تفسير الميزان جلد ۴
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۲ -
4 _ آياتى كه
مشتمل بر ثناى جميلى است بر كسانى كه تا آخر جنگ استقامت به خرج دادند و قتال كردند
ولى كشته نشدند.
سوره آل عمران ، آيات 130 _ 138
يا ايها الّذين
امنوا لاتاكلوا الربوا اضعفا مضعفه و اتّقوا اللّه لعلكم تفلحون (130) و اتّقوا
النار الّتى اعدت للكفرين (131) و اطيعوا اللّه و الرسول لعلكم ترحمون (132) و
سارعوا الى مغفره من ربّكم و جنّة عرضها السّموات و الارض اعدّت للمتقين (133)
الّذين ينفقون فى السراء و الضراء و الكظمين الغيظ و العافين عن النّاس و اللّه يحب
المحسنين (134) و الّذين اذا فعلوا فحشه او ظلموا انفسهم ذكروا اللّه فاستغفروا
لذنوبهم و من يغفر الذنوب الا اللّه و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون (135)
اولئك جزاو هم مغفره من ربهم و جنت تجرى من تحتها الانهر خلدين فيها و نعم اجر
العملين (136) قد خلت من قبلكم سنن فسيروا فى الارض فانظروا كيف كان عقبه المكذبين
(137) هذا بيان للناس و هدى و موعظه للمتقين (138).
|
ترجمه آيات
اى كسانى كه به دين اسلام گرويده ايد ربا مخوريد كه دائم سود بر سرمايه افزائيد تا
چند برابر شود و از خدا بترسيد و اين عمل زشت را ترك كنيد، باشد كه سعادت و رستگارى
يابيد (130).
و بپرهيزيد از آتش عذابى كه براى كيفر كافران افروخته اند (131)
از حكم خدا و رسول او فرمان بريد باشد كه مشمول رحمت و لطف خدا شويد (132).
بشتابيد به سوى مغفرت پروردگار خود و به سوى بهشتى كه پهناى آن همه آسمانها و زمين
را فرا گرفته و مهيا براى پرهيزكاران است (133).
آنهائى كه از مال خود به فقرا در حال وسعت و تنگدستى انفاق كنند و خشم و غضب فرو
نشانند و از بدى مردم درگذرند (چنين مردمى نيكوكارند) و خدا دوستدار نيكوكاران است
(134).
نيكان آنها هستند كه هر گاه كار ناشايسته از ايشان سر زند يا ظلمى به نفس خويش كنند
خدا را به ياد آرند و از گناه خود به درگاه خدا توبه و استغفار كنند (كه مى دانند)
كه هيچ كس جز خدا نمى تواند گناه خلق را بيامرزد، و آنها هستند كه اصرار در كار زشت
نكنند چون به زشتى معصيت آگاهند (135).
آنها هستند كه پاداش عملشان آمرزش پروردگار است و باغهائى كه از زير درختان آن
نهرها جارى است جاويد در آن بهشت ها متنعم خواهند بود و چه نيكو است پاداش
نيكوكاران عالم (136).
پيش از شما مللى بودند و رفتند، در اطراف زمين گردش كنيد و ببينيد كه آنان كه وعده
هاى خدا را تكذيب كردند چگونه هلاك شدند (137).
اين (كتاب خدا و آيات مذكوره ) حجت و بيانى است براى عموم مردم و راهنما و پندى
براى پرهيزكاران .
بيان آيات
آيات فوق ، بشر را به سوى خير دعوت و از شر و بدى نهى مى كند، و در عين حال اتصالش
به ما قبل و همچنين به ما بعدش كه شرح داستان جنگ احد را مى دهد، محفوظ است ، آرى
آيات بعد نيز مربوط به اين داستان است ، حال مؤ منين در آن روز را بيان مى كند، حال
و خصال مذمومى را كه خداى سبحان آن را از مؤ منين نمى پسندد، حال و خصالى كه باعث
آن وهن و ضعف و علت معصيت خدا و نافرمانى رسولش گرديد، پس آيات مورد بحث در حقيقت
تتمه آياتى است كه درباره جنگ احد نازل گرديده .
خداى سبحان در اين آيات بعد از دعوت به خير و نهى از شر، مسلمانان را به شيوه و
روشى هدايت مى فرمايد كه اگر آنرا شيوه خود كنند هرگز به ورطه هلاكت (كه در احد
گريبان گيرشان شد) گرفتار نمى شوند، آنگاه به سوى تقوا و اعتماد به خدا و ثبات بر
اطاعت رسول دعوتشان مى كند، پس خصوص اين آيات نه گانه براى ترغيب و تهديد مؤ منين
است ، آنان را ترغيب مى كند به اينكه به سوى خيرات يعنى انفاق در راه خدا در دو حال
دارائى و ندارى و كظم غيظ، و عفو از مردم ، بشتابند كه جامع همه آنها منتشر شدن
احسان و خير در جامعه ، و صبر در تحمل آزارها و بديها، و گذشت از بدرفتاريها است ،
پس تنها طريقى كه حيات جامعه به وسيله آن محفوظ مى ماند و استخوانش محكم شده و روى
پاى خود مى ايستد همين طريق است يعنى طريقه انفاق و احسان كه از لوازم آن ترك ربا
است ، و به همين جهت مطالب نامبرده در آيات مورد بحث را با نهى از ربا خوارى آغاز
فرمود، و در حقيقت اين نهى جنبه زمينه چينى براى دعوت به احسان و انفاق را دارد.
در آيات انفاق و ربا در سوره بقره نيز گذشت : كه انفاق به همه طرقش از بزرگترين
عواملى است كه ريشه و بنيان اجتماع بر آن پايه استوار است ، و يگانه عاملى است كه
روح وحدت را در كالبد مجتمع انسانى مى دمد، و در نتيجه قواى پراكنده آن را متحد مى
سازد، و به اين وسيله سعادت زندگيش را تاءمين مى كند، و هر آفت مهلكى و يا آزار هر
آن كسى كه قصد او را داشته باشد دفع مى نمايد، و يكى از بزرگترين اضداد اين وحدت
ربا است ، كه اثرى ضد اثر انفاق را دارد.
و اين همان است كه خداى تعالى مسلمين را به آن ترغيب و تشويق كرده و سپس ترغيب مى
كند كه از پروردگارشان به خاطر گناهان و زشتى ها منقطع نگردند، و اگر احيانا عملى
كردند كه مورد رضاى پروردگارشان نيست ، اين نقيصه را با توبه و برگشتن بسوى او
تدارك و تلافى كنند، بار دوم و بار سوم هم همين طور بدون اينكه كسالت و سستى از خود
نشان دهند، و با اين دو امر است كه حركت و سيرشان در راه زندگى پاك و سعادتمند
مستقيم مى شود، و ديگر گمراه نمى شوند، و در پرتگاه هلاكت قرار نمى گيرند.
و اين بيان به طورى كه ملاحظه مى فرمائيد بهترين طريقى است كه انسان بعد از ظهور
نقص و صدور گناه به وسيله آن به سوى تكميل نفس خود هدايت مى شود، و بهترين راهى است
در علاج رذائل نفسانى كه بسا مى شود آن رذائل بدون آگاهى خود آدمى به دل او رخنه مى
كند و دلهاى آراسته به فضائل را دچار انحطاط و سقوط نموده ، سرانجام به هلاكت مى
رساند.
