تفسير الميزان جلد ۱۶
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۸ -
(و من جاهد فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين
) - مجاهده و جهاد مبالغه در جهدند، و جهد به معناى به كار بستن طاقت و
قدرت است ، پس مجاهده و جهاد، يعنى به كار بستن نهايت درجه قدرت و طاقت ، جمله مورد
بحث مردم را به اين نكته متنبه مى كند، كه مجاهده آنان در راه خدا، يعنى دست
برنداشتن از ايمان ، و صبر در برابر شدايد، و ناملايمات ، چيزى نيست كه نفع آن عايد
خداى سبحان شود، تا آنكه مردم درباره آن سهل انگارى نموده بگويند شد، شد. نشد، نشد.
بلكه نفعش عايد خودشان مى شود، چون خداى تعالى از همه عالميان بى نياز است ، پس
مردم بايد به خاطر سعادت خودشان ايمان خود را محكم نگاه دارند، و به خاطر ناملايمات
از آن صرفنظر نكنند.
پس جمله مورد بحث حجتى را كه در آيه قبلى بود تاكيد مى كند. و جمله
(ان الله غنى عن العالمين )
تعليل براى ما قبلش مى باشد.
در اين آيه التفاتى به كار رفته ، چون سياق قبلى سياق تكلم با غير (ما) بود، و سياق
در اين آيه سياق غيبت است كه مى گويد: خدا چنين و چنان است ، و نفرموده : ما چنين و
چنانيم ، و اين تغيير سياق همان نكته را مى رساند كه در آيه
(فليعلمن الله الذين صدقوا) مى
رساند، و توضيحش گذشت .
(و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لنكفرن
عنهم سيئاتهم و لنجزينهم احسن الذى كانوا يعملون )
- اين آيه عاقبت ايمان واقعى آنان را كه توام با جهاد است شرح داده و آن نكته را
روشن مى سازد كه فرموده بود نفع ايمان عايد صاحبش مى شود، نه عايد خدا، و بيان مى
كند كه ايمان واقعى و لوازم آن خود عطيه اى است از خدا، و فضلى است از او.
و بنابراين آيه شريفه خالى از اين دلالت نيست كه جهاد در راه خدا همان ايمان و عمل
صالح است ، چون در حقيقت همان آيه را به اين لحن آورده ، آنجا مى فرمود: هر كس جهاد
كند براى خود كرده ، اينجا مى فرمايد: هر كس ايمان آورد و عمل صالح كند چنين و چنان
مى شود، پس معلوم شد ايمان و عمل صالح همان جهاد است .
و اما (تكفير السيئات
) معنايش عفو از گناهان است ، و اصل در معناى تكفير، پوشاندن است . بعضى
گفته اند: (تكفير السيئات
)، تبديل كفر سابق است به ايمان ، و تبديل معصيت هاى قبلى است به اطاعت
. و ليكن اين معنا صحيح نيست .
و اما اينكه فرمود: (ايشان را به بهترين
آنچه عمل كرده اند جزاء مى دهد) معنايش
اين است كه : آن قدر درجه ايشان را بالا مى برد كه مناسب بهترين اعمال ايشان باشد و
يا اين است كه : در هنگام حساب در اعمالى كه كرده اند خرده گيرى ننموده ، جهات نقص
و عيبى كه در آنها است به حساب نياورند، در نتيجه با همه آنها معامله بهترين عمل از
نوع خودش را بكنند، مثلا نمازشان را به جاى بهترين نماز بپذيرند، هر چند كه مشتمل
بر جهات نقص و بديهايى باشد، و همچنين هر عمل ديگر.
امر به نيكى به والدين و نهى از پيروى
ايشان در شرك ورزيدن به خدا
و وصينا الانسان
بوالديه حسنا و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما
|
كلمه (وصينا)
از مصدر توصيه است كه به معناى عهد سپردن است ، ولى در اينجا منظور از آن امر است .
و كلمه (حسنا)
مصدر است ، كه در اينجا معناى وصفى را مى دهد، و خود به جاى مفعول مطلقى نشسته ، كه
در تقدير است ، و تقدير كلام : (و وصينا
الانسان بوالديه توصيه حسنه )، و يا
(توصيه ذات حسن ) مى باشد،
يعنى ما دستور داديم به اينكه به پدر و مادر احسان شود.
نظير اين تعبير در آيه (و قولوا للناس
حسنا) آمده كه تقدير آن
(قولوا للناس قولا حسنا) و يا
(قولا ذات حسن ) است ، يعنى به
مردم گفتارى نيك بگوييد و يا گفتارى داراى صفت نيكى بگوييد.
بعيد هم نيست كه اگر به جاى صفت مصدر را آورده ، براى اين بوده باشد، كه مبالغه را
برساند، همچنانكه به مردى كه بى نهايت عادل است مى گوييم : فلانى عدل است ، البته
تعبير مورد بحث به توجيهاتى ديگر توجيه شده است .
(و ان جاهداك لتشرك بى ...)
- اين جمله تتمه همان توصيه است ، كه آن را به انسان خطاب كرده ، و انسان را نهى
كرده از اينكه پدر و مادر را در شرك اطاعت كند، چون توصيه قبلى در معناى امر است و
ممكن است كسى خيال كند اينكه دستور داده اند پدر و مادر را اطاعت كنند، اين اطاعت
در صورتى هم كه پدر و مادر فرزند را دعوت به شرك كردند واجب است ، لذا دنبالش از
اين گونه اطاعت نهى كرده ، و فرموده اگر اصرار كردند كه شرك بورزى اطاعتشان مكن .
با اينكه در سابق انسان غايب فرض شده بود، و مى فرمود: ما به انسان چنين و چنان
توصيه كرديم ، در جمله مورد بحث ناگهان انسان مورد خطاب قرار گرفته ، مى فرمايد: و
اگر پدر و مادر تو اصرار كردند، كه چه و چه اطاعتشان مكن و اين التفات بدين منظور
به كار رفته كه با انسان صريح تر سخن را گفته باشد، و ديگر نقطه ابهامى باقى نماند،
و باز به همين جهت فرمود: (لتشرك بى - كه
به من شرك بورزيد) و نفرمود:
(لتشرك بالله ) - دقت بفرماييد
-.
و برگشت معناى جمله به اين است كه : ما انسان را نهى كرديم از شرك هر چند كه شرك
ورزيدنش اطاعت پدر و مادرش باشد، و در اين دستور خود هيچ نقطه ابهامى باقى نگذاشتيم
.
و در اينكه فرمود: (ما ليس لك به علم
) اشاره است به علت نهى از اطاعت ، و حاصل آن اين است كه : اگر گفتيم
پدر و مادر را در شرك به خدا اطاعت مكن ، براى اين است كه اگر پدر و مادرى فرزند
خود را دعوت كنند به اينكه نسبت به خدا شرك بورزد، در حقيقت دعوت كرده اند به جهل و
نادانى و افتراء به خدا، و خدا همواره از پيروى غير علم نهى كرده ، از آن جمله
فرموده : (و لا تقف ما ليس لك به علم -
چيزى را كه بدان علم ندارى پيروى مكن ).
و به همين مناسبت در ذيل جمله مورد بحث فرموده : (الى
مرجعكم ، فانبئكم بما كنتم تعملون ) يعنى
به زودى به شما مى فهمانم كه اعمالتان كه يكى از آنها بت پرستى و شرك به خداى سبحان
بود چه معنا داشت .
