قـرآن مـجيد، عملاً بر صحت و كارآيى
تكرار صحه گذاشته و آن را در عرصه هاى گوناگون بـه كـار گـرفـتـه اسـت و طـى
تـعـبـيـر لطـيـفى به تكرارى بودن آيات خود و اثر ارزنده آن تصريح كرده ، مى
فرمايد:
(اَللّهُ نَزَّلَ اَحْسَنَ الْحَديثِ كِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِىَ تَقْشَعِرُّ
مِنْهُ جُلُودُ الَّذينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُمْ وَ
قُلُوبُهُمْ اِلى ذِكْرِ اللّهِ ذلِكَ هُدَى اللّهِ يَهْدى بِهِ مَنْ يَشأُ...)(409)
خـداونـد نـيـكـوتـريـن سـخـن را فـروفـرسـتـاده ، كتابى كه آياتش (در زيبايى و
محتوا) همانند يـكـديـگـر اسـت آيـاتـى مـكـرّر دارد كـه از شـنـيـدن آنـهـا لرزه
بـر اندام كسانى مى افتد كه از پـروردگـارشـان بـيـم دارنـد. سپس برون و درونشان ،
نرم و متوجه ياد خدا مى شود. اين هدايت الهى است كه هر كس را بخواهد با آن راهنمايى
مى كند.
مـفـهـوم (مـثـانـى ) در آيـه فـوق ايـن اسـت كـه قـرآن بـه شـكـل مـجـمـل و
مـفـصـل نـازل شـده و بـرخى آيات آن ، برخى ديگر را تفسير مى كند چنانكه همه همديگر
را تصديق مى كنند.(410)
از نظر ظاهرى نيز بسيارى از واژگان و جملات قرآن با آهنگ دلنشينى تكرار شده كه
شمارش همه آنها به درازا مى كشد ولى ياد كرد برخى از محورهاى آن خالى از لطف نيست
:
1 ـ تكرار مرتّب اركان و اصول معارف دينى همانند توحيد، مبدأ و معاد، نبوت ، ايمان
و مانند آن در بيشتر سوره ها به شكل كلّى و جزئى ، برهانى و استدلالى ، شهودى ،
حسّى و... .
2 ـ تـكـرار هـدفـدار بـرخـى از آيـات در سـوره هـاى مـخـتـلف بـه سـه شكل زير؛
تـكـرار يـك آيه در يك سوره مانند آيه (فَبِاَىِّ آلاِ رَبِّكُما تُكَذِّبانِ) در
سوره (الرحمن ) (31 بار) و آيه (وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ
مِنْ مُدَّكِرٍ) در سوره قمر (5 مرتبه )
تكرار يك آيه در چند سوره مانند آيه (اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَىٍْ قَديرٌ) در بيش
از 20 سوره .
تكرار يك آيه در 113 سوره مثل (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ)
3 ـ تكرار واژگان كليدى و محورى مانند تكرار مقدّسترين واژه ـ اللّه ـ بيش از 2800
بار علاوه بـر يـاد كـرد ديگر اسماى حسناى الهى در بيشتر آيات ، همين طور تكرار
مرتب نعمتهاى الهى ، بهشت ، دوزخ با نامهاى گوناگون و مانند آن .
4 ـ تكرار مطالب مهمّ و كاربردى مانند داستان پيامبران ، بويژه حضرت ابراهيم و موسى
(ع ) كه خاطرات شيرين بت شكنى و طاغوت ستيزى را در اذهان زنده مى كند.
5 ـ تـكـرار مـتين و شوق آور ارزشهاى انسانى همانند؛ عبادت ، نيايش ، تقوا، صبر،
تزكيه ، حق گويى ، خداخواهى و غيره .
6 ـ هـشـدارهـاى مـكـرّر نـسـبـت بـه فـريبندگى مظاهر مادّى و بازگو كردن فرجام
نكبت بار دنيا پرستان گمراه براى عبرت و پندگيرى مؤ منان .
رسـول خـدا(ص ) و امـامـان مـعـصـوم (ع ) نـيـز همگام با قرآن در كلمات گهربار خويش
، مطالب اسـاسـى ديـن را به شكل منطقى و آموزنده تكرار مى كردند و اين روش را به
شكلى زيبا و غير ملال آور در تبليغ پيام الهى به كار گرفتند.
همراهى
ايـن روش بـيـشـتـر در مـنـاظـره با مخالفان به كار مى آيد و مبلّغ با حفظ عقايد
صحيح خويش ، مـقـدارى بـا گـفته هاى مخاطب همراه مى شود و پس از اثبات بى تعصّبى و
نداشتن جمود فكرى خود، در موقع مناسب به در هم شكستن افكار باطل او مى پردازد و
آراى صائب خويش را مبرهن مى سازد.
