از آن پـس نـيـز بـه مـنـاسـبـتـاى
گـونـاگـون و در فـرصـتـهـاى مـتـعـدد، فـضـائل ، عـصـمـت ، جـايـگـاه ، برازندگى ،
شايستگى ، دانش ، توانايى ، محبوبيت نزد خدا و ديـگـر ويـژگـيـهاى على (ع ) و اهل
بيت (ع ) را آن قدر بيان كرد كه امروزه هيچ كتاب تاريخى ، تـفـسـيـرى و روايـى
يـافـت نـمـى شـود مـگر اينكه در لا به لاى صفحات آن احاديث پيامبر(ص ) دربـاره
اهـل بـيـت (ع ) مـى درخـشـد و مـعـروفـتـريـن آنـها حديث غدير خم ، منزلت ، على مع
الحق ، سـدّالابـواب ، نزول سوره برائت ، جنگ احزاب ، جنگ بدر و احد، برادرى و...(533)
مى بـاشـد كـه مورد اتفاق شيعه و سنى است و در روزهاى واپسين عمر پربركت خويش نيز
درحديث متواتر (ثقلين ) فرمود:
(اِنـّى تـارِكٌ فـيـكـُمُ الثِّقْلَيْنِ كِتابَ اللّهِ وَ عِتْرَتى اَهْلَ بَيْتى
فَاِنَّهُما لَنْ يَفْتَرِقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الْحَوْضَ)(534)
مـن دو چـيـز گـرانـبـهـا را در مـيـان شـمـا مـى گـذارم ؛ كـتـاب خـدا و خـانـدان
و اهل بيتم . اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى شوند تا كنار حوض (كوثر) به من
بپيوندند.
امام خمينى (ره ) در اين باره مى نويسد:
(حديث ثقلين متواتر بين جميع مسلمين است و كتب اهل سنّت از صحاح شش گانه تا كتب
ديگر آنان بـا الفـاظ مـخـتـلفـه و مـوارد مـكـرّره از پـيـغـمـبـر اكـرم (ص ) بـه
طـور مـتـواتـر نـقل شده است و اين حديث شريف ، حجّت قاطع است بر جميع بشر، بويژه
مسلمانان مذاهب مختلف و بـايـد هـمـه مـسـلمـانـان ـ كه حجّت بر آنان تمام است ـ
جوابگوى آن باشند و اگر عذرى براى جاهلان بى خبر باشد، براى علمأ مذاهب نيست .)(535)
هـمان طور كه مقصد نهايى قرآن و عترت ، محضر شريف نبوى و در كنار حوض كوثر است ،
مبدأ آن دو نـيـز قـلب مـطـهـر آن حـضـرت اسـت ، چـنـان كـه خـداونـد در آيـه
مـبـاهـله (61 / آل عمران ) امير مؤ منان (ع ) را جان پيغمبر(ص ) معرفى كرد كه جاى
آن در قلب است و همين قلب مقدّس ، فرودگاه قرآن نيز هست ؛
(نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الاَْمينَُ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ)(536)
روح الامين ، قرآن را بر قلب تو فرود آورد تا از بيم دهندگان باشى .
بنابراين ، قرآن و عترت از ابتدا توأ مان بوده اند و تا ابد هرگز از يكديگر جدا نمى
شوند و اگر كسانى از عترت ، فاصله بگيرند، از قرآن هم جدا شده اند و هر كس از قرآن
جدا شود، از عـتـرت نـيـز فـاصـله گـرفـتـه اسـت . هـمـيـن طـور وقـتـى رسول اكرم
(ص ) از كسانى گله مى كند كه قرآن را از صحنه خارج كرده اند و مى فرمايد:
وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ اِنَّ قَوْمِى اتَّخَذُوا هذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً)(537)
پيامبر گفت : (پروردگارا! ملّت من ، قرآن را طرد كردند.
ايـن گـله پـيـامـبـر(ص ) در واقـع ، گـله از مـهـجـوريـت اهـل بـيت (ع ) نيز هست ،
همان طور كه امام راحل (ره ) اين مطلب را از حديث ثقلين استفاده كرده ، مى فرمايد:
شـايـد جـمـله (لن يـفـتـرقا حتى يردا على الحوض ) اشاره باشد بر اينكه بعد از وجود
مقدس رسـول اللّه (ص )، هـر چـه بـر يـكى از اين دو گذشته است ، بر ديگرى (نيز)
گذشته است و مـهـجـوريـت هـر يـك ، مـهـجـوريـت ديـگـرى اسـت تـا آن گـاه كـه ايـن
دو مـهـجـور بـر رسول خدا در حوض وارد شوند.(538)
كـامـلاً واضـح است كه سفارش اكيد پيامبر(ص ) به قرآن و عترت ، هدف والاى پيروى
از قرآن صـامـت و نـاطـق را دنبال مى كند. چنان كه واژه تمسّك ، بر آن تصريح دارد و
مسلمانان بايد با الگـوگيرى علمى و عملى از قرآن و عترت ، به معارف اسلام معتقد
شوند و قوانين و مقررات آن را جـامـه عـمـل بـپـوشـنـد و مـبـلّغـان اسـلامـى نـيـز
بـا پـيـروى و تـمـسـّك بـه قـرآن و عـتـرت ، اصـول تـبـليـغـى بـيـشـمـارى را فـرا
خـواهـنـد گـرفـت كـه در ايـنـجـا مجال پرداختن به آن را بيش از اين نمى يابيم .