و معناى آيه اين است كه : ما به انسان ها در خصوص پدر و مادرشان عهد خوبى كرديم ، و
دستورشان داديم كه به پدر و مادر احسان كنند، و اگر كوشش كردند كه به من شرك
بورزيد، اطاعتشان مكنيد، براى اينكه اين اطاعت پيروى چيزى است كه علمى بدان نداريد.
در اين آيه شريفه - همان طورى كه قبلا اشاره كرديم - توبيخ كنايه اى است به بعضى از
كسانى كه ايمان به خدا آورده و سپس به اصرار پدر و مادر از ايمان خود برگشته اند.
و الذين آمنوا و
عملوا الصالحات لندخلنهم فى الصالحين
|
معناى آيه روشن است ، چيزى كه هست چون دنبال آيه قبلى ، و در سياق آن قرار گرفته ،
بر اين معنا دلالت دارد كه مى خواهد به كسانى كه گرفتار پدر و مادر مشركند و آن پدر
و مادر اصرار مى ورزند كه ايشان را به سوى شرك بكشانند، و ايشان زير بار نرفته ، به
حكم اجبار ترك پدر و مادر را گفته اند، تسليت گفته ، با وعده اى جميل دلخوش سازد.
مى فرمايد: اگر پدر و مادر او را به سوى شرك خواندند، و او به حكم خدا نافرمانيشان
كرده ، و ناچار از ايشان كناره گيرى كرد، و پدر و مادر را به خاطر خدا از دست داد،
مسؤ وليتى از اين بابت ندارد، و ما در برابر پدر و مادرى كه از دست داده بهتر از آن
دو به او مى دهيم ، و به پاداش ايمان و عمل صالحش او را در زمره صالحان در مى آوريم
، به همان صالحان كه نزد ما در بهشت متنعم هستند، و اين معنا را آيه شريفه
(يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه فادخلى فى عبادى و
ادخلى جنتى ) نيز افاده مى كند.
ممكن است بعضى احتمال دهند كه منظور از جمله (ندخلنهم
فى الصالحين ) اين باشد كه در دنيا در
جامعه صالح درآورد، ولى اين احتمال از سياق آيات مورد بحث بعيد است .
وصف مؤ منين زبانى كه ايمان عاريتى دارند
و من الناس من
يقول آمنا بالله فاذا اوذى فى الله جعل فتنه الناس كعذاب الله ...
|
افرادى كه ايمان عاريتى دارند، از آنجايى كه ايمانشان مقيد به عافيت و سلامتى ، و
تا حد ضرر و اذيت نديدن از آن است ، لذا قرآن كريم ايمانشان را به طور مطلق ايمان
نخواند، و نفرمود: (و من الناس من يومن
بالله - بعضى از مردمند كه به خدا ايمان مى آورند)
بلكه فرمود: بعضى از مردمند كه مى گويند ايمان آورديم .
پس آيه مورد بحث به وجهى شبيه به آيه شريفه (و
من الناس من يعبد الله على حرف ، فان اصابه خير اطمان به ، و ان اصابته فتنه انقلب
على وجهه ) است .
(فاذا اوذى فى الله
) - يعنى و چون به جرم اينكه به خدا ايمان آورده اذيت ببيند، چون - به
طورى كه گفته اند - كلمه (فى
) براى سببيت است ، و در همين كلمه عنايت لطيفى از نظر لفظ هست ، كه
خداى تعالى را - يعنى ايمان به خدا را - ظرف براى اذيت دادن كفار و اذيت ديدن مؤ
منين قرار داده ، تا بفهماند كه اين اذيت منتسب و مستند به خداى تعالى است ، آن طور
كه مظروف منسوب به ظرف است ، و اين لطيفه هم با سببيت مى سازد، و هم با غرضيت ،
نظير اين تعبير در آيه (يا حسرتا على ما
فرطت فى جنب الله ) و نيز در آيه
(و الذين جاهدوا فينا) آمده
است .
بعضى از مفسرين گفته اند: معناى (ايذاء)
در خدا اين است كه : ايذاء در راه خدا باشد گويا خواسته اند بگويند مضافى در كلام
بوده و حذف شده ، و آن كلمه
(سبيل )
است .
ليكن بايد دانست كه عنايت كلامى مختلف است ، ايذاء در خدا جايى گفته مى شود كه علت
آن ايذاء تنها و تنها ايمان به خدا باشد، تا ديگر نگويند
(ربنا الله )، و ايذاء در راه
خدا در جايى گفته مى شود كه علت اذيت طى كردن راه دين باشد، همچنان كه همين عنايت
در آيه (فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم
و اوذوا فى سبيلى ) به كار رفته است .
شاهد بر اختلاف اين دو عنايت و اين دو اعتبار، آيه آخر همين سوره است كه مى فرمايد:
(و الذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا)،
كه جهاد در راه خدا را، طريقه پيدا كردن سبل خود خوانده ، و اگر هر دو به يك معنا
بود، ديگر اين آيه معناى صحيحى نداشت .
(جعل فتنه الناس كعذاب الله
) - يعنى ايمان آن قدر در نظرش خوار شده كه حكم عقل را بر اينكه از آزار
و اذيت بايد دورى جست ، درباره اذيت مردم و عذاب خدا به يك اندازه مى پندارد، و به
همين جهت وقتى ايمانش باعث آزار ديدنش شد، با خود مى گويد: هيچ عقلى به من نگفته كه
تو خودت را به خاطر ايمان به خدا به زحمت و عذاب بيفكنى ، آنگاه از ايمان چشم مى
پوشد، و به شرك مى گرايد، تا مبادا مردم اذيتش كنند.
و حال آنكه اين پندار بسيار غلط است ، براى اينكه عذاب و شكنجه اى كه كفار به او
بدهند اندك و تمام شدنى است ، بالاخره روزى از شر آنان خلاص مى شود، و لو اينكه زير
شكنجه شان بميرد، چون همينكه مرد ديگر شكنجه اى نمى بيند، به خلاف عذاب خدا كه هم
عظيم است ، و هم ابدى است ، و هلاكت دائمى در پى دارد.
(و لئن جاء نصر من ربك ليقولن انا كنا
معكم ) - يعنى اگر از ناحيه خدا راه نجاتى
براى شما مؤ منين واقعى رسيد، بعد از آن شدت و تنگى كه از كفار مى ديدند، مؤ منين
قلابى به شما مى گويند: ما هم با شماييم ، يعنى ما هم از اين گشايش سهم مى بريم .
كلمه (ليقولن
) - با ضمه لام - صيغه جمع است ، و ضميرش به مؤ منين قلابى بر مى گردد،
كه در آيه به لفظ (من
) از آنان تعبير شده ، خواهى گفت : در آيه ضمائرى ديگر به اين كلمه بر
مى گردد، كه همه مفرد است ، در جواب مى گوييم اين ضمير جمع به اعتبار معناى
(من )، و ساير ضمائر كه مفردند
به اعتبار لفظ آن به آن بر مى گردد.
(اوليس الله باعلم بما فى صدور العالمين
) - استفهام در اين جمله انكارى است ، كه دعوى آنان را رد مى كند، به
اينكه شما گمان كرده ايد به صرف ادعاى ايمان ، خدا را فريب مى دهيد؟ نه ، خدا به
آنچه كه در دلهاى مردم است آگاه است ، و مى داند كه دلهاى شما ايمان ندارد.
مراد از (عالمين
) جماعتهايى از انسان ، و يا جماعتهايى از صاحبان عقل است ، چه انسان و
چه جن ، و چه ملك . و اگر مراد از آن تمامى مخلوقات باشد چه ذوى العقول و چه آنان
كه عقل ندارند، آن وقت مراد از سينه ها باطنها خواهد بود، ولى اين احتمال بعيد است
.
و ليعلمن الله
الذين آمنوا و ليعلمن المنافقين
|
طائفه مورد بحث در آيات سابق همان منافقين اند
اين جمله تتمه كلامى است كه در آيه قبلى بود، و حاصل معناى آن اين است كه : خدا با
همه اين احوال به وسيله امتحان بين مؤ منين واقعى و منافقين جدايى خواهد انداخت ، و
از يكديگر متمايزشان خواهد كرد.
و در آيه شريفه اشاره است به اينكه طائفه اى كه مورد بحث در آيات سابق بودند همان
منافقينند، كه ايمان آوردنشان در واقع مقيد بود به اينكه دردسرى برايشان ايجاد
نكند، ولى در ظاهر وانمود مى كرد كه ما در هر حال ايمان داريم ، ولى سنت الهى بر
امتحان اشخاص كار خود را كرده ، رسواشان ساخت ، چون هيچ چيز جلو اين سنت را نمى
گيرد.
بعضى از مفسرين به اين دو آيه كه گفتيم درباره منافقين است استدلال كرده اند به
اينكه سوره مورد بحث يا خصوص اين چند آيه در مدينه نازل شده است ، چون آيات پيرامون
نفاق و منافقين بحث مى كند، كه ظهور و پيدايش منافقين آغازش در مدينه و بعد از هجرت
بود، كه اسلام ، شوكت و نيرويى به خود گرفت ، و اما در مكه كه اسلام در شدت ضعف و
ذلت بود، و همواره به مؤ منين اهانت مى شد، و در تنور فتنه ها و گرفتاريها مى
سوختند، در آن روز رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) و جامعه اسلامى نيرويى
نداشت ، مخصوصا در مقابل قريش عزتى و شوكتى نداشت ، تا كسى از ترس شوكتش تظاهر به
اسلام كند، و كفر باطنى خود را پنهان بدارد.
علاوه بر اين آيه شريفه (و لئن جاء نصر من
ربك ليقولن انا كنا معكم )، از نصرت و فتح
و غنيمت خبر مى دهد، و معلوم است كه همه اينها در مدينه اتفاق افتاده ، نه در مكه .
و نظير دو آيه مورد بحث آيه (و من جاهد
فانما يجاهد لنفسه ) است كه گفتگو از جهاد
مى كند، و معلوم است كه جهاد و جنگ همه در مدينه ، و بعد از هجرت اتفاق افتاده است
. و ليكن اين نظريه سخيف و باطل است ، و ادله اى كه آورده هيچ دلالت بر مدعايش
ندارد، اما داستان منافقين ، اتفاقا دليل بر اين است كه آيه شريفه در مكه نازل شده
، براى اين كه در آيه گفتگو از آزار و اذيت شده ، و در مدينه مسلمانان از كسى آزار
و اذيت نديدند، هر چه اذيت و شكنجه ديدند، در مكه ديدند، و اما آن ملاكى كه در آيه
براى نفاق ذكر كرد، كه منافقين مى گويند (آمنا
بالله فاذا اوذى فى الله ...)، يعنى مى
گويند ايمان آورديم و بر اين دعوى ادامه مى دهند، تا آنجا كه به خاطر ايمان به خدا
اذيت شوند، آن وقت از حرف خود بر مى گردند، اين ملاك ، ملاكى است كه هم ممكن است در
مكه تحقق پيدا كند و هم در مدينه .
و اما داستان نصرت آنان نيز مستلزم فتح و غنيمت نيست ، بلكه مصاديق ديگرى نيز دارد،
كه خداوند با آن گشايشى به كار بندگانش بدهد، علاوه بر اين آيه شريفه نمى خواهد
بفرمايد كه نصرت خدا به ايشان رسيد، بلكه مى فرمايد: اهل نفاق مادام كه اذيتى نديده
اند دم از اسلام مى زنند، همين كه آزار ديدند به عقب برمى گردند، و اگر نصرتى از
خدا به مؤ منين برسد، آنها نيز خود را جزو مسلمانان قلمداد كرده و براى اينكه از آن
پيروزى سهمى ببرند مى گويند: ما هم مسلمانيم ، و با شماييم ، و اين عبارت درباره
آزار ديدن دلالت بروقوع آن دارد، چون مى فرمايد: و همين كه اذيت ديدند، ولى درباره
نصرت اين دلالت را ندارد، چون فرموده : و اگر نصرتى از خدا به مؤ منين برسد، و
معلوم است كه كلمه (اگر)
تنها امكان تحقق را مى رساند، نه وقوع آن را، ساده تر بگوييم كلمه
(اگر) تنها دلالت دارد كه چنين
چيزى ممكن است واقع شود، و اما اينكه واقع هم شده ، دلالت ندارد.
و اما اينكه استدلال كرده به جمله (و من
جاهد...)، اين نيز دلالت ندارد، براى
اينكه در سابق توضيح داديم كه مراد از اين جهاد، جهاد با نفس است ، نه قتال با
كفار، پس حق مطلب اين است كه : آيات شريفه هيچ دلالتى ندارد بر اينكه سوره و يا
بعضى از آن در مدينه نازل شده است .
و قال الذين
كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا، و لنحمل خطاياكم و ما هم بحاملين من خطاياهم من
شى ء انهم لكاذبون
|
مشركين نه تنها عذاب ديگران را بدوش نمى كشند بلكه
عذابشان مضاعف خواهد
بود
مراد از جمله آنان كه كافر شدند، مشركين مكه است ، كه براى اولين بار نسبت به دعوت
حقه اسلام اظهار كفر كردند، و مراد از جمله (كسانى
كه ايمان آوردند، مؤ منين به آن دعوت است ، كه براى اولين بار به آن دعوت ايمان
آوردند، و اينكه آن كفار به اين مؤ منين گفتند: اگر راه ما را پيروى كنيد خطاهايتان
را گردن مى گيريم )، در حقيقت نوعى دلجويى
از مؤ منين است ، خواسته اند بگويند اگر به شرك قبلى برگرديد، و راه ما را كه همان
شرك است پيروى كنيد، بهر حال ضرر نمى بينيد، براى اينكه اگر اين برگشتن خطا نباشد،
كه هيچ ، و اگر هم خطا و گناه باشد، ما گناهتان را گردن مى گيريم ، و به همين جهت
نگفتند: اگر خطا باشد گردن مى گيريم ، بلكه به طور مطلق گفتند ما خطاهاى شما را
گردن مى گيريم .
پس گويا گفته اند: به فرض كه پيرويتان از طريقه ما خطا باشد، ما آن را از شما گردن
مى گيريم ، و تمامى لوازمى هم كه بر آن خطا مترتب شود گردن مى گيريم ، و يا گفته
اند ما از شما تمامى خطاها را كه از جمله آنها يكى همين خطاى برگشتن به شرك است
گردن مى گيريم .
(و ما هم بحاملين من خطاياهم من شى ء)
- اين جمله رد كلام مشركين است ، كه گفتند ما حتما خطاهاى شما را گردن مى گيريم ،
البته ردى است كه محفوف به حجت است ، چون اگر پيروى طريقه مشركين و برگشتن از ايمان
به خدا به راستى خطا باشد اين خطا نزد خدا محفوظ خواهد بود، و روزى به صاحبش برگشت
خواهد كرد، و انتقال اين خطا از عهده مرتكب آن به عهده ديگرى محتاج به اذن خدا است
، چون اوست كه در برابر خطا مواخذه و كيفر مى كند، و خدا هم نه تنها چنين اجازه اى
نداده ، بلكه صريحا فرموده : آنان نمى توانند خطاهاى ايشان را گردن بگيرند، و به
طور عموم گردن گرفتن تمامى خطاهاى ايشان را از آنان نفى كرده ، نه يك خطاى معين .
جمله (انهم لكاذبون
) مشركين نامبرده را تكذيب مى كند، چون سخن مشركين به طور ضمنى دلالت
داشت بر اينكه اگر حاضر شوند و خطاهاى مؤ منين را گردن بگيرند، آن خطا، به عهده
آنان منتقل مى شود، و خدا هم چنين اجازه اى به ايشان مى دهد، جمله مورد بحث مى
فرمايد كه در اين دعوايشان دروغ مى گويند، پس تكذيب جمله مورد بحث مربوط به دعوايى
است كه از فحواى كلام آنان استفاده مى شد، نه از خود كلامشان ، چون در كلامشان
دروغى نمى گفتند.
و ليحملن
اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم ، و ليسئلن يوم القيمه عما كانوا يفترون
|
اين آيه تتمه كلام سابق است ، كه مشركين را رد مى كرد، و جنبه استدراك دارد، و
معنايش اين است كه : كفار نمى توانند عين خطاهاى مؤ منين را حمل كنند، براى اينكه
خطاى هر كسى به گردن خود اوست ، و ليكن خطاهاى خود را با مثل وزر و وبال مومنينى كه
به دست آنان كافر شده اند، حمل مى كنند بدون اينكه چيزى از وبال خود آن شخص از
ايمان برگشته ، كم شود، اما از وبال آنان كم نمى شود؟ براى اينكه به اختيار خود دست
از اسلام برداشتند، و اما مشركين كه مثل خطاهاى آنان را با خطاهاى خود حمل مى كنند،
براى اينكه باعث گمراهى آنان شدند، پس دو عذاب خواهند ديد يكى براى ضلالتشان و يك
عذاب ديگر براى اضلالشان .
پس مى توان گفت آيه مورد بحث در معناى آيه (ليحملوا
اوزارهم كامله يوم القيمه و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم
)، مى باشد.
(و ليسئلن يوم القيمه عما كانوا يفترون
) - اين جمله مى فهماند كه شرك مشركين افتراء بر خداى سبحان است ، و
همچنين اين ادعايشان كه ما مى توانيم به آنچه وعده داديم كه خطاياى شما را حمل كنيم
وفا كنيم ، و خدا چنين اجازه اى به ما داده .
رواياتى در معنى و شاءن نزول آيه :
(احسب الناس ان يتركوا...) و
آيه : (و
منالناس من يقول آمنا...)
در الدر المنثور است كه ابن ضريس ، و نحاس ، و ابن مردويه ، و بيهقى در دلائل ، از
ابن عباس ، و نيز ابن مردويه ، از عبدالله بن زبير، روايت كرده كه گفت : سوره
عنكبوت در مكه نازل شد.
مؤ لف : در روح المعانى از بحر از ابن عباس روايت آورده كه گفت اين سوره مدنى است .
و در مجمع البيان است كه بعضى گفته اند: آيه (احسب
الناس ان يتركوا) درباره عمار بن ياسر
نازل شده ، كه در راه خدا شكنجه مى ديد، - نقل از ابن جريح -
و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، و ابن ابى حاتم ، از
شعبى روايت كرده كه در ذيل آيه (الم احسب
الناس ان يتركوا) گفته : اين سوره درباره
مردمى از مكه نازل شد كه اقرار به اسلام آورده بودند، و اصحاب رسول خدا (صلى الله
اليه و آله و سلم ) از مدينه به ايشان نامه نوشتند كه آيه اى در باب هجرت نازل شده
كه به حكم آن هيچ اقرار و اسلامى از شما پذيرفته نمى شود مگر وقتى كه هجرت هم
بكنيد، - بعد مى گويد - پ س آن عده با عمد و اختيار خود به مدينه آمدند، ولى مشركين
از دنبال تعقيبشان كرده به مكه برگرداندند. پس اين آيه درباره ايشان نازل شد، و
اصحاب نامه اى به ايشان نوشتند كه چنين آيه اى نازل شده ، مسلمانان مكه خود گفتند:
يك بار ديگر از مكه بيرون مى شويم ، اگر كسانى ما را دنبال كردند با ايشان مى جنگيم
.
اين بار چون بيرون شدند مشركين به تعقيبشان برخاستند، در راه با آنان كارزار كردند،
بعضى كشته شدند، و بعضى ديگر نجات يافتند، و آيه (ثم
ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفور رحيم
) درباره آنان نازل شد.
و نيز در همان كتاب آمده كه ابن جرير از قتاده روايت كرده كه گفت : از آيه
(و من الناس من يقول آمنا بالله )
- تا جمله (و ليعلمن المنافقين
) درباره آن عده نازل شد كه مشركين آنها را به زور به مكه برگرداندند، و
اين ده آيه در مدينه نازل شده .
باز در همان كتاب است كه ابن جرير از ضحاك روايت كرده كه گفت : آيه
(و من الناس من يقول آمنا بالله )،
درباره جمعى از منافقين مكه نازل شده ، كه ايمان مى آوردند، ولى همين كه خود را در
معرض خطر مى ديدند، و يا شكنجه مى شدند، به كفر سابق خود بر مى گشتند، و اذيت مردم
را در دنيا با عذاب آخرت خدا يكسان مى شمردند.
و نيز در آن كتاب آمده كه ابن منذر، ابن ابى حاتم ، و ابن مردويه ، از سعد بن ابى
وقاص ، روايت كرده اند كه گفت : مادرم به من مى گفت : من لب به هيچ طعام و آبى نمى
زنم تا آنكه به محمد كفر بورزى ، و همين كار را هم كرد، و اين اعتصاب غذا را آن قدر
ادامه داد كه دهانش را با عصا باز مى كردند، پس اين آيه نازل شد:
(و وصينا الانسان بوالديه حسنا...).
داستان عياش بن ابى ربيعه و نزول آيه (و ما كان لمؤ من
انيقتل مؤ منا الاخطاء) درباره او
و در مجمع البيان از كلبى نقل كرده كه گفت آيه (و
من الناس من يقول ...)، درباره عياش بن
ابى ربيعه مخزومى نازل شد، و جريان چنين بود كه وى مسلمان شد و از ترس خاندانش قبل
از آنكه رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) مهاجرت كند به مدينه هجرت نمود،
مادرش اسماء دختر مخرمه بن ابى جندل تميمى سوگند خورد كه هرگز غذا و آبى نخورد، و
سر خود را نشويد، و هرگز در زير سقف قرار نگيرد تا وى به نزدش برگردد، وقتى دو پسر
ديگرش كه از شوهر ديگر داشت ، يعنى ابوجهل و حارث ، پسران هشام از جريان خبردار
شدند، و جزع و بى تابى مادر را ديدند سوار شدند، و به تعقيب او رفتند، تا به مدينه
رسيدند، و در مدينه برادر را ديده ، داستان مادر را بدو گفتند، عياش زير بار نمى
رفت ، تا در آخر از برادران پيمان محكم گرفت كه به دين او كارى نداشته باشند، آنگاه
با برادران روانه مكه شد، از سوى ديگر مادرش اعتصاب غذا را تا سه روز بيشتر ادامه
نداد، و بعد از سه روز غذا خورد، و آب نوشيد.
و اما عياش همين كه از مدينه بيرون آمد برادران او را گرفته و دستها و پاهايش
رامحكم بستند، و سپس هر يك صد تازيانه به او زدند، كه بايد از دين محمد بيزارى جويى
، عياش از شدت ناراحتى بيزارى جست ، و آنچه كه نبايد بگويد گفت : پس آيه شريفه نازل
شد، از آن دو برادر حارث بيشتر از ابوجهل به عياش بدرفتارى كرد، و عياش سوگند خورد
كه هرگاه او را در جايى خارج از حرم مكه گير بياورد گردنش را بزند.
و چون وارد مكه شدند، چند روزى بيشتر نگذشت ، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و
سلم ) و مؤ منين به مدينه مهاجرت كردند، عياش نيز مهاجرت نموده اسلامش نيكو گشت ،
بعد از او حارث بن هشام برادر مادرى او نيز مسلمان شد، و به مدينه هجرت كرد، و با
رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) بيعت بر اسلام نمود، در آن هنگام عياش در
مدينه نبود و از مسلمان شدن برادرش آگهى نداشت ، تصادفا روزى او را در بيرون آبادى
قبا، بديد، پس بى درنگ گردنش را زد، مردم گفتند چرا يك مسلمان را كشتى ؟ او مسلمان
شده بود، عياش گفت : (انا لله و انا اليه
راجعون )، و گريه كنان نزد رسول خدا (صلى
الله اليه و آله و سلم ) رفت ، و جريان را باز گفت ، درباره كار او اين آيه نازل
شد: (و ما كان لمومن ان يقتل مومنا الا
خطا...).
مؤ لف : خواننده عزيز توجه دارد كه چگونه روايت در شاءن نزول آيات مورد بحث اختلاف
دارد، و ما قبلا گفتيم كه آنچه از سياق آيات بر مى آيد اين است كه : اين سوره تمامش
در مكه نازل شده است .
رواياتى كه مى گويد امت اسلام پس از پيامبر(ص ) در بوته
فتنه و آزمايش قرار
مىگيرند
و در كافى آمده كه عده اى از اصحاب ما از احمد بن محمد، از معمر بن خلاد، روايت
كرده اند كه گفت : من از ابا الحسن (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود:
(احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا بالله و هم لا يفتنون
)، و كلمه بالله را اضافه مى كرد، بعدا به من فرمود: هيچ مى دانى فتنه
چيست ؟ عرضه داشتم : فدايت شوم منظور فتنه در دين است ، فرمود: آن چنان آزمايش مى
شوند، كه طلا مى شود، و آنچنان خالص مى گردند كه طلا مى گردد.
و در مجمع البيان آمده كه بعضى گفته اند: معناى كلمه
(يفتنون ) اين است كه در جان و
مالشان دچار بلا و امتحان مى گردند، و اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) نيز
روايت شده .
و در همان كتاب در ذيل جمله (او يلبسكم
شيعا)، و نيز در تفسير كلبى آمده كه وقتى
اين آيه نازل شد، رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) برخاست و وضوى شادابى گرفت
، و به نماز ايستاد و نمازى نيكو به جاى آورد، آنگاه از خداى تعالى درخواست كرد كه
عذابى از بالاى سر، و يا از زير پا نفرستد، و مسلمانان را فرقه فرقه نكند، و آنان
را به جان هم نيندازد.
در اين هنگام جبرئيل نازل شد، خبر استجابت دعاى آن حضرت را نسبت به دو درخواست اولش
آورد، و گفت اما دو درخواست اخيرت مستجاب نيست ، پس رسول خدا (صلى الله اليه و آله
و سلم ) گفت : اى جبرئيل اگر بنا شود خداوند امت مرا به جان يكديگر بيندازد، ديگر
از من امتى باقى نمى ماند پس برخاست و دوباره دعا را از سرگرفت ، در استجابتش آيه
(الم . احسب الناس ان يتركوا)
و آيه بعدى اش نازل شد، و گفت : هيچ چاره اى از فتنه نيست ، چون امت بعد از پيغمبرش
بايد آزمايش شود، تا راستگو از دروغگو جدا گردد، براى اينكه ديگر وحيى نيست ، تا با
آن مشخص شوند، ناگزير شمشير مى ماند، و اختلاف كلمه تا روز قيامت .
و در نهج البلاغه آمده كه مردى در محضر على بن ابى طالب (عليه السلام ) برخاست و
گفت ، ما را از معناى فتنه خبر بده ، و بفرما آيا خودت معناى آن را از رسول خدا
(صلى الله اليه و آله و سلم ) پرسيده اى ؟ على (عليه السلام ) فرمود: وقتى آيه
(الم . احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا و هم لا يفتنون
)
نازل شد، من فهميدم كه مادام كه رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) در بين ما
است ، فتنه اى به ما نازل نمى شود، از رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم )
پرسيدم ، اين فتنه چيست ، كه خدا از آن به تو خبر داده ؟ فرمود: يا على امت من به
زودى بعد از من در بوته فتنه و آزمايش قرار مى گيرند.
و در كتاب توحيد از على (عليه السلام ) روايت آمده كه در ضمن حديثى طولانى كه در
پاسخ سوالات مردى از آن جناب از آيات قرآنى است ، فرموده : در آيه
(من كان يرجوا لقاء الله فان اجل الله لات
)، مقصود از (من كان يومن
) كسى است كه ايمان داشته باشد، به اينكه روزى مبعوث مى شود، و وعده خدا
از ثواب و عقاب خواهد آمد، پس لقاء در اين آيه به معناى ديدن با چشم نيست ، بلكه
مراد از آن بعث است ، پس هر جا كه در كتاب خدا به كلمه
(لقاء - ديدار) برخوردى معنايش
را بفهم ، و بدان كه منظور آن بعث و قيامت است .
مؤ لف : مراد امام (عليه السلام ) اين است كه ديدن به چشم را نفى كند، و آيه را با
لازمه معنا، معنا كرده است ، نه اينكه معناى لقاء بعث باشد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (من كان يرجوا
لقاء الله ) آمده كه هر كس لقاى خدا را
دوست بدارد.
و در معناى جمله (و من جاهد)
آمده كه يعنى بر سر لذات و شهوات و گناهان با نفس خود مبارزه كند:
(فانما يجاهد لنفسه ان الله لغنى عن العالمين
) به نفع خود مبارزه كرده ، چون خدا بى نياز از عالميان است ، و در
معناى جمله (و وصينا الانسان بوالديه حسنا)
آمده كه مراد از والدين ، پدر و مادر تنى است .
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (و قال
الذين كفروا للذين آمنوا اتبعوا سبيلنا و لنحمل خطاياكم
) فرمود: كفار به مؤ منين مى گفتند بياييد با ما باشيد، و دست از دين
خود برداريد، براى اينكه آن قيامتى كه از آن مى ترسيد چيزى نيست ، و بفرضى هم كه حق
باشد، ما گناهان شما را بدوش خود مى كشيم ، و گردن مى گيريم ، خداوند هم دو بار
ايشان را عذاب مى كند، يكى به خاطر گناهان خودشان ، و بارى ديگر به گناهان ديگران .
دو روايت در ذيل : (ليحملن
اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم )
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه در كتاب المصنف ، و ابن منذر، از ابى حنيفه
، روايت آورده اند كه گفت ابوجهل و بزرگان قريش افرادى را كه نزد رسول خدا (صلى
الله اليه و آله و سلم ) رفته ، و مسلمان مى شدند، مى ديدند، و مى گفتند: محمد (صلى
الله اليه و آله و سلم ) شراب را حرام كرده ، و زنا و هر عملى كه عرب انجام مى داد
تحريم نموده ، از دين او برگرديد، و ما گناه شما را به گردن مى گيريم ، پس اين آيه
نازل شد: (ليحملن اثقالهم و اثقالا مع
اثقالهم ).
و نيز در همان كتاب آمده كه احمد از حذيفه روايت كرده كه گفت : مردى در عهد رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) از مردم گدايى كرد، مردم چيزى به او ندادند، تا
آنكه يك نفر چيزى به او داد، مردم هم دادند، حضرت فرمود: كسى كه كار خيرى را فتح
باب كند، و مردم هم آن را انجام دهند، هم اجر خودش را به او مى دهند، و هم اجر
كسانى كه از او پيروى كردند، بدون اينكه از اجر آنان چيزى كاسته شود. و همچنين كسى
كه عمل شرى را فتح باب كند، و ديگران هم به پيروى او آن كار را مرتكب شوند، هم وزر
گناه خود او را به او مى دهند، و هم وزر كسانى را كه پيروى اش كردند، بدون اينكه از
وزر آنان بكاهند.
مؤ لف : اين مضمون در رواياتى ديگر نيز آمده ، و در بعضى از آنها جمله
(و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم )
به آن تفسير شده است .
سوره عنكبوت ، آيات 14 - 40
و لقد ارسلنا
نوحا الى قومه فلبث فيهم الف سنه الا خمسين عاما فاخذهم الطوفان و هم ظالمون (14)
فانجيناه و اصحاب السفينه و جعلناها آيه للعالمين (15) و ابراهيم اذ قال لقومه
اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون (16) انما تعبدون من دون الله
اوثانا و تخلقون افكا ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون لكم رزقا فابتغوا
عندالله الرزق و اعبدوه و اشكروا له اليه ترجعون (17) و ان تكذبوا فقد كذب امم من
قبلكم و ما على الرسول الا البلاغ المبين (18) اولم يروا كيف يبدى الله الخلق ثم
يعيده ان ذلك على الله يسير (19) قل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدا الخلق ثم الله
ينشى النشاه الاخره ان الله على كل شى ء قدير (20) يعذب من يشاء و يرحم من يشاء و
اليه تقلبون (21) و ما انتم بمعجزين فى الارض و لا فى السماء و ما لكم من دون الله
من ولى و لا نصير (22) و الذين كفروا بآيات الله و لقائه اولئك يئسوا من رحمتى و
اولئك لهم عذاب اليم (23) فما كان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه فانجيه
الله من النار ان فى ذلك لايات لقوم يومنون (24) و قال انما اتخذتم من دون الله
اوثانا موده بينكم فى الحيوه الدنيا ثم يوم القيمه يكفر بعضكم ببعض و يلعن بعضكم
بعضا و ماويكم النار و ما لكم من ناصرين (25) فامن له لوط و قال انى مهاجر الى ربى
انه هو العزيز الحكيم (26) و وهبنا له اسحق و يعقوب و جعلنا فى ذريته النبوه و
الكتاب و آتيناه اجره فى الدنيا و انه فى الاخره لمن الصالحين (27) و لوطا اذ قال
لقومه انكم لتاتون الفاحشه ما سبقكم بها من احد من العالمين (28) ائنكم لتاتون
الرجال و تقطعون السبيل و تاتون فى ناديكم المنكر فما كان جواب قومه الا ان قالوا
ائتنا بعذاب الله ان كنت من الصادقين (29) قال رب انصرنى على القوم المفسدين (30) و
لما جاءت رسلنا ابرهيم بالبشرى قالوا انا مهلكوا اهل هذه القريه ان اهلها كانوا
ظالمين (31) قال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراته
كانت من الغابرين (32) و لما ان جاءت رسلنا لوطا سى ء بهم و ضاق بهم ذرعا و قالوا
لا تخف و لا تحزن انا منجوك و اهلك الا امراتك كانت من الغابرين (33) انا منزلون
على اهل هذه القريه رجزا من السماء بما كانوا يفسقون (34) و لقد تركنا منها آيه
بينه لقوم يعقلون (35) و الى مدين اخاهم شعيبا فقال يقوم اعبدوا الله و ارجوا اليوم
الاخر و لا تعثوا فى الارض مفسدين (36) فكذبوه فاخذتهم الرجفه فاصبحوا فى دارهم
جاثمين (37) و عادا و ثمودا و قد تبين لكم من مساكنهم و زين لهم الشيطان اعمالهم
فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين (38) و قارون و فرعون و هامان و لقد جاءهم موسى
بالبينات فاستكبروا فى الارض و ما كانوا سابقين (39) فكلا اخذنا بذنبه فمنهم من
ارسلنا عليه حاصبا و منهم من اخذته الصيحه و منهم من خسفنا به الارض و منهم من
اغرقنا و ما كان الله ليظلمهم و لكن كانوا انفسهم يظلمون
|
(40)
ترجمه آيات
ما به تحقيق نوح را به سوى قومش گسيل داشتيم ، پس مدت هزار سال الا پنجاه سال در
ميان آنان درنگ كرد، و سرانجام طوفان ايشان را كه ستمگر بودند بگرفت (14).
پس ما او و اصحابش را كه در كشتى قرار گرفته بودند نجات داديم و آن كشتى را آيتى
براى عالميان كرديم (15).
و بيادآور ابراهيم را كه به قوم خود گفت خدا را بپرستيد و از او بترسيد كه اين براى
شما اگر بدانيد بهتر است (16).
شما به جاى خدا بتهايى مى پرستيد و تهمتها مى تراشيد با اينكه آنچه به جاى خدا مى
پرستيد هيچ رزقى را براى شما مالك نيستند، پس رزق را از نزد خدا بطلبيد و او را
عبادت نموده و شكرش به جا آوريد كه به سويش باز مى گرديد (17).
و به فرض كه مرا تكذيب كنيد اولين امت نيستيد كه پيامبر خود را تكذيب كردند زيرا
قبل از شما امت ها بودند كه پيامبران خود را تكذيب كردند، و يك پيامبر جز ابلاغ
روشن وظيفه اى ندارد (18).
آيا نمى بينند كه خدا خلقت خلايق را آغاز كرده و سپس آن را اعاده مى كند و اين براى
خدا آسان است (19).
بگو در زمين سير كنيد و نيك نظر كنيد كه چگونه خدا خلق را آفريد، خداوند همين جور
نشاه ديگر پديد مى آورد كه خدا بر هر چيز قادر است (20).
هر كس را بخواهد عذاب مى كند و هر كه را بخواهد رحم مى كند و همه به سوى او
برگردانيده مى شويد (21).
و شما نمى توانيد خدا را در زمين و نه در آسمان به ستوه آوريد و به غير خدا سرپرست
و ياورى نداريد (22).
و كسانى كه به آيات خدا و ديدار او كفر ورزيدند آنان از رحمت من ماءيوسند و آنان
عذابى دردناك دارند (23).
ولى از ناحيه مردمش جز اين پاسخى نبود كه بگويند: او را بكشيد يا بسوزانيد، پس خدا
ابراهيم را از آتش آنان نجات داد، بدرستى در همين سرگذشت آيت هايى است براى مردمى
كه ايمان آورند (24).
ابراهيم (بار ديگر) گفت : به خاطر دوستى با يكديگر در زندگى دنيا به جاى خدا بت ها
گرفتيد، ولى در روز قيامت همين دوستى ها به دشمنى مبدل گشته و به يكديگر كفر مى
ورزيد و يكديگر را لعنت مى كنيد و سر منزلتان آتش است و از ياوران كسى را نداريد
(25).
لوط به ابراهيم ايمان آورد و اعلام داشت كه من به سوى پروردگارم از شما دورى مى
جويم كه عزيز و حكيم تنها اوست (26).
ما به ابراهيم ، اسحق و يعقوب عطا كرديم و در ذريه او نبوت و كتاب قرار داديم و اجر
او را در دنيا داديم و در آخرت هم از صالحان است (27).
و به يادآور لوط را كه به قوم خود گفت به درستى شما عمل زشتى مى كنيد كه قبل از شما
احدى از مردم عالم مرتكب آن نشده بود (28).
آيا شرم نمى كنيد كه با مردان جمع شده راه تناسل را قطع مى كنيد و در مجالس و انظار
يكديگر عمل زشت مى كنيد؟ اما جز اين پاسخى از قومش نيامد كه اگر راست مى گويى برو
عذاب خدا را بياور (29).
لوط گفت : پروردگارا مرا بر مردم فساد انگيز نصرت بده (30).
و چون فرشته گان ما نزد ابراهيم آمدند كه او را بشارت دهند گفتند: ما اهل اين قريه
را (كه لوط در آن است ) هلاك خواهيم كرد و ماءمور اين كاريم چون اهل آن ستمگرند
(31).
ابراهيم گفت آخر لوط در آن قريه است ! گفتند ما از هر كس به اهل آن داناتريم لوط و
خانواده اش را حتما نجات مى دهيم به جز همسرش كه از باقى ماندگان در قريه است (32).
و چون فرستادگان ما نزد لوط آمدند از آمدن آنان اندوهناك شد به حدى كه خود را
بيچاره ديد، فرشته گان گفتند مترس و اندوه مخور كه ما نجات دهنده تو و خانواده تو
هستيم مگر همسرت كه بايد مانند سايرين در قريه بماند (33).
و ما به زودى بلايى از آسمان بر اهل اين قريه نازل مى كنيم به خاطر آن فسق ها كه
مرتكب مى شدند (34).
چيزى نگذشت كه آن قريه را آيت و عبرت مردمى كرديم كه تعقل مى كنند (35).
شعيب برادر اهل مدين را به سوى مدين گسيل داشتيم او به مردم گفت اى مردم من ، خدا
را عبادت كنيد و روز جزا را اميدوار باشيد و در زمين فساد مينگيزيد (36).
ليكن او را تكذيب كردند پس زلزله ايشان را بگرفت و صبح همه در خانه هاى خود مرده
افتادند (37).
عاد و ثمود را به يادآور كه مسكن هاى آنان براى شما مردم مكه هويدا و كشف شد، و
شيطان اعمال زشت آنان را براى آنان جلوه داد، و از اين راه آنان را از راه خدا
بازداشت با اينكه مردمى بينا بودند (38).
- و قارون و فرعون و هامان را به ياد آور كه موسى نزدشان آمد و معجزه ها بياورد پس
در زمين تكبر كردند، و نتوانستند بر عذاب خدا فايق آيند (39).
پس ما هر يك از اين امت ها را به گناهشان بگرفتيم ، بعضى از آنان را با سنگريزه و
بعضى را با صيحه بگرفتيم ، بعضى ديگر را در زمين فرو برديم و بعضى را غرق كرديم و
خداوند هرگز به ايشان ظلم نمى كرد و ليكن خودشان به خود ظلم كردند (40).
بيان آيات
بيان اين آيات شريفه كه به هفت داستان از انبياء و
آزمايش شده امم ايشان اشاره
دارد
بعد از آنكه خداى سبحان در آغاز سوره اين معنا را بيان فرمود كه فتنه ، سنتى است
الهى ، كه به هيچ وجه و در حق هيچ كس از آن چشم پوشى نمى شود، در همه امت هاى گذشته
اجراء كرده ، در اين امت نيز اجراء مى كند، اينك در اين آيات به هفت داستان از
انبياى گذشته ، و امت هاى آنان اشاره مى كند كه ايشان عبارتند از:
نوح ، ابراهيم ، لوط، شعيب ، هود، صالح و موسى (عليه السلام ) كه خداى تعالى همه
امت هاى آنان را با فتنه هايى كه برايشان پيش آورد، بيازمود، جمعى از آنان نجات
يافته ، و جمعى ديگر هلاك شدند، چيزى كه هست درباره سه امت اول ، هم نجات را ذكر
كرده و هم هلاكت را، و درباره چهار امت آخرى تنها هلاكت را ذكر فرموده :
و لقد ارسلنا
نوحا الى قومه فلبث فيهم الفسنه الا خمسين عاما، فاخذهم الطوفان و هم ظالمون
|
در مجمع البيان گفته است : كلمه (طوفان
) به معناى آب بسيار زياد و عميق است ، و بدين جهت آن را طوفان گفته اند
كه به خاطر بسيارى اش در اطراف زمين طواف مى كند، و مى گردد.
بعضى ديگر گفته اند: كلمه طوفان به معناى هر چيزى است كه در عين بسيارى و شدتش دور
چيزى طواف كند، مانند سيل ، باد و ظلمت ، و ليكن بيشتر در آب استعمال مى شود.
و اگر به جاى اينكه بفرمايد نهصد و پنجاه سال در بين مردم زيست كرد، فرمود، هزار
سال مگر پنجاه سال ، منظور زياد جلوه دادن مدت دعوت اوست ، و از ظاهر آيه برمى آيد
كه اين مدت يعنى هزار الا پنجاه ، مدت دعوت نوح (عليه السلام ) بوده ، يعنى فاصله
بين بعثت او، و وقوع طوفان ، كه قهرا چند سال هم قبل از بعثت و بعد از طوفان زندگى
كرده ، بنابراين فرموده قرآن با گفته تورات در اين باره مغاير است ، چون تورات گفته
كه نهصد و پنجاه سال مدت عمر او بوده ، و ما در تفسير سوره هود، در ضمن داستانهاى
آن جناب به اين نكته اشاره كرديم ، بقيه الفاظ آيه روشن است .
فانجيناه و
اصحاب السفينه و جعلناها آيه للعالمين
|
يعنى ما نوح و ياران او را كه با او سوار كشتى شدند نجات داديم ، و آنان عبارت
بودند از خانواده نوح ، و عده كمى از كسانى كه به وى ايمان آورده بودند، و از
ظالمان نبودند.
از ظاهر عبارت برمى آيد كه ضمير در (جعلناها)
به واقعه ، و يا به نجات برمى گردد، و اما اينكه بگوييم به سفينه برمى گردد بعيد
است ، و كلمه (عالمين
) به معناى جماعتهاى بسيارى است كه در قرنهاى مختلف و متصل زندگى كرده
باشند.
و ابراهيم اذ
قال لقومه اعبدوا الله و اتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون
|
اين آيه عطف است بر كلمه (نوحا)،
يعنى (و ارسلنا ابراهيم الى قومه
)
توضيح سخن ابراهيم (عليه السلام ) به قوم خود در مقام
دعوت به توحيد و
عبادتخدا و ابطال بت پرستى
و اينكه به قومش فرمود: (اعبدوا الله و
اتقوه ) آنان را به دين توحيد دعوت و از
عذاب خدا انذار كرده ، به قرينه آيات بعد كه پيرامون همين دو مطلب است ، پس جمله
مورد بحث فايده حصر را مى دهد، يعنى تنها خدا را بپرستيد.
علاوه بر اين اصلا در وثنيت يعنى كيش بت پرستى خدا پرستيده نمى شود، و وثنى ها غير
خدا را مى پرستند، چون معتقدند كه خدا ممكن نيست پرستيده شود، مگر از طريق سببهاى
فعاله در عالم ، كه مقرب درگاه خدايند، مانند ملائكه و جن ، و بنابراين اگر خود خدا
مستقيما پرستيده شود، قهرا بدون شريك پرستيده شده ، پس دعوت بت پرست به پرستش خدا،
دعوت او به دين توحيد است ، هر چند كه گفته نشود تنها خدا را بپرستيد، پس جمله
(يا قوم اعبدوا الله ) به همين
جهت افاده حصر را مى كند، هر چند كه كلمه حصرى در آن نيامده باشد.
انما تعبدون من
دون الله اوثانا و تخلقون افكا...
|
كلمه (اوثان
) جمع وثن - به فتحه واو، و ثاء - است ، كه به معناى بت است ، و كلمه
(افك ) به معناى هر چيزى است
كه از صورت اصلى اش برگشته باشد، چه قول باشد و چه فعل .
اين جمله بطلان بت پرستى را بيان مى كند، و مى رساند كه تنها پرستش خدا عبادت حقيقى
است ، و خلاصه عبادت حقيقى منحصرا عبادت خدا است ، و اگر كلمه
(اوثانا - بتهايى ) را، نكرده
آورده ، براى اين است كه دلالت كند بر وهن و بى پايگى اين عمل ، و اينكه الوهيت بت
ها صرف دعوى است ، و هيچ حقيقتى ندارد، و معنايش اين است كه : شما به جاى خدا نمى
پرستيد مگر بتهايى كه چنين و چنانند، و لذا دنبال آن فرمود:
(و تخلقون افكا) يعنى از خود
دروغى را مى تراشيد و آنها را آلهه و معبود مى ناميد و همين تراشيده هاى خود را مى
پرستيد، درست است كه در اين ميان اله و معبودى هست كه بايد او را بپرستيد، و ليكن
آن خدا است نه بت ها.
(ان الذين تعبدون من دون الله لا يملكون
لكم رزقا) - اين جمله مطلب قبلى را، يعنى
دروغى بودن بتها و بطلان پرستش آنها را تعليل مى كند، و حاصلش اين است كه : اينهايى
كه شما به جاى خدا مى پرستيد، كه مجسمه مقرب ين درگاه خدا از ملائكه و جن هستند، از
اين رو معبود شما شده ، و شما آنها را مى پرستيد كه از شما راضى شوند، و در نتيجه
روزى به شما بدهند، و روزيتان را فراوان سازند، و ليكن بايد بدانيد كه اينها مالك
رزقى براى شما نيستند، و آن كس كه مالك رزق شما است خدا است ، كه سبب امتداد بقاى
شماست ، چون اوست كه شما را آفريده ، و نيز رزقتان را خلق كرده ، و آن رزق را سبب
امتداد بقاى شما قرار داده ، چون ملكيت تابع خلقت و ايجاد است .
و چون برگشت معناى جمله مورد بحث به اين معنا بود، لذا دنبال آن فرمود:
(فابتغوا عند الله الرزق و اعبدوه و اشكروا له
) يعنى حال كه رزق شما نزد خدا است ، و غرض شما هم از عبادت رزق است ،
پس رزق را از خدا بخواهيد، چون اوست كه مالك رزق شماست ، پس غير او را نپرستيد،
بلكه تنها خدا را بپرستيد، و او را شكر گزاريد كه به شما رزق داده ، و به انواع
نعمت ها بهره مند ساخته ، و شكر منعم در برابر آنچه انعام كرده واجب است .
(اليه ترجعون
) - اين جمله در مقام بيان علت جمله (و
اعبدوه و اشكروا له ) است ، و به همين جهت
بدون واو عاطفه آمده ، و در آن فهمانده كه اين كه گفتيم خدا را عبادت كنيد، نه براى
اين كه به شما رزق دهد، بلكه براى اينكه به سويش باز مى گرديد، و از شما حساب مى
كشد، چون اگر قيامتى و رجوعى و حسابى نبود، براى عبادت خدا هيچ علت قانع كننده اى
وجود نداشت ، چون رزق و امثال آن هر يك براى خود اسباب خاص طبيعى دارد، و رزق نه با
عبادت زياد مى شود، و نه با كفر نقصان مى پذيرد، پس تنها ملاك عبادت سعادت اخروى
است ، كه با ايمان و كفر و عبادت و شكر و ترك عبادت و كفران مختلف مى شود، پس بايد
مساله رجوع به خدا باعث عبادت و شكر شود، نه طلب رزق .
و ان تكذبوا فقد
كذب امم من قبلكم و ما على الرسول الا البلاغ المبين
|
از ظاهر آيه برمى آيد كه تتمه كلام ابراهيم (عليه السلام ) باشد، ولى بعضى از
مفسرين گفته اند: كلام خدا و خطاب به مشركين قريش است ولى به نظر ما بعيد است .
و معناى شرط (ان
) و جزاء (فقد كذب ...)
كه در صدر آيه است ، اين است كه : تكذيب از شما بعيد نيست ، بلكه انتظارش هم مى رفت
، براى اينكه اين عمل همانند سنت جارى در همه امت هاى مشرك است ، و بناى مشركين
هميشه بر آن بوده ، شما هم يكى از آنها و آخرين آن امتهاييد، و در اين ميان هيچ
وظيفه اى متوجه من نيست ، چون من رسول هستم ، و بدان جهت كه رسولم جز ابلاغ ، هيچ
مسؤ وليتى ندارم .
ممكن هم هست مراد اين باشد كه حال شما، در تكذيبتان مانند حال امتهاى قبلتان است ،
كه تكذيب هيچ سودى برايشان نداشت ، بلكه وقتى عذاب بر آنان نازل شد، نه در زمين
توانستند خدا را ناتوان كنند، و نه در آسمان ، چون غير از خدا هيچ ولى و ياورى
نداشتند، شما هم مانند ايشانيد، اين دو احتمال هر دو با جمله
(و ما على الرسول ) تناسب
دارند.
احتجاج بر مساءله معاد با اشاره به
آغاز خلقت خلق
اولم يروا كيف
يبدى ء الله الخلق ثم يعيده ان ذلك على الله يسير
|
اين آيه تا آخر پنج آيه بعدش در وسط داستان ابراهيم واقع شده ، با اينكه خود آنها
ربطى به قصه آن جناب ندارد، ولى چون مشركين منكر معاد هستند، و آن را بعيد مى
شمارند، لذا بر مساله معاد اقامه حجت نموده ، و استعباد مشركين را برطرف مى سازد،
چون در آيات قبل گفته شد كه عمده در تكذيب رسل همين است ، كه ايشان معاد را قبول
ندارند، ابراهيم (عليه السلام ) هم در جمله (اليه
ترجعون و ان يكذبوا فقد كذب امم من قبلكم )
به همين معنا اشاره مى كند.
|