بهترين نمونه قرآنى اين روش ، در زندگى قهرمان توحيد ـ حضرت ابراهيم (ع ) ـ نمودار
است ؛ آن بـت شـكـن فـرزانـه در ميان مردمى نادان رشد و نما كرد كه عدّه اى به
خرافه بت پرستى دل بـسـتـه بـودند و گروهى به گزافه خورشيد و ماه و ستاره پرستى
پرداخته بودند و آن بـزرگـوار بـا ايـمـان و شـجـاعـتـى وصـف نـاپـذيـر بـه مـبارزه
اى بى امان دست زد و يكى از روشهايى كه در پيش گرفت ، روش همراهى بود:
در رابـطـه بـا بـت پـرسـتان ، نخست با شكستن بتها طلسم جمود و خرافه پرستى را شكست
و ضـربه اى كارى بر عقايد پوچ آنان وارد كرد و با سالم نگه داشتن بت بزرگ و نهادن
تبر بـر دوش او راه بـحـث و مـنـاظـره را بـاز كـرد و آن گـاه كـه از سـوى بـت
پرستانِ خشمگين مورد اعتراض قرار گرفت ، فرمود:
(بزرگ بتها چنين كرده است ! از خودشان بپرسيد اگر سخن مى گويند!)(411)
آنان با سخن حضرت ابراهيم (ع )، به انديشه فرو رفتند و به رايزنى پرداختند و
دريافتند كـه حـق بـا ابـراهـيـم (ع ) اسـت و اعـتـراف كـردنـد: (تـو مـيـدانـى كـه
بـتـهـا سـخـن نـمـى گـويند!)(412)
حضرت ابراهيم كه منتظر چنين موقعيتى بود، وجدان آنان را به داورى طلبيد و پرسيد:
(آيـا شـمـا غـيـر از خـدا چـيـزى را مـى پـرسـتـيـد كـه هـيـچ سـود و زيـانـى
بـرايـتـان ندارد؟)(413)
سـپـس ضـربـه نـهـايـى را وارد كـرد و تـارهـاى عـنكبوتى خرافه پرستى را از ذهنشان
زدود و فرمود:
(اُف بر شما و بر آنچه جز خدا مى پرستيد، آيا خرد نمى ورزيد؟!)(414)
مشركان آن زمان نيز به خرافه ربّالنوع پرستى مبتلا بودند و هر يك از؛ زهره ، ماه و
خورشيد را رب النـوع بـخـشـى از امـور دانـسـتـه ، آنـهـا را مـى پـرسـتيدند. حضرت
ابراهيم (ع ) براى راهنمايى و ارشاد آنان نيز از روش همراهى استفاده كرد؛
در اوايل شب كه ستاره زهره در آسمان نمودار شد، خود را به جاى ستاره پرستان فرض كرد
و گـفـت : (فرض مى كنيم كه اين ، رب النوع من است ) آن گاه چند ساعت در كنار آنان
ماند تا آن سـتـاره غـروب كـرد، سـپـس بـا گـفـتـن ايـن جـمـله كـه (مـن ، غـروب
كـنـنـدگـان را دوسـت نـدارم )(415)
بـه آنـان فـهـمـانـد مـوجـودى كـه گـاهى در صحنه زندگى حضور دارد و چند برابر آن
غائب است ، سزاوار پرستش و احترام نيست .
در مـرحـله بـعـد كـه مـقـابـل مـاه قـرار گـرفـت ، هـمـان جـمـله فـرضـى را
تـكـرار كـرد و پس از افـول مـاه گـفـت : (اگـر پـروردگـارم مـرا راهـنـمـايـى
نـكـنـد، از گـروه گـمـراهـان خـواهـم بـود.)(416)
پـيام اين جمله آن است كه ماه پرستان ، از يكسو هدايت الهى را از دست داده اند و از
ديگر سوى ، به گمراهى ماه پرستى گرفتار شده اند.
هنگام طلوع خورشيد نيز، گام سوّم همراهى را با آنان برداشت و تا غروب نيز در كنار
خورشيد پـرسـتان ماند ولى با غروب آفتاب و اتمام حجّت با آنان با بيان اين نكته كه
اين موجوداتى را كـه شـمـا مـى پـرسـتـيـد هيچ يك سزاوار پرستش و شريك شدن با خدا
نيستند، موضع قاطع خـويـش را اعـلام كـرد و در واقع با انهدام كاخ پوشالى (شرك )،
بناى مقدس (توحيد) را در ذهن آنان پى ريخت :
(... قالَ يا قَوْمِ اِنّى بَرئٌ مِمّا تُشْرِكُونََ اِنّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ
لِلَّذى فَطَرَ السَّمواتِ وَالاَْرْضَ حَنيفاً وَ ما اَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ)(417)
گـفـت : اى قـوم مـن ، مـن از آنـچه شما شريك خدا قرار مى دهيد، بيزارم . من
خالصانه ، روى به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را آفريد و من از مشركان نيستم .(418)
تداعى معانى
نـوار ضـمـيـر انـسـان كـه هـمـواره تـوسـط دوربـيـن چـشـم و دسـتـگـاه گـيـرنـده
گـوش مـشـغول فيلم بردارى و صدا بردارى است ، نه تنها از موضوعات بلكه از هر چه
ملازم و همراه بـا آنـهـاسـت عـكـسـبـردارى و صـداگـيرى مى كند و آنها را با هم در
خاطرات ، به بايگانى مى سپارد.
ايـن خـاطـرات بـا روابـطـى مخصوص چنان پيوسته مى گردند كه هر گاه يكى از آنها به
ذهن آيـد، فـوراً بـقـيـه نيز حاضر مى شوند. مثلاً هر گاه دو دوست را چندين بار با
هم ديده باشيد، وقتى يكى از آن دو را به تنهايى مى بينيد فوراً به ياد دوستش مى
افتيد و از حالش جويا مى شـويـد... ايـن حـالت را در روان شـنـاسـى ، تـداعـى
مـعـانـى يـا تسلسل افكار نامند... .
