالى هيچ ضررى نمى رسانند چون خودشان مسخر خدايند اين خدا است كه آنان را در
سير زندگيشان به راهى انداخته كه در آخر راه چيزى براى آخرتشان باقى نماند (و آخر
راهشان همان آخرين حد كفرشان است ) و براى آخرتشان تنها عذابى دردناك باشد پس اينكه
فرمود: (لا يحزنك ...)
امرى است ارشادى و جمله : (انهم ...)
تعليلى است براى نهى (لا يحزنك ...)
و جمله : (يريد اللّه ...)
بيان و تعليلى است براى جمله (لن يضروا
اللّه ).
خداى تعالى بعد از آن بيان اين معنا را خاطر نشان مى سازد كه اين تنها مسارعين در
كفر نيستند كه به خدا ضرر نمى رسانند بلكه اگر جن و انس كافر شوند بر دامن كبريائى
او گردى نمى نشيند و اين از باب بيان (كل
) بعد از بيان (جزء)
است كه مى تواند هم نهى (لايحزنك
) با آن تعليل شود و هم علت آن نهى يعنى جمله :
(انهم لن يضروا...) براى اينكه
با بيان اعم مطلب اخص هم تعليل مى شود و معنا چنين مى شود: اگر گفتيم اين مسارعين
در كفر هيچ ضررى به خداى تعالى نمى زنند براى اين بود كه تمامى كافران عالم به او
ضرر نمى زنند.
و لا يحسبن
الّذين كفروا...
|
بعد از آنكه رسول گرامى خود را تسلاى خاطر داد و در باب مسارعت كفار در كفرشان
دلخوش ساخت و فرمود: اين مسارعتشان در كفر در حقيقت چوب خدا است و تسخيرى الهى است
او است كه كفار نامبرده را به سوئى مى راند كه در آخر خط حظى و بهره اى در آخرت
برايشان نماند آنگاه در اين آيه وجهه كلام را متوجه خود كفار نموده و فرمود:
زنهار كه از وضع حاضر خود خوشحال نباشند كه وضع موجودشان املا و مهلت خدائى است كه
كارشان را به استدراج و تاءخير مى كشاند و باعث بيشتر شدن گناهشان مى گردد: كه
دنبال آن عذاب مهينى است عذابى كه جز خوارى با آن نيست و همه اينها به مقتضاى سنت
تكميل است (كه بيانش گذشت ).
ما كان اللّه
ليذر المؤ منين ...
|
سپس وجهه گفتار را به سوى مؤ منين نموده و بيان مى كند كه سنت ابتلا در آنان هم
جارى است تا آنها نيز به كمال خاص خود برسند و در نتيجه مؤ من خالص از مؤ من غير
خالص و خبيث از طيب جدا و متمايز گردد.
و چون ممكن بود كسى تو هم كند كه طريق ديگرى هم براى جدا سازى خبيث از طيب هست و آن
اين است كه خداى تعالى به مؤ منين اعلام كند كه چه كسانى خبيثند كه اگر چنين كند
ديگر مؤ منين به خاطر نا مشخص بودن خبيث ها و بيمار دلان و اختلاط مؤ منين با آنها
اينقدر دچار دردسر و بلا و محنت نمى شوند و چرا خداى تعالى چنين نكرد؟ براى دفع اين
توهم فرمود: علم غيب چيزى نيست كه خداى تعالى همه مؤ منين را بر آن آگاه سازد بلكه
خاص خود او است و بجز برگزيدگان از رسولانش كسى را از آن بهره اى نيست و اما
نامبردگان را چه بسا به وسيله وحى آگاه بسازد و اين است كه مى فرمايد:
(و ما كان اللّه ليطلعكم على الغيب ولكنّ اللّه يجتبى من رسله من يشاء).
