تبليغ در قرآن

علی اصغر الهامي نيا

- ۵ -


مـبـلّغ بـايد دلى به عمق دريا، سينه اى به پهناى زمين ، همّتى به بلنداى آسمان و عزمى به اسـتـوارى كـوه داشـتـه بـاشـد كـه بـتـواند پيامهاى عميق الهى را به راحتى درك كند، با جان و دل آن را باور كند و با عزمى راسخ به تبليغش بپردازد و همه ناسازگاريها را نيز در اين راه تـحـمّل كند و يقين داشته باشد كه هر چه بيشتر معارف الهى را دريابد، گنجايش دلش بيشتر مـى شـود و هـر چـه در برابر ناملايمات دوام بياورد، ضربه ناپذيرتر مى گردد، علاوه بر اينكه شرح صدر، نشان عنايت و هدايت الهى است :
(فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ اَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلامِ...)(185)
هر كس را خدا بخواهد هدايت كند، سينه اش را براى پذيرش اسلام ، باز مى كند.
و پـس از قـبـول اسـلام و فـراگيرى تعاليم حياتبخش آن ، سينه اش به همان نسبت گشايش مى يابد و روز به روز بر گنجايش و تحمّلش مى افزايد، در نتيجه شوق به فراگيرى معارف الهـى در وجـودش شـدّت مـى يـابـد و هـمـانـگـونـه كـه بـراى دنـيـاپـرسـتـان (پـول ، پـول مـى آورد) بـراى اهـل دين و علم نيز (علم ، علم مى آورد!) و مبلّغ با افزايش دانش دينى خود، بر كمّيت و كيفيّت تبليغ خويش نيز مى افزايد، چنان كه راههاى مقابله با مشكلات و نـامـلايـمـات را نـيـز بـهـتـر مـى آمـوزد و شـرح صـدر او، مشعل فروزانى را فرا راه تبليغ او برمى افروزد. در قرآن مجيد مى خوانيم :
(اَفَمَنْ شَرَحَ اللّهُ صَدْرَهُ لِلاِْسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ...)(186)
آيـا كـسى كه خدا سينه اش را براى اسلام گشاده است و بر مركبى از نور الهى قرار گرفته (چون كوردلان است ؟)
الگـوهـاى ارزنـده : پـيـام آوران الهـى در افـكـار، اوصـاف و افعال صحيح و نيكو، الگوى مؤ منان و پيشگامان امّت خويشند و بهترين روش را به آنان ارائه مى دهند، در مورد شرح صدر نيز بايد بهترين الگو را از آنان گرفت .
حضرت موسى (ع ) پس از دريافت وحى و مأ موريت تبليغ ، از خداوند، شرح صدر طلب مى كند و خـداوند نيز خواسته او را برآورده مى سازد و چنين موهبتى ، نقشى عظيم در رسالت آن حضرت داشته است .
مـوسـاى كـليـم از رحـمـت خـاصـه اى بـرخـوردار بـود، كـه هـم از عـلل و اسـبـاب درونـى و هـم از عـلل و عـوامـل بـيـرونـى ، مـشـمـول آن رحـمـت مـخـصـوص بـود. و تا انسان اين رحمتهاى خاصّه را نچشد، توان طى طريق حق نـصـيـبـش نـمـى شود. رفتن راه شهود به شرح صدر مربوط است ... و موسى (ع ) اگر اين راه دامنه دار را طى كرده است ، توفيق آن ، مرهون شرح صدرى است كه از خداى سبحان مسأ لت كرد و خداوند هم به او پاسخ مثبت داد.(187)
دعاى حضرت موسى (ع ) چنين بود:
(قـالَ رَبِّ اشـْرَحْ لى صـَدْرىَ وَ يـَسِّرْلى اَمـْرىَ وَاحـْلُلْ عـُقـْدًَْ مـِنْ لِسـانـىَ يـَفـْقـَهـُوا قـَوْلى ...)(188)
گـفـت : پـروردگـارا! سـيـنـه ام را بـرايـم گـشـاده گردان و كارم را آسان كن و گره از زبانم بگشاى تا سخنانم را بفهمند!
و پاسخ خداوند اين بود:
(قالَ قَدْ اُوتيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسى )(189)
فرمود: اى موسى ! آنچه خواستى ، به تو داده شد!
نـعـمت (شرح صدر) به پيامبر اسلام (ص ) نيز ـ پيش از آنكه آن را درخواست كند ـ به او عطا شـد؛ زيـرا خـداوند مى دانست كه دريافت آخرين پيام آسمانى از سوى پيامبر(ص ) كه عميقترين مـعـارف را بـا خـود دارد، دلى دريـايـى و سـيـنـه اى سـتـبـر مـى طـلبـد، هـمـچـنـيـن تـحـمّل انواع و اقسام اذيت و آزار و شكنجه هاى روحى و جسمى از جانب كفار و مشركان ، ظرفيت و تـحـمـّلى وسـيـع مـى خـواهـد تـا بـار رسـالت را بـه سـر منزل مقصود برساند. از اين رو به آن حضرت فرمود:
(اَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكََ وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكََ الَّذى اَنْقَضَ ظَهْرَكَ)(190)
آيا سينه ات را برايت گشاده نساختيم و بارى كه پشتت را شكسته بود، از دوشت برنداشتيم ؟!
ايـن مـوهـبـت الهـى از ابـتـدا تـا انـتـهاى رسالت ، در وجود مقدّس نبىّ اكرم (ص ) وجود داشت و آن بـزرگـوار، هـم از شـرح صـدر مـلكـوتـى بـرخـوردار بـود كـه هـر چـه از سـوى خـدا بـر او نـازل مـى شـد، دريـافـت مـى كـرد و هـم از شـرح صـور مُلكى بهره مند بود كه هر چه فشار و نـاهـنـجـارى از سوى مردم بر او تحميل مى شد، تحمل مى كرد و آمادگى كافى براى رسالت و تبليغ را داشت .(191) به داستان زير توجّه كنيد.
طـايـفه بنى سعد بن بكر، ضِمام بن ثعلبه را ـ كه مردى خشن و قوى بود ـ به عنوان نماينده خود نزد پيامبر(ص ) فرستادند تا درباره دين اسلام و ادعاهاى پيامبر(ص ) تحقيق كند؛ هنگامى كـه ضـمـام وارد مـسـجـد مدينه شد، پيامبر(ص ) با اصحابش حلقه وار نشسته بودند، پرسيد. كدام يك از شما پسر عبدالمطلب است ؟ آن حضرت فرمود:
من هستم .
تو همان محمّد هستى ؟
آرى .
مـن پـرسـشـهـايى از تو مى كنم و در پرسيدن ، خشونت و تندى از خود بروز مى دهم ولى آن را به دل نگير!
آنچه مى خواهى بپرس ، من به دل نمى گيرم !
تو را به خدا سوگند مى دهم كه آيا (الله ) تو را به پيامبرى مبعوث كرده و دستور داده كه جز او خدايى نپرستيم ؟
به خدا سوگند، آرى !
آيا خدا به تو دستور داده كه ما را به نماز و زكات و روزه و حج فرمان دهى ؟
به خدا سوگند، آرى !
او وقـتـى بـرخـورد كـريـمـانـه پـيـامـبـر(ص ) را هـنـگـام پـاسـخ بـه سـؤ ال هايش ديد، ايمان آورد و گفت : من همه اين فرائض را انجام مى دهم و هر چه را ممنوع كنى ، به جـا نـمـى آورم و چـيزى بر آن نمى افزايم و چيزى از آن نمى كاهم . آن گاه به نزد قوم خويش بـازگـشـت و آنـان را بـه اسـلام فـراخـوانـد و هـمـه آنـهـا در آن روز، اسـلام را پذيرفتند.(192)
6 / 3 ـ هماهنگى كردار و گفتار
مـبـلّغ پـيـام الهـى ، بـيش از همه و پيش از آن كه به تبليغ و دعوت ديگران قيام كند، بايد به يافته هاى خويش عمل كند تا مردم پيش از شنيدن گفتار او كردار نيك او را مشاهده كنند. چنين كارى از نظر روانى بر تأ ثير پيام مى افزايد و مردم با ديدن هماهنگى گفتار و كردار مبلّغ ، بهتر بـه گـفـتـه هـاى او ايـمان مى آورند و به درستى آن مطمئن مى شوند. در فرهنگ اسلامى ، مبلّغى قـابـل تـقـديـر و تـجـليـل اسـت كـه پـيـش از راهـنـمـايـى ديـگـران ، خـود راه ايـمـان را با انجام عمل صالح بپيمايد، به تعبير امام على (ع ):
(مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنّاسِ اِماماً فَلْيَبْدَأْ بِتَعْليمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْليمِ غَيْرِهِ وَلْيَكُنْ تَأْديبُهُ بـِسـيـرَتـِهِ قـَبـْلَ تـَأْديـبـِهِ بِلِسانِهِ، وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُها اَحَقُّ بِالاِْجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ)(193)
آن كـسـى كـه خـود را (راهـنـمـا و) پـيـشـواى مردم قرار مى دهد، بايد پيش از تعليم ديگران به تـعـليـم خويش ‍ بپردازد و نيز بايد ادب آموزى با كردار را بر ادب آموزى با زبان مقدّم دارد و آمـوزگـار و ادب كـنـنـده خـويـش بـيـش از آمـوزگـار و ادب آمـوز مـردم ، شـايـسـتـه تجليل است .
پيام آوران الهى ، بدون استثنا از اين ويژگى برخوردار بودند و هرگز عملى برخلاف كيش و آيينى كه مبلّغ آن بودند، انجام نمى دادند بلكه برعكس ، همواره با كردار نيك و صحيح ، گفتار خويش را تأ ييد مى كردند و چه بسا عمل آنان بيش از گفتارشان نمود داشت و مردم را متوجه دين آنان مى كرد. به عنوان نمونه : حضرت ابراهيم (ع )، نخست به بت پرستان اعلام كرد:
(وَ تَاللّهِ لاََكيدَنَّ اَصْنامَكُمْ بَعْدَ اَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرينَ)(194)
و به خدا سوگند، در غياب شما نقشه اى براى نابودى بتهايتان مى كشم !
مـشـركـان ايـن سـخن را جدّى نگرفتند و جملگى براى انجام مراسمى ، شهر را تخليه كردند و حـضـرت ابـراهـيـم (ع ) نـيـز، فـرصت را غنيمت شمرد و همه بتها را قطعه قطعه كرد و تنها بت بـزرگ آنـهـا را براى مصلحتى باقى گذاشت .(195) مردم پس ‍ از مراجعت ، با شگفتى مـشـاهـده كـردنـد كـه حـضـرت ابـراهـيـم (ع ) بـه گـفـتـه هـاى خـويـش جـامـه عـمـل پـوشـانـده اسـت ، از ايـن رو تـصـمـيـم گـرفـتـنـد كـه نـسـبـت بـه او شـدّت عمل به خرج دهند و:
(قالُوا حَرِّقُوهُ وَانْصُرُوا الِهَتَكُمْ اِنْ كُنْتُمْ فاعِلينَ)(196)
گفتند: ابراهيم را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد، اگر كارى از شما ساخته است !