تـداعـى مـعـانـى گـذشـتـه از ايـنـكـه در ادراكـات حـسـى و عـمـل حـافـظـه و سـاير
اعمال نفسانى تأ ثير و دخالت دارد، به طور كلى در چگونگى افكار و عـقـايد و افعال و
عواطف مردم تأ ثير بسزا دارد؛ در واقع صحت و نادرستى هر ذهنى را مى توان وابـسـتـه
بـه چـگـونـگـى تـداعـى مـعـانى دانست ، ذهن صحيح ذهنى است كه افكار را طبق روابط
مـعـقـول بـه هـم پـيـوسـت داده و ذهـن نـادرسـت آن اسـت كـه افـكـار و خـاطـرات را
بـا روابـطـى نامعقول پيوند كرده باشد.(419)
ايـن روش بـه نـيـكـوتـريـن وجـه و به طور فراوان در قرآن مجيد مورد استفاده قرار
گرفته و ضمن ارائه اصول كلى انديشه صحيح ، اذهان مخاطبان خويش را منطقى ، استدلالى
و جستجوگر بـار مـى آورد بـه گـونـه اى كـه در يـك آيه قرآن ، هزار نكته باريكتر از
مو مى يابند و ميان آيـات آن از يـكـسـو و هـمـه اجـزاى ديـن خـدا از سـوى ديـگـر،
روابـطـى معقول ، ضرورى و واقعى را مى يابند و به آن پايبند مى شوند. به نمونه هاى
زير دقت كنيد:
1 ـ در بينش توحيدى ناب ، هستى واقعى (واجب الوجود) منحصر به ذات اقدس الهى است و
جز او طـفـيـلى آن هـسـتِ مـطـلق و ريـزه خـوار خـوان اويـنـد، ايـن مـطـلب بـه شكل
گسترده و فراگير در سراسر آيات قرآن جريان دارد و هر پديده ، حكم ، خبر و موضوعى
كـه در قـرآن بـيان مى شود، تداعى كننده مالك هستى است و ذهن مخاطب را به شكلى با
آفريننده جـهان مأ نوس و مرتبط مى سازد به گونه اى كه به طور محسوس و مرتب خود را
در محضر او و مـخـاطـب كـلامش مى يابد و تا وقتى كه قرآن را تلاوت مى كند و يا مى
شنود، از چنين حالتى برخوردار است .
2 ـ در ديدگاه اسلام ، اعتقاد به معاد از اعتقاد به مبدأ جدا نيست و امكان ندارد
كسى خدا را بشناسد ولى مـعـتـقـد بـه مـعـاد نباشد و مؤ من هر اندازه خدا را بيشتر
بشناسد، بهتر به راز معاد پى مى برد اين موضوع در قرآن مجيد به روش تداعى تفهيم شده
مثلاً در آيه زير مى خوانيم :
(هُوَ الاَْوَّلُ وَالاْ خِرُ وَالظّاهِرُ وَالْباطِنُ وَ هُوَ بِكُلِّ شَىٍْ
عَليمٌ)(420)
او نخستين و آخرين و آشكار و نهان است و همو به هر چيزى داناست .
ايـن آيـه بـه شـكـل بـسـيـار ظـريـفـى ارتـبـاط مـبـدأ و مـعـاد را بـا جـمـله
اوّل (هوالاوّل والاخر) همچنين ارتباط عالم غيب و شهود را با جمله دوّم (هو الظاهر
والباطن ) تداعى مـى كـنـد و ذهن مخاطب را از مبدأ هستى به معاد و از عالم مُلك به
عالم ملكوت رهنمون مى كند زيرا اسـمـاى الهى هر كدام تجلّى خاصى دارد؛ اگر خداى
سبحان به عنوان (هو الظاهر) تجلّى كند، بساط خلقت گسترده خواهد شد و اگر به عنوان
(هوالباطن ) تجلّى كند (در نفخ صور) بساط خلقت جمع خواهد شد.(421)
3 ـ در نـظـام اعتقادى اسلام گسترش توحيد بدون نبوّت امكان ندارد چنان كه نبوت بدون
توحيد بى معناست ، از اين رو، در هر كجاى قرآن كه سخن از توحيد مى رود، نبوت نيز
تداعى مى شود و هـر سـخـنـى پـيـرامـون نـبـوت ، تـداعـى كـنـنـده تـوحـيـد اسـت .
بـه تـعـبـيـر امـام عـزيـز و راحل (ره ):
... در شـهـادت بـه الوهـيّت ، شهادتين منطوى است جمعاً و در شهادت به رسالت ، آن
دو شهادت نيز منطوى است ؛ چنانچه در شهادت به ولايت ، آن دو شهات ديگر منطوى است .(422)
يـعـنـى شـهـادت بـه يـگـانـگـى خـدا، تـداعـى كـننده نبوت و امامت است چنان كه
اقرار به نبوت پيامبر(ص )، توحيد و امامت را تداعى مى كند و اعتقاد به امامت ،
توحيد و نبوت را در پى دارد.
الگودهى
روح حساس و كنجكاو آدمى همواره در برابر نيكى ها، خلاّقيت ها، هنرمندى ها و كارهاى
فوق العاده قهرمانان ، كرنش مى كند و ضمن تمجيد و ستايش آنان ، تحت تأ ثير كردارشان
قرار مى گيرد و آنـهـا را شايسته پيروى مى داند و ساختار روانى انسان به گونه اى
است كه همواره در پى گـمـشـده اى مـى گـردد و در جـسـتـجـوى قـهـرمانانى پرشكوه و
پيشوايانى در خور ستايش به تـكـاپـو مى پردازد. بايد گفت حسّ (قهرمان پرستى ) يكى
از تجلّيات روحى انسانهاست كه الگوهاى ايده آل خويش را يافته ، زندگى خود را طبق
افكار و كردار آنها تنظيم مى كنند. حتى افلاطون ، سقراط را به قهرمانى خود برمى
گزيند و تا آنجا در اين گرايش و تشبه خود به او به پيش مى رود كه عاليترين سخنان
خود را در دهان او مى نهد و با زبان او مى گويد.