موازنه
بـه تـصـريـح قـرآن مـجـيـد، اسـلام ، ديـن كـامـل و
تـمـام اسـت ، مـعـنـاى واژه هـاى كـمـال و تـمـام نـزديـك بـه هـم اسـت ؛ كـمـال
هـر چـيـزى بـه حصول هدف نهايى آن است و تماميت هر چيز نيز به منتهى شدنش به حدّى
است كه با داشتن آن ، نـيـازى بـه خارج از خودش نداشته باشد همان گونه كه ناقص آن
است كه احتياج به خارج از خود دارد.(539)
خـداونـد بزرگ نيز با فرستادن دين كامل ، از بندگانش خواسته به آن گردن نهند و
خشنودى او نيز با تديّن به دين كامل و تمام به دست مى آيد:
(... اَلْيـَوْمَ اَكـْمـَلْتُ لَكـُمْ ديـنـَكـُمْ وَ اَتـْمـَمـْتُ عـَلَيـْكـُمْ
نـِعـْمـَتـى وَ رَضـيـتُ لَكـُمُ الاِْسـْلامـَ ديناً...)(540)
امـروز ديـنـتـان را بـرايتان كامل كردم و نعمت خويش را بر شما تمام نمودم و اسلام
را به عنوان آيين شما برگزيدم .
علاّمه طباطبايى مى نويسد:
(از ايـن آيـه اسـتـفـاده مـى شـود كـه مـراد از ديـن ، مـجـمـوعـه مـعـارف و
احـكـام شـرعـى اسـت .)(541)
بـديـهـى اسـت كـه خـواسـت خـداونـد از افـراد و جـامـعـه اسـلامـى و حـتـى
انـسـانـى ، ايـمـان و عـمـل بـه مـجـمـوعـه ديـنـى اسـت و هرگز اجازه نمى دهد كه
كسى در اين مجموعه به هم پيوسته تـبـعـيـضى قائل شود؛ به برخى ايمان بياورد به برخى
نه ، يا برخى از آن را بيشتر ارج نـهـد و بـرخـى را كـمـتـر. چـنـيـن كـارى از سـوى
كـافـران انـجـام مـى گـيـرد كـه قـصـد اخلال و نابسامانى در دين را دارند؛
(... وَ يـَقـُولُونَ نـُؤْمـِنُ بـِبـَعـْضٍ وَ نـَكـْفـُرُ بـِبـَعـْضٍ وَ
يـُريـدُونَ اَنْ يـَتَّخـِذُوا بـَيـْنَ ذلِكـَ سَبيلاً)(542)
(كـافـران ) مـى گـويند: به برخى ايمان مى آوريم و به برخى كافر مى شويم و مى
خواهند ميان اين دو، راه ديگرى انتخاب كنند.
ضرورت تعادل
اگـر اسـلام را بـه شـكـل انـسـانـى تـصـوّر كـنـيم ، انسانى خواهد شد با اندامى
زيبا، متناسب ، كامل و هماهنگ كه هر يك از آنها ضرورى و كارآمد است و بايد سالم و
شاداب بماند و در جاى خود بـه كـار گـرفـتـه شـود در غـيـر ايـن صـورت ، تـعـادل و
تـنـاسـبـش دچـار نـوسـان شـده ، از جـمـال و كـمـالش مـى كـاهـد و كـارآيـى و
كـمـال بـخـشـى آن را دچـار اخلال كرده و گاه خنثى مى سازد.
بـراى حـفـظ ايـن كـارآيـى و كـمـال و پـيـشـگـيـرى از كـاسـتـى و زشـتـى ، اصـل
تـعـادل و مـوازنـه ، ضـرورت مـى يـابـد و حـضـور و نـفـوذ گـسـتـرده آن در تـار و
پـود مسائل اسلامى ، بهترين دليل ضرورتش نيز مى باشد.
دليـل ديـگـر، اتـّكـا و وابـسـتـگـى بـرخـى از مـسـائل اسـلامـى بـه بـرخـى ديـگـر
اسـت و تـعـطـيـل و تـضـعـيـف هـر يـك ، بـر ديـگـرى نـيـز تـأ ثـيـر مـى گـذارد.
دلايـل مـتـعـدّد ديـگـرى بر اثبات اين مدّعا مى توان يافت كه با محدوديت كتاب
ناسازگار است . بـهـتـريـن دليـل وجـود هـر چـيـز، وقـوع آن اسـت و چـنـان كـه يـاد
شـد، تـعـادل و مـوازنـه در مجموعه عقائد، اخلاق و اعمال انسانى بسان خورشيد
خودنمايى مى كند كه بـراى تـكـمـيـل بـحـث بـه گـوشه اى از آن اشاره خواهيم كرد ولى
پيش از آن ، به سخن نغز و ارزنده اى از رسول خدا(ص ) در اين باره توجه كنيد:
(مَنْ لَمْ يَغْزُ وَ لَمْ يُحَدِّثْ نَفْسَهُ بِغَزْوٍ ماتَ عَلى شُعْبٍَْ مِنَ
النِّفاقِ)(543)
هر كس جهاد نكند و قصد جهاد هم نداشته باشد، بر شعبه اى از نفاق مرده است .
مولوى در دفتر پنجم مثنوى با مطلع :
(رفت يك صوفى به لشگر در غزا
ناگهان آمد قطاريق و وغا)
داستان صوفى زاهدى را نقل مى كند كه به گمان اتمام جهاد اكبر به فكر جهاد اصغر
افتاد و بـه جـهـاد رفـت ولى تـا آمـد به خود بجنبد و به ميدان برود، ديگر مجاهدان
، دشمنان را شكست دادند و با گرفتن كشته و اسير از ميدان بازگشتند و براى اينكه
صوفى را هم در جهاد شركت دهـند، اسير دست بسته اى را به او دادند كه ببرد اعدام
كند، وقتى صوفى در بازگشت تأ خير كـرد، رفـتـنـد ديـدنـد آن اسـيـر خـود را بـر روى
صـوفـى انـداخـتـه و مـشـغـول جـويـدن گـلوى اوسـت ! و با اين تشبيه زيبا نتيجه مى
گيرد كه صوفى در بُعد جهاد كـوتـاه آمـده و بـيـشـتـر بـه مـسـائل ديـگـر
پـرداخـتـه اسـت و اسـلام را بـه طـور كامل در وجود خود پياده نكرده است .
مصداقها
1 ـ انذار و تبشير
خـداونـد هـمـه پـيـام آوران الهـى را بـا رسـالت مـژده دهـى و بـيـم دهـى
فـرسـتـاده كـه خـود عين تـعادل و موازنه در تبليغ است ؛ نيمى از كار مبلّغان الهى
اين بود كه با ترسيم آينده درخشان و پـرنـعـمـت و سـعـادتمند براى كارهاى نيك و
خداپرستى ، انبوه مخاطبان خويش را به نيكيها و اطـاعـت از دسـتـورات به حق دين خدا
فرامى خواندند و چون سخنانشان از منبع وحى سرچشمه مى گـرفـت و بـا عـمـل هـمـراه
مـى شـد، بـسيار كارساز مى افتاد و علم و معرفت و اخلاق را در جامعه گـسـتـرش مـى
داد. شعاع عملكرد تبليغى آنها نيز تا قرنها پرتوافكنى مى كرد و مردم را به سوى حق
رهنمون مى گشت .
نـيـمـه ديـگـر و در حـقـيـقـت مـتـمـّم كـار آنـان ، بـيـم دادن ، خـيـل
تـبـهـكـاران از آيـنـده سـيـاه و پـرشـقـاوت و عـذابـهـاى دردنـاكـى بـود كـه
اعـمـال زشت آنان آن را ترسيم كرده بود. پيام آوران الهى حجّت خداوند را مرا بر
آنان تمام مى كـردنـد تـا گـوهـر گـرانـقـدر انـسـانيت را به بهاى اندكِ شهوت و شكم
نفروشند و از فرجام پرخطر ستم و بى دينى برحذر باشند. شهيد مطهرى پيرامون تبشير و
انذار مى گويد:
هر دو براى بشر ضرورى است ؛ يعنى فقط (تبشير) كافى نيست ، شرط لازم هست ولى شرط
كافى نيست . (انذار) هم شرط لازم است ولى شرط كافى نيست . (سبع المثانى ) كه در
مورد قرآن گفته مى شود، يك جهتش اين است كه در قرآن كريم ، تبشير و انذار مقرون به
يكديگرند، يـعـنى از يك طرف بشارت است و مژده و از طرف ديگر، انذار و اعلام خطر، در
دعوت ، اين هر دو حـكـم بـايـد تـوأ م بـاشـد، اشـتـبـاه اسـت اگـر داعـى و مـبلّغ
تنها تكيه اش روى (تبشيرها) يا (انذارها) باشد بلكه هر دو را بايد به كار ببرد.(544)
به همين دليل سفيران الهى بدون استثنا با رسالت تبشير و انذار برانگيخته شده اند:
(وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ اِلاّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ)(545)
ما پيامبرانمان را جز مژده دهنده و بيم دهنده نمى فرستيم .
2 ـ دنيا و آخرت
در جـهـان بـينى توحيدى ، دنيا مقدّمه آخرت و سراى باقى ، نتيجه دنياى فانى است ،
از اين رو پرداختن به اين ، بدون رسيدن به آن و رسيدن به آن ، بدون وسيله اين ،
امكان ندارد از اين رو مـوحـّدان واقـعـى ، كـمـال اخـروى را در سـراى دنـيـوى
جـسـتـجـو مـى كـنـنـد و مـيـان آن دو تعادل برقرار مى سازند؛ نه كمال معنوى را پاى
بت دنيا قربانى مى كنند چنان كه مترفان و خـيـالبافان چنين مى كنند و نه براى رسيدن
به كمالات روحى ، از نعمتهاى اين جهانى خدا چشم پـوشـى مـى كـنـنـد هـمـان گونه كه
رهبانان و مرتاضان ادعا مى كنند. آنان قرآن را نصب العين خويش قرار مى دهند كه
خواهان آخرت برتر و دنياى پاك و سالم است :
(وَابْتَعِ في ما اتاكَ اللّهُ الدّارَ الاْ خِرََْ وَ لا تَنْسَ نَصي بَكَ مِنَ
الدُّنْيا...)(546)
در آنچه خدا به تو عطا كرده ، سراى آخرت را جستجو كن و بهره ات را از دنيا نيز
فراموش نكن .
امـام راحـل (ره ) بـا كـاربـرد دو واژه گـسـتـرده (مـعـنـويـات و اقـامـه عدل ) تأ
مين دنيا و آخرت مردم را شغل اصلى پيامبران دانسته ، مى فرمايد:
انـبـيـا هـم كه مبعوث شدند براى اين مبعوث شدند كه معنويات مردم را و آن استعدادها
را شكوفا كـنـند كه در آن استعدادها بفهمند به اين كه چيزى نيستيم و علاوه بر آن
مردم را ضعفا را از تحت سـلطـه اسـتـكـبـار بـيـرون بـيـاورنـد. از اول انـبـيـا
ايـن دو شـغـل را داشـتـه انـد؛ شـغل معنوى ـ كه مردم را از اسارت نفس خارج كنند،
از اسارت خودش خارج كنند، كه شيطان بزرگ است ـ و مردم و ضعفا را از گير ستمگران
نجات بدهند... اين دو شيوه را بـه عـيـان در قـرآن و سنت و در عمل خود رسول اللّه
مى بينيم ؛ دعوت به معنويات الى حدّى كه بـشـر مـى تـوانـد بـه او بـرسـد و فـوق او
و بـعـد هـم اقـامـه عدل .(547)
3 ـ سياست و ديانت
رسـالت اصـلى پـيـامـبـران ، ارائه بـرنامه صحيح زندگى و برقرارى ارتباط سالم در
ميان انسانهاست كه چيزى جز سياست ناميده نمى شود و جداكردن دين از سياست به همان
اندازه مضحك و ابلهانه است كه جدا كردن اكسيژن از آب و جدا كردن آرد از نان ! قرآن
مجيد، فلسفه آمدن پيام آوران الهى را اقامه عدل مى داند كه لبّ و هدف غايى سياست
واقعى است :
(لَقـَدْ اَرْسـَلْنـا رُسـُلَنـا بـِالْبـَيِّنـاتِ وَ اَنـْزَلْنـا مـَعـَهـُمُ
الْكـِتـابَ وَالْمـيـزانَ لِيـَقـُومَ النـّاسُ بِالْقِسْطِ)(548)
مـا پـيـامـبـران خـود را بـا دلايـل روشـن فـرسـتـاديـم و هـمـراه آنـان كـتـاب و
مـيـزان نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.
تـعـادل مـيان سياست و ديانت ، احياى ارزشهاى دينى و الهى كردن روند اجتماعى جامعه
را در پى دارد و بـرعـكـس ، جدايى دين از سياست ، انزواى دين و شيطانى شدن سياستها
را نتيجه مى دهد. شـهـيـد مـطـهـرى ضـمـن تـحليل دوران پس از پيامبر(ص )، جدايى دين
از سياست را نقطه آغازين انحراف و بازيچه شدن دين به دست سياستمداران بى دين دانسته
مى نويسد:
... بزرگترين ضربتى كه بر پيكر اسلام وارد شد از روزى شروع شد كه سياست از دين منفك
شـد... و بـزرگـتـريـن آرزوى هـواخواهان ترقى اسلام بايد توأ م شدن سياست و ديانت
باشد. نـسـبـت ايـن دو باهم نسبت روح و بدن است . اين روح و بدن ، اين مغز و پوست
بايد به يكديگر بـپـيـونـدنـد فـلسـفه پوست حفظ مغز است ، پوست از مغز نيرو مى گيرد
و براى حفظ مغزاست . اهـتـمـام اسـلام بـه امـر سـيـاسـت و حكومت و جهاد و قوانين
سياسى براى حفظ مواريث معنوى يعنى تـوحـيـد و مـعـارف روحـى و اخـلاقـى و عـدالت
اجتماعى و مساوات و عواطف انسانى است . اگر اين پوست از اين مغز جدا باشد، البته
مغز گزند مى بيند و پوسته خاصيتى ندارد، بايد سوخته و ريخته شود.(549)
امـروزه نيز وحشت دنياى كفر و استكبار از تحقق اين آرزوى بزرگ دين خواهان در انقلاب
شكوهمند اسلامى است و تبليغ وقيحانه جدايى دين از سياست توسط مستكبران و ايادى
داخلى آنها، هم به مـنـظـور گـوشـه نـشـيـن كردن دين پرقدرت اسلام و هم به قصد زير
سلطه كشاندن كشورهاى اسلامى است . بزرگترين مبلّغ اسلام در عصر حاضر، يعنى حضرت
امام خمينى (ره )، با آگاهى كـامـل از ايـن تـرفند دشمنان اسلام و بشريت ، با جدّيت
تمام بر تفكيك ناپذيرى دين و سياست پـاى فـشـرد و بـه جـهـان اسـلام بـاورانـد كه
بايد به پيروى از دين خدا در سرنوشت خويش دخالت كنند و با تمام قوا در برابر توطئه
هاى دشمنان ، از جمله در برابر تز منحوس جدايى دين از سياست مقاومت كنند. از جمله
در وصيت نامه سياسى ـ الهى خود نوشت :
... امـّا طايفه دوم ـ كه نقشه موذيانه دارند و اسلام را از حكومت و سياست جدا مى
دانند ـ بايد به ايـن نـادانـان گفت كه قرآن كريم و سنّت رسول الله (ص ) آن قدر كه
در حكومت و سياست احكام دارند در ساير چيزها ندارند بلكه بسيار از احكام عبادى
اسلام ، عبادى سياسى است كه غفلت از آنـهـا ايـن مـصـيـبـت هـا را بـه بـار آورده .
پـيـغـمـبـر اسـلام (ص ) تـشـكـيـل حـكـومـت داد مـثـل سـايـر حـكـومـتـهـاى جـهـان
لكن با انگيزه بسط عدالت اجتماعى و خلفأ اوّل اسـلامـى حـكـومتهاى وسيع داشته اند و
حكومت على بن ابيطالب (ع ) نيز با همان انگيزه به طور وسيعتر و گسترده تر از واضحات
تاريخ است ... .(550)
4 ـ تعليم و تربيت
تـزكـيـه بـدون آمـوزش ، امـكـان پـذيـر نـيـست همان گونه كه تخصّص بدون تعهّد
خطرناك و غيرقابل اعتماد است از اين رو تربيت بايد پا به پاى تعليم پيش رود. در
قرآن مجيد و سيره و سخن معصومين (ع ) اين حقيقت به وضوح نمايان است و اخلاقيات
اسلام بخش مهمّى از معارف دينى را بـه خـود اختصاص داده است و نياز به توضيح
بيشتر ندارد، پس اين بخش را با آيه اى از قـرآن مـجـيـد بـه پـايـان مـى بـريـم كـه
پـيـرامـون رسـالت ارزنـده رسول اكرم (ص ) در مورد تعليم و تربيت است :
(... يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكّيهِمْ وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ
وَالْحِكْمََْ...)(551)
(پيامبر) آيات خدا را بر مردم مى خواند و آنها را تربيت مى كند و كتاب و حكمت مى
آموزد.
مبارزه با خرافات
خـرافـات بـه : حـديـث دروغ ، افـسـانـه ، كلام باطل ، سخنان پريشان ،
موهومات و... گفته مى شـود(552)
و ممكن است به هر فكر و عقيده اى رسوخ كند و مانع انديشه سالم گردد و راه را بر عقل
و خرد ببندد.
در تـاريـخ اديـان الهـى ، كـم نـبـوده انـد خـرافـه پـرسـتـانـى كـه يا از ابتدا
در برابر منطق خـردمـنـدانـه مـبـلّغـان الهـى ايـسـتـادگـى كـردنـد و آن را
نـپـذيـرفـتـنـد يـا در مـرحـله اوّل تسليم شدند، سپس به خرافه گراييدند و حقايق را
واژگون كردند.
منشأ خرافات
افـراد و گـروهـهـاى خـرافـه پـرسـت ، بـا ايـده هـاى مـتـفـاوتـى بـه خـرافـات دل
مى بندند كه در قرآن مجيد به برخى از آنها تصريح شده است ؛
1 ـ تقليد كوركورانه از نياكان
بـسـيـارى از مـلّتـهـا با دستاويز قراردادن حفظ آثار گذشتگان ، در برابر پيامبران
الهى مى ايستادند و پيام حق را نمى پذيرفتند؛
(وَ كـَذلِكَ مـا اَرْسـَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فى قَرْيٍَْ مِنْ نَذيرٍ اِلاّ قالَ
مُتْرَفُوها اِنّا وَجَدْنا ابأَنا عَلى اُمٍَّْ وَ اِنّا عَلى آثارِهِمْ
مُقْتَدُونَ)(553)
و چـنـيـن بـود كـه پـيـش از تـو هـيـچ بيم دهنده اى را به ديارى نفرستاديم جز
اينكه مرفّهان آن گفتند؛ ما پدران خود را بر ايده اى يافتيم و ما نيز به آثار آنان
اقتدا مى كنيم .
2 ـ فال زنى يا تطيّر
گـروهـى نـيـز بـا تـمـسـّك به كار موهومى به نام (فال زدن ) در برابر اعتقاد صحيح
خيره سرى نشان مى دادند و با پيام آوران الهى به ستيز برمى خاستند؛
(قـالُوا اِنـّا تـَطـَيَّرْنـا بـِكـُمْ لَئِنْ لَمْ تـَنـْتـَهـُوا
لَنـَرْجـُمـَنَّكـُمْ وَ لََيـمـَسَّنَّكـُمْ مـِنـّا عـَذابـٌ اَليمٌ)(554)
(آنان به پيامبران ) گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ايم اگر (از سخنان و عقيده
خود)دست برنداريد، شما را سنگ باران مى كنيم و شكنجه دردناكى از ما به شما خواهد
رسيد.
روشـن اسـت كـه ايـن گـونـه رفـتـارهـا چـيـزى جـز تـوهـّم و خيال نيست و تصميم و
اقداماتى كه در پى آن مى آيد جز گزاف و خرافه نخواهد بود.
3 ـ كج انديشى
بـرخـى از بـت پـرسـتـان سـنـّت گـرا و خـرافـه گـرايـان جاهل ، ادّعاى علم و اقامه
برهان مى كنند و به اصطلاح خرافه پرستى خويش را توجيه مى كنند و به فرموده قرآن حتى
بت پرستى خود را توحيد جلوه مى دهند.
(... وَالَّذينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ اَوْلِيأَ ما نَعْبُدُهُمْ اِلاّ
لِيُقَرِّبُونا اِلَى اللّهِ زُلْفى ...)(555)
آنـان كه جز خدا را اولياى خويش مى گيرند (توجيه شان اين بود كه :) اينها را نمى
پرستيم جز براى اينكه ما را به خدا نزديك سازند!
بت پرستانى كه از طبقه علما و دانشمندان بودند، مى گفتند: (خداى سبحان نامحدود است
و بشر مـحـدود و مـوجـود محدود، نه مى تواند او را بشناسد و نه مى تواند او را
عبادت كند؛ چون عبادت بعد از معرفت است . بنابراين چون به او دسترسى نداريم و او را
نمى شناسيم ، نمى توانيم او را عـبادت كنيم و چون عبادت خداوند مستحيل است ، بايد
اسماى حسنا و مظاهر او را عبادت كرد.) كم كم چيزهايى را نزد خود و بدون دستور خداى
سبحان ، واسطه فيض پنداشتند و رفته رفته بـه آنـهـا جـنبه استقلال دادند و بت پرستى
را با اين برهان ـ كه آميخته با مغالطه است ـ رواج دادند.(556)
موضع گيرى قرآن
قرآن مجيد از دو راه منفى و مثبت به ستيز با خرافه پرستى پرداخته است :
الف ـ مبارزه منفى
گزافه گويى و خرافه پرستى با شدّت هر چه تمامتر در آيات محكم كتاب آسمانى ، محكوم و
باطل اعلام شده و با نقل خرافات جاهلان ، بلافاصله به نقد آن پرداخته است . مثلاً:
به جاهلان كهنه پرستى كه از آثار نياكان گمراه خود، تقليد مى كند مى فرمايد:
(... اَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لا يَعْقِلُونَ شَيْئأً وَ لا يَهْتَدُونَ)(557)
گر چه پدرانشان چيزى نمى فهميدند و هدايت نيافتند (باز هم از آنان تقليد مى كنند؟)
فال زنان خرافه پرست را نيز به حقيقت دردناك نادانى و هرزانديشى آگاه كرده ، مى
فرمايد:
(قالُوا طائِرُكُمْ مَعَكُمْ اَئِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ)(558)
(پيامبران ) گفتند: شومى شما با خودتان است اگر بينديشيد بلكه شما گروهى هرز
انديشيد!
و بـه كـج انـديـشـان گـزافـه گـويـى كـه بـه بـهانه خداپرستى ، بت پرست شده اند،
مى فرمايد:
(... اِنَّ اللّهَ يـَحـْكـُمُ بـَيـْنـَهـُمْ فـى مـا هـُمْ فـيـهِ
يـَخـْتـَلِفـُونَ اِنَّ اللّهَ لا يـَهـْدى مـَنْ هـُوَ كـاذِبـٌ كَفّارٌ)(559)
خـداونـد، مـيـان آنـان در آنـچه اختلاف داشتند، داورى مى كند، همانا خداوند، فرد
دروغگو و بسيار كفران كننده را هدايت نمى كند.
ب ـ مبارزه مثبت
سراسر قرآن كريم از انديشيدن ، يقين ، عبرت گيرى ، برهان ، خردمندى ، تدبّر، حكمت ،
علم ، تجربه ، نظاره و... موج مى زند و از دوست و دشمن خواسته كه در هر پديده اى
انديشه كنند و حقيقت را دريابند و از توهّم ، خيال ، گمان ، بدانديشى و بى منطقى
بشدّت بپرهيزند. به جرأ ت مى توان گفت هيچ كتابى مانند قرآن ، انسانها را به تفكر و
خردگرايى دعوت نكرده و هيچ كتابى نيز مانند آن با عقل هماهنگى ندارد.
نـتـيـجـه ايـنـكـه قـرآن بـا زبـان حـال و مـقـال بـه مـبـارزه اى بـى امـان
عـليـه انـديـشـه و اعـمـال سـسـت و خـرافـى قـيـام كـرده و راه را بـر هر تفكّر
انحرافى و گزاف بسته است و حتّى خرافه پرستان را نيز به تفكّر صحيح فرا خوانده است
. چنان كه گفتار حضرت ابراهيم (ع ) را با بت پرستان خرافى چنين نقل مى كند:
(قـالَ اَفـَتـَعـْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ ما لا يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لا
يَضُرُّكُمَْ اُف لَكُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ اَفَلا
تَعْقِلُونَ)(560)
(ابـراهـيـم بـه بـت پـرستان ) گفت : آيا غير از خدا چيزى را مى پرستيد كه هيچ سود
و زيانى براى شما ندارد؟ اف بر شما و آنچه جز خدا مى پرستيد! آيا انديشه نمى كنيد؟
راه و رسم معصومين (ع )
آنـچـه از قـرآن يـاد كـرديـم ، بـرنـامه پيام آوران معصوم نيز هست و آنان هيچ گونه
نرمشى در برابر خرافه پرستى از خود نشان ندادند و با قاطعيت با آن مبارزه كردند؛
حـضـرت موسى (ع ) پس از بازگشت از ميقات با خدا مشاهده كرد كه سامرىِ جادوگر، با
ساختن يـك گوساله سحرانگيز، مردم را به پرستش آن واداشته است ، آن حضرت بسيار
خشمگين شد و ضمن بازخواست حضرت هارون ، به سامرى پرخاش كرد و فرمود:
(... وَانـْظـُرْ اِلى اِلهِكَ الَّذى ظَلْتَ عَلَيْهِ عاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ
ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِى الْيَمِّ نَسْفاًَ اِنَّما اِلهُكُمُ اللّهُ الَّذى لا
اِلهَ اِلاّ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَىٍْ عِلْماً)(561)
بـه خدايت ـ كه آن را مى پرستيدى ـ بنگر. ما آن را سخت بسوزانيم سپس خاكسترش را به
دريا بريزيم . همانا معبود (واقعى ) شما خداوندى است كه جز او معبودى نيست و علم او
همه چيز را فرا گرفته است .
آيه نخست ، مبارزه منفى و آيه دوم با توجه دادن به توحيد و علم خداوند، راه هرگونه
گزافه گويى را سدّ مى كند.