از آزمايش و ابتلا جهت تكميل نفوس مفرى نيست
آنگاه اين معنا را تذكر مى دهد كه از آنجائى كه هيچ گريزى از سنت ابتلا نيست بايد
به خدا و رسولش ايمان آوريد تا در راه پاكان قرار گيريد نه در طريق خبيث ها چيزى كه
هست ايمان به تنهائى (در ادامه زندگى پاك و سعادتمند و بدنبالش تماميت اجر) كافى
نيست بلكه عمل صالح لازم دارد تا آن ايمان را به سوى خدا بالا ببرد و پاكى آنرا حفظ
كند و بدين جهت بود كه اول فرمود: (فامنوا
باللّه و رسله ) و سپس فرمود:
(و ان تومنوا و تتقوا فلكم اجر عظيم ).
پس از آيه مورد بحث چند نكته روشن گرديد اول اينكه مساءله تكميل نفوس و رساندن هر
نفسى بغايت و مقصدش (كه يا سعادت است و يا شقاوت ) از مسائلى است كه هيچ گريزى از
آن نيست دوم اينكه پاكى و نا پاكى طهارت و خباثت انسان در عين اينكه منسوب به ذات
اشخاص است داير مدار ايمان و كفر نيز هست كه دو امر اختيارى براى انسانها است و اين
خود از لطائف حقايق قرآنى است كه بسيارى از اسرار توحيد از آن منشعب مى شود و اين
لطيفه از آيه زير نيز استفاده مى شود كه مى فرمايد: (و
لكلّ وجهة هو مولّيها فاستبقوا الخيرات )
چون اگر اين آيه را با آيه : (و لكن
ليبلوكم فى ما آتيكم فاستبقوا الخيرات )
روى هم مورد دقت قرار دهيم اين معنا را مى فهميم كه اولا همانطور كه گفتيم مساءله
تكميل نفوس و رساندن هر نفسى به غايت و مقصدش امرى حتمى است چون مى فرمايد:
(و براى هر انسانى هدفى است كه خواه نا خواه بدان سو در حركت مى افتد)
و ثانيا اينكه پاكى و ناپاكى در عين حال كه سرنوشت حتمى افراد و منسوب به ذات آنان
است آنچنان هم نيست كه افراد در انتخاب يكى از آن دو اختيارى نداشته و به اجبار به
يكى از آن دو راه بيفتند نه بلكه در عين حال انتخاب پاك بودن و ناپاك بودن به دست
خود انسانها است چون در دو آيه نامبرده مردم را دعوت مى كند به اينكه در خيرات پيشى
بگيرند و ما ان شاءاللّه بحث مفصل اين معنا را در تفسير آيه :
(ليميز اللّه الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على بعض ...)
خواهيم آورد.
نكته سومى كه از آيه مورد بحث استفاده مى شود اين است كه ايمان به خدا و پيامبران
او ماده پاكى زندگى است كه همان پاكى ذات است و اما رسيدن به اجر مربوط به تقوا و
وابسته به عمل صالح است و به همين جهت است كه خداى تعالى اول داستان متمايز شدن طيب
از خبيث را ذكر مى كند آنگاه به عنوان نتيجه مساءله ايمان به خدا و رسولان او را مى
آورد و چون به مساءله اجر مى رسد تقوا را بر ايمان اضافه نموده و مى فرمايد:
(و ان تومنوا و تتقوا فلكم اجر عظيم )
با در نظر گرفتن اين بيان است كه وقتى آيه شريفه : (من
عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حيوة طيبة و لنجزينهم اجرهم باحسن ما
كانوا يعملون ) را مى خوانيم به روشنى مى
فهميم كه احياى نامبرده ثمره ايمان و متفرع بر آن است جزا و اجر نيز ثمره عمل صالح
و متفرع بر آن است پس ايمان به خدا و پيامبران او روح حيات طيبه است و اما بقاى
ايمان تا زمانى كه آثارش بر آن مترتب شود احتياج به عمل صالح دارد هم چنانكه حيات
طيبه در پيدا شدن و تحققش محتاج به روح حيوانى است ولى بقايش محتاج به اين است كه
قوا و اعضاى بدنى به كار گرفته شود چون اگر آنها را به كار نگيرند و استعمال نكنند
هم خود باطل مى شوند و هم ريشه و منشاءشان يعنى اصل حياتشان باطل مى گردد.