بـايـد گـفـت ايـن كـشـش درونى و عشق و علاقه به قهرمانها و الگوها، وجود آنها را
در زندگى بشر، ضرورى ساخته است و:
ضـرورت و نـقـش الگوها در پرورش ، همانند نقش سرمشق و قطب نما در آموزش و پيمايش
است ؛ الگـوهـا، سـرمـشـقـهـا و قـطـب نـمـاهـاى تـربـيـت و تـكـامـل و مـسـيـر
دشـوار انـسـان كامل شدن هستند. ما براى ساختن انسان صالح ، نيازمند يك قطب نما و
سرمشق هستيم تا انسانها را به دنبال او بفرستيم و راه صلاح و فلاح را به كمك و نشان
او بنمايانيم ، ترتبيتهاى علمى ، بـدون نمايش سمبلها و نمونه ها و مدلها، رهنمونى
هاى خشك و بى روح و منجمدى هستند كه ثمره اى كـم تـوجـه و بـس نـاچـپـز دارنـد.
نـمـايـش الگـوهـاى صالح در رشد و بارورى زمينه ها و راهـنـمـايـى مـسـيـرهـاى
شـايـسـتـه چه بسا از دهها ساعت سخنرانى و صدها مقاله در امر تربيت ، نافذتر و
پربارتر باشد.(423)
اسـلام بـه ايـن كـشـش درونى و ضرورت زندگى انسانى ، پاسخ مثبت داده و قرآن مجيد
يكى از روشـهـاى تـربيتى و تبليغى خويش را (الگو دهى ) قرار داده و فرهيختگان و
نخبگان را به عـنـوان ديـن مـجـسـّم بـه انـسـانـهـا نـمـايـانـده و نـمـونـه هـاى
انـسـان كـامـل را در مـنـظـرشـان تـرسـيـم كـرده اسـت تـا بـا اسـوه قـراردادن
آنـهـا، در مـسـيـر تكامل و تقرب الى اللّه گام بردارند.
قرآن و الگودهى
قـرآن مـجـيـد در نـخـستين سوره خود ـ كه هر مسلمانى موظّف است دست كم ده بار آن را
در نمازهاى شبانه روزى خود تلاوت كند ـ عطش الگوخواهى پيروان خويش را افزون مى كند
و به آنان مى آمـوزد كـه پيوسته بايد در پى الگوهاى الهى حركت كنند، در غير اين
صورت گمراه و نگون بخت خواهند شد.
از سـوى ديـگـر، در ديـدگاه قرآن ، پيامگزارى الهى با اسوه هاى معصوم شروع مى شود و
با آنـان خـاتـمـه مـى يـابـد؛ نـخـستين پيام آور الهى ـ آدم (ع ) ـ انسان برگزيده
درگاه خداست كه بـايستى در عقيده و عمل ، سرمشق ديگران قرار گيرد، همين طور سلسله
مبارك پيامبران ، جملگى در چنين جايگاهى قرار دارند:
(اِنَّ اللّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى
الْعالَمينَ)(424)
همانا خداوند، آدم ، نوح ، خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برترى داد.
هـمـچـنين انسانهاى پاك و وارسته در سطوح گوناگون در ميدانهاى مختلف به قهرمانى
قرآنى مـفـتـخـر و بـه جـامـعـه انـسـانى معرفى شده اند. الگوهاى قرآنى را مى توان
در چهار سطح ؛ عاليترين ، عالى ، خوب و متوسط سطح بندى كرد.
الف ـ عاليترين الگوها
اسـوه هـا و قهرمانها ممكن است در يك يا چند ويژگى نيكو سرمشق و اسوه باشند همان
گونه كه مى توانند در همه فضايل انسانى و در عاليترين سطح ، امام و قدوه باشند.
منظور از عاليترين الگو، شخصيت جامعى است كه در همه خوبيها سرآمد باشد و در افقى
قرار گيرد كه همه امّتها در حد توانايى و استعداد خويش از او سرمشق بگيرند.
قرآن كريم از اين الگوها با عنوان (اسوه حسنه ) ياد مى كند. اين واژه گرچه در معناى
وصفى خـويـش شـامـل هـمه الگوهاى نيكو مى شود ولى ياد كرد آن در موارد خاص و
استثنايى ، آن را در رديف اصطلاحات قرآنى قرار داده و در سطح مطلق طرح كرده است .
(اسوه حسنه ) تنها در سه آيـه قـرآن آمـده كـه دو آيـه پـيرامون حضرت ابراهيم (ع )
و همراهان اوست و يك آيه نيز در مورد پيامبر عظيم الشأ ن اسلام است ؛
در آيـه 4 سـوره مـمـتحنه ضمن بازگو كردن بت شكنى حضرت ابراهيم (ع ) و اعلام برائت
او و همراهانش از هر چه غير خدا مورد پرستش قرار گيرد و تأ كيد آنان بر توحيد ناب
ـ كه اساس تـديـّن و انـسـانيت و آزادگى و وارستگى است ـ اعلام مى كند كه آنها
(اسوه حسنه ) براى شما هـسـتـند، همچنين پيوند محكم آنان را با پروردگار عالم در
قالب نيايش خالصانه بيان مى كند سپس بر الگو بودن آنان تأ كيد كرده ، مى فرمايد:
(لَقَدْ كانَ لَكُمْ فيهِمْ اُسْوٌَْ حَسَنٌَْ لِمَنْ كانَ يَرْجُوا اللّهَ
وَالْيَوْمَ الاْ خِرَ...)(425)
قـطـعـاً در وجـود آنـان بـراى شـمـا سـرمـشـق نـيكويى است . براى كسانى كه اميد به
خدا و روز بازپسين دارند.
