تفسير الميزان جلد ۱۵

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۳ -


زيرا به حكم اين آيه اهل بهشت به چيزى راضى و علاقمند مى شوند كه خدا نيز بدان راضى باشد، آرى ، آنان نمى خواهند مگر آنچه را كه مايه خوشنودى خداست ، پس هيچ وقت اشتهاى معصيت و كار زشت و شنيع ، و كار لغو نمى كنند، (لا يسمعون فيها لغوا و لا كذابا) و نيز هرگز از چيزى كه مايه ناراحتى ديگران است خوششان نمى آيد، و نيز هرگز نمى خواهند كه عذاب از اهل جهنم (كه خدا عذاب آنان را خواسته ) برداشته شود، و هرگز آرزو نمى كنند كه مقام بالاتر از خود را داشته باشند، چون آنچه كه خود دارند خدا برايشان پسنديده ، و آنان بدان راضيند، و آنچه خدا دوست مى دارد دوست مى دارند.
(كان على ربك وعدامسئولا) - يعنى اين وعده اى كه به متقين داده شد، وعده اى است بر عهده پروردگارت ، و بر حضرتش ‍ عزوجل واجب است كه به وعده خود وفا كند، و اگر خدا وفاى به اين وعده را بر خود واجب كرده ، به خاطر همان قضايى است كه گفتيم از روز
ازل رانده بود، و در امثال آيه (و ان للمتقين لحسن مآب جنات عدن ... هذا ما توعدون ليوم الحساب ) از آن خبر داد.
و اگر وعده خود را باوصف (مسئولا - درخواست شده ) توصيف كرد، به اين جهت بود كه متقين از پروردگار خود با زبان حال و استعداد، آن را خواسته بودند، و يا با زبان قال و دعاهاى خود از درگاه پروردگارشان مسالت نموده بودند، و يا بدين جهت بود كه ملائكه اين درخواست را براى متقين كرده اند، همچنان كه قرآن كريم درخواست ملائكه را چنين حكايت مى كند: (ربّنا و ادخلهم جنات عدن ) و يا آنكه جهت آن ، همه اين درخواستها بوده .
مرحوم طبرسى در آيه مورد بحث گفته : جمله (كانت لهم جزاء و مصيرا) حال از ضمير جنت است ، كه در جمله (وعد المتقون ) در تقدير است ، و جمله (لهم فيها ما يشاءؤ ن ) حال از متقون است . و تجزيه اى كه وى كرده ، از تجزيه ساير مفسرين بهتر است ، كه گفته اند هر دو جمله استينافى و ابتدايى ، و در مقام تعليل و به منزله جواب از سؤ ال مقدر است .


و يوم يحشرهم و ما يعبدون من دون الله ...



ضميرهاى جمع چهارگانه همه به كفار برمى گردد و مراد از (آنچه مى پرستند) ملائكه و معبودهاى بشرى و بتها است ، اگر چنانچه كلمه (ما) را اعم از غير ذوى العقول و ذوى العقول بدانيم ، و اگر مختص غير ذوى العقول بدانيم تنها شامل بتها مى شود.
و مشاراليه به اشاره (هولاء) در جمله (عبادى هولاء) كفارند، و معناى آيه روشن است .
پاسخ معبودهاى كفار به سؤ ال خداى سبحان در قيامت از آنها..آيا شما اين بندگان مراگمراه كرديد؟


قالوا سبحانك ما كان ينبغى لنا ان نتخذ من دونك من اولياء... قوما بورا



پاسخ معبودهاى كفار از سؤ ال خداى تعالى است ، كه فرمود: (ءانتم اضللتم عبادى هولاء - آيا شما اين بندگان مرا گمراه كرديد)؟، و پاسخ خود را با تسبيح خدا آغاز كردند، و اين از ادب عبوديت است كه هر جا گفتگو از شرك و يا هر جا كه به وجهى بويى از شرك مى آيد خدا از آن تنزيه شود.
و معناى اينكه گفتند: (براى ما سزاوار نبود كه غير از تو اوليايى بگيريم ) اين است
كه اين كار صحيح و عقلايى نبود، كه پرستش را از توبه غير تو تعدى دهيم ، و غير از تو اوليايى بگيريم ، چيزى كه هست اين مشركين خودشان نام خدايى بر سر ما نهاده ، و پرستيدند.
معناى جمله (كانوا قوما بورا) كه در جواب آلهه به خداى سبحان آمده  
كلمه (بور) در جمله (و لكن متعتهم و آباءهم حتى نسوا الذكر و كانوا قوما بورا) جمع بائر به معنى هالك است . بعضى گفته اند بائر به معناى فاسد است .
بعد از آنكه معبودها كه مورد سؤ ال از علت ضلالت مشركين قرار گرفته بودند، اين نسبت را از خود دفع كردند، در جمله مورد بحث شروع كردند به اسناد آن به خود كفار، البته با بيان سببى كه باعث اضلال آنها شد، و آن عبارت است از اينكه اصولا مشركين مردمى فاسد و هالك بودند، و تو اى خدا ايشان و پدرانشان را از امتعه دنيا و نعمتهاى آن برخوردار كردى ، و اين امتحان و ابتلاء به درازا كشيد، در نتيجه سرگرم به همان تمتعات شده ياد تو را كه فرستادگانت همه دم از آن مى زدند فراموش كردند، و نتيجه اش اين شد كه از توحيد به شرك گراييدند.
پس علت نسيان و عدولشان از توحيد به شرك عبارت بود از اشتغال زايد از حد به اسباب دنيوى ، به طورى كه ديگر به غير از تمتع از لذايذ مادى مجالى براى ياد خدا برايشان نماند، و اين استغراق در بهره گيرى از زندگى مادى هم سبب شد كه يك سره دل به دنيا دهند و در شهوات فرو بروند، و اين نيز باعث شد كه ازها لكان شده يك سره تباه گردند.
رد استناد بعضى از مفسرين به اين جمله (كانوا قوما بورا) براى اثبات جبر، وشقاوت ذاتى كفار
پس با اين بيان روشن شد كه جمله (و كانوا قوما بورا) تتمه جواب است ، و اينكه بعضى از مفسرين آن را جمله معترضه دانسته اند، كه مضمون ما قبل را تقرير و روشن مى كند، و آن وقت از آن استفاده كرده اند كه سبب اصلى ضلالت آنان اين بوده كه ذاتا مردمى شقى بوده اند، و شقاوتشان به قضاى حتمى خدا بوده ، و در علم ازلى او گذشته بوده ، پس در حقيقت گمراه كننده حقيقى آنان خود خداى تعالى بوده ، و اگر به خود مشركين نسبت داده از باب رعايت ادب بوده است . حرف صحيحى نيست ، زيرا:
اولا اين تفسير معناى آيه را به كلى فاسد مى كند، چون در اين صورت هيچ جهتى براى استدراك (و لكن متعتهم و آباءهم حتى نسوا الذكر) باقى نمى ماند، و به منزله يك سخنى زايد مى شود، كه احتياجى به آن نبوده باشد، (چون اگر بخواهد بفرمايد: خودت مشركين را گمراه كردى ديگر احتياجى به ذكر جمله فوق نبود، زيرا اگر متاع دنيا هم به آنان نمى داد گمراه مى شدند).
و ثانيا نسبت بوار و شقاوت ، به ذوات اشياء دادن منافى با حقيقتى است كه همه عقلا به حكم فطرتشان بر آن اتفاق دارند، و آن اين است كه تعليم و تربيت مؤ ثرند و حس و تجربه هم مؤ يد اين حكم فطرتند، و اين نسبت ، هم با جبر مناقض و ناسازگار است و هم با اختيار.
اما ناسازگارى اش با (قول به اختيار) كه روشن است ، (زيرا كسى كه ذاتش شقى خلق شده شقاوت اختيارى اش نيست )، واما ناسازگارى اش با قول به جبر، براى اينكه جبرى مذهب علت تامه را تنها خدا مى داند، و اين قسم عليت را از هر چيز ديگرى نفى مى كند و در اين تفسير ذوات مشركين نيز علت تامه شقاوت معرفى شده ، و نيز اين نسبت مناقض است با اين مطلب كه ذوات و ماهيات موجودات اقتضاء هر چيزى را دارد، چون در اين نسبت اقتضاء سعادت از ذوات مشركين نفى شده .
و ثالثا در اين تفسير در معناى قضاء از جهت متعلق آن خلط شده ، زيرا حتمى بودن قضاء باعث نمى شود كه عملى كه متعلق به آن است از اختيار خارج شده و اجبارى شود، چون فعلى كه قضاء بر آن رانده شده ، قضاء به آن فعل با حدودش رانده شده ، و حدود آن اين است كه به اختيار از فاعل سر بزند، و خلاصه قضاى رانده شده كه فعل مذكور با حفظ اختيار از فاعل صادر شود، پس همان طور كه قضاء صدور آن را تاءكيد، و حتمى مى كند اختياريتش را نيز حتمى مى كند، نه اينكه وصف اختياريت را از آن سلب نمايد.
و رابعا اينكه گفتند: (مضل حقيقى خدا است و اگر معبودها آن را به خود كفار نسبت دادند، براى رعايت ادب بوده ، و نيز اينكه در جاى ديگر تصريح كرده اند به اينكه : معاصى و اعمال قبيح و شنيع و فجايع شرم آور مردم همه منسوب به خدا است ، و اگر به مردم نسبت مى دهيم به خاطر رعايت ادب است ) سخنى است متناقض ، براى اينكه ادب همان طور كه بحث مفصل آن در جلد ششم اين كتاب گذشت عبارت است از اينكه عملى كه انجام مى شود به صورت و هياتى زيبا كه سزاوار باشد انجام شود، و به عبارت ديگر ادب عبارت است از ظرافت فعل ، و اگر بنا به گفته اين مفسرين حق صريح در فعل زشت اين باشد كه فعل خدا است ، و غير از خدا كسى (حتى فاعلش ) در آن شركت ندارد، در اين صورت نسبت دادنش (به قول نامبردگان به منظور ادب ) به غير خداى سبحان نسبتى است باطل و غير حق ، و افتراء و مخالف با واقع ، و در اين صورت از نامبردگان مى پرسيم اين چه ادب جميلى است كه حق صريح را باطل نموده ، باطلى را احياء كنيم ؟ و اين چه ظرافت و چه لطفى است كه مرتكب دروغ و افتراء شده كارى را به غير كننده اش نسبت دهيم ؟.
با اينكه خداى سبحان بزرگتر از آن است كه ما با نسبتى باطل ، او را تعظيم كنيم ، و يا با سرپوش نهادن بر اعمالش ، و يا با دروغ و افتراء رعايت احترامش نموده ، بعضى از كارهايش را به غير او نسبت دهيم ، و با اينكه جميل جز كار جميل نمى كند اين چه ادبى است كه پاره اى از كارهايش را از او نفى نموده و بگوييم او نكرده ، بلكه كفار كرده اند؟.


فقد كذبوكم بما تقولون فما تستطيعون صرفا و لا نصرا...



كلامى است از خداى تعالى كه به مشركين -بعد از بيزارى معبودين از ايشان (مشركين ) - القاء مى شود، چون كلام معبودين در جمله (و كانوا قوما بورا) خاتمه يافت .
و معناى آن اين است كه معبودهايتان شما رادر آنچه به آنها نسبت مى داديد كه آلهه اى هستند غير از خدا، و از پرستندگان خود رفع درد و بلا نموده ، و آنان را يارى مى كنند تكذيب كردند، و بعد از آنكه شما را تكذيب نموده ، الوهيت و ولايت را از خود نفى كردند، ديگر شما اى بت پرستان چه مى توانيد بكنيد و چگونه مى توانيد عذاب را از خود دور سازيد؟ چون نه عبادت كردنتان معبودها را، بدردتان مى خورد، و نه به وسيله آنها مى توانيد خود را يارى كنيد.
و اگر بين بلاگردانى و يارى ترديد انداخت ، گويا به اين منظور بوده كه هم تاءثير مستقل را از آنها نفى كند، و هم غير مستقل را، چون صرف ، استقلال را مى رساند، و نصرت ، عدم آن را.
البته غير از (عاصم ) ساير قراء از طريق (حفص ) آيه را (يستطيعون ) با ياء قراءت كرده اند، و اين قراءت خوبى است ، و با مقتضاى سياق سازگارتر است ، و بنابراين معنايش اين مى شود كه معبودهاى شما، شما را در آنچه مى گفتيد - كه اينها خدايانند و درد و بلا از شما دور مى كنند، و يا حداقل شما را يارى مى كنند - تكذيب كردند، و نتيجه اين تكذيب اين شد كه اين معبودين نه مى توانند بلاگردان شما باشند، و نه حداقل ياريتان كنند.
و اينكه فرموده : (و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا) مراد از (ظلم )، مطلق ظلم و معصيت است ، هر چند كه مورد آيات سابق خصوص ظلم به معناى شرك است ، پس جمله (من يظلم منكم ...) از قبيل وضع قانون عمومى در جاى حكم خاص است ، چون اگر منظور از آن ، حكم خصوصى بود، حق كلام اين بود كه بفرمايد: (و نذيقكم بما ظلمتم عذابا كبيرا) براى اينكه همه آنان به ظلم شرك ، ظالم بودند.
و نكته آن ، اشاره به اين است كه حكم الهى نافذ و جارى است و هيچ كس نيست كه مانع آن باشد يا آن را تاءخير بيندازد، گويا فرموده : و چون معبود هايتان شما را تكذيب كنند،
و نتوانند بلاگردان و يا يار شما باشند، پس حكم عمومى الهى (و من يظلم منكم نذقه عذابا كبيرا) با نفوذ و جريانى كه دارد كسى نمى تواند جلوگير و تاءخير اندازنده آن شود، پس شما به طور قطع چشنده عذاب خواهيد بود.
پاسخ دوم به اشكال مشركين  


و ما ارسلنا قبلك من المرسلين الا انهم لياءكلون الطعام و يمشون فى الاسواق ...



در اين آيه خداى تعالى از آن سؤ الى كه مشركين در چند آيه قبل كرده بودند، كه : اين چه رسولى است كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ پاسخ مى دهد، و در واقع اين پاسخ دوم آنان است پاسخ اول را آيه (تبارك الذى ان شاء جعل لك خيرا من ذلك ...) و ملحقات آن يعنى جمله (بل كذبوا بالساعة ...) متضمن بود، و اين جواب دوم است كه حاصلش اين مى شود كه اين رسول ، اولين رسولى نيست كه خدا به سوى خلق فرستاده ، بلكه قبل از وى عده بسيارى از مرسلين را فرستاده كه همه عادت بشرى و جارى در بين مردم را داشتند، يعنى طعام مى خوردند، و در بازارها راه مى رفتند، و باغى هم بر ايشان خلق نشده بود تا از آن بخورند، و گنجى هم از آسمان بر ايشان نيفتاده ، و فرشته اى همراهشان نبود، اين رسول هم مثل آن همه رسولان ، پس چيز نو ظهورى نياورده تا شما از او توقعاتى داشته باشيد، كه از سايرين نداريد.
پس آيه شريفه در معناى آيه (قل ما كنت بدعا من الرسل و ما ادرى ما يفعل بى و لا بكم ان اتبع الا ما يوحى الى ) و قريب المعنا با آيه (قل انّما انا بشر مثلكم يوحى الى ) مى باشد حال اگر كسى بگويد: اين جواب در حقيقت پاسخى است از اعتراضى كه به خصوص رسول خدا كردند، و اگر قرآن آن را متوجه تمام رسولان كرد، كفار نيز مى توانند اعتراض خود را متوجه رسالت همه رسولان كنند، و رسالت همه را انكار نمايند، همچنان كه امتهاى گذشته همين كار را كردند و قرآن كريم اعتراضشان را حكايت نموده ، و فرموده است : (فقالوا ابشر يهدوننا) و نيز فرموده : (قالوا ان انتم الا بشر مثلنا) و نيز فرموده (ما هذا الا بشر مثلكم ، ياءكل مما تاءكلون منه و يشرب مما تشربون )، پس اين جواب قانع كننده نيست .
در پاسخ مى گوييم : جواب مطابق اعتراض است ، زيرا آنها بدون اشكال درباره خصوص رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اعتراض ‍ كردند، كه اين چه رسولى است كه طعام مى خورد و راه مى رود؟ و اما اينكه گفتيد اگر جواب را تعميم مى داد آنها نيز اعتراضشان را تعميم مى دادند جمله (بل كذبوا بالساعة ) و آيه اى كه قبل از آن است يعنى (قل انزله الذى يعلم السر) به بيانى كه گذشت اين اشكال را دفع مى كند، چون مى فرمايد منشاء اين اعتراض چيز ديگرى است نه منطوق خود كلام .
و از جمله حرفهاى عجيبى كه در اين آيه زده شده اين است كه از بعضى از مفسرين حكايت شده كه گفته است آيه شريفه تسليت براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، و گويا فرموده : رسولان قبل از تو نيز حال تو را داشتند، پس در بين آنان اسوه حسنه اى دارى ، و اما اينكه جواب از گفتار مسخره آميز كفار باشد، سياق و نظم آيه با آن مساعد نيست ، چون جواب سخن آنها در جمله (انظر كيف ضربوا لك الامثال ) داده شد، و اين خود اشتباهى است از اين مفسر
جمله (و جعلنا بعضكم لبعض فتنة اتصبرون ) متمم جواب سابق ، و به منزله تعليل است ، براى اينكه رسولان در خواص بشرى مثل ساير مردمند، بدون اينكه زندگى و يا دعوتشان خاصيت آسمانى پيدا كند، كه هر كس آن را ببيند قطع و يقين كند به اينكه از طرف خدا حامل رسالت شده است ، مانند نازل شدن فرشته بر آنان ، يا القاى گنج بر ايشان ، يا آفريدن باغى بر ايشان .
پس گويا فرموده است ، علت اينكه انبياء در زندگيشان مانند ساير مردم هستند اين است كه ما بعضى از مردم را امتحان براى بعضى ديگر كرديم ، از آن جمله رسولان مايه امتحان مردمند و به وسيله ايشان اهل شك از اهل ايمان ، و پيروان هوى كه صبر بر تلخى حق ندارند از طالبان حق و خويشتنداران در طاعت خدا و جويندگان راه او متمايز مى شوند.
دو نكته  
از آنچه گذشت دو نكته روشن گرديد:
اول اينكه : مراد از صبر، همه اقسام صبر است ، يعنى صبربر (اطاعت خدا)، و صبر بر (تلخى مصائب )، و صبر بر (تلخى ترك گناهان ).
دوم اينكه : جمله (و جعلنا بعضكم لبعض فتنة ) از باب بكار بردن حكم عام در جاى
حكم خاص است ، و منظور تنها اشاره به مساءله مذكور (قرار دادن انبياء مانند ساير مردم براى فتنه و آزمايش ) است .
و معناى جمله (و كان ربك بصيرا) اين است كه پروردگار تو داناى به صواب و صحيح هر امرى است ، و در نتيجه هر چيزى را در جاى مناسب خود قرار مى دهد، و نظام اتم عالمى هم به همين منوال جريان يافته ، پس هدف از نظام انسانى كمال هر فردى است ، اگر در راه سعادت است كمال در سعادت ، و اگر در راه شقاوت است كمال در شقاوت ، تا ببينى استعداد و استحقاق كداميك را دارد، و لازمه آن اين است كه نظام امتحان در ميان همه افراد گسترش يابد و انبياء و هيچ كس ديگرى از آن مستثنا نباشد.
در جمله مورد بحث التفاتى از تكلم با غير، به غيبت به كار رفته ، (زيرا قبلا مى فرمود ما چنين و چنان كرديم و چون به اين جمله مى رسد نمى فرمايد (و ما بصيريم ) بلكه مى فرمايد پروردگارت بصير است ) و نكته آن نظير آن نكته اى است كه در جمله قبلى (تبارك الذى ان شاء...) گذشت .
بحث روايتى
روايتى درباره شاءن نزول آيه : (و قالوا ما لهذاالرسول ياكل الطعام ...) و دو روايت درباره جهنم و ورود در آن
در الدرالمنثور است كه ابن اسحاق و ابن جرير و ابن منذر از ابن عباس روايت كرده اند كه عتبه و شيبه پسران ربيعه ، و ابوسفيان پسر حرب ، و نضر بن حارث ، و ابو البخترى ، و اسود بن مطلب ، و زمعه بن اسود، و وليد بن مغيره ، و ابو جهل بن هشام ، و عبد اللّه بن اميه ، و اميه بن خلف ، و عاص بن وائل ، و نبيه بن حجاج ، اجتماعى تشكيل داده و گفتند: بفرستيد نزد محمد، وبا او گفتگو و مخاصمه كنيد تا عذرتان موجه باشد، پس كسى را نزد آن جناب فرستادند كه اشراف قومت اجتماعى تشكيل داده اند تا با تو گفتگو كنند مى گويد: پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) نزد ايشان رفت ، گفتند: اى محمد ما تو را براى اين خواستيم تا عذرمان موجه شود (و آخرين حرف را به تو بزنيم )، و آن اين است كه اگر منظورت از اين سر و صدا كه راه انداخته اى مال دنيا است ، ما از اموال خود برايت مالى گرد مى آوريم ، و اگر اسم و رسم و جاه است ، همگى تو را به سيادت و آقايى خود بر مى گزينيم ، و اگر سلطنت و قدرت است ، همه به سلطنت تو گردن مى نهيم .
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هيچ يك از اين حرفها در من نيست ،و آنچه آورده ام به طمع اموال شما و شهرت در ميان شما و سلطنت بر شما نيست ، وليكن خدا مرا به
سوى شما مبعوث كرده و بر من كتابى نازل كرده و ماءمورم نموده تا براى شما بشير و نذير باشم ، و رسالت پروردگارم را به شما ابلاغ بدارم ، و خيرخواهى شما كنم ، اگر از من قبول كرديد، كه بهره خود از دنيا و آخرت را برده ايد، و اگر آن را رد كنيد، صبر كنم و منتظر امر خدا باشم تا بين من و شما حكم كند.
گفتند: اى محمد اگر هيچ يك از پيشنهادهاى ما را قبول نمى كنى ، يك پيشنهاد ديگرى مى كنيم ، و آن اين است كه اگر آن طور كه ادعا مى كنى رسول هستى براى خودت از پروردگارت درخواست كنى كه فرشته اى با تو روانه كند، كه هم تو را تصديق كند و هم به جاى تو به ما مراجعه كند، و نيز بخواهى كه باغى برايت درست كند كه داراى قصرهايى از طلا و نقره باشد، كه تو را از مراجعه به بازار و كسب معيشت بى نياز كند و مانند ما محتاج آن نباشى ، تا ما يقين كنيم كه با ما فرق دارى ، و نزد پروردگارت داراى مقام و منزلتى هستى . رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من چنين كارى نمى كنم ، و از پروردگارم چنين چيزى نمى خواهم ، و من مبعوث براى اين گونه امور نشده ام ، بلكه خداى تعالى مرا بشير و نذير مبعوث كرده است .
اينجا بود كه خداى تعالى اين آيه را نازل فرمود: (و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام ... و كان ربك بصيرا) يعنى : من بعضى از شما را مايه امتحان بعضى ديگر كردم تا معلوم شود آيا صبر مى كنيد؟ و اگر مى خواستم براى اينكه مخالفتش نكنيد همه دنيا را در اختيار رسولم مى گذاشتم .
و نيز در همان كتاب است كه طبرانى و ابن مردويه از طريق مكحول از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: هر كس عمدا دروغى بر من ببندد محل نشيمن خود را در بين دو چشم جهنم آماده كند، اصحاب عرض كردند يا رسول اللّه (صلى الله عليه و آله ) مگر جهنم چشم دارد؟ فرمود: مگر نشنيده ايد كه قرآن مى فرمايد: (اذا راتهم من مكان بعيد - وقتى جهنم ايشان را از محل دور ببيند) آيا جز اين است كه با دو چشم مى بيند.
مؤ لف : اين روايت را از مردى از اصحاب نيز آورده ، ولى در اينكه اين خبر به چه چيز دلالت دارد خفاء است .
باز در آن كتاب است كه ابن ابى حاتم از يحيى بن ابى اسيد، روايت كرده كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) از كلام خدا كه مى فرمايد: (و اذا القوا منها مكانا ضيقا مقرنين ) سؤ ال كرد، فرمود: به آن خدايى كه جانم به دست او است اهل جهنم آن چنان بازور به سوى جهنم روانه مى شوند، كه ميخ در ديوار.
سوره فرقان ، آيات 21 - 31  


و قال الّذين لا يرجون لقاءنا لولا انزل علينا الملئكة او نرى ربّنا لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوّا كبيرا(21) يوم يرون الملئكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا(22) و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا(23) اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا(24) و يوم تشقق السّماء بالغمم و نزل الملئكه تنزيلا(25) الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكافرين عسيرا(26) و يوم يعض الظالم على يديه يقول ياليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا(27) يويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا(28) لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جاءنى و كان الشيطان للانسان خذولا(29) و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا(30) و كذلك جعلنا لكل نبى عدوا من المجرمين وكفى بربك هادياو نصيرا(31)



ترجمه آيات
كسانى كه معاد را منكرند گويند: چرا فرشتگان به ما نازل نمى شوند يا چرا پروردگار خويش را نمى بينيم . حقا كه خويش را سخت بزرگ شمردند و زياده روى كردند، زياده روى بسيار (21).
روزى كه فرشتگان را ببينند آن روز گنهكاران را نويدى نيست و دور باد گويند (22).
و به آن عملها كه كرده اند پردازيم و آن را غبارى پراكنده كنيم (23).
اهل بهشت آن روز قرارگاه بهتر و
روزى كه آسمان با ابر شكافته شود و فرشتگان فراوان نازل شوند (25).
آن روز فرمانروايى خاص خداى رحمان است و براى كافران روزى بسيار دشوار مى باشد (26).
روزى كه ستمگر دستهاى خويش بگزد و گويد: اى كاش طريقه پيغمبر را پيش گرفته بودم (27).
واى بر من ، كاش فلانى را به دوستى نگرفته بودم (28).
او مرا از قرآن گمراه كرد و شيطان مايه خذلان آدمى است (29).
پيغمبر گويد: پروردگارا قوم من اين قرآن را هذيان و بيهوده پنداشتند (30).
چنين براى هر پيغمبرى از گنهكاران دشمنى نهاديم و پروردگارت بس است براى راهبرى و ياورى (31).
بيان آيات
اين آيات اعتراض ديگرى را از مشركين بر رسالت رسول حكايت نموده كه خواسته اند با آن اعتراض ، رسالت وى را رد كنند، و حاصل اعتراضشان اين است كه اگر ممكن باشد كه از جنس بشر بدان جهت كه بشر است شخصى رسول شود، و ملائكه بر او وحى خداى سبحان بياورد، و رسول خدا را ببيند، و با او از راه وحى سخن بگويد، بايد ساير افراد بشر نيز بدان جهت كه بشرند داراى اين خصايص بگردند، پس اگر آنچه او ادعاء مى كند حق باشد بايد ما، و يا بعضى از ما نيز مانند او باشيم ، آنچه را او مدعى ديدنش است ببينيم ، و آنچه او درك مى كند ما نيز درك بكنيم .
البته اين اعتراض را از امتهاى سابق آموخته بودند، چون بنا به حكايت قرآن مبتكر آن اقوام خيلى قديمى بودند، كه گفتند: (ان انتم الا بشر مثلنا) كه تقريبش مكرر گذشته .
و اين اعتراض و اعتراض قبليشان كه با جمله (ما لهذا الرسول ياكل الطعام ) شروع مى شد، در حقيقت به منزله يك حجت است ، كه خصم را به التزام يكى از دو محذور ناچار مى كند، و حاصل بيانش اينكه رسالتى كه اين رسول آن را ادعاء مى كند، اگر موهبتى آسمانى ، و اتصالى غيبى است كه هيچ بشرى بدان جهت كه بشر است نمى تواند به آن نايل آيد، پس حتما بايد ملكى از همان عالم غيب نازل شود، تا با رسول بشرى به كار انذار بپردازد، يا گنجى يا باغى براى او قرار دهد كه از آن امرار معاش كند.
و اگر چنانچه امر غيبى نيست ، بلكه از خصايص بشر است ، پس بايد هر كس متصف به بشريت هست به اين خصيصه برسد، و ما تاكنون در خود چنين چيزى سراغ نداريم ، پس چرا ملائكه بر ما نازل نمى شود، و يا چرا پروردگارمان را نمى بينيم .
خداى سبحان از شق اول پاسخ داد كه بيانش گذشت ، و از شق دوم چنين پاسخ داده كه به زودى ملائكه را خواهند ديد، ولى نه در اين نشاه بلكه در نشاه اى ديگر، و اين جواب در معناى آيه (ما ننزل الملائكه الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين ) كه بيانش به زودى مى آيد، مى باشد و در اين آيات اشاره به ما بعد از مرگ و به روز قيامت است .
احتجاج ديگر كفار در رد رسالت رسول الله (صلى اللّه عليه و آله وسلم ): چراملائكه بر او نازل نشده ، پروردگارمان را نمى بينيم


و قال الّذين لا يرجون لقاء نا لولا انزل علينا الملائكة او نرى ربّنا لقد استكبروا فى انفسهم و عتوا عتوّا كبيرا



در مجمع البيان گفته كلمه (رجاء) به معناى انتظار خيرى است كه احتمال وقوعش در دل زياد باشد، و به همين معنا است طمع و امل ، و كلمه (لقاء) به معناى رفتن به سوى چيزى است به طورى كه بين تو و او حائلى نباشد، و كلمه (عتو) به معناى گراييدن به سوى زشت ترين ظلم است .
و مراد از (لقاء) در آيه مورد بحث ، برگشتن به سوى خدا در روز قيامت است ، و اگر آن را لقاء ناميده ، بدين جهت است كه آن روز مردم به سوى خدا بروز مى كنند. به طورى كه حايلى از جهل و يا غفلت در بين نماند، چون در روز قيامت عظمت الهى همه حجابها را پاره مى كند، همچنان كه فرمود: (و يعلمون ان اللّه هو الحق المبين - آن روز ديگر علم پيدا مى كنند كه خدا حقى است مبين ).
پس مراد از اينكه فرمود: (كسانى كه اميدوار لقاء خدا نيستند) انكار و قبول نداشتن معاد است ، و اگر آن را تكذيب قيامت و يا ساعت و يا امثال آن نخواند، همچنان كه در آيات قبل خواند، براى اينكه گفتگو از مشاهده ملائكه و رويت پروردگار تعالى و مقدس ‍ بود، پس در همين تعبير اشاره است به اينكه آنچه گفتند، و در خواست نازل كردن ملائكه ، و يا رويت پروردگار كردند، از اين جهت بود كه اينها از لقاى خدا ماءيوسند، و مى پندارند كه چنين چيزى محال است ، و بعد از آنكه فرمود هم ملائكه ممكن است نازل شود و هم خداى تعالى ملاقات
شود ناگزير ملزم به چيزى شدند كه به زعم خويش محال مى دانند.
پس اينكه فرمود: (لو لا انزل علينا الملائكة او ترى ربّنا) حكايت اعتراض كفار است بر رسالت رسول خدا، كه آن را به صورت تحضيض آوردند، و همچنان كه در جاى ديگر به همين صورت اعتراض كرده و گفتند: (لو ما تاتينا بالملائكة ان كنت من الصادقين ).
و بيان حجت آنان همان طور كه قبلا نيز اشاره كرديم اين است كه اگر رسالت - كه عبارت است از نازل شدن ملائكه به وحى ، و يا تكلم خدا با بشر به مشافهه ، - چيزى است كه نيل به آن براى بشر امكان دارد، و ما هم كه مانند اين شخص مدعى رسالت بشر هستيم ، پس چرا ملائكه بر ما نازل نمى شود، و پروردگارمان را نمى بينيم ؟.
مؤ يد بيانى كه ما آورديم اين است كه نزول ملائكه و ديدن رب را مطلق آورده و نفرموده چرا ملائكه بر ما نازل نگرديدند، يا پروردگارمان را نديديم تا تو را تصديق كنند، با اينكه آنها در اعتراض سابق خود نزول ملك را ذكر كرده بودند تا اينكه آن ملك همراه پيامبر نذير باشد و در همراهيش تصديقى براى پيامبر باشد.
و تعبير از خداى تعالى به كلمه (رب ) نوعى تمسخر ايشان را مى فهماند، چون مشركين خداى تعالى را رب خود نمى دانستند، بلكه به عقيده آنان ارباب كه پرستش مى شوند، ملائكه و روحانيات از كواكب ، و امثال آن است ، و خداى سبحان رب الارباب است ، پس در حقيقت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) گفته اند: تو معتقدى كه خدا رب تو است ، و به تو علاقمند است ، و به همين جهت تو را از ميان همه افراد بشر به تكلم با خود اختصاص داده ، و خدا پروردگار ما نيز هست پس چرا با ما حرف نمى زند؟ و چرا خود را به ما نشان نمى دهد.
علاوه بر اين ، مشركين اگر از پرستش ارباب اصنام يعنى ملائكه و روحانيات كواكب و امثال آن عدول نموده ، و به جاى آنها خود اصنام و مجسمه ها را پرستيدند، براى اين بوده كه بتها و مجسمه ها محسوسند، و از مشاهده پرستنده در هنگام پرستش و قربانى كردن غايب نيستند. - و معناى اين جمله كه فرموده : (لقد استكبروا فى انفسهم و عتو عتوا كبيرا) اين است كه سوگند مى خورم هر آينه بدون حق خواستار كبر براى خود شدند، و طغيانى عظيم كردند.


يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين و يقولون حجرا محجورا



معناى جمله (حجرات محجورا) و مراد مشركين از بكار بردن آن در قيامت  
در مفردات مى گويد: كلمه (حجر) به معناى هر چيزى است كه با تحريم ممنوع شده
باشد، هم چنان كه در قرآن فرموده : (قالوا هذه انعام و حرث حجر - گفتند اينها چهارپايان و زراعتى حرامند) و نيز فرموده : (و يقولون حجرا محجورا) و كلمه (حجرا محجورا) اصطلاحى بود از مشركين كه هنگام ديدن كسى كه از او ترسى داشتند به زبان مى آوردند، و قرآن كريم در اين آيه مى فرمايد كفار وقتى ملائكه را ببينند آن وقت هم اين كلمه را مى گويند، و خيال مى كنند گفتن آن فايده اى برايشان دارد.
و از خليل نقل شده كه گفته در جاهليت وقتى شخصى كسى را كه از او مى ترسيد مى ديد اگر در ماههاى حرام بود، براى اينكه او را نكشد مى گفت : (حجرا محجورا) يعنى بر تو حرام است كه متعرض من شوى ، چون ماه ، ماه حرام است آن شخص هم متعرضش نمى شد و از ابى عبيده نقل شده كه گفته است اين يك افسونى بود براى عرب ، كه هر وقت از كسى مى ترسيد، چون در حرم و يا شهر حرام به او بر مى خورد، اين كلمه را مى گفت ، و اين در وقتى بود كه خونى در ميان آنان بود.
پس كلمه (يوم ) در جمله (يوم يرون الملائكة لا بشرى يومئذ للمجرمين ) به طورى كه گفته شده ، ظرف است براى جمله (لا بشرى ) و كلمه (يومئذ) تاءكيد آن است و مراد از جمله (لا بشرى ) نفى جنس ، و مراد از (مجرمين ) هر كسى است كه متصف به جرم باشد، چيزى كه هست در مورد آيه ، مقصود جرم شرك است ، و مجرمين همان كسانى هستند كه اميد لقاى خدا را ندارند، كه قبلا ذكرشان به ميان آمده بود، و معناى آيه اين است : روزى كه اين مجرمين اميدوار به لقاى خدا نيستند ملائكه را ببينند، در آن موقع هيچگونه بشارتى - به طور نفى جنس - براى عموم مجرمين كه اينان طايفه اى از آنانند نخواهد بود.
و آن روز از ترس ، (حجرا محجورا) مى گويند، و فاعل (يقولون ) همان مشركينند يعنى مشركين آن روز به ملائكه اى كه قصد عذاب ايشان را دارند (حجرا محجورا) مى گويند، و مقصودشان اين است كه ما را پناه دهيد. بعضى از مفسرين گفته اند ضمير جمع (مى گويند) به ملائكه بر مى گردد، و معنايش اين است كه ملائكه به مشركين مى گويند: (حراما محرما عليكم سماع البشرى )، يعنى حرام و محرم است بر شما شنيدن بشارت و يا
داخل شدن به بهشت ، يا پناه بردن از عذاب به چيزى پس امروز براى شما هيچ پناهى نيست . ولى معناى اول به سياق آيات نزديكتر است .
كفار ملائكه را مى بينند ولى به هنگام مرگ و در روزى كه بشارتى برايشان نيست ومى گويند (حجرا محجورا)
اين آيه در موضع جواب از گفتار مشركين است كه گفتند: (چرا ملائكه به ما نازل نمى شود)؟ و اما از اين اعتراضشان كه (چرا پروردگار را نمى بينيم ) جواب نداد، براى اينكه ديدنى كه آنها منظورشان بوده ، ديدن به چشم سر بوده كه مستلزم جسمانيت و تجسم است ، و خدا منزه از آن است ، و اما آنان از رويت به چشم يقين كه همان رويت قلبى است ، چيزى سرشان نمى شد، و بر فرض هم كه سرشان مى شد منظورشان از (او نرى ربّن )ا آن قسم رويت نبود.
و اما توضيح جواب از مساءله انزال ملائكه و رويت آنان ، اين است كه اصل ديدن ملائكه را مسلم گرفته ، كه روزى هست كه كفار ملائكه را ببينند ولى درباره آن هيچ حرفى نزده ، و به جاى آن از حال و وضع كفار در روز ديدن ملائكه خبر داده ، تا به اين معنا اشاره كرده باشد كه در خواست ديدن ملائكه به نفعشان تمام نمى شود، چون ملائكه را نخواهند ديد مگر در روزى كه با عذاب آتش روبرو شده باشند، و اين وقتى است كه نشاه دنيوى مبدل به نشاه اخروى شود، همچنان كه در جاى ديگر نيز به اين حقيقت اشاره نموده و فرموده : (ما ننزل الملائكه الا بالحق و ما كانوا اذا منظرين ).
پس كفار در حقيقت در اين درخواست خود استعجال در عذاب كرده اند، در حالى كه خود خيال مى كنند كه با اين درخواست خود، خدا و رسول او را عاجز و ناتوان مى كنند. و اما اينكه اين روزى كه آيه (يوم يرون الملائكة ) بدان اشاره دارد چه روزى است ؟ مفسرين گفته اند: روز قيامت است ، و ليكن آنچه از سياق به كمك ساير آيات راجع به اوصاف روز مرگ ، و بعد از مرگ بر مى آيد، اين است كه مراد روز مرگ است .
مثلا يكى از آيات راجع به مرگ آيه (و لو ترى اذ الظالمون فى غمرات الموت و الملائكة باسطوا ايديهم اخرجوا انفسكم اليوم تجزون عذاب الهون ) مى باشد و يكى ديگر آيه (ان الّذين توفيهم الملائكة ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض ،
قالوا الم تكن ارض اللّه واسعة فتها جروا فيها) و آياتى ديگر.
و همين مشاهدات دم مرگ است كه قرآن آن را برزخ خوانده ، چون در آيات قرآنى دلالت قطعى هست بر اينكه بعد از مرگ و قبل از قيامت ملائكه را مى بينند و با آنان گفتگو مى كنند.
و از سوى ديگر در مقام مخاصمه در پاسخ كسى كه ديدن ملائكه را انكار مى كند طبعا بايد اولين روزى كه ملائكه را مى بيند به رخش ‍ كشيد، و آن روز مرگ است ، كه كفار با ديدن ملائكه بدحال مى شوند، نه اينكه در چنين مقامى ديدن روز قيامت را ياد آور شود با اينكه بارها ملائكه را ديده اند و (حجرا محجورا) را گفته اند.
پس ظاهر امر اين است كه اين آيه و دو آيه بعدش نظر به حال برزخ دارد، و رويت كفار ملائكه را در آن روز خاطرنشان مى سازد، و همچنين احباط اعمال ايشان و حال اهل بهشت را در عالم برزخ خاطر نشان مى سازد.
در آن روز به اعمال كافران مى پردازيم ... فجعلناه هباء منثورا 


و قدمنا الى ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا



راغب در مفردات مى گويد: (عمل )، عبارت از هر فعلى است كه از جاندارى با قصد انجام شود، پس (عمل ) اخص از (فعل ) است ، چون فعل به كارهايى هم كه از حيوانات بدون قصد سر مى زند، اطلاق مى شود، و حتى گاهى در جمادات نيز اطلاق مى شود، ولى كلمه (عمل ) كمتر در اينگونه موارد اطلاق مى گردد، و عمل در حيوانات به كار نمى رود، مگر در گاو كه به گاوهاى كارى مى گويند (بقر العوامل ).
و نيز درباره كلمه (هباء) مى گويد: به معناى خاك بسيار نرم و غبارى است كه در هوا پراكنده مى شود، و جز در هنگام تابش نور خورشيد از پنجره ديده نمى شود، و كلمه (نثر) به معناى پاشيدن است .
و معناى آيه اين است كه ما به يك يك اعمالى كه كرده اند مى پردازيم ، - و عمل چيزى است كه در نشاه بعد از مرگ مايه معيشت آدمى است ، - پس آن را طورى از هم مى پاشيم ، كه چون غبار نابود شود، و ديگر از آن بهره مند نشوند.
و اين طرز سخن بر اساس تمثيل است ، مى خواهد قهر الهى را بر جميع اعمال كفاركه به منظور سعادت حيات انجام داده اند برساند، و بفهماند كه چگونه مى تواند آنها را باطل سازد، به طورى كه اثرى در سعادت زندگى ابدى ايشان نداشته باشد، خداى تعالى را تشبيه به سلطان قاهرى مى كند كه وقتى بر دشمن غلبه مى كند تار و پود زندگى اش را به باد مى دهد، اثاث خانه و زندگى اش را مى سوزاند، به طورى كه اثرى از آن باقى نماند.
و ميان اين آيه كه دلالت مى كند بر حبط اعمال كفار در آن روز، با آياتى كه مى فهماند اعمال كفار به خاطر كفر و جرمهايشان در دنيا حبط مى شود، منافات نيست ، براى اينكه معناى حبط كردن بعد از مرگ اين است كه بعد از مرگ حبط را درك مى كنند، بعد از آنكه در دنيا از دركشان مخفى بود، و ما بحث مفصل در معناى حبط را در جلد دوم اين كتاب گذرانديم ، بدانجا مراجعه شود.


اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا و احسن مقيلا



مراد از (اصحاب جنت ) پرهيزكاران است ، قبلا هم فرموده بود: (قل اذلك خير ام جنة الخلد التى وعد المتقون ) و اين خود دليل بر همين است كه مراد از اصحاب جنت همان متقين هستند. و كلمه (مستقر) و (مقيل ) دو اسم مكان از (استقرار) و (قيلوله ) هستند، اما استقرار كه روشن است ، و اما قيلوله - به طورى كه گفته اند - به معناى استراحت در نصف روز است ، چه اينكه همراه با خواب باشد و چه نباشد، و بايد هم همينطور باشد، چون در بهشت خواب نيست .
معناى (خير) در آيه : (اصحاب الجنة يومئذ خير مستقرا واحسن مقيلا)  
و دو كلمه (خير) و (احسن ) - به طورى كه گفته اند - از معناى تفضيل (بهترى ) منسلخ شده اند، همچنان كه كلمه (اهون ) در جمله (و هو اهون عليه ) معناى (آسان تر) نمى دهد، و نيز كلمه (خير) در جمله (ما عند اللّه خير من اللهو) معناى بهتر نمى دهد، چون لهو خوب نيست تا گفته شود آنچه نزد خدا است بهتر از لهو است .
و بعيد نيست گفته شود كه صيغه (افعل ) و هر چه بدان معنا است ، مانند صيغه (خير - بهتر) بنابر آنچه ما ترجيح داديم كه صفت مشبهه هستند، كه با ماده خود دلالت بر تفضيل دارند نه با هيات خود، در مثل اينگونه موارد منسلخ از معناى تفضيل نيستند باز تفضيل را مى رسانند چيزى كه هست درك طرف و طرز فكر او در اينگونه موارد رعايت شده ، چون
كفار بعد از آنكه شرك و جرم را اختيار كردند، لابد آن را بهتر از ايمان و عمل صالح دانستند و لازمه آن آتش در آخرت است پس ‍ براى آن دو خيريت و حسن اثبات كردند، در نتيجه در مقابلشان گفته مى شود: بهشت و آنچه در آن است بهتر و نيكوتر از كفر و جرم است ، پس بر ايشان لازم است كه بهشت را بر آتش برگزينند و خلاصه به ايشان گفته مى شود به فرض هم كه طرز فكر شما صحيح باشد، و در كفر و جرم خريتى باشد باز بايد از آن دو دست برداريد، زيرا ايمان و عمل صالح بهتر از آن دو است ، پس على اى حال در اشتباهيد، بعضى ديگر گفته اند تفضيل (بهترى ) در اين گونه موارد از باب تهكم (مسخره و استهزاء) است .
توضيح اين تعبير از وقوع قيامت كه فرمود: (يوم تشقق السماء بالغمام ...)


و يوم تشقق السّماء بالغمام ونزل الملائكة تنزيلا



ظاهرا ظرف (يوم ) به خاطر فعلى تقديرى منصوب شده باشد، و معنا اين باشد كه به ياد آر روزى را كه چنين و چنان مى شود، چون كفار روز قيامت نيز ملائكه را مى بينند، و مراد از اين روز، روز قيامت است ، به دليل اينكه فرموده (الملك يومئذ الحق للرحمن ) بعضى از مفسرين در متعلق ظرف مذكور وجوه ديگرى ذكر كرده اند كه فايده اى در نقل آنها نديديم .
كلمه (تشقق ) در اصل (تتشقق ) و از باب تفعل ، از ماده (شق ) بوده ، كه به معناى قطع است و تشقق به معناى باز شدن است ، و غمام نام ابر است ، و اگر ابر را (غمام ) خوانده اند، براى اين است كه آفتاب را مى پوشاند، زيرا غمام از ماده غم كه به معناى پرده است ، مى باشد. و حرف (باء) در كلمه (بالغمام ) يا براى ملابست است ، و آيه را چنين معنا مى دهد كه : (آسمان باز مى شود در حالى كه متلبس به ابر است يعنى آسمانى ابرى است ) و يا به معناى (عن ) است ، و آيه را چنين معنا مى دهد كه آسمان از ابر باز مى شود، يعنى از طرف ابر پاره مى شود و يا با خود ابر.
و هر چه باشد ظاهر آيه اين است كه روز قيامت آسمان شكافته مى شود، و ابرهايى هم كه روى آن را پوشانده نيز باز مى شود، و ملائكه كه ساكنان آسمانند نازل مى شوند، و كفار ايشان را مى بينند، پس آيه قريب المعنا با آيه (و انشقت السّماء فهى يومئذ واهية و الملك على ارجائها) مى شود.
و بعيد نيست كه اين طرز سخن كنايه باشد از پاره شدن پرده هاى جهلى ، و بروز عالم آسمان - يعنى عالم غيب -،و بروز سكان آن ، كه همان ملائكه هستند، و نازل شدن ملائكه به
زمين ، كه محل زندگى بشر است .
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد اين است كه آسمان را ابرها پاره مى كنند، همچنان كه در آيه (هل ينظرون الا ان ياتيهم اللّه فى ظلل من الغمام و الملائكة و قضى الامر و الى اللّه ترجع الامور) بدان اشاره دارد كه گفتگويش در تفسير خود آن گذشت .
و اگر از واقعه قيامت تعبير به تشقق كرد، نه به تفتح و امثال آن ، براى اين بود كه دلها را بيشتر بترساند، و همچنين تنوين در كلمه (تنزيلا) باز براى رساندن عظمت آن روز است .
بيان جمله : (الملك يومئذ الحق للرحمن ) و وجه اينكه فرمود: (قيامت بر كفار روزىبس دشوار است )


الملك يومئذ الحق للرحمن و كان يوما على الكافرين عسيرا



يعنى ملك مطلق آن روز حقى است ثابت براى رحمان ، چون آن روز ديگر تمامى اسباب از كار افتاده ، و روابطى كه بين آنها و مسببات بود گسيخته مى گردد، و در چند جا از اين كتاب مكرر گذشت كه : مراد از اينكه آن روز ملك براى رحمان مى شود، اين است كه آن روز براى همه ظاهر مى شود كه ملك وحكم تنها از آن خدا بوده و بس ، و هيچ يك از اسباب بر خلاف آنچه مردم مى پنداشتند استقلالى از خود نداشتند.
و وجه اينكه فرمود: و قيامت بر كفار روزى بس دشوار است اين است كه كفار تا در دنيا بودند به خاطر ركون و اعتمادى كه به اسباب ظاهرى داشتند، و به خاطر غورى كه در زندگى زمينى خود كرده بودند، با اينكه زندگى آن چون نخ پوسيده اى نابود شدنى بود، و به خاطر اينكه از سبب حقيقى كه مالك حقيقى است ، و نيز از زندگى دائمى ، و جاودانى خود منقطع شدند، پس ناگزير در آن روز چشم باز مى كنند، در حالى كه ملاذ و پناهى براى خود نمى يابند.
و بنابراين كلمه (ملك ) مبتدا و كلمه (حق ) خبر آن خواهد بود و اگر حق را معرفه آورده ، براى اين بود كه انحصار را بفهماند و كلمه (يومئذ) ظرف است براى ثبوت خبر براى مبتداء، و فايده تقييد اين است كه حقيقت امر در آن روز ظاهر مى شود، و گرنه حقيقت ملك هميشه براى خدا است ، چه در دنيا و چه در آخرت ، فرق آخرت با دنيا اين است كه در قيامت ملك صورى از اشياء بر طرف مى شود، ولى در غير قيامت اين ملكيت صورى محفوظ است .
ولى بعضى از مفسرين گفته اند: ملك در اينجا به معناى مالكيت است ، و كلمه
(يومئذ) متعلق به همان است ، و كلمه (حق ) خبر ملك است . بعضى ديگر گفته اند: كلمه (يومئذ) متعلق به خبرى است كه صفت حق است ، و حذف شده . بعضى ديگر گفته اند: مراد از (يومئذ) يوم اللّه است بعضى ديگرگفته اند: (يومئذ) خبر براى ملك است ، و كلمه حق صفت براى مبتداء است . و چون اين اقوال سخنانى بى پايه بود از تعقيب آنها صرف نظر شد.
آه و حسرت ظالم (منحرف از هدايت ) در روز قيامت : (يا ليتنى اتخذت معالرسول سبيلا، يا ويلتى يا ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا)


و يوم يعض الظالم على يديه يقول يا ليتنى اتخذت مع الرسول سبيلا



راغب در مفردات گفته كلمه : (عض ) به معناى دندان گرفتن است ، همچنان كه خداى تعالى فرموده : (عضوا عليكم الانامل - سر انگشتان خود به دندان بگزيد) و نيز فرموده : (و يوم يعض الظالم - روزى كه ستمگر دستان خود را با دندان مى گزد) و اين عبارت است از ندامت ، چون عادت مردم همين است كه در هنگام ندامت چنين مى كنند و به همين جهت در چنين مواقعى آرزو مى كند اى كاش فلان كار كه در اثر فوتش به چنين روزى دچار شدم از من فوت نمى شد، همچنان كه قرآن حكايت كرده كه مى گويند (يا ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا - اى كاش فلانى را دوست خود نمى گرفتم ).
و ظاهرا مراد از (ظالم ) جنس ستمگر باشد، و آن عبارت است از هركسى كه به هدايت رسول به راه راست نرود، و نيز مراد از رسول هم جنس رسول است ، هر چند كه از نظر مورد مراد از (ظالم ) ستمگران اين امت است ، و مراد از (رسول ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است .
و معناى آيه اين است كه : به ياد آر روزى را كه ستمگر آن چنان پشيمان مى شود كه از فرط و شدت ندامتش مى گويد: اى كاش راهى با رسول باز مى كردم و در نتيجه راه باريكى به سوى هدايت به دست مى آوردم .


ياويلتى ليتنى لم اتخذ فلانا خليلا



اين جمله تتمه آرزوى ستمگر نادم است و كلمه (فلان ) كنايه از نام شخصى مذكر، و كلمه (فلانه ) كنايه است از نام شخصى مونث راغب مى گويد: كلمه : (فلان ) و (فلانه ) كنايه است از انسان ، و الفلان و الفلانه ، با - الف و لام - كنايه است از حيوانات .
فلانا) يعنى اى كاش فلانى را - كه دوست خود گرفتم و با مشورت او كار كردم و سخنانش را شنيدم و تقليدش كردم ، - دوست نمى گرفتم .
بعضى از مفسرين گفته اند كلمه (فلان ) در آيه ، كنايه از شيطان است ، و گويا مفسر نامبرده نظرش به آيه بعدى است كه مى فرمايد: شيطان آن روز آدمى را تنها مى گذارد، ولى اين حرف با سياق آيه سازگارى ندارد.
و از لطايف تعبيرات قرآن يكى تعبير در آيه قبلى (يا ليتنى اتخذت ...) است ، و ديگرى در آيه مورد بحث (يا ويلتى ليتنى لم اتخذ...) است ، چون در اين تعبير در ندا و استغاثه ، تدرجى لطيف به كار رفته ، در آيه اول منادى حذف شده ، اشاره به اينكه او نجات دهنده اى مى خواهد كه او را نجات دهد، هر كه باشد، و آوردن كلمه (ويل ) در اين آيه مى فهماند كه براى او روشن شده كه ديگر كسى نيست او را از عذاب نجات دهد، و جز هلاكت و فنا دادرسى ندارد، و به همين جهت ندايش را با ويل اداء مى كند.


لقد اضلنى عن الذكر بعد اذ جاء نى و كان الشيطان للانسان خذولا



اين آيه تمناى سابق را تعليل مى كند، و مراد از ذكر مطلق احكام و دستوراتى است كه رسولان آورده اند، و يا خصوص كتب آسمانى است كه از نظر مورد منطبق مى شود با قرآن كريم .
جمله (و كان الشيطان للانسان خذولا) جزو كلام كفار نيست ، بلكه كلام خداى تعالى است البته ممكن هم هست جزو كلام كفار باشد، كه از شدت تحسر و تاءسف آن را بگويند.
كلمه (خذلان ) - به ضم خاء - به اين معنا است كه : كسى كه اميد يارى اش را داشتيم ، ما را يارى نكند، وخذلان شيطان اين است كه در دنيا به انسان وعده مى دهد كه اگر به اسباب ظاهرى تمسك كنى و پروردگارت را فراموش نمايى تو را از هر مكروهى نجات مى دهم ، و در نجاتت ياريت مى كنم ، ولى همين كه اسباب از كار افتاد، و قهر الهى همه را از اثر انداخت ، - كه در روز مرگ جزئى و در روز قيامت كلى است - آن روز دست از يارى انسان برداشته ، آدمى را تسليم سرنوشت شوم خود مى كند، همچنان كه قرآن فرموده :(كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر، فلما كفر قال انى برى منك ) و نيز در ضمن حكايت سخنان
روز قيامت شيطان ، فرموده : (ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى ، انى كفرت بما اشركتمون من قبل ).
در اين سه آيه اشعار بلكه دلالت است كه سبب عمده در ضلالت اهل ضلال ، سرپرستى هواپرستان ، و اولياى شيطان است ، آنچه هم كه خود ما به چشم مى بينيم مؤ يد آن است .
گلايه پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) در روز قيامت از عاصيان امت خود به خداوند


و قال الرسول يا رب ان قومى اتخذوا هذا القرآن مهجورا



در اين آيه مراد از (رسول ) خصوص رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، به قرينه اينكه از قرآن نام برده ، و اگر از آن جناب تعبير به رسول كرده براى اين بوده كه رسالتش را مسجل سازد، و دماغ آن كفار را كه در رسالت و كتاب او طعن مى زدند، به خاك بمالد، و كلمه هجر - به فتحه هاء و سكون جيم - به معناى ترك است .
از ظاهر سياق بر مى آيد كه جمله (و قال الرسول ) عطف باشد بر جمله (يعض الظالم ) و اين سخن از جمله سخنانى است كه رسول در روز قيامت به پروردگار خود، بر سبيل گلايه و شكايت مى گويد بنابراين تعبير به فعل ماضى (با اينكه بايد مضارع به كار مى رفت چون قيامت هنوز نيامده ) به عنايت اين است كه بفهماند وقوع قيامت به قدرى حتمى است كه گويى واقع شده ، و مراد از قوم آن جناب عموم عرب بلكه عموم امت او است ، البته به اعتبار عاصيان امت .