قرآن در تعليمش علم و عمل را قرين هم مى داند
اين از داب قرآن (در تعليم الهيش ) مى باشد كه پيوسته در مدت نزولش (كه بيست و سه
سال طول كشيد) براى كليات تعاليمش مواد اوليه اى قرار داده تا به آنها يا بعضى از
آنها عمل كنند، همين كه مورد عمل قرار گرفت صورت عملى كه واقع شده را ماده دوم براى
تعليم دومش قرار مى دهد، و بعد از سر و صورت دادن به آن و اصلاح اجزا و تركيبات
فاسد، آن عامل را وادار مى سازد كه بار ديگر آن عمل را بدون نقص بياورد،
و به اين منظور مقدار فاسد را مذمت و مقدار صحيح و مستقيم را ثنا مى گويد، و در
برابرش وعده جميل و شكر جزيل مى دهد، پس كتاب الله عزيز، كتاب علم و عمل است ، نه
كتاب تئورى و فرضيه ، و نه كتاب تقليد كوركورانه .
پس مثل كتاب خداى تعالى مثل معلمى است كه كليات علمى را در كوتاه ترين بيان و
كمترين لفظ به شاگردانش بيان مى كند، و دستور مى دهد كه به آن عمل كنند
(و در تخته سياه و يا دفتر تكاليف خود ننويسد)، آنگاه نوشته آنان را تجزيه و تحليل
مى كند و به اجزاى اوليه بر مى گرداند، زمانى كه صحيح آن را از فاسدش جدا نمود به
شاگردان مى گويد: اين جزء را درست پاسخ داده اى و اين جزء را درست پاسخ نداده اى ،
فلان جزءش فاسد و فلان جزءش صحيح است ، و آنگاه او را نصيحت مى كند تا بار ديگر آن
خطاها را تكرار نكند، و در برابر اجزائى كه درست انجام داده آفرين مى گويد، و تشويق
مى كند، و با وعده و سپاسگزارى خود، دل گرمش مى سازد و مجددا دستور مى دهد تا بار
ديگر آن تكليف را انجام دهد، و اين روش را همچنان ادامه مى دهد تا شاگرد در فن خود
كامل گشته ، زحماتش به نتيجه برسد.
يكى از شيوه هاى تعليماتى قرآن مجيد
و اگر كسى در حقايق قرآنى دقت و تدبر كند، در همان اولين برخوردش اين معنائى را كه
ما خاطر نشان ساختيم درك مى كند، و مى بيند كه مثلا خداى سبحان در اولين بار كه مى
خواهد مساءله جهاد را تشريع كند كلياتى از جهاد را بيان نموده مى فرمايد: كتب عليكم
القتال ، و در اين آيات مؤ منين را به جهاد امر نموده ، مى فهماند كه اين عمل بر
آنان واجب شده ، آنگاه داستان جنگ بدر را به عنوان اولين مشقى كه شاگرد نوشته تحويل
مى گيرد، و عيب هاى آن را گوش زد نموده مشقى ديگر به نام جنگ احد به او مى دهد، باز
عيب هاى آن را مى گيرد، و همچنان ادامه مى دهد تا امت مسلمان در انجام اين تكليف
،بى عيب و ماهر شود، و يا مى بيند خداى تعالى سرگذشت انبياى گذشته ، و امت هاى آنان
را درس مى دهد، نقاط ضعف و خطا و انحراف آنها را بيان مى كند، و حق مطلب و آنچه كه
صحيح است معين نموده از امت اسلام مى خواهد تا آن طور عمل كنند، و آن سرگذشت
غلطگيرى شده را دستورالعمل خود قرار دهند. در آيات مورد بحث نيز همين روش به كار
رفته است ، در آيه (137) همين سوره هشدار مى دهد كه گذشتگانى بوده اند و چنين و
چنان كرده اند، و در آيه (146) روشن تر سخن گفته ، مى فرمايد آنها هم قتال و كارزار
داشته اند، و شما نيز بايد آماده كارزار شويد.
يا ايها الّذين
آمنوا لا تاكلوا الربوا... لعلكم ترحمون
|
قبلا گذشت كه چرا قرآن كريم از (گرفتن
) هر مالى تعبير به (خوردن
) آن مى كند، از آن جمله در آيه مورد بحث گرفتن ربا را تعبير به خوردن
آن نموده ، و كلمه
(اضعافا مضاعفه
) اشاره است به وضعى كه غالب رباخواران دارند، چون اصولا وضع ربا و
طبيعت آن اين است كه مال ربا دهنده را نابود كرده ، ضميمه مال رباخوار مى كند، و آن
را چندين برابر مى سازد.
و در جمله (و اتّقوا النّار التى اعدت
للكافرين ) اشاره اى است به اينكه رباخوار
كافر است ، همچنان كه در سوره بقره در آيات مربوط به ربا نيز اين اشاره را آورده و
فرموده : (و اللّه لايحب كل كفار اثيم
).
و سارعوا الى
مغفره من ربّكم و جنه ...
|
كلمه (مسارعه
) به معناى شدت سرعت است ، كه در خيرات صفتى است ممدوح ، و در شرور صفتى
است مذموم .
قرآن كريم در غالب موارد، مغفرت را در مقابل جنت قرار داده است ، و اين نيست مگر به
خاطر اينكه بهشت خانه پاكان است پس كسى كه هنوز آلوده به قذارتهاى گناهان و
پليديهاى معاصى باشد داخل آن نمى شود، مگر آنكه خداى تعالى با آمرزش خود قذارتهاى
او را از بين برده و پاكش كند.
و مغفرت و جنت كه در اين آيه آمده در مقابل دو چيزى است كه در دو آيه بعد آمده ،
اما مغفرت در مقابل جمله : (و الّذين اذا
فعلوا فاحشه ...) واقع شده ، و اما جنت
محاذى جمله : (الّذين ينفقون فى السّراء و
الضّرّاء...) قرار گرفته است .
و اما اينكه فرمود: (جنّه عرضها السّموات
و الارض ...) منظور از(عرض
بهشت )، چيزى در مقابل طول آن نيست ، بلكه
منظور وسعت آن است ، و اين خود استعمالى است شايع ، و كانه تعبير به عرض ، كنايه
است از اينكه وسعت آن به نهايت درجه است ، و يا به قدرى است كه وهم و خيال بشرى نمى
تواند آن را بسنجد و برايش حدى تصور كند، البته اين تعبير معناى ديگرى نيز دارد، كه
ان شاءاللّه بزودى در بحث روايتى آينده بدان اشاره
خواهيم كرد.
و اينكه فرمود: (اعدّت للمتّقين
) به منزله توطئه و زمينه چينى براى او
صافى است كه بعد از اين آيه براى متقين مى شمارد، چون غرض از آن آيات بيان اوصاف
است . اوصافى كه با حال مؤ منين در اين مقام يعنى در هنگام نزول اين آيات ارتباط
دارد،
چون اين آيات بعد از جنگ احد نازل شده كه آن احوال يعنى ضعف و وهن و مخالفت ها از
ايشان سر زده بود، و گرفتاريها بر سرشان آمده بود، و در عين حال به زودى به جنگ
هائى ديگر بايد بروند، و حوادثى شبيه به حوادث جنگ احد در پيش داشتند، و سخت به
اتحاد و اتفاق و ائتلاف نيازمند بودند.
(الّذين ينفقون فى السراء و الضراء...)
كلمه سراء به معناى آن پيشامدى است كه مايه مسرت آدمى باشد، و كلمه (ضراء) بر خلاف
آن به معناى هر چيزى است كه مايه بد حالى انسان شود، البته ممكن است اين دو كلمه را
به معناى دو كلمه يسر و عسر يعنى آسانى و دشوارى نيز گرفت ، و كلمه (كظم ) در اصل
به معناى بستن سر مشك بعد از پر كردن آن بوده ولى بعدها به عنوان استعاره در مورد
انسانى استعمال شد كه پر از اندوه و خشم باشد ليكن مصمم است كه خشم خود را ابراز
ننمايد، و كلمه (غيظ) به معناى هيجان طبع براى انتقام در اثر مشاهده پى در پى
ناملايمات است ، به خلاف غضب كه به معناى اراده انتقام و يا مجازات است ، و به همين
جهت
است كه گفته مى شود: خداى تعالى غضب مى كند، ولى گفته نمى شود خداى تعالى غيظ مى
كند.
توضيحى در مورد (احسان
) و (محسنين
)
و جمله و (اللّه يحب المحسنين
) اشاره است به اين كه آن چه از اوصاف ذكر شد در حقيقت معرف متقين است ،
و اين متقين معرفى ديگر در دو مرحله دارند، و آن عبارت است از كلمه
(محسنين )
كه در مورد انسانها معنايش نيكوكاران به انسانها است ، و در مورد خداى تعالى معنايش
استقامت و تحمل راه خدا است ، كه در اين باره در جاى ديگر قرآن مى خوانيم :
(و بشرى للمحسنين ان الّذين قالوا ربنا اللّه ثم استقاموا فلا خوف عليهم
و لا هم يحزنون ).
بلكه احسان در آيات احقاف ، اصل و ريشه است براى احسان به مردم ، چرا كه اگر احسان
به خلق ، براى خدا نباشد نزد خدا هيچ ارزشى ندارد، آرى از آيات سابق از قبيل آيه
(مثل ما ينفقون فى هذه الحيوه الدنيا...)
و امثال آن بر مى آيد كه احسان به مردم زمانى در نزد خدا داراى منزلت است كه براى
رضاى او انجام شده باشد.
دليل بر اين گفته ما آيه شريفه زير است كه مى فرمايد:(و
الّذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا و ان اللّه لمع المحسنين
) براى اينكه مى دانيم معناى اين جهاد كه عبارت است از بذل جهد در جائى
و در امرى تصور دارد كه آن امر مطابق ميل نباشد،
بلكه مخالف با مقتضاى طبع باشد، و اين نيز تصور ندارد و يا بگو شخص عاقل بر خلاف
ميل خود تلاش نمى كند مگر وقتى كه به امورى ديگر ايمان داشته باشد، كه منافع آن بيش
از آن تلاش باشد، امورى كه هر انسان عاقلى وقتى آن را درك كند حكم كند كه بايد در
صدد تحصيلش بر آمده و بلكه مقاومت هم بكند، و براى به دست آوردنش از همه محبوبهاى
طبيعى و شهوات نفسانى چشم بپوشد، و لازمه داشتن چنين دركى اعتقادى ، و نيز لازمه
ادعاى داشتن اين درك و اين اعتقاد اين است كه بگويند:
(ربنا اللّه )، و به پاى اين
گفته خود
ايستادگى هم بكنند، اين از نظر اعتقاد، و اما به حسب عمل هم بايد به پاى گفته خود
بايستند يعنى در راه خدا جهاد كنند، (و
بينهم و بين اللّه
) انگيزه اى به جز عبادت او نداشته باشند
(نه اينكه عبادت او را وسيله رونق دادن به دنياى خود سازند)، و در راه او انفاق
كنند، و بينهم و بين النّاس با حسن معاشرت سلوك نمايند.
پس از آنچه گفتيم اين معنا به دست آمد كه احسان عبارت است از انجام دادن هر عملى به
وجه حسن و بدون عيب ، هم از جهت استقامت و ثبات ، و هم از جهت اينكه جز براى خدا
نبوده باشد.
نكاتى كه از آيه شريفه (والذين
اذا فعلوا...) درباره استغفار و توبه
استفادهمى شود
و الّذين اذا
فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ... و نعم اجر العاملين
|
كلمه فاحشة به معناى هر عملى است كه متضمن فحش يعنى زشتى باشد، ولى بيشتر در زنا
استعمال مى شود، پس مراد از ظلم به قرينه مقابله ساير گناهان كبيره و صغيره است ، و
ممكن هم است فاحشه را به معناى گناهان كبيره بگيريم ، و ظلم را به معناى گناهان
صغيره بدانيم ، و اينكه فرمود: (ذكروا
اللّه ...) دلالت دارد بر اينكه ملاك در
استغفار اين است كه ياد خدا داعى بر آن باشد، نه صرف كلمه
(استغفر اللّه ) كه به لقلقه
زبان صورت گيرد و به مجرد عادت از زبان جارى شود، و جمله :
(و من يغفر الذنوب الا اللّه )
تشويق گنه كاران به توبه است و مى خواهد قريحه پناه بردن به خدا را در انسان گنه
كار بيدار كند.
خداى تعالى در آيه مورد بحث استغفار را مقيد كرد به جمله
(ولم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون )،
در نتيجه فهمانيد كه تنها استغفار كسى مؤ ثر است كه نخواهد آن عمل زشت را همچنان
مرتكب شود، براى اينكه اصرار داشتن بر گناه هياءتى در نفس ايجاد مى كند كه با بودن
آن هياءت ذكر مقام پروردگار نه تنها مفيد نيست ، بلكه توهين به امر خداى تعالى نيز
هست ، و دليل بر اين است كه چنين كسى از هتك حرمت هاى الهى و ارتكاب به محرمات او
هيچ باكى ندارد، و حتى نسبت به خداى عزوجل استكبار دارد، با اين حال ديگر عبوديتى
باقى نمى ماند،
و ذكر خدا سودى نمى بخشد، و به خاطر همين علت بود كه جمله نامبرده را با جمله :
(و هم يعلمون ) ختم فرمود، و
اين خود قرينه اى است بر اين كه كلمه (ظلم
) در صدر آيه شامل گناهان صغيره نيز مى شود، چون اصرار بر گناه موجب
اهانت به امر خدا است ، و نشانه آن است كه چنين كسى هيچ احترامى و اهميتى براى امر
خدا قائل نيست ، و مقام او را تحقير مى كند، و در اين دلالت هيچ فرقى بين گناه
صغيره و كبيره نيست ، پس جمله : (ما فعلوا
اعم ) است از گناهان كبيره ، و مراد از آن
همان چيزى است كه در صدر آيه ذكر كرد، چيزى كه هست گناه صغيره اگر فاحشه نيست ظلم
به نفس هست (زيرا بتدريج ملكه گناهكارى را در نفس پديد مى آورد
(مترجم )).
و جمله : (اولئك جزاوهم مغفرة
) بيان اجر جزيل آنان است ، و آنچه خداى تعالى در اين آيه تذكر داده عين
همان فرمانى است كه در آيه
زير فرموده ، يعنى مسارعه به سوى مغفرت ، و به سوى جنت و فرمود:
(و سارعوا الى مغفرة من ربّكم و جنه ...)
و از اينجا روشن مى گردد كه امر به مسارعت در چند عمل است : 1 _ انفاق 2 _ كظم غيظ
3 _ عفو از خطاهاى مردم 4 _ استغفار.
قد خلت من قبلكم
سنن فسيروا...
|
كلمه (سنن )
جمع سنت است ، كه به معناى طريقت و روشى است كه بايد در مجتمع سير شود، و اين كه
امر فرموده در زمين سير كنند براى اين است كه از سر گذشت امتهاى گذشته عبرت بگيرند،
و سرانجام پادشاهان و فراعنه طاغى را ببينند كه چگونه قصرهاى رفيعشان به دردشان
نخورد، و ذخيره هاى موزه سلطنتيشان ، و تخت مزين به جواهرشان ، و لشكر و
هوادارانشان سودى به آنان نبخشيد، و خداى تعالى همه را از بين برد، و چيزى به جز سر
گذشتى كه مايه عبرت باشد از آنان باقى نماند، ولى فرو رفتگان در غفلت كجا؟ و عبرت
كجا؟.
و اما اينكه بيائيم آثار باستانى آنان را و مجسمه هايشان را حفظ كنيم ، و در كشف از
عظمت و مجد آنان مخارج گزاف و زحمات طاقت فرسائى را تحمل نمائيم ، از امورى است كه
قرآن كريم هيچ اعتنائى به آن ندارد، چون اين خود يكى از مصاديق بت پرستى است ، كه
در هر دوره اى به شكلى و در لباسى خودنمائى مى كند، و ما ان شاءاللّه به زودى
پيرامون اين معنا بحثى مستقل ايراد خواهيم كرد، و در آنجا معناى و ثنيت و بت پرستى
را تجزيه و تحليل خواهيم نمود.
در اين آيه بيانات آيات قبل را روشنگر براى عموم مردم ، و هدايت و موعظتى براى خصوص
متقين دانسته ، و اين تقسيم به اعتبار تاءثير است ،
(و مى خواهد بفرمايد هر چند بيان براى عموم است ولى تنها در متقين اثر مى گذارد و
گرنه همان طور كه در آيات ديگر آمده قرآن كريم روشنگر همه مردم است ).
بحث روايتى
(در ذيل آيات گذشته )
روايتى در ذيل (جنة
عرضها السموات و الارض ) و جواب به
سؤال درباره مكان و موضع جهنم
در مجمع البيان در ذيل آيه : (جنه عرضها
السموات و الارض ) از رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله ) روايت كرده كه شخصى از آن جناب پرسيد: وقتى عرض بهشت همه آسمانها و
زمين باشد پس دوزخ كجا است ؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: سبحان اللّه
وقتى روز مى آيد شب كجا است .
مؤ لف قدس سره : اين روايت را سيوطى نيز در الدرالمنثور از تنوخى روايت كرده ، كه
در نامه اى كه از ناحيه هر قل به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رسيده اين سؤ ال
آمده بود، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) در پاسخ همين مطلب را، به طريقى ديگر
از ابى هريره روايت كرده كه مردى اين سؤ ال را كرد و حضرت اين جواب را داد.
بعضى ها اين كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را اين گونه تفسير كرده اند: كه
مراد آن جناب اين بوده كه آتش در علم خداى تعالى است ، همان طور كه شب در هنگام فرا
رسيدن روز در علم خداى تعالى است ، اگر منظور اين اشخاص اين است كه آتش از علم خداى
تعالى غايب نيست پر واضح است كه اين جواب قانع كننده نيست ، و اشكال را از بين نمى
برد، چون سؤ ال از مكان آتش است نه از علم خداى تعالى به آتش ، و اگر منظورشان
اين است كه ممكن است مكان ديگرى بيرون از سماوات و ارض باشد كه دوزخ در آن قرار
داشته باشد، گو اينكه اين احتمال فى نفسه بعيد نيست ، ليكن روى اين فرض مقايسه جنت
و نار باليل و نهار، مقايسه اى صحيح نيست ، براى اينكه شب در هنگام آمدن نهار از
حيطه آسمانها و زمين خارج نيست ، و بنابر اين حق مطلب اين است كه اين تفسير درست
نيست .
معناى فرمايش پيامبر (ص ) و توضيحى پيرامون اختلاف معانى
دنيوى و اخروى
و من گمان مى كنم روايت به يك معنائى ديگر نظر دارد، و توضيح آن اين است كه آخرت با
همه نعمتها و عذابهايش هر چند كه شباهتى با دنيا و لذائذ و آلامش دارد، و همچنين
انسانى كه در آخرت وارد شده هر چند كه همان انسانى است كه به عينه در دنيا بود _
همچنان كه مقتضاى ظواهر كتاب و سنت همين است ، الا اينكه نظامى كه حاكم در آخرت است
غير از نظامى است كه در دنيا حاكم است ، چون آخرت دار اءبديت و بقا است ، و دنيا
دار زوال و فنا است ، و به همين جهت انسان در بهشت مى خورد، و مى نوشد و نكاح مى
كند و لذت شهوانى مى برد، ولى در آنجا دچار عوارضى كه در دنيا بر او وارد مى شد نمى
گردد و همچنين انسان دوزخى در آخرت بين آتش مى سوزد، و سوزش آتش را مى چشد و از
خوردنيها و نوشيدنيها و مسكن و همنشين دوزخيش شكنجه مى بيند، ولى آثار سوختن دنيائى
را ندارد، (نه ذغال مى شود و نه خاكستر و نه مى ميرد) و همچنين در آخرت عمرى ابدى و
بى پايان دارد، ولى آثار طول عمر دنيائى از قبيل كهولت و پيرى و سال خوردگى را
ندارد، و همچنين ساير شؤ ون حياتى دنيائى را دارد ولى آثار دنيائى آن را ندارد، و
اين نيست مگر به خاطر اينكه عوارض و لوازم نامبرده از لوازم نظام دنيوى است ، نه از
لوازم مطلق نظام (چه دنيائى و چه آخرتى ) پس دنيا دار تزاحم و تمانع است ، ولى آخرت
چنين نيست (پس مى شود پهناى آسمانها و زمين را بهشت اشغال كرده باشد، و در عين حال
جهنم نيز آن را اشغال كند).
از جمله دلائل اين معنا اين است كه : ما آنچه را كه در طرف مشاهده خود از حوادث و
اتفاقات واقعه حوادث ديگرى را براى بار دوم مى بينيم حوادث
بار اول از نظرمان غايب مى شود، مثلا حوادث امروز را وقتى مى بينيم كه حوادث ديروز
از نظر ما غايب شده باشد، حوادث شب را وقتى مى بينيم كه حوادث روز گذشته باشد، و
همچنين مثالهاى ديگر و اما نسبت به خداى سبحان چنين نيست ، از نظر او حوادث شب و
روز يك جا مشاهد است ، و حوادث آينده حوادث گذشته را از محضر او غايب نمى سازد، و
اين قسم حوادث مزاحمتى با يكديگر ندارند، پس شب و روز و حوادث مقارن آن دو، به حسب
نظام ماده و حركت متزاحم و متمانعند، در يك جا و در يك لحظه جمع نمى شوند، ولى در
نظام آخرت هيچ تزاحم و تمانعى با هم ندارند، و با اين بيان معناى آيه زير نيز بهتر
فهميده مى شود (الم تر الى ربك كيف مد
الظل و لو شاء لجعله ساكنا ثم جعلنا الشمس عليه دليلا ثم قبضناه الينا قبضا يسيرا).
و وقتى جمع بين ليل و نهار متزاحم ، ممكن باشد، اين نيز ممكن مى شود كه آسمان و
زمين گنجايش بهشتى را داشته باشد كه به وسعت آن دو است ،
و هم گنجايش دوزخى را داشته باشد كه آن نيز به وسعت آن دو است به عبارت ساده تر
اينكه : اين نيز ممكن است كه آسمان و زمين محل بهشتى و جهنمى باشد كه وسعت هر دو
بقدر آسمان و زمين است ، ولى نه به حسب نظام دنيا، بلكه به حسب نظام آخرت و در
اخبار براى اين جريان نظايرى هست ، از آنجمله در اخبار آمده كه قبر يا روضه اى است
از باغهاى بهشت ، و يا حفره اى است از حفره هاى جهنم ، و يا آمده است كه قبر مؤ من
تا چشمش كار مى كند وسيع است .
پس بنابر اين جا دارد كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) را كه فرمود:
(سبحان اللّه وقتى روز مى آيد شب كجا مى رود)
را حمل كنيم بر چنان معنائى ، نه بر حضور و غياب آندو از علم خدا، چون اين خيلى
روشن است كه عالم بودن خداى تعالى به شب و روز ارتباطى با سؤ ال سائل ندارد، و
همچنين اگر كسى از آن سؤ ال پاسخ دهد به اينكه وقتى روز مى رسد شب همچنان در عالم
خارج باقى مى ماند، (و شب و روز نظير چرخ فلكى است كه نيمى از آن سفيد و نيمى سياه
باشد، وقتى نيمه سفيد جلوى شيشه مى آيد نيمه سياه عقب مى رود ولى در چرخ فلك هست )،
چون در اين صورت سائل اعتراض مى كند و مى گويد مطلب اينطور نيست ، بلكه با آمدن روز
در محل سكونت ما، شب آن محل معدوم مى شود، و اگر محل را در نظر نگيريم و خود شب و
روز را در نظر بگيريم ، حقيقت شب عبارت است از يك سايه مخروطى كه از تابش خورشيد به
يك طرف زمين در طرف ديگر آن پديد مى آيد، و اين سايه مخروطى بطور دائم دور كره زمين
مى گردد و دائما يك طرف زمين روز و روشن و طرف ديگرش شب و تاريك است ، پس با آمدن
روز، شب باطل نمى شود، و در عين حال آنجا كه روز هست ، شب نيست .
و اين روايت نظايرى در ميان روايات دارد، مانند روايتى كه در تفسير آيه :
(ليميز اللّه الخبيث من الطيب )
وارد شده ، كه امام (عليه السلام ) فرموده : وقتى خورشيد غايب مى شود اين شعاع
گسترده چه مى شود و به كجاى زمين مى رود...)،
كه به زودى بحث پيرامون آن مى آيد.
(و الكاظمين
الغيظ...) و كرامتى از امام سجاد (ع )
و در الدرالمنثور است كه بيهقى در تفسير آيه : (و
الكاظمين الغيظ و العافين عن النّاس ...)
از على بن الحسين روايت آورده كه را وى گفت : كنيزى از آن جناب آب به دستش مى ريخت
تا براى نماز آماده شود ناگهان آفتابه از دستش بيفتاد،
و صورت آن جناب را پاره كرد، حضرت سر بلند كرد و به او نگريست ، كنيزك گفت خداى
تعالى مى فرمايد: (و الكاظمين الغيظ)،
حضرت فرمود: (كظمت غيظى
) كنيزك دنباله آيه را خواند، و گفت : (و
العافين عن النّاس )، حضرت فرمود:
(قد عفا اللّه عنك ) كنيزك آخر
آيه را خواند كه مى فرمايد: (و اللّه يحب
المحسنين )، آن جناب فرمود:
(اذهبى فانت حره ).
مؤ لف قدس سره : اين روايت از طرق شيعه نيز نقل شده و از ظاهر آن بر مى آيد كه آن
جناب كلمه (محسنين
) را و يا بگو احسان را به معنائى
تفسير كرده كه زايد بر صفات قبلى يعنى (كظم
غيظ) و (عفو)
است ، و همين طور هم هست ، براى اينكه از اطلاق مفهومش همين فهميده مى شود، (يعنى
جامع معناى كظم غيظ و عفو اين است كه شخص ما فوق ، صدمه اى به زير دست مقصر خود
وارد نياورد، ولى احسان هر جا گفته شود اين معنا از آن فهميده مى شود كه نه تنها
صدمه اى وارد نياورد،بلكه خوبى هم بكند)، چيزى كه هست صفات نامبرده از لوازم معناى
احسان است ، و به همين جهت صحيح است كه لفظ احسان را با آنها تعريف كرد.
اين را هم بايد دانست كه در اين ميان روايات بسيار زيادى (در ذيل اين آيه ) در باره
حسن خلق و ساير اخلاق فاضله از قبيل : (انفاق
)، (كظم
)، (عفو)
و امثال آن از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام
) وارد شده ، كه ما ايراد آن را گذاشته ايم براى جاى ديگر، كه مناسبت بيشترى داشته
باشد.
رواياتى در ارتباط با (و الذين اذا فعلوا فاحشة ...)
و در كتاب مجالس از عبد الرحمان بن غنم دوسى آمده كه آيه شريفه :
(و الّذين اذا فعلوا فاحشه ...)،
و در باره بهلول نباش (كسى كه قبرها را نبش مى كرد و كفن مردگان را مى دزديد) نازل
شده ، چون اين مرد در يكى از اين دزديهايش قبر دخترى از انصار را نبش كرد، و
جنازه را بيرون آورده كفنش را باز كرد _ بدنى سفيد و زيبا يافت ، _ شيطان زناى با
او را در نظرش جلوه داد، و با او زنا كرد، آنگاه پشيمان شد، و نزد رسول خدا (صلى
اللّه عليه و آله ) آمده جريان را به عرض آن حضرت رسانيد، ولى رسول خدا او را رد
كرد، و او از مردم كناره گرفت ، و دور از آنها در كوههاى مدينه به عبادت و مناجات
پرداخت ،
تا آنكه خداى تعالى توبه اش را قبول نموده آياتى از قرآن در باره اش نازل شد.
مؤ لف قدس سره : اين روايات مفصل تر از اين است ، و ما خلاصه اش را نقل كرديم ، و
اگر روايت درست باشد، سبب ديگرى براى نزول آيه مورد بحث است ، غير از آن سببى كه
همه آيات اين داستان يعنى داستان جنگ احد در باره اش نازل شده .
و در تفسير عياشى از امام باقر عليه السلام روايت شده كه در ذيل جمله :
(و لم يصروا على ما فعلوا...)
فرمود: اصرار به اين معنا است كه گنه كار گناهى مرتكب شود، نه از خدا طلب آمرزش
كند، و نه نفس خود را (ملامت نموده ) وادار به توبه سازد، اين است معناى اصرار.
رواياتى درباره مغفرت خداوند و توبه و استغفار از گناهان
و در تفسير الدرالمنثور است كه احمد از ابى سعيد خدرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه
و آله ) روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: ابليس به
خداى عزوجل عرضه داشت : به عزتت سوگند كه تا هستم نسل آدم را مادام كه جان در بدن
دارند گمراه مى كنم ، خداى عزوجل فرمود: به عزتم سوگند كه همواره آنها را مادام كه
از من مغفرت بخواهند مى آمرزم .
و در كافى از امام صادق عليه السلام روايت آورده كه فرمود: هيچ گناهى (هر قدر هم كه
كوچك باشد) با اصرار در ارتكابش صغيره نيست ، و هيچ گناهى هر قدر هم كه بزرگ باشد
با استغفار از آن كبيره نيست .
و در تفسير عياشى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در حديثى فرمود: و در
كتاب خداى تعالى نجات از هر پستى و بصيرت از هر كوردلى و شفا از هر بيمارى اخلاقى ،
وجود دارد، و شما آن را در آياتى جستجو كنيد كه به توبه و استغفار امرتان مى كند،
مثلا مى فرمايد:
(و الّذين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا
انفسهم ذكروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم ، و من يغفر الذنوب الا اللّه ، و لم يصروا
على ما فعلوا و هم يعلمون ).
و نيز فرموده : (و من يعمل سوءا او يظلم
نفسه ثم يستغفر اللّه يجد اللّه غفورا رحيما)،
اين نمونه اى است از آياتى كه خداى تعالى در آن امر به استغفار فرموده ، البته (در
آياتى ديگر)
استغفار را مشروط به توبه و دل كندن از گناه كرده ، از آيه زير هم مى توان شرطى
ديگر را استفاده كرد، و آن عمل صالح است چون مى فرمايد:
(اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه
).
پس معلوم مى شود بدون توبه و عمل صالح استغفار به سوى خدا بالا نمى رود.
مؤ لف قدس سره : امام عليه السلام مساءله دل كندن را از اين جمله استفاده كرده ، كه
مى فرمايد: (و لم يصروا على ما فعلوا)،
و همچنين احتياج توبه و استغفار به عمل صالح را از همان آيه اى كه نقل كرديم
استفاده فرموده ، چون جمله كلمه هاى طيب عموميت دارد هم شامل عقائد مى شود و هم
استغفار.
و در كتاب مجالس از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرموده : وقتى آيه :
(و الّذين اذا فعلوا فاحشه ...)
نازل شد، ابليس بر بالاى يكى از كوه هاى مكه رفت ، كه نامش را ثور مى گويند، و با
بلندترين فرياد عفريت هاى (شاگردان ) خود را صدا كرد، كه همه دورش جمع شدند و
گفتند: براى چه ما را خوانده اى اى بزرگ ما؟ گفت : اين آيه نازل شده : خواستم ببينم
كدام يك از شما حريف خنثى كردن آن هستيد عفريتى از شيطانها بر خاست و به ابليس گفت
:
من حريف آن هستم و... آن را خنثى مى كنم ، ابليس گفت : نه تو حريف نيستى ، ديگرى بر
خاست و سخنى نظير او گفت ، ابليس به او نيز گفت كه : تو هم حريف آن نيستى ،تا آنكه
(شخصى به نام ) وسواس خناس بر خاست و گفت : من حريف آنم ، پرسيد از چه راه ؟ گفت :
من به فرزندان آدم وعده مى دهم ، و تشنه گناهان مى كنم تا مرتكب شوند، و بعد از
ارتكاب توبه و استغفار را از يادشان مى برم ، ابليس گفت : حقا كه تو حريفى و او را
ماءمور به خنثى كردن اثر اين آيه كرد، كه تا روز قيامت به اين كار بپردازد0
مؤ لف قدس سره : اين روايت از طرق اهل سنت هم نقل شده است .
سوره آل عمران ، آيات 148 _ 139
و لا تهنوا و لا
تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين (139) ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله
و تلك الايام نداولها بين النّاس و ليعلم اللّه الّذين ءامنوا و يتخذ منكم شهداء و
اللّه لا يحب الظلمين (140) و ليمحص اللّه الّذين ءامنوا و يمحق الكفرين (141) ام
حسبتم ان تدخلوا الجنّة و لما يعلم اللّه الّذين جهدوا منكم و يعلم الصبرين (142) و
لقد كنتم تمنون الموت من قبل ان تلقوه فقد رايتموه و انتم تنظرون (143) و ما محمد
الا رسول قد خلت من قبله الرسل افاين مات او قتل انقلبتم على اعقابكم و من ينقلب
على عقبيه فلن يضر اللّه شيئا و سيجزى الله الشكرين (144) و ما كان لنفس ان تموت
الا باذن اللّه كتبا موجلا و من يرد ثواب الدنيا نوته منها و من يرد ثواب الاخره
نوته منها و سنجزى الشكرين (145) و كاين من نبى قتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما
اصابهم فى سبيل اللّه و ما ضعفوا و ما استكان وا و اللّه يحب الصبرين (146) و ما
كان قولهم الا ان قالوا ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فى امرنا و ثبت اقدامنا و
انصرنا على القوم الكفرين (147) فاتئهم اللّه ثواب الدنيا و حسن ثواب الاخره والله
يحب المحسنين (148)
|
ترجمه آيات
شما مسلمانان نه در كار دين سستى كنيد و نه از فوت غنيمت و متاع دنيا اندوهناك
باشيد زيرا شما فاتح و پيروزمندترين مردم و بلندمرتبه ترين ملل دنيا هستيد اگر در
ايمان خود ثابت و استوار باشيد (139).
اگر به شما (در جنگ احد) آسيبى رسيد، به دشمنان شما نيز (در بدر) شكست و آسيب سخت
نصيب شد، همانگونه كه آنها مقاومت كردند شما نيز بايد مقاومت كنيد اين روزگار را به
اختلاف احوال (گاهى فتح و غلبه و گاه شكست و مغلوبيت ) ميان خلايق مى گردانيم كه
مقام اهل ايمان به امتحان معلوم شود _ تا از شما مؤ منان آن را كه ثابت در دين است
(مانند على (عليه السلام
) گواه ديگران كند، و خداوند ستمكاران را دوست ندارد (140).
و تا آنكه (به اين اختلاف نيك و بد روزگار) اهل ايمان را از هر عيب و نقص پاك و
كامل كند و كافران را به كيفر ستم كارى محو و نابود گرداند (141).
گمان مى كنيد به بهشت داخل خواهيد شد بدون آنكه خدا امتحان كند و آنان كه جهاد در
راه دين كرده و آنها كه در سختيها صبر و مقاومت كنند مقامشان را بر عالمى معلوم
گرداند (142).
شما همان كسانيد كه پيش از آن كه دستور جهاد براى مسلمين بيايد با كمال شوق آرزوى
جهاد و كشته شدن در راه دين مى كرديد پس چگونه امروز كه به جهاد ماءمور شده ايد؟
سخت از مرگ نگران مى شويد(143).
و محمد (صلى اللّه عليه و آله ) نيست مگر پيغمبرى از طرف خدا كه پيش از او نيز
پيغمبرانى بودند و از اين جهان در گذشتند، اگر او نيز به مرگ يا شهادت درگذشت باز
شما بدين جاهليت خود رجوع خواهيد كرد؟ پس هر كه مرتد شود به خدا ضررى نخواهد رسانيد
و خود را به زيان انداخته و هر كس شكر نعمت دين گذارد و در اسلام پايدار ماند البته
خداوند جزاى نيك به اعمال شكرگزاران عطا خواهد كرد(144).
هيچ كس جز به فرمان خدا نخواهد مرد كه اجل هر كس در لوح قضاى الهى به وقت معين ثبت
است ، و هر كس براى يافتن متاع دنيا كوشش كند از دنيا بهره مندش كنيم و هر كه براى
ثواب آخرت سعى نمايد از نعمت آخرت برخوردارش گردانيم و البته خداوند سپاس گزاران را
جزاى نيك (آسايش دنيا و بهشت آخرت ) خواهد داد(145).
چه بسيار رخ داده كه جمعيت زيادى از پيروان پيغمبرى در جنگ كشته شده و با اين حال
اهل ايمان با سختيهائى كه در راه خدا به آنها رسيده مقاومت كردند و هرگز بيمناك و
زبون نشدند و سر زير بار دشمن فرو نياوردند و راه صبر و ثبات پيش گرفتند كه خداوند
صابران را دوست مى دارد (146).
آنها در هيچ سختى جز به خدا پناهنده نشده و جز اين نمى گفتند كه بار پروردگارا به
كرم خود از گناه و ستمى كه ما در باره خود كرده ايم درگذر و ما را ثابت قدم بدار و
ما را بر محو كافران مظفر گردان (147).
پس خداوند فتح و پيروزى در دنيا و ثواب در آخرت نصيبشان گردانيد، كه خدا نيكوكاران
را دوست مى دارد.
بيان آيات
اين آيات به طورى كه ملاحظه مى كنيد تتمه آيات سابق است ، كه با آيه : يا
(يا ايها الّذين آمنوا) آغاز
شد، همچنان كه آيات سابق با اوامر و نواهيش زمينه چينى بود براى اين آيات ، كه
منظور اصلى از آن اوامر و نواهى و از آن ثناها و مذمت ها را دربر دارد.
و لا تهنوا و لا
تحزنوا و انتم الاعلون ان كنتم مؤ منين
|
كلمه (وهن )
به طورى كه راغب گفته به معناى ضعف در خلقت ، و يا در خلق است ، و منظور از آن در
اينجا ضعف مسلمين از حيث عزم و اهتمام بر اقامه دين و بر قتال با دشمنان است .
و كلمه (حزن
) به معناى اندوه است ، در مقابل كلمه (فرح
) كه به معناى سرور است ، و حزن وقتى به انسان دست مى دهد كه چيزى را كه
داشته از دست بدهد و يا دوست مى دارد داشته باشد ولى ندارد، و يا خود را مالك آن
فرض كرده ، و از دستش بدهد.
و در اينكه فرمود: (و انتم الاعلون ان
كنتم مؤ منين ، ان يمسسكم قرح فقد مس القوم قرح مثله ...)
دلالتى هست بر اينكه علت وهن و اندوه مسلمانان آن روز اين بوده كه ديده اند عده اى
مجروح شده اند، و كفار قوى تر از ايشان بوده و بر آنان مسلط بوده اند. به خاطر ديدن
اين وضع بوده كه مسلمانان آن روز دچار سستى و اندوه شدند، و از نظر واقعيت خارج هم
همين طور بوده ، چون مشركين در آن روز هر چند كه به تمام معنا بر لشكر اسلام غالب
نشدند، و جنگ به نفع آنان و شكست مسلمين پايان نيافت ، و ليكن شديدترين صدمه را به
مؤ منين زدند، چون هفتاد نفر از سران و شجاعان مسلمين كشته شد، و تازه همه اين
مصيبت ها در داخل سرزمينشان به ايشان وارد شد، و اين خود باعث وهن و حزن آنان
گرديد.
و همين كه جمله : (و انتم الاعلون ...)
در مقام تعليل مطلب واقع شده ، خود شاهد بر اين است كه نهى از وهن و حزن ، نهى از
وهن و حزنى است كه در خارج واقع شده بوده نه از وهن و حزن فرضى و مبادائى .
و اگر اين جمله را مطلق آورد، و بالا دست بودن مسلمانان را مقيد به هيچ قيدى به جز
ايمان نكرد، براى اين بود كه به ما بفهماند شما مسلمانان اگر ايمان داشته باشيد
نبايد در عزم خود سست شويد، و نبايد به خاطر اينكه بر دشمنان ظفر نيافته ايد و
نتوانسته ايد از آنان انتقام بگيريد اندوهناك گرديد، براى اينكه ايمان امرى است كه
با علو شما قرين و توام است ، و به هيچ وجه ممكن نيست با حفظ ايمان خود زير دست
كفار واقع شويد، چون ايمان ملازم با تقوا و صبر است ، و ملاك فتح و ظفر هم در همين
دو است ، و اما قرح و آسيب هائى كه به شما رسيده ، تنها به شما نرسيده بلكه طرف شما
(مشركين ) هم اين آسيب ها را ديده اند، و روى هم چيزى از شما جلوتر نيستند، تا باعث
وهن و اندوه شما شود.
و اگر علو مسلمانان را مشروط كرد به ايمان ، با اينكه خطاب به مسلمانان با
ايمان است ، براى اين بود كه اشاره كند به اينكه هر چند مخاطبين مسلمان و مؤ من
بودند، و ليكن به مقتضاى ايمانشان عمل نكردند و صفاتى چون صبر و تقوا كه داشتن آن
مقتضاى ايمان است نداشتند، و گرنه اثر خود را مى بخشيد، و در اين جنگ ضربه نمى
خوردند و آن آسيب ها را نمى ديدند. و اين حال هر جماعتى است كه در داشتن ايمان
مختلف باشند، يك عده ايمان حقيقى داشته باشند، عده اى ديگر ايمانشان سست باشد، جمعى
ديگر منافق و بيمار دل باشند، به همين جهت مى توان گفت كلامى چون آيه مورد بحث به
هر سه طايفه نظر دارد، هم تشويق مؤ منين حقيقى است ، و هم اندرز به مؤ منين سست
ايمان است و هم عتاب و توبيخ منافقين و بيماردلان آنان است .
ان يمسسكم قرح
فقد مس القوم قرح مثله
|
كلمه (قرح )
با فتحه قاف به معناى اثرى است كه از جراحت و آسيب وارده بر بدن به خاطر بر خورد با
برنده اى از خارج باقى مى ماند، و اما قرح با ضمه قاف اثر جراحتى است كه از داخل
بدن پيدا مى شود، از قبيل دمل و جوش و امثال آن (نقل از راغب ) و كانه اين كلمه در
آيه مورد بحث كنايه است از آسيبى كه در جنگ احد به مسلمين كه يك فرد واحد فرض شده
اند از ناحيه دشمن رسيد، يعنى جمعى از ايشان كشته و گروهى مجروح گرديدند، و موقعيت
نصرت و فتح با اينكه نزديك شده بود از ايشان فوت گرديد.
و جمله مورد بحث كه مى فرمايد: (ان يمسسكم
...) و جمله هاى بعد از آن تا جمله :
(و يمحق الكافرين
) همه در يك نسق ، و در مقام تعليل مى باشند كه به بيان گذشته جمله :
(و لا تهنوا و لا تحزنوا...)
را تعليل مى كنند، همچنان كه جمله : (و
انتم الاعلون ) تعليلى ديگر است .
و فرق بين اين دو نوع تعليل اين است كه تعليل اول يعنى جمله
(و انتم الاعلون ...) مطلب را
از اين راه تعليل مى كند كه خيال شما مسلمانان كه پنداشتيد كفار راقى و متمدن و دست
بالاى جامعه ها هستند، و به همين خيال وهن و اندوه به خود راه داديد خيالى باطل است
، چون اگر مؤ من باشيد ملاك در تفوق و تقدم به دست شما است نه در دست مشركين ، و
خداى تعالى فرموده : (و كان حقا علينا نصر
المؤ منين ).
و اما تعليل دوم از طريق بيان حال هر دو طايفه (يعنى مؤ منين و مشركين ) است ، و يا
از راه بيان حكمت و مصالحى است كه به اصل واحدى بر مى گردد، و آن اصل واحد عبارت
است از سنت الهى كه در طول ايام و قرون در بين بشر جارى بوده است .
معناى (يوم ) و مراد از مداوله ايام بين مردم
و تلك الايام
نداولها بين النّاس
|
كلمه (يوم )
به معناى مقدار قابل ملاحظه از زمان است ، كه حادثه اى از حوادث را در بر گرفته
باشد، و به همين جهت كوتاهى و بلندى اين زمان بر حسب اختلاف حوادث مختلف مى شود، هر
چند كه استعمالش در مدت زمان بين طلوع و غروب خورشيد شايع شده است ولى چه بسا كه در
ملك و سلطنت و قهر و غلبه و امثال آن نيز استعمال بشود، و اين استعمالى است مجازى ،
به علاقه ظرف و مظروف ، (ظرف را كه همان كلمه (يوم
) باشد در مظروفش يعنى (قهر و
غلبه )اى كه در ظرف واقع شده استعمال مى
كنند)، و در نتيجه به جاى اينكه بگويند: (روزى
كه فلان جماعت در آن اجتماع كردند)، مى
گويند: (روز فلان جماعت
) و به جاى اينكه بگويند:
(روزگارى
كه آل بويه زمام را به دست داشتند) يا
(آل فرعون قدرت را به دست گرفته بودند)،
مى گويند: (روز آل بويه
) و يا (روز آل فرعون
) گاهى هم در خود آن زمانى كه اين زمامدارى و قدرت در آن وقت واقع شده
استعمال مى شود، و مراد از (ايام
) در آيه مورد بحث همين معنا است ، و كلمه
(مداوله )
به معناى دست به دست دادن چيزى است ، در نتيجه معناى آيه شريفه اين است كه :
(سنت الهيه بر اين جارى شده است كه روزگار را در بين مردم دست به دست
بگرداند، بدون اينكه براى هميشه به كام يك قوم چرخانده شود قومى ديگر را از آن
محروم سازد، و اين سنت به خاطر مصالحى است عمومى كه فهم شما انسانها جز
به برخى از آن مصالح احاطه نمى يابد، و نمى تواند همه آن مصالح را درك كند).
و ليعلم اللّه
الّذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء...)
|
(واو)
عاطفه ، جمله مورد بحث را به جمله اى عطف مى كند كه آن جمله حذف شده است ، و حذف
شدنش براى اين بوده است كه اشاره كند به اينكه فهم شما قادر به درك آن نيست ، و عقل
شما از احاطه به آن قاصر است ، و شما جز به برخى از جهات آن نمى توانيد احاطه داشته
باشيد، و آنچه مؤ منين را سود مى دهد همين جهات است ، كه خداى تعالى در جمله هاى
مورد بحث ذكر كرده ، يعنى جمله : (وليعلم
) و جمله (و يتّخذ)
و جمله
(ليمحّص )
و جمله (يمحق
).
علم خداى سبحان به اشياء به معناى خلق و ايجاد آنها است
اما جمله (وليعلم اللّه الّذين آمنوا)،
مراد از آن ظهور ايمان مؤ منين بعد از بطون و خفاى آن است ، و گرنه خداى تعالى
(جاهل به حال مؤ منين نيست )
چون علم او به حوادث و اشيا، و از آن جمله ايمان مؤ منين ، همان وجود آنها در عالم
است ، آرى موجودات به عين وجودشان معلوم خدايند، نه با صورت هائى كه از آنها در ذهن
ترسيم كند، همانند ما مخلوقات صاحبان ذهن ، كه علممان به اشيا عبارت است از:
(گرفتن صورتى از آنها در ذهن خود).
و لازمه اين حرف اين است كه وقتى خداى تعالى بخواهد به چيزى عالم شود او را خلق مى
كند، پس اراده دانستن در خدا عبارت است از اراده ايجاد كردن ، و چون در جمله مورد
بحث مؤ منين را موجود و محقق گرفته قهرا معناى (ليعلم
...) اين است كه خدا خواسته ايمان مؤ منين
ظاهر شود، و چون ظاهر شدن ايمان مانند هر چيز ديگر بايد بر طبق سنت جاريه در اسباب
و مسببات صورت بگيرد، لذا چاره اى نيست جز اينكه امور و صحنه هائى را به وجود
بياورد، تا ايمان مؤ منين كه قبل از وقوع آن صحنه ها مخفى و در باطنشان پنهان بود
ظاهر شود، (دقت بفرمائيد) و اما جمله : (و
يتخذ منكم شهداء) (كه مى فرمايد: خداى
تعالى از شما گواهانى مى گيرد)، منظور از گواهان ، گواهان اعمال است ، نه شهيدان به
معناى كشتگان در معركه جنگ ، چون شهيد به اين معنا در هيچ جاى قرآن نيامده ، و به
اين معنا از الفاظى است مستحدث ، كه اخيرا در جامعه اسلامى اصطلاح شده ، همچنانكه
توضيح بيشتر در تفسير آيه : (و كذلك
جعلناكم امه وسطا لتكونوا شهداء) گذشت .
(ليكن مؤ لف قدس سره در سوره حديد جزء نوزدهم آنجا كه در ذيل آيه :
(و الشهداء عند ربهم ) روايات
را نقل مى كند در ذيل يك روايتى عبارتى دارد كه گوئيد پذيرفته است كه مفسرين اين
معنا را نقل مى كند
كه آن را رد ننموده و تنها استظهار مى كند كه به معناى گواهان اعمال باشد).
(مترجم )
علاوه بر اينكه جمله : (يتخذ)
نيز شاهد بر اين است كه (منظور از شهدا
گواهان هستند) زيرا با معناى كشتگان در
ميدان جنگ آن طور كه بايد نمى سازد، و معنا ندارد كسى بگويد: خداى تعالى فلانى را
شهيد و كشته در راه خود گرفت و اين تعبير در درستى به تعبيرهاى زير نمى رسد كه
بگويد (خدا ابراهيم را خليل گرفت
)، و يا (خدا موسى را كليم
گرفت )، و يا
(خدا پيامبر اسلام را گواهى گرفت تا در قيامت بر امت خود گواهى دهد)،
چون خليل (دوست )، و كليم (هم سخن )، و امثال آن گرفتنى هستند، و اما كشته شدن در
ميدان جنگ گرفتنى نيست .
|