اين را هم بگوئيم كه در آيه شريفه مورد بحث لفظ جلاله (اللّه ) چهار بار تكرار شده
و معلوم است كه غير از نوبت اول از باب
(آوردن اسم ظاهر در جاى ضمير)
است يعنى در سه نوبت اءخير مى توانست به آوردن ضمير اكتفا نموده و بفرمايد:
(و ما كان ليطلعكم )،
(و لكنه يجتبى )،
(فامنوا به
) ولى اينطور نفرمود بلكه در تمامى اين سه
مورد نيز كلمه (اللّه
) را تكرار كرد و اين براى آن بوده كه در امورى كه در آن امور جز خداى
تعالى متصف به الوهيت نمى شود از قبيل مساءله : (امتحان
)، (اطلاع بر غيب
)، (اجتبا و برگزيدن رسل
) و (شايستگى اينكه خلق به او
ايمان بياورند نام خدا را برده باشد و مردم را در اين گونه امور بياد خدا بيندازد)
و...
هشدار به بخيلان ، كه اموال خود را انفاق نمى كنند و
ملامت و مذمت آنها
و لايحسبن الّذين
يبخلون بما آتيهم اللّه من فضله ...
|
در دو آيه قبل مساءله املا (ميدان دادن به كفار) را خاطر نشان كرد و از آنجائى كه
حالت افراد بخيل كه مال خود را در راه خدا انفاق نمى كنند شبيه به حالت كفار بود
چون بخيل هم مانند كفار به جمع مال افتخار مى كند لذا كلام در آنان را عطف كرد به
كلامى كه در دو آيه قبل در مورد كفار داشت و خاطر نشان ساخت كه اين بخل هم مثل آن
املا درد بى درمان بخيل است .
و اگر از (مال
) تعبير كرد به (ما آتيهم
اللّه من فضله ) براى اين بود كه به وجهى
اشاره كرده باشد به ملامت و مذمت بخيلان (و فهمانده باشد كه اين طايفه آنقدر
فرومايه اند كه مال را با اينكه صاحبش خدا است در راه خود خدا انفاق نمى كنند) و
اينكه دنبالش فرمود: (سيطوقون ...)
خواست تا شر بودن بخل را تعليل كند و ظاهرا جمله : (و
لله ميراث السموات ...)
حال باشد از كلمه (يوم القيمه
) و همچنين جمله : (و اللّه
بما تعملون خبير).
البته احتمال بعيدى هم دارد كه جمله (ولله
ميراث السّموات ...)
حال باشد از فاعل در جمله : (يبخلون ...)
و جمله : (و اللّه بما تعملون خبير)
نيز حال از آن باشد و يا جمله اى از نو بوده باشد كه در اين صورت معنا چنين مى شود:
بخل مى ورزند در حالى كه ميراث آسمانها و زمين از آن خدا است و در حالى كه خدا
بدانچه شما مى كنيد با خبر است .
بحث روايتى
(آيا مرگ براى كافر خير است ؟)
در تفسير عياشى از امام باقر (عليه السلام ) روايت آورده كه شخصى از آن جناب در
باره كافر پرسيد كه آيا مرگ براى او خير است يا حيات ؟ فرمود:
مرگ هم براى مؤ من خير است و هم براى كافر براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد:
(ما عنداللّه خير للابرار آنچه نزد خدا است براى نيكان خير است
). و نيز مى فرمايد: (لا يحسبن
الّذين كفروا انما نملى لهم خير...) كه به
حكم آيه اول هر چه خدا براى ابرار مقدر كند خوب است (چه مرگ و چه حيات ) و به حكم
آيه دوم زندگى دنيا به سود كافر نيست و قهرا مرگ برايش بهتر است .
مؤ لف قدس سره : ليكن استدلالى كه در اين روايت آمده با مذاق ائمه اهل بيت عليهم
السلام آنطور كه بايد سازگار نيست زيرا در مذاق آن حضرات ابرار طايفه خاصى از مؤ
منين اند و از نظر آنان همه مؤ منين ابرار نيستند مگر اينكه بگوئيم منظور امام باقر
(عليه السلام ) از كلمه ابرار همه مؤ منين است بدان جهت كه هر مؤ منى سهمى از بر را
دارا است و اين معنا در الدرالمنثور از ابن مسعود نيز روايت شده است .
سوره آل عمران آيات 189 _ 181
لقد سمع اللّه
قول الّذين قالوا انّ اللّه فقير و نحن اغنياء سنكتب ما قالوا و قتلهم الانبياء
بغير حقّ و نقول ذوقوا عذاب الحريق (181) ذلك بما قّدمت ايديكم و ان اللّه ليس
بظلام للعبيد (182) الّذين قالوا ان اللّه عهد الينا الّا نؤ من لرسول حتى ياتينا
بقربان تاءكله النار قل قد جاء كم رسل من قبلى بالبينت و بالذى قلتم فلم قتل تموهم
ان كنتم صادقين (183) فان كذّبوك فقد كذب رسل من قبلك جاء و بالبينت و الزّبر و
الكتب المنير (184) كل نفس ذائقه الموت و انّما توفون اجوركم يوم القيمه فمن زحزح
عن النار و ادخل الجنّة فقد فاز و ما الحيوه الدنيا الا متع الغرور (185) لتبلون فى
امولكم و انفسكم و لتسمعن من الّذين اوتوا الكتب من قبلكم و من الّذين اشركوا اذى
كثيرا و ان تصبروا و تتقوا فان ذلك من عزم الامور (186) و اذ اخذ اللّه ميثق الذين
اوتوا الكتب لتبيننه للناس و لا تكتمونه فنبذوه وراء ظهور هم و اشتروا به ثمنا
قليلا فبئس ما يشترون (187) لا تحسبن الّذين يفرحون بما اتوا و يحبون ان يحمدوا
بمالم يفعلوا فلا تحسبنهم بمفازة من العذاب و لهم عذاب اليم (188) و لله ملك
السموات و الارض و الله على كل شى قدير (189)
|
ترجمه آيات
هر آينه خدا شنيد سخن جاهلانه آن كسان را كه (چون دستور آمد كه به خدا قرض الحسنه
بدهيد) (آنها به تمسخر) گفتند پس خدا فقير است و ما دارا البته ما گفتارشان را ثبت
خواهيم كرد با اين گناه بزرگ كه انبياء را بنا حق كشتند و (در روز كيفر) گوئيم
بچشيد عذاب آتش سوزان را (181).
اين عذاب را به دست خود پيش فرستادند و خداوند هرگز در حق بندگان خود ستم نخواهد
كرد (182).
آن كسانى كه گفتند خدا از ما پيمان گرفته كه به هيچ پيغمبرى ايمان نياوريم تا آنكه
او قربانى آورد كه در آتش بسوزد بگو اى پيغمبر كه پيش از من پيغمبرانى آمده و براى
شما هر گونه معجره آورده و اين را هم كه خواستيد نيز آوردند پس اگر راست مى گوئيد و
به اين شرط ايمان مى آوريد براى چه آن پيغمبران را كشتيد (183).
پس اى پيغمبر اگر ترا تكذيب كردند غمگين مباش كه پيغمبران پيش از تو را هم كه
معجزات و زبورها و كتاب آسمانى روشن بر آنها آوردند نيز تكذيب كردند (184).
هر نفسى شربت مرگ را خواهد چشيد و محققا روز قيامت همه شما به مزد اعمال خود كاملا
خواهيد رسيد پس هر كس خود را از آتش جهنم دور داشت و به بهشت ابدى در آمد چنين كس
پيروزى و سعادت ابد يافت و (بدانيد) كه زندگانى دنيا به جز متاعى فريبنده نخواهد
بود (185).
محققا شما را به مال و جان آزمايش خواهند كرد و بر شما از زخم زبان آنها كه پيش از
شما كتاب آسمانى به آنها نازل شد آزار بسيار خواهد رسيد و اگر صبر پيشه كرده و
پرهيزگار شويد (البته ظفر يابيد) كه ثبات و تقوا سبب نيرومندى و قوت اراده در كارها
است (186).
و چون خدا پيمان گرفت از آنانكه كتاب به آنها داده شد كه حقايق كتاب آسمانى را براى
مردم بيان كنيد و كتمان مكنيد پس آنها عهد خدا را پشت سر انداخته و آيات الهى را به
بهائى اندك فروختند و چه بد معامله كردند (187).
اى پيغمبر مپندار آنهائى كه به كردار زشت خود شادمانند و دوست دارند كه از مردم به
اوصاف پسنديده اى كه هيچ در آنها وجود ندارد آنها را ستايش كنند البته گمان مدار كه
از عذاب خدا رهائى دارند كه براى آنها در دوزخ عذاب دردناك خواهد بود (188).
خدا است مالك ملك زمين و آسمان و خدا بر هر چيز توانا است (189).
بيان آيات
اين آيات مرتبط به ما قبل است چون آيات سابق همه اش در اين مقام بود كه مردم را
براى جهاد با جان و مال خود در راه خدا برانگيزاند و تشويق كند و از سستى و فشل و
بخل بر حذر بدارد و اين معانى كاملا با آيات مورد بحث كه سخن از گفتار يهوديان دارد
مرتبط است چون يهوديان گفته بودند خدا فقير است و ما همه اغنيائيم و از اين گذشته
امور را عليه مسلمين واژگونه مى كردند و آيات خداى را تكذيب مى نمودند و آنچه خدا
از ايشان به عنوان پيمان گرفته بود كه براى مردم بيان كنند بيان نكردند بلكه در
مقابل سر پوش روى آن گذاشته و انكار و كتمانش كردند اينها است مطالبى كه در اين
آيات آمده كه هم از نظر آنچه گفتيم مرتبط با آيات قبل است و هم از اين جهت كه خود
مايه تقويت قلوب مؤ منين در برابر استقامت و صبر و ثبات گشته و هم بر انفاق در راه
خدا تشويقشان مى كند.
سخن يهود كه گفتند: خداى شما فقير است و ما توانگريم
لقد سمع اللّه
قول الّذين قالوا ان اللّه فقير و نحن اغنياء
|
گوينده اين سخن يهود است به قرينه اينكه در ذيل آيه مساءله پيغمبر كشى را ذكر مى
كند كه كار يهوديان است و همچنين در دو آيه بعد سخن يهود را نقل مى كند كه گفتند:
(خداى ما عهد كرده كه به هيچ پيغمبرى ايمان نياوريم ...).
يهوديان وقتى اين سخن را گفتند كه امثال آيه : (من
ذا الذى يقرض اللّه قرضا حسنا...) را
شنيدند اتصال اين سخن به آيه قبل هم كه مى فرمايد: (و
لا يحسبن الّذين يبخلون ...) تا اندازه اى
بر اين معنا شهادت مى دهد.
ممكن هم هست اين سخن را بدان جهت گفته باشند كه فقر و فاقه عمومى مؤ منين را ديده
به عنوان تعريض و زخم زبان گفته باشند كه اگر پروردگار مسلمانان توانگر و بى نياز
بود نسبت به گروندگان به دينش غيرت به خرج مى داد و آنان را از گرسنگى نجات مى
بخشيد پس معلوم مى شود پروردگار مسلمين فقير و ما توانگريم .
سنكتب ما قالوا و
قتلهم الانبياء بغير حق ...
|
مراد از كتابت آنچه گفتند ضبط و حفظ و جلوگيرى از محو آن است و نيز ممكن است كه
مراد اين باشد كه (ما سخن يهود را در نامه
اعمالشان مى نويسيم ) و برگشت هر دو به يك
معنا است و مراد از (كشتن انبيا بدون حق
) اين است كه اگر انبيا را نمى شناختند و نمى دانستند كه مثلا فلان شخص
پيغمبر خدا است و يا سهو مى كردند و يا به خطا مى رفتند مى توانستيم بگوئيم كه كشتن
به حق بوده ولى يهوديان پيغمبران را با علم به اين كه پيغمبرند كشتند پس كشتنشان به
غير حق بود و اگر خداى تعالى در اين آيه شريفه سخن نامبرده يهود را در رديف پيغمبر
كشى آنان قرار داد
براى اين بود كه بفهماند آن سخن دست كمى از پيغمبر كشى نداشت بلكه سخن عظيم و توهين
بزرگى به ساحت مقدس خدا بود و كلمه حريق در جمله :
(نقول ذوقوا عذاب الحريق
) به معناى آتش و يا زبانه آتش است بعضى گفته اند به معناى محرق
(سوزاننده ) است .
يعنى اين عذاب حريق به خاطر اعمالى است كه از پيش براى خود فرستاديد و اگر اعمال را
به (ايدى دست ها)
نسبت داده براى اين است كه غالبا دست وسيله تقديم است و جمله :
(و ان اللّه ليس بظلام للعبيد)
عطف است بر جمله (ما قدمت ...)
و مى خواهد مساءله كتابت و عذاب را تعليل نموده بفرمايد ننوشتن و ثبت نكردن اعمال
بندگان اهمال ورزيدن در نظام اعمال است و اين خود ظلم بسيار و ستم بزرگى است چون
اعمال بندگان يكى دو تا نيست و بندگان هم يك نفر و دو نفر نيستند پس ننوشتن اعمال
بندگان ظلمى بزرگ است و در اين صورت خداى تعالى ظلام به بندگان خواهد بود و خدا
منزه از چنين ظلمى است .
((مترجم ):
و نيز ممكن است كه آوردن كلمه (ظلام
) [كه صيغه مبالغه است ] براى اشاره به اين بوده باشد كه
(عذاب حريق ) آن قدر سخت است
كه اگر مستند به هر مولائى بشود آن مولا نسبت به برده و زير دست خود بسيار سختگير
خواهد بود ولى چنين عذابى در قيامت مستند به خود كفار است نه به خداى تعالى چون
خداى تعالى هرگز چنين ظلمى و چنين عذابى را نسبت به بندگان خود روا نمى دارد).
الّذين قالوا ان
اللّه عهد الينا...
|
اين آيه شريفه صفت همان كسانى را بيان مى كند كه در آيه قبلى سخن از آنان به ميان
آمده بود و كلمه : (عهد)
به معناى دستور است و كلمه (قربان
) به معناى هر نعمتى و هر آن چيزى است كه با پيشكش كردن و هديه كردن آن
به مقام بالائى تقرب به آن مقام پيدا مى كنيم و در جمله
(تاكله النار آتش آن را بخورد)
اكل كنايه از سوزاندن است و مراد از اينكه فرمود (و
قد جاءكم رسل من قبلى ...)، امثال زكريا،
يحيى و ساير انبيائى است كه به دست همين يهوديان كشته شدند.
اين آيه رسول خدا را كه از تكذيب كفار رنج مى برد تسلى خاطر مى دهد و كلمه زبر جمع
كلمه (زبور)
است و زبور به معناى كتابى است كه مشتمل بر حكمت ها و مواعظ باشد و منظور از آن و
از (كتاب منير)
كتابهائى از قبيل كتاب نوح ، صحف ابراهيم تورات و انجيل است .
يك استدلال بر وجود عالم برزخ
|