رسول گرامى اسلام (ص ) نيز در آغاز رسالت با انواع خرافه پرستى رو به رو بود و با
هـمـه آنـهـا نـيـز بـه شـكـلى اصـولى مـبـارزه كـرد؛ بـت پـرسـتـى ، فال زنى ،
قرعه كشى ، سعد و نحس ايام ، جادوگرى ، كهنه پرستى ، مادّى گرى ، تثليث و... از
جمله خرافاتى بود كه هنگام تولّد اسلام رواج داشت و جملگى با روح توحيد منافات داشت
و رهـبـر اسـلام مـى بـايـسـت هـمـه آنـهـا را ريـشـه كـن كـنـد. در حـديـثى كه از
امام حسن عسكرى (ع ) نقل شده آمده است :
روزى رسول خدا(ص ) در كنار كعبه مشغول تعليم قرآن و معارف الهى به ياران خود بود،
عده اى از مـشـركـان از جـمـله وليـد بـن مـغـيـره ، ابـوجـهـل ، ابـوالبـخـتـرى ،
عـاص بـن وائل و عـبـداللّه بـن ابـى امـيـه مـخـزومـى تـصميم گرفتند با پيامبر
مناظره و او را محكوم كنند؛ عبدالله بن ابى اميه به نمايندگى از آنان به سخن پرداخت
و پرسشهايى اينچنين طرح كرد:
ـ اگر تو پيامبرى ، چرا مانند ما غذا مى خورى و در كوچه و بازار راه مى روى ؟
ـ چرا اموال فراوان و خانه اى پر از طلا ندارى تا ما را بى نياز سازى ؟
ـ چرا فرشته اى به كمك تو نشتافته تا گفته هايت را تأ ييد كند؟
ـ چرا خداوند يكى از اشراف ثروتمند مكّه را به جاى تو برنگزيد؟
ـ اگـر راسـتـى تـو پـيـامـبـرى ، قـنـات بـزرگى از زمين جارى ساز تا سرزمينهاى خشك
مكه را سيراب كند.
ـ اگر در ادّعايت راستگويى ، ما را با خدا و فرشته ها رو به رو ساز!
ـ چرا در آسمانها پرواز نمى كنى (و نزد خدايت نمى روى ؟)
ـ درهاى آسمانها را بگشا و ما را به آسمانها ببر.
ـ يـك نـامـه خـصـوصـى از سـوى خـداونـد براى ما بياور كه از ما خواسته باشد به تو
ايمان بياوريم .
رسـول اكـرم (ص ) بـه هـمـه ايـن گزافه ها و خرافات ، گوش فرا داد سپس با سعه صدر و
سخنان متين ـ همراه با آيات قرآن ـ به يكايك آنها پاسخى منطقى و كوبنده داد.(562)
سـيـره عـمـلى پـيـامـبـران مـعـصـوم ، نشانگر آن است كه مبلّغ الهى هرگز پديده شوم
خرافه را بـرنـمى تابد و نبايد اجازه دهد كه خرافه پرستى بر ذهن و فكر فرد و جامعه
سايه افكند. نـكـتـه دقـيـقـتر اينكه هيچ پيامبرى حتى از جهل و خرافات رايج ميان
مردم ـ كه همسوى با دعوتش بـوده ـ نـيـز بـهـره بـردارى نـكـرده اسـت زيـرا
پـيـامـبـران ، مـبـلّغ حـقـنـد و خـرافـه و جهل باطل است و آب حق و باطل هرگز در
يك جوى ، روان نمى گردد. در بخشى از همان روايت آمده است :
(... وَ رَسـُولُ اللّهِ يـَرْتـَفـِعُ اَنْ يـَغـْتـَنـِمَ جـَهـْلَ
الْجـاهـِليـنَ وَ يـَحـْتـَجَّ عـَلَيـْهـِمْ بـِمـا لا حـُجََّْ فيهِ...)(563)
پيامبر خدا نمى تواند جهل نادانان را مغتنم شمرد و با سخنان بى پايه ، آنان را مجاب
كند.
آيْالله جوادى آملى در اين باره مى نويسد:
در روايـت مـزبـور، يـك مـطـلب عـمـيـق اجـتـمـاعـى اخـلاقـى نـهـفـتـه اسـت كـه
هـرگـز انـبـيـا از جـهـل مـردم سـؤ اسـتـفـاده نـمـى كـردنـد. چـون وقـتـى ديـن
الهـى بـر مـحـور عـلم و عـقـل اسـتـوار بـاشـد، هـمـواره از عـلم و عـقل حمايت و
از علما و خردمندان ستايش مى كند. اساس دين آسـمـانـى ، مـعـرفت و دانش است و هر جا
دانش بيشتر است ، خداشناسى ، انسان شناسى ، رابطه انسان و جهان ، رابطه انسان با
خداى جهان مستحكمتر است و هر جا علم ضعيف است ، اين گونه از مـعـارف هـم
ضـعـيـفـنـد. پـس عـوام فـريـبـى و اسـتـفـاده از جهل جاهلان ، از سنت انبيا به دور
است .)(564)
امير مؤ منان (ع ) نيز درباره يكى از خرافات مى فرمايد:
(اَلطَّيَرَُْ لَيْسَتْ بِحَق ))(565)
فال بد زدن اساس ندارد.
هـنـگامى كه آن حضرت آهنگ رفتن به جنگ نهروان را داشت ، شخصى پيش آمد و گفت (من از
طريق سـتـاره شـنـاسـى به دست آورده ام كه اگر در اين ساعت خارج شويد، پيروزى را به
دست نمى آوريـد! امـام ضـمن ردّ ادّعاى او فرمود: (هر كس تو را تصديق كند، قرآن را
تكذيب كرده است .) سپس رو به مردم كرد و فرمود: (از آموزش ستاره شناسى ـ جز آن
مقدار كه راه دريا و خشكى را بـشـناسيد ـ بپرهيزيد كه ستاره شناسى منجرّ به كهانت
مى شود و منجم همچون كاهن است و كاهن هـمـانـند ساحر است و ساحر نيز مثل كافر است و
كافر هم جايش در دوزخ است . به نام خدا حركت كنيد!)(566)
منابع و مآخذ
قرآن مجيد
نهج البلاغه ، صبحى صالح
آداب الصلوْ، امام خمينى ، مؤ سسه تنظيم و نشر آثار امام ، چاپ دوم ، 1372.
آفرينش هنرى در قرآن ، سيد قطب ، محمد مهدى فولادوند، بنياد قرآن .
احتجاج ، طبرسى ، مؤ سسه اعلمى ، بيروت .
اساس البلاغه ، زمخشرى ، دار صادر، بيروت .
اسلوب الدعوْ فى القرآن ، محمد حسين فضل ا... .
اصول كافى ، كلينى ، اسلاميه ، تهران .
امام ، الگوى امّت ، ق . واثقى ، اميرى ، تهران .
امامت و رهبرى ، شهيد مطهرى ، چاپ دوم ، صدرا، 1364.
امثال قرآن ، على اصغر حكمت ، بنياد قرآن .
اهميت و ضرورت تبليغات ، احمد رزاقى ، سازمان تبليغات اسلامى ، 1370.
بحارالانوار، مجلسى ، چاپ ايران .
البرهان فى تفسير القرآن ، بحرانى ، دارالكتب العلميه قم .
پـژوهـشـى در جـلوه هـاى هـنـرى داسـتـانهاى قرآن ، محمود بستانى ، ترجمه محمدحسين
جعفرزاده ، آستان قدس .
پژوهشى در تبليغ ، محمدتقى رهبر، چاپ اول ، 1371.
تاريخ ادبيات زبان عربى ، حنّأ ، الفاخورى ، ترجمه عبدالحميد آيتى ، توس .
تبليغ اسلامى و دانش ارتباطات ، محسن خندان ، سازمان تبليغات اسلامى .
تفسير صافى ، اعلمى ، بيروت .
تفسير موضوعى ، آيْا... عبدا... جوادى آملى ، نشر فرهنگى رجأ و مؤ سسه اسرأ .
تفسير نمونه ، جمعى از نويسندگان ، اسلاميه .
جمهورى اسلامى (روزنامه ).
حضور (مجله ).
حماسه حسينى ، شهيد مطهرى ، صدرا، 1363، تهران .
الحوار فى القرآن ، محمد حسين فضل ا...، الدار الاسلاميه ، بيروت .
الحياْ، محمدرضا حكيمى و... دفتر نشر فرهنگ اسلامى .
داستان راستان ، شهيد مطهرى ، انتشارات اسلامى ، 1362.
ديوان حافظ، (آيينه جام ) با حاشيه شهيد مطهرى ، صدرا.
ديوان فروغى بسطامى ، حميدرضا قليچ خانى ، روزنه .
روان شناسى ، على اكبر سياسى ، سيمرغ .
روشهاى تبليغ و سخنرانى ، احمد صادقى اردستانى ، دفتر تبليغات اسلامى ، قم .
زمينه جامعه شناسى ، ا. ح . آريان پور، تهران ، 1357، شركت سهامى كتابهاى جيبى .
السنن الكبرى ، بيهقى ، دارالمعرفه ، بيروت .
سيره ابن هشام ، دار احيأ التراث العربى .
سيره نبوى ، شهيد مطهرى ، دفتر انتشارات اسلامى ، 1364.
سيرى در نهج البلاغه ، شهيد مطهرى ، صدرا.
شرح غررالحكم و دررالكلم ، آمدى ، دانشگاه تهران .
شرح المختصر، تفتازانى ، افست مصباحى ، تهران .
صحيفه نور، مجموعه سخنرانيها و بيانيه هاى امام خمينى ، وزارت ارشاد اسلامى .
الغدير، علاّمه امينى ، دارالكتب الاسلاميه ، تهران .
فرهنگ بزرگ جامع نوين ، احمد سيّاح ، كتابفروشى اسلام ، تهران .
قرآن در اسلام ، علامه محمدحسين طباطبايى ، طلوع ، مشهد.
الكامل فى التاريخ ، ابن اثير، دار صادر، بيروت .
كليات سعدى ، چ چهارم ، امير كبير، 1363.
كنزالعمال ، حسام الدين هندى ، حيدرآباد.
گلشن راز، شبسترى ، احمدى ، شيراز، 1333.
لغت نامه ، دهخدا، دانشگاه تهران ، 1373.
مبانى تبليغ ، محمدحسن زورق ، سروش .
المثل العليا فى الاسلام لا فى بحمدون .
مثنوى معنوى ، امير كبير، 1364.
مجمع البيان ، طبرسى ، دارالمعرفه ، بيروت .
مجموعه آثار، شهيد مطهرى ، صدرا، 1369.
المعجم الوسيط، جمعى از نويسندگان ، ناصر خسرو، تهران .
المفردات فى غريب القرآن ، راغب اصفهانى ، مرتضويه .
مكاتيب الرسول ، على احمدى ميانجى ، يس .
مكارم الاخلاق ، طبرسى ، مؤ سسه علمى ، بيروت .
مكتب اسلام ، مجله ، سال 31.
من لا يحضره الفقيه ، شيخ صدوق ، اسلاميه .
الميزان ، علاّمه طباطبايى ، اسماعيليان .
وسائل الشيعه ، شيخ حر عاملى ، (20 جلدى )، بيروت .
وصيت نامه سياسى ، الهى ، امام خمينى ، سازمان اوقاف و امور خيريه ، 1369.