جـمـله دوم آيـه بـه اهداف ارزنده الگوگيرى پرداخته و آن نزديك شدن به درگاه الهى و
دست يابى به سعادت اخروى است .
در مورد رسول اكرم (ص ) نيز مى فرمايد:
(لَقـَدْ كـانَ لَكـُمْ فـى رَسـُولِ اللّهِ اُسـْوٌَْ حـَسـَنٌَْ لِمـَنْ كانَ
يَرْجُوا اللّهَ وَالْيَوْمَ الاْ خِرَ وَ ذَكَرَ اللّهَ كَثيراً)(426)
مـسـلّمـاً بـراى شـمـا در وجـود رسول خدا(ص ) سرمشق نيكويى است براى آنها كه به
خدا و روز رستاخيز اميدوارند و خدا را بسيار ياد مى كنند.
جـمـله آخـر اين آيه نشانگر آرمان والاى انسانى و هدف نهايى خلقت و رسالت پيامبران
است ؛ كه همانا ساختن انسانى كامل ، رشيد، وارسته و خداجوست كه در همه حالات خويش ،
در گفتار، كردار و افـكـار، نـشـسـتـه و ايـستاده ، حركت و آرامش و مرگ و زندگى ،
فقط خدا را مى جويد، او را مى خـوانـد و تـنـهـا او را مـى خـواهـد و مـصداق كامل و
شامل چنين انسانى ، وجود مقدّس و مبارك شخصيت اوّل عالم آفرينش ، خاتم الانبيا،
حضرت محمّد مصطفى (ص ) است .
هـمـچـنـيـن بـا راهـنـمايى قرآن مجيد از جمله آيه تطهير(427)
و آيه مباهله
(428) هـمـيـنـطـور رهـنـمـود رهبر عظيم الشأ ن اسلام در روايات و
رهنمونهاى متعدد از جمله حديث ثقلين ، اهـل بـيـت آن حـضـرت نـيـز در چـنـيـن
جـايـگـاهـى قـرار دارنـد و جـمـلگـى مَثَل اعلا، انسان كامل و عاليترين اسوه ها در
زندگى بشرند و هيچ كس در هيچ صفت و كمالى از آنان برتر و كاملتر نيست .(429)
ب ـ الگوهاى عالى
ويـژگـى (عـصـمـت )، هـمه پيامبران الهى را در مجموعه الگوهاى عالى قرآنى قرار داده
و تأ سـّى بـه آن بـزرگـواران ، بـه طـور قـطـع امـتـهـا را بـه سـوى خـدا
رهـنـمـون مـى كـنـد؛ نـقل عملكردها، مجاهدتها، صفات كمال و زندگى نامه آن مقربان
درگاه الهى در قرآن مجيد درس آمـوز پـيـروان واقـعـى ديـن خـداسـت و الگـو قـرار
دادن هـر يـك از آن نـخـبـگـان ، رهـيـابـى بـه كـمـال انـسـانـى را آسـانـتـر مـى
كـنـد، از ايـن رو قـرآن كـريـم بـا عـبـاراتـى چـون ؛ (كـُلُّ مـِنَ
الصـّالِحـيـنَ)(430)،
(كـُلُّ مـِنَ الصـّابـِريـنَ)(431)،
(كـُلُّ مـِنـَ الاَْخـْيـارِ)(432)
پـيروان خويش را به الگوگيرى از آنان دعوت مى كند و اميدوار است كـه مـخـاطـبـان و
پـيامگيران با انديشه در زواياى زندگى سراسر توحيد آنان بدان سو جذب شوند و همانند
آنان زندگى كنند و همانند آنان بميرند. از اين رو به پيامبر(ص ) مى فرمايد:
(... فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ)(433)
داستانها را بازگو كن شايد آنان بينديشند.
امير مؤ منان (ع ) با آگاهى كامل از نتيجه گرانقدر تأ سّى به پيامبران از آن به
عنوان (فوز اعظم ) ياد مى كند و مى فرمايد:
(ما اَعْظَمَ فَوْزَ مَنِ اقْتَضى اَثرَ النَّبيينَ)(434)
چقدر بزرگ است رستگارى كسى كه در پى پيامبران گام زند!
ج ـ الگوهاى خوب
ايـن گـروه ، مـؤ مـنـان گـرانـقـدرى هـستند كه پا به پاى پيامبران ، مسير توحيد
ناب را بدون انحراف و در صراط مستقيم طى مى كنند و با تمام وجود مى كوشند تا ديگران
را نيز به سوى مـكـتـب انـبـيـا راهـنمايى نمايند و بر پيروان آنان بيفزايند و شهد
شيرين ايمان و حقيقت جويى را فـراگـيـر سـازنـد. جـانـشـيـنـان انـبـيا، اصحاب و
حواريون آنان ، شهدا، صدّيقان ، صالحان و امثال ايشان ، در اين مجموعه قرار دارند؛
ترسيم كلى چنين اسوه هايى را در آيه زير مى بينيم :
(وَ مَنْ يُطِعِ اللّهَ وَالرَّسُولَ فَاُولئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنْعَمَ اللّهُ
عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبيينَ وَالصِّدّيقينَ وَالشُّهَدأِ وَالصّالِحينَ وَ حَسُنَ
اُولئِكَ رَفيقاً)(435)
و هـر كـس خـدا و پـيـامـبـر را اطاعت كند، چنين كسانى همنشين آنانى خواهند بود كه
خداوند نعمتشان بخشيده ؛ از پيامبران و صدّيقان و شهدا و صلحا و آنان رفيقان خوبى
هستند.