هـمـيـن طـور، اعـمـال نيك و عبادات خالصانه حضرت شعيب (ع ) چنان چشم و گوش مشركان را پر كـرده بـود كـه پـس از نـصيحتهاى دلسوزانه و گفتار حكيمانه آن حضرت ، انگشت روى نماز او گذاشتند:
(قالُوا يا شُعَيْبُ اَصَلوتُكَ تَأْمُرُكَ اَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا اَوْ اَنْ نَفْعَلَ فى اَمْوالِنا ما نَشأُ اِنَّكَ لاََنْتَ الْحَليمُ الرَّشيدُ)(197)
اى شـعـيب ! آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى پرستيدند، ترك كنيم يا آنچه را كه مى خواهيم در اموالمان انجام ندهيم ؟ تو كه مرد خويشتن دار و فهميده اى هستى !
سـابـقـه نـيـكـو و مـنـزلت بى خدشه انبياى الهى ، پيش از بعثت نيز بر اين هماهنگى صحّه مى گـذارد و چـون آنـان كـوچكترين نقطه ضعفى از نظر اخلاقى و عملى نداشتند، دوست و دشمن به پاكى و نيكى آنان معترف بود و هيچ ملّتى نتوانست برچسب زشت اخلاقى يا عملى به هيچ يك از آنـان بـزنـد بـلكـه هـنـگام موضعگيرى در برابر دين جديدى كه ارائه مى شد، سابقه نيكوى پيامبر را به رخ مى كشيدند و توقع داشتند كه پيامبران با آن پيشينه خوب و زيبا سنت شكنى نكنند و دين و آيين كهن آنان را به باد انتقاد و استهزا نگيرند. به موضعگيرى قوم صالح (ع ) دقّت كنيد:
(قـالُوا يـا صـالِحُ قـَدْ كـُنـْتَ فـيـنـا مـَرْجـُوّاً قـَبـْلَ هـذا اَتـَنـْهـانـا اَنْ نـَعـْبـُدَ مـا يـَعـْبـُدُ آباؤُنا...)(198)
گـفـتـند: اى صالح ! تو پيش از اين مايه اميد ما بودى ؛ آيا ما را از پرستش آنچه پدرانمان مى پرستيدند، باز مى دارى ؟!
تـبليغ عملى : نتيجه مطالب بخشِ پيش اين است كه مبلّغ در كنار تبليغ زبانى پيام خدا، وظيفه خـطـيـر ديـگرى دارد به نام (تبليغ عملى ) كه بدون اين ، آن ، چندان مؤ ثّر نخواهد بود و در بـسـيـارى از مـوارد (دو صـد گـفـتـه چـون نـيـم كـردار نـيـسـت !) و (بـه عمل كار برآيد به سخندانى نيست !) زيرا چه بسا مخاطبان تحت تأ ثير حالاتى قرار بگيرند و در بـرابـر سـخـنـان مـبـلّغ و فكر جديد او عكس العمل منفى نشان دهند و به طور كلى آن را طرد نـمـايـنـد ولى بـا ديـدن اعـمـال و بـرنـامـه ريـزى صـحيح زندگى او كه از پيام الهى نشأ ت گرفته ، موضعگيرى ديگرى داشته باشند. نظر قرآن مجيد درباره تبليغ عملى اين است :
(وَ مَنْ اَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعا اِلَى اللّهِ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ قالَ اِنَّنى مِنَ الْمُسْلِمينَ)(199)
چـه كـسـى خـوش گـفـتـارتـر از كـسـى اسـت كـه بـه سـوى خـدا دعـوت مـى كـنـد و عمل صالح انجام مى دهد و مى گويد: من از مسلمانانم ؟
پـاسـخ ايـن پـرسـش ، مـنـفـى اسـت و مـبـلّغـى كـه هـمـراه دعـوت بـه سـوى خـدا، عـمـل صالح انجام مى دهد، بهترين رأ ى و نظر را دارد. اين آيه گواهى مى دهد كه دعوت به دين خـدا از بزرگترين طاعات و عاليترين واجبات است همين طور اعلام مى دارد كه لازم است دعوتگر، به علم خويش عمل كند تا مردم بهتر و بيشتر به گفته هايش ايمان آورند.(200)
علاّمه طباطبايى ضمن اينكه (قول احسن )را به (رأ ى و نظر احسن ) تفسيرمى كند، مى نويسد:
وقتى اسلام ـ براى خدا ـ و عمل صالح انسان تكميل شود، سپس مردم را به سوى خدا بخواند، آن گاه سخنش بهترين سخن است و بهترين سخن ، سخنى است كه به حقيقت ، نزديكتر و سودمندتر باشد.(201)
پـس در مـيـدان تبليغ دينى ، نيكوترين نظريه از آنِ كسى است كه بهتر از ديگران به معارف ديـنـى عـمـل مى كند، همان طور كه چنين شخصى با تقواترين مردم است و بيشترين ارزش را نيز نـزد خـدا داراسـت . امام متقيان على (ع ) ـ كه پس ‍ از پيامبر(ص )، بزرگترين مبلغ الهى است ، از تبليغ خود چنين ياد مى كند:
(اَيُّهـَا النـّاسُ، اِنـّى وَاللّهِ مـا اَحَثُّكُمْ عَلى طاعٍَْ اِلاّ وَ اَسْبِقُكُمْ اِلَيْها وَ لا اَنْهاكُمْ عَنْ مَعْصِيٍَْ اِلاّ وَ اَتَناهى قَبْلَكُمْ عَنْها)(202)
اى مـردم ! به خدا سوگند! من شما را به اطاعتى ترغيب نمى كنم جز اينكه خودم در انجام آن بر شـمـا پيشى مى گيرم و شما را از معصيتى باز نمى دارم مگر اينكه خود پيش از شما آن را ترك مى گويم .
بـه هـمـيـن دليـل امـام صادق (ع ) به شيعيان راستين ـ كه مبلّغان واقعى اسلامند ـ چنين سفارش مى كند:
(كُونُوا دُعاًْ لِلنّاسِ بِغَيْرِ اَلْسِنَتِكُمْ، لِيَرَوْا مِنْكُمُ الْوَرَعَ وَالاِْجْتِهادَ وَالصَّلاَْ وَالْخَيْرَ فَاِنَّ ذلِكَ داعِيٌَْ)(203)
بـا غـير زبانتان ، دعوتگر مردم (به سوى حق ) باشيد تا از شما ورع و تقوا، تلاش ، نماز و كارهاى خير ببينند كه چنين روشى ، داعى (به سوى حق ) است .
به داستانهايى از امام على و امام باقر(ع ) توجه كنيد.
O امـيـر مـؤ منان (ع ) با مردى از اهل ذمّه همسفر شد، او از امام پرسيد: اى بنده خدا آهنگ كجا دارى ؟ امام پاسخ داد: قصد كوفه را دارم . پس از آنكه به يك سه راهى رسيدند كه راه كوفه جدا مى شـد، امـام به جاى رفتن به سوى كوفه ، همراه آن مرد به راهى ديگر رفت . ذمّى پرسيد: مگر شما آهنگ كوفه نداشتيد، چرا از اين سوى آمديد؟ امير مؤ منان (ع ) پاسخ داد: از تمام حسن رفاقت اسـت كـه انـسـان ، رفيق خود را هنگام جدايى ، بدرقه كند، اين دستور را پيامبر ما به پيروانش داده است . مرد ذمّى گفت : هر كس پيرو پيامبر شما شده به خاطر همين كارهاى بزرگوارانه بوده است ، من نيز به دين شما درمى آيم ، آن گاه با آن حضرت بازگشت و چون ، خوب او را شناخت ، مسلمان شد.(204)
O مردى مسيحى به امام باقر(ع ) گفت :
تو بقر هستى !
خير، من باقرم .
تو پسر يك زن آشپز هستى .
آشپزى شغل او بود. (ايرادى ندارد!)
تو فرزند زنى سياه و زنگى و بددهن هستى !
اگر راست مى گويى ، خدا او را بيامرزد و اگر دروغ مى گويى ، خدا تو را بيامرزد!
مرد مسيحى از اين برخورد كريمانه و مؤ دّبانه امام شرمگين و پشيمان شد و تحت تأ ثير اخلاق اسلامى امام قرار گرفت و اسلام آورد.(205)
عـلمـاى ربّانى و مبلّغان راستين نيز ـ كه شاگردان و پيروان واقعى معصومين هستند ـ چنين روشى را در طـول زندگى خويش ، پياده مى كردند و همواره با تبليغ عملى ، بيش از تبليغ زبانى ، بر استوارى راه و حقّانيت دين خويش ، صحّه مى گذاشتند و به همان اندازه كه رجالِ علم بودند، مردان عمل بودند.
نـكـوهـش تبليغ بى عمل : دعوتگرِ غير عامل بسان آبراهى فلزّى است كه آب را از سرچشمه به مـزارع خـشـك انـتـقـال مـى دهد و خود نه تنها سودى از آن نمى برد بلكه زنگار گرفته كم كم نـابـود مـى شـود. در قـرآن مـجـيـد و فـرهـنـگ ديـنـى ، دانـشـمـنـد و دعـوتـگـرِ بـى عمل به شدّت مورد نكوهش قرار گرفته و محكوم شده است ، زيرا وقتى انسان به سخنى كه مى گويد عمل نمى كند يا بدان سبب است كه دلش با زبانش هماهنگ نيست و به گفته هاى خود اعتقاد نـدارد ـ كـه در ايـن صـورت گـرفـتـار (نـفـاق ) شـده اسـت ـ يـا عـمـل نـكـردن بـه عـلّت ضـعـف و سستى اراده است كه آن نيز رذيله خطرناكى است كه با سعادت انسان در تضادّ است .(206) از اين رو قرآن مجيد، مؤ منان را به خاطر گفته بى كرده ، سرزنش كرده ، مى فرمايد:
(يـا اَيُّهـا الَّذيـنَ امـَنـُوا لِمَ تـَقـُولُونَ مـا لا تـَفـْعـَلُونََ كـَبـُرَ مـَقـْتـاً عـِنْدَاللّهِ اَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ)(207)
اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد، چـرا سـخـنـى مـى گـويـيـد كـه (بـه آن ) عـمـل نـمـى كـنـيـد؟! نـزد خـدا بـسـيـار خـشـم آور اسـت كـه سـخـنـى بـگـويـيـد و بـدان عمل نكنيد.
گـفـتـن و عمل نكردن ، دانستن و به كار نبستن و خواندن و نرفتن ، كارى سفيهانه و غير عاقلانه است . قرآن مجيد به گويندگان بى عمل مى گويد:
(اَتـَأْمـُرُونَ النـّاسَ بـِالبـِرِّ وَ تـَنـْسـَوْنَ اَنـْفـُسـَكـُمْ وَ اَنـْتـُمْ تـَتـْلُونَ الْكـِتـابَ اَفـَلا تَعْقِلُونَ)(208)
آيـا مـردم را بـه نـيـكـى فـرمـان مـى دهيد و خويشتن را فراموش مى كنيد، در حالى كه شما كتاب (آسمانى ) تلاوت مى كنيد، آيا نمى انديشيد؟!
واعـظ و گـويـنـده اى كـه بـه گـفـتـه هاى خويش عمل نكند، پند و سخنش از ايمان و انگيزه دينى سـرچـشـمـه نـمـى گـيرد و طبيعى است كه انگيزه هاى غير الهى و مادّى او را به موعظه و تبليغ واداشته است و رسول خدا(ص )، چهره واقعى چنين كسانى را اين گونه ترسيم مى كند:
(مـَرَرْتُ لَيـْلََْ اُسـْرِىَ بـى عـَلى اُنـاسٍ تـُقـْرَضُ شَفاهُمْ بِمَقاريضَ مِنْ نارٍ فَقُلْتُ: مَنْ هؤُلاِ يا جـِبـْرائيـلُ؟ فـَقـالَ هـؤُلاِ خـُطـَبـأُ مـِنْ اَهـْلِ الدُّنـْيـا مـِمَّنْ كـانُوا يَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَ يَنْسَوْنَ اَنْفُسَهُمْ)(209)
شـبـى كـه مرا به آسمانها بردند، مردمى را ديدم كه لبهايشان با قيچى هاى آتشين ، قطع مى شـد، پرسيدم : اى جبرئيل ! اينان كيانند؟ گفت : اينها گويندگان دنيا پرستند؛ از جمله كسانى كه مردم را به نيكى فرمان مى دهند و خويشتن را فراموش مى كنند!
وقـتـى چـنـيـن شـد، بـه طـور قـطع موعظه ، اندرز و تبليغ آنها نيز در مخاطبان تأ ثير نخواهد گذاشت زيرا تا سخن از دلى سوخته و دردمند ـ كه خود بيش از ديگران تحت تأ ثير سخن قرار گـرفـتـه ـ بـيـرون نـيـايـد از يـك گـوش وارد و از گـوش ديـگـر خـارج خواهد شد و هرگز در دل شـنـونـده جـاى نـمـى گـيـرد. عـلاوه بـر ايـنـكـه مـردم بـا ديـدن اعمال مخالف گفته هاى او به راستى و درستى سخنش شك مى كنند و با ترديد مى پرسند: چرا خود به آنچه مى گويد، عمل نمى كند؟! حضرت صادق (ع )، اين حقيقت تلخ را چنين بيان مى كند:
(اِنَّ الْعـالِمَ اِذا لَمْ يـَعـْمـَلْ بـِعـِلْمـِهِ زَلَّتْ مـَوْعـِظـَتـُهُ عـَنِ الْقـُلُوبِ كـَمـا يـَزِلُّ الْمـَطـَرُ عـَنـِ الصَّفا)(210)
هرگاه عالم به علم خويش عمل نكند، اندرز او از دلها مى لغزد همان طور كه باران از سنگ صاف مى ريزد.
گفتنى است كه عالمان بى عمل و مبلّغان كجرفتار، به خاطر اغراض مادّى ، در جايگاههاى تعليم و تـربيت ، تبليغ ، تبيين و نشر معارف و احكام دينى تكيه مى زنند و با كنار زدن و خانه نشين كـردن عـالمـان راسـتـيـن و مـبـلّغـان دلسوز، دين را از صحنه زندگى مردم ، خارج مى كنند و سبب گـمـراهى مردم و محروم شدن آنان از دريافت پيام الهى و هدايت مى شوند. امام على (ع ) بر چنين كسانى ، نفرين كرده ، مى فرمايد:
(... لَعـَنَ اللّهُ الاْ مـِريـنَ بـِالْمـَعـْرُوفِ التـّارِكـيـنَ لَهُ وَ النـّاهـيـنَ عـَنِ الْمـُنـْكـَرِ الْعـامـِليـنـَ بِهِ)(211)
خـدا لعـنـت كند كسانى را كه به خوبى امر مى كنند و خود آن را ترك مى گويند و از بدى باز مى دارند و خود مرتكب آن مى شوند.
7 / 3 ـ تسليم در برابر حقّ
پروردگار متعال ، خود حق مطلق است و آنچه از سوى او صادر مى شود، چيزى جز حق نمى تواند باشد همان گونه كه پيام او نيز سراسر حقّ است :
(وَالَّذى اَوْصَيْنا اِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيْهِ...)(212)
و آنچه از كتاب به تو وحى كرديم حق است و تصديق كننده و هماهنگ با كتابهاى پيش از آن .
در سيستم پيام رسانى الهى نيز علاوه بر حقانيت پيام و مبدأ آن ، برانگيختن پيام آوران نيز بر محور حقّ صورت مى پذيرد؛
(يا اَيُّهَا النّاسُ قَدْ جأَكُمُ الرَّسُولُ بِالْحَقِّ مِنْ رَبِّكُمْ فَامِنُوا خَيْراً لَكُمْ...)(213)
اى مـردم ! پيامبر، حق را از جانب پروردگارتان آورد؛ پس (به آن ) ايمان بياوريد كه برايتان بهتر است .
پـس هـر كـس كه به عنوان مبلّغ در گردونه تبليغ پيام خدا قرار مى گيرد بايد در پى تحقّق (حقّ) باشد، در غير اين صورت ، گمراه گشته و ديگران را نيز گمراه خواهد ساخت . زيرا به گفته قرآن مجيد كمترين انحراف از حق ، چيزى جز گمراهى نخواهد بود:
(فَذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمُ الْحَقُّ فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ اِلا الضَّلالُ فَاَنّى تُصْرَفُونَ)(214)
آن اسـت خداوند، پروردگار حقّ شما، با اين حال ، بعد از حق ، چه چيزى جز گمراهى وجود دارد؟ پس چرا روى گردان مى شويد؟!
بـراى رسـيـدن بـه آرمـانِ (تـحـقـق و پـايدارى حق ) و استوارى در جادّه مستقيم آن ، به عناصر چهارگانه (حق جويى )، (حق پويى )، (حق گويى ) و (تسليم ) نيازمنديم .
1 ـ حـق جـويى : تعدّد مشربها و مكتبها و اختلاف آرا و نظريات پيرامون پيام الهى و محتواى آن ، ايـجـاب مـى كـنـد كـه مـبـلّغ ، از راهـهـايـى كـه عـقـل و شـرع در اخـتـيـارش نـهـاده ، حـق را از باطل و سره را از ناسره تشخيص دهد، سپس به تبليغ آن بپردازد. به تعبير امير مؤ منان (ع ):
در دسـت مـردم (سخن ) حق و باطل ، راست و دروغ ، ناسخ و منسوخ ، عام و خاص ، محكم و متشابه و صـحـيح و مظنون وجود دارد؛ حتى در زمان رسول خدا(ص ) و آله بر آن حضرت ، دروغ بستند تا ايـنكه (به دفاع از خويش ) برخاست و فرمود: (هر كس ‍ بعمد بر من دروغ ببندد، جايگاه خويش را مالامال آتش كرده است .)(215)
همچنين مى فرمايد:
(وَ اَنَّهُ سـَيـَأْتـى عـَلَيـْكـُمْ مـِنْ بـَعـْدى زَمـانٌ لَيـْسَ فـيـهِ شـَىٌْ اَخـْفـى مـِنَ الْحـَقِّ وَ لا اَظـْهـَرَ مِنَ الْباطِلِ...)(216)
پـس از مـن ، زمـانـى بـرشـمـا خـواهـدآمـد كـه هـيـچ چـيـز در آن ، مـخـفـى تـر از حـق و آشكارتر از باطل نيست .
در چـنـيـن شـرايـطـى بـر مـبـلّغ اسـلامـى ، فـرض اسـت كـه مـعـارف حـقّ را از لابـه لاى باطل بيرون بكشد، مستدلّ كند و بر ملا سازد و بر گفته هاى ياوه بتازد و بر آنها خط بطلان بكشد و از صحنه خارج سازد.
2 ـ حـق پـويـى : مـبـلّغ بـايـد پـس از يـافـتـن حـقّ، نـخـسـتـيـن كـسـى بـاشـد كـه بـدان عمل كند، سپس ديگران را به آن فراخواند. در قرآن مجيد مى خوانيم :
(وَالَّذيـنَ امـَنـُوا وَ عـَمـِلُوا الصّالِحاتِ وَ امَنُوا بِما نُزِّلَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ هُوَالْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ كَفَّرَ عَنْهُمْ سـَيِّئاتـِهـِمْ وَ اَصـْلَحَ بالَهُمَْ ذلِكَ بِاَنَّ الّذينَ كَفَرُوا اتَّبَعُوا الْباطِلَ وَ اَنَّ الَّذينَ امَنُوا اتَّبَعُوا الْحَقَّ مِنْ رَبِّهِمْ...)(217)
و كـسـانـى كـه ايـمـان آوردنـد و كـارهـاى شـايـسـتـه انـجـام دادنـد و بـه آنـچـه بـر مـحمد(ص ) نازل شده ـ كه همه حق و از سوى پروردگارشان است ـ نيز ايمان آوردند، خداوند گناهانشان را مـى بـخـشـد و كـارشـان را اصـلاح مـى كـنـد. ايـن بـه خـاطـر آن اسـت كـه كـافـران از باطل پيروى كردند و مؤ منان از حقى كه از سوى پروردگارشان بود تبعيت نمودند.
پـيـام آيـه ايـن اسـت كـه حـق پـويـى ، لازمـه ايـمـان واقـعـى بـه خـداونـد اسـت ، و پـيـمـودن راه بـاطـل ، همپايه كفر از اين رو، هرگز روا نيست مبلّغ الهى ـ كه مُنادى توحيد و ايمان به خداست ـ كـمـتـريـن انـحـرافـى از راه حـق و تمايلى به باطل داشته باشد، گر چه حق پويان در اقليّت قرار گيرند! چنان كه امير مؤ منان (ع ) به راهيان راه حقيقت و هدايت چنين سفارش ‍ مى كند:
(اَيُّهَا النّاسُ لا تَسْتَوْحِشُوا فى طَريقِ الْهُدى لِقِلَِّْ اَهْلِهِ...)(218)
اى مردم ! در راه هدايت ، از اندك بودن رهروان آن ، هراس نداشته باشيد.
صحابى بزرگوار رسول خدا(ص )، ابوذر غفارى ، نمونه ارزنده مبلّغان حق پويى است كه در ايـن راه ، هيچ گونه هراسى به دل راه ندادند و هرگونه بيداد و بى مهرى حكومت ستمگر اموى را بـا فـريـاد حق طلبى خود پاسخ داده و حتى در اين راه جان باختند ولى يك لحظه در پيمودن صـراط مستقيم حق و حقيقت ترديد نكردند. از ديگر نمونه هاى اين مردان حق طلب ، ميثم تمّار، يار با وفا و شيعه مخلص على (ع ) است كه زياد بن ابيه دستور داد دست و پايش را قطع كردند و او را به دار آويختند ولى بالاى دار نيز از حق دست نكشيد و زبان به ستايش و مدح امام على (ع ) گـشـود بـه گـونـه اى كـه زيـاد خـشـمـگـيـن تـر شـد و دسـتـور داد زبـان او را نـيـز بريدند!(219)
3 ـ حق گويى : مبلّغ بايد در هر شرايطى از حق تبليغ كند و همانند حضرت موسى (ع ) شعارش اين باشد كه :
(حَقيقٌ عَلَىَّ اَنْ لا اَقُولَ عَلَى اللّهِ اِلا الْحَقَّ قَدْ جِئْتُكُمْ بِبَيِّنٍَْ مِنْ رَبِّكُمْ...)(220)
سـزاوار اسـت كـه بـر خـدا جـز حـق نگويم . من دليل روشنى از جانب پروردگارتان براى شما آورده ام .
براى گفتن حق نيز بايد از دو عمل منفى پرهيز كند: نخست اينكه در بيان حقايق دينى به حدس و گمان ، قياس و استحسان و تقليد كوركورانه تمسّك نجويد زيرا؛
(... اِنَّ الظَّنَّ لا يُغْنى مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً)(221)
گمان ، هرگز انسان را از حق بى نياز نمى كند.
و حضرت صادق (ع ) نيز مى فرمايد:
(اِنَّ اَصـْحـابَ الْمـَقـابـيـسِ طـَلَبـُوا الْعـِلْمَ بـِالْمـَقـايـيـسِ فـَلَمْ تـَزِدْهـُمُ الْمـَقـابيسُ مِنَ الْحَقِّ اِلاّ بُعْداً...)(222)
اهل قياس ، دانش را از راه قياس ‍ طلب كردند ولى قياس جز بر دورى آنها از حق نيفزود.
ديـگـر ايـنـكـه حـق را بـا يـاوه درنـيـامـيـزد و بـه مـخـاطـبـان تحويل دهد، همانطور كه نبايد حق را كتمان كند و از برملا كردن آن دريغ ورزد:
(وَ لا تَلْبِسُوا الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَكْتُمُوا الْحَقَّ وَ اَنْتُمْ تَعْلَمُونَ)(223)
و حق را با باطل نياميزيد و حقيقت را ـ با اينكه مى دانيد ـ كتمان ننماييد.
مـخـاطـبـان نـخـسـتين اين آيه ، دانشمندان يهودند؛ آنان با اينكه مى دانستند، آخرين پيامبر الهى ، حـضـرت مـحـمـّد(ص ) خواهد بود و حتى اوصاف و نشانه هاى او را نيز در تورات خوانده بودند بـه خـاطر منافع مادّى خويش ، حقيقت را با ياوه گوييهاى خود بر مردم مشتبه كردند و از جايگاه عـلمـى و تـبـليـغـى خـويـش سـؤ اسـتـفـاده نـمـودنـد و نـگـذاشـتـند يهوديان به آن حضرت ايمان بياورند.(224)
روشـن اسـت كـه خـطـاب قـرآن مـنـحـصـر در عـلمـاى يـهـود نـيـسـت بـلكـه شـامـل همه كسانى مى شود كه در جايگاه تبليغ و نشر پيام الهى قرار مى گيرند؛ چنين كسانى بايد همواره خدا را حاضر و ناظر بر كردار و گفتار خويش بدانند و هرگز به خود اجازه ندهند كـه در مـحـضـر او كلامش را كتمان ، تلبيس يا تحريف كنند، چنان كه وقتى خداوند ـ براى اتمام حـجـت مـسيحيان ـ از حضرت عيسى (ع ) مى پرسد: (آيا تو به مردم گفته اى كه : (من و مادرم را بجز خدا به خدايى بگيريد؟!) آن حضرت در پاسخ مى گويد:
(... سـُبـْحـانـَكَ مـا يـَكـُونُ لى اَنْ اَقُولَ ما لَيْسَ لى بِحَق .... ما قُلْتُ لَهُمْ اِلاّ ماَ اَمَرْتَنى بِهِ اَنِ اعْبُدُوا اللّهَ رَبّى وَ رَبَّكُمْ وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهيداً ما دُمْتُ فيهِمْ...)(225)
منزهى تو! من حق ندارم چيزى را كه شايسته من نيست بگويم ... من به آنها چيزى جز آنچه را كه به من دستور دادى ، نگفتم و آن اينكه (به آنان گفتم ): خداوندى را بپرستيد كه پروردگار من و شماست و تا آن زمان كه ميان آنان بودم ، مراقب و گواه آنان بودم .
سخنان حضرت مسيح (ع ) سرشار از ادب و زيبايى است ؛ او نخست ، تسبيح خدا مى گويد و او را از هـرگونه نسبت ناروايى منزه مى شمرد، سپس اعتراف مى كند كه شايسته پيامرسان نيست كه سـخـن يـاوه و ناحق بگويد و يا نسبت به پيام خيانت كند، آن گاه با صداقت اعلام مى كند كه جز دستور خدا كار ديگرى انجام نداده است .(226)
4 ـ تسليم : نتيجه سه بخش گذشته اين مى شود كه مبلّغ در برابر پيام الهى كه سراسر حق اسـت ، تـسـليـم مـحـض بـاشـد، آن را بـا جـان و دل بـپـذيـرد، بـدان عمل كند و بدون افزايش و كاهش انتشار دهد و هرگز در دستورات الهى ، چون و چرا نكند و دست و زبـان خـويـش را به توجيه و تحريف آنها آلوده نسازد. قرآن مجيد ضمن تصريح بر ويژگى تـسـليـم در بـرابر امر خدا و ضرورت آن در پيام رسانان الهى ، از پيامبران و دانشمندان مؤ من يهود، به خاطر داشتن اين ويژگى به نيكى ياد كرده ، مى فرمايد:
(اِنـّا اَنـْزَلْنـَا التَّوْراَْ فـيـهـا هـُدىً وَ نـُورٌ يـَحـْكـُمُ بـِهـَا النَّبـِيُّونَ الَّذينَ اَسْلَمُوا لِلَّذينَ هادُوا وَ الرَّبّانِيُّونَ وَالاَْحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ كِتابِ اللّهِ وَ كانُوا عَلَيْهٍ شُهَدأَ...)(227)
مـا تـورات را نـازل كـرديـم كه در آن ، هدايت و نور بود و پيامبران ـ كه در برابر فرمان خدا تسليم بودند ـ با آن براى يهود حكم مى كردند و (همچنين ) علما و دانشمندان ، به اين كتاب كه به آنها سپرده شده و بر آن گواه بودند، داورى مى كردند.
مـبـلّغ بـا تـسـليـم در بـرابر خواست خدا در مدار ارتباط با او قرار مى گيرد و سلامت تبليغ و سرعت رسيدن به هدف را براى خويش تضمين مى كند؛ همان طور كه مبدأ پيام مى فرمايد:
(وَ مـَنْ يـُسـْلِمْ وَجـْهَهُ اِلَى اللّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَِْ الْوُثْقى وَ اِلَى اللّهِ عاقِبَُْ الاُْمُورِ)(228)
كسى كه روى خود را تسليم خدا كند در حالى كه نيكوكار باشد، به دستگيره محكمى چنگ زده و فرجام كارها به سوى خداست .
همچنين قرآن مجيد از دو مبلّغ معصوم به عنوان دو قهرمان ميدان تسليم ، ياد مى كند كه در برابر آزمـايـش سـخـت الهـى ، بـدون كمترين تأ مّلى سر تسليم فرود آوردند و بدون درنگ به انجام فـرمـان خـدا اقـدام كـردنـد؛ آن دو، پـدر و پـسـرى نـمـونـه بـودنـد: حـضرت ابراهيم و حضرت اسـمـاعـيـل (ع ). حـضـرت ابـراهـيـم (ع ) در سـنّ كـهـولت داراى فـرزنـد شـد، وقـتـى اسـمـاعـيـل بـه سـنـين نوجوانى و جوانى رسيد، خداوند به پدر دستور داد كه پسر را در راه او قـربـانـى كـند، او عزمش را براى اجراى دستور خدا جزم كرد و پسر را نيز در جريان گذاشت و گفت :
(... يا بُنَىَّ اِنّى اَرى فِى الْمَنامِ اَنّى اَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى ...)(229)
پسرم ! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم ، نظر تو چيست ؟
پسر نيز بدون چون و چرا اعلام كرد:
(قالَ يا اَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنى اِنْ شأَ اللّهُ مِنَ الصّابِرينَ)(230)
(در پـاسـخ ) گـفـت : (اى پـدر! هـر چـه دسـتـور دارى اجرا كن ، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت !)
آنـان بـديـن سـان ، پر شكوهترين صحنه تسليم در برابر امر خدا را آفريدند و اسوه نيكوى موحّدان و مبلّغان در طول تاريخ شدند، خداوند نيز ضمن امضا و پذيرش تسليم آنان ابراهيم (ع ) را از كشته شدن اسماعيل (ع ) بازداشت . قرآن مجيد، آن داستان زيبا را چنين ترسيم مى كند:
(فـَلَمـّا اَسـْلَمـا وَ تـَلَّهُ لِلْجـَبـيـنَِ وَ نـادَيْناهُ اَنْ يا اِبْراهيمَُ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْيا اِنّا كَذلِكَ نَجْزِى الُْمحْسِنينََ اِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاُ الْمُبينَُ وَ فَدَيْناهُ بِذِبْحٍ عَظيمٍ)(231)
چون هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد، او را ندا داديم كه (اى ابراهيم آن رؤ يـا را تـحقّق بخشيدى (و به مأ موريت خود عمل كردى )) ما اين گونه ، نيكوكاران را پاداش مى دهيم ، اين همان امتحان آشكار است و ما ذبح عظيمى را فداى او كرديم .
8 / 3 ـ صبر و استقامت
نـظـر به اين كه بيشتر پيامهاى الهى با خواسته هاى نفس انسان ـ نه خواسته هاى فطرى ـ در تـضـادّ است ، انسانهاى لجوج و هواپرست در برابر آنها مى ايستند و سرسختى نشان مى دهند، چـنـيـن تصادمى در جوامع كفر زده و شرك گرفته از وسعت و شدّت بيشترى برخوردار است به طورى كه قرآن مجيد مى فرمايد: