خداى سبحان در بسيارى از آيات قرآن
كريم مسأ له توحيد را به نبى اكرم (ص ) آموخت ؛ در هر مـوردى كـه مـى گـويـد (قـل )
يـعـنـى خـودت مـضـمـون آن را كـه (مـقـول ) اسـت ، بـيـاب ، مـشاهده كن و بعد به
مردم برسان ، نه اينكه فقط به مردم ابلاغ كن .(138)
بخش ديگر آيه نيز ضمن آنكه امّت پيامبر را به تبليغ اسلام فرامى خواند، تصريح دارد
كه مـبـلّغ بـايـد بـه پـيام الهى ، بصيرتى ژرف داشته باشد و مانند پيامبر، آن را
با تمام وجود درك كـنـد تـا بـتواند با قرار گرفتن در صراط مستقيم ـ كه همان راه
پيامبر(ص ) است ـ از عهده رسالت عظيم تبليغ نيز برآيد. به تعبير علاّمه طباطبايى :
تنها كسى مى تواند در اين باره با پيامبر(ص ) سهيم شود كه دين خالص الهى را گردن
نهد، بـه جـايـگـاه رفـيـع پـروردگـارش آگـاه بـاشـد و داراى بـصـيـرتـى ژرف و
يـقـيـنـى كـامـل بـاشـد و پرواضح است كه هر مسلمانى چنين خصوصيتى را ندارد و در
چنين جايگاهى قرار نمى گيرد.(139)
توجه به دو نكته مهم در اين بخش ضرورى است .
1 ـ بـصـائر الهـى : مجموعه پيامهاى الهى ، خود ژرف و بصيرت آفرين بوده بديهى است
كه انـسـانـهـاى قـشـرى و كوته بين از عهده فهم آن عاجز باشند چه رسد كه آن را
تفهيم و تبليغ كنند، اين موضوع نسبت به شريعتهاى پيش از اسلام صادق بود، چنان كه
فرمود:
(وَ لَقَدْ اتَيْنا مُوسَى الْكِتابَ مِنْ بَعْدِ ما اَهْلَكْنَا الْقُرُونَ
الاُْولى بَصائِرَ لِلنّاسِ وَ هُدىً وَ رَحْمًَْ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ)(140)
مـا بـه مـوسـى كـتاب آسمانى داديم بعد از آنكه اقوام قرون نخستين را هلاك نموديم
كتابى كه براى مردم ، بصيرت آفرين بود و مايه هدايت و رحمت ، شايد پند گيرند.
همه پيامهاى الهى كه در اسلام مطرح شده نيز چنين است و آن را در دو آيه قرآن اين
گونه مطرح كرد:
(هذا بَصائِرُ لِلنّاسِ وَ هُدًى وَ رَحْمٌَْ لِقَوْمٍ يُوقِنُونَ)(141)
اين (قرآن و شريعت آسمانى ) وسايل بينايى و مايه هدايت و رحمت است براى مردمى كه
(به آن ) يقين دارند.
در آيـه ديـگـر بـه پـيـغـمـبـر(ص ) تـأ كـيـد مى كند كه به مردم بگويد پيامش از
اين ويژگى بـرخـوردار اسـت تا آن را سرسرى و ساده نگيرند و تصور نكنند كه سخنى
معمولى است و مى توانند نسبت به آن كم توجّه باشند:
(... قـُلْ اِنَّمـا اَتَّبـِعُ مـا يـُوحـى اِلَىَّ مـِنْ رَبـّى هـذا بـَصـائِرُ
مـِنْ رَبِّكـُمْ وَ هـُدًى وَ رَحـْمٌَْ لِقـَوْمـٍ يُؤْمِنُونَ)(142)
بـگـو: مـن ، تـنـهـا از چـيـزى پـيـروى مـى كـنـم كـه بـر مـن وحـى مـى شـود؛ ايـن
وسـايـل بـيـنـايـى از طرف پروردگارتان و مايه هدايت و رحمت است براى جمعيتى كه
ايمان مى آورند.
2 ـ تـبـليـغ بـدون بـصيرت ممنوع : اين بخش بلافاصله پس از بخش پيشين خود را نمايان
مى كند كه اگر تبليغ بايستى بر اساس علم و بصيرت باشد، خواه ناخواه تبليغ غير
عالمانه ، سطحى و تقليدى مردود خواهد بود و طبيعى است كه قرآن آن را ممنوع اعلام
كند:
(وَ لا تـَقـْفُ مـا لَيـْسَ لَكَ بـِهِ عـِلْمٌ اِنَّ السَّمـْعَ وَالْبـَصـَرَ
وَالْفـُؤ ادَ كـُلُّ اوُلئِكَ كـانَ عـَنـْهـُ مَسْئُولاً)(143)
از آنـچـه بـدان آگـاهـى نـدارى ، پـيـروى مـكـن چـرا كـه گـوش و چـشـم و دل ، همه
مسؤ ولند.
بـراسـاس جـهـان بـيـنـى تـوحـيـدى ، انـسـان بـايـد در بـرابـر مـحـكـمـه عـدل
الهـى ، نـسبت به كردار و گفتار خرد و كلان خويش پاسخگو باشد و براى هر يك از آنها
دليـل مـعقول و مقبولى ارائه دهد و هرگز مجاز نيست كارى را نسنجيده و نفهميده انجام
دهد، بويژه اگـر آن كـار جـنـبـه ديـنى و الهى داشته باشد، چه بسا اقدامهاى غير
عالمانه و تبليغ غيرمسؤ ولانه منجر به ضدّيت با روح پيام گردد و آن را وارونه و
برخلاف خواست مبدأ پيام جلوه گر سازد و يا دست به دروغ و افترا بر خدا بزند، قرآن
مجيد در اين باره نيز چنين هشدار مى دهد:
(وَ لا تـَقـُولُوا لِمـا تَصِفُ اَلْسِنَتُكُمُ الْكَذِبَ هذا حَلالٌ وَ هذا
حَرامٌ لِتَفْتَرُوا عَلَى اللّهِ الْكَذِبَ اِنَّ الَّذينَ يَفْتَرُونَ عَلَى
اللّهِ الْكَذِبَ لا يُفْلِحُونَ)(144)
بـه خـاطـر دروغـى كـه بـر زبـانـتـان جـارى مـى شـود، نـگـويـيـد: (ايـن حـلال
اسـت و آن حـرام ) تـا بر خدا افترا ببنديد! به يقين كسانى كه بر خدا دروغ مى
بندند، رستگار نخواهند شد.
امير مؤ منان (ع ) نيز با تشبيه بديعى ، از اقدامات غيرآگاهانه ، منع كرده مى
فرمايد:
(لا تَكُنْ فى ما تُورِدُ كَحاطِبِ لَيْلٍ وَ غُثأِ سَيْلٍ)(145)
در اقـدامـى كـه مـى كـنـى چـون هـيـزم كـن شـب و خـس و خـاشـاك سيل آورده مباش !
كه ندانى چه مى كنى ، كجا مى روى ، كجا مى برى !
راهـنـمـايى ناآگاهانه در كارهاى عادى و روزمرّه نيز خطرآفرين و زيانبار است تا چه
رسد به راهـنـمايى دينى كه با سرنوشت فرد و جامعه پيوند دارد؛ اگر مسافرى در
فرودگاه ، شماره پـرواز و مـقـصد خود را از شخص بى اطلاعى بپرسد، او ناآگاهانه
شماره پرواز و هواپيمايى را به او نشان دهد كه در جهت مخالف مقصد آن مسافر حركت مى
كند، تصور كنيد با يك راهنمايى غـير مسؤ ولانه چه مشكلاتى براى او بروز مى كند و چه
عذاب وجدانى براى آن راهنماى ناآگاه پـيـش مـى آيـد! حال اگر مبلّغ ناآگاهى پيام
گران متعدّدى را از روى بى بصيرتى و ناآگاهى راهـنـمـايـى كـنـد، خـسـارت جبران
ناپذيرى به عمر و زندگى آنان وارد مى سازد و خود نيز در بـرابـر چـنـيـن رويـكـردى
مسؤ ول خواهد بود. پس بى بصيرتان و ناآگاهان نبايد به تبليغ ديـنـى دسـت يازند چرا
كه چنين تبليغى ، هم مبلّغ را از مقصود ـ كه قرب الى الله است ـ باز مى دارد و هم
پيامگير را از مقصد دور مى كند. اين دو نتيجه ، از دو سخن گرانقدر حضرت صادق (ع )
به دست مى آيد كه فرمود:
(مـا عـَلِمـْتـُمْ فَقُولُوا وَ ما لَمْ تَعْلَمُوا فَقُولُوا اللّهُ اَعْلَمُ؛
اِنَّ الرَّجُلَ لَيَنْتَزِعُ الاْ يََْ مِنَ الْقُرآنِ يَخِرُّ فيها اَبْعَدَ ما
بَيْنَ السَّمأِ وَالاَْرْضِ)(146)
آنـچـه را مـى دانـيـد بـگـوييد و آنچه را نمى دانيد،(به خدا واگذاريد و) بگوييد:
خدا بهتر مى داند، زيرا ممكن است شخصى با برداشتِ (غلط) از يك آيه قرآن ، بيش از
مسافت زمين تا آسمان ، سقوط كند.
و فرجام اقدام كننده بى بصيرت را نيز چنين ترسيم مى كند:
(اَلْعـامـِلُ عـَلى غـَيـْرِ بـَصـيـرٍَْ كـَالسـّائِرِ عـَلى غـَيـْرِ
الطَّريـقِ؛ لا يـَزيـدُهُ سـُرْعَُْ السَّيـْرِ اِلاّ بُعْداً)(147)
عـمـل كـنـنده بى بصيرت ، چون رونده خارج از جادّه است كه سرعت راهپيمايى ، او را
از مقصد دور مى كند.
2 / 3 ـ ايمان به هدف و پيام
ايـمـان و بـاور قبلى به پيام و اهداف آن ، پشتوانه محكمى است كه مبلغ را در امر
تبليغ مدد مى رسـاند و از امتيازهاى بسيار مهمّ مبلّغان الهى نيز به شمار مى رود
چرا كه دعوتگران غير الهى نياز چندانى به آن ندارند. قرآن مجيد، ايمان و يقين به
آيات الهى را شرط منصب هدايتگرى مى داند و مى فرمايد:
(وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ اَئِمًَّْ يَهْدُونَ بِاَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا
بِاياتِنا يُوقِنُونَ)(148)
و از آنـان پـيـشـوايـانـى قـرار داديم كه به فرمان ما (مردم را) هدايت مى كردند،
چون شكيبايى نمودند و به آيات ما يقين داشتند.
ايـمـان و يـقـيـن بـه راه و هـدف ، چـلچـراغ پـرنـورى اسـت كـه سـرسـراى دل
مـبـلّغ را مـنوّر مى كند و هرگونه شك و ترديد را از آن مى زدايد، عزمش را راسخ ،
زبانش را گـويـا، گـامـهـايـش را استوار و او را بر ادامه راه مصمّم مى سازد و به
بازدهى كار اميدوار مى كند.
ايـمـان بـه پـيام و راه و هدف آن ، به اصطلاح منطقى (ذاتى ) تبليغ و مبلّغ است و
بدون آن ، پـيـام رسـانـى الهـى مفهومى ندارد و تبليغ بدون ايمان ، بسان آب در هاون
كوبيدن و خشت بر دريـا زدن اسـت و هـيـچ گـونـه ثمرى نخواهد داشت . براين اساس ،
مبلّغ بايد پيش از اقدام به تـبـليـغ بـه سـنـجش ايمان خود بنشيند و قبل از آن كه
ديگران را به سوى خدا بخواند، يا به بهشت و پاداش اميدوار سازد و از دوزخ و جزا بيم
دهد، ببيند خودش تا چه اندازه او را باور دارد، مـشتاق بهشت است و از دوزخ مى ترسد
آيا به آنچه مى خواند، ايمان كافى دارد؟ آيا به حقّانيت راهى كه مبلّغ آن است ، صد
در صد يقين دارد؟ آيا بر درستى همه كارهاى مبلّغان معصوم صحّه مى گـذارد؟ آيـا
حـاضـر اسـت جـان خـود را بـر سـر ايـن راه بنهد؟ و... . اگر به چنين پرسشهايى
پـاسخ مثبت مى دهد، به خويشتن اميدوار باشد و از ايمان خود خرسند و بر ادامه راه
عزمش را جزم كند و كمر همّت را ببندد و ديگران را نيز با خود همراه كند و گرنه
پرداختن به ايمان خويش ، از تبليغ ، ارجح است .
نمونه ها
دعـوتـگـران الهـى بطور عموم و پيامبران و معصومان بطور خصوص ، از ايمان سرشارى
نسبت بـه راه و هـدف و راسـتىِ پيام خويش برخوردار بودند و ما نمونه هاى بسيارى از
تبلور ايمان آنها را در گفتار و رفتارشان مشاهده مى كنيم كه گوشه اى از آن را در
زير مى آوريم .
پـيـامـبـران بـدون اسـتثنا وقتى رسالت خويش را اعلام مى كردند، از سوى مخاطبان
مورد تكذيب قرار مى گرفتند و با عكس العمل منفى و خشن كافران و مستكبران رو به رو
مى شدند؛
(ثُمَّ اَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا كُلَّ ما جأَ اُمًَّْ رَسُولُها كَذَّبُوهُ...)(149)
سـپس پيامبران خويش را يكى پس از ديگرى فرستاديم ، هر زمان رسولى براى (هدايت )
امّتى مى آمد، او را تكذيب مى كردند.
عـلاوه بر تكذيب ، انواع اتّهامات را نيز به آنان مى زدند و ايشان را به نادانى ،
جادوگرى ، جـنـون و مـانـنـد آن نـسـبـت مى دادند، كه در ظاهر هيچ گونه اميدى براى
ثمردهى تبليغ و ايمان آوردن مردم ديده نمى شد ولى آن رادمردان به خاطر ايمان قوى به
كار خويش در برابر همه آن نـابـسـامـانيها به پاسخ منطقى مى پرداختند و يقين داشتند
كه سخن حقّشان ، دروازه هاى دلها را خواهد گشود و افراد شايسته اى را به خود جذب
خواهدكرد؛ از اين رو:
حـضـرت نـوح (ع ) 950 سـال بـه امـر تـبـليـغ پـرداخـت و جـز انـدكـى بـه او
ايـمـان نياوردند.(150)
اما وقتى به او گفتند:
(... اِنّا لَنَريكَ فى ضَلالٍ مُبينٍ)(151)
ما تو را در گمراهى آشكار مى بينيم !
در پاسخ آنان ـ با خونسردى ـ فرمود:
(قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بى ضَلالٌَْ وَ لكِنّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ)(152)
گـفـت : اى قـوم مـن ! هـيـچ گـونـه گـمـراهى در من نيست ولى من فرستاده اى از جانب
پروردگار جهانيانم .
اشراف كافر قوم عاد نيز با گستاخى تمام به حضرت هود(ع ) نسبت ناروا دادند:
(اِنّا لَنَريكَ فى سَفاهٍَْ وَ اِنّا لَنَظُنُّكَ مِنَ الْكاذِبينَ)(153)
ما تو را در سفاهت (و سبك مغزى ) مى بينيم و ما مسلّماً تو را از دروغگويان مى
دانيم !
ولى او با متانت و بزرگوارى با آنان برخورد كرد:
(قالَ يا قَوْمِ لَيْسَ بى سَفاهٌَْ وَ لكِنّى رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمينَ)(154)
گـفـت : اى قـوم مـن ! هـيـچ گـونـه سـفـاهـت در من نيست و ليكن من فرستاده اى از
جانب پروردگار جهانيانم .
رسـول گـرامى اسلام (ص ) نيز حدود بيست سال از رسالت خويش را با مبارزه و جنگ و
گريز گـذرانـد؛ از خـويـشـاونـدان نزديك گرفته تا حكومتهاى قدرتمند روم و ايران با
او سر ستيز داشتند، همه تهمتهايى كه به پيامبران گذشته مى زدند، به او نيز زدند، از
هرگونه توطئه و طـرح بـرانـدازى بـراى دين و حكومت نوپاى او دريغ نكردند، جنگ روانى
و تبليغات مسموم را بـر ضـدّ او بـه اوج رسـانـدنـد و... امـا هيچ يك از اينها،
كوچكترين خللى در عزم راسخ و ايمان اسـتـوار آن مـبـلّغ الهـى ايجاد نكرد، بلكه روز
به روز بر اميدوارى به پيروزى و بهروزى او افزوده مى گشت و در بحرانى ترين موقعيتها
بهترين نويدها را به پيروان خويش مى داد. چنان كه نقل شده :
در جـنـگ احـزاب ، بـيـشـتـر قـبـائل عرب و يهود با مشركان قريش همدست شدند و به
مدينه حمله كردند. رسول خدا(ص ) دستور داد براى در امان ماندن از ضربات و حمله دشمن
، در اطراف آسيب پـذيـر مـديـنـه ، كـانـال حـفـر كـنـنـد، سـلمـان فـارسـى مـى
گـويـد: هـنـگـام حـفـر كـانـال ، بـه صـخـره سـخـتـى بـرخـوردم كـه مـتـلاشـى
كـردن آن بـر مـن مـشـكـل بـود، رسـول خـدا(ص ) كـه در كـنـار مـن مـشـغـول كـار
بـود، مـتـوجـه شـد، از كـانـال پايين آمد و كلنگ را از دست من گرفت و با سه ضربه
پى در پى ، صخره را متلاشى كـرد و بـا هـر ضـربـه اى كـه فـرود مـى آورد، بـرقـى از
نـوك كـلنـگ مـى جـهـيـد. گـفـتم : اى رسـول خـدا! چـه بـرقى از نوك كلنگ مى جهد!
آن حضرت فرمود: برق نخستين علامت فتح يمن ، برق دوّم علامت فتح شام و مغرب و برق
سوّم علامت فتح مشرق زمين بود!(155)
خداوند نيز ايمان راسخ پيامبر(ص ) نسبت به پيام و هدف خويش را مى ستايد و مى
فرمايد:
(امَنَ الرَّسُولُ بِما اُنْزِلَ اِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ...)(156)
پيامبر به آنچه از سوى پروردگارش فرود آمده ، ايمان دارد.
امير مؤ منان (ع ) نيز علاوه بر توطئه ها و بحرانهاى زمان پيامبر(ص ) با تزوير،
دسيسه ، حق كـشـى ، جـنـگ ، سـمپاشى و تبليغات وسيعى كه پس از پيامبر(ص ) چون سيلى
بنيان كن اساس ديـن خـدا را مورد تهديد قرار داد، با همه آنها مبارزه كرد و بر صحت
و استوارى موضعى كه در بـرابـر هـمه دجّالان گرفته بود، اصرار ورزيد و كمترين
تزلزلى در آرمان و ايمان والاى او پديد نيامد و چون كوهى سترگ ، همه گردبادهاى
مخالف را كه از سوى دنياپرستان ـ بويژه حزب كافر اموى ـ مى وزيد از سر گذراند و در
اين باره فرمود:
(لَقـَدْ عـَلِمَ الْمـُسْتَحْفَظُونَ مِنْ اَصْحابِ مُحَمَّدٍ(ص ) اَنّى لَمْ
اَرُدَّ عَلَى اللّهِ وَ لا عَلى رَسُولِهِ ساعًَْ قَطُّ... فَوَ الَّذى لا اِلهَ
اِلاّ هُوَ اِنّى لَعَلى جادَِّْ الْحَقِّ وَ اِنَّهُمْ لَعَلى مَزَلَِّْ
الْباطِلِ)(157)
ياران راز دار پيامبر(ص ) به خوبى مى دانند كه من ، لحظه اى نسبت به خدا و پيامبرش
ترديد نـكـرده ام ... بـه آن كـسـى كـه جـز او خدايى نيست سوگند! كه همانا من در
راه حق و دشمنانم بر پرتگاه باطلند.
خـبـيـب بـن عـدى از يـاران پـيـامـبـر(ص ) و مـبلّغان صدر اسلام است كه در يك مأ
موريت تبليغى ، تـوسـط كفّار قريش دستگير و به شهادت رسيد. پيش از شهادت ، دو ركعت
نماز خواند و گفت : خـدايـا! اگر اينان گمانِ ترس به من نمى بردند، بيش از اين نماز
مى گذاردم . كافران او را بـه دار آويـخـتند، او بر سرِ دار گفت : خدايا تو مى دانى
كه كسى اينجا نيست تا سلام مرا به پيامبرت برساند، تو خود، سلام مرا به او برسان !(158)
شهيد مطهّرى ، در سال 1357 و اوجگيرى انقلاب اسلامى ، به پاريس رفت و با امام خمينى
(ره ) مـلاقـات كـرد، پـس از بـازگـشت به ايران ، از او پرسيدند: امام را چگونه
يافتى ؟ در پاسخ گفت :
(چـهـار تا (آمَنَ) ديدم : (آمَنَ بِهَدَفِهِ)... (آمَنَ بِسَبيلِهِ)... (آمَنَ
بِقَوْمِهِ)... و بالاتر از همه (آمَنَ بِرَبِّهِ)(159)
3 / 3 ـ اخلاص
خـلوص نـيـّت و كـار را فـقـط بـراى خـدا انـجـام دادن ، اصـل خـدشه ناپذير ديندارى
است كه قرآن ، پى در پى بر آن تأ كيد ورزيده و در يازده آيه (اخلاص ) را در كنار
(دين ) آورده و اعلام داشته است :
(اَلا لِلّهِ الدّينُ الْخالِصُ...)(160)
آگاه باشيد كه دين خالص از آنِ خداست .
مفهوم اين آيه شريف اين است كه دين و عمل دينى اگر به شائبه غيرخدايى آلوده شود و
ضريب اخـلاص آن پـايـيـن بـيـايـد، نـه تـنـهـا بـه بـارگـاه قـدس الهـى راه نـمـى
يـابـد بـلكـه وبال گردن انسان مى شود گرچه بسيار سخت و خطير همچون جهاد و تبليغ
باشد. زيرا قرآن تـصـريـح دارد كـه هـر عـمـلى بـراى خـدا و ديـگـران انـجـام
پـذيـرد، هـرگـز مـورد قبول خدا قرار نمى گيرد:
(وَ جـَعـَلُوا لِلّهِ مِمّا ذَرَأَ مِنَ الْحَرْثِ وَالاَْنْعامِ نَصيباً فَقالُوا
هذا لِلّهِ بِزَعْمِهِمْ وَ هذا لِشُرَكائِنا فَما كـانَ لِشـُرَكـائِهـِمْ فـَلا
يـَصـِلُ اِلَى اللّهِ وَ مـا كـانَ لِلّهِ فـَهـُوَ يـَصـِلُ اِلى شـُرَكـائِهـِمْ
سـأَ مـا يَحْكُمُونَ)(161)
سهمى از آنچه خداوند از زراعت و چارپايان آفريده براى او قرار دادند و به گمان خود
گفتند: اين ، مال خداست و اين هم مال شركاى ما! آنچه سهم شركاى آنهاست به خدا نمى
رسد ولى آنچه سهم خداست به شركايشان مى رسد. چه بد داورى مى كنند!
امام صادق (ع ) نيز نقل مى كند كه خداوند متعال فرموده است :
(اَنَا خَيْرُ شَريكٍ؛ مَنْ اَشْرَكَ مَعى غَيْرى فى عَمَلِهِ لَمْ اَقْبَلْهُ
اِلاّ ما كانَ خالِصاً)(162)
مـن بـهـترين شريك هستم ؛ هر كس ، ديگرى را با من در عملش شركت دهد، از او نمى
پذيرم جز آن را كه خالص باشد.
نـاخـالصـى عـلاوه بـر اثـر تـكـليـفـى ، تـأ ثـيـر وضـعـى نـيـز دارد، يـعـنـى
همان گونه كه عـمـل را بـاطـل و غير قابل قبول مى كند، تأ ثير معنوى آن را نيز خنثى
مى كند و هيچ عملى بدون اخـلاص بـه ثـمـر نـخـواهـد نـشست و اگر هم تأ ثير جزئى و
ابتدايى داشته باشد، قطعاً دوام نـخـواهـد يـافـت و فـرجـام آن چـون گـرد و غـبارى
است كه بر صخره اى صاف نشسته باشد و بارانى شديد بر آن ببارد، پيداست كه هيچ اثرى
از آن بر جاى نخواهد ماند.(163)
آثار تبليغ خالصانه
براساس آنچه ياد شد، بندگى واقعى ايجاب مى كند كه انسان مؤ من ، همه گفتار و كردار
خود را در طـبـق اخـلاص نـهد و تقديم خدا كند و مبلّغ پيام الهى كه منادى اين
ارزشهاست بايد بيش از ديـگـران خـلوص داشـته باشد، در آن صورت به نتايج ارزشمند و
بيشمارى دست مى يابد، از جمله :
1 ـ تـأ ثـيـر تـبـليـغ : مـبـلّغ راسـتـيـن آرزويـى جـز دريـافـت پيام الهى و
تبليغ آن به مردم و مـتـحـوّل كـردن آنـهـا را نـدارد، اخـلاص اكسير گرانبهايى است
كه همه زحمات مبلّغ را بارور مى سـازد و چنان تأ ثيرى در گفتار و كردار او مى گذارد
كه مخاطبان را شيفته او مى كند و آنان را بـه پـذيـرش پـيـام الهى و عمل به آن
وادار مى دارد. رهبر معظم انقلاب ـحضرت آيْالله العظمى خامنه اى در اين باره مى
فرمايد:
اخـلاص ، شـرط اصـلى تـبليغات است ؛ اگر از بالاترين سطوح تا پايين ترين سطوح ،
ذرّه اى اغـراض شـخـصـى بـه مـيـان آمـد و مـن و مـا مـطـرح شـد، تـبـليـغـات خـراب
مـى شـود. ركـن اوّل تـبـليـغـات ، سـرآغاز آن به نام خدا و اتمام آن براى خداست و
الاّ اگر برخلاف ا ين باشد ديـگـر تبليغ نيست . تنها كلامى كه از قلب خارج شود به
قلب خواهد نشست و كلامى كه براى خدا نباشد، به دل نيز نمى نشيند. در صورتى مى
توانيم كيفيت كار تبليغاتى را بالا ببريم كه تبليغ واقعاً براى خدا و در راه خدا
باشد.(164)
عـلت پـايدارى پيام الهى از بدو پيدايش انسان تاكنون و تا نهايت دنيا نيز همين خلوص
و بى تـوقـّعـى پـيـام آوران مـعـصـوم و مـبـلغـان خـالص الهـى بـوده هـمـانـگونه
كه يكى از شعارهاى استراتژيك تبليغى كه از سوى همه آنها مطرح مى شده اين بوده كه :
(وَ ما اَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ اَجْرٍ اِنْ اَجْرِىَ اِلاّ عَلى رَبِّ
الْعالَمينَ)(165)
من براى انجام رسالت ، هيچ اجرى از شما نمى خواهم ، پاداش من جز برعهده پروردگار
عالميان نيست .
2 ـ پـذيـرش و پـاداش تـبـليـغ : در اسـلام و دسـتـگـاه الهـى ، مـلاك پـذيـرش و
پـاداش عـمـل ، چـيـزى جـز اخـلاص نـيـسـت و تـبـليـغ پـيام الهى نيز در صورتى
مورد پذيرش الهى و استحقاق پاداش قرار مى گيرد، كه خالصانه و براى خدا انجام پذيرد،
در اين صورت ، كميّت چـنـدان تـأ ثـيـرى در ارزشـگـذارى عـمـل نخواهد داشت و آنچه
مهمّ است كيفيت آن است كه به درجه اخـلاص بـسـتـگـى دارد و چـنـيـن كـيـفـيـّتـى ،
كـمـيـّت واقـعـى عمل را نيز تعيين مى كند، به فرموده امير مؤ منان (ع ) پيرامون
تقوا:
(لا يَقِلُّ مَعَ التَّقْوى عَمَلٌ؛ وَ كَيْفَ يَقِلُّ ما يُتَقَبَّلُ)(166)
هيچ عملى كه همراه تقوا انجام پذيرد، اندك نيست ؛ چگونه آنچه پذيرفته مى شود، كم
باشد؟
تـبـليـغ خـالصـانـه ، گـرچـه مـخـاطـبـش يـك نـفـر بـاشـد، مقبول درگاه ايزدى است
و پاداش آن را نيز خدا خواهد داد. مبلّغان مخلص ، آيات و پيامهاى الهى را بـه
بـهـاى اندك نمى فروشند و عمل مخلصانه خود را جز با خشنودى خدا سودا نمى كنند و به
طور قطع پاداش ارزنده اى نيز نصيبشان خواهد شد، همانگونه كه در قرآن مجيد فرموده
است :
(وَ اِنَّ مـِنْ اَهـْلِ الْكـِتـابِ لَمـَنْ يـُؤْمـِنُ بـِاللّهِ وَ مـا
اُنـْزِلَ اِلَيـْكـُمْ وَ مـا اُنْزِلَ اِلَيْهِمْ خاشِعينَ لِلّهِ لا يَشْتَرُونَ
بِآياتِ اللّهِ ثَمَناً قَليلاً اُولئِكَ لَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ...)(167)
و از اهـل كـتـاب ، كـسـانـى هـسـتـنـد كـه بـه خـدا و آنـچـه بـر شـمـا نـازل شـده
و آنـچه بر خودشان نازل گرديده ، ايمان دارند، در برابر خدا خاشعند و آيات خدا را
به بهاى ناچيز نمى فروشند. پاداش آنان نزد پروردگارشان (محفوظ) است .
3 ـ مـصـونـيـت در بـرابـر شـيـطـان : انـسـان مـخـلصـى كـه بـا تـمـام وجـود مـى
كـوشـد كـه اعـمـال خـويـش را طـبق نظر خدا و تنها براى رضايت او انجام دهد، در
محدوده ولايت الهى قرار مى گـيـرد و از شرّ وسوسه هاى شيطان درامان مى ماند؛
مبلّغان معصوم چون بالاترين درجه اخلاص را دارا هستند، از اين مصونيّت نيز به طور
100 بهره مندند و شيطان ، خود درباره مخلَصان گفته است :
(... وَ لاَُغْوِيَنَّهُمْ اَجْمَعينََ اِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصينَ)(168)
همه بندگانت را گمراه مى كنم ، مگر بندگان مخلَصت را.
مبلّغان غير معصوم نيز به همان اندازه كه بر اخلاص خويش بيفزايند، به مقام مخلصان
نزديكتر مى شوند و از حيطه وسوسه هاى شيطان فاصله مى گيرند.
4 / 3 ـ نصيحت و امانت
واژه (نـُصـح ) كـه مـقـابل (غَشّ) است به معناى پيشنهاد كار يا سخن خوب به مخاطب
است كه خـالصـانـه و از روى دلسوزى باشد و گوينده هيچ گونه غرض شخصى و نفع دنيوى
خويش را در نـظـر نـگـيـرد هـمـانـطـور كـه بـه عـسـل خـالص مـى گـويـنـد (نـاصـح
العمل )(169)
شهيد مطهرى در اين باره مى گويد:
نـصـح يـعـنـى سـخـنـى كـه خـلوص داشـتـه بـاشـد، يـعـنـى از كـمـال خـيـرخـواهى
گوينده و از سوز دل او برخاسته باشد. آن كسى (داعى الى الله ) است و مـبـلّغ پـيـام
الهـى مـى تـوانـد باشد كه سخنش (نصح ) باشد، يعنى هيچ انگيزه اى جز خير و مصلحت
مردم نداشته باشد.(170)
مـنـظـور از امـانـتـدارى در تـبليغ نيز اين است كه مبلّغ ، پيام الهى را بدون هيچ
گونه تغيير و تبديل يا كم و زياد كردن به مردم برساند و در پيامگيرى و پيامگزارى
امين باشد.
امين كسى است كه نه چيزى بر مورد امانت بيفزايد و نه چيزى از آن بكاهد. اگر كسى
بخواهد از طـرف خـود چـيزى بر مورد امانت بيفزايد، لازمه آن اين است كه امانت الهى
ناقص باشد در حالى كه دين ، كامل و تام از طرف خداوند نازل شد و اگر بخواهد چيزى از
امانت الهى بكاهد، لازمه آن ايـن اسـت كـه امـانـت الهـى بـه انـدازه نياز پيش بينى
نشده ، بازگشت هر زياده و كاهشى در اين گونه موارد به نقيصه است .(171)
به همين دليل ، همه پيام آوران الهى از اين دو ويژگى برخوردار بودند و مى گفتند:
(اُبَلِّغُكُمْ رِسالاتِ رَبّى وَ اَنَا لَكُمْ ناصِحٌ اَمينٌ)(172)
رسالتهاى پروردگارم را به شما ابلاغ مى كنم و من خيرخواه امينى براى شما هستم .
ضـرورت نـصح و امانت : چنان كه ياد شد، اين دو صفت زيبا در وجود پيام آوران معصوم
به طور قـطـع وجـود دارد و ديـگـر مبلّغان الهى نيز بايد به آن آراسته گردند و گرنه
از عهده تبليغ پـيـام خـدا بـرنـخـواهـنـد آمد. ماهيّت كار تبليغى ايجاب مى كند كه
مبلّغ در دريافت پيام و حفظ و تبليغ آن ، راه امانت را بپويد و هرگز هواى نفسانى و
درخواست ديگران را در انجام وظيفه مقدّس تـبـليـغ دخـالت نـدهـد و تنها به محتواى
پيام ، مبدأ و هدف آن بينديشد و بس و هرگز به جاى حقيقت گويى ، مصلحت جويى نكند و
همواره اين پيام خدا را در گوش داشته باشد كه فرمود:
(اِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ اَنْ تُؤَدُّوا الاَْماناتِ اِلى اَهْلِها...)(173)
خداوند به شما دستور مى دهد كه امانتها را به اهل آنها بدهيد.
مـنـظـور از امـانـتـهـا اعـم از امانات الهى و مردم است ؛ امانات الهى ، همان امر
و نهى خداست كه در قالب پيامهاى او آمده ، همين طور معارف و معالم دينى است كه
مبلّغ درصدد تبليغ آن است و بايد بدون هيچ گونه دخل و تصرف و اِعمال نظر شخصى آنها
را بيان كند.
دقـّت نـظـر و تـحـقـيـق و مـوشـكـافـى عـلمـاى گـرانـقـدر اسـلامـى در تـبـيـيـن
مـعـارف ديـنـى و نـقـل اخـبـار و روايـات ، هـمـچـنـيـن تـطـور و تـكـامـل (عـلم
رجـال ) و جـرح و تعديل روات و محدّثان و مانند آن از ويژگى امانتدارى آنان حكايت
مى كند كه هـمـواره كـوشـش مـى كردند مطالب صحيح دينى را از سلف صالح فرا گيرند و
آنها را با ذهن نقّاد خويش پرورش داده به آيندگان ابلاغ نمايند. اين روش صحيح و
اصولى ، بايد فرا راه هـمـه مـبـلّغـان ، مـعـلمـان و نـاقـلان پـيـام الهـى قرار
داشته باشد و هيچ كس مجاز نيست از آن سر برتابد و جز اين راه را بپويد.
غـش و خـيانت ممنوع : ضرورت نصح و امانت ، ممنوعيت غشّ و خيانت را نيز در پى دارد و
مبلّغ هرگز مجاز نيست نظرات شخصى خود را با پيام الهى مخلوط كند و يا آن را به
سليقه خود كم و زياد نمايد، چنين كارى خيانت به پيام محسوب مى شود و مبلّغ با
ارتكاب آن خائن خواهد بود. همانطور كـه نـاخـالصـى نـسـبـت بـه مـردم و غـشّ در
تـبـليـغ كـارى نـكـوهـيـده و خـلاف عقل و شرع است . قرآن مجيد درباره ممنوعيت
خيانت مى فرمايد:
(يـا اَيُّهـَا الَّذيـنَ امـَنـُوا لا تـَخـُونـُوا اللّهَ وَالرَّسـُولَ وَ
تـَخـُونـُوا اَمـانـاتـِكـُمْ وَ اَنـْتـُمـْ تَعْلَمُونَ)(174)
اى كـسـانـى كـه ايـمـان آورده ايـد! بـه خـدا و پـيامبر خيانت نكنيد و در امانات
خود نيز خيانت روا مداريد، در حالى كه خود مى دانيد.
امـام كـاظـم (ع ) طـى نـامـه اى كـه از زنـدان براى على بن سويد فرستاده در تبيين
اين آيه مى نويسد:
هـرگـز مـعـالم ديـنى ات را از غير شيعيان ما دريافت نكن زيرا اگر از اين طريقه
تجاوز كنى ، دينت را از خائنين فراگرفته اى كه به خدا و پيامبرش خيانت ورزيدند و به
امانات خويش نيز خـيـانـت كـردنـد؛ كـتـاب خـداى بـزرگ نـزد آنـان بـه امـانـت
سـپـرده شـد ولى آن را تـحـريـف و تبديل كردند. پس لعنت خدا و پيامبرش و فرشتگانش و
لعنت پدران بزرگوار و نيك من و لعنت من و شيعيانم تا قيامت بر آنها باد.(175)
همين طور قرآن كريم نسبت به تحريفگران و خائنان به پيام الهى چنين هشدار مى دهد:
(فـَوَيْلٌ لِلَّذينَ يَكْتُبُونَ الْكِتابَ بِاَيْديهِمْ ثُمَّ يَقُولوُنَ هذا
مِنْ عِنْدِاللّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَليلاً فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمّا
كَتَبَتْ اَيْديهِمْ وَ وَيْلٌ لَهُمْ مِمّا يَكْسِبُونَ)(176)
پس واى بر آنها كه نوشته اى با دست خود مى نويسند سپس مى گويند اين از طرف خداست تا
آن را بـه بـهـاى انـدكى بفروشند. پس واى بر آنها از آنچه با دست نوشتند و واى بر
آنها از آنچه از اين راه به دست آوردند!
همچنين ساحت هر پيامبرى را از چنين كارى منزّه دانسته ، مى فرمايد:
(مـا كـانَ لِبـَشَرٍ اَنْ يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبَوََّْ
ثُمَّ يَقُولُ لِلنّاسِ كُونُوا عِباداً لى مـِنْ دُونِ اللّهِ وَ لكـِنْ كـُونـُوا
رَبـّانـيـيـنَ بـِمـا كـُنـْتـُمْ تـُعـَلِّمـُونَ الْكـِتـابَ وَ بـِمـا
كـُنـْتـُمـْ تَدْرُسُونَ)(177)
هيچ انسانى را ـ كه خداوند كتاب آسمانى و حكم و نبوّت به او داده ـ نشايد كه به
مردم بگويد: بـنـدگـان مـن بـاشـيـد نه بندگان خدا! بلكه (بايد بگويد:) به سبب آن
كه كتاب (آسمانى ) تعليم مى داديد و درس مى خوانديد، علماى دين باشيد.
نـكـتـه ظـريـف آيه در اين است كه بيان مى كند هر كسى از سوى خدا نبوت و مأ موريت
تبليغ مى يابد، به گونه اى مهذّب و تربيت يافته است كه ديگر امكان ندارد نسبت به
پيام خيانت ورزد و از مـسـيـر صـحـيح مأ موريت انحراف يابد. بلكه هر بشرى كه نعمت
حكم و نبوت و كتاب را از سوى خدا دريافت كند، در راستاى مشيت الهى و خواست و خشنودى
او گام برمى دارد و آنچه در شأ ن و شايسته اوست ، هدايت و فراخوان مردم به سوى
معبود واقعى است .(178)
اين تعبير را به شكل صريح و هشدار دهنده اى در آيه ديگر چنين بيان مى كند:
(ما كانَ لِنَبى اَنْ يَغُلَّ وَ مَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِما غَلَّ يَوْمَ
الْقِيامَِْ...)(179)
هيچ پيامبرى را نشايد كه خيانت كند، هركس خيانت ورزد، روز رستاخيز، آنچه را بدان
خيانت كرده با خود (به صحنه محشر) مى آورد.
كه علاوه بر رسوايى ، بايد پاسخگوى خيانت خويش نيز باشد.
از سـوى ديـگـر، غـش و خيانت نسبت به مخاطبان نيز كارى نكوهيده و خلاف شأ ن مبلّغ
الهى است ؛ مـبـلّغـى كـه براى مردم نسوزد، دردشان را درد خود نداند، در غم و شادى
آنان شريكشان نباشد، خداى ناكرده در صدد سودجويى ، كسب موقعيت اجتماعى ، استعمار و
استحمار مردم باشد و... چنين شـخـصـى نـه تـنـهـا بـرازنـده مـنـصـب شـريـف
تـبـليـغ نـيـسـت بـلكـه بـه تـعـبـيـر رسول گرامى اسلام (ص ) شايسته نام مسلمانى
نيز نيست :
(لَيْسَ مِنّا مَنْ غَشَّ مُسْلِماً)(180)
و فرزند او ـ حضرت امام كاظم (ع ) ـ نيز فرموده است :
(... مَلْعُونٌ مَنْ غَشَّ اَخاهُ وَ مَلْعُونٌ مَنْ لَمْ يَنْصَحْ اَخاهُ)(181)
هر كس نسبت به برادرش ، خدعه كند، ملعون است و هر كس براى برادرش خيرخواهى نكند،
ملعون است .
بـر ايـن اسـاس ، مـبلّغان پيام الهى هرگز نبايد نسبت به پيام ، كمترين تغيير و
تبديلى انجام دهـند و يا قصد دنياگرايى و رفاه زندگى مادى در تبليغشان راه يابد، كه
در صورت نخست ، بـه پـيـام خـدا خيانت ورزيده اند و در صورت دوم نسبت به مخاطبان ،
غشّ و خيانت كرده اند و چنين خيانتى در بيان رسول اكرم (ص ) از انواع ديگر خيانت ،
بدتر شمرده شده است :
(تـَنـاصـَحـُوا فـِى الْعـِلْمِ فـَاِنَّ خـِيـانََْ اَحـَدِكـُمْ فـى عـِلْمـِهِ
اَشَدُّ مِنْ خِيانَتِهِ فِى مالِهِ وَ اِنَّ اللّهَ مَسائِلُكُمْ يَوْمَ
الْقِيامَِْ)(182)
در عـلم و دانـش ، خيرخواه يكديگر باشيد چرا كه خيانت يكى از شما در علم آموزى اش ،
بدتر از خيانت به او در ثروتش مى باشد و خداوند نيز روز قيامت از شما بازخواست
خواهد كرد.
5 / 3 ـ شرح صدر
ديـگـر ويـژگـى ضـرورى مـبـلّغ الهـى ، داشـتـن سـيـنـه اى فـراخ و قـابـل تـحـمـل
بـراى دريـافت پيام سنگين الهى از يكسو و فشار و ناهنجاريهاى دشمنان پيام از سـوى
ديـگر است كه از آن در فرهنگ قرآن به (شرح صدر) تعبير مى شود، يعنى گشادگى سينه به
وسيله نور الهى و آرامش و روح خدايى .(183)
مـعـارف الهـى بـسـان اقـيـانـوس مـوّاج و بـيـكـرانـه اسـت كـه بـه عـلّت اتـّصـال
بـه عـلم خـدا، هـرگـز پـايـان نـمـى پـذيـرد و هـر كـسـى بـه انـدازه گـنـجـايـش
دل خويش مى تواند، ظرف بخشى از آن گردد. به تعبير امام على (ع ):
(اِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اَوْعِيٌَْ فَخَيْرُها اَوْعاها)(184)
اين دلها بسان ظرف است و بهترين آنها پرظرفيت ترين آنهاست .