نمونه هاى اين گروه در قرآن ، فراوان است ، از جمله :
1 و 2 ـ آسـيـه و مـريـم : اين دو بانوى مؤ من و باعفّت به حدّى در ايمان و عفاف و
ديگر كمالات انـسـانـى ، پـيـش رفـتـنـد كـه از سـوى خـدا بـه عـنـوان اسـوه و ضـرب
المثل به همه مؤ منان ، اعم از زن و مرد، معرفى شده اند:
(وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلَّذينَ امَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ اِذْ قالَتْ
رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَيْتاً فِى الْجَنَِّْ وَ نـَجِّنـى مـِنْ فـِرْعـَوْنَ
وَ عـَمـَلِهِ وَ نـَجِّنـى مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينََ وَ مَرْيَمَ ابْنَتَ
عِمْرانَ الَّتى اَحْصَنَتْ فـَرْجـَهـا فـَنـَفـَخـْنـا فـيـهِ مـِنْ رُوحـِنـا وَ
صـَدَقـَتْ بـِكـَلِمـاتِ رَبِّهـا وَ كـُتـُبـِهِ وَ كـانـَتْ مـِنـَ الْقانِتينَ)(436)
و خداوند براى مؤ منان ، همسر فرعون را مَثَل زده است ، چون گفت : (پروردگارا براى
من نزد خـودت در بـهـشـت ، خـانـه اى بـسـاز و مـرا از فـرعـون و كـار او نـجـات ده
، همچنين مرا از گروه سـتـمـگـران ، رهـايـى بـخـش ) هـمـيـن طـور مـريـم ـ دخـتـر
عـمـران ـ را (مـَثـَل زد) كـه دامـان خـويـش را پـاك نـگـه داشـت و مـا از روح
خـود در آن دمـيـديـم و او كـلمـات پروردگارش و كتابهاى او را تصديق كرد و از
فرمانبران خاضع درگاه خدا بود.
3 ـ اصـحـاب كـهف : آنان جوانمردانى بودند كه ايمان به خدا را بر جاه و مقام و رفاه
و آسايش زنـدگـى دنـيـا تـرجـيـح دادنـد و بـه كوهساران پناه بردند تا دين خويش را
از گزند كافران مـصـون دارنـد. قـرآن مجيد داستان آنان را به طور بديع بيان مى كند
تا بسان تابلويى زيبا فراروى مؤ منان باشد و از آن الگو بگيرند.(437)
4 ـ لقـمـان : ايـن حـكـيـم فـرزانـه ، مـورد عـنـايـات الهى قرار گرفته و قرآن
درباره اش مى فرمايد:
(وَ لَقـَدْ اتـَيـْنـا لُقـْمـانَ الْحـِكـْمََْ اَنِ اشـْكـُرْ لِلّهِ وَ مـَنْ
يـَشـْكـُرْ فـَاِنَّمـا يـَشـْكـُرُ لِنَفْسِهِ...)(438)
ما به لقمان ، حكمت عطا كرديم (و به او گفتيم :) شكر خدا را به جاى آور و هر كس
سپاسگذارى كند به سود خودش مى باشد.
سپس طى هفت آيه ، فشرده اى از رهنمودهاى تربيتى اين الگوى ارزشمند را بيان مى كند و
نظام تـربـيتى صحيح را مبتنى بر اصول عقلى دانسته ، پيوند حكمت نظرى و حكمت عملى را
بخوبى نشان مى دهد و نمونه عينى آن را نيز معرفى مى كند.
5 ـ مـؤ مـن آل يـس : ايـن مـرد آزاده كـه بـه (حـبـيب نجّار) موسوم است ، نور
ايمان همه وجودش را تـسـخـيـر كـرد و خـالصـانه و بدون چشمداشت بهشت يا بيم از دوزخ
به عبادت و اطاعت خدا كمر بـسـت و با رشادتى وصف ناپذير به حمايت از پيامبران الهى
و تبليغ دين خدا همّت گماشت و در نهايت ، جان خويش را بر سر آن گذاشت و در زمره
(شهداى مكرمين ) به لقأ الله پيوست .
رسـول گـرامـى اسـلام مـؤ مـن آل يـس را از جـمـله صـدّيـقان مى شمرد.(439)
قرآن مجيد، داستان اين اسوه زيبا را طى هشت آيه با بيانى رسا و شيوا با اين جمله
آغاز مى كند:
(وَ جأَ مِنْ اَقْصَا الْمَدينَِْ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا
الْمُرْسَلينَ)(440)
و مـردى از دورتـرين نقطه شهر با شتاب آمد و گفت : (اى قوم من ، از فرستادگان خدا
پيروى كنيد.)
آن گـاه بـه اسـتدلالهاى متين و آكنده از توحيد او مى پردازد كه براى ارشاد مردم
بيان مى كند. ولى آن نـابخردان به جاى پذيرفتن نصايح حكيمانه و خالصانه آن بنده
دلسوخته خدا، دست به خون او مى آلايند و قرآن ، فرجام بس سعادتمند آن مبلّغ شهيد را
چنين ترسيم مى كند:
(قـيـلَ ادْخـُلِ الْجـَنََّْ قـالَ يـا لَيـْتَ قـَوْمـى يـَعـْلَمـُونََ بـِمـا
غـَفـَرَ لى رَبـّى وَ جـَعـَلَنـى مـِنـَ الْمُكْرَمينَ)(441)
(از جـانـب خـدا) به او گفته شد: (وارد بهشت شو!) گفت : (اى كاش ، قوم من مى
دانستند كه خدا مرا آمرزيد و از گرامى داشتگان قرارم داد!)
6 ـ اصـحـاب رسـول خـدا: يـاران با وفا و دلاور پيامبر عظيم الشأ ن اسلام اسلام (ص
) نيز از الگـوهاى خوب قرآنى هستند و خداوند در آيات متعددى كارهاى نيك آنان را
بيان كرده تا سرمشق مسلمانان قرار گيرد. از جمله درباره آنان مى فرمايد:
(مـُحـَمَّدٌ رَسـُولُ اللّهِ وَالَّذيـنَ مـَعـَهُ اَشِدّأُ عَلَى الْكُفّارِ
رُحَمأُ بَيْنَهُمْ تَريهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ
رِضْواناً سي ماهُمْ فى وُجُوهِهِمْ مِنْ اَثـَ رِ السُّجُودِ...)(442)
مـحـمـّد(ص ) فـرستاده خداست و كسانى كه با او هستند در برابر كفّار سرسخت و خشن و
در ميان خـود مـهـربـانـنـد؛ پـيـوسـتـه آنـان را در حـال ركـوع و سـجـود مـى
بـيـنـى در حـالى كـه همواره فضل خدا و خشنودى او را مى طلبند، نشانه آنها در چهره
شان از اثر سجده نمايان است .
ايـن جـمـلات بـخـشـى از آخـريـن آيـه سـوره فـتـح اسـت ، ايـن سـوره در سـال شـشم
هجرى پس از (صلح حديبيه ) نازل شده است ؛ مسلمانان تا اين تاريخ سخت ترين دوران
انـقـلاب اسـلامـى را پشت سر گذاشته و از امتحانات متعدّدى سربلند بيرون آمده اند،
دين اسـلام ، جـاى پاى خود را محكم كرده و با انعقاد پيمان صلح ، موقعيت خويش را در
برابر دشمن تـثـبـيـت نموده است و آيه اوّل سوره از (فتح المبين ) سخن مى گويد(443)
و... در چنين شـرايـطـى جـا دارد كـه خـداوند از صلابت ، ايثار، وفادارى ، عبوديت ،
دشمن ستيزى ، انسجام و فـضـايـل انـسانى اصحاب پيامبر(ص ) ستايش كند و آنان را به
عنوان قهرمانان ميدان توحيد و پـيـش كـسـوتـان ديـن نـهـايـى خـويـش معرفى كند تا
براى نسلهاى آينده الگو قرار گيرند و آيـندگان بدانند كه سابقان در اسلام با چه خون
دلى دين خدا را ترويج كرده اند و بياموزند كـه در بـرابـر دشـمـنان احتمالى چگونه
مقاومت كنند و با تأ سى به مسلمانان نخستين پيروزى هميشگى اسلام را تضمين كنند.
د ـ الگوهاى متوسط
ايـن گـروه ، انـسـانـهاى خودساخته و مؤ منى هستند كه گرچه به منزلت والاى گروههاى
پيشين نـمـى رسـنـد ولى بـا عـقـيـده و اعـمال نيكويى كه دارند مى توانند براى قشر
وسيعى از جامعه الگـو باشند. در مورد اين گروه ، قرآن بيشتر به ذكر صفات و كمالات
آنان پرداخته و كمتر از كـسـى نام برده است و واژه هايى چون ؛ عبادالرحمن ، صابران
، ره يافتگان ، تائبان ، حزب اللّه ، آمـرزش خـواهـان ، متوكّلان ، اولى الالباب ،
اولى الابصار، آمرين به معروف و ناهيان از منكر، محسنان ، انفاق كنندگان ،
نمازگزاران ، روزه داران و... سيماى چنين اسوه هايى را ترسيم مـى كـند و مخاطبان
خود را به الگوگيرى از آنان فرا مى خواند. آيه زير را به عنوان نمونه مى آوريم :
(اِنَّ الْمُسْلِمينَ وَالْمُسْلِماتِ وَالْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ
وَالْقانِتينَ وَالْقائِناتِ وَالصّادِقينَ وَالصّادِقاتِ وَالصـّابـِريـنَ
وَالصـّابِراتِ وَالْخاشِعينَ وَالْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقينَ
وَالْمُتَصَدِّقاتِ وَالصّائِمينَ وَالْصـّائِمـاتِ وَالْحـافـِظـيـنَ فُرُوجَهُمْ
وَالْحافِظاتِ وَالذّاكِرينَ اللّهَ كَثيراً وَالذّاكِراتِ اَعَدَّاللّهُ لَهُمْ
مَغْفِرًَْ وَ اَجْراً عَظيماً)(444)
بـه يـقـيـن ، مـردان و زنـان مـسـلمـان ، مـردان و زنان مؤ من ، مردان و زنان مطيع
خدا، مردان و زنان راسـتـگـو، مـردان و زنـان شـكيبا، مردان و زنان خاشع ، مردان و
زنان انفاق كننده ، مردان و زنان روزه دار، مـردان و زنـان پـاكـدامـن و مردان و
زنانى كه فراوان به ياد خدا هستند، خداوند براى همه آنان آمرزش و پاداشى بزرگ در
نظر گرفته است .
معرفى الگوهاى منفى
تـرسـيـم چـهـره هـاى كـريـه و نابكار ـ كه صفحات تاريخ بشرى را سياه كرده اند ـ
نيز جزو بـرنـامـه تـربيتى قرآن است ؛ چنين كارى براى عبرت گيرى مؤ منان و از باب
(ادب آموزى از بـى ادبـان ) اسـت و تقريباً 14 آيات قرآن را به خود اختصاص داده است
. امام باقر(ع )در اين باره مى فرمايد:
(نـَزَلَ الْقـُرْآنُ اَرْبـَعََْ اَرْبـاعٍ؛ رُبـْعٌ فـيـنـا وَ رُبـْعٌ فـى
عـَدُوِّنـا وَ رُبـْعٌ سـُنَنٌ وَ اَمْثالٌ وَ رُبْعٌ فَرائِضُ وَ اَحْكامٌ)(445)
قـرآن در چـهار بخش فرود آمده ، يك بخش پيرامون ما يك بخش درباره دشمنان ما يك بخش
سنّت ها و ضرب المثلهاست و بخش آخر، واجبات و احكام است .
بـنـابـرايـن روايـت ، قرآن مجيد، همان اندازه كه به الگوهاى نيكو و معرفى آنان
پرداخته ، از الگوهاى بد نيز سخن گفته است .
الگـوهـاى بـد هـمـانـنـد الگـوهـاى خـوب ، در سـطـوح مـخـتـلفى قرار دارند، سرگروه
اينان ، پليدترين عنصر آفرينش يعنى شيطان است و در درجه بعد كسانى چون فرعون ،
نمرود، هامان ، قـارون و... قـرار دارنـد. هـمـچـنين واژه هايى چون ؛ كافران ،
منافقان ، ستمگران ، گنهكاران ، مـسـتكبران ، مفسدان ، دروغگويان ، فاسقان ، جاهلان
، بى خردان و... جملگى درصدد شناساندن عـنـاصـر نـامـطـلوبى هستند كه با رويكرد به
زشتيها، ضمن آلوده كردن جامعه بشرى ، فرجام خويش را تباه ساخته اند و نقد عمر را به
رايگان از كف داده اند.
زشـتـى عـملكرد بدكاران ، گرچه در بيشتر صحنه ها به گونه اى واضح است كه نيازى به
هـيـچ تـوضـيـحى ندارد ولى قرآن مجيد به خاطر ياد كرد اهداف عالى تبليغى و تربيتى
خود، فلسفه آن را تبيين مى كند كه برخى از آنها را در زير مى خوانيم .
1 ـ نـام فـرعـون 74 بـار در قـرآن آمـده و همه ابعاد تبهكارى او بيان شده و
درنهايت به عنوان سمبل تباهى و تنديس همه زشتيها معرفى شده تا براى آيندگان درس
عبرتى باشد، از اين رو در سـوره يـونـس ، ضـمـن بـازگـو كـردن داسـتان حضرت موسى (ع
) و برخورد و مبارزه او با فـرعـون بـه غـرق شدن فرعون و طرفدارانش مى پردازد كه
ذليلانه پشيمان شد ولى در آن زمان ، ديگر پشيمانى سودى نداشت آن گاه خطاب به فرعون
مى فرمايد:
(فـَالْيـَوْمَ نـُنـَجـّيـكَ بـِبـَدَنـِكَ لِتـَكـُونَ لِمـَنْ خـَلْفـَكَ آيًَْ
وَ اِنَّ كـَثـيـراً مـِنَ النّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ)(446)
امروز تو را با اين بدنت (كه بى روح است ، از آب ) نجات مى دهيم تا براى آيندگان
عبرتى باشى ، گرچه بسيارى از مردم از نشانه هاى ما غافلند!
2 ـ قـارون ، پـست ترين نمونه زرپرستى و ثروت اندوزى است كه شكوه و دبدبه ظاهرى او
چـشـمـها را خيره مى كرد و دلهاى سبكسران را مى ربود ولى بويى از انسانيت نبرده بود
و شكم گـرسـنـه مـسـتـمـنـدان و چـشـمـان گـريـان يـتـيـمـان ، كـمـتـريـن اثـرى در
دل سـنـگ او نگذاشت و درمى از ثروت هنگفت خويش را در راه خدا انفاق نكرد، خداوند
نيز او را به گونه اى خاص ، مجازات كرد تا درس آموز ديگران باشد و از فرجام او
اينگونه خبر داد:
(فـَخـَسـَفـْنـا بـِهِ وَ بـِدارِهِ الاَْرْضَ فـَمـا كـانَ لَهُ مـِنْ فـِئٍَْ
يـَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللّهِ وَ ما كانَ مِنَ الْمُنْتَصِرينَ)(447)
ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم و گروهى را نداشت كه او را در برابر خدا يارى
دهند و در زمره يارى شدگان به حساب نيامد.
3 ـ بلعم بن باعورا در كنار فرعون و قارون ـ كه مظاهر زور و زر بودند ـ مظهر تزوير
بود. امام رضا(ع ) درباره او مى فرمايد: