تفسير الميزان جلد ۱۶
علامه طباطبايي رحمه الله عليه
- ۴ -
خداى سبحان بعد
از ذكر اين ماجرا، روى سخن را متوجه كتابهاى آسمانى كه متضمن دعوت به دين توحيد است
، و بدان وسيله حجت بر خلق تمام مى شود، و هم حامل تذكرهايى براى مردم است نموده و
مى فرمايد: خداى سبحان تورات را كه در آن بصيرتها و هدايت و رحمت براى مردم بود، بر
موسى نازل كرد تا شايد از يادآورى قرون گذشته ، و هلاكت امت هاى گذشته به جرم
نافرمانى ها، متذكر شوند، و ازنافرمانى خدا دست بردارند.
و نيز قرآن را بر رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) نازل كرد، و در آن
داستانها از موسى بياورد، با اينكه رسول اسلام در عصر موسى نبود، و نزول تورات را
بر وى نديد و در طور حضور نداشت ، آن وقتى كه خدا ندايش داد، و با او سخن گفت ، و
آنچه بين موسى و شعيب (عليهماالسلام ) گذشته بود براى آن جناب بيان داشت ، با اينكه
آن جناب در مدين نبود، تا جريان را براى مردم تعريف كند، و ليكن خداى تعالى از در
رحمت آن را برايش بيان كرد، تا با نقل كردن آن انذار كند مردمى را كه قبل از او
نذير نداشتند، چون به خاطر كفرشان و فسوقشان در معرض نزول عذاب و گرفتار شدن به
مصيبت قرار گرفته بودند، و اگر اين كتاب را نازل نمى كرد، و دعوت را ابلاغ نمى كرد،
هر آينه آن وقت مى گفتند: (ربنا لولا
ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك پروردگارا چرا رسولى به سوى ما نفرستادى ، تا آيات
تو را پيروى كنيم ، و حجت ايشان عليه خدا تمام بود.
ولى وقتى خداى تعالى پيغمبر خود را مبعوث نموده ، و قرآن نازل شد، و حق به سويشان
آمد، گفتند: (لولا اوتى مثل ما اوتى موسى
، اولم يكفروا بما اوتى موسى من قبل )،
چرا به او آن معجزاتى را ندادند كه به موسى دادند، آيا همين ها نبودند كه به همان
معجزات كه به موسى داده شد در هنگامى كه به اهل كتاب مراجعه كردند، و اهل كتاب قرآن
را تصديق كردند، كفر ورزيده گفتند: هم قرآن و هم تورات سحر است كه يكديگر را كمك مى
كنند، و مگر نگفتند ما به همه اينها كافريم ؟ آنگاه به رسول گرامى خود حجت رامى
آموزد، تا با آن عليه كفار احتجاج كند، مى فرمايد: (قل
فاتوا بكتاب من عند الله هو اهدى منهما اتبعه به ايشان بگو اگر راست مى گوييد پس
شما كتابى از نزد خدا بياوريد كه بهتر از قرآن و تورات باشد، تا من آن را پيروى كنم
)، يعنى حكمت خدا واجب مى سازد كه بالاخره از ناحيه او كتابى به سوى خلق
نازل شود، تا مردم را به سوى حق هدايت نموده ، و بدان حجت بر مردم تمام شود، و مردم
حق را بشناسند، ناگزير اگر تورات و قرآن كتاب هدايت نباشند، و براى هدايت مردم كافى
نباشند، بايد كتابى كه بهتر از آن دو هدايت مى كند، بوده باشد، و حال آنكه چنين
كتابى نيست چون هادى تر از اين دو كتاب نمى شود، براى اينكه آنچه در اين دو كتاب از
معارف حقه وجود دارد، مويد به اعجاز است ، و براهين عقلى نيز آن را تاييد مى كند،
علاوه بر اين كتاب سماوى بهتر از آن دو نيست پس آن دو، كتاب هدايتند و اين مردم كه
از آن دو اعراض مى كنند، به حكم برهان و دليل عقل اعراض نمى كنند، بلكه هواى نفس
خود را پيروى مى كنند، و از صراط مستقيم گمراه شده اند،
(فان لم يستجيبوا لك فاعلم انما يتبعون اهواءهم ...).
آنگاه قومى از اهل كتاب را مدح مى كند، كه وقتى مشركين نزد آنان رفتند تا از امر
محمد (صلى الله اليه و آله و سلم ) و قرآن پرسش كنند، آنان اظهار كردند كه : ما
به او و كتاب او ايمان داريم و او را تصديق مى كنيم ، و از حرف لغو مشركين روى
گرداندند.
و لقد آتينا
موسى الكتاب من بعد ما اهلكنا القرون الاولى بصائر للناس ...).
|
(لام )
بر سر جمله (لقد آتينا)
لام سوگند است ، و آيه را چنين معنا مى دهد كه : من سوگند مى خورم ، كه ما كتاب
تورات را به موسى داديم ، و آن را به وى وحى نموديم .
(من بعد ما اهلكنا القرون الاولى بصائر
للناس ) - يعنى بعد از آن كه اقوام و
نسلهاى سابق بر نزول تورات را هلاك كرديم ، مانند قوم نوح ، و اقوام ديگرى كه بعد
از ايشان هلاك شدند، و چه بسا يكى از آنها قوم فرعون باشد.
در آيه مورد بحث مى فرمايد: ما كتاب را به موسى داديم ، بعد از آنكه قرون اولى را
هلاك كرده بوديم ، و اين قيد براى اين است كه : اشاره كند به اينكه در اوان بعثت
موسى ، بشر محتاج به يك كتاب آسمانى بود، براى اينكه معالم دين الهى با رفتن قرون
اولى مندرس شده بود، و نيز كتابى لازم بود تا در آن به داستانهاى امم گذشته اشاره
شود، تا مردم بدانند كه آنان به خاطر تكذيب آيات خدا چگونه به عذاب الهى دچار شدند،
در نتيجه آنان كه عبرت گير هستند عبرت گيرند، و آنهايى كه تذكر پذيرند متذكر شوند.
كلمه (بصائر)
جمع (بصيرت
) است كه به معناى وسيله ديدن است ، و گويا مراد از بصائر حجت ها و ادله
روشنى است كه بوسيله آنها حق ديده مى شود، و ميان حق و باطل تميز داده مى شود، و
جمله (بصائر للناس
)
حال از كتاب است ، و بعضى گفته اند: مفعول له است ، (كه در معنا بصائر الناس خواهد
بود).
و كلمه (هدى
) به معناى هادى يا هر چيزى است كه مايه هدايت باشد، و همچنين كلمه
(رحمه )
به معناى مايه رحمت است ، و اين دو كلمه حال از كتابند، مانند بصائر، كه آن نيز حال
بوده و همان مفسرى كه بصائر را مفعول له گرفته بود، اين دو كلمه را هم مفعول له
گرفته است .
و معنايش اين است كه : سوگند مى خورم كه ما به موسى كتاب داديم ، كه همان تورات است
، و اين كتاب را بعد از هلاكت اقوام گذشته داديم ، چون حكمت اقتضاء مى كرد كه دعوت
به دين توحيد و انذار بشر از عذاب را تجديد كنيم ، لذا اين كتاب را به موسى داديم ،
در حالى كه پر از حجت ها و براهين واضح و روشنگر بود كه انسانها به وسيله آن حجت ها
به معارف حقه و به سوى هدايت راه مى يابند، و نيز رحمتى بود كه انسانها به وسيله
عمل به دستورات و شرايع و احكام آن مشمول رحمت مى شوند، اين كتاب را نازل كرديم
براى اين كه انسانها متذكر شده ، آن چه از عقايد و اعمال كه بر آنان واجب است
بشناسند، و بفهمند كه به چه عقايدى بايد معتقد باشند، و چه اعمالى را واجب است
انجام دهند.
و ما كنت بجانب
الغربى اذ قضينا الى موسى الامر و ما كنت من الشاهدين
|
اين آيه شريفه خطاب به رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) است ، و كلمه
(غربى )
صفت چيزى است كه حذف شده ، كه يا وادى است ، و يا كوه ، و معنايش اين است كه : تو
در جانب بيابان غربى و يا كوه غربى نبودى كه چنين و چنان شد.
(اذ قضينا الى موسى الامر)
- گويا كلمه (قضاء)
در اينجا متضمن معناى عهد است ، (چون با كلمه الى متعدى شده )، و مراد به طورى كه
گفته اند اين است كه : ما امر را به وى عهد كرديم ، و معناى اين جمله اين است كه :
ما امر نبوت او را با نازل كردن تورات به وى محكم كرديم ، و اما اصل نبوتش را جمله
(و ما كنت بجانب الطور اذنادينا)
متعرض آن است ، كه در دو آيه بعد قرار دارد. و جمله (و
ما كنت من الشاهدين ) تاكيد همان جمله قبل
است ، يعنى جمله (و ما كنت بجانب الغربى
).
و معناى آيه اين است كه : محمد (صلى الله اليه و آله و سلم )! تو حاضر و شاهد نبودى
آن هنگامى را كه ما تورات را بر موسى در جانب غربى از وادى يا كوه نازل كرديم .
و لكنا انشانا
قرونا فتطاول عليهم العمر
|
(تطاول عمر)
به معناى امتداد يافتن مدت زندگى است ، و اين جمله استدراك و تبصره است از نفى در
جمله (و ما كنت بجانب الغربى
)، و معنايش اين است كه : تو اى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم )! در
آنجا كه ما تورات را بر وى نازل كرديم حاضر نبودى ، و ليكن ما نسل هايى را بعد از
آن پديد آورديم ، و مدت عمر آنان زياد شد، و بعد از آن اينك داستان موسى و نزول
كتاب بر او را برايت مى آوريم ، بنابراين در آيه شريفه ايجاز و كوتاه گويى به كار
رفته ؛ چون مقام ، دلالت بر معنا داشت .
و ما كنت ثاويا
فى اهل مدين ، تتلوا عليهم آياتنا، و لكنا كنا مرسلين
|
كلمه (ثاوى
) به معناى مقيم (كسى كه در جايى مسكن و اقامت كند) مى باشد. و ضمير در
(عليهم ) به مشركين مكه برمى
گردد، آنان كه رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) آيات خدا را، كه داستان موسى
در مدين را حكايت مى كند، بر آنان مى خواند.
(و لكنا كنا مرسلين
) اين جمله استدراك از نفى در اول آيه است ، همانطور كه جمله
(و لكنا انشانا...) نيز
استدراك از آن بود، و معناى استدراك دومى اين است كه : تو اى محمد (صلى الله اليه و
آله و سلم ) در ميان اهل مدين يعنى شعيب و قوم او نبودى ، و آنچه بر موسى در
(مدين ) گذشت ناظر نبودى ، كه
اينك آيات ما را كه بيانگر داستان او در آنجاست بر مشركين بخوانى ، و ليكن ماييم كه
تو را به سوى قومت فرستاديم ، و اين آيات را بر تو نازل كرديم تا بر آنان بخوانى .
و ما كنت بجانب
الطور اذ نادينا و لكن رحمه من ربك ...
|
با توجه به ظاهر مقابله اين آيه با آيه قبلى كه فرمود:
(و ما كنت بجانب الغربى اذ قضينا...)
اين است كه : مراد از اين نداء همان ندايى است كه از آن درخت ، در شبى كه موسى از
دور آتشى را در طور ديد، برخاست .
(و لكن رحمه من ربك ...)
- اين جمله نيز استدراك از همان نفى سابق است ، و ظاهرا كلمه
(رحمه ) مفعول له است ، (يعنى
براى رحمت )، و اگر در اين جمله از سياق سابق كه خدا در آن به عنوان متكلم مع الغير
(ما) نامبرده مى شد، به سياق
غيبت (پروردگارت ) بر گشت شده ، براى اين است كه به كمال عنايت خدا به آن جناب
دلالت كند.
(لتنذر قوما ما آتيهم من نذير من قبلك
) ظاهرا مراد از اين (قوم
)
اهل عصر رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) است ، و يا هم ايشان است و هم پدران
نزديك ايشان ، چون عرب قبل از آن جناب نيز پيامبرانى چون هود، صالح ، شعيب ، و
اسماعيل (عليه السلام ) داشت .
و معنايش اين است كه : تو در جانب طور نبودى ، كه ما به موسى نداء كرديم ، و با وى
سخن گفتيم ، و او را براى رسالت برگزيديم ، تا بتوانى اين ماجرا را به مردم معاصر
خودت خبر دهى ، خبر دادن كسى كه خودش حاضر و ناظر بوده باشد، و ليكن به خاطر آن
رحمتى كه از ما به تو شد، آن را به تو خبر داديم تا با نقل آن ، مردمى را كه قبل از
تو نذيرى نداشتند، انذار كنى براى اين كه متذكر شوند.
و لولا ان
تصيبهم مصيبه بما قدمت ايديهم فيقولوا ربنا...
|
مراد از جمله (ما قدمت ايديهم - آنچه به
دست خود از پيش فرستادند) همان سيئاتى است
كه در اعتقاد و عمل داشتند، به دليل ذيل آيه كه مى گويند: چرا رسولى براى ما
نفرستادى تا آيات تو را پيروى نموده و از مؤ منين باشيم ؟
و مراد از مصيبتى كه به ايشان مى رسد اعم از مصيبت دنيا و آخرت است ، چون لازمه
اعراض از حق ، با كفر و فسق ورزيدن ، مواخذه الهى است ، هم در دنيا و هم در آخرت ،
و ما بحث مختصرى در اين باره در ذيل آيه شريفه (و
لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض
) و در ذيل آياتى ديگر ايراد كرده ايم .
جمله (فيقولوا ربنا لولا ارسلت
)، متفرع است بر جمله قبلش ، به تقدير نفرستادن رسول . و جواب
(لولا) از آنجايى كه معلوم
بوده حذف شده ، و تقدير آيه (و لولا ان
تصيبهم مصيبه بما قدمت ايديهم فيقولوا ربنا لولا ارسلت الينا رسولا فنتبع آياتك و
نكون من المؤ منين لما ارسلنا رسولا) مى
باشد.
و حاصل معناى آيه اين است كه : اگر نبود كه در صورت نفرستادن رسول ، حق به جانب
ايشان مى شد، و ديگر سزاوار ما نبود كه ايشان را به جرم كفر و فسوقشان مواخذه كنيم
، هر آينه اصلا رسولى به سوى ايشان نمى فرستاديم ، ليكن چون اين حجت را عليه ما
اقامه مى كردند، و مى گفتند: (لولا ارسلت
الينا رسولا فنتبع آياتك - چرا رسولى نفرستادى تا پيروى كنيم آياتى را كه او بر ما
مى خواند، و از مؤ منين مى شديم ؟) لذا
رسول به سويشان فرستاديم .
فلما جاءهم الحق
من عندنا قالوا لولا اوتى مثل ما اوتى موسى
|
يعنى پس به همان جهت ، ما رسول به سويشان به حق فرستاديم ، و كتاب نازل كرديم ، و
همين كه از ناحيه ما حق - كه ظاهرا مراد از آن ، قرآن نازل بر رسول خدا (صلى الله
اليه و آله و سلم ) است به سويشان آمد (قالوا
لولا اوتى مثل ما اوتى موسى ) يعنى گفتند:
چرا به اين پيغمبر مثل تورات موسى (عليه السلام ) كتابى نداد، و گويا مرادشان از
اين اعتراض اين بوده كه چرا كتاب اين پيغمبر مانند كتاب موسى يك باره نازل نشد،
همچنان كه قرآن اين اعتراض را در جاى ديگر از ايشان حكايت كرده ، و فرموده :
(و قال الذين كفروا لولا نزل عليه القرآن
جمله واحده ).
خداى تعالى در پاسخ از اين اعتراضشان فرمود: (اولم
يكفروا بما اوتى موسى من قبل ؟ قالوا سحران تظاهرا)،
مگر نبود كه به كتاب موسى هم كه قبل از قرآن بود كفر ورزيده گفتند: قرآن و تورات هر
دو سحرند (و قالوا انا بكل كافرون
)، و گفتند: ما به هر دو كافريم در اينجا ممكن است بپرسيد كه چرا كلمه
(قالوا - گفتند)
را تكرار كرد، در جواب مى گوييم : ممكن است براى اين بوده باشد كه بين اين دو قول
فرق هست ، زيرا مراد از سخن اولشان كفر به هر دو كتاب است ، و مراد از دومى كفر به
اصل نبوت ، و به اين جهت كلمه (قالوا -
گفتند) را تكرار كرد.
جواب به مشركين كه هم قرآن و هم تورات را رد و انكار مى
كنند و گفتند:
(سحرانتظاهرا)
و (انا بكل كافرون
)
قل فاتوا بكتاب
من عند الله هو اهدى منهما، اتبعه ان كنتم صادقين
|
اين جمله تفريع بر سحر بودن قرآن و تورات است ، و اين تفريع و نتيجه گيرى وقتى درست
است كه وجود يك كتاب از خدا در ميان بشر واجب باشد، تا هادى آنان باشد، و بر بشر هم
واجب باشد كه آن كتاب را پيروى كنند، در اين صورت است كه اگر به زعم كفار تورات و
قرآن سحر باشند، بايد كتاب ديگرى باشد كه حقا كتاب خدا باشد.
و همينطور هم هست ، همچنان كه آيه (و لولا
ان تصيبهم مصيبه ...)، مى فرمايد: مردم
اين حق را بر خدا دارند كه كتابى بر ايشان نازل كند، و رسولى به سويشان گسيل دارد،
و چون چنين است ، و نيز چون مردم قرآن و تورات را سحر خواندند، لذا به رسول خود
دستور مى دهد به ايشان بگويد: پس شما كتابى غير از اين دو بياوريد، كه از اين دو
هادى تر، و راهنماتر باشد، تا اين كه من آن را پيروى كنم .
از سوى ديگر اگر اين دو كتاب سحر باشد، پس باطل و گمراه كننده است ، ديگر هدايتى در
آنها نيست ، تا بگوييم كتابى بياورند كه از آن دو هادى تر باشد، چون صيغه افعل
تفضيل بهتر، هادى تر در جايى به كار مى رود كه بين دو چيز كه در يك صفت اشتراك
دارند مقايسه شود، و يكى از آن دو از آن صفت بيشتر دارا باشد، آن وقت است كه مى
گوييم : فلانى از فلانى بهتر يا عالم تر است ، و اما اگر يكى از آن دو چيز، اصلا از
آن صفت نداشته باشد، صحيح نيست بگوييم : آن ديگرى از آن بهتر، و يا داراى مقدارى
بيشتر از آن صفت است .
بنابراين جاى اين سوال هست كه چرا در آيه مورد بحث فرمود:
(هو اهدى منهما)؟ با اينكه بر
فرض سحر بودن تورات و قرآن ديگر چيزى از صفت هدايت در آنها نيست ، تا كتابى كه كفار
بياورند هادى تر از آن دو باشد.
جواب اين سوال اين است كه : آيه در مقام محاجه است ، ادعاء مى كند كه تورات نازل بر
موسى و قرآن هادى هستند، و هادى تر از آن دو وجود ندارد، اگر خصم اين را قبول ندارد
خودش كتابى بياورد كه هدايت آن بيشتر از هدايت اين دو باشد، و واقع را بهتر بيان
كند.
اين را هم بايد دانست كه اگر در آيه مورد بحث اعتراف شده است به اينكه تورات كتاب
هدايت است ، منظور تورات زمان موسى است ، زيرا خود قرآن كريم تورات موجود در اين
اعصار را تحريف شده ، و خلل پذيرفته مى داند، و هر جا در قرآن كريم تورات به عنوان
كتاب خدا، و كتاب هدايت ذكر شده ، منظور، آن تورات است نه اين .
از اين هم كه بگذريم كتاب خدا كه مورد بحث در اين آيه است مجموع قرآن و تورات است ،
و در نتيجه مراد از تورات ، تورات از ديدگاه قرآن است ، توراتى كه قرآن تحريف ها و
خلل هاى آن را اصلاح كرده ، و چنين توراتى كه به وسيله قرآن خللهايش اصلاح شده همان
تورات نازل بر موسى ، و كتاب هدايت خواهد بود، و معناى اينكه فرمود:
(ان كنتم صادقين )، اين است كه
: اگر در دعوى خود يعنى سحر بودن قرآن و تورات راست مى گويند.
فان لم يستجيبوا
لك فاعلم انما يتبعون اهواءهم ...
|
كلمه (استجابت
) و (اجابت
) به يك معنا است ، در كشاف گفته : (اين
فعل اگر در دعا به كار رود، به خودى خود متعدى مى شود، و اگر در دعا كننده به كار
رود با حرف (لام
) متعدى مى شود، و در اينصورت غالبا دعا را ذكر نمى كنند، مثلا در اولى
مى گويند: (استجاب الله دعاءه - خدا دعايش
را مستجاب كرد) و در دومى مى گويند:
(استجاب له ) كه در آن با
(لام ) متعدى به داعى شده لذا
(دعا) از آن حذف شده است و نمى
گويند: (استجاب له دعاءه - خدا دعايش را
برايش مستجاب كرد).
پس اينكه فرمود: (فان لم يستجيبوا لك
)، تفريعى است بر جمله
(قل فاتوا بكتاب من عند الله هو اهدى
منهما اتبعه ) و معنايش اين است كه :
اگر همانطور كه گفتيم ، ايشان را مكلف كردى به آوردن كتابى هادى تر از قرآن و تورات
، و دستورت را اجابت نكردند، و معلوم شد كه هدايتى تمام تر و كامل تر از هدايت آن
دو نيست ، و در عين حال باز هم آن دو را سحر خوانده ، و از پذيرفتن آنها خوددارى
كردند، بدان كه ايشان در طلب حق ، و در صدد پيروى آنچه صريح حق و برهان عقل است
نيستند، مى خواهند هواهاى دل خود را پيروى نموده ، و با امثال
(سحران تظاهرا) و
(انا بكل كافرون ) از مشتهيات
طبع خود دفاع كنند.
ممكن هم هست مراد از جمله (انما يتبعون
اهواءهم )، اين باشد كه اگر اينان كتابى
هادى تر از قرآن و تورات نياورده ، و همچنان به آن دو ايمان نياوردند، پس بدان كه
مى خواهند سنت زندگى را بر اساس پيروى هوى بنيان نهند، اعتقادى به اصل نبوت ندارند،
و به دينى آسمانى كه از طرف خدا بر آنان نازل و وحى گردد، قائل نيستند، تا پيروى آن
نموده ، و راه زندگى را با راهنمايى پروردگارشان طى كنند، مويد اين معنا جمله
(و من اضل ممن اتبع هويه بغير هدى من الله - چه كسى گمراه تر است از كسى
كه هواى خود را پيروى مى كند بدون هدايتى از خدا)
مى باشد.
(و من اضل ممن اتبع هويه بغير هدى من الله
) - اين جمله استفهامى است انكارى ، و منظور از آن اين است كه : نتيجه
بگيرد كه آنان (پيروان هوى
) گمراهند، و جمله (ان الله لا
يهدى القوم الظالمين )، تعليل ضلالت ايشان
است ، به پيروى هوى ، به اين بيان كه : پيروى هوى اعراض از حق و انحراف از صراط رشد
است ، و اين خود ظلم است ، و خدا مردم ظالم را هدايت نمى كند، و كسى هم كه هدايت
نشد، گمراه است .
و حاصل حجت اين است كه : اگر ايشان كتابى هادى تر از قرآن و تورات نياوردند، و به
آن دو هم ايمان نياوردند، پس معلوم مى شود كه پيرو هوى هستند، و پيروان هوى ظالمند،
و ظالم را خدا هدايت نمى كند، و وقتى هدايت نشدند گمراهند.
(و لقد وصلنا لهم القول لعلهم يتذكرون
)
كلمه (وصلنا)
از باب تفعيل از ماده وصل است ، و وصل در باب تفعيل ، كثرت را افاده مى كند، مانند
قطع كه به معناى بريدن ، و تقطيع به معناى بسيار بريدن است ، و قتل به معناى كشتن ،
و تقتيل به معناى بسيار كشتن است ، و ضمير در (لهم
) به مشركين مكه بر مى گردد، و معناى آيه اين است كه : ما قرآن را كه
اجزايى متصل به هم دارد، بر آنان نازل كرديم ، قرآنى كه آيه اى بعد از آيه ، و سوره
اى دنبال سوره ، و وعده و وعيد و معارف و احكام و قصص و عبرت ها و حكمت ها، و
مواعظى پيوسته به هم دارد، چنين قرآنى بر آنان نازل كرديم ، براى اين كه متذكر
شوند.
الذين آتيناهم
الكتاب من قبله هم به يومنون
|
دو ضمير (قبله
) و (به
) به قرآن برمى گردد و بعضى از مفسرين آن را به رسول خدا برگردانده اند.
ولى قول اول با سياق موافق تر است . در اين آيه و ما بعد آن بعضى از مردم با ايمان
از يهود و نصارى مدح شده اند، بعد از آنكه در آيه هاى قبل ، مشركين اهل مكه مذمت
شدند.
مدح و ستايش طايفهى اى از اهل كتاب كه به قرآن ايمان
آوردند و... و مژده به
ايشانكه دوبار پاداش داده مى شوند.
و سياق ذيل آيه شهادت مى دهد بر اينكه اين طايفه از اهل كتاب كه مدح شده اند، طايفه
مخصوصى از اهل كتاب بوده اند كه ايمان به قرآن آورده اند، نه تمامى مؤ منين اهل
كتاب . پس نبايد به گفته مفسرينى كه اين احتمال را داده اند، اعتناء كرد.
و اذا يتلى
عليهم قالوا آمنا به انه الحق من ربنا...
|
ضميرهاى مفرد در (به
) و (انه
) به قرآن برمى گردد و الف و لام در (الحق
)
الف و لام عهد است ، و معناى آيه اين است كه : چون قرآن بر آنان تلاوت مى شود مى
گويند: ايمان آورديم به آن ، كه آن همان حقى است كه از ناحيه پروردگارمان معهود است
، چون ما آن را قبلا شناخته بوديم .
و جمله (انا كنا من قبله مسلمين
) حق بودن و معهود بودن آن را در نظر ايشان تعليل مى كند، و معنايش يا
اين است كه : ما قبل از نزول آن مسلم به آن بوديم ، و يا اين است كه : به دينى كه
اين قرآن بدان دعوت مى كند و آن را اسلام مى نامد ايمان داشتيم .
بعضى از مفسرين گفته اند: (ضميرهاى مزبور
به رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) برمى گردد).
و ليكن وجه قبلى با سياق موافق تر است ، و به هر حال منظورشان از كلام مزبور، آن
اطلاعاتى بوده كه در كتب خود از اوصاف رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) و
اوصاف كتابى كه بر وى نازل مى شود داشته اند، همچنان كه آيه
(الذين يتبعون الرسول النبى الامى الذى يجدونه مكتوبا عندهم فى التوريه
و الانجيل ) و آيه
(اولم يكن لهم آيه ان يعلمه علماء بنى اسرائيل
) نيز بدان تصريح دارند.
اولئك يوتون
اجرهم مرتين بما صبروا و يدرون بالحسنه السيئه ...
|
در اين آيه شريفه ، وعده اى جميل به آن عده از اهل كتاب مى دهد كه شناخت خود را، كه
از قرآن و رسول اسلام داشتند، كتمان نكردند، و مدح ايشان است بر حسن سلوك و
مدارايشان با جاهلان مشركين ، و به همين جهت بايد گفت : آنچه به ذهن نزديكتر است
اين است كه : مراد از اجر دو برابر، اين است كه : يك اجر به ايشان داده مى شود به
خاطر اين كه به كتاب آسمانى خود ايمان داشتند، و يك اجر هم داده مى شود به خاطر
اينكه به قرآن ايمان آوردند، و بر ايمان دوم بعد از ايمان اولشان صبر نموده و كلفت
و مشقت مخالفت با هوى را كه در هر دو ايمان هست ، تحمل نمودند.
بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از دو اجر
اين است كه : يك اجر به ايشان داده مى شود به خاطر اينكه در دين خود صبر داشتند و
اجر ديگرى داده مى شود به خاطر اينكه در برابر آزار كفار و تحمل مشقت صبر كردند ولى
سياق آيه با آن سازگار نيست .
(و يدرون بالحسنه السيئه
) - كلمه (يدرون
) از ماده (درء)
است ، كه به معناى دفع است ، و مراد از (حسنه
و سيئه ) به قول بعضى - سخن خوب و سخن بد
است ، و به قول بعضى ديگر عمل خوب و بد است ، كه معروف و منكرش هم مى گويند، و به
قول بعضى ديگر مراد از آن ، خلق خوب و بد است ، كه عبارت است از حلم و جهل ، ولى
سياق آيات با معناى اخير موافق تر است ، بنابراين معناى آيه چنين مى شود كه : اين
مؤ منين از اهل كتاب آزار و اذيت مردم را به وسيله مدارا و حلم و حوصله از خود دور
مى كردند، و بقيه الفاظ آيه روشن است .
و اذا سمعوا
اللغو اعرضوا عنه و قالوا لنا اعمالنا و لكم اعمالكم
|
مراد از (لغو)
سخن بيهوده است ، به دليل كلمه (سمعوا مى
شنوند)، چون لغو شنيدنى و از مقوله سخن
است ، پس مقصود سخنان بيهوده و خشن و زشتى است كه پرداختن به آن ، كار عاقلان نيست
، و لذا وقتى آن را مى شنيده اند، از آن اعراض نموده ، و مقابله به مثل نمى كرده
اند، بلكه مى گفته اند: اعمال ما براى ما، و اعمال شما براى شما، و اين در حقيقت
متاركه و اعلام ترك گفتگو است ، (سلام
عليكم )
يعنى شما از ناحيه ما خاطرتان جمع باشد، و ايمن باشيد، كه گزندى نخواهيد ديد، اين
جمله باز اعلام متاركه ، و خداحافظى محترمانه است كه با اين جمله مى فهمانده اند
شان ما اجل از آن است كه اين گونه سخنان بيهوده را دنبال كنيم ، همچنان كه در جاى
ديگر درباره مومنان فرموده : (و اذا
خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما و چون مردم نادان به ايشان خطاب مى كنند، در پاسخ مى
گويند: سلام ، و يا پاسخى سالم مى دهند.
(لا نبتغى الجاهلين
) - يعنى ما خواهان معاشرت و مجالست جاهلان نيستيم ، اين جمله تاكيد
همان مطالب قبل است ، و حكايت زبان حال ايشان است ، نه اينكه عين اين عبارت را گفته
باشند، چون اگر اين عبارت را گفته باشند، و جمله مزبور حكايت گفته ايشان باشد، نه
زبان حال ، آن وقت مقابله بدى با بدى مى شود و با جمله قبلى كه مى فرمود:
(بدى را با خوبى دور مى كنند)
منافات دارد.
انك لا تهدى من
احببت و لكن الله يهدى من يشاء و هو اعلم بالمهتدين
|
مراد از (هدايت
) در اينجا صرف راهنمايى نيست ، بلكه رساندن به هدف مطلوب است كه
بازگشتش افاضه ايمان بر قلب است ، و معلوم است كه اين چنين هدايت كار رسول نيست ،
بلكه كار خداى تعالى است ، و احدى در آن با او شركت ندارد، و اما اگر مقصود از آن
راهنمايى بود، معنا نداشت كه آن را از رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) نفى
كند، و بفرمايد تو هدايت نمى كنى ، براى اينكه اين قسم هدايت وظيفه رسول است . و
مراد از (مهتدين
) كسانى است كه هدايت را قبول مى كنند.
بعد از آنكه خداى تعالى در آيات قبل محروميت مشركين يعنى قوم رسول خدا (صلى الله
اليه و آله و سلم ) را از نعمت هدايت ، و نيز ضلالتشان را به خاطر پيروى هواى نفس ،
و استكبار از حق ، كه به ايشان نازل شده ، بيان كرد، و نيز بعد از آنكه ايمان و
اعتراف اهل كتاب را به آن حق ذكر فرمود، آيات اين فصل را با اين جمله ختم كرد كه
امر هدايت به دست خدا است ، نه به دست تو، به دليل اينكه اهل كتاب را با اينكه قوم
تو نيستند، هدايت فرمود، و قوم تو را با اينكه به تو نزديكند، و خيلى دوست مى دارى
هدايت شوند، هدايت نفرمود، آرى اوست كه پذيرندگان هدايت را مى شناسد.
بحث روايتى (رواياتى در ذيل آيات گذشته )
در تفسير الدر المنثور است كه بزار، و ابن منذر، و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته )،
و ابن مردويه ، از ابى سعيد خدرى روايت كرده اند كه گفت رسول خدا (صلى الله اليه و
آله و سلم ) فرمود: خداى تعالى هيچ قومى را، و هيچ دوره اى از بشر را، و هيچ امتى
را، و هيچ اهل قريه اى را، در روى زمين بعد از نزول تورات به عذاب آسمانى هلاك
نكرد، مگر تنها آن قريه را كه به عذاب مسخ مبتلا ساخت ، و به صورت ميمون مسخشان
كرد، نمى بينى كلام خداى را كه مى فرمايد (و
لقد آتينا موسى الكتاب من بعد ما اهلكنا القرون الاولى
)؟.
مؤ لف : در اين روايت روشن نيست كه آيه مورد استشهاد چه دلالتى بر مضمون روايت
دارد؟ در آخر روايت داشت كه تا قبل از نزول تورات عذابهايى آسمانى ، اقوام و امت
هايى را هلاك كرد، ولى بعد از نزول تورات اين گونه عذابها قطع شد، و آيه شريفه هيچ
دلالتى بر اين معنا ندارد.
بيان گرامى تر بودن حضرت محمد(ص ) و امت او نزد خدا از
موسى (ع ) و امت او
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه (و ما كنت
بجانب الطور اذنادينا...)، آمده كه ابن
مردويه از ابن عباس از رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) روايت كرده كه فرمود:
وقتى خداى تعالى موسى را براى سخن گفتن با وى به كوه طور نزديك كرد، و به اين مقام
قرب رسانيد، موسى پرسيد: پروردگارا آيا كسى گرامى تر از من نزد تو هست ؟ چون تو مرا
به قرب و رازگويى خود، نائل ساختى ، و با من سخن گفتى ، خداى تعالى فرمود: بله مقرب
تر از تو محمد (صلى الله اليه و آله و سلم ) است ، كه نزد من گرامى تر از تو است .
پرسيد حال كه محمد گرامى تر از من نزد تو است آيا امت محمد نيز گرامى تر از بنى
اسرائيل اند با اينكه براى بنى اسرائيل دريا را شكافتى ، و آنان را از شر فرعون و
عمل او نجات دادى ، و من و سلوى به ايشان اطعام كردى ؟ فرمود: آرى ، امت محمد نزد
من گرامى تر از بنى اسرائيل است ، عرضه داشت : پروردگارا ايشان را به من نشان ده ،
خطابش كرد كه اى موسى تو ايشان را نمى بينى ولى اگر خواستى صوتشان را به تو مى
شنوانم ، عرضه داشت آرى اى خدا.
پس پروردگار ما امت محمد را ندا داد كه پروردگار خود را اجابت كنيد، امت محمد كه آن
روز در پشت پدران و ارحام مادران خود بودند، تا آخرين نفرى كه تا روز قيامت جزو امت
وى خواهند بود، همه اجابت نموده ، يك صدا گفتند: بله ، تو حقا پروردگار مايى ، و ما
حقا بندگان توايم ، خداى تعالى فرمود: راست گفتيد من پروردگار شما، و شما بندگان
منيد، و من شما را قبل از آنكه از من بخواهيد، آمرزيده ام و قبل از آنكه درخواستى
كنيد عطا كرده ام ، پس هر كس مرا با شهادت (لا
اله الا الله )
ملاقات كند داخل بهشت مى شود.
ابن عباس مى گويد: به همين جهت وقتى محمد (صلى الله اليه و آله و سلم ) مبعوث شد
خدا خواست تا به خاطر آنچه كه به او و به امت او اختصاص داده بر او منت نهد، لذا
گفت : اى محمد تو در جانب طور نبودى وقتى كه ما موسى را ندا داديم .
مؤ لف : اين روايت را طبرى هم به چند طريق ديگر از غير ابن عباس نقل كرده . و اين
معنا را صدوق هم در كتاب عيون اخبار الرضا از حضرت رضا (عليه السلام ) روايت كرده ،
ولى اشكالى كه در آن است اين است كه : اگر بگوييم آيه مورد استشهاد روايت مى خواهد
اين معنا را برساند، نظم سياق به كلى درهم مى ريزد، و ارتباط جمله هاى قبل از آن با
جمله هاى بعد از آن به كلى فاسد مى شود.
و در كتاب بصائر به سند خود از محمد بن فضيل از ابى الحسن (عليه السلام ) روايت
كرده كه در ذيل آيه (و من اضل ممن اتبع
هويه بغير هدى من الله ) فرموده : يعنى
كيست گمراه تر از كسى كه هواى نفسانى خود را دين خود بگيرد، بدون اينكه دين را از
ائمه هدى اخذ كند.
مؤ لف : نظير اين روايت را صاحب بصائر از معلى از امام صادق (عليه السلام ) روايت
كرده ، و اين مضمون از باب جرى و تطبيق جزئى بر كلى يا از مقوله بطن قرآن است ، نه
اينكه آيه شريفه در خصوص مساله امامت نازل شده باشد.
شاءن نزول (لذين
آتيناهم لكتاب ...) و ميان معناى (و يدرون
بالحسنة السية
)
و در مجمع البيان در ذيل آيه (الذين
آتيناهم الكتاب ...)، گفته : اين جمله و
ما بعد آن درباره عبدالله بن سلام ، تميم دارى ، جارود عبدى ، و سلمان فارسى نازل
شده ، چون اين چند نفر مسلمان شدند، و بلافاصله اين آيه درباره آنان نازل شد - نقل
از قتاده است -.
بعضى ديگر گفته اند: درباره چهل نفر مسيحى نازل شد، كه قبل از بعثت به رسول خدا
(صلى الله اليه و آله و سلم ) ايمان آوردند، سى و دو نفر از آنان اهل حبشه بودند،
كه با جعفر بن ابى طالب در مراجعتش از حبشه آمدند، و هشت نفر ديگر از شام آمدند، كه
بحيراء، ابرهه ، اشرف ، ايمن ، ادريس ، نافع ، و تميم ، از ايشان بودند.
مؤ لف : رواياتى ديگر غير از اين روايت وارد شده ، باز در همان كتاب در معناى آيه
(و يدرون بالحسنه السيئه )،
گفته : بعضى گفته اند يعنى با حلم ، جهل جاهلان را دفع مى كنند - نقل از يحيى بن
سلام - و معنايش اين است : آزار مردم را به وسيله مداراى با مردم از خود دفع مى
كنند، و نظير اين معنا از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده .
روايت جعلى اهل سنت درباره كفر ابوطالب و بيان اينكه
ائمه اطهار (ع
)قائل به ايمان او هستند
و در الدر المنثور است كه : عبد بن حميد، مسلم ، و ترمذى ، ابن ابى حاتم ، ابن
مردويه ، و بيهقى در دلائل ، از ابى هريره روايت كرده اند كه گفت : وقتى ابوطالب از
دنيا مى رفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نزدش آمد و فرمود: عموجان بگو
لا اله الا الله تا من روز قيامت نزد خدا برايت بدان شهادت دهم ، گفت : شهادت مى
دادم ، اگر سرزنش قريش نبود، كه فردا بگويند جزع و ناراحتى مرگ او را به اين اقرار
واداشت ، لذا خداى تعالى اين آيه را فرستاد: (انك
لا تهدى من احببت و لكن الله يهدى من يشاء و هو اعلم بالمهتدين
).
مؤ لف : در معناى اين روايت ، روايت ديگرى از ابن عمر، ابن مسيب ، و غير آن دو آمده
، و ليكن روايات بسيار زيادى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) رسيده ، كه فرموده
اند: ابوطالب ايمان آورده بود، و اشعارى هم كه از او نقل شده پر است از اقرار به
صدق رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم )، و حق بودن دين او، و اين ابوطالب كسى
است كه رسول خدا (صلى الله اليه و آله و سلم ) را وقتى صغير بود در دامن خود جاى
داد، و بعد از بعثت و قبل از هجرت از او حمايت كرد، حمايتى كه ارزش آن حمايت و
مجاهداتش در حفظ جان شريف رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) در ده سال قبل از
هجرت معادل است با ارزش مجاهدتهاى همه مهاجرين و انصار در ده سال بعد از هجرت ، آن
وقت چگونه ممكن است چنين كسى ايمان نياورده باشد؟!
سوره قصص ، آيات 57 - 75
و قالوا ان نتبع
الهدى معك نتخطف من ارضنا اولم نمكن لهم حرما آمنا يجبى اليه ثمرت كل شى ء رزقا من
لدنا و لكن اكثرهم لا يعلمون (57) و كم اهلكنا من قريه بطرت معيشتها فتلك مساكنهم
لم تسكن من بعدهم الا قليلا و كنا نحن الوارثين (58) و ما كان ربك مهلك القرى حتى
يبعث فى امها رسولا يتلوا عليهم آيتنا و ما كنا مهلكى القرى الا و اهلها ظالمون
(59) و ما اوتيتم من شى ء فمتاع الحيوه الدنيا و زينتها و ما عند الله خير و ابقى
افلا تعقلون (60) افمن وعدناه وعدا حسنا فهو لاقيه كمن متعناه متاع الحيوه الدنيا
ثم هو يوم القيمه من المحضرين (61) و يوم يناديهم فيقول اين شركائى الذين كنتم
تزعمون (62) قال الذين حق عليهم القول ربنا هولاء الذين اغوينا اغوينهم كما غوينا
تبرانا اليك ما كانوا ايانا يعبدون (63) و قيل ادعوا شركاءكم فدعوهم فلم يستجيبوا
لهم و راوا العذاب لو انهم كانوا يهتدون (64) و يوم يناديهم فيقول ما ذا اجبتم
المرسلين (65) فعميت عليهم الانباء يومئذ فهم لا يتساءلون (66) فاما من تاب و آمن و
عمل صالحا فعسى ان يكون من المفلحين (67) و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم
الخيره سبحان الله و تعالى عما يشركون (68) و ربك يعلم ما تكن صدورهم و ما يعلنون
(69) و هو الله لا اله الا هو له الحمد فى الاولى و الاخره و له الحكم و اليه
ترجعون (70) قل ارايتم ان جعل الله عليكم اليل سرمدا الى يوم القيمه من اله غير
الله ياتيكم بضياء افلا تسمعون (71) قل ارايتم ان جعل الله عليكم النهار سرمدا الى
يوم القيمه من اله غير الله ياتيكم بليل تسكنون فيه افلا تبصرون (72) و من رحمته
جعل لكم الليل و النهار لتسكنوا فيه و لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون (73) و يوم
يناديهم فيقول اين شركائى الذين كنتم تزعمون (74) و نزعنا من كل امه شهيدا فقلنا
هاتوا برهانكم فعلموا ان الحق لله و ضل عنهم ما كانوا يفترون
|
(75).
ترجمه آيات
بهانه آوردند كه اگر با تو هدايت را پيروى كنيم از سرزمينمان ربوده مى شويم ، آيا
ما آنان را در حرمى امن (شهر مكه ) سكنى نداديم كه ميوه هر درختى به خاطر اينكه ما
خواسته ايم اهل آن شهر را روزى دهيم بدانجا حمل و گردآورى مى شود؟ اما بيشترشان نمى
دانند (57).
(علاوه بر اين مگر ايمان نياوردن ، ايشان را حفظ كرده ؟) چه بسيار شهرهاى آباد و
حاصل خيز كه در معيشت خود طغيان كردند و ما هلاكشان كرديم و اينك خرابه هاى مساكن
آنها است كه ديگر بعد از ايشان مسكونى نشد مگر اندكى از آنها و ماييم وارث آنان
(58).
پروردگار تو چنين نبوده كه مردم شهرها را هلاك كند مگر بعد از آنكه رسولى به سويشان
و در سواد اعظمشان بفرستد تا آيات ما را بر آنان بخواند، و ما هرگز ويران كننده
شهرها نبوديم مگر آن شهرها كه مردمش ستمگر بودند (59).
علاوه بر اين ، آنچه كه داده شده ايد وسيله زندگى دنيا و زينت آن است و آنچه نزد
خدا است بهتر و پايدارتر است آيا باز هم تعقل نمى كنيد (60).
و آيا كسى كه به او وعده نيك داديم و او به آن وعده ها خواهد رسيد مثل كسى است كه
تنها وسايل زندگى دنيا به او داديم ولى در روز قيامت از احضار شدگان است (61).
روزى كه خدا ندايشان مى كند و مى فرمايد: كجايند آن شركايى كه براى من معتقد بوديد
(62).
كسانى كه عذاب ما بر آنها حتمى شده ، در پاسخ مى گويند پروردگارا اينهايند كسانى كه
ما گمراهشان كرديم آنان را گمراه كرديم همان طور كه خود گمراه بوديم پروردگارا اينك
به درگاه تو از اين كه ما را مى پرستيدند بيزارى مى جوييم (63).
به ايشان گفته مى شود شركاى خود را به كمك بخوانيد پس مى خوانند ولى آن شركاء
اجابتشان نمى كنند عذاب را مى بينند، مى گويند اى كاش ما هم راه را مى يافتيم (64).
و روزى كه خدا ندايشان مى كند و مى فرمايد: چگونه پيامبران را پاسخ گفتيد (65).
پس در آن روز پوشيده گردد بر آنان خبرها و از شدت عذاب از يكديگر خبر نمى گيرند
(66).
و اما كسى كه توبه كرد و ايمان آورد و عمل صالح به جا آورد اميد آن هست كه از
رستگاران باشد (67).
و پروردگار تو هر چه بخواهد خلق مى كند و مى گزيند، ايشان اختيارى ندارند منزه است
خدا و برتر از شركى است كه به وى مى ورزند (68).
و پروردگار تو آنچه در قفس سينه پنهان دارند و يا اظهار مى دارند آگاه است (69).
و او همان الله است كه معبودى جز او نيست و حمد در دنيا و آخرت او راست و حكم نيز
مر اوراست و به سويش بازمى گرديد (70).
به ايشان بگو به من بگوييد اگر خدا شب را تا روز قيامت يكسره مى كرد چه اله و
معبودى برايتان نور مى آورد آيا نمى شنويد (71).
بگو به من خبر دهيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما يك سره مى كرد غير از خدا چه
معبودى شب را برايتان مى آورد تا در آن آرامش گزينيد آيا نمى بينيد (72).
يكى از رحمت هاى او اين است كه براى شما شب و روز درست كرد تا در يكى آرامش گرفته
در ديگرى به جستجوى فضل خدا برخيزيد، چنين كرد تا شايد شكر بگزاريد (73).
و روزى كه او ندايشان مى كند كه آن شركايى كه براى من معتقد بوديد كجايند (74).
و از هر امتى گواهى بيرون مى كنيم و مى گوييم برهان خود را بياوريد آن روز مى فهمند
كه حق براى خداست و غايب گردد از ايشان آنچه افتراء مى بستند (75).
بيان آيات
غرض كلى آيات : بيان بهانه ديگرى از
مشركين بر عدم ايمانشان به قرآن
اين آيات عذر ديگر از بهانه هاى مشركين مكه را در ايمان نياوردن به كتاب خدا بيان
مى كند، همچنان كه آيات قبل عذر اولشان را بيان مى كرد، به اين كه : چرا آيات و
معجزاتى چون معجزات موسى نياوردى ، در اين آيات متذكر مى شود كه اين عذر را بهانه
كرده اند كه اگر ما به كتاب تو ايمان آوريم ، و به دين توحيد بگرويم ، مشركين عرب
ما را از سرزمينمان بيرون مى كنند، ما را مى كشند، و اسير مى كنند، و اموالمان را
غارت نموده و امنيت و صلح ما را به خطر مى اندازند.
آنگاه خداى تعالى سخن ايشان را رد مى كند، به اينكه ما شهر ايشان را برايشان حرم
امن كرديم ، تمامى عرب ، مكه را مقدس و محترم مى دانند، و ميوه هر درختى را بدانجا
حمل مى كنند ديگر موجبى براى ترس ايشان كه آنان را از شهر بيرون كنند، نيست .
علاوه بر اين برخوردارى از اموال و اولاد و كامروايى از عيش و زندگى براى آنان
امنيت درست نمى كند، تا آن را بر پيروى هدايت ترجيح بدهند، چه بسيار قريه هايى كه
در عيششان خدا هلاكشان نمود، و نسلشان را برانداخت ، و سرزمين آنان را به ارث برد،
و اينك اين مسكنهاى آنان است كه بعد از ايشان همچنان خالى است ، و جز اندكى از آنها
مسكونى نيست .
از اين هم كه بگذريم ، آن چيزى كه پيروى هدايت را فداى آن مى كنند و آن را بر مى
گزينند متاع زندگى دنيا است ، كه زودگذر و ناپايداراست ، و انسان عاقل زندگى
ناپايدار را بر زندگى جاودانه آخرت و جوار خداى تعالى ترجيح نمى دهد.
از اين نيز كه بگذريم خدايى كه خلقت و امر به دست او است ، وقتى چيزى را اختيار مى
كند، و به آن امر مى نمايد، ديگر كسى نمى تواند به خاطر خواست خودش خواست او را
مخالفت كند، و آنچه را كه طبع او متمايل به آن است اختيار نمايد، خداى تعالى بعد از
اين چند جواب به داستان قارون اشاره مى كند، كه زمين او را با خانه اش در خود فرو
برد.
پاسخ به اين عذر و بهانه مشركين كه اگر ايمان بياوريم از
سرزمينمان رانده
مىشويم
و قالوا ان نتبع
الهدى معك نتخطف من ارضنا...
|
كلمه (تخطف
) به معناى اختلاس با سرعت ، و به زبان ساده به معناى قاپيدن است . ولى
بعضى گفته اند: (خطف
) و (تخطف
) به معناى اين است كه : شخصى را از همه طرف و از هر جهت بربايند. و
گويا تعبير به تخطف از سرزمين ، استعاره باشد، و منظور كشتن و اسير كردن و غارت
كردن ، باشد، گويا خود آنان و آنچه متعلق به ايشان است از اهل و مال همه يك جا
قاپيده مى شوند، به طورى كه شهر از ايشان و متعلقاتشان خالى مى شود، و مقصود از
(ارض )، سرزمين مكه و حرم است
، به دليل اينكه دنبالش مى فرمايد: (مگر
ما ايشان را در حرم امنى سكنى نداديم ) و
گوينده اين حرف بعضى از مشركين مكه بودند.
و منظورشان اعتذار جستن از ايمان به خدا بوده ، اعتذار به اينكه اگر ايمان بياورند
عرب ايشان را از سرزمينشان يعنى از مكه بيرون مى كنند، چون عرب نيز مانند ايشان
مشركند، و حاضر نيستند مردم مكه ايمان بياورند، و بتهاى ايشان را ترك گويند، پس در
حقيقت مى خواهند بگويند ما از ايمان آوردن مانع داريم ، و اين بهانه ، خود اعترافى
است ضمنى ، به اينكه اصل دعوت آن جناب حق است ، كتاب او هم هر چه آورده حق است ،
چيزى كه هست خطر تخطف عرب نمى گذارد ما بدان ايمان آوريم ، و صريح تر از اين اعتراف
ضمنى جمله (ان نتبع الهدى معك
) است ، كه در آن اقرار مى كنند به اينكه آنچه با رسول خدا (صلى الله
اليه و آله و سلم ) است و آنچه او آورده است هدايت است ، و گرنه مى گفتند:
(اگر پيروى كنيم كتاب و دين تو را)
يا تعبيرى ديگر مى آوردند.
(اولم نمكن لهم حرما آمنا)
- بعضى گفته اند (تمكين
) متضمن معناى جعل و قرارداد است ، و معناى جمله اين است كه مگر ما براى
آنان حرم امنى قرار نداديم ، تا در آن جاى گيرند بعضى ديگر گفته اند: كلمه
(حرما) منصوب به ظرفيت است ، و
معناى جمله چنين است : (آيا ما ايشان را
در حرمى امن جا نداديم ) و كلمه
(آمنا) صفت آن ظرف است ، يعنى
در حرمى جا داديم كه داراى امنيت است ، و اگر حرم را داراى امنيت توصيف كرد، با اين
كه اهل آن امنيت دارند، از باب مجاز در نسبت است ، و جمله عطف است بر محذوف ، و
گرنه در اول آن واو عاطفه نمى آمد، بلكه مى فرمود: (اءلم
نمكن ) پس تقدير آن چنين است :
(الم نعصمهم ، و نجعل لهم حرما آمنا، ممكنين اياهم - آيا ايشان را
مصونيت نداديم ، و حرمى امن در اختيارشان نگذاشتيم ، كه در آن جاى گيرند).
اين جمله جواب اول خداى تعالى از گفتار ايشان است ، كه به عنوان عذر و بهانه گفتند:
(اگر با تو هدايت را پيروى كنيم از سرزمين
خود ربوده مى شويم )، و حاصل جواب اين است
كه : ما ايشان را در زمينى مكنت داديم كه آن را حرم و داراى امنيت قرار داديم به
طورى كه عرب آن را محترم مى شمارد، ديگر چرا بايد بترسند از اينكه اگر ايمان
بياورند عرب ايشان را از آنجا بربايند.
(يجبى اليه ثمرات كل شى ء)
كلمه (يجبى
)، مضارع مجهول از ماده (جبايت
) است ، كه به معناى جمع آورى است ، و كلمه
(كل )
در اينجا به منظور تكثير آمده ، نه اينكه بخواهد عموميت را برساند، چون قطعا همه
ميوه هاى دنيا در مكه جمع آورى نمى شود و معناى اين جمله اين است كه :
(ميوه هاى بسيارى از اشياء به سوى حرم گردآورى مى شود)،
و اين جمله ، صفت حرم است ، بدين منظور آن را آورد، تا از اين توهم كه ممكن است به
وهم كسى آيد كه ايمان آوردن باعث تضرر ايشان مى شود، چون ديگر كاروانى به مكه نمى
آيد، جلوگيرى كند.
(رزقا من لدنا)
كلمه (رزقا)
مفعول مطلق است ، و ممكن هم هست حال از كلمه (ثمرات
) باشد، و جمله (و لكن اكثرهم
لا يعلمون )، استدراك از همه مطالب گذشته
است ، و معناى آيه اين است كه : ما ايشان را در محل امنى حفظ كرديم ، و از هر ثمره
اى روزى داديم ، ليكن بيشترشان به اين مطلب جاهلند، و گمان مى كنند آنكه ايشان را
از ربودن عرب حفظ مى كند، شركشان به خدا و بت پرستى ايشان است .
جواب ديگرى به آن بهانه : تنعم و بهره مندى مادى
درحال كفر و بى ايمانى ، در معرض هلاكت و فنا است
و كم اهلكنا من
قريه بطرت معيشتها...
|
كلمه (بطر)
به معناى طغيان ناشى از نعمت است ، و كلمه (معيشتها)
به خاطر حذف حرف جر منصوب شده ، و معناى جمله اين است كه : چه بسا قريه ها كه در
معيشت خود طغيان كردند، و ما هلاكشان كرديم .
(فتلك مساكنهم لم تسكن من بعدهم الا قليلا)
يعنى مساكن آنان كه خراب و ويران شد، اينك خرابه هاى آن ، جلو چشم شما است ، و هنوز
به حالت ويرانى اش مانده ، و تعمير نشده ، و بعد از هلاكت صاحبانش مسكونى نشد، مگر
اندكى از آنها.
با اين معنا كه براى جمله كرديم روشن مى شود كه مناسب تر آن است كه استثناى
(الا قليلا) را استثناى از
مسكن ها بگيريم ، نه از جمله (من بعدهم
)، چون اگر چنين كنيم معناى آيه اين مى شود كه : مساكن آنان بعد از
ايشان مسكون نشد، مگر زمانى اندك ، چون كسى در آنجاها منزل نكرد، مگر كاروانيانى كه
در بعضى از سفرها يك روز يا نيم روز در آنجاها منزل كردند.
(و كنا نحن الوارثين
) - چون كه آنان مالك آن مساكن شدند، و بعدا آن را ترك كردند و رفتند، و
كسى از ايشان نماند كه آن مساكن را تملك كند، غير از ما، لذا ما وارث مسكنهاى آنان
شديم ، و در اين جمله ، يعنى جمله (و كنا
نحن الوارثين )، عنايت لطيفى به كار رفته
، براى اينكه مالك حقيقى هر چيز، آنهم مالك مطلق ، خدا است ، پس مالك مساكن آنان
نيز از اول خدا بود، چند صباحى به ايشان تمليك كرد، يعنى در تحت تسلط و اختيار آنان
قرار داد، آنگاه دوباره از دستشان گرفت ، يعنى هلاكشان كرد، و بعد از هلاكتشان ديگر
مالكى براى آن مساكن نماند به جز خدا، پس اگر خداى تعالى خود را وارث ايشان خواند،
به اين عنايت است كه بعد از رفتن آنان كسى باقى نماند، و تنها او باقى ماند و او
مالك املاك آنان شد، گويا آن ملك اعتبارى كه داشتند به خدا منتقل شد، در حالى كه در
حقيقت انتقالى در كار نبود، بلكه بعد از هلاكت آنان و زوال ملك اعتبارى آنان ملك
حقيقى خدا (كه تاكنون به خاطر آن ملك اعتبارى مخفى مانده بود) ظاهر شد.
اين آيه جواب دوم خداى تعالى است از عذرى كه آوردند كه :
(اگر با تو به هدايت ايمان بياوريم عرب ما را از سرزمينمان مى ربايند)
و حاصل اين جواب اين است كه : صرف اينكه شما ايمان نياوريد، و در نتيجه عرب شما را
نربايند، باعث نمى شود كه شما در اين سرزمين باقى بمانيد و زمينتان حفظ شود و هر
جور دلتان خواست متنعم شويد، براى اينكه چه بسا قريه ها كه در نهايت درجه تنعم
بودند، و در نتيجه باد غرور و طغيان سرگرمشان كرده بود، كه ما همه آنان را هلاك
كرديم ، و شهر و دهشان خالى از سكنه ماند، و كسى جز خدا آن را ارث نبرد.
و ما كان ربك
مهلك القرى حتى يبعث فى امها رسولا
|
|