تفسير الميزان جلد ۱۷
سوره‏های فاطر ، يس ، صافات ، ص ، زمر ، مؤ من و فصّلت

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۲۱ -


كـه اگر ايمان و قرآن نبود به آن حقايق دست نمى يافت ، از جمله موارد اطلاقش بر ايمان آيـه (اللّه ولى الّذيـن آمـنـوا يـخـرجـهـم مـن الظـلمـات الى النور) است . و يكى از موارد اطلاقش بر قرآن آيه (فامنوا باللّه و رسوله و النور الّذى انزلنا) مى باشد.
مـفسرين در معناى (اشراق زمين به نور پروردگارش ) اختلاف كرده اند. بعضى گفته اند: آن روز زمين به نورى روشن مى شود كه خدا خلقش كرده ، نه به نور اجسام نورانى چـون خـورشـيـد و مـاه . و اگـر نـور را بـه كلمه پروردگارش اضافه كرده ، در حقيقت از قبيل (روحى ) و (ناقة اللّه ) است .
ليكن اين وجه هيچ دليل قابل اعتمادى ندارد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از آن ، تـجـلى پـروردگـار مـتـعـال اسـت بـراى داورى بـيـن خـلق ، هـمـچـنـان كـه در بـعـضـى اخـبـار از طـرق اهل سنت نيز آمده است .
اشـكال اين وجه اين است كه به فرضى كه آن روايت صحيح باشد، هيچ دلالتى بر اين معنا ندارد كه اشراق زمين ناظر به آن نور باشد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از آن ، روشن شدن زمين به عدالت پروردگار است در قيامت ، چون همانطور كه نور علم به عمل است ، نور زمين هم به عدالت است .
اشكال اين هم آن است كه : اگر فرضا استعاره گرفتن نور را در عدالت صحيح بدانيم ، لازمه اش آن نيست كه نور در آيه هم به همان معناى عدالت باشد، مگر آنكه دليلى بر آن دلالت كند، آنهم به عهده صاحب اين قول است كه بياورد، و نياورده .
كـــلام صـــاحـب كـشـاف در مـعـنـى روشـن شـدن زمـيـن بـه نور پروردگارش در قيامت و دواشكال به آن
و در تـفـسـيـر كـشاف آمده كه : خداى عزّوجلّ كلمه (نور) را استعاره گرفته براى حق و بـرهـان ، و ايـن اسـتـعـاره در چـنـد جاى قرآن آمده كه آيه مورد بحث هم يكى از آنها است ، و مـعـنـايش اين است كه : زمين به خاطر آن حقى كه در آن اقامه مى شود، و آن عدلى كه در آن گـسـتـرده مـى گـردد، و آن مـيزان حقى كه با آن حسنات و سيئات را مى سنجد، نورانى مى شود.
و همين كه كلمه نور را به نام خودش اضافه كرد و فرمود به (نور رب ) با در نظر گـرفـتـن ايـنـكـه رب هـمـان حـق و عدل است و نيز اضافه كردن نام خودش بر ضمير زمين (ربـهـا)، بـا در نـظـر گـرفـتـن ايـنـكـه نـام او زمـيـن را زيـنـت مـى دهـد، چـون عـدل خـود را در آن مـى گـسـتـرانـد، و مـوازيـن قـسـط را در آن نـصـب مـى كـنـد، و بـيـن اهل زمين به حق حكم مى كند، خود به بانگ بلند اين معنا را تاءييد مى نمايد.
آرى ، آراسته ترين مكانها آنجا است كه در آن عدالت باشد و از آن آبادتر نخواهى يافت . و در اين اضافه ها اين اشاره هست كه رب و خالق زمين است كه در زمين عدالت را بر قرار مى كند و اگر در زمين جور مى شود از ناحيه غير خدا است .
و نـيـز عـطـفـى كه بر جمله (اشرقت الاءرض بنور ربها) كرده ، يعنى جمله (و وضع الكتاب ) و جمله (و جى ء بالنبيين ) و خلاصه كتاب را نهادن و بر طبق آن حكم كردن ، و آوردن انبيا و شهدا و صديقين ، و داورى به حق ، همه عبارتند از همان نور.
چـون در بـيـن خـود مـا نـيـز مـعـمـول اسـت ، و مـى بـيـنـى كـه مـردم بـه پـادشـاه عادل مى گويند: (اءشرقت الافاق و اضاءت الدنيا بقسطك همه آفاق و سراسر جهان با عـدالت تـو روشـن گـرديـد) و نـيز در مقابلش مى گويند: (اظلمت البلاد بجور فلان تـمـام شـهـرهـا از ظـلم فلانى تاريك شد) رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) هم فـرمـوده : (ظـلم هـمان ظلمات روز قيامت است ) و نيز مى بينيم كه آيه شريفه با اثبات عدالت آغاز شده و با نفى ظلم خاتمه يافته است .
و مـا بـر آن دو اشـكـال داريـم : اول ايـنـكـه در آغـاز كلامش گفت : در بسيارى از موارد كلمه (نـور) در قـرآن كـريـم ، اسـتـعـاره در حـق و قـرآن و بـرهـان شـده ). قـرآنـش را قـبـول داريـم ، ولى اسـتـعـاره شـدن آن را بـراى حـق و بـرهـان قبول نداريم ، چون از هيچ آيه اى چنين چيزى برنمى آيد.
دوم اينكه : كلمه (حق ) و (عدل ) هر چند كه در بعضى موارد يك مصداق پيدا مى كنند، ولى هـر چـه بـاشـد دو مفهوم متغايرند، و صرف اينكه نور در آيه استعاره براى حق شده باشد، مستلزم آن نيست كه مقصود از آن عدالت بوده باشد. و آقاى زمخشرى وقتى مى خواهد بـگويد كه از كلمه نور عدالت اراده شده ، پاى حق و عدالت هر دو را به ميان مى آورد، آن وقت عدالت به تنهايى را نتيجه مى گيرد، و ديگر سخنى از حق به ميان نمى آورد.
حق به طلب در تفسير (و اشرقت الاءرض بنور ربها)
امـا آنـچـه بـه نـظـر مـا مـى رسد - و خدا داناتر است - اين است كه : بعيد نيست مراد از (اشراق زمين به نور پروردگارش ) آن حالتى باشد كه از خصايص روز قيامت است ، از قـبـيـل كـنـار رفـتـن پـرده هـا، و ظـهـور حـقـيـقـت اشـيـا و بـروز و ظـهـور واقـعـيـت اعـمـال ، از خـيـر يـا شـر، اطـاعـت يـا مـعـصـيـت ، حـق يـا باطل ، به طورى كه ناظران حقيقت هر عملى را ببينند؛
چـون اشـراق هـر چيزى عبارت است از ظهور آن به وسيله نور، و اين هم جاى شك نيست ، كه ظـهـور دهـنده آن روز خداى سبحان است ؛ چون غير از خدا هر سبب ديگرى در آن روز از سببيت ساقط است . پس اشيا در آن روز با نورى كه از خداى تعالى كسب كرده روشن مى شوند.
و اين اشراق هر چند عمومى است و شامل تـمـامـى مـوجـودات مـى شـود و اخـتصاصى به زمين ندارد، و ليكن از آنجا كه غرض بيان حـالت آن روز زمـيـن ، و اهـل زمـيـن است ، لذا تنها از اشراق زمين سخن گفته و فرموده : (و اءشـرقـت الاءرض بنور ربها). و اگر به جاى كلمه (اللّه ) كلمه (رب ) را آورده بـراى تـعـريض بر مشركين است ، كه منكر ربوبيت خداى تعالى براى زمين ، و موجودات زمينى هستند.
و مـراد از زمـيـن در عـيـن حال زمين و موجودات در آن و متعلقات آن است ، همچنانكه در جمله (و الاءرض جميعا قبضته )، نيز گفتيم كه منظور، زمين و آنچه در آن است مى باشد.
ايـن مـعنايى كه به نظر ما رسيده از مواضعى از كلام خداى تعالى استفاده مى شود: مانند آيـه (لقـد كـنـت فـى غـفلة من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد) و آيه (يوم تـجـد كـل نـفـس مـا عـمـلت من خير محضراو ما عملت من سوء) و آيه شريفه (يومئذ تحدث اخـبـارهـا بـان ربـك اوحـى لهـا يـومـئذ يـصـدر النـاس اشـتـاتـا ليـروا اعـمـالهـم فـمـن يـعـمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره )، و آيات بسيارى ديگر كه دلالت دارنـد بـر ظـهـور اعـمـال و تـجـسـم آنـهـا، و شـهـادت اعـضـاى بـدن آدمـيـان و امثال آن .
(و وضـع الكـتـاب ) - بـعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از نهادن كتاب رسيدگى به حساب اعمال است ). ولى اين وجه - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - صحيح نيست . و بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از كـتـاب ، هـمـان نـامـه هـاى اعمال است ، كه حساب بر طبق آنها صورت ميگيرد و بر طبق آن حكم مى كنند.
و بعضى ديگر گفته اند: مراد از كتاب لوح محفوظ است . مؤ يد اين وجه آيه (هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون ) است .
(و جـى ء بـالنبيين و الشهداء) - اما آوردن انبيا - به طورى كه از سياق برمى آيد - بـراى ايـن اسـت كـه از ايـشـان بـپـرسـند آيا رسالت خدا را انجام داديد يا نه ؟ و آيه شريفه (فلنسئلن الّذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين )، هم مؤ يد اين معنا است .
و امـا آوردن شـهـدا كـه عـبـارتـنـد از گـواهـان اعـمـال ، آن نـيـز براى اين است كه آنچه از اعـمال قوم خود ديده اند و تحمل كرده اند، اداء كنند كه در جاى ديگر در اين باره فرموده : (فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هولاء شهيدا).
(و قـضـى بـيـنـهـم بـالحـق و هـم لا يـظـلمـون ) - دو ضمير جمع كه در (بينهم ) و (يظلمون ) است ، به عموم مردم كه از سياق استفاده مى شود، برمى گردد ، هر چند كه كـلمـه (نـاس ) قبلا ذكر نشده باشد. و قضاى بين مردم ، عبارت است از داورى بين آنان در آنچه كه در آن اختلاف مى كردند. و اين معنا مكرر در كلام خداى تعالى آمده ، مانند: (ان ربك يقضى بينهم يوم القيامة فيما كانوا فيه يختلفون ).


و وفيت كل نفس ما عملت و هو اعلم بما يفعلون



كـلمـه (تـوفـيـه ) بـه مـعـنـاى دادن و پـرداخـتـن چـيـزى اسـت بـه حـد كـمـال و تـمـام . و در جـمـله مـورد بـحث به خود عمل متعلق شده ، يعنى فرموده در قيامت خود اعـمـال را بـه صـاحـبانشان مى دهيم ، نه جزا و پاداش آن را و اين بدان جهت است كه ديگر جاى شكى در عادلانه بودن جزاى آن روز باقى نگذارد، و در نتيجه آيه مزبور به منزله بيان براى جمله (و هم لا يظلمون ) است .
(و هـو اعـلم بـمـا يـفـعـلون ) - يـعـنـى حـكـم خـدا بـديـن مـنـوال كه كتاب را بگذارند و از روى آن به حساب خلايق برسند، و همچنين آوردن انبياء و شـهـداء بـدين جهت نيست كه خدا از اعمال بندگان بى اطلاع است و محتاج است تا آگاهان و گـواهـان بـيـايـنـد و شهادت دهند، بلكه بدين منظور است كه حكمش بر اساس عدالت اجرا گردد. و گر نه او به هر چه كه خلايق مى كنند آگاه است .
آيـه سـابـق دربـاره اصـل قضاى خدا و حكم او بود، و آيه مورد بحث در خصوص اجراى آن است و آيات بعدى همين اجرا را تفصيل مى دهد.
كافران دسته دسته به جهنم و متقين گروه گروه به بهشت هدايت مى شوند


و سيق الّذين كفروا الى جهنم ...



كلمه (سيق ) ماضى مجهول از مصدر (سوق ) به - فتحه سين و سكون واو - است ، و بـه طـورى كـه در مـجـمـع البـيـان گـفـتـه بـه مـعناى به حركت واداشتن است . و كلمه (زمر) جمع (زمرة ) است كه - به طورى كه در صحاح آمده - به معناى جماعتى از مردم است .
و مـعـنـاى آيه چنين است : در قيامت كفار را دسته دسته از پشت سر به سوى جهنم مى رانند. (حـتـى اذا جاؤ ها) و چون به جهنم مى رسند (فتحت ابوابها) درهاى آن باز مى شود، تـا داخـل آن شـوند. و از اينكه در اينجا فرمود درهاى آن باز مى شود معلوم مى شود درهاى مـتـعـددى دارد. آيـه (لهـا سـبـعـة ابـواب ) بـه ايـن مـعـنـا تـصـريـح مـى كـنـد، (و قـال لهـم خـزنـتـهـا)، خـازنـان دوزخ يـعـنـى مـلائكـه اى كـه مـوكـل بـرآنـنـد، از در مـلامـت و انـكـار بـرايـشـان مـى گـويـنـد: (لم يـاتـكـم رسـل مـنـكـم )، آيـا رسـولانـى از خـود شـمـا يـعنى از نوع خود شما انسانها به سويتان نيامدند؟ (يتلون ) تا بخوانند (عليكم آيات ربكم ) بر شما آيات پروردگارتان را؟ و آن حـجـتها و براهينى كه بر وحدانيت خدا در ربوبيت ، و وجوب پرستش او دلالت مى كـنـد بـرايتان اقامه كنند؟ (قالوا بلى ) گفتند چرا چنين رسولانى براى ما آمدند، و آن آيـات را بـراى مـا خواندند، (و لكن ) زير بار نرفتيم و آنان را تكذيب كرديم ، و در نـتـيـجـه (حقت كلمة العذاب على الكافرين ) فرمان خدا و حكم ازلياش درباره كفار به كـرسـى نشست . و منظور از (كلمه عذاب ) همان است كه در هنگامى كه به آدم فرمان مى داد به زمين فرود آيد، فرمود: (و الّذين كفروا و كذبوا باياتنا اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون ).


قيل ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين



گـويـنـده ايـن فـرمـان - بـه طورى كه از سياق برمى آيد - خازنان دوزخند. و از جمله (فـبئس مثوى المتكبرين ) برمى آيد كه اين فرمان درباره كفارى صادر مى شود كه از در تكبر آيات خدا را تكذيب كرده ، و با حق عناد ورزيدهاند.


و سيق الّذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا حتى اذا جاؤ ها و فتحت ابوابها



در ايـن آيـه بر خلاف آيه قبلى جواب (اذا) ذكر نشده ، و اين خود اشاره به آن است كه امر بهشت مافوق آن است كه با زبان گفته شود و ماوراى هر مقياسى است كه اندازه اش را مـعين كند. و جمله (و فتحت ابوابها) حاليه است ، يعنى تا آنكه به بهشت مى رسند، در حـالى كـه درهـا بـرايـشـان بـاز شـده . و مـنـظور از جمله (خزنتها) ملائكه اى هستند كه موكل بر بهشتند.
و معناى آيه اين است كه : (سيق ) به حركت وا مى دارند (الّذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا) كسانى را كه از انتقام پروردگار خود پرهيز داشتند دسته دسته به سوى بهشت (حـتـى اذا جـاءهـا) تا آنكه بدانجا برسند، در حالى كه (فتحت ابوابها)، درهاى آن بـرويـشـان بـاز شـود (و قـال لهـم خـزنـتـهـا) مـوكـلين بهشت در حالى كه بهشتيان را استقبال مى كنند به ايشان مى گويند: (سلام عليكم ) شما همگى در سلامت مطلق خواهيد بود، و جز آنچه مايه خشنودى است نخواهيد ديد. (طبتم ) بعيد نيست كه اين جمله بيانگر عـلت اطـلاق سـلام بـاشـد. (فـادخـلوهـا خـالديـن ) ايـنـك داخل شويد كه اثر پاكى شما اين است كه جاودان در آن زندگى كنيد.
سخن بهشتيان بعد از ورود به بهشت


و قالوا الحمد لله الّذى صدقنا وعده و اورثنا الاءرض ...



گويندگان اين سخن - به گفته جمعى - مردم پرهيزگارند، و مرادشان از وعدهاى كه خـدا بـه آنان داده بود، آن وعده اى است كه در قرآن و در ساير وحيها كه به انبياى ديگر كـرده بـود مـكـرر آمـده ، و مـتـقـيـن را وعـده بهشت داده ، از آن جمله در قرآن عزيزش فرموده : (للذين اتقوا عند ربهم جنات ) و نيز فرموده : (ان للمتقين عند ربهم جنات النعيم ) بعضى هم گفته اند: مراد از اين وعده وعده آمدن قيامت و ثواب در آن است .
و بـعـيـد نـيـسـت كـه مـراد از ايـن وعده ، وعده به ارث دادن بهشت باشد، همچنانكه در قرآن فرموده : (اولئك هم الوارثون الّذين يرثون الفردوس هم فيها خالدون )، و بنابراين احـتـمـال جمله (و اورثنا الاءرض ) عطف تفسير مى شود براى جمله (صدقنا وعده ) (و معنا چنين مى شود: گفتند حمد آن خدايى را سزد كه به وعده خود وفا كرد، و بهشت ديگران را هم به ما ارث داد).
(و اورثـنـا الاءرض ) - مـراد از كـلمه (ارض ) - به طورى كه گفته اند - زمين بـهـشـت اسـت ، يـعـنـى هـمـانـجـايـى كـه بـهـشـتـيـان در آنـجـا مـسـتـقـر مـى شـونـد. و در اول سـوره مـؤ منون هم گذشت كه مراد از ارث دادن بهشت ، اين است كه : بهشت را برايشان بـاقـى گـذاشـت ، بـا ايـنـكـه در مـعـرض آن بـود كـه ديـگـران آن را بـبـرنـد و يـا حـداقـل شـريك ايشان شوند، ولى آن ديگران (در اثر گناه و شرك ) سهم بهشت خود را از دست دادند و به اينان منتقل گرديد.
(نتبوء من الجنة حيث نشاء) - اين جمله بيانگر ارث دادن زمين به ايشان است ، و اگر با اينكه جا داشت بفرمايد (نتبوء منها)، فرمود: (نتبوء من الجنة ) و خلاصه با اينكه جا داشـت ضـمـيـر كـلمـه (ارض ) را به كار ببرد كلمه جنت را آورد براى اين است كه كلمه (ارض ) را معنا كند، و بفهماند كه منظور ما از (ارض ) همان بهشت است .
ولى بـعـضـى از مـفـسرين گفته اند: مراد از (ارض ) همين زمين دنيا است . ولى تفسيرى است بسيار بى پايه ، مگر اينكه آن را توجيه كنند، و بگويند بهشت عبارت است از آخرت همين زمين دنيا، همچنان كه خداى تعالى فرموده : (اولئك لهم عقبى الدار).
و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه : پـرهـيـزكـاران بـعـد از داخـل شـدن در بـهشت ، مى گويند حمد خدايى را كه به وعده خود وفا كرد، آن وعده اى كه مى داد كه به زودى ما را داخل بهشت مى كند. و يا آن وعده اى كه مى داد كه به زودى بهشت را به ما به ارث مى دهد، و ما در بهشت هر جايش كه دلمان بخواهد مسكن خواهيم كرد - و از اين جمله اخير به دست مى آيد كه بهشتيان هر چه بخواهند در بهشت دارند.
(فـنـعـم اجـر العـامـليـن ) - يـعـنـى چـه خـوب اسـت اجـر آنـهـايـى كـه بـراى خـدا عـمـل كـردنـد، و ايـن جـمـله - بـه طـورى كـه از سـيـاق بـرمـى آيـد - سـخـن اهل بهشت است . احتمال هم دارد تتمه كلام خداى تعالى باشد.
طواف ملائكه گرداگرد عرش الهى در قيامت و تسبيح آنان خداونند را


و ترى الملائكة حافين من حول العرش يسبحون بحمد ربهم ...



كـلمـه (حـافـيـن ) اسم فاعل از ماده (حف ) است كه به معناى احاطه كردن و حلقه زدن دور چـيـزى اسـت . و كـلمه (عرش ) عبارت است از آن مقامى كه فرامين و اوامر الهى از آن مقام صادر مى شود، فرامينى كه با آن امر عالم را تدبير مى كند. و (ملائكه ) عبارتند از: مـجـريـان مـشـيـت خـدا، و عـامـلان بـه اوامـر او. و ديـدن مـلائكـه بـه ايـن حـال كـنـايـه است از اينكه بعد از درهم پيچيده شدن آسمانها، ملائكه را به اين صورت و حال مى بينى .
و معناى آيه اين است كه : تو در آن روز ملائكه را مى بينى در حالى كه گرداگرد عرشند و پـيـرامـون آن طـواف مى كنند، تا اوامر صادره را اجرا كنند، و نيز مى بينى كه سرگرم تسبيح خدا با حمد اويند.
(و قـضـى بـيـنـهـم ) - احـتـمـال دارد ضـمـيـر (هـم ) بـه مـلائكـه بـرگـردد. و احـتـمـال هـم دارد بـه مـلائكـه و مـردم هـر دو بـرگـردد. و احـتمال هم دارد به جميع خلايق و يا تنها به مردم برگردد، و معناى (قضاء) داورى در بين اهل بهشت و اهل آتش و يا بين انبيا و امتهاى ايشان باشد.
ولى يـك نكته احتمال اخير را تضعيف مى كند و آن اين است كه داورى در بين مردم را قبلا در جمله (و قضى بينهم بالحق و هم لا يظلمون ) فرموده بود و دوباره سخن از قضاى بين مردم راندن تكرارى است بى جهت .
ليـكـن ظـاهـر قـضـاوت در مـا بـيـن يـك جـماعت ، اين است كه به نفع بعضى ، و به ضرر بـعـضـى داورى شـود؛ چـون در جـايـى قضا به كار مى آيد كه اختلافى در بين آن گروه بـوده بـاشـد و اخـتـلاف در بـيـن مـلائكـه فرض ندارد و همين خود مؤ يد آن است كه ضمير مـزبـور بـه ملائكه بر نگردد و به غير ملائكه يعنى مردم برگردد. چيزى كه هست كلمه قـضـا هـمـان طـور كـه بـر حـكـم حاكم و داورى او اطلاق مى شود، اطلاقش بر مجموع حكم و مـقـدمـات و آثـار و دنـبـاله هـاى آن ، از قـبـيل احضار دو طرف دعوى ، طرح دعوى ، و شهادت خواستن از شهود، حكم حاكم ، و رساندن حق به صاحب حق ، نيز صحيح است .
پس ممكن است مراد از كلمه (قضا) در آيه قبل ، خود حكم الهى باشد، و مراد از (قضا) در جـمـله مـورد بـحـث مـجـموع جزئيات باشد، جزئياتى كه از ساعت مبعوث شدن تا آخرين لحـظـه ، يـعـنـى لحـظـه داخل شدن دوزخيان در دوزخ و استقرار در آن و در آمدن بهشتيان در بهشت ، و استقرار در آن ، پيش مى آيد.
پـس بـا اين بيان اشكال تكرار كلمه (قضا) برطرف شده و تكرار آن بدون جهت نمى باشد.
(و قـيـل الحـمـد لله رب العـالمـيـن ) - ايـن كـلمـه خـاتمه آغاز و انجام خلقت است ، و هم ثـنايى است عمومى براى خداى تعالى ، كه هيچ كارى نكرده و نمى كند، مگر آنكه آن كار جميل و زيبا است .
بـعـضـى از مـفـسـريـن گفته اند: گوينده اين حمد همان متقين هستند، چون حمد اولشان براى داخل شدن در بهشت بوده ، و حمد دومشان براى اين بوده كه خدا حكم را به نفع آنان صادر فـرمـود و بـه حق بين ايشان و غير ايشان داورى كرد. بعضى ديگر گفته اند: گوينده آن مـلائكـه هـستند، و اگر صريحا به ايشان نسبت نداد، براى اين است كه خواست تعظيمشان كرده باشد. بعضى ديگر گفته اند: صاحب اين كلام تمامى خلائق اند.
مـؤ يـد وجـه اول ايـن آيـه شـريـفـه اسـت كـه در صـفـت اهـل بـهشت مى فرمايد: (و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين ) و اين خود حمدى است عام كه قبلا گفتيم حمد آخرين روز خلقت است .
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته )
در تـفـسير قمى در ذيل جمله (لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين ) آمده : ايـن گـفـتـگـو و خطاب با رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) است ، ولى منظور امت اوسـت ، و ايـن هـمـان كـلام امـام صـادق (عـليـه السـلام ) اسـت كه مى فرمايد: خداى تعالى پيغمبر خود را به روش دخترم به تو مى گويم عروسم تو بشنو مبعوث فرموده .
و از كـتـاب تـوحـيـد حـكـايـت شـده كـه وى بـه سـنـد خـود از فـضـيـل بـن يـسـار روايـت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: خداى عزّوجلّ را نبايد وصف كرد، چون به وصف نمى گنجد.
آنـگـاه مـى گـويـد: زراره از امـام باقر (صلوات اللّه عليه ) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى وصف نمى شود،
و چـگـونـه ممكن است او را وصف كرد با اينكه خودش در كلام مجيدش فرموده : (و ما قدروا اللّه حـق قـدره )، پـس خـدا بـا هـيـچ مـقـياسى توصيف نمى شود الا آنكه او از آن توصيف بزرگتر است .
و نـيز در همان كتاب به سند خود از سليمان بن مهران روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) از آيه (و الاءرض جميعا قبضته يوم القيامة ) پرسيدم ، فرمود: يعنى مالك زمين اوست و احدى با او شريك در ملك او نيست .
و كـلمـه (قـبـض ) از خـداى تعالى در جاى ديگر به معناى دريغ ورزيدن از بخشش ، و كلمه (بسط) به معناى اعطا و گشايش دادن آمده ، از آن جمله فرموده : (و اللّه يقبض و يـبسط و اليه ترجعون ) يعنى خداى تعالى تنگ مى گيرد و عطا مى كند و وسعت مى دهد و قـبـض از نـاحـيـه اوسـت . و بـه وجـهـى ديـگـر قـبـض بـه مـعـنـاى گـرفـتـن بـه عـنـوان قبول است ، همچنان كه فرمود: (و ياخذ الصدقات )، يعنى خدا صدقات را مى پذيرد، و اهلش را در برابر آن اجر مى دهد.
عـرضه داشتم : پس معناى جمله (و السموات مطويات بيمينه ) چيست ؟ فرمود: منظور از (يـمـيـن ) دسـت است و منظور از دست هم قدرت و قوت است . و معناى اينكه فرموده : (و السـمـوات مـطـويات بيمينه ) اين است كه : آسمانها به قدرت و قوه خداى سبحان در هم پيچيده شده ، و او بزرگتر از آن است كه مشركين درباره اش مى گويند.
مؤ لف : در الدر المنثور از ابو هريره از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) روايت آورده كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) در ذيـل آيـه (فـصـعـق مـن فـى السـمـوات و مـن فـى الاءرض الا مـن شـاء اللّه ) فـرمـوده : (ايـنـهـايـى كـه استثنا شده اند، شهيدانى هستند كه شمشيرها را به كمر بسته پيرامون عـرش خـدا قـرار دارند) كه از ظاهر آن برمى آيد منظور از (نفخه ) در اين آيه غير از نـفـخـه اول اسـت كه براى مردن جاندارها دميده مى شود، در حالى كه در سابق گفتيم ظاهر آيه خلاف اين را مى رساند.
و از انـس از رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) روايـت شده كه فرمود (استثنا شـدگـان در آيـه جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و ملك الموت و حاملان عرشند كه در آن نفخه نمى ميرند، بلكه بعدا مى ميرند...) آيه مورد بحث ظاهر در خلاف اين روايت نيز هست .
و از جـابر روايت آورده كه گفت : (اين آيه موسى (عليه السلام ) را استثنا مى كند، چون او يـك بـار در زمـان حـيـاتـش دچـار صـعـقـه شـد...) و ايـن روايـت از ايـن نـظـر قـابـل قـبـول نـيـسـت ، كـه كـلمـه (صعقه ) چه به معناى غش كردن باشد، و چه مردن ، اخـتـصـاص بـه مـوسـى نـداشـت ، بـلكـه چـنـديـن نـفـر از بـنـى اسرائيل هم با او بودند و دچار آن صعقه شدند.
دو روايت درباره اينكه بهشت و جهنم را درب هايى است
و در مـجـمـع البـيـان ، در ذيـل آيه (لها سبعة ابواب ) گفته است : در معناى اين آيه دو قـول اسـت ، يـكـى روايـتـى اسـت كـه از عـلى ، امـيـر المـؤ مـنـيـن (عـليـه السـلام ) نقل شده كه فرمود: جهنم كه هفت در دارد بدين جهت است كه هفت طبقه دارد، هر طبقه روى طبقه ديـگـر قرار گرفته . آنگاه براى مجسم كردن مطلب ، دستهاى خود را روى هم گذاشت ، و فرمود: همين طور روى همند و خداى تعالى بهشت را همكف زمين قرار داده و آتش دوزخ را روى هم ، كه از همه پايينتر (جهنم ) است ، و طبقه دوم آن (لظى ) و سومش ‍ (حطمة ) و چهارمش (سقر) و پنجمش (جحيم ) و ششمش (سعير) و هفتمش (هاويه ) است و در روايت كلبى طبقه زيرين را هاويه و طبقه بالاتر از همه را (جهنم ) دانسته .
و در خـصـال از امـام صـادق (عـليـه السـلام ) از پدرش ، از جدش ، از على (عليه السلام ) روايـت آورده كـه فـرمـود: بـراى بـهـشـت هـشـت در اسـت ، درى كـه از آن ، انـبـياء و صديقين داخـل مـى شوند، و درى كه از آن ، شهداء و صالحين وارد مى شوند، و از پنج در ديگرش ‍ شـيـعـيـان و مـحـبـيـن مـا وارد مـى شوند. و من همچنان بر صراط مى ايستم و دعا مى كنم ، مى گـويـم پـروردگـارا شيعيان من ، دوستانم ، ياورانم ، و هر كس كه در دار دنيا به من محبت مـى ورزيـده ، سـلامـت بـدار. از دل عـرش ندا مى رسد: دعايت مستجاب شد، و شفاعتت درباره شـيعيانت پذيرفته گشت ، حتى در آن روز هر يك نفر از شيعيان و دوستان و ياوران و آنها كـه بـا دشـمـنـان مـن جـنـگـيـدنـد، چـه بـا زبـان و چـه بـا عمل ، شفاعتشان در هفتاد هزار نفر از همسايگان و اقربايشان پذيرفته مى شود.
و درى ديـگر است كه ساير مسلمانان يعنى كسانى كه شهادت به (لا اله الا اللّه ) مى داده اند و در دلشان ذره اى بغض ما اهل بيت نبوده از آن در وارد مى شوند.
سوره مؤ من در مكه نازل شده و هشتاد و پنج آيه دارد (85)
آيات 6 - 1 سوره مؤ من


بسم اللّه الّرحمن الّرحيم حم (1) تنزيل الكتاب من اللّه العزيز العليم (2) غافر الذنب و قـابـل التـوب شـديـد العـقـاب ذى الطـول لا اله الا هـو اليـه المـصـيـر (3) مـا يـجـدل فـى آيـت اللّه الا الّذين كفروا فلا يغررك تقلبهم فى البلد (4) كذبت قبلهم قوم نـوح و الاحـزاب مـن بـعـدهـم و هـمـت كـل امـة بـرسـولهـم ليـاخـذوه و جـدلوا بـالبـاطـل ليـدحـضـوا بـه الحق فاخذتهم فكيف كان عقاب (5) و كذلك حقت كلمة ربك على الّذين كفروا انهم اصحاب النار (6).



ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم ، حم (1).
كتابى است نازل شده از ناحيه خداى عزيز عليم (2).
آمـرزنـده گـنـاه و پـذيـرنـده توبه و شديد العقاب و نيرومند است ، معبودى جز او نيست و بازگشت به سوى اوست (3).
در آيـات خـدا جـدال نمى كنند مگر كسانى كه كافر شدند پس غوطه ور شدنشان در ناز و نعمت تو را مغرور نسازد (4).
قـبل از ايشان هم قوم نوح و احزابى كه بعد از ايشان بودند آيات خدا را تكذيب كردند و هـر امـتـى قـصـد جـان پـيـامـبـر خـود كـرد تـا او را بـگـيـرنـد و بـا حـربـه بـاطل عليه حق مجادله كردند تا حق را از بين ببرند و من ايشان را گرفتم و چه عجيب است عذاب (5).
و هـمـچـنـيـن كـلمـه عـذاب پـروردگـارت بـر آنـان كـه كـافـر شـدنـد حـتمى شد كه بايد اهل آتش باشند (6).
بيان آيات
اشاره به مطالبى كه سوره مباركه مؤ من متضمن است
ايـن سـوره پـيـرامـون بـلنـد پـروازيـهـاى كـفـار، و جـدالشـان بـه بـاطـل بـه مـنـظـور از بـيـن بـردن حـقـى كـه بـر آنـان نـازل شـده ، سـخـن مـى گـويـد، و لذا مـى بـينيم كه آيات آن يكى پس از ديگرى متعرض جـدال آنـان ، و پـاسـخ دادن بـه جـدالشـان مـى شـود، يـكـجـا مـى فـرمـايـد: (مـا يـجـادل فـى ايات اللّه الا الّذين كفروا فلا يغررك تقلبهم فى البلاد)، جاى ديگر مى فـرمـايـد: (الّذيـن يـجـادلون فـى آيـات اللّه بغير سلطان اتاهم كبر مقتا)، باز هم مى فرمايد: (الم تر الى الّذين يجادلون فى آيات اللّه انى يصرفون ) .
و بـا ايـن تـكـرار، سـورت اسـتـكـبـار و جـدال آنـان را از راه به رخ كشيدن عذابى كه امم گذشته به جرم تكذيب گرفتار آن شدند مى شكند، و به همين منظور عذابهاى خوار كننده اى را كه خدا به ايشان وعده داده ، با ذكر نمونه اى از آنچه در آخرت بر سرشان مى آيد خاطر نشان مى كند.
و سخنان باطلشان را با حجتهايى كه گوياى وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت است ، به كلى مردود مى سازد و رسول گرامى خود (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را امر به صبر نـموده هم آن جناب و هم همه مؤ منين را وعده نصرت مى دهد. و نيز آن جناب را امر مى كند به اينكه به كفار اعلام كند كه تسليم پروردگار خويش است و دست از پرستش او برنخواهد داشت ، تا به كلى از آن جناب ماءيوس گردند.
و ايـن سـوره تـمـامـى آيـاتـش در مـكـه نـازل شـده ، چـون آيـات آن بـه هـم اتـصـال دارند و مضامين آن بر اين معنا شهادت مى دهد. ولى بعضيها گفته اند: پاره اى از آيـاتش در مدينه نازل شده . و اين حرف قابل اعتنا نيست ، و به زودى -شاء اللّه - به آن آيات اشاره خواهيم كرد.


حم تنزيل الكتاب من اللّه العزيز العليم



كـلمـه (تـنـزيـل ) مـصـدر بـه مـعـنـاى مـفـعـول (نـازل شـده ) اسـت . و بـنـابـرايـن ، عـبـارت (تـنـزيـل الكـتـاب ) از قـبـيـل اضـافـه صـفـت بـر مـوصـوف خـودش اسـت و تـقـديـر آن (كـتـاب منزل من اللّه كتابى نازل شده از خدا) مى باشد.
وجـــه ذكـــر دو صـفت (عزيز) و (عليم ) از بين صفات الهى و افتتاح سوره به آندو
و اگر در بين صفات خداى تعالى دو صفت (عزيز) و (عليم ) را اختصاص به ذكر داد، - بـه قـول بـعـضـى از مـفـسرين - براى اين است كه به اعجاز و انواع علوم قرآن اشـاره كـنـد، عـلومـى كـه قـدرت فـهـم بـشـر از آن عـاجـز اسـت . و بـه قـول بـعضى ديگر براى اين است كه تفننى در تعبير كرده باشد. ولى هيچ يك از اين دو وجه به نظر درست نيست .
وجـه صـحـيـح آن اسـت كـه بـگـويـيـم سوره مورد بحث از آنجا كه پيرامون انكار منكرين و جـدال آنـان در پـيـرامـون آيـات خـداسـت . و ايـنـكـه جـدالشـان جـاهـلانـه و جدال به باطل است ، و چون جاهلند خيال مى كنند كه جدالشان عالمانه است ، و به همين جهت به خود مى بالند كه چه خوب احتجاج مى كنند همچنان كه قرآن كريم اين باليدنشان را در آخر همين سوره چنين حكايت كرده : (فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العـلم ) و نـيـز از فـرعـون حـكـايـت كـرده كـه درباره حضرت موسى به قوم خود گفت : (انـى اخـاف ان يـبدل دينكم او ان يظهر فى الاءرض الفساد) و نيز به ايشان گفته : (ما اريكم الا ما ارى و ما اهديكم الا سبيل الرشاد).
بـديـن جـهت سوره را با دو نام (عزيز) و (عليم ) افتتاح كرد تا اشاره كرده باشد به اينكه اين كتاب كه بر آنان نازل شده ، از ناحيه كسى است كه عزيز على الاطلاق است و هـيـچ غـالبـى بر او غلبه نمى كند تا بترسد دشمنان بر آن كتاب غالب شوند و به خـاطـر اوهام و خرافاتى كه دارند، از پذيرفتن آن استكبار كنند. و نيز او (عليم ) على الاطـلاق اسـت ، و عـلم او آمـيـخـتـه بـا جـهـل و ضـلالت نـيـسـت ، پـس ‍ جـدال بـه بـاطـل كـفـار نـمـى تـوانـد تـاب مـقـاومـت در مقابل دين حق را بياورد، دين حقى كه آن را با حجتها و براهينى روشن بيان كرده است .
مـؤ يـد ايـن وجـه مـضـمـونـى اسـت كـه در آيـه بـعـد اسـت ، و مى فرمايد: (غافر الذنب و قابل التوب ...)، كه - ان شاء اللّه - بيانش خواهد آمد.


غـافـر الذنـب و قـابـل التـوب شـديـد العـقـاب ذى الطول لا اله الا هو اليه المصير



ايـنـكـه در جـمـله (غـافـر الذنـب ) و جـمـله (قـابـل التـوب ) مـطلب را در قالب اسم فاعل آورده بعيد نيست كه براى اين بوده كه بر استمرار تجددى دلالت كند، چون مغفرت و قـبـول تـوبـه از صـفـات فـعـليـه خـداسـت ، و خـداى تـعـالى هـمـه روزه و لايـزال گـنـاهـانـى را مـى آمـرزد و تـوبـه هـايـى را قبول مى كند.
و اگر جمله (و قابل التوب ) را با واو عاطفه آورد، ولى در جمله (شديد العقاب ) و جـمـله ذى الطـول واو عـاطـفـه بـه كـار نـبـرد، بـديـن جـهـت اسـت كـه مـجـموع غافر الذنب و قابل التوب به منزله يك صفت است و يك رفتار خدا با بندگان گنهكار را افاده مى كند و آن ايـن اسـت كـه ايـشـان را مـى آمـرزد، چـيـزى كه هست گاهى با توبه ، و گاهى بدون توبه و با شفاعت .
كـلمـه (عـقـاب ) و هـمچنين (معاقبة ) عبارت است از مؤ اخذه اى كه در عاقبت گناه متوجه گـنـهـكـار مـى شود. راغب مى گويد: (عقب ) و (عقبى ) تنها در مورد ثواب و اجر خير بـه كار مى رود، همچنان كه در قرآن فرموده : (خير ثوابا و خير عقبا) و نيز فرموده : (اولئك لهم عقبى الدار و اما كلمه العاقبة ) اگر بدون اضافه در كلام آيد، باز مختص بـه ثـواب و اجـر خـيـر اسـت و در عـذاب به كار نمى رود، مانند (و العاقبة للمتقين ) و اگـر بـه كـلمـه اى ديـگـر اضافه شود در اين صورت گاهى در معناى عقوبت و عذاب مى آيد، مانند آيه (ثم كان عاقبة الّذين اساوا) و آيه (فكان عاقبتهما انهما فى النار). و ايـن در حـقـيـقـت از باب استعاره گرفتن كلمه اى است در ضد معناى اصلى اش . و اما كلمه (عقوبت ) و (معاقبة ) همواره در عذاب استعمال مى شود، و مختص بدانست .
بـنـابـراين كلمه (شديد العقاب ) مانند كلمه (ذو انتقام ) از اسماى حسنايى است كه صفت خداى تعالى را در طرف عذاب حكايت مى كند، همچنان كه كلمه (غفور) و (رحيم ) صفتش را در جانب رحمت حكايت مى نمايد.
و امـا كـلمـه (طـول ) - به طورى كه مجمع البيان گفته - به معناى انعامى است كه مدتش طولانى باشد. پس معناى (ذو الطول ) با معناى (منعم ) يكى است . و هر دو از اسـمـاى حسناى الهى است ؛ و ليكن ذو الطول اخص از منعم است ، چون تنها نعمتهاى طولانى را شامل مى شود، ولى منعم هم آن را شامل است و هم نعمتهاى كوتاه مدت را.
بيان اينكه اساس تنزيل كتاب ، علم محيط خدا به خلق خود مى باشد
در آيـه مـورد بـحـث بـعـد از كـلمـه (عـليـم ) اسـمـاى چـهـارگـانـه (غـافـر الذنب )، (قـابـل التـوب )، و (شـديـد العـقـاب )، و (ذى الطـول ) را آورد، تـا اشـاره كـرده بـاشـد بـه ايـنـكـه اسـاس تنزيل اين كتاب كه مشتمل بر دعوت حق است و دعوت حق هم مبتنى بر علم است ، مبنى بر آن حقايقى است كه مضامين اين اسما اقتضاى آن را دارد.
تـوضـيح اينكه : عالم انسانى در عين اينكه از نظر برخوردارى از نعمتهاى الهى يك عالم اسـت و هـمـه انـسـانـهـا در آن مـشـتـركـنـد و هـمـه از نـعـمـتـهـاى مـسـتـمـر و مـتـوالى او در طـول زنـدگـى دنـيـا بـرخـوردارنـد، ليـكن از حيث زندگى آخرت دو سنخ موجود و دو نوع انـسـانـنـد: يـكى سعيد و يكى ديگر شقى و خداى سبحان به جزئيات و خصوصيات خلقش عـالم و آگـاه اسـت و چـگـونـه مـمـكـن اسـت عـالم نـبـاشـد؟ و حـال آنـكـه او خـالق آنـهـا و فـاعـل آنـهـاسـت و مـخـلوقـات فعل اويند.
و مقتضاى (غافر الذنب ) و (قابل التوب ) بودن خدا، اين است كه هر فردى را كه لياقت و استعداد آمرزش و قبول شدن توبه را داشته باشد او را بيامرزد و توبه اش را قـبـول كـنـد، و مـقـتـضـاى اينكه او (شديد العقاب ) است ، نيز اين است كه هر كس را كه مستحق عقاب است عقاب كند.
نـاگـزيـر مـقـتـضـاى ايـن مـعنا آن است كه مردم را به سوى صراط سعادت هدايت فرمايد، همچنان كه خودش فرموده : (ان علينا للهدى و ان لنا للاخرة و الاولى ) و نيز فرموده : (و عـلى اللّه قـصـد السبيل )، تا در نتيجه مردم به دو دسته تقسيم شوند ، و سعيد از شقى ، و مهتدى از گمراه جدا گشته ، آن را ترحم و اين را عذاب كند.
پس تنزيل كتاب از ناحيه خداى عزيز و عليم اساسش مبنى بر علم محيط خدا به خلقش مى بـاشـد، او مى داند كه خلقش محتاج به دعوتى هستند ، تا به وسيله آن دعوت قومى هدايت يافته و قومى ديگر با رد آن دعوت گمراه شوند، و باز در نتيجه او قومى را بيامرزد و قومى ديگر را عذاب كند.
و نـيـز او مى داند كه خلقش به دعوتى نيازمندند، تا به وسيله آن نظام معاششان در دنيا مـنـتـظـم گـشـتـه و از طـول و انـعـام او بـرخـوردار گردند و بعد از دنيا هم در دار قرار از بركات آن دعوت منتفع شوند .
پـس شـاءن كـتـابـى كـه او نـازل كـرده چـنـيـن شـاءنـى اسـت ، كـتـابـى كه او با علم خود نـازل كـرده ، عـلمـى كـه آميخته با جهل نيست ، كتابى است بر حق كه با هيچ باطلى آميخته نـيـسـت ، چـنـيـن كـتـابـى چـگـونـه مـمـكـن اسـت بـا تـكـذيـب مـشـتـى جـاهل و كوته بين باطل گردد، مشتى افراد ظاهربين كه از زندگى دنيا چيزى جز ظاهر آن نمى دانند و مى خواهند با جدال باطل حق را از بين ببرند.
و گواه بر اين بيانى كه ذكر كرديم ، و گفتيم عنايت در آيه شريفه به مساءله علم است آيـه اى اسـت كه به زودى مى آيد كه در آن دعاى ملائكه را حكايت مى كند كه براى مؤ منين طـلب مـغـفـرت مـى كـنـنـد و مـى گـويـنـد: (ربـنـا وسـعـت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للذين تابوا و اتبعوا سبيلك ) - در اين آيه دقت بفرماييد.
(لا اله الا هـو اليه المصير) - در اينجا ذكر كلمه توحيد (لا اله الا اللّه ) براى آن اسـت كـه بـه وجـوب پـرسـتـش خـداى يـگـانـه اشـاره كـرده بـاشد تا دعوت دينى كه با تـنـزيـل كـتـاب آغـاز شـده ، بى اثر و لغو نباشد و بعد از كلمه مزبور مساءله بازگشت تـمـامـى مـردم به سوى خدا، يعنى مساءله معاد را ذكر كرد، تا به اين نكته اشاره كند كه اصلا او علت عمده و داعى اصلى به سوى ايمان به كتاب و پيروى آن است چون اعتقاد به روز حـسـاب باعث مى شود كه مردم در بين خوف و رجا قرار گيرند، خوف از عذاب ، و اميد به ثواب كه هم آن انسان را به عبادت وا مى دارد، و هم اين .
حـــال كـــفـارى كه با جدال به باطل در صدد مقابله با حجت هاى حق برآمدند و خدا آنان رابگرفت


ما يجادل فى ايات اللّه الا الّذين كفروا فلا يغررك تقلبهم فى البلاد



بـعـد از آنـكـه تـنـزيـل كـتاب را ذكر فرمود و به حجتى باهره بر حقانيت آن اشاره نمود، حـجـتـى كـه از صـفات كريمه مذكور در دو آيه قبل استفاده مى شد و مى فهمانيد كه قرآن كـريـم بـه عـلم خـدا نـازل شـده كـه آمـيـخـتـه بـا جـهـل نـيـسـت و بـه حـق نـازل شـده ، حـقـى كـه هيچ باطلى نمى تواند آن را از بين ببرد، اينك در اين آيه متعرض حـال كسانى شده كه با جدال به باطل مى خواهند با حجتهاى حق مقابله كنند و بدين منظور بـه طـور اشـاره مـى فـرمـايد: اينطور اشخاص اهل عقابند و از قلم خدا نمى افتند و خدا از ايـشـان غـافـل نـيـسـت ، چـون هـمـان طـور كـه كـتـاب را نـازل كـرده تـا مـظـهـرى بـراى دو نـام (غـافـر الذنـب ) و (قابل التوب ) فراهم گشته ، جمعى را بيامرزد، و توبه شان را بپذيرد، همچنين آن را نـازل كـرد تـا مـظـهـرى بـراى نـام (شـديـد العـقـاب ) مـحـقـق گـردد، و اهـل عـقـابـى بـاشـد تـا عـقـابـش كـنـد، پـس پـيـامـبـر نـبـايـد از جـدال آنـان ناراحت شود و از حال و وضعى كه در آنان مشاهده مى كند مغرور نگردد و فريب نخورد.
پـس اگـر فـرمـود (مـا يـجـادل فـى ايـات اللّه ) و نـفـرمـود (مـا يـجـادل فـى القـران )، بـراى اين است كه جمله دلالت كند بر اينكه جدالى كه كفار مى كنند جدال در حق است كه آيات بدان جهت كه آياتند بر حق بودن آن دلالت دارند.
عـلاوه بـر ايـن ، طـرف مـقـابـلشـان در ايـن جـدال شـخـص رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت كـه او نيز به حكم آيات به سوى حق دعـوت مـى كـنـد. پـس مـعـلوم مى شود كه جدالشان براى از بين بردن حق است ، نه براى دفاع از حق .
از ايـن هـم كـه بـگـذريـم جـدال در آيـه بـعـدى مـقـيـد بـه باطل و براى از بين بردن حق شده ، پس مراد از مجادله در آيات خدا، در آيه مورد بحث نيز مـجـادله بـه مـنـظـور از بـيـن بـردن حـق ، و خـلاصـه مـجـادله مـذمـوم اسـت و شامل جدال براى اثبات حق و دفاع از آن نيست و چگونه مى تواند غير اين باشد با اينكه خـداى سـبـحـان رسـول گـرامـى خـود را مـاءمـور مـى كـنـد بـه جدال ، البته جدال به بهترين وجهش و مى فرمايد: (و جادلهم بالتى هى احسن ).
(الا الّذين كفروا) - از ظاهر سياق برمى آيد كه مراد از (الّذين كفروا) كسانى هستند كـه كـفـر در دلهـايـشـان رسـوخ كـرده ، آنـچـنـان كـه ديـگـر امـيـد زوال آن از دلهـايـشـان قـطـع شـده . و ايـنـكـه فـرمـود: (مـا يـجادل ) و نفرمود: (لا يجادل ) و نيز ظاهر اينكه فرمود: (فلا يغررك تقلبهم فى البلاد تسلطشان در بلاد تو را فريب ندهد)، شهادت مى دهد كه منظور از كفار نامبرده ، كـفـار مـعـاصـر رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سـلّم ) اسـت ، نـه فـقـط كـفـار اهل مكه .
و مـعـنـاى (تـقـلب در بـلاد) ايـن است كه : از حالتى از حالتهاى زندگى به حالتى ديـگـر و از نعمتى به نعمت ديگر منتقل مى شوند و داراى سلامت و صحت و عافيتند. و اينكه نـهـى (از مـغـرور گـشـتـن در اثـر تـقـلب كـفـار در بـلاد) را مـتـوجـه رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده ، در حقيقت كنايه است از اينكه آن جناب از مشاهده وضع كفار مغرور نگردد، يعنى نپندارد كه كفار خداى سبحان را عاجز كرده اند.
پاسخ به توهمى باطلدرباره وضعيت كافران


كذبت قبلهم قوم نوح و الاحزاب من بعدهم ...



ايـن آيـه در مـقـام جـواب دادن از شـبـهـه اى اسـت كـه بـعـد از آيـات قبل ممكن است به ذهن كسى وارد شود، و آن شبهه اين است كه ما مى بينيم هميشه برد با همين كـفـار اسـت كـه از پـذيـرفـتـن حـق اسـتـكـبـار مـى ورزنـد و در آيـات خـدا جـدال مـى كـنـنـد و هـيـچ گـرفـتـارى هـم پـيـدا نـمـى كـنـنـد و باطل خود را پيش هم مى برند.
و حـاصـل جـواب ايـن اسـت كـه : امـتهاى گذشته چون قوم نوح ، و گروههاى بعد از ايشان مانند عاد و ثمود و قوم لوط و غيره ،
از كفار امروز در تكذيب و جدال به باطل قويتر بودند، آنها هم تا اين حد پيشروى كردند كه مى خواستند رسول خدا را بگيرند و از بين ببرند، ولى عذاب خدا مهلتشان نداد و اين قضا در حق همه كفار رانده شده . پس توهم اينكه كفار معاصر از خدا پيشى گرفته اند و اراده خـود را عـليـه اراده خـدا بـه كـار زدنـد، تـوهـمـى اسـت باطل .
پـس جـمـله (كـذبت قبلهم قوم نوح و الا حزاب من بعدهم ) دفع آن توهم است ، و به همين جـهـت جـواب را بـدون واو عـاطـفـه آورد. و در جـمـله (و هـمـت كل امة برسولهم لياخذوه )، كلمه (همت ) كه با حرف (با) متعدى شده ، به معناى ايـن اسـت كـه هر امتى قصد كرد رسول خود را، چون عبارت (هم به ) به معناى (قصد كـرد آن را) مـى بـاشـد، چـيـزى كـه هـسـت بـيـشـتـر در مـورد قـصـد سـوء استعمال مى شود. پس معناى اين عبارت در آيه اين است كه : هر امتى قصد سوء به پيغمبر خـود كـرد، و خـواسـتـنـد تـا او را بگيرند و به قتل برسانند و يا از شهر خارج كنند، يا آزارى ديگر برسانند، همچنان كه تك تك انبيا و رفتار امت آنان در قرآن كريم آمده .


و جادلوا بالباطل ليدحضوا به الحق



كلمه (ادحاض ) به معناى زايل كردن و باطل ساختن است ، و اينكه فرموده : (فاخذتهم من ايشان را گرفتم ) با اينكه جا داشت بفرمايد: فاخذهم - خدا آنان را بگرفت ، براى اشـاره بـه ايـن نـكته است كه كار اين طغيان و استكبارشان آن قدر خطرناك و فاحش بود، كـه امـر آن تـنها به دست خداى تعالى بود و ديگر بين خدا و بين ايشان هيچ كس دخالتى نـداشـت ، تـا شفاعتى كند و يا ايشان را يارى نمايد، همچنان كه در جاى ديگر درباره اين امتها فرموده : (فصب عليهم ربك سوط عذاب ان ربك لبالمرصاد).
و در جمله (فكيف كان عقاب ) ذهن شنونده را به چيزى كه خودش مى داند يعنى به كيفيت عـقـاب آنـان مـتوجه مى كند تا شدت بلاى آنان در ذهنش حاضر شود و خلاصه مى فهماند تو خود ميدانى كه ما چگونه آنان را هلاك كرديم و نسلشان را منقرض ساختيم ، چون خداى تعالى قبلا به داستان يك يك آنها اشاره كرده بود.
(و كذلك حقت كلمة ربك على الّذين كفروا انهم اصحاب النار)
از ظاهر سياق برمى آيد كه مطلب در اين آيه به مطلب در آيه سابق تشبيه شده ، و كلمه (كـذلك ) ايـن تـشـبـيـه را مـى رسـانـد و خلاصه مى فرمايد: در آخرت هم رفتار خداى تعالى درباره همه كفار، شبيه به رفتارى است كه در آيه قبلى بدان اشاره شد كه كفار از امتهاى گذشته را در دنيا به عقاب خود بگرفت .
و مـراد از جمله (الّذين كفروا) مطلق كفار گذشته است و معناى آيه اين است كه همان طور كـه تـكـذيب كنندگان از امتهاى گذشته را به عذاب دنيا گرفتار كرد، همچنين كلمه عذاب آخرت نيز بر آن كفار از قوم تو حتمى شده است .
بـعضى از مفسرين گفته اند: مراد از جمله (الّذين كفروا) كفار مكه است . ولى سياق آيه بـا ايـن تـفـسـيـر سـازگـار نـيـسـت ، و بـنـابـرايـن تـفـسـيـر، نـظـام تـشـبـيـه اختلال مى يابد.
و اگـر فـرمـود (كـلمـة ربـك ) و نـفـرمـود: (كـلمـتـى كـلمـه مـن ) بـراى ايـن اسـت كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) را دلخوش ‍ سازد و به اين وسيله او را تاءييد كند كه آن ركنى كه بدان تكيه دارى ، ركنى است شديد القوى .
آيات 12 - 7 سوره مؤ من


الّذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به و يستغفرون للذين آمـنـوا ربـّنـا وسعت كل شى ء رحمة و علما فاغفر للّذين تابوا و اتبعوا سبيلك و قهم عذاب الجـحـيم (7) ربنا و ادخلهم جنت عدن التى وعدتهم و من صلح من ابائهم و ازواجهم و ذريتهم انـك انـت العـزيـز الحكيم (8) و قهم السيئات و من تق السيئات يومئذ فقد رحمته و ذلك هو الفـوز العـظـيـم (9) ان الّذيـن كـفـروا ينادون لمقت اللّه اكبر من مقتكم انفسكم اذ تدعون الى الايـمـان فـتـكـفـرون (10) قـالوا ربـنـا امـتـنـا اثـنـتـيـن و احييتنا اثنتين فاعترفنا بذنوبنا فهل الى خروج من سبيل (11) ذلكم بانه اذا دعى اللّه وحده كفرتم و ان يشرك به تؤ منوا فالحكم لله العلى الكبير (12).



ترجمه آيات
آنـان كـه عـرش را حـمـل مـى كـنند و آنان كه پيرامون عرش هستند پروردگار خود را حمد و تـسـبـيـح مـى گـويند و به او ايمان دارند و براى كسانى كه ايمان آورده اند استغفار مى كنند كه اى پروردگار ما سعه رحمت و علم تو همه چيز را فرا گرفته پس كسانى را كه توبه كردند و راه تو را پيروى نمودند بيامرز و از عذاب جهنم حفظ فرما (7).
پـروردگـار ! ايـشـان را در جـنـات عـدن كـه وعـده شـان داده اى داخـل فـرمـا هـم ايـشـان را و هـم پـدران و هـمسران و ذريات ايشان را كه صلاحيت دارند به درستى و به راستى كه تنها تو عزيز فرزانه اى (8).
و از كـيـفـر گـنـاهـان و بـديـهـا حـفـظـشـان كـن كه هر كس را تو از كيفر بديها حفظش كنى براستى رحمتى بر او كرده اى رحمتى كه رستگارى عظيم ، همان رحمت است (9).
بـه درستى آنان كه كافر شدند از نقطه اى دور ندا مى شوند: خشم خدا از خشم خود شما بسيار بزرگتر و سختتر است آيا يادتان هست كه هر چه به سوى ايمان دعوت مى شديد كفر مى ورزيديد (10).
مى گويند پروردگارا تو ما را دو بار مى راندى و دو نوبت زنده كردى اينك به گناهان خود اعتراف مى كنيم حال آيا راهى براى بيرون شدن از آتش هست ؟ (11).
ايـن عـذاب شما بدان جهت است كه وقتى خدا به تنهايى خوانده مى شد كفر مى ورزيديد و چـون بـه وى شرك ورزيده مى شد به آن ايمان مى آورديد پس حكم تنها از آن خداى بلند مرتبه بزرگ است (12).
بيان آيات
بعد از آنكه در آيات قبل تكذيب كفار و جدال به باطلشان در آيات خدا را خاطرنشان ساخت و نـيـز اشـاره كـرد بـه ايـنـكـه ايـنـهـا نـمـى تـوانـنـد خـدا را عـاجز سازند و خدا از اينان غـافـل نـيـسـت ، بـلكـه مـنـظـور او از ايـن دعـوت هـمـيـن اسـت كـه ايـنـان تـكـذيـب و جدال بكنند، تا از ديگران متمايز و جدا گشته ، كلمه عذاب بر عليه آنان حتمى شود، اينك در ايـن آيـات بـه آغـاز كـلام بـرگـشـت كـرده ، بـه آنـجـا كـه مـى فـرمـود: نـازل كـردن كـتـاب و بـه پـا خـاسـتـن دعـوت بـه مـنـظـور مـغـفـرت و قبول توبه جمعى و عقاب جمعى ديگر است ، در اين آيات خاطر نشان مى سازد كه مردم در مـقـابـل ايـن دعـوت دو جـورنـد. يـك طـايـفـه آنـهـايـنـد كـه مـلائكـه حـامـل عرش خدا و طواف كنندگان پيرامون آن برايشان استغفار مى كنند و آنان عبارتند از: توبه كنندگان كه به سوى خدا بر مى گردند و راه او را پيروى مى كنند و نيز صلحا از پدران و همسران و ذريه ايشانند.
و دسـتـه دوم عـبـارتـنـد از، كـسـانـى كـه بـه جـرم كـفـر ورزيـدن بـه تـوحـيـد، اهل عذابند.
حاملان عرش چه كسانى هستند


الّذين يحملون العرش و من حوله يسبحون بحمد ربهم و يؤ منون به ...



خـداى سـبـحان در اين آيه و در هيچ جا از كلام عزيزش معرفى نفرموده كه اين حاملان عرش چه كسانى هستند؛ آيا از ملائكه اند؟ يا كسانى ديگر؟ ولى عطف كردن جمله (و من حوله ) بـر حـامـلان عـرش ، اشـعار دارد بر اينكه حاملان عرش هم از ملائكه اند: چون در آيه (و تـرى المـلائكة حافين من حول العرش ) تصريح دارد كه طواف كنندگان پيرامون عرش از ملائكه اند.
پس نتيجه مى گيريم كه حاملين عرش نيز از اين طايفه اند.
و ما در جلد هشتم اين كتاب گفتار مفصلى پيرامون معناى عرش گذرانديم .
و با در نظر داشتن آن بحث معناى جمله (الّذين يحملون العرش و من حوله ) چنين مى شود: آن مـلائكـه اى كـه حامل عرشند، عرشى كه تمامى اوامر و همه احكام الهى از آنجا صادر مى شود اوامر و احكامى كه با آنها امور عالم تدبير مى شود، و نيز آن ملائكه اى كه پيرامون عرشند، يعنى مقربين از ملائكه ، چنين و چنان مى كنند.
(يـسـبـحـون بـحـمـد ربهم ) - يعنى خدا را منزه مى دارند، در حالى كه اين تنزيهشان هـمـراه بـا ثـنـاى پـروردگـارشـان است . پس ملائكه ، خداى تعالى را از هر چيز كه لايق سـاحـت قـدس او نـيـسـت ، و از آن جـمـله شـريـك داشـتـن در مـلك ، مـنـزه مـى دارنـد و بـر فعل او و تدبيرش ثنا مى گويند.
(و يـؤ مـنـون بـه ) - ايـمـان آوردن مـلائكـه بـه خـدا - بـا ايـنـكـه حامل عرش ملك و تدبير خدايند و يا پيرامون آن طواف مى كنند تا او امر صادره را بگيرند و نيز او را از هر نقصى تنزيه نموده بر افعالش ثنا مى گويند - به اين معنا است كه ملائكه به وحدانيت خدا در ربوبيت و الوهيت ايمان دارند. پس ذكر عرش و نسبت دادن تنزيه و تـحميد و ايمان به ملائكه خود ردى است بر مشركين كه ملائكه مقرب خدا را شركاى خدا در ربـوبـيـت و الوهـيـت مـى پـنـداشـتـنـد و آنـهـا را بـه جاى خدا ارباب خود گرفته و مى پرستيدند.