تفسير الميزان جلد ۱۵

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۱۰ -


و در مجمع البيان در ذيل آيه (رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع ) گفته كه : از ابى جعفر و ابى عبداللّه (عليه السلام ) روايت شده كه اين رجال مردمى هستند كه وقتى موقع نماز مى رسد تجارت را رها كرده به سوى نماز روانه مى شوند، و اينها اجرشان عظيم تر است از كسانى كه اصلا تجارت نمى كنند.
مؤ لف : يعنى تجارت نمى كنند، و مشغول ذكر خدايند، همچنان كه در روايات ديگر نيز اين طور آمده .
و در الدرالمنثور است كه ابن مردويه و غير او از ابو هريره و از ابو سعيد خدرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه در ذيل آيه (رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه ) فرموده : اينان كسانيند كه در زمين به طلب رزق و فضل خدا سفر مى كنند.
مؤ لف : گويا روايت ناقص نقل شده ، و تمام آن در نقلى است كه از ابن عباس روايت شده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: مردمى بودند كه در جستجوى فضل خدا مشغول خريد و فروش بودند، و چون مى شنيدند كه نداى نماز را در دادند آنچه در دست داشتند مى انداختند، و به سوى مسجد از جابر خاسته نماز مى خواندند.
و در مجمع در ذيل جمله (و اللّه سريع الحساب ) روايت كرده كه از امير المؤ منين
(عليه افضل الصلوة والسلام ) پرسيدند: چگونه خدا در يك حال به حساب همه مردم مى رسد؟ فرمود همان طور كه در آن واحد رزق همه را مى دهد.
و در روضه كافى به سند خود از مسعده بن صدقه از امام صادق (عليه السلام ) از پدرش از امير مؤ منان (عليه السلام ) روايت كرده كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) فرمود: خداى تعالى ابرها را غربال باران قرار داد، و ابر تگرگ را آب مى كند، تا به هر چيز و هر كس ‍ مى رسد صدمه نزند، و آنچه به صورت تگرگ و صاعقه مى آيد عذاب خدا است ، كه به هر قومى بخواهد مى فرستد.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (فمنهم من يمشى على بطنه و منهم من يمشى على رجلين و منهم من يمشى على اربع ) از امام (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: آنكه با دو پا مى رود انسان است ، و آنچه با شكم مى رود مارهايند، و آنچه با چهار پا مى روند چهار پايانند، و امام صادق (عليه السلام ) اضافه فرمود كه : بعضى ديگر هستند كه با بيش از چهار پا راه مى روند.
سوره نور، آيات 47 ات 57  


و يقولون ءامنا باللّه و بالرسول و اطعنا ثم يتولّى فريق منهم من بعد ذلك و ما اولئك بالمؤ منين (47) و اذا دعوا الى اللّه و رسوله ليحكم بينهم اذا فريق منهم معرضون (48) و ان يكن لهم الحق ياتوا اليه مذعنين (49) افى قلوبهم مرض ام ارتابوا ام يخافون ان يحيف اللّه عليهم و رسوله بل اولئك هم الظالمون (50) انّما كان قول المؤ منين اذا دعوا الى اللّه و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا و اولئك هم المفلحون (51) و من يطع اللّه و رسوله و يخش اللّه و يتقه فاولئك هم الفائزون (52) و اقسموا باللّه جهد ايمانهم لئن امرتهم ليخرجنّ قل لا تقسموا طاعة معروفة ان اللّه خبير بما تعملون (53) قل اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول فان تولوا فانّما عليه ما حمل و عليكم ما حملتم و ان تطيعوه تهتدوا و ما على الرسول الا البلغ المبين (54) وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنّهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم و ليمكّننّ لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدّلنّهم من بعد خوفهم امنا يعبدوننى لا يشركون بى شيا و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون (55) و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة و اطيعوا الرسول لعلكم ترحمون (56) لا تحسبن الّذين كفروا معجزين فى الارض و ماءويهم النّار ولبئس المصير(57)



ترجمه آيات
گويند خدا و پيغمبر او را باور داريم و اطاعت مى كنيم آن گاه با وجود اين گروهى از ايشان روى مى گردانند، و آنان مؤ من نيستند (47).
و چون به سوى خدا و پيغمبرش خوانده شوند كه ميانشان داورى كند آن وقت گروهى از ايشان اعراض كنندگانند (48).
و اگر حق به طرف ايشان باشد اطاعت كنان سوى وى آيند (49).
مگر در دلهايشان مرضى هست يا شك و ترديد دارند و يابيم آن دارند كه خدا و رسولش به آنان جور كنند (نه هيچ يك از اينها نيست ) بلكه آنان خود از ستمگرانند (50).
گفتار مؤ منان چون به سوى خدا و پيغمبرش خوانده شوند تا ميان آنان داورى كند فقط اين است كه گويند: شنيديم و اطاعت كرديم و آنان خود كامياب شدگانند (51).
و هر كس مطيع خدا و رسول او شود و از خدا بت رسد و از مخالفت فرمانش بپرهيزد پس چنين كسانى رستگارانند (52).
به خدا سوگند مى خورند، قسمهايى مؤ كد كه اگر فرمانشان دهى به سوى جهاد بيرون مى شوند، بگو هيچ حاجت به سوگند نيست اطاعت شايسته بهتر از سوگند خوردن است كه خدا از اعمالى كه مى كنيد آگاه است (53).
بگو خدا را اطاعت كنيد و پيغمبرش را، زيرا اگر از اطاعت آن دو سر برتابيد فقط تكليف خود را انجام نداده ايد، و به او ضررى نرسانده ايد چون او مكلف به تكليف خويش و شما مكلف به تكليف خويشيد، اگر او را اطاعت كنيد هدايت يابيد و بر عهده پيغمبر وظيفه اى جز بلاغ آشكار نيست (54).
خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند وعده كرده كه شما را در اين سرزمين جانشين ديگران كند، آنچنان كه اسلاف و گذشتگان آنان را جانشين كرد، و نيز دينشان را آن دينى كه براى ايشان پسنديده استقرار دهد و از پى ترسى كه داشتند امنيت روزيشان فرمايد تا مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نكنند و هر كس پس از اين كافر شود آنان خود عصيان پيشگانند (55).
نماز كنيد و زكات دهيد و اين پيغمبر را اطاعت كنيد شايد خدا رحمتتان كند (56).
تو مپندار آن كسانى كه كافرند در اين سرزمين خدا را به ستوه مى آورند نه ، بلكه جايشان جهنم است كه بد سر انجامى است (57).
بيان آيات
ايمان به خدا و پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) و اطاعت خدا ورسول (صلى اللّه عليه و آله ) واجب و ملازم يكديگرند
اين آيات وجوب اطاعت خدا و رسولش (صلى اللّه عليه و آله ) را بيان مى كند و مى فهماند كه اطاعت رسول (صلى الله عليه و آله ) از اطاعت خدا جدا نيست و بر هر مسلمان واجب است كه به حكم و قضاى او تن در دهد، كه روگردانى از حكم و قضاى او نفاق است ، و در آخر صالحان از مؤ منين را وعده جميل و كفار را تهديد و بيم مى دهد.


و يقولون آمنا باللّه و بالرسول و اطعنا ثم يتولى فريق منهم من بعد ذلك ...



اين آيه شريفه حال بعضى از منافقين را بيان مى كند كه به ظاهر دم از ايمان و اطاعت زدند ولى دوباره به كفر اول خود برگشتند، و مى فرمايد كه ايمان به خدا عبارت است از اعتقاد قلبى بر يگانگى او و بر آن دينى كه تشريع كرده ، و ايمان به رسول عبارت است از اعتقاد قلبى بر اينكه او فرستاده خدا است ، و امر او امر خدا و نهى او نهى خدا و حكم او حكم خدا است ، بدون اينكه خودش از پيش خود اختيارى داشته باشد ، و اطاعت خدا عبارت است از اينكه عمل را مطابق شرع او انجام دهند، و اطاعت رسول عبارت است از اينكه فرمانبر به امر او باشند، و به نهى او باز ايستند: و آنچه او حكم مى كند و هر قضايى كه مى راند بپذيرند. پس ايمان به خدا و اطاعت او موردى جز دين و تدين به آن ندارد و ايمان به رسول و اطاعت او هم موردش همان خبرى است كه او از دين مى دهد، يعنى ايمان به اينكه خبر او از ناحيه خدا است ، و اطاعت از امر و نهى او و تن دادن به حكم او در منازعات ، و خلاصه منقاد او در همه امور بودن .
و بنابراين ميان دو ايمان و دو اطاعت تنها فرقى كه هست از جهت سعه و ضيق مورد است ، و تفصيلى كه در آيه آمده كه مى فرمايد: (آمنا باللّه و بالرسول ) كه حرف باء را تكرار كرده ، به همين سعه و ضيق اشاره دارد، توضيح اينكه نفرمود (آمنا باللّه و الرسول ) تا تعدد دو ايمان و دو اطاعت را برساند، و در عين اينكه دوئيت ميان اين دو ايمان و دو اطاعت هست ، در عين حال هيچ يك از ديگرى جدا نيست ، همچنان كه خدا در مذمت كسانى كه اين دو را از هم جدا مى خواهند فرموده : (ويريدون ان يفرقوا بين اللّه و رسله ).
پس اينكه فرمود (و يقولون آمنا باللّه و بالرسول و اطعنا) معنايش اين است كه ما بر
دين خدا اعتقاد قلبى داريم و آن را شريعت خود قرار داديم و نيز اعتقاد قلبى داريم بر اى نكه رسول جز به حق خبر نمى دهد، و جز به حق حكم نمى كند.
و اينكه فرمود: (ثم يتولى فريق منهم من بعد ذلك ) معنايش اين است كه طايفه اى از اين گروه كه مى گفتند: (آمنا باللّه و بالرسول و اطعنا) بعد از گفتن اين حرف از مقتضا و لوازم گفتار خويش برگشته ، و اعراض كردند.
و معناى اينكه فرمود: (و ما اولئك بالمؤ منين ) اين است كه اين گويندگان مؤ من نيستند، و مشاراليه به اشاره (اولئك - اينان ) به شهادت سياق عموم گويندگان است ، نه خصوص طايفه اى كه اعراض كردند، چون سياق كلام براى مذمت همه است .


و اذا دعوا الى اللّه و رسوله ليحكم بينهم اذا فريق منهم معرضون


.
بيان اينكه نفاق انگيزه اعراض پاره اى از مؤ منان ظاهرى از حكم و حكميترسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) بوده است
سياق آيه شهادت مى دهد بر اينكه آيات درباره بعضى از منافقين نازل شده كه باب عضى ديگر مرافعه اى داشته اند و آن طرف پيشنهاد كرده كه نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روند و هر چه او در ميان آن دو حكم كرد قبول كنند، و منافق مزبور زير بار نرفته ، و اين آيات در اين خصوص نازل شده .
با اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در ميان مردم به حكم خدا حكم مى كرد، همچنان كه قرآن كريم در اين باره فرموده : (انا انزلنا اليك الكتاب بالحق لتحكم بين النّاس بما اريك الله ).
پس حكم ، يك نسبت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) دارد كه نسبت مباشرت است ،و نسبتى هم به خداى سبحان دارد كه جزء شريعت او است و او است كه پيغمبر را براى حكم و قضاء منصوب نموده .
با اين بيان روشن مى شود كه مراد از دعوت به سوى خدا، براى اينكه در ميان آنان حكم كند، عبارت است از دعوت به متابعت و پيروى آنچه شرع او در مورد نزاع اقتضاء دارد و مراد از دعوت به سوى رسول او تا در ميان مردم حكم كند، عبارت است از دعوت به متابعت آنچه او به مباشرت حكم مى كند.
و نيز ظاهر امر اين است كه ضمير در (ليحكم ) به رسول بر مى گردد، و اگر ضمير را مفرد آورد (تا حكم كند) و تثنيه نياورد (تا او و خدا حكم كنند)، اشاره به اين است كه حكم
رسول حكم خدا است . اين آيه نسبت به آيه سابقش از قبيل خاص نسبت به عام است ، چون در اين آيه اعراض مخصوصى از ايشان را بازگو مى كند، و در آيه قبلى مطلق اعراض ايشان را بيان كرد.


و ان يكن لهم الحق ياتوا اليه مذعنين



(اذعان ) به معناى انقياد و اطاعت است و ظاهر سياق آيه مخصوصا جمله (ياتوا اليه ) اين است كه مراد از (حق ) حكم پيغمبر است . زيرا حكم حقى است كه از پيامبر جدا نمى شود و معنى آيه چنين مى شود. و اگر حق كه همان حكم پيامبر است به نفع آنان (منافقين ) باشد نه به ضررشان مى آيند به سوى اين حكم در حالى كه منقاد و مطيع مى باشند پس برگشت نمى كنند از او مگر وقتى كه عليه آنان باشد. و لازمه اين معنى اين است كه آنان تبعيت مى كنند هواى خود را و قصد ندارند كه اطاعت حق كنند.


افى قلوبهم مرض ام ارتابوا ام يخافون ان يحيف اللّه عليهم و رسوله ...



كلمه (حيف ) به معناى جور است .
و ظاهر سياق آيات اين است كه مراد از مرض قلوب ضعف ايمان مى باشد، همچنان كه در آيه (فلا تخضعن بالقول فيطمع الذى فى قلبه مرض ) و آيه (لئن لم ينته المنافقون و الّذين فى قلوبهم مرض ، و المرجفون فى المدينه لنغرينك بهم ) و آياتى ديگر كه به همين معنا است .
و اما اينكه مراد از مرض قلب نفاق باشد، همچنان كه به همين معنا تفسير شده باطل است ، به دليل صدر آيه كه مى فرمايد: (و ما اولئك بالمؤ منين ) و حكم به نفاقشان كرده ، ديگر معنا ندارد كه از نفاق آنان سؤ ال كند، و سپس خودش جواب دهد كه : نه ، بلكه ايشان از ستمكاران هستند.
(ام ارتابوا) - ظاهر اطلاق ، (ارتياب ) (و اينكه نفرموده در چه شك مى كنند )، اين است كه مراد از آن ، شك در دين باشد بعد از ايمان آوردن ، نه شك در صلاحيت داشتن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) براى داورى و حكم ، و يا شك در عدالت او و امثال اين امور، چون اين گونه امور بايد با نصب قرينه بيان شود، و اطلاق شك منصرف به آنها نمى شود.
(ام يخافون ان يحيف اللّه عليهم و رسوله ) - يعنى اعراض كنند، به اين بهانه كه بترسند كه خدا و رسولش به ايشان ظلم و جور كنند، به احتمال اينكه شريعت الهى كه دنبال آن حكم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است بر اساس جور و حق كشى بنا شده ، و يا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در قضاء و داوريش رعايت حق را نكند.
جمله (بل اولئك هم الظالمون ) اعراض از ترديد سابق با همه شقوق سه گانه آن است ، و معنايش اين است كه : اگر براى داورى نزد رسول خدا نيامدند نه به خاطر شك بود و نه به خاطر جابرانه بودن احكام دين و نه ترس از خيانت رسول ، چون اگر علت يكى از اينها مى بود در صورتى هم كه حق با آنها بود با اذعان پيش نمى آمدند و آيه شريفه مى فرمايد اگر حق با آنها بود مى آمدند پس ‍ مى فهميم كه علت يكى از آن سه وجه مذكور نبوده بلكه همان ظلم و ستم پيشگى و لاابالى گرى آنان بوده ، و اگر سبب اعراضشان ترس از ظلم و جور خدا و رسول بود، كه خدا از ظلم مبرا و رسولش هم از آن منزه است پس اعراضشان از اجابت دعوت به حكم خدا و رسول او جز اين كه گفتيم علتى ندارد.
و ظاهرا مراد از ظلم ، تعدى از حد ايمان است با اقرار زبانى به آن كه قبلا هم فرموده بود (و ما اولئك بالمؤ منين ) و يا مراد خصوص تعدى به حقوق غير مالى است .
و اگر مراد مطلق ظلم باشد، اعراض از ترديد با شقوق سه گانه سابق صحيح نبود، زيرا خود آن شقوق سه گانه از مطلق ظلم است ، (براى اينكه با داشتن شك و احتمال ، جابرانه بودن دين يا خيانت رسول اقرار بدين ظلم است ) كه آيه بعدى هم بر آن دلالت دارد.
پس از آنچه گذشت ، روشن شد كه ترديد در اسباب اعراض بين امور سه گانه به تقديرى كه نفاق نداشته باشند، ترديدى است ، حاصر، و اقسام سه گانه هم متغاير، چون حاصل معنا اين مى شود كه اينان منافق و غير مؤ منند، براى اينكه اگر اين طور نباشند اعراضشان يا از ضعف ايمان است ، و يا از زايل شدن آن به علت ارتياب و شك است ، و يا از ترس بدون جهت است ، چون ترسيدن از مراجعه به حكم حاكم وقتى است كه آدمى احتمال جور در حكم و انحراف از حق به باطل بدهد، و چنين احتمالى در حكم خدا و رسول او نيست .
مفسرين در كلماتشان بحث در پيرامون ترديد و اضراب را طول داده اند، و به گمانم آنچه ما آورديم كافى باشد، و اگر كسى نخواهد به اين مقدار اكتفاء كند بايد به تفاسير مفصل مراجعه نمايد.


انما كان قول المؤ منين اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا و اطعنا...



بر خلاف منافقان ، مؤ منان در برابر حكميت و حكم خدا ورسول (صلى اللّه عليه و آله ) تسليم بوده مى گويند: (سمعنا و اطعنا...)
سياق جمله (انّما كان قول المؤ منين ) كه كلمه (كان ) در آن قيد شده ، و نيز وصف ايمان در كلمه (مؤ منين ) دلالت دارد بر اينكه گفتن (شنيديم و اطاعت كرديم ) در پاسخ به دعوت به سوى خدا و رسول او، مقتضاى ايمان به خدا و رسول است ، (چون كلمه (كان ) و مؤ منين مى رساند كه دارندگان صفت ايمان همواره چنين بوده اند)، آرى ، مقتضاى اعتقاد قلبى بر پيروى آنچه خدا و رسول بدان حكم مى كنند همين است كه دعوت به حكم خدا و رسول را لبيك بگويند، نه اينكه آن را رد كنند.
بنابراين مراد از جمله (اذا دعوا الى اللّه و رسوله ليحكم بينهم ) دعوت بعضى از مردم است كه به منازع خود پيشنهاد كرده اند: (بيا تا خدا و رسول را بين خود حكم قرار دهيم )، به دليل اينكه جمله با لفظ (اذا) آغاز شده ، و اگر اين آيه درباره مورد خاصى نبود، بلكه مراد از آن دعوت عمومى خدا و رسول ، و يا به عبارت ديگر حكم خدا به وجوب رجوع هر دو نفر متخاصم به حكم او و حكم رسول او بود، قهرا حكمى ابدى بود، ديگر جا نداشت به زمان - اذا - مقيد شود.
از اينجا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: فاعل (دعوا) كه حذف شده همان خدا و رسول است و معناى آيه اين است كه وقتى خدا و رسول ايشان را مى خوانند چنين و چنان مى گويند صحيح نيست ، بله ، بالاخره مرجع دعوت باز به دعوت خدا و رسول است ، ولى اين حقيقت باعث نمى شود كه ما كلمه (دعوا) را كه صيغه مجهول است به دعا كه صيغه معلوم است معنا كنيم .
و به هر حال آيه شريفه مى خواهد سخن مؤ منين را در هنگامى و يا در فرضى كه دعوت مى شوند به پذيرفتن حكم خدا و رسول منحصر كند در يك كلام و آن اين است كه (سمعنا و اطعنا - چشم اطاعت مى كنيم ) كه معنايش سمع و طاعت دعوت الهى است ، حال چه اينكه دعوت كننده را يكى از دو متخاصم به ديگرى فرض كنيم ، و يا دعوت كننده را خدا و رسولش بدانيم ، و يا بگوييم مقصود سمعا و طاعة در برابر دعوت خدا يا يكى از دو متخاصم نيست ، بلكه مراد سمعا و طاعة در برابر حكم خدا و رسول است ، هر چند كه احتمال اخير بعيد است .
حال كه سخن مؤ منين در هنگام دعوت منحصر شد به (سمعنا و اطعنا) لازمه آن اين است كه مؤ منين در چنين هنگامى دعوت خدا را رد نكنند. پس اگر كسى رد كند معلوم مى شود مؤ من نيست ، چون رد حكم خدا خروج از طور و حد ايمان است ، همچنان كه جمله (بل اولئك هم الظالمون ) هم به بيانى كه گذشت آن را افاده مى كند پس آيه شريفه در مقام
تعليل اضراب در ذيل آيه قبلى است ، كه مى فرمود: (بل اولئك هم الظالمون ).
آيه مورد بحث با جمله (و اولئك هم المفلحون ) خاتمه يافته كه در آن رستگارى منحصر در مؤ منين شده نه اينكه مؤ منين منحصر در رستگارى شده باشند.


و من يطع اللّه و رسوله و يخش اللّه و يتقه فاولئك هم الفائزون



اين كه آيه شريفه در سياق آيات قبلى وارد شده به انضمام آيه قبلش اين معنا را مى رساند كه در مقام تعليل - و به منزله كبرايى كلى - براى آيه قبل است كه چون حكم مى كرد به رستگارى هر كس كه مؤ من باشد، و حكم خدا و رسول را با كلمه (سمعا) و (طاعة ) پاسخ گويد، گويى گفته : كسى كه مطيع خدا و رسول او است و مؤ من حقيقى هم هست ، و هم در باطن او ترس خدا، و هم در ظاهر او به شهادت تقوايش ترس از خدا مى باشد ، رستگار است و قاعده و كبراى كلى اين است كه به طور كلى هر كس خدا و رسول او را اطاعت كند و از خدا بترسد و تقوى پيشه كند، تنها اين چنين كسان رستگارانند، (فوز و فلاح به يك معنا است ).
اين آيه شريفه هم شامل داعى به حكم خدا و رسول مى شود كه خصم منازع خود را دعوت مى كند كه : (بيا خدا و رسول را حكم خود قرار دهيم )، و هم شامل مدعو مى شود، در صورتى كه دعوت داعى را بپذيرد، و به داورى خدا و رسول رضايت دهد، بنابراين در تعليل آيه مورد بحث يك اضافه اى بر تعليل آيه قبل هست ، چون به هر دو طرف يعنى هم به داعى و هم به مدعو وعده حسن مى دهد.
منافقان سوگندهاى شديد ياد مى كنند كه از تو اطاعت مى كنند، بگو قسم مخوريد...


و قسموا باللّه جهد ايمانهم لئن امرتهم ليخرجن قل لا تقسموا طاعة معروفة ...



كلمه (جهد) به معناى طاقت است و تقدير آيه اين است كه : (اقسموا باللّه مبلغ جهد هم فى ايمانهم ) يعنى سوگند خوردند به خدا نهايت قدرتى كه در خوردن سوگند داشتند، و مراد اين است كه قسمهاى غلاظ و شدادى خوردند كه ديگر سوگندى از آن غليظتر نداشتند.
و ظاهرا مراد از جمله (ليخرجن ) خروج به سوى جهاد باشد، چون در عده اى از آيات نيز به اين معنا تصريح شده ، مانند آيه (و لو ارادوا الخروج لاعدوا له عده و لكن كره الله انبعائهم ، فثبطهم و قيل اقعدوا مع القاعدين ، لو خرجوا فيكم ما زادوكم الا خبالا).
در جمله (قل لا تقسموا) ايشان را از سوگند خوردن نهى مى كند و جمله (طاعة معروفة ) خبرى است كه مبتدايش حذف شده و آن ضميرى است كه به خروج بر مى گردد، (يعنى خروج اطاعت خداست ، احتياج به سوگند ندارد) و اين جمله در مقام تعليل نهى از سوگند است ، و به همين جهت به فصل آمده (يعنى با واو عطف وصل به ما قبل نشده ) و جمله (و اللّه خبير بما تعملون ) تتمه تعليل است .
و معناى آيه اين است كه : سوگند خوردند با غليظترين سوگندشان كه هر آينه اگر ايشان را امر به خروج به سوى جهاد كنى خارج خواهند شد، به ايشان بگو قسم نخوريد، براى اينكه خارج شدن به جهاد، طاعت خدا، و عملى پسنديده و جزو دين است ، و عملى است واجب كه ديگر در واجب كردنش سوگند غليظ لازم ندارد، اگر سوگند مى خوريد كه خدا و رسول را راضى كنيد، خدا به آنچه مى كنيد دانا است ، و فريب قسمهاى غليظ شما را نمى خورد.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (خروج ) بيرون شدن از خانه و اموال است ، در صورتى كه رسول بدان حكم كند. و جمله (طاعة معروفة ) مبتدايى است براى خبر حذف شده ، و تقدير آن (طاعة معروفه للنبى خير من اقسامكم - طاعت پيغمبر به نحو پسنديده بهتر است از سوگند خوردنتان )، مى باشد.
و معناى آيه اين است كه با غليظترين سوگند به خدا قسم خوردند كه اگر به ايشان امر كنى و عليه آنان در منازعاتشان حكم نمايى كه از خانه و اموال خود بيرون شوند، حتما بيرون خواهند شد، به ايشان بگو: سوگند نخوريد، براى اينكه پيغمبر را به خوبى اطاعت كردن بهتر از سوگند خوردن به خدا است و خدا دانا است به آنچه مى كنيد.
ولى اين حرف صحيح نيست ، زيرا هر چند كه اتصال آيه را به ماقبل تاءكيد مى كند و وجه قبلى اين فايده را ندارد، ولى متاسفانه با تصريحى كه قبلا مبنى بر رد دعوت به سوى حكم خدا و رسول و تن دادن به حكم بين آنان كرده بودند نمى سازد، چون با اين اعراض صريح از حكم خدا و رسول او، ديگر معنا ندارد كه براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) سوگند بخورند كه اگر ما را امر كنى كه از ديار و اموال خود بيرون شويم بيرون خواهيم شد، و اين ناسازگارى خيلى واضح است .
مگر آنكه بگوييم آنان كه سوگند خوردند غير از كسانى بودند كه دعوت خداى را رد
كردند و از حكم رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اعراض نمودند كه در اين صورت اشكال متوجه حمل (ليخرجن ) بر اين معنا مى شود، چون دليلى بر چنين حمل در دست نيست .
رسول را وظيفه اى و شما را وظيفه اى است ، نافرمانى شما به او زيانى نمى رساندو پيروى از او مايه هدايت خود شما است


قل اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول فان تولوا فانّما عليه ما حمل و عليكم ما حملتم ...



در اين آيه امر فرموده به اطاعت خدا در آنچه نازل كرده و اطاعت رسول در آنچه از ناحيه پروردگارشان مى آورد، و اوامرى كه در امر دين و دنيا به ايشان مى كند. و كلمه (قل ) كه در صدر سخن قرار گرفته اشاره است به اينكه اطاعت فرمان چه از خدا و چه از رسول همه اش اطاعت خدا است ، و همين اشاره با جمله (و اطيعوا الرسول ) تاءكيد شده ، و گرنه مى توانست از اول بفرمايد (اطيعونى - مرا اطاعت كنيد)، خواست بفهماند كه طاعت رسول ، به اين جهت كه رسول است ، طاعت مرسل و فرستنده است و با همين حجت تمام مى شود.
و به همين جهت دنبال سخن ، چند جمله اضافه فرمود:
اول اينكه فرمود: (فان تولوا فانّما عليه ما حمل و عليكم ما حملتم ) يعنى اگر از طاعت رسول اعراض كنيد اين اعراض شما ضررى به رسول نمى زند، چون رسول وظيفه خود را انجام داده ، و وظيفه او هيچ ربطى به شما ندارد، شما هم تكليفى داريد كه انجام و تخلف از آن هيچ ارتباط و سود و زيانى براى او ندارد، چون اطاعت همه اش از خدا است .
دوم اينكه فرمود: (و ان تطيعوه تهتدوا) يعنى هر چند او تكليفى دارد، و شما تكليفى ديگر ولى اگر او را اطاعت كنيد هدايت مى يابيد، براى اينكه آنچه او براى شما مى آورد، و هر امرى كه مى كند از ناحيه خدا و به امر اوست ، و در حقيقت اطاعت براى خدا است ، و معلوم است كه در اطاعت خدا هدايت است .
سوم اينكه فرمود: (و ما على الرسول الا البلاغ المبين )، و اين به منزله تعليل مطالب قبل است ، يعنى آنچه از تكاليف كه به دوش ‍ رسول است عبارت است از تبليغ و بس ، پس اگر شما پيام او را مخالفت كنيد هيچ حرجى متوجه او نمى شود، و چون رسول مسؤ وليتى جز تبليغ ندارد، قهرا اطاعت خدا اطاعت فرستاده او است ، و اطاعت فرستنده او كه همان خداى سبحان است مايه هدايت شما است .
وعده جميل الهى به مؤ منينى كه عمل صالح انجام مى دهند 
(وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الّذين من قبلهم ...)
ظاهر اينكه آيه در اينجا قرار گرفته اين است كه در ذيل آيات سابق سوره نازل شده باشد، و چون سوره مدنى است ، و در مكه و قبل از هجرت نازل نشده ، اين آيه نيز مدنى است ،
همچنان كه سياقش و مخصوصا سياق ذيلش اين احتمال را تاييد مى كند.
درنتيجه اين آيه وعده جميل و زيبايى است براى مؤ منين كه عمل صالح هم دارند، به آنان وعده مى دهد كه به زودى جامعه صالحى مخصوص به خودشان برايشان درست مى كند و زمين را در اختيارشان مى گذارد و دينشان را در زمين متمكن مى سازد، و امنيت را جايگزين ترسى كه داشتند مى كند، امنيتى كه ديگر از منافقين و كيد آنان ، و از كفار و جلوگيريهايشان بيمى نداشته باشند، خداى را آزادانه عبادت كنند، و چيزى را شريك او قرار ندهند.
پس در جمله (وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ) كلمه (من ) تبعيضى خواهد بود نه بيانى ، و خطاب در آن ، به عموم مسلمين است كه در ميان آنان ، هم منافق هست و هم مؤ من ، و مؤ منين ايشان نيز دو طايفه اند، يكى كسانى كه عمل صالح مى كنند، و گروه ديگر آنان كه عمل صالح ندارند، ولى وعده اى كه در آن آمده مخصوص كسانى است كه هم ايمان داشته باشند و هم اعمالشان صالح باشد و بس .
مراد از استخلاف مؤ منين صالح العمل در زمين و مقصود از مستخلفينقبل از ايشان در آيه : (وعد اللّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ...)
و در جمله (ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الّذين من قبلهم ) دو احتمال هست ، يكى اينكه مراد از استخلاف اين باشد كه خداى تعالى به ايشان خلافتى الهى نظير خلافت آدم و داوود و سليمان داده باشد، همچنان كه درباره خلافت آدم فرمود: (انى جاعل فى الارض خليفه ) و درباره داوود فرموده : (انا جعلناك خليفه فى الارض ) و درباره سليمان فرموده : (و ورث سليمان داود) كه اگر مراد از خلافت اين باشد، قهرا خلفاى قبل از ايشان خلفاى خدا، يعنى انبياى او و اوليايش خواهد بود، و ليكن به دليلى كه مى آيد اين احتمال بعيد است .
احتمال دوم اينكه مراد از (خلافت ) ارث دادن زمين به ايشان و مسلط كردن آنان بر زمين باشد، همچنان كه در اين معنا فرموده : (ان الارض لله يورئها من يشاء من عباده ، و العاقبه للمتقين ) و نيز فرموده : (ان الارض يرئها عبادى الصالحون ) كه بنابراين احتمال ،
مراد از خلفاى قبل از ايشان مؤ منين از امتهاى گذشته خواهد بود، كه خدا كفار و منافقين آن ها را هلاك كرد، و مؤ منين خالص ايشان را نجات داد، مانند قوم نوح و هود و صالح و شعيب ، همچنان كه در آيه (و قال الّذين كفروا لرسلهم لنخرجنكم من ارضنا او لتعودن فى ملتنا فاوحى اليهم ربهم لنهلكن الظالمين ، و لنسكننكم الارض من بعدهم ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد) است و اينان كسانى هستند كه خود را براى خدا خالص كردند و خدا نجاتشان داد، و در نتيجه جامعه صالحى تشكيل داده و در آن زندگى كردند، تا آنكه مهلتشان طول كشيده ، دلهايشان قساوت يافت .
اما قول كسى كه گفته : مراد از مستخلفين قبل از ايشان ، بنى اسرائيل است كه خدا بعد از هلاك كردن فرعون و لشگريانش سر زمين مصر و شام را به ايشان ارث داده ، و در آن مكنتشان داد، همچنان كه درباره آنان فرمود:(و نريد ان نمن على الاذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين و نمكن لهم فى الارض ) حرف صحيحى نيست .
زيرا آيه مورد بحث از مردمى خبر مى دهد كه بعد از ارث بردن زمين ، اجتماعى صالح تشكيل دادند و قوم بنى اسرائيل بعد از نجاتشان از فرعون و لشگرش ، هرگز از كفر و نفاق و فسق خالص نگشتند، و مصداق (الّذين آمنوا و عملوا الصالحات ) نشدند، و به نص قرآن كريم در آياتى بسيار هرگز و در هيچ دوره اى چنين روزى به خود نديدند، و با اينكه اجتماع ايشان همواره از كفار و منافقين و صالحان و طالحان متشكل مى شده ، ديگر معنا ندارد كه استخلاف ايشان را مثل بزند براى استخلاف (الّذين آمنوا و عملوا الصالحات ).
و اگر مراد از تشبيه اصل استخلاف ايشان ، به استخلاف خلفاى قبل از ايشان - كه فرضا بنى اسرائيل باشند چه خوب و چه بد - بوده باشد، در اين صورت احتياجى نبود كه مجتمع اسرائيلى را پيش بكشد، و به آنان تشبيه كند و حال آنكه امتهاى موجود در زمان 211
ايشان ، همچنان كه در آيه (اذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح ) و آيه (اذ جعلكم خلفاء من بعد عاد) بدون هيچ تشبيهى اين امت را جانشينان امتهاى قبل دانست ، و حتى كفار از اين امت را هم خلفاى اقوام پيشين خواند و فرمود:(و هو الذى جعلكم خلائف الارض ) و نيز فرمود:(هو الذى جعلكم خلائف فى الارض فمن كفر فعليه كفره ).
حال اگر بگويى چرا جايز نباشد كه تشبيه در آيه مورد بحث ، تشبيه به بنى اسرائيل باشد؟ آنگاه حق اين مجتمع صالح را با جمله بعدى اش اداء نموده و بفرمايد:(ليمكنن لهم دينهم ...)؟
در جواب مى گوييم : بله ، اشكالى ندارد، جز اينكه همان طور كه گفتيم ، بنابراين ديگر وجهى ندارد كه امت اسلام از ميان همه امم تنها جانشين بنى اسرائيل باشند، و جانشينى اين امت تنها به جانشينى بنى اسرائيل تشبيه گردد.
مراد از تمكين دين در (وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم ) و بيان مفردات ديگرآيه
(و ليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم ) تمكين هر چيزى بر قرار كردن آن است در مكان و اين كنايه است از ثبات آن چيز، و زوال و اضطراب و تزلزل ناپذيرى آن ، به طورى كه اگر اثرى داشته باشد هيچ مانعى جلوى تاءثير آن را نگيرد و در آيه مورد بحث تمكين دين عبارت است از اينكه : آن را در جامعه مورد عمل قرار دهد، يعنى هيچ كفرى جلوگيرش نشود، و امرش را سبك نشمارند، اصول معارفش مورد اعتقاد همه باشد، درباره آن اختلاف و تخاصمى نباشد، و اين حكم را خداى سبحان در چند جاى از كلامش كرده كه اختلاف مختلفين در امر دين علت و منشاى جز طغيان ندارد، مانند اين آيه (و ما اختلف فيه الا الاذين اوتوه من بعد ما جائتهم البينات بغيا بينهم ).
و مراد از دين ايشان ، آن دينى كه برايشان پسنديده ، دين اسلام است . و اگر دين را به ايشان اضافه كرد، از باب احترام بود و نيز از اين جهت بود كه دين مقتضاى فطرت خود آنان بود.
و جمله (و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا) مانند جمله (و ليمكنن لهم ) عطف است بر جمله (ليستخلفنهم ) و اصل معنا(ليبدّلنّ خوفهم امنا) بوده ، به طور ساده تر اين كه در واقع بايد مى فرمود ترس ايشان را مبدل به امنيت كرديم ولى فرموده (ايشان را بعد از ترس ، مبدل به امنيت كرديم ) و تبديل را به خود آنان نسبت داد، حالا يا از باب مجاز عقلى است ، و يا آنكه مضاف را چون معلوم بوده حذف كرده ، زيرا جمله (من بعد خوفهم ) مى فهماند كه آن محذوف خوف ، و تقدير(ليبدلن خوفهم ) بوده ، و يا آنكه از اين باب نبوده ، بلكه كلمه (امنا) به معناى آمنين بوده كه در اين صورت معنا اين مى شود كه : خدا ايشان را بعد از ترسشان مبدل كرد به ايمنان و به هر حال ، مراد از خوف آن ترسى است كه مؤ منين صدر اسلام از كفار و منافقين داشتند.
و جمله (يعبدوننى لا يشركون بى شيئا) را اگر بخواهيم با سياق آيات بهتر وفق دهيم ، بايد حال از ضمير در جمله (ليبدلنهم ) بگيريم ، كه معنا چنين مى شود:(خدا ترس ايشان را مبدل به امنيت كرد، در حالى كه ايشان مرا پرستش كنند، و چيزى شريك من ندانند).
و اگر در اين آيه التفاتى از غيبت (يبدلنهم ) به تكلم (مرا عبادت كنند) بكار برده و جمله (يعبدوننى ) را با جمله (چيزى را شريك من ندانند) تاءكيد كرده ، و كلمه (شيئا) را نكره آورده ، كه خود دلالت مى كند بر نفى شريك به طور اطلاق ، همه اين نكات حكم مى كند بر اينكه مراد از عبادت ، خداپرستى خالص است ، به طورى كه هيچ شائبه اى از شرك - چه شرك جلى و چه شرك خفى - در آن راه نداشته باشد، و خلاصه معنا اين مى شود كه خدا مجتمع آنان را مجتمعى ايمن مى سازد، تا در آن جز خدا هيچ چيز ديگرى پرستش نشود، و هيچ ربى غير از خدا قائل نباشند.
و كلمه (ذلك ) در جمله (و من كفر بعد ذلك ) به طورى كه سياق شهادت مى دهد اشاره است به موعود، بنابراين ، مناسب تر آن است كه كلمه (كفر) را به معناى كفران ، و در مقابل شكر بدانيم ، و چنين معنا كنيم كه : و(هر كس كفران كند و خدا را شكر نگويد، و بعد از تحقق اين وعده عوض شكر با كفر و نفاق و ساير گناهان مهلكه ، كفران نعمت كند، چنين كسانى كاملا در فسقند) و فسق هم عبارت است از بيرون شدن از زى بندگى .
اختلاف شديد مفسرين پيرامون مورد نزول اين آيه و مفاد آن  
مفسرين در اين آيه شريفه اختلافاتى شديد و زيادى دارند.
بعضى گفته اند: درباره اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نازل شده ، و خدا
وعده اى را كه به ايشان داد منجز كرد، و زمين را در اختيار ايشان قرار داد، و دين ايشان را تمكين داد، و ترس ايشان را مبدل به امنيت كرد، آرى بعد از در گذشت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در ايام خلفاى راشدين ، اسلام را پيش برد، و عزت داد، و در نتيجه آن ترسى كه مسلمين از كفار و منافقين داشتند، از ميان برفت .
و مراد از استخلاف ايشان استخلاف خلفاى چهارگانه بعد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، و يا تنها خلفاى سه گانه اول است ، و اگر استخلاف را به همه نسبت داده ، با اينكه همه مسلمين خليفه نبودند، و خلافت مختص به سه و يا چهار نفر بود، از قبيل نسبت دادن چيزى است كه مخصوص به بعض است به همه ، مثل اينكه مى گويند: بنى فلان كشته شدند، با اينكه بعضى از آنان كشته شدند.
بعضى ديگر گفته اند كه : اين آيه شامل عموم امت محمد (صلى اللّه عليه و آله ) مى شود، و مراد از استخلاف امت وى و تمكين دين ايشان و تبديل خوفشان به امنيت اين است كه زمين را به ايشان ارث داد، آنچنانكه به امت هاى قبل از اسلام ارث داد.
و يا مراد استخلاف خلفاى بعد از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، و تمكين اسلام و شكست دادن دشمنان دين مى باشد، كه خداى تعالى بعد از رحلت آن جناب وعده خود را وفا كرد، و اسلام و مسلمين را يارى نموده ، شهرها و اقطار عالم براى آنان فتح شد.
بنابراين دو قول ، آيه شريفه از پى شگويى هاى قرآن خواهد بود، چون خبر از امورى داده كه هنوز در عالم تحقق نيافته ، و حتى آن روز اميدش هم نمى رفت .
بعضى ديگر گفته اند: اين آيه مربوط به مهدى موعود (عليه السلام ) است ، كه اخبار متواتر از ظهورش خبر داده ، و فرموده كه : زمين را پر از عدل و داد مى كند همان طور كه پر از ظلم و جور شده باشد، و مراد از (الذين آمنوا و عملوا الصالحات ) رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه اهل بيت او (عليهم السلام ) است .
بيان حق مطلب در معنا و مفاد آيه و مورد نزول آن  
ولى آنچه از سياق آيه شريفه به نظر مى رسد صرف نظر از مسامحه هايى كه چه بسا بعضى از مفسرين در تفسير آيات قرآنى دارند، اين است كه بدون شك آيه شريفه درباره بعضى از افراد امت است نه همه امت و نه اشخاص معينى از امت ، و اين افراد عبارتند از كسانى كه مصداق (الّذين آمنوا و عملوا الصالحات ) بوده باشند، و آيه نص در اين معنا است ، و هيچ دليلى نه در الفاظ آيه و نه از رسول خدا، و يا خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) مى باشد نيست ، و نيز هيچ دليلى نيست بر اينكه مراد از (الّذين ) عموم امت بوده ، و اگر وعده در آيه متوجه به طايفه مخصوصى از ايشان شده به خاطر صرف احترام از آنان يا عنايت بيشتر به آنان بوده باشد، زيرا همه اين حرفها سخنانى خود ساخته و بى دليل است .
و مراد از استخلاف آنان در زمين نظير استخلاف نياكان و امم گذشته اين است كه اجتماعى صالح از آنان تشكيل دهد، كه زمين را ارث ببرند، آن طور كه نياكان و امم گذشته صاحبان قوت و شوكت ارث بردند، و اين استخلاف قائم به مجتمع صالح ايشان است ، نه به افراد معينى از ايشان ، همچنان كه در امتهاى قبل از ايشان قائم به مجتمع بود.
و اما اينكه مراد از آن ، خلافت الهى به معناى ولايت و سلطنت الهى ، نظير سلطنت داوود و سليمان و يوسف (عليه السلام ) بوده باشد، بسيار بعيد است ، چون از قرآن كريم بعيد است كه از انبياء به عبارت (الذين من قبلهم ) تعبير فرمايد، و اين تعبير به همين لفظ و يا به معناى آن در بيش از پنجاه مورد در قرآن كريم آمده ، و در هيچ جا مقصود از آن انبياى گذشته نبوده ، با اينكه گفتگو درباره انبياى گذشته در قرآن كريم بسيار آمده ، بله در بعضى موارد به عبارت (رسل من قبلك ) يا (رسل من قبلى ) يا نظير اينها با اضافه كلمه قبل به ضمير راجع به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) آمده است .
و مراد از تمكين دين مرضى آنان در زمين - همان طور كه گذشت - اين است كه دين پسنديده ايشان را پاى بر جا بدارد، به طورى كه اختلافشان در اصول ، و سهل انگارى هايشان در اجراى احكام ، و عمل به فروع آن ، دين آنان را متزلزل نسازد، و همواره اجتماعشان از لكه نفاق پاك باشد.
و مراد از تبديل خوفشان به امنيت اين است كه امنيت و سلام بر مجتمع آنان سايه بيفكند، به طورى كه نه از دشمنان داخلى بر دين و دنياى خود بترسند، و نه از دشمنان خارجى ، نه از دشمنى علنى ، و نه پنهانى .
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: مراد (تنها ترس از دشمنان خارجى است ، همچنان كه همه ترس مسلمانان صدر اول از كفار و مشركين بود، كه مى خواستند نور خدا را خاموش ساخته و دعوت حقه دين را باطل سازند) حرف صحيحى نيست ، و دليلى بر گفتار خود ندارند، چون لفظ آيه مطلق است ، و هيچ قرينه اى كه مدعاى آنان را اثبات كند در آن
نيست ، علاوه بر اين آيه شريفه در مقام امتنان است ، و اين چه منتى است كه خدا بر جامعه اى بگذارد كه دشمن خارجى را بر آنان مسلط نكرده ، در حالى كه داخل آن جامعه را فساد احاطه كرده باشد، و از هر سو بلاهاى گوناگون آن جامعه را تهديد كند، نه امنيتى در جان خود داشته باشند، و نه در عرض و نه در مال ، تنها قدرت حاكمه بر آن اجتماع حريت داشته ، و طبقه ستمگر در رفاه و پيشرفت باشند؟.
و مرادش ازاينكه فرمود: (خداى را عبادت مى كنند و چيزى را شريك او نمى گيرند) همان معنايى است كه لفظ به طور حقيقت بر آن دلالت كند، و آن عبارت است از اينكه اخلاص در عبادت عموميت پيدا كند و بنيان هر كرامتى غير از كرامت تقوى منهدم گردد.
توضيح اينكه وعده استخلاف در آيه ، جز با اجتماعى كه با ظهور مهدى (ع ) بر پامى شود با هيچ مجتمعى قابل انطباق نيست
آنچه از همه مطالب بر آمد اين شد كه خداى سبحان به كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند، وعده مى دهد كه به زودى جامعه اى برايشان تكوين مى كند كه جامعه به تمام معنا صالح باشد، و از لكه ننگ كفر و نفاق و فسق پاك باشد، زمين را ارث برد و در عقايد افراد آن و اعمالشان جز دين حق ، چيزى حاكم نباشد، ايمن زندگى كنند، ترسى از دشمن داخلى يا خارجى نداشته باشند، از كيد نيرنگ بازان ، و ظلم ستمگران و زورگويى زورگويان آزاد باشند.
و اين مجتمع طيب و طاهر با صفاتى كه از فضيلت و قداست دارد هرگز تاكنون در دنيا منعقد نشده ، و دنيا از روزى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله ) مبعوث به رسالت گشته تاكنون ، چنين جامعه اى به خود نديده ، ناگزير اگر مصداقى پيدا كند، در روزگار مهدى (عليه السلام ) خواهد بود، چون اخبار متواترى كه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در خصوصيات آن جناب وارد شده از انعقاد چنين جامعه اى خبر مى دهد، البته اين در صورتى است كه روى سخن در آيه را متوجه مجتمع صالح بدانيم ، نه تنها حضرت مهدى (عليه السلام ).
خواهيد گفت : طبق اين نظريه چه معنا دارد كه روى سخن را در زمان نزول آيه به (الّذين آمنوا و عملوا الصالحات ) كند در حالى كه مهدى (عليه السلام ) آن روز نبود، (نه خودش بود و نه يكى از اهل زمانش ).
در پاسخ مى گوييم : اين سؤ ال ناشى از اين است كه پرسش كننده ميان خطابهاى فردى با خطابهاى اجتماعى خلط كرده ، چون خطاب دو جور ممكن است متوجه اشخاص شود، يكى اينكه اشخاصى را مورد خطابى قرار دهند، بدين جهت كه خصوصيات خود آنان
مورد نظر است ، ديگر اينكه همان اشخاص را مورد خطاب قرار بدهند، اما نه از اين جهت كه شخص خود آنان مورد نظر باشد، بلكه از اين جهت كه جمعيتى هستند داراى صفاتى معين ، در صورت اول خطاب از مخاطبين به غير مخاطبين متوجه نمى شود. و شامل آنها نمى گردد، نه وعده اش و نه وعيدش و نه هيچ چيز ديگرش ، و در قسم دوم اصلا اشخاص دخالتى ندارند، خطاب متوجه دارندگان صفات كذايى است ، كه در اين صورت به ديگران نيز متوجه مى شود.
در آيه شريفه خطاب از قبيل خطابهاى دوم است ، كه بيانش گذشت و اغلب خطابهاى قرآنى كه يا مؤ منين را مخاطب كرده ، و يا كفار را از اين قبيل است ، و همچنين خطابهايى كه متضمن بدگويى از اهل كتاب و مخصوصا يهود است ، از اين قبيل است ، به مخاطبين بدگويى مى كند به اينكه نياكان و اجداد چند پشت قبل ايشان چنين و چنان كردند، و همچنين خطابهاى متوجه به مشركين كه شما بوديد كه چنين و چنان كرديد، به اينكه اسلاف آنان بودند، نه خود آنان ، پس معلوم مى شود كه روى سخن با دارندگان فلان صفات زشت است .
و مخصوصا از اين قبيل است وعده اى كه به يهود داده و فرموده : (فاذا جاء وعد الاخرة ليسووا وجوهكم ) كه وعده داده شدگان تا زمان تحقق آن وعده و پيشگويى زنده نماندند، و در عين حال روى سخن با يهود عصر نزول است ، كه شما چنين و چنان مى شويد. و نظير آن وعده در گفتار ذى القرنين است ، كه بنا به حكايت قرآن كريم گفت : (فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان وعد ربى حقا).
و نيز وعده اى كه به مردم داده كه قيامت قيام مى كند و بساط حيات دنيوى به وسيله نفخه صور بر چيده مى شود، چنانكه فرمود: (ثقلت فى السموات و الارض لا تاتيكم الا بغتة ) كه مؤ منين صالح را به عنوان اينكه مؤ من و صالحند وعده اى داده ، كه اشخاص حاضر در زمان نزول آن را نديدند و مردند، ولى همين كه در آخرين روز از روزگار دنيا افرادى صالح و مؤ من شاهد نفخه صور مى شوند، مجوز اين شده كه اين وعده را به همه صالحان مؤ من در همه اعصار، و مخصوصا افراد حاضر در زمان نزول بدهد.
پس حق مطلب اين است كه اگر واقعا بخواهيم حق معناى آيه را به آن بدهيم (و همه تعصبات را كنار بگذاريم ) آيه شريفه جز با اجتماعى كه به وسيله ظهور مهدى (عليه السلام ) به زودى منعقد مى شود قابل انطباق با هيچ مجتمعى نيست .
و اما اگر پاى مسامحه و سهل انگارى در تفسير مفردات و جملات آن راه دهيم ، آن وقت ممكن است بگوييم مراد از استخلاف (الّذين آمنوا و عملوا الصالحات ) استخلاف همه امت است ، (نه همان طور كه گفتيم دسته اى مخصوص )، آن وقت در جواب اينكه همه امت مصداق (الّذين آمنوا و عملوا الصالحات ) نيستند، بگوييم اين از باب تغليب است ، كه از آن باب به شمس و قمر مى گوييم : شمسين ، (دو آفتاب ) يا قمرين (دو ماه ) و يا پاسخى نظير آن بدهيم .
و مراد از تمكين دينشان ، آن دين كه برايشان پسنديده ، اين بگيريم كه آنان را در دنيا معروف به امت اسلام مى كند، و دين اسلام را دين ايشان مى داند، هر چند كه هفتاد و سه فرقه شوند، و هر فرقه اى فرق ديگر را كافر بداند، و بعضى خون بعضى ديگر را مباح بشمارد، و عرض و مال او را حلال بداند.
و مراد از تبديل خوف ايشان به امنيت ، و اينكه خدا را بپرستند و چيزى را شريك او نگيرند اين باشد كه خدا اسلام را عزت و شوكت دهد ، و بر معظم معموره زمين گسترده كند، در معظم معموره زمين آزادانه نماز و روزه و حج انجام شود، هر چند كه از ميان خود آنان امنيت رخت بر بسته باشد، و حق و حقيقت با سكنه آنها خدا حافظى كرده باشد.
كه در اين صورت موعود به اين وعده امت ، و مراد از استخلاف ، ايشان عزت و شوكتى است كه بعد از هجرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و بعد از رحلت آن جناب نصيب مسلمين شد، ولى اگر معنا اين باشد باز وجهى نيست كه تنها شامل زمان خلفاى راشدين باشد، بلكه بعد از آنان را نيز تا زمان انحطاط خلافت اسلامى شامل مى شود.
خوب ، اين وجهى است كه مى توان براى آيه تصور كرد، و اما تطبيق آيه با دوره خلفاى راشدين و يا سه نفر اول و يا تنها دوره على (عليه السلام ) هيچ وجهى ندارد.


و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة و اطيعوا الرسول لعلكم ترحمون



مناسبتى كه مضمون اين آيه با آيات سابق دارد، مى رساند كه اين آيه تتمه آيات سابق است .
بنابراين اينكه فرمود: (و اقيموا الصلوة و آتوا الزكوة ) دستور به اطاعت او است ، در وظايف و عبادتهايى كه براى بندگانش تشريع كرده ، و اگر از ميان همه وظائف تنها نماز و
زكات را يادآورى كرد، براى اين بود كه اين دو تكليف در ميان تكاليف راجع به خدا و خلق به منزله ركن است ، و جمله (و اطيعوا الرسول ) انفاذ ولايت آن جناب است در قضاء و در حكومت .
و جمله (لعلكم ترحمون ) تعليل براى امر است به مصلحتى كه در ماءمور به هست ، و معناى آن به طورى كه از سياق بر مى آيد اين است كه خدا و رسول را اطاعت كنيد، كه در اين دو اطاعت اميد آن هست كه رحمت الهى شامل شما شود، و خدا وعده خود را درباره شما انجاز كند، و يا انجاز آن را زودتر كند، چون بر طرف شدن نفاق از بين مسلمانان ، و عموميت يافتن صلاح و اتفاق كلمه حق ، كليد انعقاد مجتمعى است صالح ، كه هر قسم خيرات به سويش سرازير مى شود.


لا تحسبن الّذين كفروا معجزين فى الارض و ماويهم النار و لبئس المصير



اين آيه تتمه آيات قبل است ، و در آن وعده استخلاف در زمين و تمكين دين و تبديل خوف به امنيت را كه در آيات سابق بود تاءكيد مى كند.
پيامبر خود را خطاب مى كند به خطابى مؤ كد، كه زنهار، خيال نكنى كه كفار خداى را در زمين عاجز مى كنند، و با نيرو و شوكت خود جلو خداى را از انجاز وعده اش مى گيرند، و اين بيان و حقيقت بشارتى است به رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، به كرامتى كه به امت وى كرده ، و اينكه دشمنانش شكست خورده و مغلوب خواهند شد، و چون بشارت به آن جناب بود، لذا او را مخاطب قرار داد، و اين التفات را به كار برد.
و چون نهى مذكور (خيال مكن ) در معناى اين است كه به زودى كفار به حكم اجبار دست از معارضه با دين و اهل دين بر مى دارند، لذا جمله (و ماءويهم النار...) را بر آن عطف كرد، و گويا فرموده است : ايشان در دنيا شكست خورده ، و در آخرت در آتش منزل مى كنند، كه بد باز گشت گاهى است .
بحث روايتى
رواياتى در شاءن نزول آيات مربوط به منافقين  
در مجمع البيان در ذيل آيه : (و يقولون آمنا بالله ...) گفته : بعضى گفته اند: اين آيات در شاءن مردى از منافقين نازل شد كه بين او و مردى يهودى مرافعه اى بود، يهودى پيشنهاد كرده بود كه مرافعه را نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ببرند، ولى منافق حاضر نشد و پيشنهاد كرد كه نزد كعب بن اشرف بروند.